«ارباب» هویدا که بود؟ / رمزگشایی از فساد اخلاقی هویدا در آلمان
خبرگزاری تسنیم: عبدالله انتظام از جمله افرادی است که او را میتوان، از مجددین فراماسونری در ایران قلمداد کرد. او در مکتب فراماسونری، به گراند لژ آلمان وابستگی داشت و در این راستا، دبیری لژ صفا را عهدهدار بود.
خبرگزاری تسنیم - گروه سیاسی:
هویدا در اشتوتگارت
در حالیکه کشور ایران، سخت درگیر مسائل داخلی بود، رادیو پاریس اعلام کرد:
«عده زیادی از ایرانیان مقیم فرانسه بازداشت شدهاند و جرم آنها قاچاق مواد مخدر بوده است. در میان بازداشتشدگان نام عدهای از اعضای سفارت دیده میشود.» 1
در این شرایط که دولتها سخت مستعجل بودند و هر از گاهی جای خود را به دیگری میدادند، احمد قوام جای خود را به ابراهیم حکیمی داد و او نیز، صندلی صدارت را به عبدالحسین هژیر واگذاشت و هژیر هم آن را به محمد ساعد مراغهای داد و به تبع این رفتوآمدها، وزارت امور خارجه نیز، دستخوش تغییرات فراوان بود. در سال 1326 در کابینه قوام، انوشیروان سپهبدی ـ شوهرخاله هویدا ـ وزیر امور خارجه شد و پس از مدت کوتاهی جای خود را به موسی نوری اسفندیاری داد و او هم به تبع تغییر رئیسدولت، جای خود را به باقر کاظمی واگذار کرد و در کابینه هژیر مجدداً به وزارت امور خارجه بازگشت و باز پس از مدت کوتاهی، مجبور شد تا صندلی خود را به علی اصغر حکمت تحویل دهد.
بدیهی بود که در این حال و هوا، هیچکس در درون حاکمیت، برای خبر رادیو پاریس و مسئله قاچاق اعضای سفارت ایران در آنجا ـ علیرغم آنکه در برخی از نشریات داخل هم درج شد ـ محلی از اعراب قائل نبود و بر همین اساس، این مسئله مهم، تنها با تکذیبنامهای که امیر عباس هویدا و حسنعلی منصور برای وزیر خارجه وقت ـ محمدعلی همایونجاه ـ نوشتند و طرد آنها از پاریس به عنوان عضو نامطلوب، خاتمه یافت.
اگر بر این علت اساسی، حضور شوهر خاله امیرعباس هویدا ـ انوشیروان سپهبدی ـ در رأس وزارت امور خارجه را نیز اضافه کنیم، عدم پیگیری مسئله قاچاق پاریس، بهتر قابلفهم خواهد بود.
در این موقعیت حساس، عبدالله انتظام ـ که از نوادگان میرزا موسی وزیر بود 2 و پدربزرگش سیدعبدالله خان، در سال 1309 ه.ق، ریاست پلیس را که در آن زمان، وزیر نظمیه خوانده میشد، و بهعهده داشت 3 و به همین واسطه، لقب انتظامالسلطنهای یافته بود 4 و پدرش سید محمد انتظامالسلطنه از کارگزاران وزارت امور خارجه بود ـ به ریاست دفتر کنسولی ایران در اشتوتگارت منصوب شد. علت این انتخاب، به ظاهر این بود که عبدالله انتظام در مدرسه آلمانی تهران تحصیل کرده و سپس به آمریکا رفته بود و در جریان حضور متفقین در ایران، مأمور اخراج آلمانیها از ایران بود.
او دیپلماتی کارکشته بود که در شرایط حساس، بهخوبی ایفای نقش کرده بود. اینک که آلمان نازی مغلوب متفقین شده بود، باید فردی به این مأموریت اعزام میشد که مورد اطمینان کامل آمریکائیها باشد و عبدالله انتظام که در آغاز دهه بیست میلادی، مدتی دبیر اول سفارت ایران در آمریکا بود 5 و همسری آمریکایی داشت 6 ، برای این منظور، فردی مطمئن بود.
همزمانی این انتصاب با افشای خبر قاچاق اعضای سفارت ایران در پاریس و شرایط موجود در ایران، و تکیه انوشیروان سپهبدی بر صندلی وزارت امور خارجه، باعث شد تا امیرعباس هویدا به انتظام معرفی گردد. عبدالله انتظام به سپهبدی احساس دین میکرد و عدمپذیرش درخواست دوستی قدیمی، از اخلاق بهدور بود و از طرفی در زمانهای گذشته، در وزارت خارجه، با عینالملک هم دوستی داشت. هرچند از میزان دوستی او با عینالملک، اطلاعدقیقی در دست نیست ولی از پذیرش امیرعباس هویدا به پسرخواندگی 7 خود، میتوان تا حدودی به میزان ارتباط آن دو واقف شد.
