ویژگىهای ساخت قدرت در دوره رضاخان
خبرگزاری تسنیم: در طبقهبندى قدرت از رژیم رضاشاه با عناوین مختلفى همچون نظام شبهمدرن، استبدادى مدرن، پاتریمونیال و یا نئوپاتریمونیال، ناسیونال مدرن، توتالیتر، تودهاى، استبدادى، فاشیستی، دیکتاتوری نظامی و بناپارتیستی و کمالیسم یاد مىشود.
خبرگزاری تسنیم - گروه سیاسی:
براى بررسى ابعاد سیاست فرهنگى این دوره و گفتمان حاکم سیاسى، قبلاً لازم است که ویژگیهاى ساخت قدرت در رژیم شاه مورد بررسى قرار گیرد. تبلور این خصائص را مىتوان در عرصههاى فرهنگ و اجتماع این دوره مشاهده کرد.
بحث درباره رابطه دولت با فرد و، به تعبیر مارکس، دولت با طبقات اجتماعى موضوع جامعهشناسى سیاسى است، گرچه در جامعهشناسى سیاسى برخى نه به دنبال این رابطه بلکه در پى فهم مسائل دیگر اجتماع سیاسى مىباشند. براى مثال، ماکس وبر کمتر در پى پاسخگویى به رابطه دولت و جامعه است؛ او در جامعهشناسى سیاسى خود به دنبال اهمیت و ساخت دولت مدرن است. وبر درصدد شناخت خصائص دولت مدرن و از سویى انواع اقتدار و مشروعیت سیاسى است به نحوى که نوع سلطه و مشروعیت دولت مدرن را بررسى کند.(1)
چه به دنبال موضوع نبرد طبقاتى باشیم، آنگونه که مارکس همت مىنمود، و چه در تعقیب ویژگیهاى جامعه مدرن و مسئله مشروعیت باشیم، آنگونه که وبر بود و چه در پى فهم اهداف و اغراض دیگر جامعهشناسان باشیم،(2) موضوع جامعهشناسى سیاسى رابطه ساخت قدرت سیاسى و گروهها و طبقات اجتماعى است که در مدنظر تمام جامعهشناسانى است که در حوزه سیاست به مطالعه مىپردازند.(3) نظریات اخیر جامعهشناسى از قرن 18م به بعد عمدتا در تکاپوى یافتن ارتباط بین قدرت عمومى و حوزه خصوصى بوده است.
براساس برداشتهاى لیبرالى در تعامل حوزه دولتى و خصوصى پى به وجود قدرت دولتى از سویى و جامعه مدنى از سوى دیگر مىبریم. آنچه که امروزه از مفهوم جامعه مدنى برداشت مىشود شامل همه حوزههایى است که در مقابل دولت قرار مىگیرند. حوزهاى متشکل از کارگزارانى از قبیل تشکلها، احزاب، نیروهاى اجتماعى، جماعات و گروهها و طبقات که در آن منازعات مختلف فکرى، ایدئولوژیکى، سیاسى و اجتماعى و اقتصادى صورت مىپذیرد.(4) در این حوزه، به علت تکثر در عرصههاى سیاست، فرهنگ، دین، اقتصاد و اجتماع، به گرایشهاى گوناگون فکرى و سیاسى فرصت عرضه داده مىشود.
این جامعه درست در نقطه مقابل جامعه تودهاى یا انبوه(5) قرار مىگیرد. در جامعه تودهاى افراد به مثابه سلول و یا دانههاى منفرد و مجزاى از یکدیگر بوده و هیچگونه تعامل و یا کنش متقابل درونى ندارند. انسانهاى این جامعه بسان ذره و یا دانهشن بهعنوان توده شناسایى مىشوند، بهگونهاى که هیچگونه هنجار و یا فرم مشخص و یا خویشتن مشخص و... به تعبیر بهتر، هویت مشخص ندارند. با بررسى چنین رابطهاى، نظامهاى سیاسى متعددى طبقهبندى مىشوند. از طرفى، براساس ساخت قدرت و ایدئولوژى نیز رژیمهاى سیاسى متفاوتى به دست مىآید.
با این وصف، در طبقهبندى قدرت، رژیم رضاشاه با عناوین و استدلالهاى مختلفى عرضه مىشود. برخى به آن نظام شبهمدرن، استبدادى مدرن؛(6) بعضى پاتریمونیال(7) و یا نئوپاتریمونیال؛ برخى دیگر ناسیونال مدرن؛ بعضى نظام توتالیتر، تودهاى، استبدادى،(8) فاشیستى، دیکتاتورى نظامى و بناپارتیستى، کمالیسم(9) نام نهادهاند.
بسیارى از تحلیلگران تاریخ تحولات سیاسى ـ اجتماعى ایران معتقدند تمرکز قدرت در دست شاه و دربار رژیم را به یک نظام کاملاً استبدادى تبدیل کرد، بهگونهاىکه شاه در تمام امور سیاسى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى و فرهنگى حضور فعال داشت.
دولت رضاشاه بر دو رکن مهم و اساسى استوار بود. دستگاه حکومتى با توسل به دو رکن ارتش و دیوانسالارى، به استقرار، تثبیت و تداوم خود پرداخت. به این دلیل برخى نظام سیاسى او را استبدادى نظامى(10) مىنامند.
