امام خمینی(ره) اسطوره قرن
خبرگزاری تسنیم: امام خمینی(ره) نوعی اصالت اندیشه را با مبانی اخلاقی، عرفانی و فلسفی در هم آمیخت و با توان مدیریتی خارق العاده ای که از ایمان پایدارش سرچشمه می گرفت، پرچمدار جنبشی شد که جهان نظیرش را کمتر به خود دیده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، ابتدا عناوین و سپس متن مقالات مربوط به سالروز ارتحال حضرت امام خمینی(ره) را در ذیل می خوانید:
از طلوع تا غروب
امام اینگونه بود
امام خمینی و نهضت احیا دینی
مردمداری در رهبری امام خمینی
کیفیت زیارت امام (ره)
آیت حق(تجلی روح خدا در کالبد انقلاب اسلامی)
اسوه شایسته
امام خمینی و ابداع در فقه و استنباط
ابعاد عملى و جامعه ساز در عرفان امام راحل
امام خمینى و نظم عادلانه جهانى
خاطرات اخلاقی از زندگی امام خمینی (ره)
قافله سالار آزادی
ناگفته هایی از زندگی خصوصی حضرت روح الله
آیا بزرگداشت حضرت امام(ره) و اعلام یکسال به نام او مخالف سیرة خود امام نیست؟
از طلوع تا غروب
در طول تاریخ مردان و زنان بزرگی ، پای به عرصه گیتی نهاده اند که دارای زندگی تاثیر گذاری بر مسایل و معادلات جهان بوده اند. بروز و ظهور این افراد که بعضا با شرایط خاص توأم بوده است، در عصر حاضر به خاطر وجود شرایط ویژه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و فناوریهای پیشرفته، گونه ای ماندگاری را تبیین نموده است که در نوع خود بی نظیر و اعجاب انگیز بوده است. امام خمینی(رحمت الله علیه) یکی از این مردان بود که با پایه گذاری انقلابی مردمی و ایدئولوژی الهی در کنار خصوصیات خاص خودش، نوعی اصالت اندیشه را با مبانی اخلاقی، عرفانی و فلسفی در هم آمیخت و با توان مدیریتی خارق العاده ای که از ایمان پایدارش سرچشمه می گرفت پرچمدار جنبشی شد که جهان نظیرش را کمتر به خود دیده است.
شروع یک شکوه
در بیستم جمادی الثانی 1320 هجری قمری مطابق با 30 شهریور 1281 هجری شمسی (24 سپتامبر 1902 میلادی) همزمان با زاد روز بانوی پاکی و معرفت؛ زهرای اطهر، خمین از توابع استان مرکزی حلول ماه تابانی از سلاله پاک نبوی وعلوی را به تماشا نشست و سید روح الله الموسوی الخمینی پای بر خاکدان طبیعت نهاد تا تاریخ مردی را به خود ببیند که وارث سجایای آباء و اجدادی و چراغ روشنگر مسیرهای تاریکی باشد که هزاران انسان با ضمیری روشن اما بی راهنما را به هدف اصلی خلقت که همان معارف الهی و شکوه معرفت دینی می باشد، نزدیک و نزدیکتر کند.
هنوز بیش از 5 ماه از ولادت روح الله نمی گذشت که طاغوتیان زمان ندای حق طلبی پدر روح الله را تحمل نکردند و هادی مردمان آن دوران سیاه را در مسیر خمین به اراک، با گلوله به شهادت رساندند.
روح الله دوران کودکی و نوجوانی را تحت حمایت بانو هاجر(مادرمحترمه اش) که خود از خاندان علم و تقوا و از نوادگان مرحوم آیة الله خوانساری (صاحب زبده التصانیف) بوده است و همچنین نزد صاحبه خانم (عمه مومنه اش) که بانویی شجاع و حق جو بود سپری کرد، امام از نوجوانی روحیه ای انتقادی و انقلابی را در خود پرورش می داد و بدون ترس و واهمه در مقابل مسایل مختلف اجتماعی و سیاسی موضعگیری می کرد، به گونه ای که حتی در حالی که سنشان کم بود، در رابطه با حرکتهای ضد طاغوت زمان فعالیتهای خودجوشی را به نمایش می گذاشتند. ایشان در رابطه با این گونه اقدامهای صورت گرفته می فرماید: «.... من از بچگی در جنگ بودم ... مورد هجوم رجبعلیها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالی که تقریبا شاید اوایل بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بود ند در محل ما و اینها می خواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا می رفتیم سنگرها را سرکشی می کردیم.»
اما در 15 سالگی از نعمت وجود آن دو بزرگوار نیز محروم گردید و برای تعالی روحی و تحصیل دروس تکمیلی و تدریس علوم اسلامی به قم هجرت نمود.
شکوه یک تکامل
در نوروز 1300 هجری شمسی، بعد از هجرت آیة الله العظمی حاج شیخ عبد الکریم حایری یزدی به قم، نوجوانی که معرفت رسول ا...در سینه داشت و پیشانی اش روشن از علوم و معارف دینی و طلوعی دیگر بود در پای منبرهای بزرگان دینی آن زمان حضور پیدا کرد و به سرعت مراحل تحصیلات تکمیلی علوم حوزوی را با فرا گرفتن تتمه مباحث کتاب مطول (در علم معانی و بیان) نزد مرحوم آقا میرزا محمد علی ادیب تهرانی و تکمیل دروس سطح، نزد مرحوم آیة الله سید محمد تقی خوانساری و بیشتر نزد مرحوم آیة الله سید علی یثربی کاشانی و دروس فقه و اصول نزد زعیم حوزه قم آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی (رحمت الله علیه) طی کرد.
پس از رحلت آیة الله العظمی حایری در دهم بهمن 1315 (ه ش) حوزه علمیه قم با خطر انحلال تهدید می شد، اما علمای متعهد به چاره جویی برخاستند و مدت هشت سال سرپرستی حوزه علمیه قم را آیات عظام سید محمد حجت، سید صدر الدین صدر و سید محمد تقی خوانساری(رحمت الله علیه) بر عهده گرفتند. در این فاصله و بخصوص پس از سقوط رضاخان، شرایط برای تحقق مرجعیت عظمی فراهم گردید و با تلاش امام خمینی(رحمت الله علیه) به همراه جمعی دیگر از مجتهدان حوزه علمیه قم، آیة الله العظمی بروجردی به عنوان شخصیت علمی برجسته ای که می توانست جانشین مناسبی برای مرحوم آیة الله حایری و حفظ کیان حوزه باشد، مسؤولیت خطیر زعامت حوزه علمیه قم را پذیرفت. در این زمان امام خمینی(رحمت الله علیه) به عنوان یکی از مدرسان و مجتهدان صاحب رأی در فقه و اصول و فلسفه و عرفان و اخلاق شناخته می شد.
جهادی برای تعالی
امام خمینی (رحمت الله علیه) آغازگر جنبشی بود که مسیر تعالی اسلام به تاراج رفته و تحت هجوم بیگانگان را به درستی تشخیص داد و با گذشتن از جان و مال خویش انقلابی را بنیان نهاد که تاریخ ایران و اسلام را حیاتی دیگر داد. ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی فرصتی پدید آورد تا در سال 1340 و 41 ایشان در رهبریت قیام و روحانیت ایفای نقش کند و بدین ترتیب قیام سراسری روحانیت و ملت ایران در 15 خرداد سال 1342 شکل گرفت.
لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که به موجب آن شرط مسلمان بودن سوگند به قرآن کریم حذف می شد و مرد بودن انتخاب کنندگان و کاندیداها تغییر می یافت، در کنارحذف و تغییر دو شرط نخست که دقیقاً به منظور قانونی کردن حضور عناصر بهایی در مصادر کشور انتخاب شده بود و پشتیبانی شاه از رژیم صهیونیستی در توسعه مناسبات ایران و اسرائیل، نفوذ پیروان مسلک استعماری بهائیت در قوای سه گانه ایران باعث گردید بزرگ مرد دوران، خمینی کبیرجهادی را برای تعالی ملت آزاده و خدا جوی ایران رقم بزند. امام خمینی(ره) که با دقت نظر ویژه ای شرایط سیاسی جامعه را زیر نظر داشت، دریافته بود که تنها نقطه امید به رهایی و نجات از شرایط ذلت باری که پس از شکست مشروطیت و بخصوص پس از روی کار آوردن رضا خان پدید آمده است، بیداری حوزه های علمیه و پیش از آن تضمین حیات حوزه ها و ارتباط معنوی مردم با روحانیت می باشد و در این رابطه در جهت دفاع از حقوق اسلامی مردم، گوشزد کردن رسالت خطیر علما و حوزه های علمیه به آنها و دادن تلگرافها و ارسال نامه های سرگشاده اعتراض آمیز به شاه و اسد ا... علم را در دستور کار قرار داد و بدین صورت موجی از حمایت را در اقشار مختلف مردم برانگیخت. ایشان در یکی از این تلگرافها فرمود: این جانب مجددا به شما نصیحت می کنم به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی گردن نهید و از عواقب وخیمه تخلف از قرآن و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون اساسی بترسید وعمداً و بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید و الا علمای اسلام درباره شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد .
تعالی برای جنبش
بی پروا بودن امام خمینی (رحمت الله علیه) در بیان مواضع ملت و انتقاد صریح از شخص شاه به عنوان عامل اصلی جنایات و هم پیمانش اسرائیل مردم را به قیام فرا خواند. ایشان در روز دوازدهم فروردین 1342 ضمن سخنرانی خود شدیدا از سکوت علمای قم و نجف و دیگر بلاد اسلامی در مقابل جنایهای تازه رژیم انتقاد کرد و فرمود: «... امروز سکوت، همراهی با دستگاه جبار است...» حضرت امام روز بعد (13 فروردین 42) اعلامیه معروف خود را تحت عنوان «شاه دوستی یعنی غارتگری» منتشر ساخت .راز تاثیر شگفت پیام امام و کلام امام در روان مخاطبینش را که تا مرز جانبازی پیش می رفت، باید در اصالت اندیشه، صلابت رأی و صداقت بی شائبه اش با مردم جستجو کرد .
سال 1342 با تحریم مراسم عید نوروز آغازی متفاوت داشت و خون مظلومان فیضیه، انقلاب را رنگ پیروزی بخشید. شاه بر انجام اصلاحات مورد نظر آمریکا اصرار می ورزید و امام خمینی(ره) بر آگاه کردن مردم و قیام آنان در برابر دخالتهای آمریکا و خیانتهای شاه پافشاری داشت. در چهارده فروردین 1342 آیة ا... العظمی حکیم از نجف طی تلگرافهایی به علما و مراجع ایران خواستار آن شد که برای حفظ جان علما و کیان حوزه ها، همگی به طور دسته جمعی به نجف هجرت کنند. حضرت امام بدون اعتنا به این تهدیدها، پاسخ تلگراف آیة ا... العظمی حکیم را ارسال و در آن تأکید کرده بود که هجرت دسته جمعی علما و خالی کردن حوزه علمیه قم، مصلحت نیست .
در 12 اردیبهشت 42 امام خمینی در پیامی به مناسبت چهلم فاجعه فیضیه، بر همراهی علما و ملت ایران در رویارویی سران ممالک اسلامی و دول عربی با اسرائیل غاصب تأکید ورزید و پیمانهای شاه و اسرائیل را محکوم کرد.
امام خمینی در 13 خرداد 1342شمسی (عصر عاشورای سال 1383 هجری قمری) در مدرسه فیضیه نطق تاریخی خویش را که آغازی بر قیام 15 خرداد بود، ایراد کرد .در همین سخنرانی، با صدای بلند خطاب به شاه فرمود: «آقا، من به شما نصیحت می کنم، ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می کنم دست بردار از این کارها، آقا اغفال می کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند ... اگر دیکته می دهند دستت و می گویند بخوان، در اطرافش فکر کن .... نصیحت مرا بشنو ... ربط ما بین شاه و اسرائیل چیست؟ که سازمان امنیت می گوید از اسرائیل حرف نزنید ... مگر شاه ایران، اسرائیلی است ؟»
جمع زیادی از یاران امام در شامگاه 14 خرداد دستگیرشدند ودر پی آن و ساعت سه نیمه شب (سحرگاه پانزده خرداد 42) صدها کماندوی اعزامی از تهران منزل ایشان را محاصره کردند و در حالی که مشغول نماز شب بود، دستگیر و سراسیمه به تهران برده و در بازداشتگاه باشگاه افسران زندانی کردند و غروب آن روز به زندان قصر منتقل نمودند . صبحگاه پانزده خرداد خبر دستگیری رهبر انقلاب به تهران، مشهد، شیراز، خرم آباد ودیگر شهرها رسید و وضعیتی مشابه قم پدید آورد .