احساس دینی که عبدالله انتظام نسبت به انوشیروان سپهبدی داشت، به شرح زیر است:
«بعد از اخراج پر دردسر آلمانیها از ایران و بعد از آن بیرون کردن تمامی اتباع ایتالیایی و ژاپنی دچار ناراحتی عصبی شدم و ادامه کار برایم مشکل شده بود و خیلی میل داشتم که بتوانم هم برای معالجه و هم برای دور بودن از محیط پرتشنج به خارج بروم تا اینکه مرحومسهیلی موافقت نمود که برای چند ماهی به ترکیه برای معالجه بروم. بدینترتیب در اوایل سال 1321 به ترکیه رفتم. از همان روزهای اول که من در آنکارا بودم و بهواسطه دوستی قدیمی با آقای انوشیروان سپهبدی سفیر کبیر ایران در ترکیه در محل سفارت منزل داشتم حس کردم که این سفر من موجب سوءظن مقامات انگلیسی و شوروی شده بود و انواع و اقسام نشانههایی از این مطلب بهدست میآوردم. این پیشامد که هیچ انتظار آن را نداشتم فکر مرا در رفتن به سوئیس تقویت نمود و درخواستی برای روادید به سفارت سوئیس دادم، زیرا من با کمال وظیفهشناسی وظایف سنگین دلخراشی را تا آنجا که به عقلم میرسید بهنفع کشور خودم بدون اینکه با کشور دیگری حب و بغضی داشته باشم انجام داده بودم دیگر انتظار نداشتم که مورد سوءظن بعضیها واقع شوم. خلاصه چندی در آنکارا به استراحت و معالجه پرداختم و چون تابستان شد و هوای آنکارا خیلی گرم میشود با آقای سپهبدی به جزیره بیوکآدا که در دریای مرمره و نزدیک اسلامبول است رفتیم.... در مدت توقف در این جزیره اغلب روزها با کشتی به اسلامبول میرفتیم و با عدهای از ایرانیها هم که آنجا بودند و اغلب از تجار بودند و بعضی از آنها هم در جزیره بیوک آدا ویلا داشتند، رفتوآمد داشتیم. در بیوکآدا آقای سپهبدی و خانواده ایشان در باشگاه دریایی آنجا که عمارت و باغ قشنگی داشت، منزل داشتند و من هم در هتلی که نزدیک باشگاه بود، منزل کردم. یکی از روزها صبح زود تلفنی به من رسید که معلوم شد یکی از تجار ایرانی است که من او را یک بار ملاقات کرده بودم.
پرسید شما امروز به اسلامبول میآیید؟ گفتم: ممکن است. مگر کاری داشتید؟ گفت: من خیلی میل داشتم که شما سری به حجره ما میزدید. من بیخیال [!؟] گفتم مانعی ندارد .... وقتی که وارد حجره او شدیم گفت: آقای اتل وزیر مختار سابق آلمان در ایران به اسلامبول آمدهاند و چون شنیدهاند شما در اینجا هستید و با من هم سابقه آشنایی دارید اظهارمیل کردند که با شما ملاقات کنند و من قرار گذاردم که امروز در حجره من این ملاقات صورت گیرد. گفتم: شما بسیار کار بدی کردید که قبل از اینکه موافقت مرا جلب کنید چنین قراری گذاردهاید مگر شما نمیدانید که اسلامبول مرکز جاسوسی تمام کشورهاست [!!؟] و هرکدام از دول در اینجا دستگاههای جاسوسی و ضدجاسوسی دارند؟ گفت: اینجا محل امنی است و کسی مطلع نمیشود. دیدم دیگر کاری نمیشود کرد [!!؟] و بعد هم معلوم شد که همین ایرانی که زن آلمانی داشت، برای اداره اطلاعات آلمانها در اسلامبول کار میکرد. بعد از صرف قهوه تاجر ایرانی گفت: بفرمائید در انبار کنار حجره فرشهای دیدنی دارم، تماشا کنید. همینکه به انبار که اتاق بزرگی بود، رفتم، دیدم اتل با یک نفر دیگر مشغول تماشای فرش هستند. اتل با تعجب ساختگی گفت: عجب تصادف غریبی است، من چند روز است به اسلامبول آمدهام امروز آمدم اینجا فرش تماشا کنم شما را ملاقات کردم. بعد از اینکه مستخدمی که قهوه آورده بود و یک نفر دیگر که مشغول جابهجا