ویژگى‌های ساخت قدرت در دوره رضاخان


خبرگزاری تسنیم: در طبقه‏‌بندى قدرت از رژیم رضاشاه با عناوین مختلفى همچون نظام شبه‏‌مدرن، استبدادى مدرن، پاتریمونیال و یا نئوپاتریمونیال، ناسیونال مدرن، توتالیتر، توده‏‌اى، استبدادى، فاشیستی، دیکتاتوری نظامی و بناپارتیستی و کمالیسم یاد مى‌شود.

خبرگزاری تسنیم - گروه سیاسی:

براى بررسى ابعاد سیاست فرهنگى این دوره و گفتمان حاکم سیاسى، قبلاً لازم است که ویژگی‌هاى ساخت قدرت در رژیم شاه مورد بررسى قرار گیرد. تبلور این خصائص را مى‏‌توان در عرصه‏‌هاى فرهنگ و اجتماع این دوره مشاهده کرد.

بحث درباره رابطه دولت با فرد و، به تعبیر مارکس، دولت با طبقات اجتماعى موضوع جامعه‌‏شناسى سیاسى است، گرچه در جامعه‌شناسى سیاسى برخى نه به دنبال این رابطه بلکه در پى فهم مسائل دیگر اجتماع سیاسى مى‌باشند. براى مثال، ماکس وبر کمتر در پى پاسخگویى به رابطه دولت و جامعه است؛ او در جامعه‌شناسى سیاسى خود به دنبال اهمیت و ساخت دولت مدرن است. وبر درصدد شناخت خصائص دولت مدرن و از سویى انواع اقتدار و مشروعیت سیاسى است به نحوى که نوع سلطه و مشروعیت دولت مدرن را بررسى کند.(1)

چه به دنبال موضوع نبرد طبقاتى باشیم، آن‏‌گونه که مارکس همت مى‏‌نمود، و چه در تعقیب ویژگی‌هاى جامعه مدرن و مسئله مشروعیت باشیم، آن‏گونه که وبر بود و چه در پى فهم اهداف و اغراض دیگر جامعه‏‌شناسان باشیم،(2)  موضوع جامعه‏‌شناسى سیاسى رابطه ساخت قدرت سیاسى و گروه‌ها و طبقات اجتماعى است که در مدنظر تمام جامعه‏‌شناسانى است که در حوزه سیاست به مطالعه مى‏‌پردازند.(3)  نظریات اخیر جامعه‏‌شناسى از قرن 18م به بعد عمدتا در تکاپوى یافتن ارتباط بین قدرت عمومى و حوزه خصوصى بوده است.

براساس برداشت‌هاى لیبرالى در تعامل حوزه دولتى و خصوصى پى به وجود قدرت دولتى از سویى و جامعه مدنى از سوى دیگر مى‏‌بریم. آنچه که امروزه از مفهوم جامعه مدنى برداشت مى‏‌شود شامل همه حوزه‏‌هایى است که در مقابل دولت قرار مى‏‌گیرند. حوزه‏‌اى متشکل از کارگزارانى از قبیل تشکل‌ها، احزاب، نیروهاى اجتماعى، جماعات و گروه‌ها و طبقات که در آن منازعات مختلف فکرى، ایدئولوژیکى، سیاسى و اجتماعى و اقتصادى صورت مى‏‌پذیرد.(4)  در این حوزه، به علت تکثر در عرصه‏‌هاى سیاست، فرهنگ، دین، اقتصاد و اجتماع، به گرایش‌هاى گوناگون فکرى و سیاسى فرصت عرضه داده مى‏‌شود.

این جامعه درست در نقطه مقابل جامعه توده‏‌اى یا انبوه(5)  قرار مى‏‌گیرد. در جامعه توده‏‌اى افراد به مثابه سلول و یا دانه‏‌هاى منفرد و مجزاى از یکدیگر بوده و هیچ‏گونه تعامل و یا کنش متقابل درونى ندارند. انسان‌هاى این جامعه بسان ذره و یا دانه‏‌شن به‌عنوان توده شناسایى مى‏‌شوند، به‌گونه‏‌اى که هیچ‏گونه هنجار و یا فرم مشخص و یا خویشتن مشخص و... به تعبیر بهتر، هویت مشخص ندارند. با بررسى چنین رابطه‏‌اى، نظام‌هاى سیاسى متعددى طبقه‏‌بندى مى‏‌شوند. از طرفى، براساس ساخت قدرت و ایدئولوژى نیز رژیم‌هاى سیاسى متفاوتى به دست مى‏‌آید.

با این وصف، در طبقه‏‌بندى قدرت، رژیم رضاشاه با عناوین و استدلال‌هاى مختلفى عرضه مى‏‌شود. برخى به آن نظام شبه‏‌مدرن، استبدادى مدرن؛(6) بعضى پاتریمونیال(7) و یا نئوپاتریمونیال؛ برخى دیگر ناسیونال مدرن؛ بعضى نظام توتالیتر، توده‏‌اى، استبدادى،(8) فاشیستى، دیکتاتورى نظامى و بناپارتیستى، کمالیسم(9) نام نهاده‏‌اند.

بسیارى از تحلیلگران تاریخ تحولات سیاسى ـ اجتماعى ایران معتقدند تمرکز قدرت در دست شاه و دربار رژیم را به یک نظام کاملاً استبدادى تبدیل کرد، به‌گونه‏‌اى‌که شاه در تمام امور سیاسى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى و فرهنگى حضور فعال داشت.

دولت رضاشاه بر دو رکن مهم و اساسى استوار بود. دستگاه حکومتى با توسل به دو رکن ارتش و دیوان‌سالارى، به استقرار، تثبیت و تداوم خود پرداخت. به این دلیل برخى نظام سیاسى او را استبدادى نظامى(10) مى‏‌نامند.

