زیر بنا دانستن «توسعه» تئوریزه کردن «بردگی» است


زیر بنا دانستن «توسعه» تئوریزه کردن «بردگی» است

خبرگزاری تسنیم: حسن رحیم‌پور ازغدی گفت: زیر بنا دانستن «توسعه» و پیشرفت «اقتصادی و ابزاری و تکنیکی» تئوریزه کردن «بردگی» است و از سوی دیگر نتیجه عَرَضی و "فنومن" دانستن "اخلاق" و"روح عدالت‌خواهی" و "نومن" واقعی خواندن ابعاد مادّی بشر است.

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، سایت مرکز نشر آثار و آراء حسن رحیم‌پور ازغدی بسته صوتی جدیدی از سخنرانی‌های وی را با عنوان «"تفکر مادّی"، منشاء همه تردیدها» منتشر کرد که محورهای سخنرانی حسن رحیم پور ازغدی به شرح زیر است:

1) انقلابیون ، چگونه تردید می کنند ؟ و نسبت آن با "ماتریالیزم" ؟

2)چرا فلسفه ی " پراکسیس" مارکسیستها و "پراگماتیزم" آمریکایی ، دو قلو های ایدئولوژیک بودند؟

3)چرا مارکسیستها ، " اندیشه" و "انگیزه" را خارج از هویت انسان دانستند ؟

4)غیر عینی دانستن "شعارهای ارزشی" و شعاری خواندن " اصول عقیدتی"، محصول تفکر مادّی است

5)زیر بنا دانستن "توسعه" و پیشرفت "اقتصادی و ابزاری و تکنیکی" ، از سوئی ، تئوریزه کردن "بردگی" و از سوی دیگر ، نتیجه عَرَضی و "فنومن" دانستن "اخلاق" و"روح عدالتخواهی"  و "نومن" واقعی خواندن ابعاد مادّی بشر است.

6) "حقیقت" و "فایده" ،کدام طفیلی و کدام حقیقی است ؟

7)"انسان آزاد و عقلانی" ، نه توضیح مارکسیستی دارد و نه توجیه لیبرالی.

8)"معرفت استقرایی محض" ، منشاء "عمل زدگی" و به حاشیه راندنِ "حق خواهی" و "روح جهادی" است.

9)نفی " بدیهیات" و "منطق استدلالی" ، به "تجربه زدگی"افراطی و "سود محوری" در اقتصاد،سیاست،حقوق بشر و سیاست خارجی می انجامد.

10)پراگماتیستها و عمل زدگان ، هرگز نمی توانند "اخلاقی" بیندیشند و عمل کنند ، حتی اگر از "ادبیات اخلاقی" ، استفاده کنند .

11)نسبت سازی نادرست میان" ارزش نظری" و "ارزش عملی" یک گزاره اجتماعی ، مبنای اصلی  " هدف، وسیله را توجیه میکند" در سیاست داخلی و خارجی است .

12)از "اخلاق سیاسی" می گویند اما با کدام مبانی ؟

13) برخی سخنان "شبه اخلاقی"در عرصه سیاسی ، از نوع اخلاق هندی و مسیحی وگاه اخلاق نیچه ای و ماکیاولیستی است

14)آنانکه " باطل" را اصیل و قوی می پندارند ، در گفتن"حقّ" ، تردید می کنند.

15)کرامت توحیدی انسان، "تکبّر" نیست اما " اخلاق صلابت و غیرت مقاومت"را تئوریزه می کند.

16)مقاومت بر سر "عدالتخواهی"بدون زیربنای " توحیدی" ، شکننده و آسیب پذیر است.

17)مرز بندی اخلاق و غیر اخلاق در سیاست ، ازتنقیح "معرفت شناسی"و"انسان شناسی" آغاز می شود.

18)دو پهلو گویی ، زیگزاگ رفتن و دو چهرگی در ادبیات سیاسی ، نتیجه شکاف شخصیتی و "شیزو فرنی" اعتقادی است.

19)تاچند ماه دیگر ، "عقاید واقعی" افراد در جناح بندی های جدید ، شفاف خواهد شد.

20)"حق گرایی" و مقاومت بر سر ارزشهای انقلابی  ، مظهرتقوای سیاسی و عین "عقلانیت" است.

مشروح سخنرانی حسن رحیم‌پور ازغدی به شرح زیر است:

سلام عرض می‌کنم خدمت دوستان مخاطب که این مباحث را پیگیری می کنند و عذرخواهی می کنم بابت تأخیری چند روزه. من بنا داشتم که در هفته گذشته سالگرد شهادت آقای مطهری به بعضی از حساسیت های فکری ـ اجتماعی ای که متفکران اسلامی در یکی دو دهه پیش از انقلاب حتی داشتند و آنها با روشنفکران و سیاسیون جامعه و خواص جامعه در جریان و در میان می گذاشتند و از جمله موثرترین آنها آقای مطهری بودند به بعضی از آن نکات اشاره کنم که امروز هم همچنان گرچه به شکل دیگری مسئله ما یا مسئله بخشی از بدنه کسانی که در انقلاب هم بودند و هستند و در نظام هم بودند و هستند همچنان مسئله آنها هم هست.

من به یکی دو نمونه از این مباحث اشاره می کنم که در نوعِ توجیه رفتار سیاسی ـ فرهنگی ما در این شرایط حساس یعنی همیشه حساس انقلاب اسلامی دخالت دارد. در عصر تاریخ‌سازی و تمدن‌سازی جدید و توضیحاتی که کسانی حتی از بعضی نیروهای وابسته به انقلاب و نظام می کنند برای توجیه پنهان یأس و عقب نشینی. ببینیم آیا این توجیهات منطقی و شرعی و کافی است یا اینکه عین این توجیهات حتی در دوره های قبل از انقلاب از طرف کسانی یا با نام روشنفکری یا روشنفکرمابی یا به شکل مقدس مابی یا عقلانییت یا محافظه کاری عقلانی مطرح می شد.این‌ها همان‌ها هستند که با مصادیق جددی دوباره مطرح می شود.

اولاً اساساً تاریخ از نظر قرآن کریم، یک دریاچه آرام نیست یک دریای طوفانی است. گاهی آرامشی پیدا می کند اما اساساً فلسفه تاریخ، فلسفه قرآنی تاریخ، فلسفه خلقت آدم و بنی‌آدم، آرامش و آسایش در دنیا و رفاه و غفلت زدگی و غفلت نیست. از منظر قرآن تاریخ، تاریخ تنازع و نبرد است، البته نه نبرد طبقاتی و جنگ مادی و با تفسیرهای ماتریالیستی؛بلکه علاوه بر جنگ‌های بر سرمنافع، جنگ‌های مادی و طبقاتی، نبرد حق و باطل هم در عالم انسان‌ها، نبرد عقل وجهل، نبرد عقل و جهل به تعبیری که در احادیث آمده، نبرد عقل و نفس به تعبیری که در لسان عرفا است و نوعی نبرد تعلق به ماده و معنا همواره وجود داشته و دارد و خواهد داشت و همواره دائمی است.

بنابراین این اولین نکته پاسخ به کسانی است که گمان می‌کنند اصل بر پایان یافتن همه نبردها و درگیری ها در طول تاریخ بشر است و مبارزه حق و باطل یک مبارزه موقتی و غیرطبیعی است و باید اساساً هر چه زودتر فیصله پیدا کند و یا ا ساساً امکان فیصله یافتن دارد. قرآن کریم می فرماید این نبرد، جهاد با نفس در درون و جهاد با دشمنان خدا و مردم در بیرون و دشمنان عدالت در صحنه تاریخ و جامعه اصلا تمام شدنی نیست و اینجا میدان آزمون و بلا است و شرایط حساس برای دوره خاصی نیست.