قدرت مرکزى شاه در ارتش وفادار به او مستقر بود. ارتش نهادى قدرتمند در دست شاه بود که، به واسطه آن، سلطه بر تمامى نهادها و تأسیسات سیاسى، اقتصادى و فرهنگى را میسر ساخت. از رهگذر ارتش و نهادهاى بوروکراتیک، که تحت ید قدرت او بود، مناسبات مختلف از جمله سیاست (داخلى و خارجى) و فرهنگ رقم مىخورد. شاه از همان ابتداى حکومت کنترل مجلس را به دست گرفت و با انتصاب نمایندگان خاصى در پارلمان راه را براى دخالت در ارکان دیگر هموار ساخت.
اردشیرجى در همین خصوص مىگوید:
از لحاظ تعریف سیاسى، رضاشاه اتوکرات(11) است و اینکه در ایران ظواهر سیستم پارلمانى به چشم مىخورد ناقض این حقیقت نیست؛ زیرا ترکیب مجلس با نظر و تصویب نهایى شاه است و نه انتخاب مردم؛ و رضاشاه نیازى ندارد که مجلس را به توپ ببندد.(12)
استبداد شاه حتى از سوى هواداران سیاستهاى او نیز مورد پذیرش واقع مىشود. محمدعلى (همایون) کاتوزیان که از ضرورت دفاع همهجانبه از تمامیت ایران و جلوگیرى از هرج ومرج و خط تجزیه کشور توسط شاه سخت دفاع مىکند و از سویى از اقدامات او در شکلدهى به زیرساختهاى نوین اقتصادى ایران حمایت و تمجید مىنماید، با ذکر این ادعا که «حکومت استبدادى بیرحم از هرج و مرج دائم بهتر است» در نهایت، استبدادورزى شاه را همراه با اقدامات شبهمدرنیستى او غیرضرورى مىداند، دو خصلتى که، بنا به قول او، هم به کشور وهم خود شاه آسیبهاى جدى وارد ساخت.(13)
چه کسانىکه در جریان تاریخنویسى و بررسى تاریخى ـ اجتماعى سعى کردند از شاه اسطورهاى شرقى بسازند و از خدمات وى در باب نوسازى اقتصادى و اجتماعى از قبیل حفظ تمامیت ارضى کشور، توسعه شهرنشینى مدرن و تدوین قوانین قضائى، ایجاد بانکدارى مدرن، طرح الگوى جدید آموزشى و پرورشى در سطوح مختلف، کشف حجاب، تأسیس کارخانه، توسعه تجارت و صنایع، راهاندازى راهآهن سراسرى و... نام مىبرند و چه مورخان و جامعهشناسانى که از او با ارائه چهره تیرهاى حاکى از غضب و بیرحمى در تلاشهایش در سرکوب طبقات پاییندست ایران و از سویى جد و جهد جهت حفظ و ارتقاى منافع طبقات بالاى اجتماعى نام مىبرند و در سیاست خارجى او را متهم به همدستى با انگلیسها مىکنند، خصوصا در جریان عقد قرارداد نفتى، هر دو گروه برقدرت فائقه شاه وکنترل دولت مرکزى از سوى او از طریق نهادهاى منحصر شاهى صحه مىگذارند. بدین دلیل جان فوران(14) نام این اقدامات را فرایند تجددخواهى نظامى به رهبرى دولت مىگذارد.(15)
گرچه توسعه ارتش، به ویژه تأسیس نیروى هوایى و نیروى دریایى در سالهاى نخستین دهه دوم حکومت شاه، بیشتر به بهانه مقابله با تجاوز خارجى بود؛ ولى آن نیروى نظامى هیچگاه در این مسیر به کار نیامد و، به طور خاص، در جریان تجاوز خارجى در شهریور 1320ش بجز عده بسیار قلیل از سرحدات کشور دفاع ننمودند و، مانند خود شاه، فرار را بر بقا ترجیح دادند. با وجود این، آن دستگاه حاکم از این قدرت در جهت اهداف داخلى حداکثر استفاده را نمود و با سرکوب اقوام و اقلیتها و نیروها و افراد معارض و یا خارج از حکومت زمینه استقرار و بسط قدرت خود را فراهم آورد.
حیطه فرهنگ و اجتماع نیز از این وضعیت برکنار نبود؛ لذا تمام فعالیتهاى فرهنگى و اجتماعى در فضاى استبدادى و تحتکنترل شدید در راستاى خواستههاى رژیم تحقق مىیافت. علاوه بر این، چون سیاستهاى فرهنگى ــ اجتماعى این دوره منفک از یکدیگر نیستند، لذا باید دستاوردهاى آن دو را با هم مطالعه کرد. این سیاستها وقتى جنبه عملیاتى به خود مىگیرد، در یک بستر نهادى و بوروکراتیک تحقق مىیابد. به همین علت، ضمن بررسى دیدگاههاى نظرى که در قالب بیانیهها، سخنرانیها، کتب و سایر رسانههاى دیدارى و شنوایى وقت به ثبت رسیده است، نگاه کلى به مؤسسات مدرن که در فضاى مدرنیسم و جهت اعمال آن دسته از نقطهنظرات تأسیس یافتهاند، خود مىتواند مطالعه محقق را تکمیل نماید.
