باز امشب در اوج آسمانم

باز امشب در اوج آسمانم

خبرگزاری تسنیم: ۶ سال پیش بود که انفجاری خیابان الحدیقه محله کفرسوسه دمشق را لرزاند. تنها ساعتی پس از آن مشخص شد که فرمانده ارشد حزب‌الله لبنان و هدف شماره یک صهیونیست‌ها توسط عوامل نفوذی طی یک بمب‌گذاری به شهادت رسیده است.

به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم؛‌ «عماد فایز مغنیه» مشهور به "حاج رضوان" فرمانده ارشد نظامی حزب‌الله و دشمن شماره یک صهیونیست‌ها، شش سال پیش در چنین روزی پس از حدود 25 سال مبارزه طعم شهادت را چشید و به دیدار معبودش شتافت. در ادامه شِمایی از حیات و زمانه این شهید بزرگوار ارائه شده است:

1962، روستای طیر دبا

جنوب لبنان، نیمه‌های تابستان، جولای به‌تعبیر اروپایی و تموز به‌گفته اعراب محلی، هنوز حال و هوای محرم و صفر میان اهالی منطقه باقی مانده بود، اینجا و آنجا می‌توانستی صدای نغمه‌های مادران شیعه لبنانی در غمگساری با صبر زینب حوراء را بشنوی، پسربچه‌های بازیگوش دنیا را در محوطه بازی خود خلاصه می‌دیدند و با تمام وجود برای غلبه بر حریف تلاش می‌کردند. دخترکان معصوم لبنانی نیز دور و بر مادرانشان مشغول بازی بودند، گاهی اوقات در پخت نان مشق خانه‌داری می‌کردند و گاهی در دوشیدن شیر و یا جارو کردن ایوان خانه‌ها تمرین کدبانوگری می‌کردند. آرامشی دلنشین بر فضای روستا غالب بود. اما دل شیخ جواد مثل سیر و سرکه می‌جوشید، همسر وی پا به ماه بود و هرروز ممکن بود نورسیده‌ای قدم به خانه آن‌ها بگذارد. وی تا آن موقع پسری نداشت و آرزومند بود که خدا نعمت پسری را به خانواده‌اش عطا کند، هرچند شاکر بود و نورسیده اگر رحمت و هدیه الهی باشد نیز از سر شوق آن را پذیرا بود. در یکی از همین شب‌ها بود که ناگهان در منزل شیخ جواد به‌سرعت باز شد. شیخ را می‌دیدی که به‌دنبال قابله دوید. وقتی با تنها قابله روستا برگشت به او اجازه ندادند وارد خانه شود، باید منتظر می‌ماند، منتظر صدای گریه، اما دیری نپایید که انتظار به سر آمد، قابله از پشت در خانه او را ندا داد، اما به او گفت: پیش از آنکه داخل شوی باید مشتلق من را کنار بگذاری. فرزند پسر بود. تکیه‌گاه پدر و امید وی، شیخ جواد نام عماد را برایش انتخاب کرد، تا ستون استواری باشد برای پدرش در دوران کهن‌سالی، اما این کودک نشان داد که می‌تواند هم ستون والدینش شود هم به‌برکت او ستون هزاران خانه هموطن و هم‌کیش او ثابت و پابرجا بماند، البته زمانی که به بزرگسالی برسد.

"عماد فایز مغنیه" نامی که بعدها حاج رضوان نیز به جایش به کار برده می‌شد، در جولای 1962 در روستای طیر دبا اطراف شهر صور در جنوب لبنان به دنیا آمد. پدر عماد، شیخ جواد نام داشت، در منابع غربی آمده است که وی هرچند نامی شبیه به علما داشت اما در واقع فردی معمولی و غیرمعمم بود. شیخ جواد تمکن مالی چندانی نداشت، وی به‌همراه اعضای خانواده خود به کشت زیتون و لیمو در کشتزارهای اطراف صور در جنوب لبنان اشتغال داشت. وی به‌غیر از عماد، بعدها صاحب دو فرزند پسر دیگر نیز شد، جهاد و فؤاد که بعدها با شهادت خود موجب سربلندی شیخ جواد شدند.