اینجا میدان آزمون و بلاست، شرایط حساس کنونی وجود ندارد و شرایط حساس دائمی است و انسان تا زنده است در نبرد حق و باطق حوزه های شخصی، اجتماعی و جهانی ... باید موضع داشته باشد و اهل موضع و جهاد باشد.

نکته دوم اینکه، کسانی گمان می کنند باطل در واقع حقانیت دارد و در واقع قدرت باطل بیش از حق است و باطل میزبان تاریخ و حق میهمان است. این را هم قرآن کریم پاسخ می‌دهد. قرآن تاریخ را از سه بعد مورد ملاحظه قرار داده و داوری کرده است و به ما درباره قرآن گزارش می‌دهد؛ یکی به لحاظ نفسانی و فردی است، یکی دیگر به لحاظ اخلاقی است، آنجا می فرماید: هرکسی مسئول خودش است در برابر خداوند و باید پاسخگوی عمل یا بی عملی خودش باشد. قرآن می‌فرماید: «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» هیچ باربرداری بار دیگری را برنخواهد داشت.

اولاً همه وازره هستند و باری بر دوش دارند و  هیچ کس بدون بار نیست، همه مسئول‌اند و مسئولیتی را بر دوش دارند اما هیچ کس مسئول عمل دیگری ذاتاَ نخواهد بود و هر کسی پاسخگوی اعمال خودش خواهد بود. معنی‌اش این است که اگر در صحنه مبارزات تاریخی، اجتماعی و جهانی هم فرضا دیدید دشمنان حق به قدرت رسیدند و پیروزی ظاهری و مادی پیدا کردند هیچ چیز از مسئولیت شما کم نمی‌کند که ما دیگر وظیفه‌ای نداریم و باید "وا" دهیم، حتی در بدترین شرایط  وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى.

بُعد دوم، بعد اجتماعی است، بدین معنا که خداوند فرمود این سنت الهی است. یک قانون حاکم بر تاریخ و جامعه حاکم است که خداوند فرمود: وَمَا کَانَ رَبُّکَ، یعنی خداوند چنین نمی‌کند. رفتار خدا، سبک رفتاری خدا چنین نیست که جوامع را نابود کند، در حالی‌که که مردمانی مصلح، مبارز و فعال در آن هستند، وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ. اگر در جامعه‌ای اقشاری مصلح باشند و تلاش برای اصلاح خودشان و جامعه و مناسبات اجتماعی و سیاسی، حقوقی و فرهنگی در جامعه خودشان را بدست بیاورند و در سطح جهان انجام دهند هرگز خداوند آن جامعه را نابود نخواهد کرد و این را خداوند می‌فرماید ظلم است.

اگر جامعه ای در آن مردمان مسلم و مصلح باشند و  احساس مسئولیت می کنند و خدا آن جامعه و مردم را نابود کند این ظلم است و خدا این جامعه را نابود نخواهد کرد یا زمانی که می فرماید "اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم" یک قانون فعالیت اجتماعی است. این فرمول انقلاب‌ها و مبارزات انقلابی و اصلاحات اجتماعی است، یعنی خداوند تغییر می دهد سرنوشت جوامعی را که ذلیل یا قوی یا ضعیف، پاک یا ناپاک، فاسد یا صالح، عالم یا جاهل باشند، تغییری خداوند در سرنوشت هیچ جامعه بشری صورت نخواهد داد مگر اینکه خود آن مردم و جامعه اقدام کنند، قیام کنند و خود آن جامعه هزینه برای اصلاح بپردازند و اگر چنین کنند خداوند آن جامعه سرنوشت آنها را تغییر خواهد داد. این یعنی نه جبر و نه تفویض، این یعنی فرد و جامعه مسئول سرنوشت خودش است اما بداند که تعیین کننده اصلی خداوند است اما این تعیین کنندگی روش و قانون دارد.

این هم به لحاظ اجتماعی که هیچ کس و هیچ گروهی در مبارزات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مبارزات عدالتخواهانه، آزادیخواهانه، استقلال طلبانه، مبارزه با استکبار، استبداد هرگز  نباید گمان کنند که یک سرنوشت از پیش تعیین شده قطعی بر آنها حاکم است و مبارزات فایده ای ندارد یا بگویند امروز بالاخره یک قدرت‌هایی بر جهان مسلط‌اند و مبازه فایده‌ای ندارد. نه خیر هم فایده دارد و هم وظیفه است، ضمن اینکه دیدیم که در این دو سه دهه چه فواید و نتایجی داشت و آثارش را هم دیدیم. این هم بُعد دوم. پس اول بُعد فردی، دوم بُعد اجتماعی و سوم بُعد تکوینی است.

بعضی از آیات قرآن هستند که می‌فرمایند این عالم جهان نسبت به حق و باطل بی طرف نیست و به مشیت خداوند عکس العمل نشان می‌دهد. بدین معنا که شما فکر نکنید اگر بر سر اصول و ارزش‌هایتان بایستید و مقاومت نکنید، شکست می خوردید، دچار فقر مادی و بیچارگی  می شوید، عقب می مانید، گرسنه می مانید؛ هرگز، فرمود: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا، اگر مردم جوامع بشری اهل ایمان باشند، باور کنند و باور کرده باشند این مبانی را و ثانیاً وَاتَّقَوْا هزینه عملی آن را بپردازند و رفتار فردی و اجتماعی‌شان را براساس این اصول تنظیم کنند و به این ارزش‌ها پای‌بند باشند و به این اصول ملتزم باشند، آن وقت خداوند وعده داد و فرمود: لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات ٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ، آن وقت ما به شما قول می دهیم که قطعا چنین خواهیم کرد.

اگر شما پای ایمانتان و شعارهایتان بایستید یعنی برکاتی از آسمان به سوی شما خواهیم گشود و خواهیم بارید و شما به لحاظ مادی اقتصادی، علمی، سیاسی و هم به لحاظ رفاه و امکانات مادی هم خواهد دید که می تواندید جلو بروید و پیشرفت کنید و پیشرفت‌های معجزه آسا می‌کنید. بنابراین اگر کسانی در صف انقلاب اسلامی باشند که به قرآن کریم ایمان داشته باشند و قرآن را مبنای عمل و عقیده قرار داده باشند به سه دلیل و از سه موضع به سه دسته از آیات قرآن باید توجه داشته باشند و هرگز نه مایوس شوند و نه بترسند و نه طمع کنند.

یک مسئولیت فردی وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى. اگر کسان دیگری در انجام وظایف شان کوتاهی کردند دلیل نمی شود که من کوتاهی کنم. هر کسی مسئول کار خودش است و بار مسئولیت دیگری را بر دوش نخواهد کشید و خود باید پاسخگوی موضع خود باشی و نمی توانی بگویی فلانی فلانی و فلانی اینها وادادند پس ما دیگر مسئولیتی نداریم. دوم قرآن فرمود هر جامعه‌ای بخواهد به عزت و قدرت مادی برسد باید هزینه‌اش را بپردازد، برنامه‌ریزی کند و تصمیم بگیرد و بدانید تا وقتی مشغول اصلاح هستید خداوند هرگز به شما پشت نخواهد کرد و نابودتان نخواهد کرد و اجازه نخواهد داد شما نابود شوید و شکست بخورید، اگر مردمی مصلح باشند، مبارزه بکنند و  شکست بخورند ولی خداوند اجازه دهد آن مردم نابود شوند و شکست بخورند؛ خداوند می فرماید ظلم است وَمَا کَانَ رَبُّکَ و خدای تو پروردگار تو اهل چنین ظلمی نیست.