تأسیس نهادهاى اجتماعى، از قبیل دادگسترى با روح سکولاریستى حاکم برآن تحت عنوان اصلاح قضایى از طریق جایگزینى قوانین عرفى با قوانین شرع پى گرفته شد و در کنار آن روحانیت را از منصب قضا برکنار ساخت و، در عوض، قضات بهکار گرفته شدند. تشکیل انجمن آثار ملى، برگزارى کنگرههاى بینالمللى و جشن هزاره فردوسى، تغییر و تحولات در ساختار آموزشى و پرورش و، به تعبیرى، ایجاد آموزش و پرورش سکولار، صدور مجوز براى تأسیس مدارس بیگانه، اقلیتهاى مذهبى و مدارس مختلط، اعزام دانشجو به خارج از کشور، تأسیس دانشسراهاى عالى و مقدماتى مطابق تجربه اروپا، ایجاد دانشگاه تهران با پیروى از الگوهاى غربى، ایجاد مؤسسه وعظ و خطابه، تأسیس اداره اوقاف، تأسیس اداره تربیتبدنى و پیشاهنگى، ایجاد فرهنگستان و سازمان پرورش افکار، که هر کدام به صورت مجزا قابل بحث و بررسى مىباشند، مطابق فضاى فوق شکل گرفتهاند.
محمدعلى کاتوزیان دوره هفده ساله به تخت نشستن رضاشاه تا کنار گذاشتن او از قدرت را به دو دوره تقسیم مىکند و بهلحاظ رعایت نکردن حقوقق مدنى و تصرف در ارادهملى از سوى او دوره اول را دوره «قدرت مطلقه» و دوره دوم را دوره «قدرت مطلقه توأم با خودکامگى» لقب مىدهد. وى معتقد است از 1303 ه.ش تا 1312 ه.ش دورهاى است که حاکمیت او از نوع دیکتاتورى توأم با نظم و قانونمندى است.
در واقع، نزدیکان توان ارائه نقطهنظرات خود را به وى دارند. بهگونهاىکه مىتوانند اراده او را تحتالشعاع قرار دهند و نظریاتش را تعدیل نمایند؛ و، در عین حال، جان و مال و شرف و امنیت مردم یکسره در گرو امیال شاه یا اطرافیانش نیست؛ ولى از 1312 ه.ش تا 1320 ه.ش، یعنى دوره دوم، دیکتاتورى به استبداد مطلق تبدیل شده، حاکمیت او توأم با هوى و هوس و خودکامگى است؛(16) با این حال، تجربه تاریخى این دو دوره حکایت از روندى معکوس دارد.
حسین بشیریه سازمان و نحوه اعمال قدرت این دوره تاریخى ایران را با نظام سنتى متفاوت دانسته، با عطف توجه به نظام سیاسى قاجارها که آن را به نظام پاتریمونیال(17) نسبت مىدهد، دوره جدید را حاوى خصائل نو و منحصر به فرد مىداند. وى دوره جدید را مبتنى بر تمرکز و انحصار منابع قدرت در دست شاه و دربار دانسته است بهگونهاىکه از تکثر و پراکندگى منابع قدرت دوره قبل شواهدى در دست نیست.
منابعى که هرچند به صورت غیررسمى در متن حیات اجتماعى ـ سیاسى ایرانى حضور داشت و در طول چند سده نهادینه شده بود؛ و مهم آنکه این حوزههاى مستقل حقوقى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى همچون اشراف زمیندار، خانها و رؤساى قبایل و عشایر و علما و روحانیان و طبقه بازرگانان و تجار، به جز مواقعى بحرانى و محدود، تهدیدى براى دولت مرکزى محسوب نمىشدند. وى آغاز حکومت پهلوى را با حاکمیت نوعى نظام سیاسى زیر عنوان «ساخت دولت مدرن مطلقه» همراه مىداند.
دولت رضاشاه نخستین دولت مدرن مطلقه در ایران بود و با آنکه برخى از ویژگیهاى آن ریشه در گذشته داشت لیکن نظام سیاسى جدیدى بهشمار مىرفت. حکومت رضاشاه با متمرکز ساختن منابع و ابزارهاى قدرت، ایجاد وحدت ملى، تأسیس ارتش مدرن، تضعیف مراکز قدرت پراکنده، اسکان اجبارى و خلع سلاح عشایر، ایجاد دستگاه بوروکراسى جدید و اصلاحات مالى و تمرکز منابع ادارى، مبانى دولت مطلقه مدرن را به وجود آورد.(18)
وى قلع و قمع گروههاى قدرت براى مثال گروههاى ــ به توسط ارتش و بوروکراسى مدرن شاه و بهدست آوردن انحصار قدرت در عرصههاى مختلف از سوى رژیم و دخل و تصرف در ساختارهاى نظام متناسب با اراده شاه را ویژگى انحصارى این دوره مىداند.