طبق گزارش‌های سازمان سیا خانواده مغنیه چند سال پس از تولد عماد به "عین‌الدیلبا" یکی از محله‌های فقیرنشین جنوب بیروت مهاجرت کردند. در همین منطقه بود که عماد مغنیه به‌همراه یکی از بستگان نزدیکش به‌نام مصطفی بدرالدین در حالی که در عنفوان جوانی بود وارد فعالیت‌های جنبش فلسطینی فتح شد. در همین دوران بود که عماد شمه‌هایی از نبوغ و خوش‌فکری خود را نشان داد. یکی از فرماندهان لبنانی فتح به‌نام "علی ابوحسن دیب" وقتی توانمندی‌های عماد را دید حدس زد که می‌توان از وی یک فرمانده نظامی قابلی پرورش داد. دیب به عماد جوان کمک کرد تا بتواند هرچه سریع‌تر در رده‌های نظامی و امنیتی جنبش فتح صعود کند. عماد در حالی که به‌تازگی وارد سنین جوانی خود شده بود توانست با بروز لیاقت و توانمندی‌های خود در اواسط دهه 70 میلادی "گردان دانش‌آموزان" را تأسیس کند، گردانی مشتمل بر یک‌صد مرد جوان که در نهایت توانست بخشی از نیروهای نخبه یاسر عرفات موسوم به "واحد 17" شود.

اما شرایط به همین‌گونه پیش نرفت؛‌ مغنیه که دوران دبستان و دبیرستان خود را در ضاحیه جنوب بیروت گذرانده بود، توانست در رشته مهندسی وارد دانشگاه آمریکایی بیروت شود. در همین حین و همزمان با انقلاب اسلامی ایران و شدت عمل صدام علیه روحانیون شیعه در عراق و تهاجم به ایران، عماد نتوانست چندان با سیاست‌های حاکم بر فتح کنار بیاید. عماد مغنیه به‌عنوان یک شیعه معتقد و محب طبقه علما پس از شهادت آیت‌الله محمدباقر صدر توسط رژیم بعث عراق و سپس سوءقصدهای سازمان اطلاعاتی عراق علیه آیت‌الله محمدحسین فضل‌الله از رهبران اصلی تشیع در لبنان، چندان تاب تحمل رویکردهای جنبش فتح را نداشت. فتح در آن زمان به عضویت ائتلافی موسوم به "جنبش ملی لبنان" در آمده بود، ائتلافی که شاخه لبنانی حزب بعث را نیز در بر می‌گرفت. در این حال و هوا بود که عده‌ای از مبارزان شیعی عضو فتح پس از آنکه‌ به مقابله با تحرکات شاخه لبنانی حزب بعث روی آوردند، مجبور به ترک فتح شدند. عماد مغنیه نیز یکی از این افراد بود.

عماد پیشترها هم از ارادتمندان به علمای شیعه لبنان بود، به‌طوری که در سفر حج 1980 علامه فضل‌الله، عملاً از محافظان ایشان بود و از آنجا بود که لقب "حاجی" به اول نام وی افزوده شد.

اما جدایی عماد از فتح چندان به طول نینجامید و پس از حمله اسرائیل به لبنان این جوان خوش‌آتیه لبنانی بار دیگر به همکاری با فتح روی آورد. وی از جمله مبارزانی بود که در نواحی غربی بیروت با نظامیان اسرائیلی درگیر شد و طی مقاومت در کوچه پس‌کوچه‌های غرب بیروت زخمی شد. اما صهیونیست‌ها نهایتاً توانستند بیروت را تصرف کنند و جنبش فتح را به ترک لبنان مجبور کنند. در این شرایط عماد مغنیه که اطلاعات خوبی از ذخایر سلاح‌های به جای مانده از گروه‌های فلسطینی داشت به منبعی گران‌سنگ برای جنبش‌های در حال ظهور مقاومت در لبنان تبدیل شد. با همه این احوال مغنیه تا سال 1984 حداقل روی کاغذ و در مقام نظر در عضویت فتح بود، هرچند طبق برخی گزارش‌ها وی در این دوره به‌طور فعالی درگیر فعالیت‌های جنبش امل درآمده بود، جنبشی که در آن زمان همچنان سفت و محکم به آرمان‌های مؤسس آن،‌ امام موسی صدر پایبند بود و منش و آموزه‌های فرمانده نظامی اسطوره‌ای آن که در آن زمان نامش "شهید مصطفی چمران" شده بود همچنان در جریان بود.