ده ماه بعد، در شامگاه 18 فروردین سال 1343، بدون اطلاع قبلی امام آزاد و به قم منتقل می شود. به محض اطلاع مردم، شادمانی سراسر شهر را فرا می گیرد وجشنهای باشکوهی در مدرسه فیضیه و شهر به مدت چند روز بر پا می شود . اولین سالگرد قیام 15خرداد در سال 1343 با صدور بیانیه مشترک امام خمینی (ره) و دیگر مراجع تقلید و بیانیه های جداگانه حوزه های علمیه گرامی داشته شد و به عنوان روز عزای عمومی معرفی گردید.
جنبش و هجرت
افشاگری امام علیه تصویب لایحه کاپیتولاسیون، ایران را در آبان سال 43 در آستانه قیامی دوباره قرار داد . سحرگاه 13 آبان دوباره کماندوهای مسلح اعزامی از تهران، منزل امام خمینی (رحمت الله علیه) در قم را محاصره کردند و ایشان را با یک فروند هواپیمای نظامی که از قبل آماده شده بود، به آنکارا تبعید کردند. عصر آن روز ساواک خبر تبعید امام را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور در روزنامه ها منتشر ساخت. باوجود فضای خفقان، موجی از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران، تعطیلی طولانی مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامه ها به سازمانهای بین المللی و مراجع تقلید جلوه گر شد.اقامت امام در ترکیه یازده ماه به درازا کشید. در این مدت، رژیم شاه در غیاب امام خمینی به سرعت دست به اصلاحات آمریکایی پسند زد. در عین حال، اقامت اجباری در ترکیه فرصتی مغتنم برای امام بود تا تدوین کتاب بزرگ تحریر الوسیله را آغاز کند.
روز 13 مهرماه 44 حضرت امام به همراه فرزندشان آیة الله حاج آقا مصطفی از ترکیه به کشور عراق منتقل شدند . دوران اقامت طولانی و 13 ساله امام در نجف در شرایطی آغاز شد مخالفتها، کارشکنی ها و زخم زبان ها نه از جبهه دشمن رویارو بلکه از ناحیه روحانی نماها و دنیا خواهان مخفی شده در لباس دین آنچنان گسترده و آزاردهنده شود که امام با همه صبر و بردباری معروفش بارها از سختی شرایط مبارزه در این سالها به تلخی تمام یاد کند.
اوایل سال 1348 تا نیمه دوم سال 1350اختلافات بین رژیم شاه و حزب بعث عراق بر سر مرز آبی دو کشورچنان شدت گرفت. که رژیم عراق جمع زیادی از ایرانیان مقیم این کشور را در بدترین شرایط اخراج کرد. حضرت امام در اعتراض به شرایط پیش آمده تصمیم به خروج از عراق گرفت اما حکام بغداد با آگاهی از پیامدهای هجرت امام در آن شرایط اجازه خروج ندادند . سال 1354 در سالگرد قیام 15 خرداد، مدرسه فیضیه قم بار دیگر شاهد قیام طلاب انقلابی بود. فریادهای درود بر خمینی و مرگ بر سلسله پهلوی به مدت دو روز ادامه داشت .
شاه در ادامه سیاستهای مذهب ستیز خود در اسفند 1354 وقیحانه تاریخ رسمی کشور را به شاهنشاهی تغییر داد. درپی این اقدام، امام در واکنشی سخت، فتوا به تحریم استفاده از تاریخ بی پایه شاهنشاهی داد. تحریم استفاده از این مبدا موهوم تاریخی همانند تحریم حزب رستاخیز از سوی مردم ایران استقبال شد و هر دو مورد افتضاحی برای رژیم شاه شد تا در سال 1357 ناگزیر از عقب نشینی و لغو تاریخ شاهنشاهی باشد .
امام در مرداد 1356 طی پیامی اعلام کرد: اکنون به واسطه اوضاع داخلی و خارجی و انعکاس جنایات رژیم در مجامع و مطبوعات خارجی فرصتی است که باید مجامع علمی و فرهنگی و رجال وطنخواه و دانشجویان خارج و داخل و انجمنهای اسلامی در هر جایی بی درنگ از آن استفاده کنند و بی پرده بپا خیزند .
شهادت آیة الله حاج آقا مصطفی خمینی در اول آبان 1356 نقطه آغازی بر خیزش دوباره حوزه های علمیه و قیام جامعه مذهبی ایران بود. امام خمینی(رحمت الله علیه) در همان زمان به گونه ای شگفت این واقعه را از الطاف خفیه الهی نامیده بود. رژیم شاه با درج مقاله ای توهین آمیز علیه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض به این مقاله، به قیام 19 دی ماه قم در سال 56 منجر شد که طی آن جمعی از طلاب انقلابی به خاک و خون کشیده شدند .
در دیدار وزرای خارجه ایران و عراق در نیویورک تصمیم به اخراج امام از عراق گرفته شد. روز دوم مهر 1357 منزل امام در نجف بوسیله قوای بعثی محاصره گردید، انعکاس این خبر با خشم گسترده مسلمانان در ایران، عراق و دیگر کشورها مواجه شد .روز 12 مهر، امام خمینی (رحمت الله علیه) نجف را به قصد مرز کویت ترک گفت. دولت کویت با اشاره رژیم ایران از ورود امام به این کشور جلوگیری کرد. قبلا صحبت از هجرت امام به لبنان و یا سوریه بود اما ایشان پس از مشورت با فرزندشان (حجه الاسلام حاج سید احمد خمینی) در روز 14 مهر تصمیم به هجرت به پاریس گرفت و دو روز بعد در منزل یکی از ایرانیان در نوفل لوشاتو مستقر شد. مامورین کاخ الیزه نظر رئیس جمهور فرانسه را مبنی بر اجتناب از هرگونه فعالیت سیاسی به امام ابلاغ کردند. ایشان نیز در واکنشی تند تصریح کرده بود که اینگونه محدودیتها خلاف ادعای دمکراسی است و اگر او ناگزیر شود تا از این فرودگاه به آن فرودگاه و از این کشور به آن کشور برود باز دست از هدفهایش نخواهد کشید .
هجرت بسوی پیروزی
در اوایل بهمن 57 خبر تصمیم امام برای بازگشت به کشور موجی از شادی ملت ایران را بوجود آورد. اما در عین حال مردم و دوستان امام نگران جان ایشان بودند چرا که هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حکومت نظامی بر قرار بود. اما آن حضرت تصمیم خویش را گرفته و طی پیامهایی به مردم ایران گفته بود می خواهد در این روزهای سرنوشت ساز و خطیر در کنار مردمش باشد. امام خمینی (رحمت الله علیه) در دیماه 57 شورای انقلاب را تشکیل داد. شاه نیز پس از تشکیل شورای سلطنت و اخذ رای اعتماد برای کابینه بختیار در روز 26 دیماه از کشور فرار کرد. خبر در شهر تهران و سپس ایران پیچید و مردم در خیابانها به جشن و شادی پرداختند . دولت بختیار با هماهنگی ژنرال هایزر فرودگاههای کشور را به روی پروازهای خارجی بست. اما پس از چند روز تاب مقاومت نیاورد و ناگزیر از پذیرفتن خواست ملت شد. سرانجام امام خمینی(رحمت الله علیه) بامداد 12 بهمن 1357 پس از 14 سال دوری از وطن وارد کشور شد . استقبال بی سابقه مردم ایران چنان عظیم و غیر قابل انکار بود که خبرگزاریهای غربی نیز ناگزیر از اعتراف شده وتعداد استقبال کنندگان را 4 تا 6 میلیون نفر برآورد کردند .
پیروزی ماندگار
فریاد خمینی کبیر که از نهان جان انسانها بر می آمد، موجب شد تا انقلابی شکل بگیرد که با ایدئولوژی خرد ورزانه اش که مبتنی بر زیباترین اندیشه های اسلامی بود مسیر سعادت و تکامل بشریت را هموار تر کند و این گونه شد که پیروزی ماندگاری درجهان شکل گرفت، که روز به روز موجبات نابودی قدرتهای دیرپا و تا دندان مسلح را فراهم و زلزله ای را در نظام دو قطبی جهان بوجود آورد.
صاحبنظران شکل گیری انقلاب اسلامی ایران که مبتنی بر اراده ملت و با پرچمداری روحانیت بوجود آمده بود را بعنوان یک انقلاب دینی تمام عیار که قابلیت تاثیرگذاری مستقیم بر تمام معادلات جهانی را دارد تعریف کرده بودند و همین نکته باعث شد تا نفس کشیدن برای کمونیسم از یک طرف و کاپیتالیسم از طرف دیگر سخت و سخت تر شود . بدین سان اندیشه حذف جمهوری اسلامی به هر قیمت ممکن در دستور کار بلوک شرق و غرب قرار گرفت و نهال تازه روییده شده جمهوری اسلامی با رهبری خمینی کبیر با جنگ 8 ساله ای روبرو شد که در آن 58 کشور جهان با حمایت مستقیم از رژیم تا دندان مسلح عراق تلاش کردند تا حیات این ایدئولوژی نوپا را سلب کنند.
ماندگار و ماندگاری
امام خمینی هدفها، آرمانها و هر آنچه را که می بایست ابلاغ کند، گفته بود و در عمل نیز تمامهستی اش را برای تحقق همان هدفها بکار گرفته بود . اینک در آستانه نیمه خرداد سال 1368 خود را آماده ملاقات مقامی می کرد که تمام عمرش را برای جلب رضای او صرف کرده و قامتش جز در برابر او خم نشده بود. سروده های عارفانه اش همه حاکی از درد و عطش فراق است و در حسر ت پیوستن به وصال محبوب. لحظه شکوهمند برای او، و جانکاه و تحمل ناپذیر برای پیروانش، فرا می رسید: (... با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم و از خدای رحمن و رحیم می خواهم که عذرم را در کوتاهی خدمت و قصور و تقصیر بپذیرد ...)
ساعت 22 و 20دقیقه بعداز ظهر روز شنبه سیزدهم خرداد ماه سال 1368 لحظه وصال بود . قلبی از کار ایستاد که میلیونها قلب را به نور خدا و معنویت احیاء کرده بود.
در آخرین شب زندگی و در حالی که چند عمل جراحی سخت و طولانی در 87 سالگی تحمل کرده بود و در حالیکه چندین سرم به دستهای مبارکش وصل بود«نافله شب»می خواند و قرآن تلاوت می کرد . در ساعات آخر طمانینه و آرامشی ملکوتی داشت و مرتبا شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را زمزمه می کرد و با چنین حالتی بود که روحش به ملکوت اعلی پرواز کرد .
امام اینگونه بود
شناخت شخصیت امام خمینی در فرمایشات رهبر فرزانه انقلاب
شخصیت استثنایی و ممتاز
خصوصیات امام، استثنایى و ممتاز و بىنظیر است و هرچه در ابعاد شخصیت ایشان تأمل کنیم، این استثنا و امتیاز را بهتر و بیشتر مىیابیم. حال که این داغ بزرگ، دلهاى ما را گداخته است و غم سنگینى قلبهاى ما را مىفشارد، خلأ وجود او را بیشتر احساس مىکنیم....
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت نخست وزیر و هیئت وزیران 16/3/1368
*محو در ارادهی الهی و تکلیف شرعی
شخصیت امام تا حد بسیار زیادى به اهمیت و عظمت آرمانهاى او مربوط مىشد. او با همت بلندى که داشت، هدفهاى بسیار عظیمى را انتخاب مىکرد. تصور این هدفها، براى آدمهاى معمولى دشوار بود و مىپنداشتند آن هدفهاى والا، دستنیافتنى هستند؛ لیکن همت بلند و ایمان و توکل و خستگىناپذیرى و استعدادهاى فراوان و تواناییهاى اعجابانگیزى که در وجود این مرد بزرگ نهفته بود، به کار مىافتاد و در سمت هدفهاى مورد نظرش پیش مىرفت و ناگهان همه مىدیدند که آن هدفها محقق شدهاند.