سوم به لحاظ قوانین تکوینی عالم است که خداوند می فرماید شما اگر بر سر شعارها و ارزش‌هایتان و بر سر اصول الهی بایستید و در عمل تقوی هم داشته باشید، هزینه بپردازید، وسوسه ها، ترس ها، عمل‌ها، سراغتان نیاید و به لوازم شعاریتان پای بند باشید تقوای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی داشته باشید؛ لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات و ما تعهد می‌کنیم که برکات دنیوی را از آسمان و زمین بر شما ببارانیم، درهای رحمت و برکت را باز کنیم و شما هم پیشرفت خواهید کرد و شکست نخواهید خورد.

بنابراین کسانی که فکر کنند حق و باطل دو جریان علی‌السویه حاکم بر جهان‌اند و هر دو اصالت دارند، این‌ها غیر قرآنی فکر می‌کنند. کسانی که گمان کنند جریان باطل به شکل نظام بر جهان مسلط است و حق جرقه‌ای است که می‌آید و می‌رود و خاموش می‌شود، عَرَضی و موقت است و جبهه حق همیشه محکوم است به شکست جبهه باطل و جبهه حاکم است  بر تاریخ و بر سرنوست بشر؛ این‌ها هر دو خطا است و خلاف مبانی قرآنی است، بلکه قرآن به مؤمنین آموزش می‌دهد آنچه که نظام اصیل متصل دائماً حاکم بر عالم است، چه طبیعت و ماورالطبیعه، چه عالم انسانی و بشری نظام حق است. اتفاقاً  باطل است که غیر اصیل است هر جا  باطل پیروز می شود تظاهر به حق کرده است و خود باطل صوری و غیراصیل است و هر جا لباس حق را می‌پوشد می‌تواند جلو بیاید. هر جا نیروهای حق را استخدام کند قوی‌تر شده است.

قرآن می‌فرماید باطل کف روی آب و حق خود آب است. بنابراین آن که اصیل است و واقعیت دارد نظام حق است، باطل مثل کف روی آب پوچ است و شما را فریب می دهد. فکر می‌کنید واقعیت دارد در حالیکه واقعیت ندارد و این کف رو خود آب سوار است و شما کف را می بینید در حالی‌که باید آب را ببینید و کف رفتنی است و آب ماندنی است. کف فایده ای  برای بشر ندارد و آب برای بشر فایده ای دارد. اگر کسانی به شعار حق و به باطل اینطوری نگاه کردند که آن آب است و مفید و حقیقت است و این کف روی آب است و نوعی فریب است و سراب است کف روی آب، آن وقت در مقابل شعارهای دشمن و شعارهای باطل نمی‌ترسد و تردید نمی‌کند و عقب نشینی نمی‌کند و طمع نمی کند و قلبش نسبت به شعارهای جبهه حق محکم است و می‌داند دفاع از حق و مبارزه در راه حق علاوه بر بعد فردی و اجتماعی یک بعد طبیعی و هستی شناسی و آنتولوژیک دارد که این جهان و گردش جهان و قوانین حاکم بر عالم نسبت به حق و باطل بی‌تفاوت نیست و طرف حق است و عکس العمل نشان می‌دهد، علاوه بر پاداش و کیفرهای اخروی در دنیا هم یک سری پاداش و کیفرهایی است که طبیعی است و طبیعت اسمش را می‌گذارند و واکنش هایی نشان می دهند، باران و سیل و زلزله و خورشید و ابر و باد و طوفان و حیوانات و این‌ها نسبت به حق و باطل بی‌طرف نیستند و دانسته یا ندانسته واکنش نشان داده می شود.

اینکه امام می‌گفت شن‌های صحرای طبس جنودالله بودند و آن سگی که باعث شد کودتای نوژه لو برود و باعث شد از این قضیه پرداه برداشته شود از طرف خدا ماموریت داشت. اینکه در منطقه گاهی برخلاف همه پیش بینی و محاسبات یک مرتبه هوا ابری می شد و  بارانی می آمد و چه و چه وچه ... کسانی که به این مبانی اعتقاد ندارند ممکن است مورد تمسخر قرار دهند و قبول نکنند اما قرآن فرمود ما جنودغیبی، طبیعی و ماورالطبیعی داریم. هم فرشتگان هستند هم طوفان و باد و باران به امر خداوند عمل می کنند و این‌ها جاهایی واقعا دخالت در سرنوشت جامعه بشری می‌کنند و بهاذن خداو مشیت خدا داد جبهه حق می‌رسند. اگر کسانی صرفا مادی به عالم سیاست و .. نگاه کنند این چیزها را هم مورد تمسخر قرار می‌دهند و آن کف روی آب به چشمشان را پر می‌کند و می‌ترسند و تردید می‌کنند و به قول قرآن می‌فرمایند: متی نصرالله؟ اگر ما حق هستیم پس کو یاری خدا؟ کو پیروزی‌های محسوس دائمی و پی در پی؟ خداوند در قرآن کریم جواب این طرز فکر را داده است.

مسئله دیگر مسئله عمل زدگی است، وقتی کسانی عمل‌گرایی را با عمل‌زدگی اشتباه بگیرند، همانطور که کسانی ممکن است از آن طرف عقل‌گرایی را  اندیشه محوری را یا معنویت‌گرایی را با عمل‌گریزی اشتباه بگیرند و در برابر این دو جریان که یکی عمل گریزند و اهل عمل نیستند و کسانی عمل زده‌اند و کم‌کم انگیزه و اندیشه و این محاسبات عقلانی و اخلاقی و معنوی را کنار می‌گذارند و فقط با محاسبه مادی و چرتکه مادی به کار می‌رود، نسبت این‌ها چه در قالب چپ مارکسیستی و چه در قالب راست لیبرال که هر دو مادی و ماده‌زده و عمل‌زده بودند و هستند. در برابرش صف جبهه توحید است که هم عملگراست نه عمل زده هم اهل دقت در انگیزه و اندیشه اما نه عمل گریز و این نکته بسیار مهمی است.

آنچه مارکسیست‌ها تحت عنوان پراکسیست یا به اصطلاح "فلسفه عمل"، چون به لحاظ بعضی از مختصات با تفکر مادی سرمایه‌داری غرب تفاوت داشت اما در ریشه هر دو یکی بوده و هست. هر دو نگاه ماتریالیستی به تاریخ، جهان و بشر و نگاه سکولار و غیردینی به اقتصاد، سیاست، حقوق بشر، عدالت، آزادی و پیشرفت است که عملاً با دو زبان با یک تفاوت مختصری در بعضی از موازین مطرح می‌شد اما در مبانی یکی بودند. مثلاً مارکسیست‌ها بحثی داشتند تحت عنوان فلسفه جدلی یا منطق دیالکتیک که بیشتر سعی می‌کردند شکل منطقی به حرف‌هایشان دهند و یک بخش هم مستقیم مباحث مادی وماتریالیستی مطرح می‌شد، مثلاً اصالت ماده؛ تفسیر تاریخ براساس مادیت، بحث ماتریالیسم تاریخی که اساساً تاریخ هویت اقتصادی و ماهیتی صرفاً مادی دارد.