عماد، تنها پس از تأسیس رسمی جنبش مقاومت اسلامی حزب‌الله لبنان بود که به‌طور رسمی از دیگر جریانات جدا شد و پیروی ایده‌های انقلابی چند روحانی خوشفکر و مصممی شد که تعداد زیادی از آن‌ها بعدها مفتخر به لقب "شهید" شدند. با این حال وی به برخی ارتباطات خود با یکی از رهبران فتح به‌نام "خلیل الوزیر" ملقب به "ابوجهاد" ادامه داد. اما پس از ترور وی این ارتباط نیز پایان گرفت.

با این حال میراث عضویت در جنبش فتح در عماد هیچ‌گاه محو نشد. وی تا پایان حیات خود همچنان آرمان آزادی فلسطین و بیت‌المقدس از اشغال صهیونیست‌ها را دنبال می‌کرد. وی طی دوران فعالیت حزب‌الله لبنان با هدف مقابله با اسرائیل، واحدی خاص تحت عنوان "کمیته محو اسرائیل" درون تشکیلات حزب‌الله لبنان تأسیس کرد.

در سال‌هایی که عماد مغنیه در قالب یک فرمانده حزب‌الله ارتباط چندانی با جنبش فتح خصوصاً پس از امضای پیمان اسلو از سوی یاسر عرفات نداشت، اما ارتباطات رو به گسترشی با دو جنبش اسلام‌گرای فلسطینی حماس و جهاد اسلامی برقرار کرد.

حزبی از آن خدا و از برای راه خدا

دیری نپایید که عماد، توانایی‌ها و قابلیت‌های خود در مبارزه با نظامیان اسرائیلی را بروز داد، پس از آن بود که به فرماندهی واحد حفاظت از مقامات بلندپایه حزب‌الله منصوب شد. وی مدتی زیادی را در این سمت نماند و پس از چند صباحی مأموریت یافت عملیات ویژه حزب‌الله را هدایت کند.

گفته شده است عماد در همان ماه‌های اولیه اشغال لبنان از سوی اسرائیل، با یکی از جاویدالاثرهای ایرانی دیداری نیز داشته است. ظاهراً ماجرا از این قرار است که پس از استقرار سپاه محمد ایران (ترکیبی از تیپ 27 محمد رسول‌الله آن زمان سپاه تهران و نیروهای ویژه تکاور ارتش جمهوری اسلامی ایران) در سوریه،‌ مغنیه توانست به دیدار حاج احمد متوسلیان برسد. این فرمانده ایرانی پس از بازگشت سپاه محمد ایران، برای مدتی در منطقه بقاع لبنان باقی ماند تا برنامه آموزش نظامی جوانان شیعه را سازماندهی کند. در همین دوران بود که مغنیه هم از این آموزش‌های نظامی ‌بهره برد، تعلیماتی که می‌توان حدس زد براساس آن زهرچشم‌های بسیاری از اسرائیل گرفته شد.

منابع غربی مدعی هستند نام عماد مغنیه زمانی چشم مقامات اطلاعاتی غرب و اسرائیل را به خود جلب کرد که انجام چندین عملیات بزرگ و موفقیت‌آمیز به وی نسبت داده شد، از جمله انفجار 1983 سفارت آمریکا در بیروت، حمله به پایگاه استقرار تفنگداران آمریکا و مرکز استقرار چتربازان فرانسوی در جنوب لبنان. در همان زمان مأموران امنیتی و اطلاعاتی در تحقیقات خود مدعی شدند، گروهی از مبارزان شیعی که جوانی به‌نام "عماد مغنیه" رهبری آن را به‌عهده دارد عامل این حملات هستند، ‌حملاتی که واشنگتن و پاریس را مجبور کرد تا نظامیان خود را از لبنان خارج کنند.