نقطهى اساسى کار او، این بود که در ارادهى الهى و تکلیف شرعى محو مىشد. هیچ چیز برایش غیر از انجام تکلیف، مطرح نبود. واقعاً او مصداق ایمان و عمل صالح بود. ایمانش به استحکام کوهها مىمانست و عمل صالحش با خستگىناپذیرىِ باورنکردنى توأم بود. آنچنان در تداوم عمل صبور و کوشا بود که انسان را دچار حیرت مىکرد. به همین خاطر، هدفهاى بزرگ قابل وصول شد و دست یافتن به قلهها امکانپذیر گردید.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت نخست وزیر و هیئت وزیران 16/3/1368
*شخصیتی عظیم با جامع صفات
شخصیت عظیم رهبر کبیر و امام عزیز ما، حقاً و انصافاً پس از پیامبران خدا و اولیاى معصومین، با هیچ شخصیت دیگرى قابل مقایسه نبود. او ودیعهى خدا در دست ما، حجت خدا بر ما، و نشانهى عظمت الهى بود. وقتى انسان او را مىدید، عظمت بزرگان دین را باور مىکرد. ما نمىتوانیم عظمت پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، سیّدالشّهداء(ع)، امام صادق(ع) و بقیهى اولیا را حتّى درست تصور کنیم؛ ذهن ما کوچکتر از آن است که بتواند عظمت شخصیت آن بزرگمردان را در خود بگنجاند و تصور کند؛ اما وقتى انسان مىدید شخصیتى با عظمت امام عزیزمان و با آن همه ابعاد گوناگون: ایمان قوى، عقل کامل، داراى حکمت، هوشمندى، صبر و حلم و متانت، صدق و صفا، زهد و بىاعتنایى به زخارف دنیا، تقوا و ورع و خداترسى و عبودیت مخلصانه براى خدا، دستنیافتنى است، و مشاهده مىکرد که همین شخصیت عظیم، چگونه در برابر آن خورشیدهاى فروزان آسمان ولایت، اظهار کوچکى و تواضع و خاکسارى مىکند و خودش را در مقابل آنها ذرهیى به حساب مىآورد، آنوقت انسان مىفهمید که پیامبران و اولیاى معصومین(ع) چهقدر بزرگ بودند.
فرازی بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت گروهی از فرماندهان و اعضای سپاه 17/3/1368
*فاتح فتح الفتوح
در پیامى به مناسبت یکى از فتوحات ارزندهى شما در جبهه فرمودند: فتحالفتوح، عبارت از ساختن اینگونه انسانها و جوانهاست. در حقیقت، فاتح این فتحالفتوح، خود او بود. او بود که این انسانها را ساخت. او بود که این فضا را مهیا کرد. او بود که مسیر را به وجود آورد. او بود که ارزشهاى اسلامى را بعد از انزوا و خمول، دوباره احیا کرد. میراث او، همین ارزشها و همین جمهورى اسلامى است. هر کدام از ما در هر مسؤولیتى که هستیم، عشق و محبت وافرمان را به آن عزیز، باید در حفظ و تداوم ارزشها و نظام جمهورى اسلامى مجسم کنیم.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت گروهی از فرماندهان و اعضای سپاه 17/3/1368
*عبد صالح و نیایشگر گریان نیمه شبها
شخصیتى آنچنان بزرگ بود که در میان بزرگان و رهبران جهان و تاریخ، به جز انبیا و اولیاى معصومین(علیهمالسّلام)، به دشوارى مىتوان کسى را با این ابعاد و این خصوصیات تصور کرد.
آن بزرگوار، قوّت ایمان را با عمل صالح، و ارادهى پولادین را با همت بلند، و شجاعت اخلاقى را با حزم و حکمت، و صراحت لهجه و بیان را با صدق و متانت، و صفاى معنوى و روحانى را با هوشمندى و کیاست، و تقوا و ورع را با سرعت و قاطعیت، و ابهت و صلابت رهبرى را با رقت و عطوفت و خلاصه بسى خصال نفیس و کمیاب را که مجموعهى آن در قرنها و قرنها بندرت ممکن است در انسان بزرگى جمع شود، همه و همه را با هم داشت. الحق شخصیت آن عزیز یگانه، شخصیتى دستنیافتنى، و جایگاه والاى انسانى او، جایگاهى دور از تصور و اساطیرگونه بود.
او، رهبر و پدر و معلم و مراد و محبوب ملت ایران و امید روشن همهى مستضعفان جهان و بخصوص مسلمانان بود. او، عبد صالح و بندهى خاضع خدا و نیایشگر گریان نیمهشبها و روح بزرگ زمان ما بود. او، الگوى کامل یک مسلمان و نمونهى بارز یک رهبر اسلامى بود. او، به اسلام عزت بخشید و پرچم قرآن را در جهان به اهتزاز درآورد. او، ملت ایران را از اسارت بیگانگان نجات داد و به آنان غرور و شخصیت و خودباورى بخشید. و او، صلاى استقلال و آزادگى را در سراسر جهان سرداد و امید را در دلهاى ملل تحت ستم جهان زنده کرد. و او، در عصرى که همهى دستهاى قدرتمند سیاسى براى منزوى کردن دین و معنویت و ارزشهاى اخلاقى تلاش مىکردند، نظامى بر اساس دین و معنویت و ارزشهاى اخلاقى پدید آورد و دولت و سیاستى اسلامى بنیان نهاد. و او، جمهورى اسلامى را ده سال در میان طوفانهاى سهمگین و حوادث سرنوشتساز، قدرتمندانه اداره و حراست و هدایت کرد و به نقطهیى مطمئن رسانید. ده سال رهبرى او براى مردم و مدیران ما، یادگارى فراموشنشدنى و ذخیرهیى بس گرانبهاست.
فرازی از پیام به ملت شریف ایران در تجلیل از امام امّت 18/3/1368
*شخصیت ممتاز
شخصیت امام(رحمت الله علیه) با هیچکدام از رهبرهاى دنیا قابل مقایسه نیست؛ او را فقط با پیامبران و اولیا و معصومان(علیهم السّلام) مىتوان مقایسه کرد. او شاگرد و دنبالهروِ آنها بود و به همین خاطر نمىتوان با رهبرهاى سیاسى دنیا مقایسهاش کرد.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت فرماندهان و اعضای کمیتههای انقلاب اسلامی 18/3/1368
*انسانی حکیم و حلیم و آیندهنگر
امام(ره) انسانى بسیار عاقل، دوراندیش، حکیم، آدمشناس، تیزبین، حلیم، متین و آیندهنگر بود؛ که هرکدام از این صفات، کافى بود که شخصى را در مرتبهیى والا جاى دهد و احترام همگان را جلب کند. متانت و بردبارى و حلم امام بهگونهیى بود که اگر صد نفر در مجلسى سخنانى مىگفتند که او آنها را قبول نداشت، تا لازم نمىدانست، حرفى نمىزد و سکوت مىکرد؛ در صورتى که اگر در حضور آدمهاى معمولى کلمهیى گفته شود که برخلاف عقیدهى آنها باشد، طوفانى در روحشان به وجود مىآید که سریعاً پاسخ بدهند.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت فرماندهان و اعضای کمیتههای انقلاب اسلامی 8/3/1368
*امیر بر هویها و خواهشها
حقیقتاً براى انسان بزرگ و شخصیت بىنظیرى مثل امام عزیز و بزرگوارمان، جا دارد که برگزیدهترین انسانها و هوشمندترین ذهنها و صافترین و پاکترین دلها و جانها، از احساس تعظیم و تکریم سرشار شوند. فرق است میان شخصیتى که به خاطر مقام و سمت ظاهریش مورد احترام و تجلیل واقع مىشود، و کسى که شخصیت و عظمت و عمق وجود و آراستگیهاى گوناگون او، هر انسان بزرگ و قوى و هوشمندى را به تعظیم و تجلیل و ستایش و تکریم وادار مىکند. امام عزیز ما، از این نوع انسانها بود.
امام(ره)، خصلتهاى گوناگونى داشت: بسیار خردمند و عاقل و متواضع و هوشیار و زیرک و بیدار و قاطع و رئوف و خویشتندار و متقى بود. نمىشد حقیقتى را در چشم او واژگونه جلوه داد. داراى ارادهیى پولادین بود و هیچ مانعى نمىتوانست او را از حرکت باز دارد. انسانى بسیار دلرحم و رقیق بود؛ چه در هنگام مناجات با خدا که از خود بىخود مىشد، و چه در هنگام برخورد با نقطههایى از زندگى انسانها که بهطور طبیعى دلها را به عطوفت و رأفت وادار مىکند. انگیزههاى نفسانى، جاذبههاى مادّى، هوىها و هوسها، نمىتوانست به قلهى رفیع وجود باتقواى او دستاندازى کند. او امیر هوىها و خواهشهاى خود بود؛ ولى خواهشها بر او حکومت نمىکردند. صبور و بردبار بود و سختترین حوادث در اقیانوس عظیم وجود او، تلاطم ایجاد نمىکرد.
*شخصیت درخشنده
من قادر نیستم خصلتهاى انسانى و والاى این مرد بزرگ را که مثل خورشید در تاریخ ایران درخشید، توصیف کنم. سالهاى متمادى خدمت امام بودم. از سال 37 با ایشان آشنا شدم و به درس او مىرفتم. در دورههاى مختلف زندگى و در بحرانهایى که پیش مىآمد، رفتار حسابشدهى آن مرد را دیده بودم. این انسان استثنایى، اصلاً از نوع مردم زمان ما نبود. واقعاً نمىتوانم خصلتها و خصوصیات این مرد بزرگ را توصیف کنم.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت نمایندهی امام در ارتش، وزیر دفاع و ... 18/3/1368
*عابد و مخلص
نکتهى اصلى این است که اگر در مجموعهى ذىقیمتى که شخصیت معنوى امام(ره) را تشکیل داده بود، عنصر عبودیت و اخلاص وجود نمىداشت، او به این موفقیتها نمىرسید. بنابراین، کارهاى انجام شده، خیلى عظیمتر از آن است که شخصیتى با همهى آن خصوصیات منهاى ارتباط با خدا بتواند آن کارها را انجام دهد.