بعد یک بحثی براساس این می‌کردند به نام فلسفه پراکسیس و عملاً به اصالت عمل و کارزدگی، عمل زدگی و نتیجه گرایی مادی می‌انجامید. شکلی دیگر از آن در تفکر آمریکایی به نام پراگماتیسم اتفاق افتاده که البته تفاوت‌هایی دارند ولی شباهت‌های اصولی نیز با هم دارند. این‌ها اصالت عمل و عمل‌زدگی را در مقابل اصالت اندیشه مطرح می‌کردند و در بحث ماتریالیستی چون در مبانی معتقد بودند که واقعیت جهان و انسان تقدم ماده بر روح است یا اگر روحی وجود داشته باشد، تقدم ماده بر اندیشه و ایده است، اصالت ماده است و اینکه ایده و اندیشه هیچ واقعیتی ندارد و اگر هم دارد واقعیت تبعی است. بنابراین خیلی بحث اندیشه و انگیزه، درست و نادرست، حق و باطل و این حرف‌ها را نباید کرد.  مسئله صرفاً از نظر مارکسیست‌ها صرفا مادی بود و تاریخ براساس ماتریالیسم تفسیر می‌شد، یعنی جریان جامعه بشری به عنوان یک کل، واقعیت و جوهر ذاتی‌اش مادی تفسیر می‌شد و بقیه چیزها از جمله فرهنگ، اخلاق، مذهب، استدلال، فلسفه، تفکر همه این‌ها اعراض و توابع بودند و این‌ها جزء ماهیت و عین هویت انسان و جامعه بشری دانسته نمی‌شد.

این یعنی جوهر جهان انسانی فقط  مادی و غرایز مادی است، البته مارکسیست‌ها این ماهیت تاریخ را بیشتر اقتصادی و مادی تفسیر می‌کردند و بقیه همه چیز از جمله مذهب، حق، باطل، عقیده، فرهنگ، اخلاص، تربیت همه رو بنا می‌شد و این‌ها جزء ظواهر و پدیده‌ها هستند اما آنکه ذات و واقعیت دارد، از نظر این‌ها بُعد مادی انسان و جامعه بشری و حرکت تاریخ است، هر چه به معنویت مربوط است و از حق و باطل و درست و نادرست این‌ها صحبت می‌کند تابع هست و مربوط به گرایش‌های اجتماعی است و نیروی اصیل محرک جامعه هیچ کدام از این‌ها نیستند. در بحث پراکسیس راجع به انسان حرف می‌زدند و توجه بیشتری به جنبه فردی نشان می‌دادند که البته جنبه اجتماعی هم پیدا می‌کرد  ولی می‌خواهد بگوید انسان و حتی انسان فردی اصلاً کیست و چیست؟

در ماتریالیسم جهانی می‌گوید جهان چیست و هویت جهان چیست؟ درماتریالیسم تاریخی می‌خواهد بگوید هویت جامعه و تاریخ چیست و اینجا می‌خواهد بگوید هویت و شخصیت انسان چیست؟ اینجا مسئله‌ای تحت عنوان کار و عمل اقتصادی مطرح می‌شد که اندیشه و انگیزه کلاً تابع کار است و کار مادی، محسوس و اقتصادی این‌ها حقیقت و جوهر انسان است. آن وقت انسان چیست و جوهرش چیست؟ فکر و اندیشه و اخلاق و علم اعم از علم حصولی و حضوری و .. از صنف آگاهی و اندیشه نیست بلکه کار اقتصادی است و بقیه همه طفیلی است، فرعی، عرضی و دروغ است و جوهر انسان نیست و عملاً اقتصاد و کار اقتصادی حقیقت انسان  و آفریننده و جوهر انسان است، این یک دیدگاه مارکسیستی بود و این دیدگاه با یک تفاوت مختصر عین دیدگاه جهان سرمایه‌داری غرب است و تفاوت هایی چپ و راست در حوزه تفسیر تاریخ و تفسیر انسان بود.

 
اما تقدم ماده بر اندیشه و انگیزه، تقدم محسوسات بر معقولات و مشهودات باطنی و اصالت دادن به ماده، مادی و مادیات است و کار مادی و استعداد و تمایلات مادی تقریباً وجه مشترک بین چپ و راست بود. البته اینکه عرض می‌کنم مارکسیست‌ها  اختراع آنها نبود، قبل از مارکس و هگل این‌ها مطرح بود و فروید باخ قبل از همه این حرف‌ها را گفته بودند و قبل از او هم کسانی در غرب گفته بودند، این‌ها از مارکس شروع نشده بود و انسان تعریف به حیوان می‌شد.
 
حالا این حیوان چه خصوصیتش برجسته است اینجا تفاوت‌هایی بین لیبرال و مارکسیست، فاشیست ها و این‌ها بوجود می‌آمد. ریشه‌اش برمی‌گردد به بحث اینکه بین علم و عمل، بین اندیشه و انگیزه .. از یک طرف و بین عمل زدگی و تلاش مادی بین این دو کدامشان معیار و کدام تابع و کدام متبوع است، یک سری به معرفت شناسی امثال بیکن و دکارت برمی‌گشت، علی‌رغم تفاوت‌هایی که داشتند.
 
از زمانی که بحث منطقی ـ قیاسی مورد جنجال قرار گرفت و اینکه ما به جای عقلی منطق تجربی را باید حاکم کنیم تنها راه رسیدن به حقیقت تجربه و عمل تجربی است یا استقراء که این با تجربه یکی نیست ولی در این موضوع خاص فرقی نمی‌کند. دیدگاه دیگر این بود که ما یک منطق استدلالی غیرتجربی، فراتجربی، ماقبل تجربی و مادی داریم بنابراین، اندیشه مستقل از عمل و مقدم بر عمل و مقدم بر ماده است و انسان از راه عمل عالم نمی‌شود و از راه اندیشه و تفکر عالم می‌شود نه از راه عمل، بعد با تفکر به یک حقیقتی می‌رسیم که از اندیشه انگیزه به وجود می آید.
 
انگیزه مبتنی بر  اندیشه و بعد از آن فعالیت شروع می‌شود و وارد مرحله عمل می شویم به نام ماده، تجربیات و محسوسات و آنجا عمل می کنیم، وقتی که این دیدگاه توسط معرفت‌شناسی مادی تجربی و تجربه‌زده زیر سوال رفت. آنکه واقعیت دارد همین محسوسات و کار و محسوس است و بقیه این چیزها که در حوزه اندیشه و انگیزه، حق و باطل و  اخلاق و... همه اینها شعار است. مفاهیم ارزشی شعار است و واقعیت ندارد و تابع و عرضی است و ما نمی توانیم با ریسمان آنها به چاه برویم که مبنایش همین معرفت شناسی مادی است که مشترک بین لیبرالیسم و کمونیسم است، بین چپ و راست  مادی و شاخه های مدرنیته غرب مشترک است.
 
چپ‌ها معتقد بودند این‌هایی که در حوزه فلسفه، دین و اخلاق و معنویت و فرهنگ و مانند آن حرف می‌زنند برج عاج‌نشین‌هایی هستند که در مدرسه‌هایشان نشستند و دارند فکر می‌کنند و سروکارشان با ذهنیات و خیالات خودشان است. این شعارات و آرمان‌گراها همه تخیل و توهم است که براساس آن می‌خواهند طرح تهیه و در جامعه پیاده کنند و ارزش عملی و اقعی ندارد، زیرا این‌ها قائل بر تقدم فکر بر عمل هستند. تقدم اندیشه بر انگیزه و انگیزه بر عمل و این را عمل انسانی و در غیر این صورت عملی انسانی نمی‌دانند. در حالی‌که اندیشه را از عمل، تجربه، آمار، استقراء گرفت و به اصطلاح عمل راهنمای اندیشه و انگیزه می‌شود یعنی غریزه و مادیات انگیزه می‌شوندریال در این تفکر انسان سر و ته می‌شود و پائین تنه، بالا و بالا تنه، پایین می‌شود.
 