"شکار عماد" خواب و قرار فرماندهان امنیتی و اطلاعاتی غرب را ربوده بود. هرچه جست‌وجو می‌کردند کمتر اثری یافت می‌کردند. عماد گریزپا زرنگ‌تر از آن بود که ردی از خود به جای گذارد.

این زمان‌ها بود که حاج عماد دیگر بیش از آنکه به عماد بودنش مشهور باشد "حاج رضوان" خوانده می‌شد.

در این دوران، جوانان حزب‌الله طی سال‌های منتهی به 2000 خواب و خوراک را بر متجاوزان حرام کرده بودند. در این مدت رزمندگان حزب‌الله به‌رهبری حاج رضوان و همرزمانش حملات خرد‌کننده‌ای بر ستون فقرات اسرائیل در جنوب لبنان وارد کردند تا آنجا که ایهود باراک را مجبور کرد در یک شباهنگام، دستور عقب‌نشینی یک‌باره نظامیان اسرائیل از جنوب لبنان را صادر کند.

تصاویر به جا مانده از این دوران همچنان یادآور فریادهای زندانیان خِیام ــ مخوف‌ترین زندان اسرائیل در اراضی اشغالی جنوب لبنان ــ در ابراز خوشحالی از رسیدن آنچه "لشکر خمینی" می‌نامیدند، است. حاج رضوان قطعاً یکی از آن سربازان جان بر کف بود.

اما دشمن را نباید فقط از خانه بیرون کرد، دشمنی را که همیشه به فکر انهدام ستون‌های استقرار، ثبات و حیات یک ملت باشد نمی‌توان فراموش کرد. ستون‌های استواری نیاز تا در مقابل هرگونه تجاوزی ایستادگی کنند. عماد مقاومت از زمره مردانی بود که این وظیفه را به‌عهده داشت.

برخی گزارش‌های اطلاعاتی گواه بر این است که حاج رضوان با دسترسی به اطلاعاتی که بعدها و در سال‌های آتی آشکار شد، در اقدامی پیش‌دستانه ربودن دو سرباز صهیونیست در تابستان 2006 را هدایت کرد. مدت‌ها پس از خاتمه نبرد 33روزه  حزب‌الله و نظامیان اسرائیلی، آشکار شد که عماد از طرحی و نقشه‌ای اطلاع‌ یافته بود که بر اساس آن رژیم صهیونیستی قصد داشت حمله‌ای سنگین و خردکننده ــ به‌تعبیر اسرائیلی‌ها ــ علیه حزب‌الله اجرا کند. اما حاج رضوان با جلو انداختن درگیری، قاعده جنگ پیش‌بینی شده را تغییر داد. اسرائیل در زمین حزب‌الله بازی کرد و سرافکندگی نصیبش شد.

در این دوران حزب‌الله که کینه طریقت صهیون را در پیش رو داشت، با خنجری از پشت سر روبه‌رو شد. پس از ترور "رفیق بهاءالدین حریری" نخست‌وزیر فقید لبنان، برخی گروه‌های لبنانی با تحریک برخی کشورها مانند عربستان و اردن وارد درگیری تمام‌عیاری با حزب‌الله در داخل لبنان شدند. در واقع هدف این بود که حزب‌الله در خانه خود سرگرم شود تا اسرائیل نفس راحتی بکشد، هماهنگی و همکاری که بعدها و در فرجام کار حاج رضوان خود را نشان داد.

45 بهار

مردی متواضع، خوش‌مشرب، شوخ‌طبع، و خانواده‌دوست. اغلب دوستان، نزدیکان و اعضای خانواده عماد این 4 ویژگی را به‌عنوان مشهودترین خصایص وی ذکر کرده‌اند. خوش‌طبعی وی از همان کودکی‌اش زبانزد همه بوده، طوری که به‌راحتی می‌توانست جمعی خانوادگی را برای ساعت‌ها مسرت دهد.

با این حال، عماد تنها توانست 45 بهار را به چشم ببیند، این عبارت شاید شبیه عباراتی باشد که از زبان دوستداران وی بیان می‌شود اما مخالفان و دشمنانش قطعاً نظر دیگری داشتند و هنگامی که نهایتاً پس از بیش از دو دهه تلاش شکست خورده، توانستند وی را در میانه زمستان 2008 ترور کنند، احتمالاً به این فکر می‌کردند که بهاری کمتر نگران کننده را پیشِ‌رو خواهند داشت.

