خواهرانههای معصومه سجادیان از صبر زینبی برای پدر و ۴ برادر
خبرگزاری تسنیم:معصومه سادات سجادیان گفت:همان زمان که برادرانم شهید شدند، همسرم هم میرفت جبهه. همسایهمان میگفت نگذار آقا سید برود. بچههای کوچک داری، گفتم شوهر من که نرود. شوهر تو هم نرود. پس چه کسی برود بجنگد؟ مملکت از دست برود؟ امام دارد میگوید.
خبرگزاری تسنیم: "معصومه سادات سجادیان" فرزند شهید سید حمزه سجادیان و خواهر شهیدان سید قاسم، سید داود، سید کاظم و سید کریم سجادیان است. او در روستای "جورد" از توابع لواسانات که اکثر اهالی آن از سادات و ذرّیه رسول الله(ص) هستند به دنیا آمد و یکی از 5 فرزند به جا مانده از خانواده 11 نفره سجادیان است. او که خود صاحب 5 فرزند است، صبر مادرش در شهادت چهار تن از فرزندان و همسرش را نوعی کرامت از جانب خود این شهیدان میداند و یکی از مهمترین سفارش برادران را صبر زینب(س) وار بعد از شهادت آنان عنوان میکند. او در سخنان خود از خواهرانههایش با برادرانی میگوید که بیش از 30 سال است آنها را از دست داده و آنچنان این خاطرات را با جزئیات مرورمیکند و اشک میریزد که فاصله زمانی در میان سخنانش رنگ میبازد. گفتگوی تفصیلی تسنیم با این خواهر و فرزند شهید در ادامه میآید:
پدر سنگ صبورمان بود/میگفت: میروم جبهه شفایم را بگیرم
*تسنیم: شهادت کدامیک از برادران یا پدر برایتان سخت تر بود؟
شهادت پدرم بعد از برادران دیگر برای ما خیلی سخت بود. پدرم خیلی صبور بود. همهاش به مادرم میگفت افتخار کن همچین بچههایی داشتی. همهاش وصیتنامهها و نامههایشان را میخواند برای مادرم و میگفت حاج خانم بیا ببین چه چیزهایی نوشتهاند. مادرم میگفت: همین طور خودش اشک میریخت و آنها را میخواند. میگفت باید به این بچهها و راهی که رفتند افتخار کنیم. ولی پدر که رفت دیگر خیلی سختتر شد. پدر سنگ صبورمان بود و رفتنش سخت شد. پدرم از دماوند اعزام شده بود. پادرد هم داشت. وقتی میخواست برود به او میگفتیم شما با این پادردت اذیت میشوی به جبهه بروی. میگفت: " نه؛ میروم شفایم را بگیرم." رفت و در 65 سالگی شهید شد.
شهید سید حمزه سجادیان(پدرخانواده)
در کشورهای دیگر میبینیم کسانی که ولایت ندارند چطور به هم ریختهاند
*تسنیم: برادران و پدرتان قبل از شهادت توصیههای خاصی برای شما نداشتند؟
سفارششان این بود که پشتیبان ولایت باشید و امام را تنها نگذارید. اگر ما شهید شدیم مانند حضرت زینب(س) باشید و صبر کنید. بچههایتان را خوب تربیت کنید و برای جامعه مفید باشید. ما را روسیاه نکنید. من گفتم شما که روسیاه نمیشوید روسیاهی برای ماست. الان هم واقعا نظرم همین است. آنها رفتند و راهشان را برای انقلاب انتخاب کردند و روسفید شدند.
ما هم اگر پشت سر رهبری و امام باشیم موفقیم در غیر اینصورت روسیاهیم. الان داریم در کشورهای دیگر میبینیم کسانی که ولایت ندارند چطور به هم ریختهاند. دشمن، ما و مملکت ما را نمیخواهد بلکه منافع خود را میخواهد. در بحث مذاکرات میبینیم سی و چند سال آمریکا التماس مذاکره میکرد. وقتی ما خودمان رفتیم پای میز مذاکره رفتار آنها را هم دیدیم. به ملت ایران توهین میکنند. رهبر هم گفته است که من به این مذاکرات خوشبین نیستم. اینها دشمنند و دشمنیشان را میکنند. همینها بچههای ما را به شهادت رساندند. فتنه88 هم همینگونه بود که به نظرم هنوز هم ادامه دارد. ما باید در این میان فقط گوش به فرمان و پشتیبان رهبر باشیم تا روسفید شویم.