قدرت مرکزى شاه در ارتش وفادار به او مستقر بود. ارتش نهادى قدرتمند در دست شاه بود که، به واسطه آن، سلطه بر تمامى نهادها و تأسیسات سیاسى، اقتصادى و فرهنگى را میسر ساخت. از رهگذر ارتش و نهادهاى بوروکراتیک، که تحت ید قدرت او بود، مناسبات مختلف از جمله سیاست (داخلى و خارجى) و فرهنگ رقم مى‏‌خورد. شاه از همان ابتداى حکومت کنترل مجلس را به دست گرفت و با انتصاب نمایندگان خاصى در پارلمان راه را براى دخالت در ارکان دیگر هموار ساخت.

اردشیرجى در همین خصوص مى‏‌گوید:

از لحاظ تعریف سیاسى، رضاشاه اتوکرات(11) است و اینکه در ایران ظواهر سیستم پارلمانى به چشم مى‏‌خورد ناقض این حقیقت نیست؛ زیرا ترکیب مجلس با نظر و تصویب نهایى شاه است و نه انتخاب مردم؛ و رضاشاه نیازى ندارد که مجلس را به توپ ببندد.(12)

استبداد شاه حتى از سوى هواداران سیاست‌هاى او نیز مورد پذیرش واقع مى‏‌شود. محمدعلى (همایون) کاتوزیان که از ضرورت دفاع همه‏‌جانبه از تمامیت ایران و جلوگیرى از هرج ومرج و خط تجزیه کشور توسط شاه سخت دفاع مى‏‌کند و از سویى از اقدامات او در شکل‏‌دهى به زیرساخت‌هاى نوین اقتصادى ایران حمایت و تمجید مى‏‌نماید، با ذکر این ادعا که «حکومت استبدادى بی‌رحم از هرج و مرج دائم بهتر است» در نهایت، استبدادورزى شاه را همراه با اقدامات شبه‏‌مدرنیستى او غیرضرورى مى‏‌داند، دو خصلتى که، بنا به قول او، هم به کشور وهم خود شاه آسیب‌هاى جدى وارد ساخت.(13)

چه کسانى‌که در جریان تاریخ‏‌نویسى و بررسى تاریخى ـ اجتماعى سعى کردند از شاه اسطوره‏‌اى شرقى بسازند و از خدمات وى در باب نوسازى اقتصادى و اجتماعى از قبیل حفظ تمامیت ارضى کشور، توسعه شهرنشینى مدرن و تدوین قوانین قضائى، ایجاد بانکدارى مدرن، طرح الگوى جدید آموزشى و پرورشى در سطوح مختلف، کشف حجاب، تأسیس کارخانه، توسعه تجارت و صنایع، راه‏‌اندازى راه‏‌آهن سراسرى و... نام مى‏‌برند و چه مورخان و جامعه‌شناسانى که از او با ارائه چهره تیره‏‌اى حاکى از غضب و بیرحمى در تلاش‌هایش در سرکوب طبقات پایین‏‌دست ایران و از سویى جد و جهد جهت حفظ و ارتقاى منافع طبقات بالاى اجتماعى نام مى‏‌برند و در سیاست خارجى او را متهم به همدستى با انگلیس‌ها مى‏‌کنند، خصوصا در جریان عقد قرارداد نفتى، هر دو گروه برقدرت فائقه شاه وکنترل دولت مرکزى از سوى او از طریق نهادهاى منحصر شاهى صحه مى‏‌گذارند. بدین دلیل جان فوران(14) نام این اقدامات را فرایند تجددخواهى نظامى به رهبرى دولت مى‏‌گذارد.(15)

گرچه توسعه ارتش، به ویژه تأسیس نیروى هوایى و نیروى دریایى در سالهاى نخستین دهه دوم حکومت شاه، بیشتر به بهانه مقابله با تجاوز خارجى بود؛ ولى آن نیروى نظامى هیچگاه در این مسیر به کار نیامد و، به طور خاص، در جریان تجاوز خارجى در شهریور 1320ش بجز عده بسیار قلیل از سرحدات کشور دفاع ننمودند و، مانند خود شاه، فرار را بر بقا ترجیح دادند. با وجود این، آن دستگاه حاکم از این قدرت در جهت اهداف داخلى حداکثر استفاده را نمود و با سرکوب اقوام و اقلیت‌ها و نیروها و افراد معارض و یا خارج از حکومت زمینه استقرار و بسط قدرت خود را فراهم آورد.

حیطه فرهنگ و اجتماع نیز از این وضعیت برکنار نبود؛ لذا تمام فعالیت‌هاى فرهنگى و اجتماعى در فضاى استبدادى و تحت‌کنترل شدید در راستاى خواسته‏‌هاى رژیم تحقق مى‏‌یافت. علاوه بر این، چون سیاست‌هاى فرهنگى ــ اجتماعى این دوره منفک از یکدیگر نیستند، لذا باید دستاوردهاى آن دو را با هم مطالعه کرد. این سیاست‌ها وقتى جنبه عملیاتى به خود مى‏‌گیرد، در یک بستر نهادى و بوروکراتیک تحقق مى‏‌یابد. به همین علت، ضمن بررسى دیدگاه‌هاى نظرى که در قالب بیانیه‏‌ها، سخنرانی‌ها، کتب و سایر رسانه‏‌هاى دیدارى و شنوایى وقت به ثبت رسیده است، نگاه کلى به مؤسسات مدرن که در فضاى مدرنیسم و جهت اعمال آن دسته از نقطه‏‌نظرات تأسیس یافته‏‌اند، خود مى‏‌تواند مطالعه محقق را تکمیل نماید.