همین حرف که چپ‌ها گفتند راست‌ها به طریقی دیگر گفتند که عمل معیار حقیقت است در نظام سرمایه داری غرب به شکل پراگماتیسم تقریباً به یک شکلی مطرح شد. معرفت شناختی مثلاً به اشکال پوزیتیویستی مطرح شد. همان حرفی که چپ‌ها به یک شکلی دیگر مارکسیست‌ها به شکلی دیگر می‌زدند که هر دو به اینجا رسیدند که عمل معیار حقیقت است و از وقتی تجربه آمد و بحث‌های عقلی و از این حرف ها مطرح شد و عمل مادی و نتیجه محسوس مادی در سیاست و اقتصاد و .. معیار اندیشه شد و عمل مقدم بر اندیشه شد، از اینجا به بعد پیشرفت‌های مادی واقعی شروع می‌شود.
 
این حرف را هم دکارت و هم امثال بیکن زدند با اینکه این‌ها دیدگاه‌های معرفت شاختی‌شان با یکدیگر تفاوت دارد و این بیشتر عقل‌گرا و دیگری بیشتر تجربه‌گرا است ولی هر دو جریان آنها هم در یکی سری از مبانی در واقع مشترک بودند و نتیجه این طرز فکر به اشکال مختلف در چپ و راست غرب به اینجا رسید که اصلاً منشأ علم عقل نیست. عقل چیزی درونی است و نیروی عاقله نیست بلکه عمل و تجربه  و نتایج محسوس و مادی آن است. اصلاً منشأ علم و علم واقعی احساس  و تجربه استقراء و حس و عمل اقتصادی، مادی عمل غریزی و این‌ها است.
 
کم‌کم این سوال مطرح شد که معیار حقیقت چیست؟ حقیقت چیست؟ از کجا بفهمیم چیزی حقیقی است؟ از کجا بفهمیم چه امری علمی است و یک علمی و گزاره‌ای حقیقی است یا نیست، واقعی است یا تخیل ؟ حق یا باطل است یا خطاست. تمدن مادی مبنا را براساس تفکر مادی گذاشت، یعنی اینکه معیار ماده و معمل مادی است و آن چیزی علم است که نتیجه مادی‌اش را ببینیم نه آنچه خیال بافی می‌کنیم.
 
در گذشته می گفتند قضایا علم یا تصور یا تصدیق و تصور خود به بدیهی و نظری تقیسم می‌شد و تصدیق هم همین طور. بعد می‌گفتند چون تصورات همه بدیهی نیستند چرا که اگر بودند دیگر مجهولی وجود نداشت و از طرفی دیگر همه نظری نیستند چون اگر هیچ چیز بدیهی نباشد ما به هیچ چیز علم پیدا نمی‌کنیم. معلومی وجود نداشت و سنگ بنایی برای معرفت نبود و هر نظری را جز از یک راه نمی‌شود به دست آورد و اینکه آن گزاره به بدیهی برسد و در تصدیق هم همین طور است.
 
بنابراین یک سری تصورات و تصدیقات بدیهی داریم، این‌ها می‌گفتند قبل از ما این حرف‌ها را می‌زند و تصورات را بر بدیهیات بنا می‌کردند و نظریات را به بدیهیات تحلیل می‌کردند که آنها اصول قطعی غیرقابل و شروع علم بوده است اما ما در دوره مدرن چپ و راست‌مان دیگر اینجوری بحث نکرده و نمی‌کنیم. بدیهی و نظری و از این حرفها نداریم، بلکه می‌گوییم آقا از علم شروع کن و با علم و نتیجه محسوس مادی بفهم که چه چیزی  علم است یا نیست. این مقیاس عمل است. بدیهی طبق آن مبنا مقیاس نظری است  و طبق این ممنای جدید مادی گفتند بدیهی و نظری چیست و قضایا را به بدیهی و نظری تقسیم نمی‌کنیم، بلکه برای مجهولات که به آن نظری می‌گفتید فرضیه‌ای می سازیم و فرض می‌کنیم که حقیقت دارد.
 
نمی‌گوییم دارد و بعد در صحنه آزمایش و تجربه اگر جواب داد علم می‌شود و اگر جواب نداد علم نیست و کنار گذاشته می‌شود. از اینجا می‌فهمیم حقیقت و غیر حقیقت، علم و غیرعلم چیست. ربطی به بدیهیات، استدلال، عقل، اخلاق، مذهب و ... ندارد. علم را با عمل نباید داوری کرد، علم داوری عملی می‌شود نباید گفت علمی. شبیه به همین حرفی که مارکسیست ها می‌گفتند در جامعه سرمایه‌داری غرب هم به شکلی دیگر در آمریکا گفته شد.
 
بحث پراگماتیسم که پیش آمد پراگ هم به یک شکلی همین را گفت که به حقیقت جدا فایده نباید اندیشید، حالا آنها خیلی تعیبیر عمل را به کار نبردند و اکشن را به کار نبردند و بیشتر بحث فایده‌گرایی را مطرح کردند. بیشتر بحث این بود که عمل در بیرون فایده داشته باشد و بیشتر همان است. چپ و راست، مارکسیست و لیبرالیسم هر دو و هیچ کدام اصالتی بری عقل و اندیشه و  قائل نیستند. معنویت، اخلاق، حق و باطل  را جدا از فایده مادی و نتیجه محسوس مادی قبول نداشتندو ندارند.
 
آنها می‌گفتند که بعضی‌ها می گویند گزاره‌ها ممکن است ارزش نظری داشته باشند، مطابق با واقع حقیقت داشته باشند یا اینکه بگوییم نه ارزش عملی مهم است نه ارزش علمی. مطابق واقع بودن جدا از فایده عملی نه مهم، نه مفهوم و نه قابل داوری است و این دو ارزش از هم جدا بود. حالا باید ببینیم آن چیزهایی که می‌گویند ارزش نظری دارد،  حق، درست، ارزش است، آیا ارزش عملی هم دارد یا نه؟ ممکن است یک چیزهایی ارزش عملی داشت باشد و ارزش نظری نداشته باشد یا برعکس. چیزهایی باشد که هم ارزش نظری و هم ارزش عملی داشته باشد. آن وقت یک مسئله پیش می‌آمد که یک وقت ما با حرفی که هیچ ارزش نظری نداشته باشد یک اعتقاد پوچ، خرافه، شرک و کفر است با تکیه به آن توانستیم به یک نتایج مفید محسوس برسیم.
 
سوال: آیا اساساً چنین چیزی امکان دارد؟ یعنی با مبانی‌ای که ارزش نظری ندارند می‌شود به نتایج عملی و مفید رسید یا نه؟ این یک سوال است که متفکران اسلامی همان موقع مطرح کردند و همچنان مطرح است و سوال بسیار مهمی است و این بحث مطرح می‌شد که امکان ندارد که بحثی به لحاظ نظری پوچ و بی‌محتوا باشد ولی مفید به حال بشر باشد و او را به حقیقتی برساند، بدین معنا که او را واقعاً رستگار بکند؟ از امر پوچ مقدمه پوچ نتیجه باطل نمی‌شود به اصول صحیح و مفید رسید و از راه درست حتما باید آمد تا به نتیجه درست رسید. ﺧﺬ اﻟﻐﺎﯾﺎت و اﺗﺮک اﻟﻤﺒﺎدی، خود آیات هدف را بچسب خود وسیله و روش‌اش مهم نیست و این ربطی به این مسئله ندارد.
 