*تسنیم: از خاطرات خاص و شاخص خود با برادران شهیدتان بگویید.
آن موقع در خانه ما تلفن نبود. همسایهمان تلفن داشت گاهی با آن زنگ زده و خبر میگرفتند. یکبار سید کریم به تلفن همسایه زنگ زد و احوالپرسی کرد و گفت به زودی شهید میشوم. من ناراحت شدم گفتم: این چه حرفیست؟ انشاالله باشید و برای اسلام خدمت کنید. همان حرف و پیش بینی سید کریم هم شد. و بعد از آن شهید شد. هرچند ما سالها انتظار کشیدیم تا خبری از او بشود و ده سال مفقود الاثر بود. بعضی میگفتند اسیر شده و برخی می گفتند شهید است و انتظار میکشیدیم که بیاید. بعد از آنکه سید کاظم و سید داود شهید شدند. سید کریم که اغلب در جبهههای غرب کشور بود بازگشت به خانه در حالیکه نمیدانست برادرمان شهید شده است. صبح زود بلند شدم. همسرم هم جبهه بود. سید کریم آمد و وقتی خبر شهادت برادران را دادم چند باری با خود تکرار کرد: "خوش به حالشان".
شهید سید کریم سجادیان
سید کاظم وصیتنامه نوشته بود و وقتی میخواست اعزام شود اول پیش من میآمد و خداحافظی میکرد. یکبار وصیت نامهاش را از ساک درآورد و برایم خواند و گفت من این وصیت نامه را نوشتم و آدرس را دادم به یکی از دوستان. میگفت خوش به حال داداش داود که بچه دارد و حالا بچهاش را گذاشته و رفته است. اجر او بیشتر است.
شهید سید کاظم سجادیان
سید داود فقط یکبار بچهاش را دید
خانم سید داود قبل از شهادتش باردار بود. نزدیک زایمانش بود که داود اعزام میشد به جبهه. پدر خانمش با رفتنش مخالفت میکرد. پدرم ولی او را تشویق میکرد و میگفت: "برو باباجان. برو من همسر و بچهات را مواظبت میکنم تا برگردی." وقتی آمده بود با من قبل اعزام خداحافظی کند گفتم آقا داود نرو منطقه. رویمان نمیشد برای دل خودمان چیزی بگوییم. من یواش به او گفتم به خاطر خانمت که باردار است، این بار نرو. گفت ما میخواهیم برویم برایتان عیدی بیاوریم. هنوز بچهاش را ندیده بود که رفت. به من سفارش کرد و گفت به خانمم بیشتر سر بزنید و با او تماس داشته باشید. بچهاش به دنیا آمده بود. تماس گرفته بود و به خانمش گفته بود میتوانی توی اهواز بیایی همدیگر را ببینیم. چند نفر از اعضای فامیل، خانم و بچه سید داود را بردند اهواز و او بچهاش را تازه آنجا دید و همانجا با بچه عکس هم گرفتند. بچهاش دو یا سه ماهه بود که شهید شد و فقط همان یکبار در اهواز توانست او را ببیند.
شهید سید داود سجادیان
سید قاسم میگفت: مادر به ما حسودی میکند
سید قاسم جبهه بود که سید کریم مفقود شد. من و جاریام در خانه نشسته بودیم. سید قاسم آمده بود و از شهادت برادرم اطمینان داشت. وقتی به خانه ما آمده بود، دو تا از بچههایش را آورده بود همراهش. من بغلش کردم و گریه کردم. هر چه از سید کریم می پرسیدم میگفت حالش خوب است. اما از نوع رفتارش فهمیدم که سید کریم به شهادت رسیده است. بعد من گریه کردم و به او گفتم داداش تحمل این داغ خیلی سخت است. چه کنم؟ گفت از حضرت زینب الگو بگیر. آنجا من خیلی گریه کردم. مادرم وقتی فهمید به من گفت: "میبینی داداشهایت را؟ یکی یکی من را میگذارند و میروند." سید قاسم هم به شوخی گفت: "مادر دارد حسودی میکند و این حرف را میزند." بعد رو به مادرم گفت: "از کجا میدانی اگر اینجا بمانیم زنده میمانیم؟ اگر عمرمان باقی باشد جبهه هم که باشیم میمانیم و اگر عمرمان باقی نباشد اینجا هم ممکن است با یک تصادف از بین برویم."