نظام سیاسى بناپارتى(19) از جمله نظامهاى دیکتاتورى بورژوایى متخذ از قالب تحلیل سیاسى است که کارل مارکس از کودتاى 1851م لوئى بناپارت در فرانسه بهدست مىدهد. هیجدهم برومر لوئى بناپارت(20) عنوان یکى از آثار مهم مارکس است که، در کنار نبردهاى طبقاتى در فرانسه، تحلیلى جامع و گویا متناسب با روح تحلیل طبقاتى از تحولات سیاسى و اجتماعى فرانسه نیمه دوم قرن نوزده به دست مىدهد. مارکس، در اثر موردنظر، به وقایع پیشآمده از فوریه 1852م و ارتباط آنها با یکدیگر در فرانسه مىپردازد. «او در این کتاب به مسئله قدرتِ نوعى از دولت مىپردازد که ظاهرا بیانکننده سلطه یک طبقه اجتماعى نیست؛ بلکه بر تمامى جامعهمدنى سلطه یافته و از بالا در مورد مبارزه طبقاتى موجود در جامعه حکومت مىکند».(21)
مارکس، مطابق معمول، در تحلیل مسائل سیاسى موردنظر خود به فهم ارتباط عمل سیاسى با مناسبات اقتصادى و طبقاتى پرداخته نسبت این دو را در فرانسه بعد از شکست انقلابهاى سال 1848 و حاکمیت نظام کودتا بررسى مىکند. با این توصیف، امروزه به مرام هواداران ناپلئون بناپارت که در پى ناکامیهاى انقلاب فرانسه به امپراتورى آن کشور رسید، «بناپارتیسم» اطلاق مىشود. در ضمن، این واژه اشاره دارد به نظریه غلبه بر نابسامانیهاى اجتماعى با توسل به حکومت دیکتاتورى یک فرمانده نظامى مقتدر.(22) با وجود تفاوتهاى بیشمار بین حکومت بناپارتى فرانسه با حکومت موردنظر در ایران، از جمله حضور طبقه کارگرى به عنوان عامل تهدید دولتى در فرانسه و وجود یک طبقه دهقانى مدافع آن از سوى دیگر، با این حال، برخى نظام سیاسى پهلوى اول را از نوع بناپارتى قلمداد مىکنند.
برخى از محققان از آن نظر که رضاشاه با استقرار ارتش جدید و با مدد از قدرت نظامى اصلاحات از بالا را تحقق بخشید، مفهوم «بناپارتیسم» را به حکومت وى رساتر از مفاهیمى از قبیل «توتالیتاریسم» ارزیابى مىکنند. بدیهى است که اصلاحات انجامشده در آن دوره از قبیل ایجاد نظام دیوانى مدرن، اصلاحات قضایى، حقوقى، اقتصادى و مالى، وحدت و یکپارچگى ملى و تمرکز قدرت بدون به کارگیرى قوه قهریه از سوى مقامات نظامى و انتظامى صورت عینى نیافت.
مفهوم «توتالیتاریسم» را در ادبیات سیاسى به دو وجه سیاسى و اجتماعى مورد بررسى قرار مىدهند. در وجه سیاسى عبارت است از رژیمى متمرکز و استبدادى که این تمرکز از سوى سازمانى حزبى در قالب دولتى با بوروکراسى گسترده اعمال مىشود. در این حالت، دولت بر تمام شئون سیاسى، اقتصادى و فرهنگى جامعه نظارت کرده و راهبرد آن را انحصارا در اختیار دارد؛ بهعلاوه آنکه این سازمان حزبى توسط ایدئولوژى مدرن رهبرى مىشود. لذا مىگویند که نظامهاى توتالیتر از جمله نظامهاى مدرن قلمداد مىشوند. تحقق این صورتبندى را در قرن بیستم در رژیمهاى فاشیستى و نازیستى و سوسیالیستى مىبینیم. «توتالیتاریسم سیاسى» داراى ویژگیهاى متعدد مىباشد که از آن جملهاند:
ــ حاکمیت استبداد متمرکز و دولت فراگیر
ــ حاکمیت قدرت در دست حزب حاکم
ــ حاکمیت فرد در رأس دولت وحزب
ــ حاکمیت ایدئولوژى مدرن
ــ بسیج تودهاى.
البته ویژگیهاى دیگر را نیز بر آن مترتب مىدانند؛ از جمله کارل فردریک این صفات را براى آن قائل است:
1. یک حزب واحد تودهاى که معمولاً یک رهبر فرهمند آن را رهبرى مىکند.
2. یک ایدئولوژى رسمى
3. کنترل حزب بر اقتصاد
4. کنترل حزب بر رسانههاى همگانى
5. کنترل حزب بر سلاح
6. یک نظام تروریستى کنترل پلیسى.(23)
وجوه «توتالیتاریسم» در عرصه اجتماع نیز بىتناسب با وجه سیاسى آن نیست. در این عرصه نیز شاهد حاکمیت استبداد دولتى در قلمرو اجتماع مىباشیم. از طرفى ایدئولوژى دولتى جهت بسیج تودهاى از سوى رسانههاى فراگیر دولتى تبلیغ مىشود و تودههاى مردم را در مسیر اهداف ایدئولوژیک حزب «هدایت» مىکند. دولت با در دست گرفتن نظام آموزشى و پرورشى و در اختیار قرار دادن وسائل ارتباط جمعى در نزد خود به هدایت افراد و گروههاى اجتماعى مبادرت مىورزد.
نظامهاى سیاسى توتالیتر را به دو گروه راست و چپ تقسیم مىکنند. گرچه، در بنیاد، هر دو یکسان مىباشند؛ ولى تفاوتهایى براى آنها قائلاند. نظام توتالیتر راست، اعم از فاشیسم و نازیسم، اساسا ضددموکراتیک و خواهان اختناق پلیسى است؛ ولى نظام کمونیستى ذاتاً دموکراتیک مىباشد گرچه در مرحله عمل اینچنین نبود.