امام که توانست این حرکت عظیم را در دنیا به وجود آورد، به خاطر آن بود که با خدا ارتباط داشت و در این راه ملاحظهى هیچ چیزى را نمىکرد. امروز که او در میان ما نیست، سیل اعترافها و تعریفها سرازیر شده است و همهى دنیا به اقدام عظیم او که اقیانوس انسانها را به حرکت درآورد، معترفند. این کار بزرگ، تنها در سایهى قاطعیت و اراده و هوش و شجاعت و تیزبینى و آیندهنگرى به وجود نیامد؛ این خصلتها قادر نبودند این طوفان عظیم را پیش آورند؛ عنصر اصلى، ارتباط با خدا و کمک خواستن از او بود که نام امام(ره) و کار او را در تاریخ جاودانه کرد.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت جهادگران جهاد سازندگی 20/3/1368
*شخصی ممتاز و جامع صفات
رهبر کبیر عزیز و امام فقید بزرگوار ما، چهرهى درخشانى در عالم بود و حقیقتاً مثل او را نه در این زمان و نه در زمانهاى گذشته نداشتیم و در میان چهرههاى معروف عالم - بعد از انبیا و اولیا(علیهمالسّلام) - شخصیتى با این عظمت و خصوصیات مثبت و جامعالابعاد و جامعالاطراف سراغ نداریم. من عقیدهى قاطع دارم که اگر این بزرگوار همهى آن خصوصیات مثبت چون: علم و قاطعیت و هوش و شجاعت و اراده را دارا بود، ولى اخلاص و ارتباط با خدا و تنزه از شرک - به معناى تجنب از اهواى خود و دیگران - را نمىداشت، به این توفیقات دست نمىیافت. این توفیقات بزرگ در زمانى به وجود آمد که تمام نشانهها حکایت از انزواى دین و کهنه شدن و فرسوده شدن آن و روآمدن تفکرات و اخلاق و شیوههاى مادّى و حاکمیت هوسهاى
شیطانى و بشرى در دنیا داشت.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت فقها و حقوقدانان شورای نگهبان 21/3/1368
*راز موفقیت اخلاص و اتصال به خدا
به اعتقاد من، مهمترین و تعیینکنندهترین راز موفقیت او، همان اخلاص و توجه و اتصال به خدا بود. ایشان توانست معناى «ایّاک نستعین» را در عمل خود مجسم کند و به منبع لایزال قدرت الهى متصل شود. وقتى یک انسان کوچک و ضعیف و ظرف محدودى، خودش را به اقیانوس بىپایانى وصل مىکند، دیگر هیچ عاملى وجود ندارد که بتواند بر او فایق آید. اگر هر انسانى همین کار را بکند، همانگونه خواهد شد. البته انسانها به آسانى نمىتوانند این کار را بکنند؛ ولى ایشان توانست و کرد. ما باید به قدر وسع خودمان تلاش کنیم. بزرگان در قلهها ایستادند، ما نیز از دامنهها حرکت کنیم و به آن سمت پیش برویم؛ هرچند به آن قلهها هم دست پیدا نکنیم؛ ولى بههرحال حرکت و رفتن، فریضه و وظیفهى همهى ماست.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت فقها و حقوقدانان شورای نگهبان 21/3/1368
*عابد و مخلص
عامل موفقیت رهبر عظیمالشأن ما - آن امام استثنایى و بىنظیر - این بود که توانست اقیانوس عظیمى را اینطور به حرکت درآورد و میلیونها انسان را خدایى کند و راه اسلام را، راه زندگى قرار دهد و اسلامى را که همهى قدرتهاى دنیا علیه او بسیج شده بودند، عزیز کند و معنویت و ارزشهاى منزوىشدهى معنوى را دوباره احیا نماید.
او چون مرد خدا بود و براى خود کار نمىکرد، خدا نیز بندهى صالحش را هدایت کرد و به دل و ذهن او صفا و روشنىیى بخشید، تا راه را پیدا کند. به او جرأت و شهامت داد، تا در مقابل دنیایى از دشمن بایستد؛ و با دل او انس گرفت، تا از روگردانى انسانها در روزگار غربت، وحشت نکند.
یک روزى امام ما مثل نوح و ابراهیم(علیهماالسّلام)، در غربت و تنهایى و اقلیت بود؛ اما از تنهایى و تهدید نترسید و خدا را از همهى خلایق بزرگتر شمرد. برادران و خواهران! شما که بندگان مؤمن خدا هستید و به خاطر او قیام و حرکت و اقدام کردید و شعار دادید و تصمیم گرفتید جبهه را پُر کنید و شهید دادید و در راه خدا انفاق کردید و تنهاى خود را به زحمت انداختید، بدانید که راز اصلى این است که باید با تکیه بر خدا، به دنبال اهداف الهى حرکت کنید.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت جمع کثیری از مردم استان همدان و ساری و ساوه 5/4/1368
*امام ، علمدار اسلام ناب
امروز هم در دنیا اسلامى که با ظلم و زورگویى درافتد و چپاولگرى و فساد را محکوم کند، وجود دارد. این اسلام باید در انتظار دشمنى ابرقدرتها و امریکا و صهیونیستها و کمپانیهاى غارتگر عالم و سلاطین فاسد و رؤساى مفسد امروز دنیا باشد.
روزى که ما پشت سر امام عزیز و علمدار اسلام ناب، شعارهاى اسلام واقعى را مطرح مىکردیم، مىدانستیم که دشمنها و قدرتها و ابرقدرتها در مقابل ما صفآرایى مىکنند. در صدر اسلام هم همینگونه بود. آن روزى که یهودیها و منافقان و کفار و مشرکان، اطراف مدینهى پیامبر را محاصره کردند و جنگ احزاب و خندق را به وجود آوردند، مؤمنین واقعى گفتند: «هذا ما وعدنااللَّه و رسوله»؛ این، چیز تازهیى نیست. خدا و رسولش به ما گفته بودند که بدها و شریرها و فاسدها علیه شما همدست خواهند شد. بنابراین، آنها چون صدق وعدهى الهى را دیدند، ایمانشان قویتر شد.
هرجا که اسلام واقعى آشکار شد، اگرچه قدرتهاى خبیث و پلید در مقابل آن صفآرایى کردند، اما انسانهاى پاک و دلهاى مطهر و روحهاى صاف و فطرتهاى پاک و ناآلوده، با همهى توان و وجود از آن حمایت کردند. چرا ده میلیون انسان عزادار در ایام رحلت امام(ره) گرد پیکر مطهر آن بزرگوار جمع شدند و آنگونه بر سر و سینهى خود مىزدند؟ چرا صدها میلیون مسلمان در سرتاسر عالم، به خاطر درگذشت یک انسان، اینطور عزادار و داغدار شدند؟ محبوبیت امام ما به خاطر چه بود؟ جواب، یک کلمه است: به خاطر اسلام. خود آن بزرگوار این نکته را به ما یاد داد و خود او به ما فهماند و تأکید کرد که به خاطر اسلام، خدا دلها را متوجه انقلاب و رهبر و ملت ایران کرد.
آن چیزى که به پاها و دلهاى شما قوّت داد، تا بتوانید راههاى طولانى را طى کنید و به اینجا بیایید، اسلام ناب و مدافع مظلوم و ناسازگار با ظالم بود. این اسلام است که دلها را جذب و جمع مىکند و نیرویى عظیم و شکستناپذیر به وجود مىآورد. راز اصلى همین نکته است، که ما باید آن را درست درک کنیم و همیشه به یاد داشته باشیم.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت روحانیون و مسئولان و مردم استانهای فارس، هرمزگان، شهرهای قزوی، تاکستان و .... 21/4/1368
*دشمن شناسی، دوست شناسی
امام خصوصیات ممتاز فردى خیلى داشت؛ اما توفیقات او بالاتر از آن بود که به خصوصیات فردى یک انسان - هرچه هم بالا - متکى باشد. شجاعت و آگاهى و عقل و تدبیر و دوراندیشى امام بسیار ممتاز بود - در اینها هیچ شکى نیست - اما توفیقاتى که آن بزرگوار به دست آورد، خیلى بالاتر از این است که به شجاعت و عقل و تدبیر و آیندهنگرى زیاد یک انسان متکى باشد.
آن توفیقها از جاى دیگر نشأت مىگرفت، که در درجهى اول از اخلاص او ناشى مىشد؛ «مخلصین له الدّین». مخلص خدا بود و کار را فقط براى او - ولاغیر - انجام مىداد. لذا اگر همهى دنیا هم در مقابل او قرار مىگرفتند و از او چیزى مىخواستند که مورد رضاى خدا نبود، انجام نمىداد.
در درجهى دوم، توکل و حسن ظن به خدا داشت. هیچ کارى در نظر او خارج از قدرت الهى نبود. کارهاى بزرگ، حرکتهاى عظیم، کندن کوههاى راسخ و جبال راسیات براى او میسور بود؛ چون عقیده داشت که به خدا متکى است و خدا او را کمک مىکند؛ و چون به خدا توکل داشت، لذا با حسن ظن مىنگریست.
امام دو خصوصیت دیگر هم داشت، که این هم جز با نورانیت الهى ممکن نبود، و آن عبارت بود از: دشمنشناسى و دوستشناسى. در شناخت دشمنها و دوستها اشتباه نکرد. از اول دشمنها را شناخت و آنها را اعلام کرد و تا آخر هم در مقابلشان ایستاد، و نیز از اول دوستها را شناخت و آنها را اعلام کرد و تا آخر هم از دوستى آنها منتفع شد.
فرازی از خطبههای نماز جمعه 23/4/1368
*ذات ممتاز و تربیت شده
مکرراً در طول این چند سال فکر مىکردم و به ذهنم مىرسید که بخش مهمى از پیروزیهاى ما، ناشى از روحیات شخص امام(رحمت الله علیه) است. یعنى آن بزرگوار، علاوه بر این که حقاً و انصافاً یک ذات ممتاز و تربیت شده و ریاضت کشیده و روى خود کار کرده بود - همهى کسانى که از قدیم ایشان را مىشناختند، این نکته را تصدیق مىکنند - اما احساس مىکردیم که در همین دوران انقلاب هم، ایشان در درون خود متوقف نبودند و مثل اولیاى خدا و وجود مقدس پیامبر و ائمه - که دایماً در حال پیشرفت و تحول و تکامل بودند - سیر پیشرفت و تکامل را طى مىکردند.
لحظهى بعثت رسولاکرم(ص)، مثل لحظهى رحلتشان نبود. در این بیستوسه سال، ایشان خیلى پیشرفتها و ترقیات داشتند که براى ما افراد عادى، دهشتانگیز است. مؤمن اینگونه است و لحظه به لحظه در حال پیشرفت مىباشد. امام(ره) نیز عیناً همینطور بودند و ما آن را - مخصوصاً در مواقع خاص - احساس مىکردیم. مثلاً در ماه رمضان، ایشان معمولاً هیچ ملاقاتى نداشتند و بیشتر به خودشان مىپرداختند. بعد از ماه رمضان که انسان با ایشان ملاقات مىکرد، محسوس بود که نورانیتر و معنویتر شدهاند. یقیناً بسیارى از موفقیتهاى انقلاب و این ملت، ناشى از همان کانون جوشان منوّر بود.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از علما، ائمهی جمعه و نهادهای انقلابی، ... 26/7/1368
*لطافت و روح عرفانی
هویت هنرى امام، بعد از رحلتشان براى همه آشکار شد. شاید خیلیها اصلاً نمىدانستند که امام اهل شعر یا شاعر است؛ آنهم شعر با این مایه از لطافت عرفانى وآن سوخته حالىِ مخصوص یک انسان عارف دلباخته. این بزرگوار، با آن روح عرفانى، همان کسى است که صدایش قویترین صداها علیه استکبار جهانى بود. یعنى لطافت روحى با قوّت ارادهى آنچنانى همراه مىشود و بزرگترین کارهاى روزگار ما را انجام مىدهد.
واقعاً تشکیل جمهورى اسلامى، فقط تشکیل یک حکومت جدید و از بین بردن یک حکومت قدیم نبود؛ کار خیلى مشکلتر از این بود. در دنیایى که همه چیز در جهت مادّیت است و شاید حدود دویست سال است که بهطور برنامهریزى شده، علیه ادیان و بخصوص علیه اسلام کار مىشود، تأسیس حکومت اسلامى در یکى از حساسترین نقاط دنیا، واقعاً کار معجزهآسایى بود. آن بزرگوار، با قوّت ارادهى خودش توانست همهى نیروهاى عظیم مردمى را بهکار گیرد و این معجزه را به کمک پروردگار تحقق ببخشد.
خیلى مهم است که آن روح لطیف، در طول سالهاى متمادى مبارزه - که مشکلات فراوانى به همراه داشت - با قوّت اراده و استقامت در راه، یک سر مو به چپ و راست نرفت. بهنظر من، ایشان براى همهى ما و شما بهعنوان هنرمندان متعهد و مؤمن و براى هر قشرى به عناوین مختلف، الگو هستند و بایستى از ایشان تعلیم گرفت.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با شعرا، قصهنویسان، فیلمسازان و ... 21/8/1368
*مرد استغاثه و مناجات و دعا
اعتقادم این است که اگر امامِ بزرگوارِ بىنظیرِ ما - که واقعاً در میان مردم این زمان، نظیرى براى ایشان نمىشناسیم و بعد از ائمهى هدى و اولیاءاللَّه(علیهمالسّلام) نظیر ایشان را بسیار کم سراغ داریم - با این مفاهیم مأنوس نبود و با مناجات و دعا سروکار نداشت و اهل تضرع و استغفار و استغاثه و گریه و توسل نبود، بسیار بعید بود که خداى متعال این همه توفیق را به ایشان ارزانى بدارد. موفقیتهاى این بزرگوار، بهمیزان زیادى مرهون همین ارتباط با خدا و باز بودن راه دلِ او با درگاه الهى و استغاثه و مناجات و دعا بود. انسان، پیشرفت لحظه به لحظهى این مرد معنوى و الهى را در طى سالهاى اخیر احساس مىکرد. هر ماه رمضانى که بر این بزرگوار مىگذشت، انسان مىدید که نورانیتر شده و خداى متعال او را هدایت مىکردهاست.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمع کثیری از پاسداران 10/12/1368
*سیر دائمی به سوی کمال
این امامى که شماها و دنیا را اینطور دلباخته کرد - دلباختگى هم نبود، دلها را از جا کند؛ همچنانکه دنیا را زیرورو کرد - راز کارش در یک کلمه بود. مشکل من و امثال من هم این است که این کلمه را درست بفهمیم و بتوانیم عمل کنیم. گفتنش به زبان آسان است؛ عمل کردنش سخت است. آن کلمهیى که ماها شاید حتّى درست نتوانیم آن را بفهمیم، او بدان عمل کرده بود. آن کلمه، عبارت از سیر دایمى به سوى کمال بود. شما خیال نکنید که امامِ سال 68 که به جوار الهى رفت، همان امامِ سال 57 بود که وارد ایران شد. نخیر، امام خیلى جلو رفته بود، خیلى پیشرفت کرده بود، خیلى بالا رفته بود.