تأسیس نهادهاى اجتماعى، از قبیل دادگسترى با روح سکولاریستى حاکم برآن تحت عنوان اصلاح قضایى از طریق جایگزینى قوانین عرفى با قوانین شرع پى گرفته شد و در کنار آن روحانیت را از منصب قضا برکنار ساخت و، در عوض، قضات به‌کار گرفته شدند. تشکیل انجمن آثار ملى، برگزارى کنگره‏‌هاى بین‏‌المللى و جشن هزاره فردوسى، تغییر و تحولات در ساختار آموزشى و پرورش و، به تعبیرى، ایجاد آموزش و پرورش سکولار، صدور مجوز براى تأسیس مدارس بیگانه، اقلیت‌هاى مذهبى و مدارس مختلط، اعزام دانشجو به خارج از کشور، تأسیس دانشسراهاى عالى و مقدماتى مطابق تجربه اروپا، ایجاد دانشگاه تهران با پیروى از الگوهاى غربى، ایجاد مؤسسه وعظ و خطابه، تأسیس اداره اوقاف، تأسیس اداره تربیت‌بدنى و پیشاهنگى، ایجاد فرهنگستان و سازمان پرورش افکار، که هر کدام به صورت مجزا قابل بحث و بررسى مى‏‌باشند، مطابق فضاى فوق شکل گرفته‏‌اند.

محمدعلى کاتوزیان دوره هفده ساله به تخت نشستن رضاشاه تا کنار گذاشتن او از قدرت را به دو دوره تقسیم مى‏‌کند و به‌لحاظ رعایت نکردن حقوقق مدنى و تصرف در اراده‌ملى از سوى او دوره اول را دوره «قدرت مطلقه» و دوره دوم را دوره «قدرت مطلقه توأم با خودکامگى» لقب مى‏‌دهد. وى معتقد است از 1303 ه.ش تا 1312 ه.ش دوره‏‌اى است که حاکمیت او از نوع دیکتاتورى توأم با نظم و قانونمندى است.

در واقع، نزدیکان توان ارائه نقطه‏‌نظرات خود را به وى دارند. به‌گونه‏‌اى‌که مى‏‌توانند اراده او را تحت‌الشعاع قرار دهند و نظریاتش را تعدیل نمایند؛ و، در عین حال، جان و مال و شرف و امنیت مردم یکسره در گرو امیال شاه یا اطرافیانش نیست؛ ولى از 1312 ه.ش تا 1320 ه.ش، یعنى دوره دوم، دیکتاتورى به استبداد مطلق تبدیل شده، حاکمیت او توأم با هوى و هوس و خودکامگى است؛(16) با این حال، تجربه تاریخى این دو دوره حکایت از روندى معکوس دارد.

حسین بشیریه سازمان و نحوه اعمال قدرت این دوره تاریخى ایران را با نظام سنتى متفاوت دانسته، با عطف توجه به نظام سیاسى قاجارها که آن را به نظام پاتریمونیال(17) نسبت مى‏‌دهد، دوره جدید را حاوى خصائل نو و منحصر به فرد مى‏‌داند. وى دوره جدید را مبتنى بر تمرکز و انحصار منابع قدرت در دست شاه و دربار دانسته است به‌گونه‏‌اى‌که از تکثر و پراکندگى منابع قدرت دوره قبل شواهدى در دست نیست.

منابعى که هرچند به صورت غیررسمى در متن حیات اجتماعى ـ سیاسى ایرانى حضور داشت و در طول چند سده نهادینه شده بود؛ و مهم آنکه این حوزه‌‏هاى مستقل حقوقى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى همچون اشراف زمیندار، خان‌ها و رؤساى قبایل و عشایر و علما و روحانیان و طبقه بازرگانان و تجار، به جز مواقعى بحرانى و محدود، تهدیدى براى دولت مرکزى محسوب نمى‏‌شدند. وى آغاز حکومت پهلوى را با حاکمیت نوعى نظام سیاسى زیر عنوان «ساخت دولت مدرن مطلقه» همراه مى‏‌داند.

دولت رضاشاه نخستین دولت مدرن مطلقه در ایران بود و با آنکه برخى از ویژگی‌هاى آن ریشه در گذشته داشت لیکن نظام سیاسى جدیدى به‌شمار مى‏‌رفت. حکومت رضاشاه با متمرکز ساختن منابع و ابزارهاى قدرت، ایجاد وحدت ملى، تأسیس ارتش مدرن، تضعیف مراکز قدرت پراکنده، اسکان اجبارى و خلع سلاح عشایر، ایجاد دستگاه بوروکراسى جدید و اصلاحات مالى و تمرکز منابع ادارى، مبانى دولت مطلقه مدرن را به وجود آورد.(18)

وى قلع و قمع گروه‌هاى قدرت براى مثال گروه‌هاى ــ به توسط ارتش و بوروکراسى مدرن شاه و به‌دست آوردن انحصار قدرت در عرصه‌‏هاى مختلف از سوى رژیم و دخل و تصرف در ساختارهاى نظام متناسب با اراده شاه را ویژگى انحصارى این دوره مى‌‏داند.

نظام سیاسى بناپارتى(19) از جمله نظام‌هاى دیکتاتورى بورژوایى متخذ از قالب تحلیل سیاسى  است که کارل مارکس از کودتاى 1851م لوئى بناپارت در فرانسه به‌دست مى‏‌دهد. هیجدهم برومر لوئى بناپارت(20) عنوان یکى از آثار مهم مارکس است که، در کنار نبردهاى طبقاتى در فرانسه، تحلیلى جامع و گویا متناسب با روح تحلیل طبقاتى از تحولات سیاسى و اجتماعى فرانسه نیمه دوم قرن نوزده به دست مى‏‌دهد. مارکس، در اثر موردنظر، به وقایع پیش‌آمده از فوریه 1852م و ارتباط آنها با یکدیگر در فرانسه مى‏‌پردازد. «او در این کتاب به مسئله قدرتِ نوعى از دولت مى‏‌پردازد که ظاهرا بیان‏‌کننده سلطه یک طبقه اجتماعى نیست؛ بلکه بر تمامى جامعه‌مدنى سلطه یافته و از بالا در مورد مبارزه طبقاتى موجود در جامعه حکومت مى‏‌کند».(21)

مارکس، مطابق معمول، در تحلیل مسائل سیاسى موردنظر خود به فهم ارتباط عمل سیاسى با مناسبات اقتصادى و طبقاتى پرداخته نسبت این دو را در فرانسه بعد از شکست انقلاب‌هاى سال 1848 و حاکمیت نظام کودتا بررسى مى‏‌کند. با این توصیف، امروزه به مرام هواداران ناپلئون بناپارت که در پى ناکامی‌هاى انقلاب فرانسه به امپراتورى آن کشور رسید، «بناپارتیسم» اطلاق مى‌‏شود. در ضمن، این واژه اشاره دارد به نظریه غلبه بر نابسامانی‌هاى اجتماعى با توسل به حکومت دیکتاتورى یک فرمانده نظامى مقتدر.(22) با وجود تفاوت‌هاى بیشمار بین حکومت بناپارتى فرانسه با حکومت موردنظر در ایران، از جمله حضور طبقه کارگرى به عنوان عامل تهدید دولتى در فرانسه و وجود یک طبقه دهقانى مدافع آن از سوى دیگر، با این حال، برخى نظام سیاسى پهلوى اول را از نوع بناپارتى قلمداد مى‏‌کنند.

برخى از محققان از آن نظر که رضاشاه با استقرار ارتش جدید و با مدد از قدرت نظامى اصلاحات از بالا را تحقق بخشید، مفهوم «بناپارتیسم» را به حکومت وى رساتر از مفاهیمى از قبیل «توتالیتاریسم» ارزیابى مى‌‏کنند. بدیهى است که اصلاحات انجام‌شده در آن دوره از قبیل ایجاد نظام دیوانى مدرن، اصلاحات قضایى، حقوقى، اقتصادى و مالى، وحدت و یکپارچگى ملى و تمرکز قدرت بدون به کارگیرى قوه قهریه از سوى مقامات نظامى و انتظامى صورت عینى نیافت.

مفهوم «توتالیتاریسم» را در ادبیات سیاسى به دو وجه سیاسى و اجتماعى مورد بررسى قرار مى‏‌دهند. در وجه سیاسى عبارت است از رژیمى متمرکز و استبدادى که این تمرکز از سوى سازمانى حزبى در قالب دولتى با بوروکراسى گسترده اعمال مى‏‌شود. در این حالت، دولت بر تمام شئون سیاسى، اقتصادى و فرهنگى جامعه نظارت کرده و راهبرد آن را انحصارا در اختیار دارد؛ به‌علاوه آنکه این سازمان حزبى توسط ایدئولوژى مدرن رهبرى مى‏‌شود. لذا مى‏‌گویند که نظام‌هاى توتالیتر از جمله نظام‌هاى مدرن قلمداد مى‏‌شوند. تحقق این صورت‌بندى را در قرن بیستم در رژیم‌هاى فاشیستى و نازیستى و سوسیالیستى مى‏‌بینیم. «توتالیتاریسم سیاسى» داراى ویژگی‌هاى متعدد مى‏‌باشد که از آن جمله‏‌اند:

ــ حاکمیت استبداد متمرکز و دولت فراگیر

ــ حاکمیت قدرت در دست حزب حاکم

ــ حاکمیت فرد در رأس دولت وحزب

ــ حاکمیت ایدئولوژى مدرن

ــ بسیج توده‏‌اى.

البته ویژگی‌هاى دیگر را نیز بر آن مترتب مى‏‌دانند؛ از جمله کارل فردریک این صفات را براى آن قائل است:

1. یک حزب واحد تود‌ه‏‌اى که معمولاً یک رهبر فرهمند آن را رهبرى مى‏‌کند.

2. یک ایدئولوژى رسمى

3. کنترل حزب بر اقتصاد

4. کنترل حزب بر رسانه‌هاى همگانى

5. کنترل حزب بر سلاح

6. یک نظام تروریستى کنترل پلیسى.(23)

وجوه «توتالیتاریسم» در عرصه اجتماع نیز بى‏‌تناسب با وجه سیاسى آن نیست. در این عرصه نیز شاهد حاکمیت استبداد دولتى در قلمرو اجتماع مى‏‌باشیم. از طرفى ایدئولوژى دولتى جهت بسیج توده‏‌اى از سوى رسانه‌هاى فراگیر دولتى تبلیغ مى‏‌شود و توده‏‌هاى مردم را در مسیر اهداف ایدئولوژیک حزب «هدایت» مى‏‌کند. دولت با در دست گرفتن نظام آموزشى و پرورشى و در اختیار قرار دادن وسائل ارتباط جمعى در نزد خود به هدایت افراد و گروه‌هاى اجتماعى مبادرت مى‏‌ورزد.

نظام‌هاى سیاسى توتالیتر را به دو گروه راست و چپ تقسیم مى‏‌کنند. گرچه، در بنیاد، هر دو یکسان مى‏‌باشند؛ ولى تفاوت‌هایى براى آنها قائل‏‌اند. نظام توتالیتر راست، اعم از فاشیسم و نازیسم، اساسا ضددموکراتیک و خواهان اختناق پلیسى است؛ ولى نظام کمونیستى ذاتاً دموکراتیک مى‏‌باشد گرچه در مرحله عمل اینچنین نبود.

نظام سیاسى مورد نظر حداقل داراى وجوهى از نظام‌هاى توتالیتر است. سلطه دستگاه حاکمه بر ارکان مختلف اجتماع به گونه‏اى که نوسازى از بالا را تحقق بخشد، آن را به سمت چنین نظامى نزدیک مى‏‌سازد؛ به‌ویژه آنکه در مناسبات فرهنگى شاهد یک نظام متمرکز در عرصه ایدئولوژى‏‌سازى مى‏‌باشیم. امحاءِ نهادهاى فرهنگى سنتى از قبیل مدارس قدیم، مدارس دینى و جایگزینى مؤسسات تمدنى مدرن در حیطه فرهنگ و تسلط بر ارکان مختلف آن چنین بسترى را محقق مى‌‏سازد. محمود دلفانى در خصوص «سازمان پرورش افکار» که بعدا به آن خواهیم پرداخت مى‌‏گوید: «سازمان پرورش افکار» در دسته‏‌بندى سازمان‌هاى فرهنگى، در زمره «سازمان فرهنگى متمرکز» قرار مى‏‌گیرد. این نوع از سازمان‌هاى فرهنگى نوعا در کشورهایى که داراى حکومت تمرکزگر استبدادى هستند، پدید مى‏‌آید. مهم‏‌ترین ویژگى این سازمان‌ها عبارت‏ند از:

1. سازمانهاى فرهنگى تمرکز یافته، اغلب هماهنگ و همسان مى‏‌باشند.

2. هدف این سازمان‌ها یکسان‌سازى فرهنگى است.

3. روش این‏گونه سازمان‌ها، کاملاً ادارى و اجراى دستورهاى رسیده الزامى است.

4. بودجه فرهنگ هر محل، نمایندگان فرهنگى و... عموما متمرکز و تحت‌نظارت مستقیم وزارت فرهنگ است.

5. در سازمان‌هاى فرهنگى تمرکز یافته، مسئولیت امور و بررسى تمام مسائل فرهنگى برعهده وزارت فرهنگ است. در پدید آمدن سازمان‌هاى فرهنگى متمرکز، علاوه بر عامل تمرکزگرایى دولت و استبداد حکومتى، عوامل دیگرى نیز وجود دارد.(24)

در جامعه توده‏‌اى ، توده به‌عنوان ماده خامى صرفا در تیررس تبلیغات و تلقینات است. تبلیغات محیطى است که به او شخصیت مى‏‌بخشد. به همین علت، بسیج‏‌پذیر است؛ یعنى رهبر مقتدر و یا حزب حاکم خواست‌ها و انگیزش‌هاى معین را جهت همسان‏‌سازى توده‏‌ها فراهم کرده و، با تبلیغات مکرر و با استفاده از احساسات، ایشان را در یک بسیج عمومى به حرکت درمى‏‌آورد و با خود همراه مى‏‌سازد.

در چنین وضعیتى، انسان‌هاى منفرد، منزوى و جداى از کل جامعه به علت فقدان اطلاعات و آگاهی‌هاى لازم، به صورت انبوه در یک جهت همچون سیل به جریان مى‏‌افتند. جهتى که به‌عنوان ایدئولوژى از سوى طبقه الیت، یعنى نخبگان جامعه تعیین و مقرر مى‏‌گردد و توده‏‌ها به آن به‌صورت آگاهانه و غیر آزاد و توأم با عدم‌انتخاب پاسخ مثبت مى‏‌دهند. علت این پاسخ به درهم شکستن هنجارها و ارزش‌هاى حاکم و اعتقادات و باورهایى برمى‏‌گردد که بر اثر تحمیل شرایط نوین به جامعه حادث مى‏‌گردد. فروپاشى جامعه سنتى و پیدایى جامعه مدرن، که به نوبه خود به ضعف همبستگى اجتماعى مى‏‌انجامد علت اصلى چنین رخدادى است.

تئورى‌پردازان جامعه توده‏‌اى از قبیل متفکران اگزیستانس همچون هایدگر و یاسپرس و هم‏‌ اندیشمندان حوزه جامعه‏‌شناسى از قبیل امیل دورکیم و هم نظریه‏‌پردازان سیاسى همچون هانا آرنت و روانشناسانى چون اریش فروم جملگى پیدایى جامعه مدرن را در پیدایى چنین وضعیتى مؤثر مى‏‌دانند. گرچه هرکدام، نقطه تأکید مشخصى دارند، با این حال، آن نقطه‏‌نظرات در یک مسیر جریان دارد.

خوزه ارتگایى گاست فیلسوف محافظه‌کار اسپانیایى در کتاب طغیان توده‏‌ها به سال 1929م با ترسیم نوع جدیدى از انسان یعنى «انسان توده‏‌اى» به نقد گرایش‌هاى دموکراتیک در جامعه مدرن پرداخته است. او ظهور چنین پدیده‏‌اى را، که از آن به «طغیان توده‏‌ها» یاد مى‏‌کند، به‌عنوان واقعیت زندگى عمومى در مغرب زمین در عصر مدرن بیان مى‏‌کند. آنگاه به تطبیق اوضاع و احوال امروز توده‏‌ها با دیروز آنها مى‏‌پردازد؛ «...افرادى که توده امروز را تشکیل مى‏‌دهند، پیشاپیش وجود داشتند، لیکن به‌عنوان توده یا توده‏‌ها شناخته نمى‏‌شدند. آنها در قالب گروه‌هاى کوچک در سراسر جهان پراکنده بودند و یا حتى به تنهایى و در انزوا به شیوه‌هاى گوناگون زندگى مى‏‌کردند و از یکدیگر گسیخته و جدا بودند. هر گروه و حتى هر فردى فضایى جداگانه، یعنى، به اصطلاح، «فضایى از آن خویش»، را در مزارع، روستاها، شهرها و حتى در محلات شهرهاى بزرگ اشغال مى‏‌کرد...(25)

با این حال گرچه جامعه توده‌اى را محصول عصر مدرن در جامعه غربى مى‏‌دانند؛ ولى در جریان توصیف آن وقتى از اجمال گذشته به تفصیل برویم مشاهده مى‏‌کنیم که همان اوضاع و احوال، جوامع غیرمدرن غربى را نیز تهدید مى‏‌کند، به‌گونه‏‌اى‌که چنین وضعیتى مى‏‌تواند در آنها نیز اتفاق بیفتد. به تعبیرى، در جوامع در حال توسعه یا توسعه‏‌نیافته و از جمله ایران آغاز عصر پهلوى نیز که در آن ایران دوره گذار را طى مى‏‌کند، دچار بحران شده، به‌گونه‏‌اى‌که نظم سنتى گذشته فرو پاشیده و یا در حال فروپاشى است. در چنین حالتى جامعه را دچار بى‏‌نظمى مى‏‌بینیم که در تکاپوى رسیدن به نظم جدید است و بافت‌هاى قبیله‏‌اى، عشیره‏‌اى و خانوادگى گسسته و یا در حال گسستن است و جامعه در تب تجربه چهارصد ساله فردیت غرب و مدرنیت مى‏‌سوزد.

بنا به قول دورکیم،(26) جامعه در این وضعیت دچار «آنومى» (:بى‏‌هنجارى) شده است. به نظر او جامعه توده‏‌اى مظهر وضعیت آنومى است. کم‌رنگ شدن وجدان‌جمعى قبلى در این جامعه باعث گسیختن شیرازه اجتماعى شده و، در نهایت، نظم اجتماعى را برهم مى‏‌زند. در این موقعیت که حد وسط جامعه سنتى، با همبستگى خاص خود، و جامعه جدید که خود مولد همبستگى جدید است، فرد هویت قومى، نژادى، محلى ، مذهبى، طبقاتى و صنفى گذشته را از دست داده، به تعبیرى البته، «از خود بیگانه»، شده و باید هویت جدیدى را در وضعیت بحران هویت احراز نماید و خود را متعلق به جمعى بداند واز بى‏‌پناهى نجات یابد. لذا سخت در پى احیاى همبستگى البته از نوع جدید است. در این حین، سازمان‌هاى بوروکراتیک مدرن جهت پرکردن این خلأ تأسیس مى‏‌شوند.

کار ویژه نهادهاى مدرن همسان‏سازى است و همسان‏‌سازى ویژگى اصلى جامعه توده‏‌اى است. جامعه موردنظر ما نیز در چنین وضعى به سر مى‏‌برد. در این جامعه، تمایزات سنتى از بین رفته، با فروپاشى و گسیختگى هویت‌هاى قومى که در دستور کار رژیم است و همانندسازى که حتى در ظاهرى‏‌ترین شکل خود، یعنى لباس و کلاه یکسان خلاصه مى‏‌شود، دیگر جماعات گذشته به چشم نمى‏‌آیند. مکانیسم‌هاى ادارى و فرهنگى جدید در تعقیب خلأ پدید آمده، یعنى فقدان عوامل و سازمان‌هاى امنیت‏‌بخش اجتماعى و به جهت ایجاد اجماع جدید، الگوهاى رفتارى جدید، تأسیس مى‏‌شوند. این الگوها که از منبع انضباط اخلاقى مدرن تغذیه مى‏‌شوند جایگزین نظام اخلاقى و یا علائق اخلاقى و معنوى سنتى مى‏‌گردند.

مدارس جدید، شیوه تعلیم و تربیت جدید، دستگاه بوروکراتیک جدید و به‌طور عینى‌‏تر، سازمان‌ها و نهادهایى همچون سازمان پرورش افکار این مسئولیت را به‌عهده مى‌‏گیرند. نهادهاى فوق به کار فرهنگ‏سازى مشغول مى‏‌شوند. این فرهنگ به امحاءِ خرده‌‏فرهنگ‌ها، فرهنگ‌هاى محلى، سنتى، بومى و دینى و... مى‏‌پردازند. با تضعیف علقه‌‏هاى سنتى و گسیختن شیرازه اجتماعى زمینه پذیرش فرهنگ دستورى یا آمرانه به‌عنوان عامل التیام‌‏بخش بدون تعقل‌‏ورزى حاصل مى‌‏آید. فشارهاى اجتماعى ناشى از فقد اعتقادات و احساسات مشترک و به تعبیر دورکیم «وجدان جمعى» انسان‌هایى را که به‌صورت ذره‌‏اى پراکنده شده‌‏اند سمت و سوى جدیدى مى‏‌بخشد؛ که این سمت‌و‌سو همانا جامعه توده‌‏اى است.

بالاخره او نیازمند به جامعه است؛ چراکه «جامعه ابرقدرتى است با طبیعتى خاص که انسان را وابسته به خود مى‏‌خواهد و او را چون بنده‏‌اى به خدمت خویش مى‏‌گیرد».(27) در این حالت آگاهى و همبستگى قبلى در آگاهى و همبستگى توده‌‏اى مستحیل مى‏‌گردد و نوعى همگرایى میان ایدئولوژی‌هاى طبقات مختلف پیدا مى‏‌شود و نمادهاى مشترک فراطبقاتى در سراسر جامعه گسترش مى‏‌یابد.(28) طبقات مختلف مردم، به‌ویژه نخبگان، گرد یک ایدئولوژى واحد فراخوانده شده و در راستاى عمل به آن در قالب بخشنامه‏‌ها، قوانین جارى و... بسیج مى‏‌شوند. چراکه جامعه توده‏‌اى استعداد ویژه‏‌اى براى ایدئولوژیک‌شدن دارد و ایدئولوژى نیز مدعى اعاده و احیاى نظم مطلوب و همبستگى و زندگى معنوى از دست رفته است. سازمان‌هاى توده‏‌اى نهادها و هنجارهاى لازم براى آگاهى‏‌بخشى را در اختیار جامعه توده‏‌اى قرار مى‏‌دهند. همبستگى حاصل از این آگاهى‏ بخشى بسیار احساسى و عاطفى است و در عین‌حال غیرعقلانى و جنبه یقینى(29) ندارد. لذا بسیار شکننده، غیرخودجوش، ظریف، صورى و کاذب، غیرپویا و توأم با عدم مداومت است.

