جمود پوزیتویستی همچنان بر ذهنیّت دانشگاهی ما مسلّط است
خبرگزاری تسنیم: حسن رحیمپور ازغدی به بحث و بررسی موضوع «سیاست خارجی و حقوق بینالملل» میپردازد و در این باره میگوید: جمود پوزیتویستی همچنان بر ذهنیّت دانشگاهی ما در رشته روابط بینالملل و علم دیپلماسی مسلّط است.
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، حسن رحیمپور ازغدی از شخصیتهای متفکر و صاحبنظر بحثهای مفصلی را در مورد "سیاست خارجی و حقوق بین الملل" مطرح کرده است که سایت مرکز نشر آثار و آراء وی این بحثها را در دو بسته صوتی منتشر کرده است. در این بحث رحیمپور ازغدی در بخش دوم موضوع سیاست خارجی و حقوق بینالملل را با سرفصلهای روابط بینالملل، عرصه عملیات فرهنگی در جهت اسطورهسازی و اسطورهشکنی در مقوله قدرت،عملاً نوعی حکومت جهانی اما از نوع ناعادلانه در جریان بوده و انقلاب اسلامی، اپوزیسیون اصلی آن در سطح جهان، سلسله مراتب حاکم بر روابط بینالملل و سازمانهای بینالمللی و نه بر اساس حقوق بشر و نه هیچ منطق نظری شکل نگرفته است را مورد بحث و برررسی قرار میدهد.
متن کامل بخش دوم مباحث حسن رحیم پور ازغدی که توسط خبرگزاری تسنیم از روی بسته صوتی وی پیاده و تنظیم شده، به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
در نوبت دوم از بحث در حول مباحث نظری در روابط بینالملل و سیاست خارجی، به یکی دیگر از پیشفرض ها و مبانی تئوریکی که در رشته روابط بین الملل به طور رسمی تدریس می شود و ظاهر علمی به آن داده می شود ولی در واقع کاملا مبتنی بر پیشفرض های اثبات نشده و حتی غیرقابل اثبات و همینطور رویکردهای خاصی به لحاظ ایدئولوژیک با گرایش مادی است به بعضی از اینها اشاره می کنیم که در واقع پاسخی است به سؤالات مطرح شده در این باب و همچنان به مسائل جاری انقلاب در عرصه روابط خارجی مرتبط میشود.
یک مسئله ای که در متون کلاسیک در حوزه روابط بین الملل به آن پرداخته می شود، نقطه عزیمت نظریه پردازیها در روابط بین الملل است. به این معنا که کم و بیش اعتراف هم می شود که در عرصه روابط بین الملل نظریه و نظریه پردازی یک عملیات کاملا فرهنگی است به این معنا که نظریه ها و نظریه پردازان در چهارچوب گرایش ها و رویکردهای خاصی به نوعی اسطوره سازی در حوزه مقولات سیاست بین الملل اقدام می کنند و این اسطوره ها را به پیشفرض ها برای سایر صاحب نظران و همینطور عمل کنندگان و کنشگران عرصه روابط بین الملل در دنیا تبدیل می کنند، گاه دانسته، گاه ندانسته، گاه اعلام شده و گاه اعلام نشده و یک مجموعه ای انگارها و فرضیات و القائات ایدئولوژیک معطوف به منافع مادی قدرتهای خاصی به عنوان پیش فرض تصویر و تصور می شود و بعد در چهارچوب این انگاره ها شرایط بین الملل را به اصطلاح توصیف می کنند، ظاهرا دارند توصیف و توضیح می دهند و در واقع ارزیابی ها با ملاکات کاملا جانب دارانه صورت می گیرد.
اینکه مثلا نظم حاکم چیست و چگونه تعریف بشود؟ نظم اصلی حاکم بر جهان روابط بین الملل چگونه تعریف بشود و چه کسانی متقابلا و چرا یاغی محسوب بشوند؟ مفهوم آشوب در روابط بین الملل و نوع تفسیر تعارضات جهانی چگونه تفسیر بشود، چگونه ارزیابی بشود؟ و عملاً یک سلسله مراتبی برای قدرت و ثروت و سازمان های بین المللی در جهان به نفع چند قدرت خاص تعریف می شود.
این سلسله مراتب منطق ندارد، این سلسله مراتب فقط براساس قدرت تعریف شده و نه براساس منطق و بر همان اساس اسطوره سازی هایی صورت گرفته و می گیرد و همانطور که در یک محله، در یک شهر، در یک روستا قدرت خودش را تعریف می کند در سطح جهان هم به این شیوه یک نوع حکومت اعلام نشده جهانی را متعاقب این نوع اسطوره پردازی مستقر می کنند و بعد همکاری های رسمی یا غیررسمی در حوزه روابط بین الملل بین دولت های مستقل که معمولاً تعدادشان بسیار کم است و غالبا دولتهای وابسته هستند بین همه اینها تعریف میکنند که چه بدیلهایی باشد یا نباشد و چه قدر قوی باشد یا ضعیف و بعد وقتی واقعیت به گونه ای خاص تعریف شد و در واقع گزینش شد آنوقت تحت پوشش واقعگرایی الگوهای رفتاری خاصی در عرصه بینالملل بر دیگران تحمیل می شود و متعاقب آن خط قرمزها و خط سبزها و نقطهچینهایی که کشیده می شود.
طبیعتا نوعی ترس و امید بر بازیگران متوسط به پایین در دنیا حاکم می شود و بنابراین ملاحظه می کنید و حالا طبق همین توضیحات ملاحظه خواهید کرد که مفهوم امنیت جهانی، امنیت بین الملل، ناامنی، آشوبزدگی و همه اینها در همین چهارچوبی که در قالب سلسله مراتب کاملا مصنوعی و ساختگی تعریف میشود هر کدام در جای خودر قرار میگیرد و خودشان این را در متون کلاسیک و نظری حوزه روابط بین الملل می نویسند و می گویند که هر کسی سریعتر و قویتر توانست اسطوره بسازد و قصه خودش را بر روابط بین الملل حاکم کند و با قدرت و ثروت و رسانه بتواند آن را به کرسی بنشاند، طبیعتا بقیه خودشان را مجبور می شوند با آنها تطبیق بدهند، تعارضها و همکاریها، همه در آن قالب تعریف میشود و بقیه خودشان را با آن تنظیم میکنند تا اینکه کسانی پیدا بشوند و بخواهند اسطورههای اینها را زیرسوال ببرند و معادله قوای حاکم بر روابط جهانی را تغییر بدهند.