درست است که ما منازل امثال آن بزرگوار را نمىتوانیم بفهمیم؛ اما از همین پایین که انسان نگاه مىکند، اوج آن باز بلندپرواز را مىبیند. خدا شاهد است که بعد از هر ماه رمضان، گاهى که خدمت امام مىرسیدم، برایم محسوس بود که در این ماه رمضان، امام نسبت به گذشته بالاتر رفته، پرواز کرده و از مادّه دورتر شده است. روزبهروز جلوتر مىرفت و خودش را کاملتر مىکرد. انسان مؤمن، این است. «من ساوى یوماه فهو مغبون». اگر دو روزمان مثل هم باشد، سرمان کلاه رفته است. مغبون، یعنى فریب خورده، سرکلاهرفته. و کسى که فردایش از امروزش بدتر باشد، «فهو ملعون»؛ یعنى طرد شده است.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با فرماندهان و جمعی از سپاهیان و اعضای کمیته انقلاب اسلامی ... 29/11/1369
*راز توفیقات پیوسته
امام عظیمالشأن که فجر انقلاب اسلامى را در دل تاریکیهاى مادّیت و فساد و ظلم و فسق کنونى جهان به درخشش آورد، شاگرد صادق و مؤمن و مخلص مکتب نبوى بود؛ و این بود سرّ توفیقات پیوسته و محیرالعقول او در برانگیختن مردم و در هراس افکندن به دل ظالمان و جهانخواران و در پیروزیش در صحنههاى گوناگون.
فرازی از پیام مقام معظم رهبری به کنفرانس اندیشهی اسلامی 15/11/1370
*رهبر و زمامدار، زاهد و عارف
آنچه که در دوره بعد از تشکیل نظام اسلامى، از ابعاد وجودى امام مشاهده شد، به نظر من به مراتب مهمتر و عظیمتر بود از آنچه که قبلاً دیده شده بود. در این دوران، امام - این شخصیت برجسته و ممتاز - در دو بُعد و دو چهره مشاهده مىشود: در دوران حکومت، یک چهره، چهره رهبر و زمامدار است؛ یک چهره، چهره یک زاهد و عارف. ترکیب این دو با هم، از آن کارهایى است که جز در پیامبران، جز در مثل داود و سلیمان، جز در پیامبرى مثل پیامبر خاتم صلّىاللَّهعلیهوآلهوسلّم انسان نمىتواند دیگر پیدا کند. اینها حقایقى است که ملت ایران در طول سالهاى متمادى آنها را لمس کرده؛ ما هم که از نزدیک شاهدش بودیم و دیدیم. تربیت اسلامى و قرآنى این است. امام به چنین چیزى همه را دعوت مىکرد؛ نظام اسلامى را براى تربیت انسانهایى از این قبیل مىخواست و مىپسندید؛ همانطور که خود او مظهر اعلاى آن بود. در چهره یک حاکم و زمامدار و رهبر، امامِ بزرگوار مردى هوشیار، باشهامت، باتدبیر، باابتکار و دریادل بود. امواج سهمگین در مقابل او چیز کماهمیتى محسوب مىشدند. هیچ حادثه سنگینى نبود که بتواند او را شکست دهد و او را به خضوع در مقابل آن حادثه وادار کند...
امام در موضع یک انسان مقتدر و یک انسان بااراده بود؛ انسانى که اگر جنگ پیش بیاید، مىتواند تصمیم بگیرد؛ اگر صلح هم باشد، مىتواند تصمیم بگیرد. براى اداره یک کشور و براى مواجهه با دشمنان، مىتواند تصمیمگیرى کند. اما همین انسان، در چهره زندگى شخصى و خصوصى خود، یک انسان زاهد و عارف و منقطع از دنیاست. البته منظور، دنیاى بد است؛ همان چیزى که خود او مىگفت دنیاى بد، آن چیزى است که در درون شماست. این ظواهر طبیعت - زمین و درخت و آسمان و اختراعات و امثال اینها - دنیاى بد نیست. اینها نعمتهاى خداست؛ باید اینها را آباد کرد. دنیاى بد، آن خودخواهى، آن افزونطلبى و آن احساس تعلّقى است که در درون انسان است. امام از این دنیاى بد بهکلّى منقطع بود.
فرازی از خطبه نماز جمعه 14/3/1378
*دارای دو خصوصیت صبر و یقین
مایلم عرایض خود را با آیهاى از قرآن آغاز کنم که امام بزرگوار ما مصداق آن بود. در سوره مبارکه سجده، خداى متعال ضمن بیان حالات ملتها و اقوام و انسانهاى مبارز و پر تلاشِ مؤمن، این تعبیر را مىفرماید: «و جعلنا منهم أئمّة یهدون بأمرنا لمّا صبروا و کانوا بأیاتنا یوقنون»؛ کسانىکه دو خصوصیت و دو امتیاز را در خود بهوجود آوردند، به این موهبت بزرگ سرافراز شدند که خداى متعال زمام هدایت مجموعههاى انسانى را به آنها سپرد. آن دو خصوصیت، یکى صبر و دیگرى یقین؛ «لمّا صبروا و کانوا بأیاتنا یوقنون». یقین، همان ایمان آگاهانه و روشنبینانه است که وسوسهها نمىتواند آن را در دل انسان، سستبنیاد کند. صبر، خصوصیتى است که به یک انسان بزرگ این امکان را مىدهد که در راه آرمانهایى که آگاهانه و روشنبینانه انتخاب کرده است، به هنگام مواجهه با مشکلات، خود و راه خود را گم نکند؛ هدف را فراموش نکند و منصرف نشود. همه پیغمبران، همه هدایتگران و همه کسانىکه توانستهاند در مسیر تاریخِ بشر یک اثر ماندگار و تحسین برانگیز از خود به جا بگذارند،.... امام راحل ما، این تجدید کننده حیات اسلام در میان ملّت ما و امّت اسلامى، از این دو خصوصیت برخوردار بود.
امروز بعد از چهل سال که از واقعه پانزدهم خرداد مىگذرد، شما ملاحظه مىکنید که نهضت مظلوم امام، دنیاى اسلام را فراگرفته است. یک روز در همین شهر تهران و در قم، مثل امروز و فردا، کسانى مظلومانه جان باختند؛ چون نام اسلام را به پیروى از امام بزرگوار فریاد مىکردند؛ چون با سلطه بیگانه بر این کشور و با استثمار منابع حیاتى این کشور به وسیله بیگانگان مخالف بودند. آن روز هر کس به این صحنه نگاه مىکرد، شاید گمان مىبرد که این سخن و این فریاد به پایان رسیده است. امام را با قساوتِ هرچه تمامتر دستگیر و از خانهاش ربودند؛ مردم را با وحشیگرىِ هرچه بیشتر سرکوب کردند؛ اما این فکر با الهام از همین قاعده بزرگ الهى - یعنى توأم شدن صبر و یقین - راه خود را ادامه داد. امام پانزده سال مبارزه کرد و به برکت همان ایمانِ آگاهانه توانست ملت ایران را یکپارچه به صحنه رویارویى با استبداد داخلى و استکبار بینالمللى بکشاند. وقتى ملت در معرکهاى پاى خود را وسط گذاشت، پیروزى در آن معرکه حتمى است.
فرق امام بزرگوار ما و دیگر مصلحان تاریخ اسلام در یکى دو قرن اخیر همین بود. امام وارد صحنه شد، وسط میدان آمد، میان مردم بود، با مردم حرف زد، اصول خود را براى مردم تبیین کرد و آنها را به ایمان روشنبینانه و آگاهانهاى مثل ایمان خود رساند؛ آنگاه ایمان و انگیزه مردم و تعالیم اسلام، معرکه را به سود حقّ و حقیقت تمام کرد. دیگران نمىتوانستند و نتوانستند این مرحله دشوار را پیش ببرند؛ اما امام توانست. ملت ایران به این اصول اعتقاد پیدا کرد، ایمان آورد و در راه آن به مجاهدت پرداخت. نتیجه این شد که اوّلاً نظام اسلامى علىرغم همه کارشکنیها و دشمنیها به پیروزى رسید و روزبهروز تا امروز ریشهدارتر شد و ثانیاً فکر تحقّق و حیات دوباره اسلام و نجات امّت اسلامى از ظلم و استکبار قدرتهاى مستکبر، در مرزهاى این کشور محدود نماند
فرازی از بیانات رهبر مقام معظم رهبری در چهاردهمین سالگرد رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی (ره)14/3/1382
*برخورداری از روحیه حسینی
در تمام عمر ده ساله حیات مبارک امام رضوان اللَّه تعالى علیه، پس از پیروزى انقلاب، یک لحظه اتّفاق نیفتاد که او به خاطر سنگینىِ بارِ تهدیدِ دشمن، در هر بُعدى از ابعاد، دچار تردید شود. این، یعنى همان برخوردارى از روحیه حسینى.
جنگ، تلفات دارد. جان یک انسان، براى امام خیلى عزیز بود. امام بزرگوار، گاهى براى انسانى که رنج مىبُرد، اشک مىریخت و یا در چشمانش اشک جمع مىشد! ما بارها این حالت را در امام مشاهده کرده بودیم. انسانى رحیم و عطوف، داراى دلى سرشار از محبّت و انسانیت بود. اما همین دل سرشار از محبّت، در مقابل تهدید شهرها به بمباران هوایى، پایش نلرزید و نلغزید. از راهْ برنگشت و عقبنشینى نکرد. همه دشمنان انقلاب در طول این ده سال، فهمیدند و تجربه کردند که امام را نمىشود ترساند. این، نعمت بسیار بزرگى است که دشمن احساس کند عنصرى چون امام، با ترس و تهدید از میدان خارج نمىشود. امام، با منش و شخصیت درخشان خود، کارى کرد که همه در دنیا، این نکته را فهمیدند. فهمیدند که این مرد را از میدان نمىشود خارج کرد؛ تهدید نمىشود کرد؛ با فشار و با تهدیدهاى عملى هم نمىشود او را از راه خود منصرف کرد. لذا مجبور شدند خودشان را با انقلاب تطبیق دهند...
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در اجتماع پر شکوه زائران مرقد امام خمینی (ره)14/3/1375
خصوصیات و ویژگی راه حضرت امام خمینی(ره)
1* آرمانهای بزرگ امام
آرمانهاى بزرگى که امام(ره) بیان مىکردند، عبارت بود از: مبارزه با استکبار جهانى، حفظ اعتدال قاطع در خط «نه شرقى و نه غربى»، اصرار فراوان بر استقلال حقیقى و همهجانبهى ملت - خودکفایى به معناى کامل - پافشارى فراوان و تمامنشدنى بر حفظ اصول دینى و شرع و فقه اسلامى، ایجاد وحدت و همبستگى، توجه به ملتهاى مسلمان و مظلوم دنیا، عزت بخشیدن به اسلام و ملتهاى اسلامى و مرعوب نشدن در مقابل قدرتهاى جهانى، ایجاد قسط و عدل در جامعهى اسلامى، حمایت بىدریغ و همیشگى از مستضعفان و محرومان و قشرهاى پایین جامعه و لزوم پرداختن به آنها. همهى ما شاهد بودیم که امام در این خطوط، مصرانه و بدون تعلل، حرکتش را ادامه داد. ما باید راه و اعمال صالح و حرکت مداوم او را دنبال کنیم.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت نخست وزیر، هیئت وزیران 17/3/1368
*مشخصات عصر امام خمینی(ره)
امام کبیر ما عصر جدیدى را آغاز کرد، و امروز که دلها و جانهامان لبالب از حسرت فقدان آن عزیز بىهمتاى امت اسلامى است، بزرگترین وظیفهى ما این است که مشخصات عصرى را که امام(ره) آغاز کردند و ملت را درفضاى آن قرار دادند و به جهان اعلام فرمودند، بدانیم و این مشخصهها را حفظ کنیم. عزادارى واقعى وقتى است که ما به این فریضه عمل کنیم.