نظام سیاسى مورد نظر حداقل داراى وجوهى از نظامهاى توتالیتر است. سلطه دستگاه حاکمه بر ارکان مختلف اجتماع به گونهاى که نوسازى از بالا را تحقق بخشد، آن را به سمت چنین نظامى نزدیک مىسازد؛ بهویژه آنکه در مناسبات فرهنگى شاهد یک نظام متمرکز در عرصه ایدئولوژىسازى مىباشیم. امحاءِ نهادهاى فرهنگى سنتى از قبیل مدارس قدیم، مدارس دینى و جایگزینى مؤسسات تمدنى مدرن در حیطه فرهنگ و تسلط بر ارکان مختلف آن چنین بسترى را محقق مىسازد. محمود دلفانى در خصوص «سازمان پرورش افکار» که بعدا به آن خواهیم پرداخت مىگوید: «سازمان پرورش افکار» در دستهبندى سازمانهاى فرهنگى، در زمره «سازمان فرهنگى متمرکز» قرار مىگیرد. این نوع از سازمانهاى فرهنگى نوعا در کشورهایى که داراى حکومت تمرکزگر استبدادى هستند، پدید مىآید. مهمترین ویژگى این سازمانها عبارتند از:
1. سازمانهاى فرهنگى تمرکز یافته، اغلب هماهنگ و همسان مىباشند.
2. هدف این سازمانها یکسانسازى فرهنگى است.
3. روش اینگونه سازمانها، کاملاً ادارى و اجراى دستورهاى رسیده الزامى است.
4. بودجه فرهنگ هر محل، نمایندگان فرهنگى و... عموما متمرکز و تحتنظارت مستقیم وزارت فرهنگ است.
5. در سازمانهاى فرهنگى تمرکز یافته، مسئولیت امور و بررسى تمام مسائل فرهنگى برعهده وزارت فرهنگ است. در پدید آمدن سازمانهاى فرهنگى متمرکز، علاوه بر عامل تمرکزگرایى دولت و استبداد حکومتى، عوامل دیگرى نیز وجود دارد.(24)
در جامعه تودهاى ، توده بهعنوان ماده خامى صرفا در تیررس تبلیغات و تلقینات است. تبلیغات محیطى است که به او شخصیت مىبخشد. به همین علت، بسیجپذیر است؛ یعنى رهبر مقتدر و یا حزب حاکم خواستها و انگیزشهاى معین را جهت همسانسازى تودهها فراهم کرده و، با تبلیغات مکرر و با استفاده از احساسات، ایشان را در یک بسیج عمومى به حرکت درمىآورد و با خود همراه مىسازد.
در چنین وضعیتى، انسانهاى منفرد، منزوى و جداى از کل جامعه به علت فقدان اطلاعات و آگاهیهاى لازم، به صورت انبوه در یک جهت همچون سیل به جریان مىافتند. جهتى که بهعنوان ایدئولوژى از سوى طبقه الیت، یعنى نخبگان جامعه تعیین و مقرر مىگردد و تودهها به آن بهصورت آگاهانه و غیر آزاد و توأم با عدمانتخاب پاسخ مثبت مىدهند. علت این پاسخ به درهم شکستن هنجارها و ارزشهاى حاکم و اعتقادات و باورهایى برمىگردد که بر اثر تحمیل شرایط نوین به جامعه حادث مىگردد. فروپاشى جامعه سنتى و پیدایى جامعه مدرن، که به نوبه خود به ضعف همبستگى اجتماعى مىانجامد علت اصلى چنین رخدادى است.
تئورىپردازان جامعه تودهاى از قبیل متفکران اگزیستانس همچون هایدگر و یاسپرس و هم اندیشمندان حوزه جامعهشناسى از قبیل امیل دورکیم و هم نظریهپردازان سیاسى همچون هانا آرنت و روانشناسانى چون اریش فروم جملگى پیدایى جامعه مدرن را در پیدایى چنین وضعیتى مؤثر مىدانند. گرچه هرکدام، نقطه تأکید مشخصى دارند، با این حال، آن نقطهنظرات در یک مسیر جریان دارد.
خوزه ارتگایى گاست فیلسوف محافظهکار اسپانیایى در کتاب طغیان تودهها به سال 1929م با ترسیم نوع جدیدى از انسان یعنى «انسان تودهاى» به نقد گرایشهاى دموکراتیک در جامعه مدرن پرداخته است. او ظهور چنین پدیدهاى را، که از آن به «طغیان تودهها» یاد مىکند، بهعنوان واقعیت زندگى عمومى در مغرب زمین در عصر مدرن بیان مىکند. آنگاه به تطبیق اوضاع و احوال امروز تودهها با دیروز آنها مىپردازد؛ «...افرادى که توده امروز را تشکیل مىدهند، پیشاپیش وجود داشتند، لیکن بهعنوان توده یا تودهها شناخته نمىشدند. آنها در قالب گروههاى کوچک در سراسر جهان پراکنده بودند و یا حتى به تنهایى و در انزوا به شیوههاى گوناگون زندگى مىکردند و از یکدیگر گسیخته و جدا بودند. هر گروه و حتى هر فردى فضایى جداگانه، یعنى، به اصطلاح، «فضایى از آن خویش»، را در مزارع، روستاها، شهرها و حتى در محلات شهرهاى بزرگ اشغال مىکرد...(25)
با این حال گرچه جامعه تودهاى را محصول عصر مدرن در جامعه غربى مىدانند؛ ولى در جریان توصیف آن وقتى از اجمال گذشته به تفصیل برویم مشاهده مىکنیم که همان اوضاع و احوال، جوامع غیرمدرن غربى را نیز تهدید مىکند، بهگونهاىکه چنین وضعیتى مىتواند در آنها نیز اتفاق بیفتد. به تعبیرى، در جوامع در حال توسعه یا توسعهنیافته و از جمله ایران آغاز عصر پهلوى نیز که در آن ایران دوره گذار را طى مىکند، دچار بحران شده، بهگونهاىکه نظم سنتى گذشته فرو پاشیده و یا در حال فروپاشى است. در چنین حالتى جامعه را دچار بىنظمى مىبینیم که در تکاپوى رسیدن به نظم جدید است و بافتهاى قبیلهاى، عشیرهاى و خانوادگى گسسته و یا در حال گسستن است و جامعه در تب تجربه چهارصد ساله فردیت غرب و مدرنیت مىسوزد.