اینها از طرف آنها یاغی محسوب میشوند و آنها سعی میکنند یا اینها را سرکوب یا خنثی و مهار یا تسلیم کنند و در خودشان هضم بکنند و اگر از پس اینها بر نیایند نهایتا سعی می کنند که یک امتیاز مختصری به اینها بدهند که بیش از این شورش نکنند و به اصطلاح با رشوه، با تهدید، تطمیع و ضربه و انواع اقسام کارهایی که شما می بینید در این سی و چند سال گذشته با انقلاب اسلامی همه آنها را آزمایش کردند، سعی می کنند ضدگفتمان حاکم را، اپوزسیونی که پیدا می شود، را سرکوب کنند، هضم کنند و حذف کنند.
اگر نتوانند بالاخره یک چیزی بدهند و آراماش کنند و اگر بازهم نتوانند طبیعتاً تغییر گفتمان جهانی پیش میآید و حالا بسته به قوت و ضعف و میزان آثاری که یک رقیب برای آنها میتواند بر آنها تحمیل بکند. ولی اصل اینکه رویکرد جامعه جهانی به اصطلاح در عرصه روابط بین الملل علیرغم ادعاهای پوزیتویستی در مورد علم روابط بین الملل کاملا متکی بر هنجارها و ارزشها است و بخشی از آنها با استدلال با بیان تاثیرگذار و بازی با افکار عمومی و خصوصی جهان و بعضی از آنها با قلدری و قدرت تامین و تحمیل میشود این یک چیز پذیرفته شده و دانسته شده در عرصه تئوری روابط بین الملل است.
اینکه چه چیزی به عنوان درک مشترک بر مناسبات حاکم بشود، اینکه کدام تصمیمات مشروعیت داشته باشند، کدامها نداشته باشند و به اتفاقات دیگری مشروعیت بدهند یا ندهند و منافع مشترک کجاست، کدامش مهم است و خلاصه کدامش مشترکتر است. و نهادها و رویههایی که تعریف میشود براساس کدام ارزشهای اجتماعی و فرهنگی تعریف بشود و معطوف به کدام منافع و منافع کدام قدرتها بیشتر باشد، اینها واقعا همان چیزی است که آنها اسمش را بازی میگذارند و با نظریه بازیها در روابط بین الملل که دقیقا یک بازیگر چگونه می تواند رقبای خودش را کنترل ، مهار ، حذف یا هضم بکند و یا اگر مجبور شد با آنها تقسیم منافع کند.
خب اگر در این عرصه یک مقداری زیربناییتر نگاه کنید دیدگاههای مختلفی که وجود دارند عمدتا مبانی معرفت شناختی و انسان شناختی دارند. فرض بفرمایید دیدگاه سازهانگاری چه ارتباطی دارد با نظریه خاصی در حوزه زبان شناسی که به آن زبانشناسی ساختاری میگویند، چه ارتباطی دارد به نظریههای سیاسی پست مدرن، چه ارتباطی دارد با نظریه انتقادی با مفهوم مطالعات فرهنگی و رسانهای با نقد ادبی در آن حوزه ریشههایی دارد، چه نوع دیدگاهها و رویکردهایی در عرصه سازهانگاری در روابط بین الملل ریشهاش در کدامیک از آن نظریاتی که عرض کردم به لحاظ تئوریک نهفته است و چگونه فرهنگ و سیاست داخل یک کشور وارد عرصه نظریه روابط بین الملل میتواند بشود و چگونه یک قدرت براساس مختصات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خودش با چه هویتی و چه رفتاری میتواند در سیاست جهانی عرض اندام کند، خودش را چگونه به دیگران معرفی کند، چگونه بر دیگران تحمیل کند، چگونه با آنها رابطه برقرار کند و به اصطلاح هویت هر دولتی در روابط جهانی به عملکردهای اجتماعی که آن دولت و آن قدرت در داخل خودش بتواند هویتی را شکل بدهد، در داخل ملت خودش و کشور خودش، ارتباط پیدا می کند.
لذا یک بحث وسیعی در این حوزه راجع به ارتباط هویت، ارتباط منافع و ارتباط رفتارها در روابط بین الملل و تعامل داخل و خارج میشود انجام داد. و اینکه چه پدیدهای در داخل چگونه در روابط بین الملل ترجمه میشود، چگونه بازتولید میشود و اثر میگذارد یا عملکردهای اجتماعی در داخل چگونه در خارج در سطح بینالملل قدرت گفتمانی میتوانند به وجود بیاورند یا آن قدرت را ضعیفاش کنند. چگونه قدرت بیرونی در درون مشروعیت می آورد چگونه مشروعیت درون در بیرون قدرت تولید میکند و بسیاری از این مسائل که کاملا قابل بحث است.
بخشی از اینها مفاهیم و اثرگذاریهای علی است که به روش عقلی – تجربی و با تأمل در آن مسائل قابل فهم است و قابل مدیریت و برنامهریزی و حتی پیشبینی است. یعنی عناصر مادی که به قدرت شکل میدهد، سرزمین، جمعیت، میزان تسلیحات و تجهیزات چگونه اینها معنادار میشوند و چگونه معنا میدهند به چیزهای دیگری به غیر از خودشان و این هنجارها، هنجارهای درون یک جامعه، چگونه در منافع جهانی آن جامعه تأثیر مثبت یا منفی در عرصه داخل کشور، در عرصه منطقه و در عرصه بین الملل میگذارند.
وقتی تناقضهایی بین هویت و منافع پیش بیاید چه اقدامی و چه آثاری دارد. آیا برداشتهای فرهنگی متفاوت و الگوهای رفتاری که مبتنی بر آن هنجارها و ارزشهای درونی است، چه الگوی رفتاری در عرصه بین الملل ایجاد میکنند و در برابر خودشان چه واکنشهایی را برمیانگیزانند و چگونه میشود مجهولات را بر پایه معلومات خودمان در این عرصه تعریف کنیم و حتی بنا کنیم. یعنی به اصطلاح جهان ناشناخته را در درون جهان شناخته بنا بکنیم و بسازیم.
کجا و چرا سوءتفاهم به وجود میآید چرا برداشتها و ارزیابیها باعث تعارضاتی می شود، کدام تعارضات خواسته است، کدام تعارضات ناخواسته است و مسائل ایدئولوژیک، هنجاری و ارزشی در چه دیدگاهی تحت عنوان نوواقعگرایی به آن توجه نمیشود ولی حتی در آن عرصه هم کاملا تاثیرگذار است منتها با ایدئولوژی بد وارد عرصه واقعگرایی میشویم و اسمش را میگذاریم که ما واقعگراییم و ایدئولوژی نداریم.