اینجا باید گفت ﺧﺬ اﻟﻐﺎﯾﺎت و اﺗﺮک اﻟﻤﺒﺎدی هم هدف و هم روش هر دو مفید و هر دو مهم‌اند و اساساً وسیله جزیی از هدف است و هدف، هدف مادی نیست. هدف صالح بودن و مصلح بودن است. این هدف اصلی خودش را در روش و ابزار و وسیله نشان می‌دهد که باید صالح و مصلحانه عمل شود  و هم در وسیله مادی که باید درست عمل شود. هم در روش مقطعی و مادی که هدف و وسیله هر دو باید درست باشند. نه وسیله مادی که در این عالم تحقق پیدا می‌کند، هیچ کدام هدف ذاتی حقیقی نهایی نیستند. هدف نهایی در فرهنگ اسلامی تعبد خداوند، تقرب به خداوند، کسب رضای خداوند که این خود را در ابزار و وسیله نشان می دهد.
 
ما نمی‌توانیم چیزی را که ارزش نظری ندارد و ارزش عملی داشته باشد با این مبانی بفهمیم و و چنین چیزی معنا ندارد، عکسش هم همین طور. چیزی که ارزش نظری داشته باشد ارزش عملی نداشته باشد. منتهی ارزش عملی را نباید صرفا ارزش مادی کوتاه مدت محسوب کرد. حتما ارزش عملی در رابطه با کل پروژه و پروسه حیات بشر در ابدیت دارد، حتما نتیجه عملی دارد، آنچه که ارزش نظری دارد حقیقت مضر نیست و باطل مفید نیست. باطل مضر است و حقیقت مفید است اما دایره فایده و ضرر فقط مادیات محسوسات نقد و حاضر و کوتاه مدت نیست و فقط در دنیا نیست و حقیقت و باطل هم صرفا به مفهوم منحصردر مفهوم مادی نیست.
 
اینجاست که هم روش و ارزش هر دو ترکیب و غیرقابل تکفکیک می شوند، بسیاری از چیزها هست که ارزش نظری ندارند اما فکر می‌کنیم که ارزش عملی دارند. در حالی‌که ارزش عملی هم ندارند، یک کار کوتاه مدت یک پیروزی کوتاه مدت بدست می‌آوری اما آن پیروزی حقیقی نیست چرا که پیروزی را سرجمع باید حساب کرد که نهایتا به نفع انسان  و جامعه به نفع خود و دیگران در معادله کلی دنیا و آخرت هست یا نیست، بنابراین این دید دیدگاه مشترکی است.
 
این تفکر منطق ابزارگرایی و ماده‌زدگی را در برابر منطق فطری بشر و منطق عقلی و اخلاقی عمل چه در قالب نظریه پراکسیس مارکسیست‌ها چه در قالب نظریه جناح راستی جنای سرمایه‌داری پراگماتیست  و فرهنگ آمریکایی بنا کرد و معیار شخصیت انسان را هر دو از دایره حق و حقیقت بیرون بردند. انسان را مفعول فعل خود نه فاعل فعل خود. گفتند انسان را کار خودش می‌سازد، غرایز و کار و در مجموع فعلش می‌سازد.  فطرت و اراده، اختیار و مسئولیت الهی مطرح نیست و معیارهای داوری عقلانی اخلاقی و دینی دیگر حذف شد.
 
در مارکسیست انسان ابزار را می سازد، در مارکسیست با ابزار خود کار می‌کند و ابزار خود را می‌سازد و ابزار انسان را انسا ن می‌سازد و ابزار انسان در هر درجهان تکامل و پیشرفت باشد شخصیت انسان در همان درجه است. یعنی ابزار انسان که کار انسان است معیار شخصیت انسان شد، یعنی جای فاعل و مفعول عوض شد. پراگماتیست‌ها هم به شکل دیگری همین حرف را دند. آیا معیار انسانیت ابزار، ماده و پیشرفت مادی است؟ آیا امروز که تکنولوژی و پیشرفت انسان پیشرفته‌تر شده است معنی‌اش این است که آدم‌ها از قبل کامل‌ترند؟ در قرن 20 و 21 که ابزار تکامل پیدا کرده است آیا سازندگانش تکامل بیشتری پیدا کردند و آیا ابزار و تکنولوژی انسان را می‌سازد و بنابراین به طور جبری انسان کامل‌تر از قبل شد؟ آیا واقعا انسان‌های امروز در دنیا از انسان های قدیم انسان‌ترند؟ ولو مجهزتر هستند ولی لزوما انسان‌ترند؟ مگر ملاک انسانیت ابزار، تکنیک و صنعت است؟ این طرز فکر چه در غرب شرق مادی و غرب مادی عملاً انسانی انسان را نفی کرد و انسان را به بن‌بست نامید؟؟ انسان‌های جنایتکار و .. را انسان نامید، چرا که انسان‌های پیشرفته دنیا ابزارهای  قدرتمند در دست‌شان است.
 
پس باید بگوییم این‌ها کامل‌ترند و در جوامعی که ابزارهای عقب افتاده دارد انسان ها منحط‌ترند. این به معنی این است که همیشه باید بگوییم نسان‌های که بر دنیا حاکم‌اند انسان‌ترند. فرعون هم انسان انسان‌ترین فرد بود که بر جامعه بنی‌اسرائیل حاکم بود چون ابزار پیشرفته‌تری داشت. البته ما جنبه عمل و عمل گرایی را انکار نمی‌کنیم و نباید بکنیم. شما می‌دانید در فرهنگ اسلامی یا قرآنی هر جا ایمان می‌آید کنارش عمل صالح می‌آید، هر جا صلاة است کنارش ذکات می‌آید. یعنی عمل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فردی، سازنده، جهاد و... حتما ما عمل‌گرایی قوی‌ای در فرهنگ اسلامی داریم اما این عمل‌گرایی به معنای نفی ریشه‌های مادی عمل، انگیزه و اخلاق  و.. نیست، بلکه در راستای آن و معطوف به آن است.
 
بنابراین اگر به این دیدگاه‌ها توجه کنیم که چگونه در مبانی نظری چپ و راست ماده را بر معنا مقدم کرد و لذا وقتی پیشرفت‌های مادی پیش می‌آید احساس می‌کنند بر حق‌اند و کامل‌اند و تکامل مادی پیدا شده است و وقتی یک شکست مادی  یا یک مشکلات مادی پیش بیاید این‌ها چرتکه مادی می‌اندارند. این‌ها توجه داشته باشند حتی اگر مسلمان، روحانی باشند، حتی اگر در چارچوب انقلاب و نظام باشند ولی با این  مبانی دارند داوری می‌کنند درباره مسائل مربوط به پیشرفت، اقتصاد، توسعه، روابط خارجی، سیاست خارجی و این جور قبیل مسائل  بدانند که از موضع و مبانی مادی و داوری دارند نگاه می‌کنند و نگاه قرآنی ندارند.
 
مسئله دوم مسئله اخلاق است. اخلاق سیاسی، اقتصادی،  مدیریتی، جهانی. باز کسانی به لحاظ شناسنامه‌ای مسلمان‌اند و از ادبیات انقلابی استفاده می‌کند ولی توجه ندارند نگاهشان به اخلاق نگاه غیر سیاسی  و اخلاقی است. باید توجه داشته باشیم که مبانی اخلاق و فلسفه‌های متفاوتی در اخلاق وجود دارند و ممکن است همه درباره اخلاق حرف می‌زنند.
 