بنا به قول دورکیم،(26) جامعه در این وضعیت دچار «آنومى» (:بىهنجارى) شده است. به نظر او جامعه تودهاى مظهر وضعیت آنومى است. کمرنگ شدن وجدانجمعى قبلى در این جامعه باعث گسیختن شیرازه اجتماعى شده و، در نهایت، نظم اجتماعى را برهم مىزند. در این موقعیت که حد وسط جامعه سنتى، با همبستگى خاص خود، و جامعه جدید که خود مولد همبستگى جدید است، فرد هویت قومى، نژادى، محلى ، مذهبى، طبقاتى و صنفى گذشته را از دست داده، به تعبیرى البته، «از خود بیگانه»، شده و باید هویت جدیدى را در وضعیت بحران هویت احراز نماید و خود را متعلق به جمعى بداند واز بىپناهى نجات یابد. لذا سخت در پى احیاى همبستگى البته از نوع جدید است. در این حین، سازمانهاى بوروکراتیک مدرن جهت پرکردن این خلأ تأسیس مىشوند.
کار ویژه نهادهاى مدرن همسانسازى است و همسانسازى ویژگى اصلى جامعه تودهاى است. جامعه موردنظر ما نیز در چنین وضعى به سر مىبرد. در این جامعه، تمایزات سنتى از بین رفته، با فروپاشى و گسیختگى هویتهاى قومى که در دستور کار رژیم است و همانندسازى که حتى در ظاهرىترین شکل خود، یعنى لباس و کلاه یکسان خلاصه مىشود، دیگر جماعات گذشته به چشم نمىآیند. مکانیسمهاى ادارى و فرهنگى جدید در تعقیب خلأ پدید آمده، یعنى فقدان عوامل و سازمانهاى امنیتبخش اجتماعى و به جهت ایجاد اجماع جدید، الگوهاى رفتارى جدید، تأسیس مىشوند. این الگوها که از منبع انضباط اخلاقى مدرن تغذیه مىشوند جایگزین نظام اخلاقى و یا علائق اخلاقى و معنوى سنتى مىگردند.
مدارس جدید، شیوه تعلیم و تربیت جدید، دستگاه بوروکراتیک جدید و بهطور عینىتر، سازمانها و نهادهایى همچون سازمان پرورش افکار این مسئولیت را بهعهده مىگیرند. نهادهاى فوق به کار فرهنگسازى مشغول مىشوند. این فرهنگ به امحاءِ خردهفرهنگها، فرهنگهاى محلى، سنتى، بومى و دینى و... مىپردازند. با تضعیف علقههاى سنتى و گسیختن شیرازه اجتماعى زمینه پذیرش فرهنگ دستورى یا آمرانه بهعنوان عامل التیامبخش بدون تعقلورزى حاصل مىآید. فشارهاى اجتماعى ناشى از فقد اعتقادات و احساسات مشترک و به تعبیر دورکیم «وجدان جمعى» انسانهایى را که بهصورت ذرهاى پراکنده شدهاند سمت و سوى جدیدى مىبخشد؛ که این سمتوسو همانا جامعه تودهاى است.
بالاخره او نیازمند به جامعه است؛ چراکه «جامعه ابرقدرتى است با طبیعتى خاص که انسان را وابسته به خود مىخواهد و او را چون بندهاى به خدمت خویش مىگیرد».(27) در این حالت آگاهى و همبستگى قبلى در آگاهى و همبستگى تودهاى مستحیل مىگردد و نوعى همگرایى میان ایدئولوژیهاى طبقات مختلف پیدا مىشود و نمادهاى مشترک فراطبقاتى در سراسر جامعه گسترش مىیابد.(28) طبقات مختلف مردم، بهویژه نخبگان، گرد یک ایدئولوژى واحد فراخوانده شده و در راستاى عمل به آن در قالب بخشنامهها، قوانین جارى و... بسیج مىشوند. چراکه جامعه تودهاى استعداد ویژهاى براى ایدئولوژیکشدن دارد و ایدئولوژى نیز مدعى اعاده و احیاى نظم مطلوب و همبستگى و زندگى معنوى از دست رفته است. سازمانهاى تودهاى نهادها و هنجارهاى لازم براى آگاهىبخشى را در اختیار جامعه تودهاى قرار مىدهند. همبستگى حاصل از این آگاهى بخشى بسیار احساسى و عاطفى است و در عینحال غیرعقلانى و جنبه یقینى(29) ندارد. لذا بسیار شکننده، غیرخودجوش، ظریف، صورى و کاذب، غیرپویا و توأم با عدم مداومت است.