عصرى که امام بزرگ و عظیمالشأن ما آغاز کردند، مشخصههایى دارد که عمدهى آنها عبارت است از: ایجاد روح عزت و استقلال و استغنا و اعتماد به نفس براى ملتى که در طول سالیان متمادى سعى شده بود این روحیات از او گرفته شود و دیگران بر سرنوشت او تسلط پیدا کنند....
مشخصهى دیگر عصرى که امام موجد آن بودند، عبارت است از گرایش و احترام به ارزشهاى انسانى و عدالت و حریت و آراى مردم. همان شخصیت باعظمت که امروز مردم دنیا و دشمنان او نیز به عظمتش اعتراف مىکنند، مىگفت: اگر به من خدمتگزار بگویند، بهتر است از اینکه به من رهبر بگویند. راست مىگفت و تعارف و تظاهر نمىکرد. او تا آن اندازه براى مردم احترام قایل بود که خود را خدمتگزار آنها بداند. ما مثل این نمونه را در دنیا و تاریخ سراغ نداریم.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم بیعت فرماندهان، نمایندگان ولی فقیه و ... 28/3/1368
*ترسیم خط امام
خطى که امام براى انقلاب ترسیم کردند و ده سال است که ملت ایران بر اساس آن حرکت مىکند، خط عظمت اسلام و مسلمین و دفاع از محرومان و مستضعفان در سراسر عالم است. خط و راهى است که ملت ایران را در دنیا، به صورت یک ملت زنده و سرافراز و مستقلترین و زندهترین و فعالترین ملتهاى دنیا درآورده و ما را از حالت ملت عقبافتادهى وابستهى مرده، خارج ساخته است. خطى است که ایمان و محبت و عشق مردم به اسلام را برانگیخته و آنها را در این راه، به فداکاریهاى اعجابانگیز و بىنظیر واداشته است. این خط، زندگى و همهى هستى و هویت ملى و انقلابى ماست و به فضل پروردگار این خط، با قاطعیت و قدرت و امید و با همان روحیهیى که امام در طول دوران نهضت و انقلاب، عملاً به ما تعلیم دادند، به پیش خواهد رفت. ما براى تحکیم راه امام و انقلاب و فداکارى و تلاش و کوشش شبانهروزى، آمادهایم. جانها و خونهاى ما، فداى این راه و خط است. سعادت ما در این است که زندگى خود را در این راه بگذرانیم. در این، هیچ تردیدى نیست...
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری 12/5/1368
*هدایتگر اصلی
راهى را که ما در طول این یازده سال پشت سر امام طى کردیم، راهى نبود که به طور طبیعى و بدون هدایت و حمایت و کمک الهى بتوانیم آن را طى کنیم. از پیچ و خمهاى عجیبى عبور کردیم و به برکت رهبرى امام(رحمت الله علیه)، فراز و نشیبهاى عجیبى را پشت سرگذاشتیم و این نبود مگر آن که هدایت الهى ما را کمک مىکرد.
عقیدهى خود ایشان هم همین بود و من از ایشان این حرف را شنیده بودم که مىگفتند: «من از اول انقلاب، احساس مىکنم دست هدایتى ما را کمک مىکند و پیش مىبرد و راهها را در مقابل ما باز مىکند». حقیقت هم همین بود و خداى متعال این هدایت را در مقابل مجاهدت و خلوص و صفا و نورانیّت، ارزانى مىدارد.
هدایت الهى، به انسانهاى غافل نمىرسد. این که در همین مناجات شعبانیه مىفرماید: «و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک»، این نورانى کردن چشم دل و روشن کردن حقایق براى دل بیدار و چشم بصیر مؤمن، رایگان به دست نمىآید و بدون مجاهدت و تلاش و ارتباط با خدا، امکان ندارد تحقق پیدا کند.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمع کثیری از پاسداران در سالروز میلاد امام حسین (ع) و روز پاسدار 10/12/1368
*دوران دهساله حیات امام الگوی حیات جامعهی انقلابی
سخن آن است که دوران دهسالهى حیات مبارک امام خمینى (رحمت الله علیه)، الگو و نمونهى حیات جامعهى انقلابى ماست و خطوط اصلى انقلاب، همان است که امام ترسیم فرموده است. دشمنان خامطمع و کوردل که گمان کردند با فقدان امام خمینى، دوران جدید با مشخصاتى متمایز از دوران امام خمینى (قدّسسرّه) آغاز شده است، سخت در اشتباهند. امام خمینى، یک حقیقت همیشه زنده است. نام او پرچم این انقلاب، و راه او راه این انقلاب، و اهداف او اهداف این انقلاب است. امت امام و شاگردان او که از سرچشمهى فیاض آن موجود ملکوتى سیراب شده و عزت و کرامت اسلامى و انسانى خود را در آن جستهاند، اکنون شاهد آنند که ملتهاى دیگر، حتّى ملتهاى غیرمسلمان، نسخهى تعالیم انقلابى آن قائد عظیم را مایهى نجات خود دانسته و آزادى و عزت خویش را در آن یافتهاند. امروز به برکت نهضت آن یگانهى دوران، مسلمانان در همهجا بیدار شدهاند و کاخ امپراتوریهاى سلطهى ظالمانه، رو به ویرانى نهاده است. ملتها ارزش قیام ملى را دریافته و غلبهى خون بر شمشیر را تجربه مىکنند و همه در همهجا، چشم به ملت مقاوم ونستوه ایران دوختهاند.
فرازی از پیام به مناسبت اولین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره) 10/3/1369
*عناصر اصلی در پایهگذاری جمهوری اسلامی
نکته اول –که اصلی ترین عنصر تشکیل دهنده ی نظام است –عبارت است از اسلام گرایی وتکیه برمبانی مستحکم اسلامی وقرآنی....
امام بر روى اسلام تکیه کرد؛ به اسم اسلام قانع نشد؛ بر این اصرار ورزید که باید قوانین اسلامى در تمام گوشه و کنار دستگاههاى دولتى و حکومتى حاکم شود. البته این کار، یک کار بلندمدّت بود. امام هم این را مىدانست که در کوتاهمدّت، این مقصود تحقّق پیدا نمىکند؛ اما راه را باز کرد و حرکت را شروع نمود و جهت را نشان داد و همه فهمیدند که باید به معناى حقیقى کلمه به سمت احکام و تعالیم اسلام و ساخت اسلامى براى نظام و جامعه حرکت کنند تا بتوانند عدالت را تأمین، فقر را برطرف و فساد را ریشهکن کنند؛ تا بتوانند دردهاى مزمنى را که بر این ملت تحمیل شده است، جبران کنند...
عنصر دومى که امام به آن حدّاکثر توجّه را کرد، عنصر «مردم» بود...
به معنای حقیقی کلمه به اصالت عنصر مردمدر نظام اسلامی معتقد بود و مردم را در چند عرصه مورد توجه دقیق ...قرار داد0
عرصه اول عرصه اول عرصه تکیه ی نظام به ارای مردم است ....
عرصه دوم عرصه تکلیف مسئولان در قبال مردم است ...
عرصه سوم - که باز بر محور مردم حرکت مىکند - عبارت است از بهرهبردارى از فکر و عمل مردم در راه اعتلاى کشور؛ یعنى استعدادها را شکوفا کردن و معطل نگذاشتن...
عرصه چهارم درخصوص توجه امام به مردم عبارت است از لزوم آگاه سازی دائمی مردم...
عنصر سومى که براى امام اهمیت داشت، نظم و قانون بود. لذا حتّى قبل از آنکه انقلاب به پیروزى برسد، امام دولت معیّن کرد.
عنصر اساسى چهارم که امام آن را در پایههاى نظام جمهورى اسلامى کار گذاشت - و بحمداللَّه مایه ماندگارى نظام شد - مسأله دشمنستیزى و سلطهستیزى است. امام یک لحظه نه خود از کید و مکر و حیله دشمن غفلت کرد و نه گذاشت که مسؤولان غفلت کنند.
فرازی از بیانات رهبر معظم انقلاب در اجتماع زائران مرقد امام خمینی(ره) 14/3/1380
*هنر بزرگ امام(ره)
آن نظام سیاسىاى که امام بزرگوار ما با نهضت خود و به کمک این ملت از بین برد - یعنى نظام فاسد و وابسته پادشاهى - نظامى بود که سردمداران و مسؤولان و رؤساى آن، به سرنوشت ملت ایران و جوانان این کشور اهمیتى نمىدادند و کشور و ملت را به سمت وابستگى هر چه بیشتر سوق مىدادند. سعادت مردم به عنوان یک هدف، براى آنها مطلقاً مطرح نبود. اداره کشور، با الگوهاى غلط و نامتناسبى انجام مىشد، که از کشورهاى بیگانه به طور ناقص گرفته شده بود و تازه همان هم اجرا نمىشد؛ یعنى یک نظام استبدادى و دیکتاتورى محض، تحت نامهاى گوناگون و با روشهایى که هیچکدام از آن روشها، برخاسته از اراده و خواست ملت و متوجّه به مصالح آنها نبود.
در نظام وابسته منسوخ و برافتاده قبل از انقلاب، مردم دچار فساد و بىبند و بارى بودند، یا به تعبیر درستتر، به سمت فساد و بىبند و بارى و خودباختگى و بىایمانى سوق داده مىشدند. یعنى حرکت ملت را این طور تنظیم کرده بودند که روز به روز در کشور، بىایمانى همهگیرتر شود و مردم از ایمان معنوىِ درست محروم بمانند و به فساد و بىبند و بارى کشانده شوند و خودباختگى در مقابل بیگانگان در آنها تقویت گردد و استقلال اقتصادى و فرهنگى در کشور، مفهومى نداشته باشد. جهت کلّىِ حرکت در آن نظام منسوخ و فاسد، این بود.
در این مرحله، هنر بزرگ امام بزرگوار در این بود که به جاى آن نظام فاسد، یک نظام سیاسى در این کشور برقرار کرد که به جاى بىاعتنایى به مردم، عشق به مردم بر آن حاکم است. به جاى بىتوجّهى به سرنوشت ملت، بخصوص سرنوشت جوانان، عشق به سرنوشت ملت و عشق به سرنوشت جوانان و اهمیت فوقالعاده به آنها در آن مطرح است. به جاى خودباختگى در مقابل بیگانگان، خودباورى در میان مردم روز به روز توسعه پیدا مىکند. به جاى وابستگى سیاسى و اقتصادى و فرهنگى به بیگانگان، استقلال سیاسى و اقتصادى و فرهنگى هدف قرار گرفته است... .
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در اجتماع با شکوه زائران مرقد مطهر امام خمینی (ره) 14/3/1376
*امام(ره) شاگرد مکتب قرآن
امام بزرگوار در طرّاحى این انقلاب و در تنظیم نظام سیاسى بر اساس این انقلاب - یعنى تشکیل حکومت و نظام جمهورى اسلامى - به فضل پروردگار و به هدایت الهى، روشى را برگزید که روش پیامبران و بندگان متّصل به منبع غیب است. این، به خاطر آن است که امام، قرآن را دوست مىداشت، خود شاگرد مکتب قرآن بود، با قرآن مأنوس بود، از قرآن استمداد مىکرد و قرآن براى او برنامه زندگى به حساب مىآمد. این، یکى از نتایج و آثار بزرگ و شکوهمند آن حقیقت است.