شما در شرق و غرب عالم بروید در نطق‌های جنایتکارترین حاکمان جهان صحبت از اخلاق است. همه‌جا می‌گویند اخلاق در خطر است و اخلاقی باشیم و فلان. حالا یک بعد دروغ و نفاق بسیاری از این‌ها که هیچ اعتقادی به اخلاق ندارند و فقر مادی و بر اساس منافع فکر می کنند. همین مبانی‌ای که الان توضیح دادیم و غیر از آن کسانی هستند که اساساً براساس نظری مبانی اخلاقی‌شان، نوع نگاه‌شان، زاویه نگاه شان چون به مقوله اخلاق غلط است یا حداقل اسلامی و قرآنی نیست. حالا اگر کسی می‌خواهد بر غلط و درستشش بحث کند حالا بحث کند اما متفکران اسلامی آنهایی که یادشان است قبل از انقلاب امثال مطهری در این زمینه هم به مصاف دیدگاه‌های مختلف اخلاقی رفتند و گفتند که چه شباهت‌ها و تفاوت‌های اخلاق در فرهنگ اسلامی ـ قرآنی با سایرفرهنگ ها در چه چیزهایی است.
 
محور اخلاق در فرهنگ اسلامی چیست که شما به کسانی در مناسبات داخلی اخلاق، اخلاق بگویند ولی وقتی نوبت به مصادیق، معیار و تعریف اخلاق می‌شود گاهی می‌بینید که یک مقولات کاملاً غیراخلاقی را به جای اخلاق جا می‌زنند و برعکس موازین و مفاهیم اخلاقی را کاملا غیراخلاقی می‌دانند. این‌ها هم توجه داشته باشند اگر ما بنا را بر حس نیت‌شان هم که بگذاریم باز به جهل این‌ها نسبت به اخلاق در مبانی فرهنگ قرانی و اسلامی می‌رسیم. ببینید ما مبانی دیگر اخلاقی در غرب و شرق عالم داشته ایم و داریم که در آنها هم نقاط مثبتی هست اما باید به تفاوت‌ها و شباهت‌هایشان توجه داشت.
 
با اخلاق در فرهنگ اسلام و قرآن در فرهنگ اسلامی محور اصلی به یک مبنا کرامت نفس است که جز از راه توحید و عبودیت هم امکان ندارد. اگر پیامبر فرمودند بعثت من یک هدف اجتماعی و حکیمانه دارد. در برابر زندگی و بیرون از رندگی واقعی شما نیست و منافاتی با زندگی شما ندارد. درون زندگی و مربوط به زندگی واقعی شماست. همین زندگی واقعی‌تان را اخلاقی می‌کنید. وارد سیاست و اقتصاد، خانواده و مباحث مختلف شوید اما اخلاقی بمانید. این اخلاق اسلامی است نه اخلاق در برابر آنها تعریف شود. این یک هدف مهمی است که در برابر آنها اهداف دیگری هم در فلسفه اسلامی اینها مطرح می‌شود اما آنکه مزبور به بحث تربیت انسان است به این قضیه معطوف است.
 
حالا یک بعدی هم در حوزه فرهنگی، علمی و این‌ها دارد که در حوزه جداگانه بحث می‌کردند. محور اخلاق اسلامی این است که انسان کریم است و کرامت دارد و بزرگوار است. مثلاً شما می‌بینید که سقراط هم از اخلاق سخن می‌گوید و معیار اخلاقی‌اش فضیلت است و داوری عقل. اخلاق سقراطی به احساسات و عواطف انسانی کاری ندارد و صرفا یک جنبه خشک عقلانی و ساکن و جامدی دارد و به احساسات بشر هیچ توجهی ندرد. از آن طرف بودایی‌ها را ببینید وقتی می‌گویند امری اخلاقی است در فرهنگ بودیسم شرقی صحبت نفس کشی، شکستن خود، زجر خود، فنا نابودی، پوچ شدن، محو شدن و این‌هاست، در حالی‌که در مباحث اسلامی آنکه باید محو شود و خودپرستی است، مگرنه شخصیت انسان ابتدا باید اصلاح و بازیابی شود و دوباره متولد شود. از نفسانیت می‌میری و دوباره به بعد الهی خود زنده می‌شوی.
 
از یک طرف باید خود را فراموش نکنی و می‌فرماید: «وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ». مدام خدا را به یاد آوری و نفس و نفسانیت خود را فراموشش کنی و از یک طرف دیگر می‌فرماید:کسانی که خود را فراموش کردند کسانی هستند که خدا را فراموش کردند. یعنی فراموشی خدا مساوی با فراموشی خودت می‌شود. اثبات خدا و توجه به خدا اثبات خودت و توجه به خودت است.
 
می‌فرماید: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ، مثل آنهایی نباشید که الله را از یاد بردند و حذف کردند از محاسباتشان و خداوند کاری کرد که خود را فراموش کنند. یعنی این‌ها حتی منافع خود را درست نمی‌فهمند. پس یک نوع ذلت نفس در اخلاق اسلامی است که در واقع تواضع و کشتن نفس است که همواره مهار نفس اماره است نه کشتن، «طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِى نَفْسِهِ».
 
خوشا به حال آنان که در درون خود، خود را ذلیل کرده باشند و منیت و نفسانیت و تکبر خود را مهار کرده باشند. موتوا قبل ان تموتوا، قبل از مرگت بمیر. یک مرگ ارادی اختیاری برای خود پیش آورید، بمیرید قبل از آنکه بمیرید اما هیچ جایی نگفتند کرامت نفس و عزت انسانی خودرا پایمال کنید. فرمودند که عزه انفس، عزت نفس خود را حفظ کنید. عزت و کرامت شما امانت خدا در پیش شماست. هرگز جایی اجازه ندهید تحقیر، هرز و محو شوید. گوهر الهی هستید و از عزت خودتان، کرامت‌تان و گوهر خود باید دفاع کنید، زیرا وظیفه شرعی ماست.
 
از آن طرف اخلاق مادی داریم که تحت شرایط زندگی مادی ماست که تحت فرهنگ غربی اکنون مطرح است. مبنایش منافع صرفاً مادی و تنازع بقا و در واقع نفی اخلاق است. ممکن است تنازع بقا فقط نفی منافع شخصی یا بالاتر از آن باشد ولی در نقطه مقابل با تفکر ایثار، شهادت، گذشت، تعاون بر برّ و تقوی است. قرآن می‌فرماید: تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى، أَنّ اللّهَ یَأْمُرُ، الإِحْسَانِ وَ إِیتَاء ذِی الْقُرْبَى. خداوند به عدالت، احسان، نیکی فرمان می‌دهد. فراتر از عدالت و به إِیتَاء ذِی الْقُرْبَى و ...

لازمه کرامتت این است که به دیگران هم کرامت برسانی، نه اینکه فقط منافع خود را بپایی و از دیگران نیز چنگ‌زنی و منافع آنها را نیز طرف خود آوری. این خودخواهی حقیقی ضدخودپرستی می‌شود. خودی که کریم است خود فردی، خودمادی و غریزی نیست. خودی که محو جمال و کمال است و جمال و کمال برای شخص می‌آورد، من در برابر تو نیست. من انسانی که شامل تو هم می‌شوم و به تو هم کمک می‌کنم و این تعبیر مهمی است.

 

اساساً تعبیر نفس، تعبیر من ، تو و او در اخلاق اسلامی ـ قرآنی با اخلاق سقراطی، بودیی، غربی و مادی متفاوت است. البته مسئله تعاون و بقا، منافع فردی، منافع جمعی، در خلاق اسلامی حتما مطرح است اما نه به آن شکلی که دیدگاه اپیکوری است. توجه کنند دوستانی که از اخلاق حرف می‌کنند اخلاق منهای جهاد با کبر و استکبار، منهای صلابت و مقاومت بر سر حقیقت، این نوع اخلاق اخلاق اسلامی و قرآنی نیست و این نوع اخلاق، اخلاقی است که ایپکور می گوید.  اخلاقی بودایی‌ها و اخلاق کلیسایی است. اپیکور می‌گفت لذت و عیش مبنای اخلاق است و به لذت مادیی و شهوات فردی تفسیر می‌داد یا به لذت‌های لطیف‌تر لذت علم و جمال و ... تعمیم می‌داد. گل و گیاه و این‌ها نه صرفا منافع شکم و زیرشکم و این‌ها.