با چنین زمینهاى رهبرى تودهاى از بین کسانىکه بیشترین آسیب را از اوضاع جارى دیدهاند یارگیرى مىکند. شاهزادگان و اشراف دوره قاجارى، که مناسبات منضبط طبقاتى خود را از دست دادهاند، عشایر و ایلیاتیها، بهویژه خانزادهها که نظم قبیلهاى خود را از دست دادهاند، طبقه متوسط جامعه شهرى که خود منتقد اوضاع قبل بودند و از جمله آن دسته که بهنوعى با فرهنگ مدرن آشنا شده بودند، تحصیلکردگان در دیار فرنگ که وضعیت موجود را نامناسب تشخیص مىدادند و از همه مهمتر مشروطهخواهان و اصلاحطلبان که آمال و آرزوهاى خود را ناکام مىیافتند و کسانىکه داراى ریشههاى اجتماعى سستترى بودند در این بسیج عمومى شرکت کردند. پذیرش ایدئولوژى حاکم و رهبرى مقتدر از سوى این جریانات ریشه در همین عامل دارد. رهبرى با مدد نخبگان فکرى و سیاسى که در پى ناجى بودند دست به ایدئولوژىسازى زد. گرچه شاه از سواد کافى بىبهره بود ولى به این نکته واقف بود که طبقه نخبهاى را به همین منظور گرد خود آورد و برنامههاى آنان را به مرحله اجرا گذارد.
«ناسیونالیسم رمانتیک»، ایدئولوژى و یا سمبل کلى بود که در قالب همبستگى نژادى ـ ملى و تقویت روح ملى ایرانى در فضاى فکرى، فرهنگى اجتماع تعمیم یافت؛ بهگونهاىکه کمتر ادیب، نویسنده، متفکر و یا سیاستمدارى را مىیابیم که خارج از این بسیج تودهاى دست به قلم ببرد و یا عمل نماید. چه کسانىکه درون نظام دولتى جاى دارند و چه اشخاصى که خارج از سیستم فعالیت مىکنند در این پروسه شرکت کردند و سمبل ناسیونالیسم بهعنوان گفتمان غالب در عرصههاى مختلف فرهنگى، اجتماعى و سیاسى حاکمیت یافت.(30)
با عنایت به این موضوع و با توجه به اینکه در این دوره شاه تأسیس حزبى فراگیر همچون حزب خلق ترکیه را از مشاوران و عوامل سیاسى خود طلب مىنمود و با وجود این، به دلایلى چنین نهادى تأسیس نشد، مىتوان به این نتیجه رسید که هیئت حاکمه از مهمترین عامل ایجاد نظام توتالیتر تهى بود. در عین حال، آرمانهاى رژیم سیاسى به علت تقابل ایدئولوژیک با باورهاى مذهبى و سنتى جامعه موفق به اقناع ایدئولوژیک در کلیت جامعه نشده است. از اینرو در ایجاد بسیج تودهاى حداقل در بین بخشى از پیکره اجتماع وقت عاجز مانده است، گرچه در نتیجه گسست فکرى و ایدئولوژیک جامعه، که از چند دهه قبل آغاز شده بود، توانسته بود بر موج پدید آمده سوار شود؛ ولى در هدایت آن به طور کلى موفق نبود؛ و در ثانى به دلیل خصلتهاى ذاتى جامعه تودهاى، سرانجام، تلاشها به صورت ناکامل و ناموفق متوقف شد؛ از اینرو، در خوشبینانهترین حالت مىتوان آن نظام را شبه توتالیتر نام نهاد.
برخى به شیوه غیرمتعارف از آنچه که در جامعهشناسى از مدلهاى نظامهاى سیاسى نام برده مىشود، نوع نظام سیاسى دوره موردنظر را، با الهام از بابى سعید، «کمالیسم» نامیدهاند. بابى سعید برنامه اصلاحى مصطفى کمال در ترکیه را نه فقط بهعنوان یک مدل سیاسى، اجتماعى وحتى نهضت بلکه بهعنوان گفتمانى هژمونیک جهت جداسازى دولت از اسلام معرفى مىنماید، گفتمانى که سرانجام در هیئت نهضتى بزرگ به بخشى از کره خاک سر و سامانى دیگر بخشید و به عمر نوعى از حاکمیت (:خلافت) پایان داد؛ و از آنجا تأثیرات خود را بر سایر مناطق با همان شرایط بر جاى گذاشت. بنا به گفته سعید، این گفتمان در طول دوره شکلگیرى جمهورى جدید در ترکیه (45-1923م) ظاهر شد.