اما این اسطوره خوشنام مقاومت اسلامی چگونه از میان ما رفت. طبق گزارش‌های تأیید شده، وی ساعاتی پیش از هدف قرار گرفتن، مدتی را در سفارت تهران در منطقه کفرسوسه دمشق گذرانده بود، عمارتی که نمایندگی کشوری را داشت که مغنیه به‌عشق آن کشور، آرمان‌ها و مردمانشان زبان فارسی را به‌خوبی فرا گرفته بود و به‌گفته دوستان و آشنایان، وی قادر بود با فارسی سلیسی سخن بگوید. اما آنچه حاصل شد نتیجه چه‌چیزی بود؟ هرچه هست مطمئناً وی در جشن سفارت تهران به‌مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی شرکت داشته است، طبق نتایج تحقیقاتی که بعدها انجام شد زمانی که مغنیه در خودروی پاجروی میتسوبیشی خود نبود، این خودرو برای لحظاتی میزبان تعدادی غریبه بود، شاید هم تنها یک غریبه، ولی هرچه هست خیابان الحدیقه شاهد اتفاقی بود که تا لحظات و یا دقایقی بعد و پس از حصول نتیجه، دنیا را می‌لرزاند، و داغ از دست دادن اسطوره‌ای را بر سینه هزاران هزار نفر می‌گذارد.

عماد مغنیه، هدف شماره یک صهیونیست‌ها، پس از خداحافظی با مسئولان سفارت و تعدادی از فرماندهان میانی حزب‌الله ــ  در حالی که وی را نمی‌شناختند ــ به‌طرف در خروجی سفارت حرکت کرد، طبق معمول در حالی که همه‌چیز را از زیر عینک خود زیر نظر داشت با کمال خونسردی و در هیبت یک فرد معمولی به‌سمت محل پارک خودروی خود در خیابان الحدیقه حرکت کرد. اما لحظاتی بعد هنگامی که پشت فرمان خودروی خود نشسته بود ناگهان صدای انفجاری نه‌چندان بلند نظر ساکنان خیابان الحدیقه را جلب کرد. ناظران از دور زبانه‌های فروزان دود و آتش را می‌دیدند. برخی که از نزدیکیی سفارت ایران به محل اطلاع داشتند، شاید حدس‌هایی زدند که اتفاقی برای ایران، یک ایرانی، ‌و یا یکی از دوستان ایران رخ داده است. اما در همان لحظات لب‌هایی با لبخند از هم باز شد. خبر ترور فرمانده بلندمرتبه حزب‌الله مطمئناً قبل از آنکه به مقامات ایران، سوریه، ‌لبنان و یا رسانه‌ها برسد، به یکی از اتاق‌های عملیات موساد در قلب تل‌آویو ارسال شده بود. البته برخی گمانه‌های نزدیک به واقعیت از این حاکی است گوش‌هایی در اَمان و ریاض نیز مشتاق شنیدن این خبر بودند. آری دشمنان مغنیه لبخند بر لب داشتند و دوستداران وی اشک بر چشم.

پس از شهادت مغنیه برخی دوستان و آشنایان وی جسته و گریخته و با واسطه و بی‌واسطه در مورد این فرمانده نابغه نظامی، شخصیت،‌ باورها، روحیات و توانایی‌های وی مطالبی را بیان کردند. اما دانستن این نکته شاید جالب باشد که این شهید بزرگوار علاقه خاصی به نغمه "اوج آسمان" با صدای محمد اصفهانی داشت. حتی برخی نزدیکان وی گفته‌اند که وی اغلب اوقات در خودروی خود این نغمه را می‌شنید. شاید آخرین صدایی که این شهید بزرگوار از این دنیای فانی شنید همین ابیات باشد:

امشب در سر شوری دارم،

امشب در دل نوری دارم،

باز امشب در اوج آسمانم،

باشد رازی با ستارگانم... .

 

نویسنده: امیر خالقیان

انتهای پیام/*

پربیننده‌ترین اخبار بین الملل
اخبار روز بین الملل
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
گوشتیران
triboon
طبیعت