مطلب دومى که درباره امام است و من آن مطلب را امروز مىخواستم عرض کنم و به اختصار در میان مىگذارم، این است که چنین حرکت عظیمى، معمولاً و عادتاً با یکى از دو آفتِ «تحجّر» یا «انفعال» مواجه مىشود. چنین کار بزرگى، آفاتى دارد و آفت بزرگ چنین حرکت عظیمى با این ابعاد وسیع - همانطور که گفتم - یکى از دو آفت «تحجّر» یا «انفعال» است....
معناى تحجّر آن است که، کسى که مىخواهد از مبانى اسلام و فقه اسلام، براى بناى جامعه استفاده کند، به ظواهر احکام اکتفا نماید و نتواند کشش طبیعى احکام و معارف اسلامى را، در آن جایى که قابل کشش است، درک کند و براى نیاز یک ملت و یک نظام و یک کشور - که نیاز لحظه به لحظه است - نتواند علاج و دستور روز را نسخه کند و ارائه دهد. این، بلاى بزرگى است.
اگر در رأس نظامهاى سیاسىاى که براساس اسلام، یا تشکیل شده است، یا در آینده تشکیل خواهد شد، چنین روحیهاى وجود داشته باشد، یقیناً اسلام بدنام خواهد شد و منبع لایزال معارف و احکام اسلامى نخواهند توانست جامعه را پیش ببرند. امام، خود را از این آفت مبّرا کرد.....
آفت دومى که در چنین مواردى، مسؤولان و رهبران و گردانندگان اجتماعات را تهدید مىکند، این است که آنها را دچار انفعال و خودباختگى کنند و و در موضع تأثیرپذیرىِ ناخواسته از اراده دیگران قرار دهند. امام بزرگوار، در مقابل این آفت دوم هم مثل کوه ایستاد....
خطر بزرگى که انقلابها و اصالت ملتها را تهدید مىکند، این خطر است. خطر بزرگى که صاحبان فکر و اندیشه را در کشورها تهدید مىکند، این خطر است. امام، در مقابل این خطر، مثل کوه استوار ایستاد؛ «کالجبل لا تحرکهالعواصف». از ساعت اوّل، از نام نظام جمهورى اسلامى بگیرید، تا بقیه قضایا.
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در اجتماع با شکوه زائران مرقد مطهر امام خمینی (ره)14/3/1376
مستضعفان و محرومان، لشکر انقلاب اسلامی
دو نکته اساسى در حرکت امام بزرگوار بود که همین دو نکته، سرمایه ارزشمند این انقلاب بود و هست: یکى این است که هدف این انقلاب، اسلام است. دوم این که سربازان این انقلاب و لشکر این انقلاب، مستضعفان و پابرهنگان و همچنین قشر جوانند. این انقلاب را، پابرهنگان به پیروزى رساندند. این جنگ طولانىِ تحمیلىِ هشت ساله را جوانان این مملکت به نتیجه رساندند. امروز هم جوانان، در راه خدا و در راه اسلامند. امروز هم اگر خطرى این انقلاب را تهدید کند، اوّلین کسانى که به میدان خواهند آمد، همین جوانانند؛ جوانان حوزهها، دانشگاهها و جوانان سراسر کشور و قشرهاى مختلف.
امام بزرگوار، با همه وجود، از اسلام دم زد. امروز همه امام را با وجودشان و با دلشان قبول دارند. کلمات امام، کلمات واضحى است؛ محکمات و بیّنات است. فرمایشات امام، هنوز در فضا طنینافکن است. وصیتنامه امام، میثاق همیشگى امام با امّت است. همه باید این کلمات را درست بفهمیم و بر آن تدبّر کنیم، تا راه امام را اشتباه نکنیم. کسانى که دم از امام مىزنند، اما حاضر نیستند فکر امام و راه امام را بپذیرند و به آن تن بدهند، اشتباه مىکنند
فرازی از بیانات مقام معظم رهبری در اجتماع با شکوه عزاداران مراسم نهمین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره) 14/3/1377
*عدالت اجتماعی و تکیه به مردم
من چند مشخّصه مهم را از مجموعهاى که ما آن را راه امام و خطّ امام به حساب مىآوریم، عرض مىکنم. چند مطلب از نظر امام، در درجه اوّل بود؛ اوّل، اسلام و دین بود. امام، هیچ ارزشى را بالاتر از ارزش اسلام به حساب نمىآورد. انقلاب و نهضت امام، براى حاکمیت اسلام بود. مردم هم که این نظام را قبول کردند، این انقلاب را به پا کردند و امام را پذیرفتند، براى انگیزه اسلامى بود....
پس اوّل چیزى که در خطّ امام، مهم است، تعقیب هدف اسلامى و حاکمیت اسلامى در صحنه ایمان و در صحنه عمل است.
دومین مطلب، تکیه به مردم است - همانطور که عرض کردم - هیچ کس در نظام اسلامى نباید مردم، رأى مردم و خواست مردم را انکار کند. حالا بعضى، رأى مردم را پایه مشروعیت مىدانند؛ لااقل پایه اِعمال مشروعیت است. بدون آراءِ مردم، بدون حضور مردم و بدون تحقّق خواست مردم، خیمه نظام اسلامى، سرِ پا نمىشود و نمىماند. البته مردم، مسلمانند و این اراده و خواست مردم، در چارچوپ قوانین و احکام اسلامى است....
سوم از مشخصههاى خطّ امام، عدالت اجتماعى و کمک به طبقات مستضعف و محروم است که امام آنها را صاحب انقلاب و صاحب کشور مىدانست. امام، پابرهنگان را مهمترین عنصر در پیروزیهاى این ملت مىدانست...؛
یک عنصر دیگر، دشمنشناسى و فریب نخوردن از دشمن است. اوّلین کار دشمن این است که تبلیغ مىکند هیچ دشمنى وجود ندارد! چطور نظام اسلامى دشمن ندارد؟! جهانخواران را از این سفره به یغما رفته سالهاى متمادى، محروم کرده است؛ معلوم است که دشمنند، مىبینیم که دشمنى مىکنند - در تبلیغات، در محاصره اقتصادى - هرکارى که مىتوانند در تقویت دشمن علیه نظام، مىکنند؛ صریح هم مىگویند!...
فرازی از خطبههای نماز جمعه 14/3/1378
*اسلام و مردم محور همه اصول
محور همه اصول و قواعد کار امام بزرگوار ما در دو چیز خلاصه مىشد: اسلام و مردم. اعتقاد به مردم را هم امام بزرگوار ما از اسلام گرفت. اسلام است که روى حقّ ملتها، اهمیت رأى ملتها و تأثیر جهاد و حضور آنها تأکید مىکند؛ لذا امام بزرگوار محور کار را اسلام و مردم قرار داد؛ عظمت اسلام، عظمت مردم؛ اقتدار اسلام، اقتدار مردم؛ شکستناپذیرى اسلام، شکستناپذیرى مردم
فرازی از بیانات رهبر معظم انقلاب در جهاردهمین سالگرد رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران 14/3/1382
*شاخص های مکتب سیاسی امام (ره)
من مىخواهم روى مکتب سیاسى امام تکیه کنم. مکتب سیاسى امام نمىتواند از شخصیت پُرجاذبهى امام جدا شود. راز موفقیت امام در مکتبى است که عرضه کرد و توانست آن را بهطور مجسم و بهصورت یک نظام، در مقابل چشم مردم جهان قرار دهد. البته انقلاب عظیم اسلامى ما بهدست مردم به پیروزى رسید و ملت ایران عمق توانایىها و ظرفیت فراوان خود را نشان داد؛ اما این ملت بدون امام و مکتب سیاسى او قادر به چنین کار بزرگى نبود. مکتب سیاسى امام میدانى را باز مىکند که گسترهى آن حتّى از تشکیل نظام اسلامى هم وسیعتر است. مکتب سیاسىیى که امام آن را مطرح و براى آن مجاهدت کرد و آن را تجسم و عینیت بخشید، براى بشریت و براى دنیا حرف تازه دارد و راه تازه پیشنهاد مىکند. چیزهایى در این مکتب وجود دارد که بشریت تشنهى آنهاست؛ لذا کهنه نمىشود. کسانى که سعى مىکنند امام بزرگوار ما را به عنوان یک شخصیت متعلق به تاریخ و متعلق به گذشته معرفى کنند، در تلاشِ خود موفق نخواهند شد. امام در مکتب سیاسى خود زنده است، و تا این مکتب سیاسى زنده است، حضور و وجود امام در میان امت اسلامى، بلکه در میان بشریت، منشأ آثار بزرگ و ماندگار است.
مکتب سیاسى امام داراى شاخصهایى است. من امروز چند خط از خطوط برجستهى این مکتب را در اینجا بیان مىکنم. یکى از این خطوط این است که در مکتب سیاسى امام، معنویت با سیاست در هم تنیده است. در مکتب سیاسى امام، معنویت از سیاست جدا نیست؛ سیاست و عرفان، سیاست و اخلاق. امام که تجسم مکتب سیاسىِ خود بود، سیاست و معنویت را با هم داشت و همین را دنبال مىکرد؛ حتّى در مبارزات سیاسى، کانون اصلى در رفتار امام، معنویت او بود. همهى رفتارها و همهى مواضع امام حول محور خدا و معنویت دور مىزد. امام به ارادهى تشریعى پروردگار اعتقاد و به ارادهى تکوینىِ او اعتماد داشت و مىدانست کسى که در راه تحقق شریعت الهى حرکت مىکند، قوانین و سنتهاى آفرینش کمک گار اوست. او معتقد بود که: «وللَّه جنود السّماوات و الأرض و کان اللَّه عزیزاً حکیما». امام قوانین شریعت را بستر حرکت خود مىدانست و علائم راهنماى حرکت خود بهشمار مىآورد. حرکت امام براى سعادت کشور و ملت، بر مبناى هدایت شریعت اسلامى بود؛ لذا «تکلیف الهى» براى امام کلید سعادت بهحساب مىآمد و او را به هدفهاى بزرگِ آرمانى خود مىرساند...
شاخص دوم، اعتقاد راسخ و صادقانه به نقش مردم است؛ هم کرامت انسان، هم تعیینکننده بودن ارادهى انسان. در مکتب سیاسى امام، هویت انسانى، هم ارزشمند و داراى کرامت است، هم قدرتمند و کارساز است. نتیجهى ارزشمندى و کرامت داشتن این است که در ادارهى سرنوشت بشر و یک جامعه، آراء مردم باید نقش اساسى ایفا کند. لذا مردمسالارى در مکتب سیاسى امام بزرگوار ما - که از متن اسلام گرفته شده است - مردمسالارىِ حقیقى است؛ مثل مردمسالارى امریکایى و امثال آن، شعار و فریب و اغواگرىِ ذهنهاى مردم نیست
شاخص سوم از شاخصهاى مکتب سیاسى امام، نگاه بینالمللى و جهانىِ این مکتب است. مخاطب امام در سخن و ایدهى سیاسى خود، بشریت است؛ نه فقط ملت ایران. ملت ایران این پیام را به گوش جان شنید، پایش ایستاد، برایش مبارزه کرد و توانست عزت و استقلال خود را بهدست آورد؛ اما مخاطب این پیام، همهى بشریت است. مکتب سیاسى امام این خیر و استقلال و عزت و ایمان را براى همهى امت اسلامى و همهى بشریت مىخواهد؛ این رسالتى است بر دوش یک انسان مسلمان. البته تفاوت امام با کسانى که براى خود رسالت جهانى قائلند، این است که مکتب سیاسى امام با توپ و تانک و اسلحه و شکنجه نمىخواهد ملتى را به فکر و به راه خود معتقد کند. امریکایىها هم مىگویند ما رسالت داریم در دنیا حقوق بشر و دمکراسى را توسعه دهیم. راه گسترش دمکراسى، کاربرد بمب اتم در هیروشیماست؟! توپ و تانک و جنگافروزى و کودتاگرى در امریکاى لاتین و آفریقاست؟! امروز هم در خاورمیانه این همه دغل بازى و فریبگرى و ظلم و جنایت به چشم مىخورد. با این وسایل مىخواهند حقوق بشر و رسالت جهانىشان را گسترش دهند! مکتب سیاسى اسلام فکر درست و سخن نوى خود را با تبیین در فضاى ذهن بشریت رها مىکند و مثل نسیم بهارى و عطر گلها در همهجا مىپیچد...