از نظر بابى سعید گفتمان کمالیسم حاوى مؤلفههاى زیر بود:
ــ غیردینى کردن
ــ ملىگرایى
ــ مدرن شدن
ــ غربى شدن.(31)
او مىگوید دو راهبرد اول، بهطور واضح، در شش شعارى که کمالیستها براى تلخیص ایدئولوژى خود تدوین کرده بودند، طرحبندى شد. تحتعنوان، به اصطلاح، «شش تیر» کمالیسم. (جمهوریخواهى، ملىگرایى، مردمگرایى، سوسیالیسم دولتى، غیردینى کردن و انقلابخواهى). دو موضوع دیگر، یعنى مدرن شدن و غربى شدن کاملاً در سراسر گفتمان به چشم مىخورد.(32)
سعید معتقد است «کمالیسم» بر ساختار ذهنى شاه ایران تأثیر وافر داشت، بهگونهاىکه او علنا سیاستهاى آتاتورک را تقلید کرد. در اینکه رضاشاه در اعمال سیاستهاى راهبردى خود عمیقا از آتاتورک الهام گرفت تعرضى نیست؛ مسئله این است که «کمالیسم» را در ادبیات سعید بهعنوان یک گفتمان مىیابیم و، همانگونه که گذشت، نظام سیاسى به تعامل دو حوزه خصوصى و عمومى اشاره دارد؛ حال آنکه در گفتمان، صرف مناسبات دموکراتیک یا غیر آن به میان نمىآید. بنابراین، پذیرش گفتمان «کمالیستى» بهعنوان نوع نظام سیاسى خالى از اشکال نیست؛ با این حال، انعکاسى از محتواى آن نظام است.
1. به این دلیل از مارکس و وبر نام بردیم که معمولاً این دو را از آن نظر که شالوده جامعهشناسى سیاسى را بنا نهادند از بنیادگذاران جامعهشناسى سیاسى مىدانند گرچه اگوست کنت، هربرت اسپنر و امیل دورکیم را نیز از بنیادگذاران جامعهشناسى نام بردهاند.
2. براى مثال، کاتانو موسکا، ویلفر دو پارتو، روبرت میشلز، هرولدلاسول، تئودور آدورنو.
3. موضوعات متعددى که در کشاکش این رابطه بررسى مىشوند عبارتند از: توزیع قدرت، احزاب سیاسى، مشارکت سیاسى، ایدئولوژى و شکلگیرى افکار عمومى...
4. نک: حسین بشیریه. جامعهشناسى سیاسى. تهران، نشر نى، 1374. ص 328 به بعد.
5. mass society. 38
6. مثل محمدعلى همایون کاتوزیان
7. همچون احمد اشرف
8. مانند جان فوران
9. مانند بابى سعید
10. military autocracy. 39
11. منظور حکومت مطلق فردى است.
12. مؤسسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى. تهران، اطلاعات، 1369. ص 154.
13. نک: محمدعلى همایون کاتوزیان. دولت و جامعه در ایران ـ انقراض قاجار و استقرار پهلوى. ترجمه حسن افشار. تهران، نشر مرکز، 1380. صص 449 و 450.
14. 40. John Foran.
15. جان فوران. مقاومت شکننده؛ تاریخ تحولات اجتماعى ایران. ترجمه احمد تدین. تهران، رسا، 1377. ص 331.
16. محمدعلى همایون کاتوزیان. اقتصاد سیاسى ایران. همان، ص 128.
17. در بخش هاى قبل به اختصار الگوى نظرى پاتریمونیالیستى را شرح دادیم. در عین حال، به دلیل خصوصى پنداشتن دستگاه حکومتى از سوى رضاشاه و اینکه در نظر او آحاد اجتماع رعایاى شخصى تلقى مىشدند و با آنها به مثابه بندگان شخصى رفتار مىشد، برخى از محققان، نظام سیاسى او را پاتریمونیال ارزیابى مىکنند.
18. حسین بشیریه. موانع توسعه سیاسى در ایران. تهران، گام نو، 1380. ص 68.
19. 41. Bonapartism.
20. 42. Le 18 Brumaire de Louis Bonaparte.
21 . نک: کارل مارکس. هیجدهم برومرلوئى بناپارت. ترجمه باقر پرهام. تهران، نشر مرکز، 1382.
22. محمدعلى همایون کاتوزیان. همان، ص 128.
23. پژوهشگاه علوم انسانى. توتالیتاریسم. تهران، پژوهشگاه علوم انسانى، 1358. ص 17.
24. محمود دلفانى. «گنجینه اسناد»، فصلنامه تحقیقات تاریخى، ش 21 و 22، س 6، 1375، صص 70 و 71 به نقل از على کنى. سازمان فرهنگى ایران. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1332. ص 2.
25. لارنس کهون. از مدرنیسم تا پستمدرنیسم. ترجمه حسین بشیریه. تهران، نشر نى، 1381. ص 223.
26. دورکیم مانند بسیارى دیگر از جامعهشناسان، فلاسفه و روانشناسان منتقد مدرنیسم، دموکراسى، صنعتى شدن، شهرى شدن، تقسیم کار اجتماعى و در مجموع مناسبات اجتماعى دنیاى غرب جدید را عامل فروپاشى اجتماعى، انزوا، وضعیت همبستگى سنتى و تودهاى شدن مىداند، به همانگونه که این ساخت به تعبیر ماکس وبر به عقلانیت ابزارى بوروکراتیک تأویل مىشود و مورد انتقاد قرار مىگیرد.
27. .43 Abraham,J.H. Origines and Growth of Sociology. Great Britain. Penguin Books. 1977. P.174.
28. حسین بشیریه، جامعهشناسى سیاسى، همان، ص 333.
29. 44. Episteme.
30 . بستر تئوریک تحلیل فوق را از منبع اخیر برگرفتهام.
31 . بابى سعید. هراس بنیادین: اروپامدارى و ظهور اسلامگرایى. مترجمان غلامرضا جمشیدیها و موسى عنبرى. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379. ص 75.
32. همان، ص 76.
انتهای پیام/