شهید سید ابوالقاسم سجادیان
*تسنیم: همدیگر را چطور صدا میکردید؟
به برادران بزرگترم داداش میگفتم و برادران کوچکتر را با عنوان سید کاظم و سید کریم صدا میکردم. آنها هم من را آبجی صدا میکردند.
تحمل انتظار سختتر از شنیدن خبر شهادتشان بود/چهار نفر از اعضای فامیل در یک روز شهید شدند
*تسنیم: برای شما 5 بار خبر شهادت آوردند. شنیدن خبر شهادت سخت تر بود یا انتظار ده ساله برای برادرهای مفقود الاثرتان؟
انتظار سختتر بود. وقتی خبر شهادت دادند ما دیگر از برادران کنده شدیم. ولی این دو برادر را دائم انتظار میکشیدیم که بازگردند. وقتی خبری از اسرا میشد از برادران سراغ میگرفتیم. وقتی سید کاظم شهید شد، شب قبلش من خواب دیدم که سید کاظم آمده بچههای من را سوار کرده و تصادف کرده و در این تصادف همه مردهاند جز سید کاظم. صبح بلند شدم پیش خودم گفتم فکر میکنم برادرانم شهید شدهاند. دیگر آرام و قرار نداشتم. یک نفر آمد در خانه. پدرم آن موقع مشهد بود. گفت: شما خواهر سید کاظم سجادیان هستید؟ گفتم: بله؛ شهید شده؟ گفت: نه مجروح شده گفتم: نه من میدانم که شهید شده. بعد بالاخره گفت که فردا تشییع اوست. گفت: کسی برای هماهنگی نیست؟ گفتم: مردان ما همه جبهه هستند. تا زمان نماز مغرب سید قاسم آمد. او میدانست که همراه سید کاظم، سید داود هم شهید شده اما چیزی نمیگفت و میگفت حالش خوب است. در حالیکه یازده پاسدار در دماوند بودند که همه با هم در یک روز در جریان فتح خرمشهر به شهادت رسیده بودند و سید کاظم و سید داود هم جزو آنها بودند. این دو برادرم به همراه پسرخاله و برادر شوهرم همه با هم در یک روز شهید شدند.
جوانان ما خون دادهاند که درخت اسلام تا به حال ایستاده است
*تسنیم: از رفتن هر 5 نفرشان به خدا گلهای نکردید؟
نه اصلاً؛ همان زمان همسرم هم میرفت جبهه. همسایهمان میگفت نگذار آقا سید برود. بچههای کوچک داری، گفتم شوهر من که نرود. شوهر تو هم نرود. پس چه کسی برود بجنگد؟ مملکت از دست برود؟ امام دارد میگوید. امام نائب امام زمان(عج) است. فکر کن امام زمان دارد میگوید. اصلاً نتوانستیم مخالفتی کنیم و بگوییم نروند. اما دعا میکردیم زنده باشند و برگردند. دوست نداشتیم از دستشان بدهیم اما خب تقدیر این بود. درخت اسلام خون میخواهد. جوانان ما خون دادهاند که این درخت تا به حال ایستاده است. انشاءالله خون شهدا را پایمال نکنیم و حرفهایی که زدهاند را نگهداریم.
مسئولیت ما سنگینتر است، باید لبیکگوی ولایت باشیم
*تسنیم: شما و مادر این صبر را از کجا به دست آوردهاید؟
خدا صبر و ظرفیت را میدهد. وقتی چیزی را میگیرد، صبرش را در مقابل آن میدهد. من همیشه میگویم مادرم هم میگوید که خوش به سعادت شهدا. اینها امر ولایت خود را لبیک گفتند. مسئولیت ما الان سنگین است باید لبیکگو باشیم. ظهور آقا را بخواهیم تا بیاید. در زمان غیبت هم حرف نائباش را لبیک گوییم تا صاحب اصلی بیاید. دشمن برای باطلشان دارند این همه دست و پا میزنند ما که راه حق هستیم چرا تلاش نکنیم؟ امیدوارم خدا صبر را به همه دهد و مرگ همهمان را شهادت قرار دهد تا از این دنیا عاقبت بخیر برویم. دست خالی نباشیم تا شرمنده شهدا و امام شهدا و رهبر عزیزمان باشیم.