براساس و این رفتار ایدئولوژیک نداریم در حالیکه دارید و نمیتوانید نداشته باشید، منتها رفتار ایدئولوژیک شما یا بد و نادرست و یا خوب و درست است. تحت عنوان واقعگرایی عملا با یک ایدئولوژی بد و ارزشهای نادرست وارد میدان میشوید و آن وقت واقعگراییتان هم به ورشکستگی منجر خواهد شد. تمام مسئله این است که چه هنجارها و الگوهای رفتاری را چند تا قدرت، قدرتهای هستهای مثلا و قدرتهای اقتصادی و قدرتهای نظامی میتوانند بر جهان مسلط کنند و سیستم بسازند و فشارهای سیستماتیک به مخالفان خودشان وارد کنند و ساختار نظام بینالملل را برای کسانی تنگ کنند، یک نوع جامعهپذیری جهانی را تحمیل کنند و رفتارها را به اصطلاح همگون کنند و کلیشهسازی و همگون سازی کنند و آن وقت نشان بدهد که چگونه میشود علیرغم تفاوت نظامهای فرهنگی، سیاسی و ایدئولوژیک اما همه در روابط بین الملل باید مشابه عمل کنید.
یعنی یک نوع از طریق ساختارهای قدرت، رسانه و ثروت برای بقیه کشورها فرهنگ سازی کنند، هنجارهای خودشان و منافع خودشان را بر سایر بازیگران عرصه تحمیل کنند نه تجویز. آن وقت اینجا از ترس، از طمع، از تاکتیکهای جامعه پذیری، از مدیریت آشوبهای روابط بین الملل، از همه اینها طبیعتا باید استفاده کنند و میکنند حالا به روش ماکیاولی غالبا و بسیار استثنایی به روش اخلاقی آن هم وقتی که منافعشان با مسئله سازگار باشد.
در مسیر این تحمیل و تحملهاست که بعضی ظرفیتهای خلاق انسانی هم شناسایی میشود و مدیریت میشود و اینکه ارزشها و نگرشها و هنجارهای حاکم بر جوامع جهانی و جوامع مختلف چه نقشی به طور تکوینی دارند، اینجاست که از قدرت زبان استفاده میشود، اینجاست که به جنبههای تبلیغاتی در روابط بین الملل توجه میشود به جنبههای حتی زیباشناختی در رفتار توجه میشود و چگونه یک نوع القا و احساس عدم امنیت بر جهان حاکم کنند، همکاریهای بینالملل را دوباره در راستای منافع خودشان بازسازی کنند ، به چه کسی اعتماد کنند یا تظاهر به اعتماد کنند، به چه کسی نکنند و منافع خودشان را چگونه حتی از طریق قدم پاگذاشتن بر سر و صورت متحدینشان پیش ببرند.
شما همین اخیرا دیدید که چگونه دیگر اینقدر شور شد که خودشان هم به صدا در آمدند، این افشای اینکه حداقل 35 نفر از رهبران و حاکمان جهان و ازجمله رئیس جمهور و حاکمان کشورهای اروپایی که در الگو و اردوگاه آمریکا عمل میکنند حتی خصوصیترین مکالمات و مسائل اینها سالهای سال است که دارد واژه به واژه، کلمه به کلمه و آن تا آن شنود میشود، جاسوسی میشود. دیدید که گفتگوهای مرکل آلمان را و همینطور رئیس جمهور فرانسه را و همینطور اسپانیا را و دیگران خیلی راحت شنود میشود.
اعلام شد که فقط در ماه گذشته مثلاً چه تعداد 60 میلیون مکالمه مردم در اسپانیا مثلا ظرف یک ماه چطور شنود شده یا تمام مسئولین کشورهای اروپایی و غیراروپایی حتی نزدیکترین متحدانشان چطور در اسپانیا، آلمان و فرانسه و جاهای مختلف، حتی پیامکهایی که رئیس جمهور برزیل یا مکزیک یا دیگران رد و بدل می کردند چه رسد به تلفنها و ایمیلها کنترل میشود.
یک شبکه جاسوسی در تمام کشورها به حدی که متحدینشان هم دیگر گفتند که با ماهم بله؟ یعنی وقتی کسانی میخواهند از فرمولهای قدرت در جهان استفاده کنند حتی دوست و دشمن هم نمیشناسند با متحد و با دشمن در یک جاهایی یگانه عمل می کنند و این سیاست ماکیاولیستی در عرصه رابط بین الملل و سیاست خارجی در طول تاریخ بشر همواره ادامه داشته، ابزار و تجهیزاتش تا امروز پیشرفتهتر و مجهزتر شدهاند. اما اصل خط حاکم بر این نوع روابط همین است و همین بوده و خواهد بود.
گناه و ثواب و واقعگرایی را در روابط بینالملل تعریف میکنند در واقع به اسم واقعگرایی اسطورههایی که خودشان ساختهاند در روابط بین الملل حاکم میکنند و این نقش فرهنگ و طرز فکر در سیاست بینالملل فوقالعاده مهم است و کسانی به آن توجه نمیکنند چون از منظر خشک پوزیتیویستی به مسائل نگاه میکردند که می دانید پوزیتیویسم غیر از اینکه به لحاظ منطقی غلط است، اصلا دروغ هم هست.
به لحاظ واقعگرایی انسان را از واقعیت دور می کند، نزدیک نمیکند فقط تماس با سطحی از واقعیت ایجاد میکند و میفریبد و اغنا میکند و ریشهها و سطوح دیگر و ابعاد دیگری از واقعیت را کاملا پنهان میکند.
یک طیف وسیعی در کشورهای مختلف مثل کشور خود ما هستند که به طور رسمی و آکادمیک روابط بین الملل و اینها را که می خوانند، واقعا فکر می کنند یک قوانین خشک تجربی پوزیتیویستی بر روابط جهانی حاکم است. اصلا گویی بسیاریشان توجه ندارند که آنچه که اینها به نام واقعیت و واقعگرایی و نوواقعگرایی مطرح میکنند، مطلقا واقعگرایی نیست، به همه ابعاد واقعیت ابداً کاری ندارد و کاملا گزینشی برخورد میکند با واقعیات. واقعیات را الک شده، مهندسی شده و تغییر شکل یافته و در قالب اسطورههای خودشان، اسطورهسازی میکنند و برای بقیه تعریف می کنند.
آن چیزی که شما با آن مواجه هستید واقعیت نیست، تعریف خاصی از واقعیت است از منظری که اساسا واقعنمایانه شکل نگرفته بلکه منفعتطلبانه صورتبندی شده است و بنابراین میشود گفت که حتی بعضی نظریهپردازان انتقادی در حوزه انسان شناسی و جامعه شناسی که همین دیدگاه را با همان مبانی معرفت شناختیاش در عرصه روابط بین الملل تعمیم دادهاند، اصلا تصریح میکنند که در واقع هیچ نوع واقعیتی در مورد جهان و از جمله جامعه جهانی وجود ندارد.
این ارزشها و فرهنگها و منافع هستند که کاملا روی تفسیر وتوضیحی که از واقعیت و واقع ارائه میشود تاثیرگذارند و واقعگرایی در واقع ناواقعگرایی است. به خصوص در مباحث علوم اجتماعی پست مدرن یعنی با رویکرد پست مدرن این دیدگاه فرهنگی است که طبیعت انسان و روابط اجتماعی را کاملا سیال کرده و هرگز آنها را لایتغیر نه دیده و نه تصور کرده و نه توصیه کرده است و ارزشهای خاصی، منافع خاصی و رفتارها و پیشفرضهای خاصی در فضای فرهنگی و اقتصادی و سیاسی در روابط بین الملل دارد عمل میکند و اساسا نمیتواند حالت عام داشته باشد و مطلق باشد و کاملا از دریچه ارزشهای خاصی به آنها نظر شده و تحریف شدهاند و فقط کسانی دارند میگویند روابط بین الملل یک قانون پولادین علمی تجربی دارد که می خواهند این وضع موجود بماند و ابدی تلقی بشود و یک چیزی مثل قانون جاذبه، قانون دو دو تا چهارتا و این قبیل تعریف شود تا کسی به فکرش نرسد که وضع حاکم بر جهان و وضع موجود را میتوان تغییر داد غیر از آنکه داد.
این تغییر یافتنی است خود اینها وضع قبل از خودشان را تغییر دادند که آقایی کردند، این وضع رابطه ارباب و برده را در جهان در روابط بین الملل می توان تغییر داد و سیاست خارجی را باید به درستی دید و تجزیه تحلیل کرد. قدرت و ضدقدرت را به درستی شناخت وقتی نظریه پردازی در روابط بین الملل می خواهیم بکنیم در چهارچوب اسطوره های غیرعلمی دشمن این کار را نکنیم و این الگوهای حاکم کنونی بر روابط بین الملل را ساختارشکنی کنید تا به لحاظ نظری ساختار شکنی نکنیم ، نمی توانیم به لحاظ عملی ساختارشکنی کنیم و نمی توانیم نظریه پردازی بکنیم. تمام گزاره های پایه و پیش فرض هایی که تفکر مادی و استکباری نظریه های خودش را در روابط بین الملل بر اساس آنها بنا کرده مبتنی بر منافع آنها و برخاسته از هنجارهای آنهاست.
این مسئلهای است که امروز حتی در متون آکادمیک هم دارد به آن توفق میشود و این که عملا یک داد و ستدی در جریان است، یک تولید و بازتولیدی در جریان است، دارد به تعبیری به این جریانهای پست مدرن مبادله معنا و پخش معنا می گویند، بین اعضای جامعه در داخل و جامعه بینالملل در سطح جهان توزیع معنا صورت می گیرد و لذا امروز شما می دانید مباحث مطالعات بین پارادایمی در روابط بین الملل و اصلا هسته اصلی این نظریه بسیار قوی در غرب( به لحاظ طرفدار در مباحث آکادمیک عرض میکنم البته)، این است که تمام این دادوستدها و تولید و بازتولیدهای معنا را می توان و باید ملاحظه کرد.
الان در به اصطلاح مکتب انگلیسی در حوزه جامعه بین الملل جریانهای واقع گرایی انتقادی، جریانهای سازه انگار، جریانهای واقع گرای نوکلاسیک، جریانهای مختلف خوب اینها گرایشها و مکتبهای مختلفی اند که در حوزه روابط بین الملل هر کدام براساس مبانی معرفتی و انسان شناختی خودشان و گره خورده با منافع قدرتهای خاصی به اصطلاح نظریه پردازی کرده اند ولی اینهایی که عرض کردم همه جریانهای انتقادی در عرصه تفسیر روابط بین الملل و ایدئولوژی سیسات خارجی نسبت به نگاه پوزیتیویستی -حالا کم و زیاد –هستند.
آنچه که دوستان ما در دانشکده وزارت خارجه در رشته های روابط بین الملل حتما باید به آن توجه کنند این است که تمام محیطهای دانشگاهی در عرصه های علوم انسانی – اجتماعی به طور عام و روابط بین الملل به طور خاص تحت تاثیر فضاهای مختلف ایدئولوژیک صورت گرفته و کاملا ایدئولوژیک هست. و هیچکدام از آنها براساس واقع گرایی غیرایدئولوژیک عملا پیش نیامده و در همه این موارد اسطوره هایی ساخته شده و حاکم بر گفتگو در عرصه روابط بین الملل است و شما در فضاهای فرهنگی خاصی نظرات خاصی را می خوانید که آنها خواستند این فضا حاکم باشد بر این چشمها و گوشها و بر ذهن ما و شما که رویدادهای جهان را و رفتارهای سیاست خارجی دوست و دشمن و متحد و مخالف و اینها همه را آن طوری که آنها به نفعشان تمام میشود هم بفهمید و هم بخوانید و هم براساس آن رفتار کنید.
این رشته های مطالعاتی در این حوزه با این اهداف شکل گرفته و پیش آمده و بخصوص در دهه های اخیر یعنی در قرن بیستم به خصوص بعد از جنگ بین الملل دوم کاملا گزینشی دارد با این مسائل برخورد می شود به لحاظ نظری و تبیین نظریه واقعیت جهانی نظریه پردازی در عرصه بین الملل همه جا بخشی از آنها جنبه تجربی دارد و بخش مهمی که اتفاقا جهت دهنده اصلی است به بحث صورت هنجاری و ارزشی دارد و بنیانهای ایدئولوژیک در غرب داشته و دارد.
بنابراین روابط بین الملل علمی و تجربی بخشی از آنها توصیف و توضیح است و بخش مهمیاش تجویز و تکلیف است. و براساس یک مبانی اعلام شده یا نشده، دانسته شده یا نشده در حوزه فلسفه اخلاق و مسائلی از این قبیل شکل می گیرد و شکل گرفته است ولی دانشجوی ما اینجا ممکن است به آن توجه نداشته باشد چون استادش هم خیلی توجهی به مسئله ندارد و بیش از اندازه این بحث ها را جدی می گیرد و قدرت شالوده شکنی و نگاه انتقادی و کلیتیکال را هم ندارند، غالبا ندارند.
حفظ می کنیم مدرک می گیریم و مدرک می دهیم. و روابط بین الملل وقتی می خواهد تغییر کند ابتدا باید به درستی تبیین بشود، هم از بعد تجربی و هم از بعد ارزشی، هم اینکه چی هست و هم اینکه چه باید باشد و بنیان این هر دو بحث به مباحث معرفت شناسی، هستی شناسی و انسان شناسی برمی گردد و بعد از اینهاست که شما برای رفتارها استاندارد می توانید تعریف کنید و تعهدات، مسئولیتها، وظیفه و حق و تکلیف و اینها را در عرصه روابط بین الملل سازمان دهی کنید و تعریف کنید و شفاف سازی کنید چه در رابطه با نظام بین الملل و سایر دولتها، چه در داخل خود جامعه در روابط با سایر افراد. و اینها استانداردهای فعلی را براساس منافع و مبانی خودشان تعریف کردند. بخشی از این استانداردها با منافع و مبانی ما هم سازوگار هست اما یک بخشیاش هم واقعا نیست و باید قطع کرد و بررسی کرد که کدامها هست و کدامها نیست.
اهمیت حقوقی – اخلاقی در باب مسئله مرزهای بین المللی، روابط جهانی، قراردادهای اقتصادی – سیاسی، فرهنگی و حقوقی جهانی مسئله نگاه اخلاقی به مسئله جنگ، صلح، حقوق اسیران و شکنجه و اصلا ماهیت حقوق و حقوق بشر که حقوق بین الملل را شکل می دهد، مبنای حقوقیاش چیست، مبنای نظری اش چیست. عدالت جهانی چگونه باید تعریف بشود، مقررات و ارزشها را و هنجارهای حاکم بر روابط بین الملل سیاست جهانی را چه کسانی چرا و چگونه تعریف کنند و چرا یک عده خاصی تعریف کنند و بقیه تن بدهند و امضا بکنند، کجا اینها بحث شده و بحث می شود قوانین بین الملل، حقوق بین الملل و این قبیل مسائل و ارزشهای جهانی به اصطلاح. دیپلماسی در خدمت چه اهدافی باید باشد، دیپلماسی خودش هدف نیست، دیپلماسی وسیله است، وسیله و ابزار در جهت چه هدفی هست و چه هدفی باید باشد.
مثلا در قالب یک رویکرد لیبرال به خصوص وقتی جنبه امپریالیستی در جهان پیدا می کند جنگ و خشونت بین المللی چطور تعریف شده، صلح جهانی چطور تعریف می شود، کدام از اینها و چه وقت بر چه ملتهایی تحمیل می شوند. کدام جنگ و کدام صلح بر کدام ملت در چه شرایطی. چرا اینها تصمیم می گیرند کجا و چه وقت جنگ بشود کجا و چه وقت جنگ نشود. چون منافع اینها در یک جاهایی با جنگ تامین می شود در یک جاهایی با صلح و امنیت تامین می شود. نه اینکه یک قواعد عادلانه ای حقوق مساوی در جهان تعریف شده برای همه ملتها و یک دموکراسی جهانی برقرار است و آن وقت می بینند منافعی چه کسانی بیشتر است یا مهمتر است و یا منطقی تر است، اینطور نیست.
این رفتارها هیچ کدام حتی واقع گرایانه نیست گرچه خود واقع گرایی به یک معنا مشکلاتی دارد و یک تعریف از واقع گرایی لازم و درست است اما اینها به معنای اول هم واقع گرا نیستند آنطوری که از ما و شما می خواهند واقع گرا باشیم. اینها کاملا جهان را براساس آنچه که در منظر آنها باید باشد برای بقیه به عنوان یک واقعیت تعریف می کنند. یعنی ایدهآل خودشان را و منافع خودشان را به عنوان یک واقعیت لایتغیر حاکم و قهری حاکم برجهان تعریف می کندر سیاست بین الملل یک عده ساده لوح هم قبول می کنند.
ظاهرش این است که در واقع گرایی جهان را براساس آنچه هست ببینیم نه براساس آنچه از نظر ما باید و نباید، اما واقعیت است است که قدرتهای حاکم برجهان، جهان را براساس آنچه باید باشد به عنوان واقعیت برای ما و شما تعریف می کنند و واقع گرایی شان در مرحله توصیه حتی اثبات گرایانه و تجربی و پوزیتیویستی هم نیست. ولو در مقام توصیف باشد و کاملا جنبه های هنجاری و ایدئولوژیک خودشان را تحت عنوان واقعیت و نگاه علمی به واقعیت جهانی بر دیگران تحمیل کردند.
به ما و شما می گویند واقع گرا باشید و مسائل هنجاری و ارزشها، ایدئولوژی و اینها را کنار بگذارید ، اینها جایش در روابط بین الملل نیست ولی در واقع خوشان کاملاً با این مباحث ایدئولوژیک و با نوعی دیکتاتوری در عرصه حتی فرهنگی مواجه می شوند با بقیه و اینها را اعمال می کنند. ما معتقدیم در فهم واقعیت روابط جهانی، بله باید رئالیسم باشیم و البته رئالیسم هم مساوی با ماتریالیسم نیست، فقط واقعیتهای عالم، واقعیتهای مادی نیستند.
در مقام آنچه باید باشد و برنامه ریزی و توصیه ها و مدیریت رفتار خودمان باید ایدهآلیست با شیم چون یک ایده و یک هدفی تعریف می کنیم و براساس آن جلو می رویم. در مقام توصیف حتما واقع بین باشیم. در مقام توصیه کاملا بایستی اتفاقا ایدهآلیسم بود، ایده آلیسم به مفهوم آرمان گرا نه به مفهوم خیال باف که آرمانها چگونه چه تعاملی بین آرمان و واقعیت برقرار کنیم، واقعیت را به سوی آرمانهای خودمان، اهداف و حقوق خودمان، باید مدیریت بکنیم و شکل بدهیم نه اینکه بگوییم واقعیت این است و بعد هم بگوییم و واقعیت همین هم باید باشد.
جواب این است که اولا واقعیت فقط این نیست و گاهی اصلا این نیست و بعد اگر واقعیت این است هم خب غلط است. واقعیت این نباید باشد، حالا چه کنیم آنچه هست را به سمت آنچه باید باشد و تغییر بدهیم عاقلانه و واقع بینانه اما کاملا ارزشی و ایدئولوژیک، انقلابی و ایدهالیستی عمل کنیم تا جهان شکل دیگری پیدا کند چنانکه در سی و چند سال ما به جهان شکل دیگری دادیم، ما در تغییر شکل جهان نقش داشتیم ، ما الان نقش داریم در تغییر شکل جهان به لحاظ هم سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حقوقی و این نقش را باید بشناسیم به رسمیت و درست آن را مدیریت کنیم، ادامه بدهیم و از این نقش عقب نشینی نکنیم، هزینهاش را بپردازیم و عاقلانه هم مدیریت بکنیم.
مگرنه تمام غرب و تمام اینهایی که جلوی شما ایستادند خودشان هم نگاه کاملا هنجاری و ایدئولوژیک به روابط بین الملل دارند ، هم کاملا منفعت گرا عمل میکنند. اینکه یک عدهای رفتارگرا و یک عده ای سنتگرا و یک عده واقع گرا هستند و یک عده ای ایدئولوژیک هستند و ایده آلیسم هستند، این حرفها زده می شود و در یک جزئیاتی هم درست است و لی در اساسش مشکلاتی دارد.
شما ببینید تمام رفتارهایی که می کنند در چهارچوب ایدئولوژیک و منفعت گرای خودشان هر دو هست. شما در تمام دوران جنگ سرد این را بین غرب و شرق دیدید، دعوای دو تا منافع نبود، دعوای ایدئولوژیک هم بود. اینکه یک بازی منصفانه ای در روابط بین الملل در جریان است و ما هم باید واقع بین باشیم، منصف باشیم و علیه خودمان شهادت بدهیم، یا عدالت جهانی حاکم است، این حرفها نیست. عملاً یک موضوعات دیگری گویا اینها را تحتالشعاع قرار میدهد و مفهوم نظم و مفهوم امنیت جهانی و مفهوم همزیستی و ثبات، مفهوم ارزشهای جهانی که اینها تعریف خودشان کردند بدون اینکه حساب پس بدهند و پاشخگوی نظری این مباحث باشند، و مسائل تکنیکی در روابط بین الملل چه چیزهایی است و هسته های ثابت یک موضع جهانی چیست و چه باید باشد.
شما به این نظریه بین المللی که اواخر یا در دوره جنگ سرد شرق و غرب ایجاد شده بود و ته مانده اش هم هنوز ادامه دارد، گرچه شوروی کمونیستی دیگر نیست، ولی کاملا می بینید که آنجا موضوعات کاملا ارزشی احیا می شد و مباحث محوری را گاهی در سیاست جهانی تشکیل می داد و یک جاهایی دعوا فقط سر قدرت و ثروت نبود، سر چپ و راست بود. یا الان جریان نئولیبرالیستی سرمایه داری غرب کاملا در موضوعاتی که حرف میزند بحث محیط زیست، بحث دخالتهای بشردوستانه و پیشگیرانه، مسئله حقوق زن و این حرفها حقوق اقلیتها و مباحثی از این قبیل، سلاحهای کشتارجمعی و اینها، شعارهایی که می دهد تقریبا شما در همه موارد ملاحظه می کنید که اینها در تک تک این موارد خلاف حرفهایی که گفتند عمل کردند و هدفشان هم سرکوب مخالفین و حفظ و توسعه هژمونی خودشان است ولی فقط به هژمونی در عرصه قدرت و ثروت، نظامی گری و سرمایه داری فکر نمی کنند بلکه به هژمونی در عرصه رسانه، افکار عمومی، علوم انسانی – اجتماعی، مباحث روشن فکری و حقوقی و هنجارهای جهانی را می خواهد تعریف بکند.
حالا ولو اینکه در تمام این موارد خودشان مجرماند و در رأس مجرمین هستند. ولی عملا سخنگوی اینها بشوند ، پلیس این مسائل و در مذاکرات بین المللی هم این مباحث را بدون هیچ خجالتی وقیحانه مطرح می کنند و معمولا هم طرف مقابلشان منفعل می شوند و می گویند اینها پلیس حقوق بشر هستند ما هم باید جوابگو باشیم، شروع می کنند توضیح دادن به اینها .این دیگر از آن جوکهای مسخره ای است که در این جهان، جهان معاصر شاهدش هستیم. که آدمهای بیگناه، شهروند بی گناه باید به رئیس دزدها جواب پس بدهد و توضیح بدهد که من دزد نیستم و دزدی نکردم و نمی خواهم بکنم و اینها بتوانند با تحریم و مجازاتهای بین الملل و این حرفها یک همچین هژمونی دروغی را برای خود تعریف کنند.
می خواهم اینجا این نتیجه را بگیرم که بعضی دوستان ما هنوز از منظر پوزیتیویسم و اثبات گرایی مادی به مسائل و به روابط بین الملل و حقوق بین الملل توجه دارند و اینها اتفاقا بر خلاف اینکه شعار واقع بینی می دهند اساسا واقع بین نیستند ، نمی بینند واقعیت چیست. مشکلاتی وجود دارد اگر شما بخواهید روابط بین الملل را به لحاظ ارزشی مطالعه کنید مبانی در برابر شما ممکن است باشد ولی نتایجش کاملا ملموس است. حالا از منظر معرفت عرض کردم بی تاثیر معرف شناسی های خاص در همه علوم انسانی – اجتماعی و به خصوص در همین عرصه روابط بین الملل و سیاست خارجی دوستان اگر دقت بفرمایید وقتی کسانی یعنی فرض بفرمایید با این دیدگاه که قضاوت ارزشی، داوری ارزشی – اخلاقی و به اصطلاح ایدئولوژیک در عرصه روابط بین الملل بستگی دارد به نوع آن ایست ها و برداشتی که دارید، نوع ذائقه شما به عنوان نظریه پرداز، احساسات شما و این قبیل مسائل.
بنابراین پوزیتیویستها ادعایشان این بود که بین واقعیت و ارزشها کاملا تفاوت و تباین هست. اگر کسی معتقد باشد که واقعیت هنجاری اساسا وجود ندارد و نظریه هنجاری در روابط بین الملل که می دهید گزاره هایش قابل تایید یا تکذیب به راحتی نیستند یا اساسا نیستند. یا فرضا معتقد باشید که یعنی با نگاه پوزوتویستی به روابط جهانی نگاه بکنید که نظریه های ارزشی اساساً یک نظریه علمی نیستند که بخواهند تایید یا تکذیب بشوند و اساسا نظریه نیستند، نظریه آن چیزی است که واقعیتهای موجود در روابط بین الملل را واقعیتهای محسوس، را فقط توضیح مادی بدهند.
اما این داوری دیگر نکند که چی خوب است و چی بد است، کدامیک از این مناسبات درست یا نادرست است، اگر داوری کردی دیگر علمی نیست به علم روابط بین الملل به اصطلاح مربوط نیست. یا اینکه نظریه های ارزشی نوعی نگاه آرمان شهری دارند و بنابراین عملا قابل درک نیستند. یا اینکه در دنیای واقعی دولتها بخواهند قدرت خودشان را به حداکثر برسانند و لذا هیچ کدامشان عملا تحت تاثیر هیچ ارزش و هنجار خاصی عمل نمی کنند و قدرت ارزش را تبعیت و تعقیب نمی کند. بلکه قدرت دنبال گسترش ذاتی و مادی خودش است و باید هم باشد و این قانون حاکم بر روابط بین الملل جهانی است.
یا اینکه در روابط جهانی نظمهای مختلف و متفاوت و گاه متضاد اخلاقی و هنجاری وجود دارد و هیچ نظریه ارزشی در روابط بین الملل نیست که همه بازیگران جهانی او را قبول داشته باشند و بر او توافق بکنند. یا اینکه قدرتها غالبا از همین مفاهیم و شعارهای به اصطلاح ارزشی و هنجاری به عنوان یک ابزار سیاسی، ابزار قدرت در روابطشان با دیگران استفاده کردند و می کنند و یک توجیه شبه ارزشی می کنند منافع و اهدافی را که در صحنه واقعیت دارند تعقیب می کنند یا فرضا اینکه دولتها نظام دولتها به عنوان واحد سیاسی در نظم هنجاری و ارزشی سهیم نیستند در سطح جهان و آنجا کار فرهنگ و اقتصاد و مسائل دیگری است.
خب حالا این حرفهایی که عرض کردم بخشی از اینها به لحاظ پوزیتویستی غلیظتر بود و بخشی اش رقیقتر و بخشی از این ها واقعیت درست است و بخشی اش نیست، بخشی است اتفاقا برای پوشاندن واقعیت است. شما ملاحظه بفرمایید همین رویکردهای معرفت شناختی چه تاثیری می تواند در کنش و واکنشها در عرصه بین الملل بگذارد. و بعد وقتی پرسشهای در مقام تزاحم پیش میآید چه کسی چگونه جواب می دهد و می تواند جواب بدهد. البته روی کاغذ به عنوان بحث تئوریک دارم عرض می کنم .
مثلا اگر منافع مادی شما با نظم اخلاقی و اهداف انسانی شما تعارض پیدا کرد، کدام مقدم است، چرا و تا چه حد؟ آیا دولتها اساسا تامین منافع ملی فقط برایشان مهم است یا تامین منافع دولتمردان و آن را حاکم می کنند بر اصول ارزشی و نه منافع ملی را و اینکه هر دولتی در روابط بین الملل چه زنجیره ای از توجیهات هنجاری و ارزشی برای چه نوع رفتاری را تدارک می بیند و با افکار عمومی داخل چگونه صحبت می کند، با افکار عمومی جهانی چگونه و با قدرتها چگونه؟ با قدرتهای مزاحم چگونه صحبت می کند و چه توضیحی می دهد؟
خب اینها هر کدام کاملا به مبانی معرفیت، حقوقی و اخلاقی ما بستگی دارد و تفسیر توحیدی یا تفسیر مادی از واقعیت کردن کاملا در کنشها و واکنشهای ما تاثیر میگذارد.اینکه چه رفتاری و چرا و چه وقت اخلاقی یا غیراخلاقی جلو میکند و چرا و آیا خرد اخلاقی و خرد دولتی در روابط بین الملل اینها دو نوع خرد هستند، دو مبنای محاسباتیاند، دو جور چرتکه اندازی است. آیا اگر یک ملتی حقوق مساوی و عزت و کرامت در سطح جهان برای خودش بخواهد، و از حقوق خودش دفاع کند و بعد صدماتی به او وارد بشود، ضد حمله هایی به او صورت بگیرد، می شود این ملت را این انقلاب را متهم کرد که واقع بین نیستید؟
تنشهای بیخود و بیجا دارید ایجاد میکنید و به نام تنش زدایی، تن بدهید به اسطوره سازیهای حاکم؟ دفاع از حقوق یک ملت، دفاع از حقوق شهروندان یک ملت در سطح بین الملل و حقوق شهروندان سایر ملتها نحوه تحریف کردن همه اینها در یک ظرف واحد اینها همه واقعا نظریه پردازی حقوقی – اخلاقی می خواهد. و آیا درستکاری و صداقت یک فضیلت در روابط بین الملل هم هست یا نیست؟ آیا کجا و تا چه حد از خدعه و نیرنگ در تأمین منافع خود و حقوق خود می توان و باید استفاده کرد؟
در مورد کدام منافع، کدام حقوق و با چه مخالفانی و تا چه حد؟ اساسا منابع ثروت و قدرت جهانی چگونه باید توزیع بشود، چه کسی باید توزیع کند و بر چه اساسی باید توزیع شود. این عدالت در روابط جهانی چگونه تعریف بشود، چه کسانی تعریف بکنند، چه کسانی داور باشند، چه قدرتهایی مجری باشند، آیا هیچ قدرتی در دنیا فرامنافع خودش موضعی دارد ؟در اخلاقیات مسائل سلاح هسته ای یا مفاهیم دیگری از این قبیل چیست؟ چه نهادهایی باید تکثیر سلاحهای هسته ای را تحت کنترل داشته باشند و چه کسانی باید تحت کنترل باشند و یا یک عده ای تحت کنترل نباشند و بقیه را کنترل بکنند یا اینکه همه به طور مساوی کنترل بشوند.
شما ملاحظه می فرمایید در هیچ جای جهان در روابط بین الملل اینها اجازه نمی دهند اصلا این سوال مطرح بشود که بمب اتم سلاح تسلیحات اتمی خوب است یا بد است؟ اگر خوب است چرا همه نداشته باشند، اگر بد است چرا هزاران هزار از این بمبها را 4-5 کشور خاص دارند، همین هایی که به عنوان پلیس جهانی و پلیس هسته ای و اینها عمل می کنند و اسم خودشان را جامعه جهانی می گذارند؛ همین 4-5 تا کشور. هیچ کسی این سوال را نمی پرسد، هیچ کس نمی گوید که چرا شما بمب اتم را مصرف کردید، چرا بارها مخالفین خودتان را تهدید اتمی کردید؟ چرا هزاران هزار سلاح هسته ای و بمب اتمی الان آماده شلیک دارید ؟
این سؤال را می گویند نپرسید و کسی نباید بپرسد ولی از کشورهایی مثل ما باید بپرسند چرا دنبال حق قانونی غنیسازی و استفاده غیرتسلیحاتی از انرژی هسته طبق همه قوانین بین الملل هستید. اینکه عرض کردم اسطوره می سازند و سوال تعریف می کنند، یک سوالهایی کاملاً خط می خورد و نباید مطرح بشود، یک سوالهای بیجایی باید بشود سوالات اصلی در همه روابط بین الملل، اینطوری است.
یعنی اگر کسانی در سیاست خارجی واقع بین هستند و می خواهند واقع بین باشند، واقعیت اینهاست. این واقعیتها را ببینید. و اتفاقا یک رفتار درست ایدئولوژیک در چهارچوب اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی این است که واقعیتها را آنگونه که هست ببینید، ببینید که مساوات حقوقی در جهان وجود ندارد، ببینید که یک منطق علمی خاصی بر رفتار قدرتها در دنیا حاکم نیست. و ببینید که ما توانستیم در این سی و چند سال بارها اینها را شکست بدهیم و عقب بزنیم و واقعیتهای بین الملل را تغییر بدهیم و بنابراین باز هم می توانیم.
اینهایی که بیش از اندازه می ترسند، اینهایی که بیش از اندازه دچار توهم می شوند، طمع میکنند، اینهایی که بیش از اندازه اعتماد می کنند، اینهایی که صداقتشان ما را کشته و دشمن را هم کشته، اینهایی که سادهلوحانه به مسائل نگاه میکنند، متوهمانه با دشمنان اسلام و بشریت و در رأسشان آمریکا و صهیونیسم و متحدینش انگلیس، فرانسه و دیگران با اینها متوهمانه سر مسائلی سخن بگویند و متوهمانه توافق بکنند، اینها هیچکدام واقعبین نیستند اتفاقاً، اتفاقاً ما به این گرایشات می گوییم آقا واقع بین باشید.
واقعیت را ببیند، اینها به حدود خودشان پایبند نیستند، اینها به حقوق ما و شما و هیچ ملتی در دنیا عمیقا و عملا تا مجبور نشوند احترام نمی گذارند؛ اینهاست واقعیتها. یک واقعیت دیگر هم این است که اینها بارها در سی و چند سال خواستند ما نابود بشویم و شکست بخوریم و ما قویتر شدیم و اینها خودشان شکست خوردند، بنابراین آنها شکست پذیرند، شکست ناپذیر نیستند. در انقلاب ایران شکستشان دادیم، در عراق و افغانستان شکستشان دادیم، در سی و چند سال تحریم لاینقطع شکستشان دادیم. این تحریمها مربوط به هسته ای نیست، اینها قبل از هسته ای بود، از اول انقلاب بود.
در سوریه دوباره شکستشان دادیم، در غزه شکستشان دادیم ، در لبنان شکستشان دادیم. اینها واقعیت است، اینها واقعیت نیست؟ واقعیت این است که اینها بمب اتم استفاده کردند و اگر منافع خودشان را دنیا در خطر ببینند بازهم استفاده می کنند، اینها باید محدود بشوند. هزاران واقعیت است که ما اتفاقا به دوستان مدعی واقع بینی و اقع گرایی توصیه می کنیم حتما واقع بین باشد ولی صادقانه و آگاهانه و هوشمندانه همه واقعیت را ببینید، بخش مهمی از این واقعیات علیه صداقت آمریکار دارد شهادت میدهد، بخش مهمی از این واقعیات قدرت ما را نشان می دهد و شکست ناپذیری دشمنان ما را نفی کرد و ابطال کرد که اینها شکستپذیر بودند و باز هم هستند.
غرب نمی تواند و نه می خواهد و نه می تواند کمکی به اقتصاد کشورهای دیگری از جمله مخالفینش و بعنوان نمونه ما بکند. اینها مشکل اقتصادی خودشان را نمی توانند حل بکنند و گرفتار بحران اند. اینها اگر مشکل اقتصادی خودشان را هم می توانستند حل کنند، مشکل ما را هم فرضا می خواستند که حل بکنند که هرگز نمی خواهند، نمی توانند حل بکنند، نه می توانند و نه میخواهند. اینها واقعیتهاست و همه ما باید واقع بین باشیم.
نگاه به درون، نگاه به ملت ایران، نگاه به نسل جوان انقلابی در حوزه و دانشگاه، نگاه به ظرفیتهای عظیم هنوز شناخته نشده و رها نشده انقلاب اسلامی، نگاه به واقعیت پیروزی های بزرگی که در سه دهه گذشته به دست آوردیم. ما یک ملت کشور ضعیف درجه چندم بودیم قبل از انقلاب و اوایل انقلاب هزار خطر و تهدید متوجه ما بود و هر لحظه ممکن بود انقلاب سقوط بکند ولی امروز تبدیل به یکی از قدرتهای جهانی شدیم، ابرقدرت منطقه شدیم و یک قدرت جهانی شدیم قطعاً، اینها واقعیاتی است که دشمنان ما دیدند و ما خودمان بعضی از ما خودمان هنوز نمی بینیم.
حالا این بحث را ما انشاالله ادامه خواهیم داد به بعضی از مفاهیم دیگر در عرصه روابط بین الملل که در مباحث دانشگاهی، نظری، در حوزه روابط جهانی و حقوق بین الملل مطرح و سیاست خارجی می شود و اینها می شود مبنای دیپلماسی درست یا غلط و یک دیپلماسی مشروع یا نامشروع را انشالله خواهیم پرداخت در جلسات آینده اگر در قدی حیات باشیم. و امیدوارم این پرسشها، این گفتگوها و شبیه این گفتگوها در دانشکده های روابط بین الملل ما و دانشکده وزارت خارجه ما و دفتر مطالعات روابط بین الملل و این قبیل مباحث جدی در بگیرد و ما بفهمیم چه چیزهایی اسطوره است و دشمن دارد تحمیل می کند به افکار عمومی جهان و چه چیزهایی واقعیت است و اتفاقا ما دوستان را دعوت می کنیم به واقع بینی و معتقدیم یک رویکرد مکتبی، انقلابی و ایدئولوژیک در عرصه روابط بین المل حتما در درجه اول باید واقع بین باشد و الا اگر واقع بین نباشید، یک انقلابی موفق نخواهید بود. ولی به نام واقع بینی، واقع گرایی، تسلیم واقعیات و حتی تسلیم اسطووره های دشمن ساخته نباید شد.
متشکرم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
انتهای پیام/