کردن فرشها بود از آنجا بیرون رفتند، به من، شخصی دیگر را که با او بود بهعنوان معاون وابسته نظامی آلمان در ترکیه معرفی کرد و گفت: من در مقر فرماندهی هیتلر هستم و در آنجا بهعنوان مشاور مسائل خاور نزدیک خدمت میکنم و اغلب هم به اسلامبول میآیم خیلی میل داشتم که با بعضی از نمایندگان ایران تماس بگیرم و چون شنیدم شما اینجا هستید و با هم آشنایی داریم گفتم چه بهتر که شما را ببینم و رفیق ایرانی ما وسیله را فراهم ساخت. بعد معاون وابسته نظامی از من پرسید از کدام راه به ترکیه آمدهاید؟ گفتم: تهران خرمشهر بصره بغداد آنکارا. آنوقت شروع کرد بهطور غیرمستقیم تحقیقاتی راجع به قوای انگلیس در ایران و عراق بنماید من هم بهعنوان اینکه از مسائل نظامی بیاطلاع هستم از جواب طفره رفتم. بعد از آن اتل گفت: من مطالبی دارم که میل داشتم به اطلاع مقامات عالیه کشور شما برسد ..... به اتل گفتم: بفرمائید مطلب چیست ولی من وسیله ابلاغ مطالب شما را ندارم. گفت: قوای ما به سوی قفقاز پیش میرود و مقاومت شوروی بهزودی در هم خواهد شکست، ارتش ما وارد ایران خواهد شد.... گفتم مطالب شما ممکن است توسط سفارت به اطلاع آقای سهیلی که نخستوزیر است رسانده شود؟ گفت: نه ما به سهیلی اطمینان نداریم میل داریم که موضوع به شخص اعلیحضرت اطلاع داده شود. گفتم: من بر حسب وظیفه تمام مطالب شما را به آقای سپهبدی سفیر کبیر ایران در ترکیه میرسانم ایشان هر طور صلاح بدانند اقدام خواهند کرد ... شب که به جزیره برگشتم مطالب را مفصلاً به اطلاع آقای سپهبدی رساندم. گفت: عجب کار بیاحتیاطی کردی. گفتم: در حقیقت من در تله افتادم و دیگر چارهای نبود. نمیدانم جاسوسهای شوروی و انگلیس از ملاقات من با اتل مطلع شدند یا نه و اگر شدند چه فرضیاتی در اطراف آن نمودند. بر من معلوم نیست که آیا آقای سپهبدی در این باب گزارشی به وزارت امور خارجه دادهاند یا نه؟» 8
در اینجا ذکر دو مطلب ضروری است. اول اینکه، انوشیروانخان سپهبدی، هرگز در این مورد گزارشی به وزارت امورخارجه، ارسال نکرد و حق دوستی دیرین را رعایت کرد و انتظام نیز هماره قدردان او بود.
نکته جالبتر این است که، عبدالله انتظام از جمله افرادی است که او را میتوان، از مجددین فراماسونری در ایران قلمداد کرد. او در مکتب فراماسونری، به گراند لژ آلمان وابستگی داشت و در این راستا، دبیری لژ صفا را عهدهدار بود. 9 گزارشیکه در اینباره تهیه شد، حاکی است:
«در سال 1958 هفت نفر از فراماسونهای قدیمی ایران به نامهای: تقیزاده، عبدالله انتظام، حسین علاء، دکتر تقی اسکندانی، ابوالحسن حکیمی، دکتر تئودور فوگل در تهران کلوپی را تشکیل دادند. این کلوپ با مکاتبه با لژهای متحده آلمان موافقت آنها را برای تشکیل شعبه لژ مذکور در ایران جلب کرده و اولین لژ به نام «مهر» تشکیل شد. یکی از این لژها آداب و رسوم و فعالیتش به زبان آلمانی و به نام «آفتاب» نامیده شد و دیگر «مهر» که به زبان فارسی و آداب و رسوم ماسونی انجام وظیفه میکرد. پس از اینکه تعداد اعضای این لژها زیاد شد دو لژ دیگر به نام «ستاره سحر» و «ناهید» نیز به آنها اضافه شد. کارگردانان اصلی این لژها که به نامهای تقی زاده، انتظام، مختارالملک صبا، مهندس غلامعلی میکده بودند، پس از مشورت با همه اعضاء، عبدالله انتظام را مأمور مذاکره با اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر نمودند.
