درسهای اوکراین و دگردیسی اصلاحطلبی
خبرگزاری تسنیم: این روزها، به نظر میرسید که سبزپوشان ایرانی، از ظفر نارنجیپوشان اوکراینی و شقه شدن بخش نارنجی از بخش آبی آن کشور، خوشحال بودند.
به گزارش گروه "رسانههای دیگر" خبرگزاری تسنیم،روزنامه رسالت ستون سرمقاله روزنامه خود را به مطلبی با عنوان«درسهای اوکراین و دگردیسی اصلاحطلبی»نوشته شده توسط دکتر حامد حاجی حیدری اختصاص داد:
این روزها، به نظر میرسید که سبزپوشان ایرانی، از ظفر نارنجیپوشان اوکراینی و شقه شدن بخش نارنجی از بخش آبی آن کشور، خوشحال بودند. انگار الهامات موهومی گرفته بودند، یا اوهام پیشین را در مورد کشور ضعیفی چون اوکراین تعبیر شده میدیدند. آنها از فساد و تمول یانوکوویچ در یک کشور فقیر میگفتند، گویی سعی میکردند تا سقوط «دموکراسی» در مقابل «غربگرایی» را موجه جلوه دهند. اول ادعای دموکراسی و طرف مردم بودن داشتند، و پس از آن که اطمینان یافتند که با این ابزار به منظور خود نمیرسند، از اکثریت و دموکراسی «عبور کردند». آنها مدام «عبور میکنند»؛ از امام «عبور» کردند؛ از خاتمی «عبور» کردند؛ و به زودی از هر نوع شرافتی «عبور» خواهند کرد.
سیری از قهقرا در این جماعت اصلاحطلب مشاهده میشود؛ از ایده تابناک حکومت اسلامی و توحیدی و «خط امام»، به یک مردمسالاری خام و محض «عبور» و نزول کردند، و سپس، بعد از یک دوره که اقبال گسترده مردم را به احمدینژاد در انتخابات هشتاد و چهار که خود آنان برگزار کردند دیدند، غربگرایی خود را در قالب فشار برای مصالحه هستهای به مثابه پلهای نوین از قهقرا آخته کردند. آنها جداً «نزول» کردهاند.حکایت این روزهای اوکراین، خیلی شبیه قضیه آغاز بلوای هشتاد و هشت ایران است. نارنجیان اوکراین، سالها پیش، وقتی ویکتور یانوکوویچ را با انقلاب باصطلاح نارنجی به زیر کشیدند، ادعای دروغ تقلب در انتخابات را داشتند، ولی امروز که همان یانوکوویچ از طریق انتخاباتی که خود نارنجیان برگزار کرده بودند، مجدداً به قدرت رسید، نارنجیپوشان، نقاب تزویر ملیح و نارنجی را کنار زدند، و چهره خشن و مشت چدنی عیان نمودند و از آن برای برکناری مجدد یانوکوویچ استفاده کردند.
اکنون، دیگر خشونت از چهره نارنجیان میبارد. چهره خانم یولیا تیموشنکو و آقای الکساندر تورچینوف معاون اسبق وی که اکنون کفیل ریاست جمهوری است و پیش از این یک مقام عالیرتبه امنیتی بوده است، از خشونت و خشم پر بود. آنها رقبای خود را «تفاله» خطاب میکردند. بله؛ آنها نیز مانند سبزپوشان ایرانی با چهرهای خشن ظاهر شدند، البته نارنجیان ظفر یافتند، و سبزیان به هزیمت رفتند. این خشونت آخته که از غلاف مرصع دموکراسیخواهی بیرون میآید، وجه اشتراک همه نیروهای غربگرای جهان شده است. امروز هم رفتار اصلاحطلبان، در هر جای دولت دکتر حسن روحانی که به حیله «نفوذ کردهاند»، نشانگر همان خشونت «تحکیم وحشتی» است که بود و هست و خواهد بود. آنها خشونتطلبان و مستبدینی بودند و هستند و خواهند بود که آب نداشتند، و الا شناگران ماهری در این لجه استبداد و خشونت و تفرعن بودند و هستند و خواهند بود؛ آنها عوامل «تحکیم وحشت» بودند و هستند و خواهند بود. آنها مستبدان پرخاشگری هستند که بویی از اعتدال نبردهاند و نبرده بودند و نخواهند برد.