با چنین زمینه‏‌اى رهبرى توده‏‌اى از بین کسانى‌که بیشترین آسیب را از اوضاع جارى دیده‏‌اند یارگیرى مى‏‌کند. شاهزادگان و اشراف دوره قاجارى، که مناسبات منضبط طبقاتى خود را از دست داده‏‌اند، عشایر و ایلیاتی‌ها، به‌ویژه خان‌زاده‏‌ها که نظم قبیله‏‌اى خود را از دست داده‏‌اند، طبقه متوسط جامعه شهرى که خود منتقد اوضاع قبل بودند و از جمله آن دسته که به‌نوعى با فرهنگ مدرن آشنا شده بودند، تحصیل‌کردگان در دیار فرنگ که وضعیت موجود را نامناسب تشخیص مى‏‌دادند و از همه مهم‌تر مشروطه‏‌خواهان و اصلاح‏‌طلبان که آمال و آرزوهاى خود را ناکام مى‏‌یافتند و کسانى‌که داراى ریشه‏‌هاى اجتماعى سست‏‌ترى بودند در این بسیج عمومى شرکت کردند. پذیرش ایدئولوژى حاکم و رهبرى مقتدر از سوى این جریانات ریشه در همین عامل دارد. رهبرى با مدد نخبگان فکرى و سیاسى که در پى ناجى بودند دست به ایدئولوژى‏‌سازى زد. گرچه شاه از سواد کافى بى‏‌بهره بود ولى به این نکته واقف بود که طبقه نخبه‏‌اى را به همین منظور گرد خود آورد و برنامه‏‌هاى آنان را به مرحله اجرا گذارد.

«ناسیونالیسم رمانتیک»، ایدئولوژى و یا سمبل کلى بود که در قالب همبستگى نژادى ـ ملى و تقویت روح ملى ایرانى در فضاى فکرى، فرهنگى اجتماع تعمیم یافت؛ به‌گونه‌‏اى‌که کمتر ادیب، نویسنده، متفکر و یا سیاستمدارى را مى‌‏یابیم که خارج از این بسیج توده‌‏اى دست به قلم ببرد و یا عمل نماید. چه کسانى‌که درون نظام دولتى جاى دارند و چه اشخاصى که خارج از سیستم فعالیت مى‏‌کنند در این پروسه شرکت کردند و سمبل ناسیونالیسم به‌عنوان گفتمان غالب در عرصه‏‌هاى مختلف فرهنگى، اجتماعى و سیاسى حاکمیت یافت.(30)

با عنایت به این موضوع و با توجه به اینکه در این دوره شاه تأسیس حزبى فراگیر همچون حزب خلق ترکیه را از مشاوران و عوامل سیاسى خود طلب مى‏‌نمود و با وجود این، به دلایلى چنین نهادى تأسیس نشد، مى‏‌توان به این نتیجه رسید که هیئت حاکمه از مهم‏ترین عامل ایجاد نظام توتالیتر تهى بود. در عین حال، آرمان‌هاى رژیم سیاسى به علت تقابل ایدئولوژیک با باورهاى مذهبى و سنتى جامعه موفق به اقناع ایدئولوژیک در کلیت جامعه نشده است. از این‏‌رو در ایجاد بسیج توده‏اى حداقل در بین بخشى از پیکره اجتماع وقت عاجز مانده است، گرچه در نتیجه گسست فکرى و ایدئولوژیک جامعه، که از چند دهه قبل آغاز شده بود، توانسته بود بر موج پدید آمده سوار شود؛ ولى در هدایت آن به طور کلى موفق نبود؛ و در ثانى به دلیل خصلتهاى ذاتى جامعه توده‏اى، سرانجام، تلاش‌ها به صورت ناکامل و ناموفق متوقف شد؛ از این‏رو، در خوش‏بینانه‏ترین حالت مى‏توان آن نظام را شبه توتالیتر نام نهاد.

برخى به شیوه غیرمتعارف از آنچه که در جامعه‌‏شناسى از مدل‌هاى نظام‌هاى سیاسى نام برده مى‏‌شود، نوع نظام سیاسى دوره موردنظر را، با الهام از بابى سعید، «کمالیسم» نامیده‌‏اند. بابى سعید برنامه اصلاحى مصطفى کمال در ترکیه را نه فقط به‌عنوان یک مدل سیاسى، اجتماعى وحتى نهضت بلکه به‌عنوان گفتمانى هژمونیک جهت جداسازى دولت از اسلام معرفى مى‌‏نماید، گفتمانى که سرانجام در هیئت نهضتى بزرگ به بخشى از کره خاک سر و سامانى دیگر بخشید و به عمر نوعى از حاکمیت (:خلافت) پایان داد؛ و از آنجا تأثیرات خود را بر سایر مناطق با همان شرایط بر جاى گذاشت. بنا به گفته سعید، این گفتمان در طول دوره شکل‌‏گیرى جمهورى جدید در ترکیه (45-1923م) ظاهر شد.

از نظر بابى سعید گفتمان کمالیسم حاوى مؤلفه‏‌هاى زیر بود:

ــ غیردینى کردن

ــ ملى‏گرایى

ــ مدرن شدن

ــ غربى شدن.(31)

او مى‏‌گوید دو راهبرد اول، به‌طور واضح، در شش شعارى که کمالیست‌ها براى تلخیص ایدئولوژى خود تدوین کرده بودند، طرح‏‌بندى شد. تحت‌عنوان، به اصطلاح،  «شش تیر» کمالیسم. (جمهوری‌خواهى، ملى‏‌گرایى، مردم‏‌گرایى، سوسیالیسم دولتى، غیردینى کردن و انقلاب‏‌خواهى). دو موضوع دیگر، یعنى مدرن شدن و غربى شدن کاملاً در سراسر گفتمان به چشم مى‏‌خورد.(32)

سعید معتقد است «کمالیسم» بر ساختار ذهنى شاه ایران تأثیر وافر داشت، به‌گونه‏‌اى‌که او علنا سیاست‌هاى آتاتورک را تقلید کرد. در اینکه رضاشاه در اعمال سیاست‌هاى راهبردى خود عمیقا از آتاتورک الهام گرفت تعرضى نیست؛ مسئله این است که «کمالیسم» را در ادبیات سعید به‌عنوان یک گفتمان مى‏‌یابیم و، همان‏گونه که گذشت، نظام سیاسى به تعامل دو حوزه خصوصى و عمومى اشاره دارد؛ حال آنکه در گفتمان، صرف مناسبات دموکراتیک یا غیر آن به میان نمى‏‌آید. بنابراین، پذیرش گفتمان «کمالیستى» به‌عنوان نوع نظام سیاسى خالى از اشکال نیست؛ با این حال، انعکاسى از محتواى آن نظام است.

1. به این دلیل از مارکس و وبر نام بردیم که معمولاً این دو را از آن نظر که شالوده جامعه‏‌شناسى سیاسى را بنا نهادند از بنیادگذاران جامعه‏‌شناسى سیاسى مى‏‌دانند گرچه اگوست کنت، هربرت اسپنر و امیل دورکیم را نیز از بنیادگذاران جامعه‏‌شناسى نام برده‌‏اند.

2. براى مثال، کاتانو موسکا، ویلفر دو پارتو، روبرت میشلز، هرولدلاسول، تئودور آدورنو.

3. موضوعات متعددى که در کشاکش این رابطه بررسى مى‏‌شوند عبارت‏ند از: توزیع قدرت، احزاب سیاسى، مشارکت سیاسى، ایدئولوژى و شکل‌گیرى افکار عمومى...

4. نک: حسین بشیریه. جامعه‏شناسى سیاسى. تهران، نشر نى، 1374. ص 328 به بعد.

5. mass society. 38

6. مثل محمدعلى همایون کاتوزیان

7. همچون احمد اشرف

8. مانند جان فوران

9. مانند بابى سعید

10. military autocracy. 39

11. منظور حکومت مطلق فردى است.

12. مؤسسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى. تهران، اطلاعات، 1369. ص 154.

13. نک: محمدعلى همایون کاتوزیان. دولت و جامعه در ایران ـ انقراض قاجار و استقرار پهلوى. ترجمه حسن افشار. تهران، نشر مرکز، 1380. صص 449 و 450.

14. 40. John Foran.

15. جان فوران. مقاومت شکننده؛ تاریخ تحولات اجتماعى ایران. ترجمه احمد تدین. تهران، رسا، 1377. ص 331.

16. محمدعلى همایون کاتوزیان. اقتصاد سیاسى ایران. همان، ص 128.

17. در بخش هاى قبل به اختصار الگوى نظرى پاتریمونیالیستى را شرح دادیم. در عین حال، به دلیل خصوصى پنداشتن دستگاه حکومتى از سوى رضاشاه و اینکه در نظر او آحاد اجتماع رعایاى شخصى تلقى مى‏‌شدند و با آنها به مثابه بندگان شخصى رفتار مى‏‌شد، برخى از محققان، نظام سیاسى او را پاتریمونیال ارزیابى مى‏‌کنند.

18. حسین بشیریه. موانع توسعه سیاسى در ایران. تهران، گام نو، 1380. ص 68.

19. 41. Bonapartism.

20. 42. Le 18 Brumaire de Louis Bonaparte.

21 . نک: کارل مارکس. هیجدهم برومرلوئى بناپارت. ترجمه باقر پرهام. تهران، نشر مرکز، 1382.

22. محمدعلى همایون کاتوزیان. همان، ص 128.

23. پژوهشگاه علوم انسانى. توتالیتاریسم. تهران، پژوهشگاه علوم انسانى، 1358. ص 17.

24. محمود دلفانى. «گنجینه اسناد»، فصلنامه تحقیقات تاریخى، ش 21 و 22، س 6، 1375، صص 70 و 71 به نقل از على کنى. سازمان فرهنگى ایران. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1332. ص 2.

25. لارنس کهون. از مدرنیسم تا پست‌‏مدرنیسم. ترجمه حسین بشیریه. تهران، نشر نى، 1381. ص 223.

26. دورکیم مانند بسیارى دیگر از جامعه‌‏شناسان، فلاسفه و روانشناسان منتقد مدرنیسم، دموکراسى، صنعتى شدن، شهرى شدن، تقسیم کار اجتماعى و در مجموع مناسبات اجتماعى دنیاى غرب جدید را عامل فروپاشى اجتماعى، انزوا، وضعیت همبستگى سنتى و توده‌‏اى شدن مى‏‌داند، به همان‌گونه که این ساخت به تعبیر ماکس وبر به عقلانیت ابزارى بوروکراتیک تأویل مى‌‏شود و مورد انتقاد قرار مى‌‏گیرد.

27. .43 Abraham,J.H. Origines and Growth of Sociology. Great Britain. Penguin Books. 1977. P.174.

28. حسین بشیریه، جامعه‌‏شناسى سیاسى، همان، ص 333.

29. 44. Episteme.

30 . بستر تئوریک تحلیل فوق را از منبع اخیر برگرفته‌‏ام.

31 . بابى سعید. هراس بنیادین: اروپامدارى و ظهور اسلام‏گرایى. مترجمان غلامرضا جمشیدی‌ها و موسى عنبرى. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379. ص 75.

32. همان، ص 76.

انتهای پیام/