بالاخره منافع من جلب خیر برای من است اما باز در فرهنگ اسلامی به لذت توجه و آن مهم است اما اعم از خیر فردی و اعم از خیر دنیوی و شامل اخروی و جمعی می‌شود و مهمتر از همه اینکه جنبه الهی دارد. بنابراین باید توجه داشته باشیم بعضی از دوستان‌مان هستند و مسئولیت‌هایی دارند و تریبون دارند و تعیین کننده سرنوشت دیگران هستند در جلسه‌ها و در رسانه‌ها و جاهای مختلف وقتی از اخلاق حرف می‌زنند فکر می‌کنند نگاه اسلامی دارند. جاهایی بعضی از این آقایان تعابیرشان، نوع نگاه و ارزش‌گذاری‌هایشان بیشتر اخلاق بودایی، هندی، کلیسایی و مسیحی است، بعضی هم اخلاق لیبرال و اپیکوری و بعضی اخلاق ماکیاولی را مبنا می‌دانند ولو اینکه کمی تلطیف می‌کنند.

ماکیاولی از سیادت و آمریت به عنوان هدف اصلی حرف می زند. اخلاق، صداقت، مروت، وفای به عهد، اینها از نظر او وسیله و ارزش ذاتی اصلاً نداند. و هدف وسیله را مباح می کند. بعضی از اقایان می گویند اخلاق در حالیکه خودشان غیراخلاقی عمل می کنندو خود می دانند. این همان اخلاق اپیکوریاست دراین اخلاق خود اخلاق بی ارزش و کرامت نفس اصالت ندارد.در اخلاق قرآنی آنکه اصالت دارد کرامت نفس و عبودیت است. این اصل است. سیادت و به قدرت رسیدن و سر قدرت ماند و اینها محبوب القلوب شدن هدف اصیل نیست. اینها وسیله است اگر به فرد و حفظ کمک جامعه انسانی کمک کند خوب است. اما اگر خدمت نکند شخصیت روحی، و معنوی و ادبیات اخلاقی مقدمه شوند  مانع ریاست و بقا در قدرت شوند این از نظر ماکیاولی یک عمل اخلاقی و از نظر اسلام عملی غیر اخلاقی است.

قدرت، سیاست، حکومت، سیادت  و .. در اسلام  و نظام همه ارزش ولی ارزش ذاتی و نهایی نیستد، هدف نهایی و مطلق نیستند و نسبی‌اند. وسیله‌اند برای حفظ کرامت الهی انسان. اگر آن کرامت نبود قدرت ثروت، ریاست و سیادت ... هیچ ارزشی نخواهند داشت. آن وقت کل زندگی‌اش بی‌ارزش می‌شود. تعبیر سیدالشهدا  «فَالْمَوتُ فِی حَیاتِکُمْ مَقْهُورِینَ، و الحَیاهُ فِی مَوتِکُم قَاهِرینَ»؛ اگر ذلیلی باشید زندگی‌تان مرگ است و اگر عزیز باشید مرگتان زندگی است و زندگی در چنین مرگی است.

یک عده از مسئولین  از اخلاق سخن می‌گویند و نگاه‌شان به اخلاق نگاه نیچه‌ای است، یعنی اصالت زور و قدرت. اگر حرفی  بزنیم که در  انتخابات پیروز شویم و حرفمان پیش رود این دیگر خوب است و اخلاقی است و ما درست هستیم. چیزی که نتیجه‌اش اخلاقی باشد و ما پایمال نباشیم.... کاری نداشته باشیم و این سخنی که ما می‌گوییم مثلاً اظهار هنر می‌کنیم درباره فرهنک و راجع به هنر سینما و روابط بین الملل اشخاص و افراد کار به دیدگاه‌ها اظهارنظر می‌دانیم که درست نیست یا مهم نیست که درست است یا نه یا مهم نیست که به ان عقیده داریم و نداریم.

می دانیم اگر این را بگوییم رقبا شکست ما پیروز می‌شویم. حرف ما پیش می‌رود و می‌گوییم ولو اولش بگوییم بسم الله .. و آخرش والسلام علیکم، این همان حرف‌هایی است که ماکیاولی می‌گوید و به شکلی دیگر نیچه می‌گوید. قطع نظر از زور قدرت و عقب‌نشینی حقیقی وجود دارد. اسلام می‌گوید زور و قدرت لازم است ولی وسیله است برای حفظ قدرت حق و حقیقت و عدالت، نه اینکه قدرت غلبه اصیل و حق باشد نه اینکه هر جا دشمن حمله کرد به هر شیوه‌ای که پیروز شویم حق و اخلاق همان است.

دیگر ادبیات اخلاقی و حرف‌های ارزشی، صحبت از آزادی و حقوق بشر، تقوی هر چه می‌گوییم همه ابزار باشد تا به قدرت برسیم ولو کرامت نفس انسانی خود و دیگران را زیر پا بگذارید و توهم کنی عظمت حقیقی چیست و عظمت حقیقی و پیروزی واقعی را با عظمت توهم متوهمانه اشتباه بگیری. البته متفکران اسلامی توضیح دادند که کرامت به معنی تکبر نیست و به معنی تکبر برای یک شخصیت غیرانسانی است اما کرامت با تواضع با محبت با رعایت دیگران کاملا فرق می‌کند، نه اینکه قابل جمع بلکه تامین می‌شود.

از این طرف آنهایی که از اخلاقیات، ارزش‌های اخلاق و مکارم اخلاق حرف می‌زنند و دیگران را موعظه می‌کنند خودشان اول توضیح دهند نگاه‌شان به اخلاق چه نگاهی است. با چه فلسفه است به ارزش‌های اخلاقی نگاه می‌کنند و چه نسبتی دارد این طرز فکر با مبانی قرآنیی و اسلامی. البته همه ما باید در این باب حساس باشیم و مسئولیم و من سعی کردم در این فرصت به دو محور، محور عمده که ازهمان اول قبل از انقلاب متفکران اسلامی مانند شهید مطهری و دیگران به آن پرداختند که آثار سیاسی و اجتماعی مهمی داشته و الان هم دارد و  مطرح است.

دو محور است که باید به آن توجه کنید؛ محور اول که معیار حقیقت چیست؟ و حق و باطل چگونه معنی می‌شود و کی به نتیجه‌ای می‌رسیم که حق شکست خورده و نباید اصرار کرد و نباید ادامه داد. محور دوم اینکه اخلاق چیست و چه چیزی اخلاقی است. و قتی دیگران را موعظه اخلاقی می‌کنیم اول روشن شود نگاه ما به اخلاق و ارزش‌های اخلاقی اول اسلامی و قرآنی است یا نیست. این دو نکته چنان نکته مهم و حساسی هستند که تمام تصمیم‌گیران کشور و جمهوری اسلامی آنهایی که درحوزه‌های رسانه و تبلیغات و فرهنگ کار می کنند. آنهایی که در حوزه مدیریت‌های کشور هستند، همه و همه و آنهایی که در حوزه قانونگذاری هستند باید به آن توجه داشته باشیم.

والسلام علیکم و رحمه الله.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار سیاسی
اخبار روز سیاسی
آخرین خبرهای روز
مدیران
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon