اشعاری که مرحوم حمید نمازی سرود
خبرگزاری تسنیم: «بیا که درد و دوا از تو انتظار من است/ بیا که دیدن روی تو افتخار من است/ بیا که با کس دیگر نباشدم میلی/ بیا هلال ابروی ماهت اعتبار من است»
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم نگاه حمید نمازی همواره به «انگشت اشاره» رهبر و مقتدای خود بود. پس از هر کلام و فرمان «رهبر» سریعاً راهبرد و استراتژی تعریف میکرد و با «شاگردان» خود در حد بضاعت خود میکوشید که شاید بخشی از «دغدغه»های رهبر و مقتدای خود را مرتفع کند.
رصد و دیدبانی از فعالیتهای فرهنگی ــ سیاسی جریانهای داخلی و خارجی، گروهها و تشکلها و سازمانها و نهادها را وظیفه خود در پاسداری از آرمانهای انقلاب و صیانت از خونهای یاران و همسنگران شهید خود میدانست و چقدر در انجام این وظیفه محتاط و سختکوش بود. همواره میگفت: «لحظهای غفلت شاید سالها حسرت را بهدنبال داشته باشد» مزد سختکوشی و شبزندهداریهای او در میدان خاموش «فرهنگ» اشراف اطلاعاتی و دامنه آگاهیهای او از هزارتوی رنگارنگ فرهنگی ــ هنری بود که بیتوقع و بدون چشمداشتی به امثال چون «من» جرعههایی از این «چشمه» آگاهی مینوشانید.
«حاج حمید» یک لحظه از آنچه در صحنه و میدان فرهنگ و سیاست و اجتماع درباره انقلاب و نظام میگذشت غافل نبود. آنچه را میدید و میشنید با قلم یا با کلام خود در جبهه انقلاب اسلامی فریاد میکرد تا مبادا «یاران انقلاب» در پیچوخمهای «زندگی» از آنها «غفلت» کنند.
آنان که با او «همراه» بودهاند و آنان که حاصل تلاش «حاج حمید» را مطالعه میکردند بهخوبی آگاهند که او از خود برای «آرمان»هایش، برای «انقلاب»، برای« امامش» و برای «رهبرش» گذشت.
آنان که او را میشناختند، از او بهعنوان مردی که با پشتپرده جریانهای مبتذل فرهنگی بهخوبی آشنا بود و نکته و نکات او مانع از «تحرک» بیشتر «نامحرمان انقلاب» میشد، یاد میکردند.
این فعال فرهنگی آخرین شعر خود را جمعه هفته گذشته سرود، متن این شعر بهشرح ذیل است:
بیا که درد و دوا از تو انتظار من است
بیا که دیدن روی تو افتخار من است
بیا که با کس دیگر نباشدم میلی
هلال ابروی ماه تو اعتبار من است
بخوان شقایق عاشق که خون به جوش آید
طواف دل بهجانب آلاله کار و بار من است
گذر نمیکنم از دوست ای همیشه بهار
نگاه گوشه چشم تو اضطرار من است
قسم به حضرت دلدار میخورد عهدی
که شور میزند این دل، کجا نگار من است؟
اگر که آمدی ای جان کنار من بنشین
که نوبرانه بود آن که نوبهار من است
حمید نمازی ــ 1393/2/26
گفتم که دوست دارم این جمع باصفا را
جای دگر ندارد این عشق بیریا را
گفتند: رو که اینک جایی نمانده دیگر
اینجا کسی نخواهد بیحالی و جفا را
گفتم که راه توبه باز است و بازگردم
منکوب میکنم من بیماری و هوی را
گفتند: آشنا نیست این جملههایت اما
اندر پیات فرستیم در هر قدم دعا را
حمید نمازی ــ 1380/08/28
مگر آن روضه که رضوان افتاد
آتش عشق چو در جان افتاد
آنچنان سوخت که مرجان افتاد
مدعی گفت ندارد سودی
آن که در عشق به سامان افتاد
ره چنان بود مرا ناهموار
شعله بر جان پریشان افتاد
خاکیاناند که رسوای درند
مگر آن روضه که رضوان افتاد
آشیان نیز ندارد زان رو
که گنه کرده و حیران افتاد
باقی عمر بساط توبهست
آدم این مرحله انسان افتاد
«عهدی» از عشق چه پندار اگر
غصهها از سر رندان افتاد
حال دنیاست و امروز این است
هول فرداست که افغان افتاد
امروزبه فرماندهی یار بهشتی
رفتیم سراغ دل بیدار بهشتی
گفتیم که اینجا دل ماغرق تمنا ست
ما منتظر لحظه دیدار بهشتی
یکدم توبخوان قصه پررنج زمان را
ما برسربازار، خریداربهشتی
آدم چو رقم کرد، پریشانی مارا
نازیم به این گل ،گل بیخاربهشتی
او یار بهاری وبحق نوگل هستی ست
درمرکزحق نقطه پرگار بهشتی
عهد ی توپرستار گل گنبد مینا
باش ازسر ایمان تو طرفدا ربهشتی
گر ناز کند یاکه نیاید چه گمانست
مانیم بمولا همه عمار بهشتی / 2/17
اینجا همه گویند که جانا توکجایی
سرگشته وحیر ان شده این شهرخدایی
اینجاهمه گویندبرای دل عشاق
یک لحظه نظر کن تو اگر طالب مایی
غایب شده ای از نظر ای دوست، ندارم
من حوصله ی بیدلی و رسم جدایی
تا اینکه رسد دوست به سر منزل مقصود
آماده همه، صف به صف گشته فدایی
بازآ و بگو از سفر کون و مکانت
من منتظرم تاکه بیایی و بیایی
عهدی شده مجنو ن تو و حوصله ی تو
جانا تو پر از حوصله و مهر وفایی/ نمازی2/10
زباغ معرفت کنون دمی عبورمیکنم
به لحظه ها ی عاشقی ترا مرور می کنم
اجازه میدهی مرا، ورق زنم جمال تو
مجوز ی اگردهی کسب حضور میکنم
نگاه کن ببین مرا که سوخت بال حسرتم
ولی بدور شمع توحس غرورمیکنم
توآیه آیهای که من بخوانمت سحرگهان
بهجستجو قدم زنی بواد طور میکنم
لب تو لعل گشته و قد تو سرو ای صنم
نگاه میکنم ترا نگه به نورمیکنم
مراکه عهدیم بگو کجا بجویمت که من
چو شیعه توگشته ام شوق تنور میکنم . نمازی1/26
انتهای پیام/*