یک نکته این جا مهم است؛ این که شعارهای دموکراسیخواهی اصلاحطلبان غربگرا، چه در اوکراین و چه در ایران، دیگر قابل باور نیست. پس از هشتاد و هشت، شعارهای دموکراسیخواهی اصلاحطلبان غربگرا، قابل باور نیست. آنها در دو مرحله، از دو ادعا عقب نشستند. ابتدا به نام دموکراسی، رویاروی ایده حکومت اسلامی و توحیدی قرار گرفتند، و سپس به نام توسعه غربی، دموکراسی را هدف تهاجم خود قرار دادند. پس، جوانان و سایر فعالان سیاسی باید به خاطر بسپارند که اصلاحطلبان، دیگر نمیتوانند ادعای اسلامگرایی یا مردمگرایی داشتند باشند؛ آنان هر دو را زیر پا گذاشتند.واقع آن است که عافیتجویی و غربگرایی، در یک فضای فارغ از ارزش و اعتقاد و معنای متعالی از زندگی، میتواند غربگرایی را علیه دموکراسیخواهی بشوراند، و البته چنین جماعتی، اگر از این نقطه سر در بیاورند، خشونتخواهان خطرناکی خواهد شد. آنها طی دو مرحله، خود را از دو پرهیز خلاصی بخشیدهاند. آنها از ولایت خدا رستهاند، و سپس، از ولایت مردم هم. پس، تقریباً دیگر چیزی نیست که آنها را تحذیر دهد.چه شد، مردان انقلابی دیروز به اینجا رسیدند؟
ریشهیابی نظری پدیده
این که چه شد، مردان انقلابی دیروز به اینجا رسیدند، به گمان من، بازمیگردد به نحوی سادهلوحی نظری در قبال دموکراسی که گفتمان دوم خردادی اسیر آن بود. آنها دموکراسی را نه یک تکنولوژی شیک سلطه، و در مقابل آموزه متعالی و اخلاقی ولایت فقیه، بلکه به مثابه یک صلحطلبی ملیح قلمداد میکردند. روش دموکراتیک که اصلاحطلبان دهه هفتاد، آن را پیروزی عامل اخلاق بر عامل اجبار قلمداد میکردند، واقعاً از آنچه در بادی امر به نظر میرسید، خیلی اجباریتر و خشنتر بود؛ در دموکراسی، اکثریت هر کاری میخواهد، میکند، نه به این دلیل که اقلیت باور دارد که حق با اکثریت است (اقلیتهای معدودی هستند که حاضرند اعتبار اخلاقی چنان امتیاز انحصاری را به اکثریت عطا کنند)، بلکه به این دلیل که آراء اکثریت، نمادی از «قدرت اجتماعی اکثریت» است.
گواهی این ادعای ما درباره مغز ادعای دموکراسی دوم خردادی، در رفتار سبزها و رفقای نارنجی آنان معلوم است؛ بالاخره سر از خشونت علیه صندوق رأی درآوردند. در دموکراسیهای دنیا و خصوصاً پس از آغاز انقلابهای رنگی، هر گاه یک اقلیت به این باور برسد که از مزیتی راهبردی برخوردار است، و به حد کافی بر اهداف خود مصمم شود، یا از موقعیتش در جامعه به قدر کافی به ستوه آید، آنگاه از پذیرش فرامین اکثریت سر باز میزند، هر چند که قبلاً شعار دموکراسیخواهی داده باشد. رویدادهای هشتاد و هشت ایران و نود و سه اوکراین، تبلور انکار مشروعیت اکثریت توسط اقلیت مدعی دموکراسی بود که به اقتضای روزگار، ادعای دموکراسی خود پس گرفته است.
ریشه انحراف فکری دهه هفتادی اصلاحطلبان در مورد دموکراسی و رویاروی قرار دادن آن با آموزه متعالی ولایت فقیه، بر میگردد به فرمولبندی نارسای آنان از دموکراسی. البته، بیگمان در فرآیند دموکراتیک، عوامل عقلانی و اخلاقی وجود دارند (البته نه به اندازهای که در آموزه متعالی ولایت خداوند و ولایت انبیاء و ولایت ائمه و ولایت فقیه هست). واقع آن است که اربابان نظامی و اقتصادی طبق معمول، از اراده اخلاق و علمای اخلاق و در یک سطح پایینتر، از اراده اکثریت متنفر بودهاند. در روش دموکراتیک نیروهای اجتماعی درگیر، برای پایان دادن به اختلافات، ظاهراً، از صندوق و گفتگو و قضاوت مردم استفاده میکنند تا میدان کارزار؛ و به این ترتیب، اختلافات به وسیله ترغیب اخلاقی و تنظیم عقلانی «حق در برابر حق»، حل میشود.
اگر موضوعات سیاسی، در واقع، مسائل نظری مربوط به سیاستگذاری اجتماعی بود که از شهروندان بیطرف خواسته میشد به آنها پایبند باشند، مسئله رأیگیری و بحث و مناظرات قبل از انتخابات باید برنامهای آموزشی به حساب میآمد که در آن گروههای اجتماعی «درک مشترک» خود را کشف مینمایند، اما، واقعیت این است که نظرات سیاسی، بهناچار، ریشه در منافع این یا آن دارد و شمار نسبتاً کمی از شهروندان میتوانند بدون لحاظ کردن منافع خودشان به مسئله سیاستگذاری اجتماعی بنگرند، و با لحاظ کردن سیاست، آنچه مجال جولان مییابد، نفعجوییهای سیریناپذیری است که ما در فرهنگ خود به آن با سویه منفی «سودجویی» اطلاق میکنیم. اگر منافع تعارض خیلی شدید نیابند، اگر روحیه مصالحه تا حدی آن تضادها را حل کند، و اگر فرآیند دموکراتیک، وجاهت اخلاقی و شأن تاریخی سترگی به دست آورد، ممکن است عامل اجبار در سیاست چنان پنهان شود که ناظر غیر محقق نتواند آن را مشاهده کند. با این حال، تنها یک مرد و زن رمانتیک ناب میتوانند معتقد باشند که یک گروه ملی در هر صورت، بدون به کار گیری زور یا تهدید علیه آن، به «درک مشترک» میرسد یا از «اراده عمومی» آگاه میگردد.
محدودیتهای ذهن و تخیل بشر، ناتوانی انسانها در فرا رفتن از منافع خودشان، آن قدر که بتوانند همان طور که با منافع خودشان مواجه میگردند، بوضوح، با منافع همنوعانشان نیز روبرو شوند، زور را بخش اجتناب ناپذیری از فرایند انسجام اجتماعی میسازد، اما، همان زور که صلح را ضمانت میکند، هم چنین باعث بیعدالتی نیز میگردد، و اینجا اخلاق و معنویت مهار کننده تواند بود. هیچ گاه نمیتوان تضاد منافع را بدون وساطت اخلاق، آن هم اخلاق الهی، به طور کامل حل کرد؛ اقلیتها هم تنها به این دلیل تمکین خواهند نمود که اکثریت، قدرت امنیتی دولت را تحت کنترل داشته و اگر موقعیتی دست دهد، ممکن است آن را به وسیله توان نظامی دولت تقویت کند.
فهم جوهر دموکراسی بدون خداسالاری است که موجب میشود اگر اقلیت توان خویش را، خواه توان اقتصادی، خواه توان نظامی، برای به چالش کشیدن قدرت اکثریت، به اندازه کافی قوی تلقی کند، مثل مورد جنبشهای فاشیستی در ایتالیا و آلمان و وقایع اوکراین و بلوای هشتاد و هشت ایران، ممکن است تلاش کند تا کنترل دستگاههای دولتی را به زور از چنگ اکثریت بیرون بکشد. گاهی اقلیت، حتی، اگر دورنمای پیروزی هم خیلی روشن نباشد، مثل مورد جنگ داخلی آمریکا، به برخورد مسلحانه متوسل میشود. در جنگ داخلی آمریکا، گروههای ذینفوذ صنعت درختکاری جنوب که با به هم پیوستن صنعتگران ناحیه شرقی و زمینداران ناحیه غربی، رأی بیشتری آوردند، تصمیم گرفتند با تجزیه جدی وحدت ملی، از منافع و مزایای خود حراست کنند. امروز هم نارنجیان اوکراین، بوالهوسانه و بیفکر، کشور خود را دو شقه کردند، تا با عبور از ضوابط دموکراسی غربگرایی پیشه کنند. پس دورنمای آنچه در ذهن نارنجیان و سبزیان میگذرد به اوایل داستان دموکراسی در آمریکا و سپس در جنبشهای فاشیستی-دموکراتیک قرن بیستم ملحوظ است.
از یک دید وسیعتر...
عامل سیاست، از ابتدا تا پایان تاریخ، حوزهای بوده است و هست و خواهد بود که در آن، وجدان و قدرت، یکدیگر را ملاقات میکنند، عوامل اخلاقی و اجباری حیات بشری، در هم ادغام گردیده و توافقات مقدماتی و ناپایدارشان را قوام میبخشند. عامل اجبار، همواره در سیاست حاضر بوده است، منتها نکته این بوده است که اگر «مردم» مهار این الزام و حکم و قضا باشند، بهتر از مستبدین و ستمگران و فراعنه عمل خواهند کرد، و اگر «خدا و حکیم الهی» باشد، از «مردم» هم بهتر داوری خواهد نمود، که خدا بهترین داور و قاضی بین مردم است. از این روست که تز مردمسالاری دینی، تزی متعالی، با ارزش بقای بالاست، و همین تز بود که ما داشتیم و مفتون فتنه هشتاد و هشت نشدیم، و اوکراینیها نداشتند و قافیه و کشور و تاریخ و آتیه خویش را به مشتی غربگرا باختند.
جایی که عامل رضایت متقابل به شدت رشد میکند و جایی که روشهای استاندارد و تقریباً، منصفانه داوری و حل منافع در درون یک اجتماع سازمان یافته، تثبیت شده باشد، عامل اجبار در حیات اجتماعی اغلب پنهان میشود، و تنها در مواقع بحران و در سیاستگذاری اجتماع در قبال افراد سرکش ظاهر میگردد. با این حال، عامل اجبار هیچ گاه مفقود نمیشود. هر نوع همکاری اجتماعی در مقیاسی بزرگتر از گروه اجتماعی خیلی صمیمی، به حدی از قهر و اجبار نیاز دارد. در عین حال، که هیچ ملتی نمیتواند وحدت خود را تنها با به کار گیری اجبار حفظ نماید، هم چنین نمیتواند بدون بهکارگیری قهر و اجبار، از خود محافظت کند.از یک دید وسیعتر، پختگی نظری ما این بود که به مدد حکمت اسلامی درخشان مندرج در حافظه تاریخی خود، فهمیدیم که عامل الزام و حکم و قضا، همواره در سیاست حاضر بوده است، ولی بهتر آن است که سیاست، خود، در بند بندگی خدا اسیر باشد، تا دست تطاول به اقلیت و اکثریت و ضعیف و غنی، نگشاید (توأم با اقتباسهای آزاد از راینهولد نیبور).
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.