معظمله نظر انتظام را مبنی بر «اتحاد همه لژهای فراماسونری ایران و عدمالحاق آنها با فراماسونهای جهانی و نیز تشکیل گراند لژ ملی ایران» مورد تأئید قرار دادند. در نتیجه لژهای وابسته به آلمان موضوع را با مراکز خود در میان گذاشتند و آنان نیز با چنین اقدامی موافقت کردند.... » 10
امیرعباس هویدا و عبدالله انتظام علیرغم تفاوت سنی 23 ساله، روابط عاطفی مستحکمی برقرار کردند. این دلبستگی به حدی بود که هویدا همواره او را «Patron» یا ارباب میخواند. 11
این روابط عاطفی و شرایط پاریس، باعث شد تا امیرعباس هویدا علیرغم میل باطنی خویش به ماندن در پاریس، راهی اشتوتگارت گردد. هر چند او در خاطرات خود، مدعی شد که:
«حکم انتقال من از پاریس به آلمان ویران شده از جنگ را به دستم دادند. از این حکم به اندازهای ناراحت شدم که شب خوابم نبرد.» 12
ولی این انتقال اجباری صورت گرفت و حسنعلی منصور نیز که 4 سال از هویدا کوچکتر بود و چند سال پس از او به وزارت امور خارجه پیوسته بود و در قاچاق پاریس شریک ماجرا بود، به توصیه امیرعباس هویدا، به اشتوتگارت آمد.
سابقه دوستی عبدالله انتظام با آمریکائیها برای تأسیس دفتر کنسولی، به یاری او شتافت و آمریکاییها به او وعده دادند که در مناطق اشغالی خود، محل مناسبی در اختیار او خواهند گذاشت و بر همین اساس دو خانه مجلل و بزرگ که پر از اشیای قدیمی هم بود و به مقامات بلندپایه آلمان قبل از اشغال تعلق داشت، در اختیار رئیس نمایندگی ایران، گذاشته شد.
هویدا و منصور در خانهای که آشپزی و نظافت آن به عهده یک خانم آلمانی بود، سکنی گرفتند و شورلت آبی آمریکایی هویدا، وسیله گشت و گذارشان در شهر بود.
دکتر عباس میلانی در تحقیق خود پیرامون امیرعباس هویدا، درباره وضعیت اخلاقی او در اشتوتگارت به مواردی اشاره کرده است که در اینجا به علت رعایت عفت قلم، از درج آن خودداری کردهایم. 13
آمریکاییها که در اشتوتگارت به سر میبردند، نهتنها با اعضای دفتر کنسولی ایران هیچگونه احساس جدایی نداشتند بلکه آنان را جزئی از خود میدانستند و حق خرید از کمیسری ارتش آمریکا یکی از امکاناتی بود که در اختیار آنها گذاشته بودند.
استوارت راکول که به علت حضور در اوایل دهه پنجاه در ایران بهعنوان وزیر مختار آمریکا، با فارسی آشنایی کامل داشت و در این دوران در اشتوتگارت بود، امیرعباس هویدا را در مقایسه با حسنعلی منصور، آدمی دوستداشتنی و همه جانبه میدانست.
امیرعباس هویدا، نسبت به حسنعلی منصور ـ همواره از شخصیت پیچیدهتر و پختهتری برخوردار بود و همین امر باعث شد تا او در زمان تصدی صندلی صدارت، با ایفای نقش چندگانه، سالها بر اریکه نخستوزیری ایران، جای داشته باشد.
مأموریت امیرعباس هویدا در آلمان در سال 1329 به پایان رسید و به ایران بازگشت.
بعدها که او بر صندلی وزارت دارایی نشست، اعلامیهای در معرفی او انتشار یافت که در آن پیرامون فعالیتهای وی در آلمان، آمده بود:
« ... بالاخره در ایام جنگدوم [بهواسطه] سابقه دوستی که با آقای عبدالله انتظام داشت به سرکنسولگری ایران در هامبورگ منصوب گردید. هنگام سرکنسولگری ایشان مقادیر زیادی از تذکرههای سفید در بایگانی کنسولگری ایران در هامبورگ مفقود شد. بعد معلوم گردید تمام سرمایهدارانی که در هامبورگ محکومیتهایی پیدا کرده بودند، با در دست داشتن همین تذکرهها فرار کردند ....» 14
* قصه هویدا / موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
* انتهای پیام