مسئولان خون شهدا را پایمال نکنند/حرفهای امام و رهبری را روی زمین نگذارند
*تسنیم: انتظارتان از مسئولین چیست؟
مسئولان خون شهدا را پایمال نکنند. اینها راه حق را رفتند. جانشان را دادند. شما هم همینطور باشید و راهشان را ادامه دهید. دشمنان را شادمان نکنند. به دشمن بها ندهند. نگذارند دشمن به ما دستور دهد. اگر تحریممان هم کردند فرقی نداشته باشد. زمان جنگ هم تحریم بود. تحریم برای الان نیست. آنقدر مصرفگرایی و بریز و بپاش کردند که الان سخت شده است. به قول رهبری به درک، روی پای خود میایستیم. هرچقدر تحریم شویم به نفع خودمان است.
مادرم میگوید آن موقع سخت بود به خاطر همین تحریمها بود. میخواهند در مقابل گرفتن عزت و دین چیزی به ما بدهند. مگر روزی ما دست آنهاست؟ کارهای نیستند. پیام ما به مسئولان این است که خون شهدا را پایمال نکنند، حرفهای امام و رهبری را روی زمین نگذارند.
صبوری مادر، کرامتی از همین شهیدان است
*تسنیم: کرامتی از این شهدا دیدهاید؟
صبوری مادر، کرامتی از همین شهیدان است. چند تن از دوستان میگفتند از سر مزار این شهیدان حاجت میگیریم و ما میگفتیم خوش به سعادت شما که قلب رئوفی دارید. باید از خدا خواست شهدا هم یک وسیلهای هستند برای آن که ما به خدا وصل شویم. اینها همه کرامت است.
*تسنیم: فکر میکنید پدر و مادر شما در تربیت فرزندانشان چه اصولی را به کار بردند که بچهها عاقبت به خیر شدند؟
بچه به عمل پدر و مادر نگاه میکند و همان کارهایی را میکند که آنها میکنند. نماز و روزه و عبادت پدر و مادرتاثیرگذار است. وقتی اینها بود دیگر نیاز به حرف نبود. بچهها خودشان همینها را الگو میگرفتند و انجام میدادند.
*تسنیم: شما مادر 5 فرزند هستید. از الگوی تربیتی مادرتان کمک میگیرید؟ توصیهتان به مادران امروز چیست؟
بله کمک گرفتهام؛ توصیهام به مردم این است که راه شهیدان را ادامه دهند الگوی تربیتی فرزندانشان حضرت زهرا باشد. من خودم 5 بچه دارم. نسلشان را زیاد کنند و خوب تربیت کنند. دنیا راحتی ندارد همهاش سختی است اما برای ساده کردن باید عمل کرد. برای تربیت بچه باید والدین خودشان عمل کنند. فرمایشات رهبری را گوش کنندو حجاب را جدی بگیرند. از تاثیر محیط بیرون غافل نشوند. محیط داخل خانه را هم جدی بگیرند اصل تربیت در داخل خانه اتفاق میافتد. بقیهاش سخت نیست.
*تسنیم: تربیت 5 بچه سختتر نیست؟
سختتر نه! سخت هست اما اگر بچه اول را تربیت کنی بچه دوم و سومی هم درس میگیرد. کار شاقی نیست.
*تسنیم: سادگی خانه پدری را در زندگی خودتان حفظ کردهاید؟
مثل پدر که نه اما تا جایی که توانستهایم حفظ کردهایم. به نظر من آن سادگی هم در تربیت فرزند نقش دارد. کم توقع بودن تاثیر دارد. اگر دنبال تکلفات و تشریفات باشم دیگر به تربیت فرزند نمیرسم. حضرت علی(ع) میفرمایند بچهتان را به روز تربیت کنید. اما خب نباید اسراف باشد.
-----------------------------
گفتوگو از : نجمه السادات مولایی و طیبه السادات مولایی
-----------------------------
انتهای پیام/