شاخص مهم دیگر مکتب سیاسى امام بزرگوار ما پاسدارى از ارزشهاست، که مظهر آن را امام بزرگوار در تبیین مسألهى ولایتفقیه روشن کردند. از اول انقلاب اسلامى و پیروزى انقلاب و تشکیل نظام اسلامى، بسیارى سعى کردهاند مسألهى ولایتفقیه را نادرست، بد و برخلاف واقع معرفى کنند؛ برداشتهاى خلاف واقع و دروغ و خواستهها و توقعات غیرمنطبق با متن نظام سیاسى اسلام و فکر سیاسى امام بزرگوار. اینکه گاهى مىشنوید تبلیغاتچىهاى مجذوب دشمنان این حرفها را مىپراکنند، مربوط به امروز نیست؛ از اول، همین جریانات و دستآموزها و تبلیغاتِ دیگران این حرفها را مطرح مىکردند....
آخرین نکته ای که به عنوان شاخصه ی مکتب سیاسی امام عرض می کنم مسئله عدالت اجتماعی است 0عدالت اجتماعی یکی از مهمترین و اصلی ترین خطوط در مکتب سیاسی امام بزرگوار ماست. در همه ی برنامههای حکومت –در قانونگذاری و در اجرا و در قضا-باید عدالت اجتماعی وپرکردن شکافهای طبقاتی- مورد نظر و هدف باشد.
امام خمینی و نهضت احیا دینی
بازسازی و احیا تفکر دینی , یکی از مقوله هایی است که از گذشته های دور , مورد توجه احیاگران دینی بوده و هست . این مقوله از حیث غایتی که دنبال می کند , امری شریف و ستودنی است چرا که در پی صیانت دین و دینداری در بین خداپرستان است , یعنی از آنجا که بازسازی اندیشه دینی , به کالبد شکافی دین از حیث موانع و چالش های رشد و بالندگی آن مربوط می شود و در واقع فرایند احیای دین و تفکر دینی را در برهه ای که دین دچار آسیب ها و تحریف هایی در عرصه نظری و عملی می گردد , به عهده دارد , مورد توجه شرع بوده و امری ضروری است .
با یک نگاه تاریخ گرایانه به ماوقع , در می یابیم که تاریخ , معرف افراد بزرگی است که در برهه های مختلف به احیای تفکر دینی پرداخته اند و موفق ترین احیاگر مسلمان دوره معاصر بی شک و به شهادت تاریخ , بنیانگذار جمهوری اسلامی , حضرت امام خمینی است . که نوشته حاضر به اصول و مبانی احیا تفکر دینی از نظرگاه این بزرگ مرد الهی می پردازد اما قبل از پرداختن به این مهم , توجه به نکاتی ضروری است .
1 ـ تفاوت اصلاح با احیا :
از آنجا که دو اصطلاح مذکور از جهت بار معنایی , در یاری رساندن به دین و تفکر دینی , مشترکند , توجه به وجه تمایز آنها , به منظور عدم القا در مغالطه « جمع المسائل فی مسئله واحد± » , امری بجا و تبیین ماهوی هر کدام از آنها خالی از فایده نخواهد بود.
اصلاح : عموما واژه اصلاح و اصلاح طلبی در عرف متداول سیاسی ـ است که به معنی حفظ ساختار اصلی Reformation اجتماعی , معادل سیاسی و ایجاد تغییرات و تحولاتی در بخش هایی از آن نظام است . (1 ) نکته قابل توجه آن است که اصولا اصلاح در دین معقول نیست بلکه آنچه متصور است اصلاح در اندیشه دینی است و اصلاح در اندیشه دینی « زمانی معنا خواهد داشت که جهت اصلی دین در اندیشه دینی محفوظ باشد , اندیشمند دینی , روح و جان دین و سمتگیری دین را به خوبی دریافته باشد; اما در لابلای مجموعه عقاید و باورهای دینیش , مواردی بر خطا می رود و مصلح اندیشه دینی آن کسی است که می کوشد تا این موارد خطا را به صلاح و صواب مبدل سازد , اگر ناراستی هایی در جای جای اعتقادات دینی یک دیندار مشاهده شد و در حالی که سمت و سوی اندیشه دینی او بر صواب باشد , اینجا , جای اصلاح اندیشه دینی است . (2 )
احیا : احیا به معنای زنده کردن است . از مجموع آیات و روایات استفاده می شود که احیا جان بخشیدن به کالبد بی جان و بی روح است و آن چنان است که اگر صورت نپذیرد آن موجود از بین می رود نه این که می ماند اما فعالیت معیوب و ناقص داشته باشد , بلکه عدم احیای او یعنی مردن و از بین رفتن او یعنی چنانچه هر گاه روح در کالبد بی جان جاری نگردد , آن کالبد ذی روح نبوده و زنده نخواهد بود , بدیهی است عدم احیای آن نیز مساوق با از بین رفتن آن است . (3 )
از طرفی احیا از امور اضافیه است که محتاج متعلق است یعنی بدون تصور طرف و متعلق احیا , تصور احیا معقول نیست . پس تعلق احیا به هر امری ممکن است از آن جمله به دین و تفکر دینی . اما هر گاه متعلق آن , دین باشد نمی توان به ظاهر معنای احیا تمسک کرد چرا که متعلق احیا از این خصوصیت جدا نیست که هم می تواند بمیرد و هم زنده شود. هر گاه دین متعلق احیا قرار گیرد لازمه آن , تصور از بین رفتن دین است در حالی که دین از بین رفتنی نیست و مردن دین تصور معقول و مثبت ندارد. پس مراد از احیای دین زنده کردن آن پس از مردن و از بین رفتن آن نیست , بلکه منظور زدودن موانع و گرد و غباری است که بر چهره دین نشسته و مانند ابری , نورانیت آن را می گیرد و یا کم رنگ می کند , (4 ) پس می توان گفت : منظور از احیا یا بیداری به طور عموم , توجه کردن به جنبه هایی است که دچار غفلت یا فراموشی شده اند. برای مثال یک مکتب فکری (را در نظر بگیرید که ) در بعضی جنبه ها مورد توجه است , در حالی که جنبه های دیگر آن به طور کلی به دست فراموشی سپرده شده که در نتیجه آن , پوششی از غفلت و فراموشی آن مکتب را در برمی گیرد. شخصیت هایی که منجی جوامع انسانی هستند , جنبه های فراموش شده یک مکتب فکری را احیا کرده و شکلی جدید به آن می بخشند و به جامعه مرده خود , روح تازه ای اعطا می کنند . (5 ) از این روی « احیای دین در جایی مطرح است و در جامعه ای کاربرد دارد که اندیشمندان دینی و دینداران اندیشمند , در تلقی و برداشت خود از دین بر خطا باشند و از اساس راه را اشتباه بپیمایند . » (6 )
متصدیان احیاگری :
اصولا هر امری که متضمن تخصصی است , واگذاری آن به عنصر غیرمتخصص , نه تنها امری است غیرمعقول بلکه پیامدهای جبران ناپذیری را به دنبال دارد. نه تنها آن امر به سر منزل مقصود نمی رسد بلکه چنین گزینشی موجب انحراف و تباهی آن نیز می گردد. احیاگری نیز از این مقوله مستثنی نیست . « احیا وظیفه افرادی است که دین را به خوبی می شناسند و با مقتضیات زمان و مکان آگاهند و صلاحیت درک حقایق و هدایت و فرق بین آنها و ضلالت و گمراهی های زمانه را دارند و همچنین قدرت تشخیص واقعیت ها و بدعت های زمان را دارند و دیگر آن که بتوانند گردو غبار تحریف را بر چهره دین ببینند (تشخیص دهند.) نبی اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید : « اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنه الله » اگر در امت من بدعتها ظاهر شوند , بر عالم لازم است که علم خود را آشکار کند که اگر چنین نکرد , لعنت خدا بر او باد . » (7 )
آغاز احیاگری دینی :
از آنجا که احیا در طول اماته است لذا پس از هر اماته ای باید در انتظار احیا و در پی تحقق آن بود. « گذشته احیا گذشته بسیار غم انگیز و دردناکی است چرا که گمراهان از همان ابتدای بعثت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فعالیتهای وسیع و گسترده ای را شروع کردند و در اولین فرصت بعد از رحلت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ دین را جدا از سیاست قلمداد کردند. آنها اسلام را در حد پرستش و عبادت محدود کرده بودند. این روند همچنان دوام داشت تا اینکه در زمان بنی امیه و بنی عباس , روشهای دیگری را برگزیدند. ممنوع کردن نقل احادیث پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و احادیث مربوط به فضایل خاندان رسالت , اشاعه احادیث جعلی و ساختگی , توهین و گستاخی به حضرت علی ـ علیه السلام ـ اذیت و آزار ائمه , قتل عام مسلمانان ... ترویج عقاید یهود و نصارا و به فراموش سپردن سیرت نبوت از جمله عواملی بودند که حقایق دینی را محو و یا کمرنگ کردند. احیا از زمان رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ شروع شد و تا زمانهای مختلف ادامه داشت . (8 ) چرا که در چنین موقعیتهای غمباری , احیا دین و فرهنگ دینی امری لازم و واجب بود و این امر نه تنها از زمان پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ انجام گرفت بلکه ائمه ـ علیهم السلام ـ و پس از آنها علما و فقهای دینی نیز , امر احیای دین را در راس امور قرار می دادند.
در قرون اخیر , احیاگری دینی توسط افرادی از قبیل سید جمال الدین اسدآبادی , شهید آیت الله مدرس , و بالاخره حضرت امام خمینی به اوج خود رسید. « عماد بزی » از استرالیا , در مقاله « مبادی و اصول احیای دین بر مبنای اندیشه امام خمینی می نویسد : « عظیم ترین و موفق ترین احیاگر مسلمان , دوره معاصر بی شک امام خمینی است که با اعلان دوره ای جدید , سیر تاریخ را تغییر داد و با فرستادن نیروهای جدید به میدان انقلاب تغییرات عمیقی به وجود آورد که عمق آنها را نسلهای آینده بهتر درک خواهند کرد . (9 )
امام خمینی و شیوه احیای تفکر دینی :
چنانکه از سلوک و عملکرد امام خمینی مشهود است , شیوه ایشان در احیای اندیشه اسلامی , شیوه حضرت رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده است یعنی انعکاس همان شیوه رفتاری پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در صدر اسلام و نیز ادامه طریق و روش اهل بیت ـ علیهم السلام ـ.
« امام خمینی برای ترویج و گسترش اندیشه اسلامی سیره محمد و آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ را سرلوحه کار خود قرار دادند و در نتیجه به تعلیمات اسلامی بی تحرک , روح و جان تازه ای بخشید , امت اسلام بدون توجه به اختلاف میان گروهها و فرقه ها , اندیشه های امام خمینی را پذیرفتند و بدین ترتیب یکی از بارزترین و پرخروش ترین جنبش های اسلامی (انقلاب اسلامی ) در جهان به وجود آمد . » (10 )
مهم ترین ویژگی نهضت احیاگری امام خمینی در تشخیص موانع و تحریفات و انحرافات عارض بر دین و جامعه دینی و سپس ارایه راهکارهای جدی و اهتمام در اجرای آنها بود. چرا که احیای حقایق دینی متوقف بر شناخت دقیق موانع و آسیبهای موجود در راه احیای فرهنگ دین است که چنین امری با توجه به جامعیت حضرت ایشان , به شکل بایسته و شایسته ای به وقوع پیوست . اکنون به بعضی از این موانع اشاره می رود.
1 ـ عدم احساس استقلال ملت ها و خودباختگی آنها در برابر بیگانگان
سلطه فراگیر فرهنگ غرب و شرق بر جوامع اسلامی و باوراندن این که چنین جوامعی نمی توانند بدون اتکای بر فرهنگ غربی و شرقی به حیات خود ادامه دهند و از طرفی تاثیرپذیری برخی روشنفکران داخلی از این فرهنگ های بیگانه , این باور را در آنها به وجود آورد که بدون این قدرت های بیگانه , نمی توانند زنده باشند و یا حق حیات برای آنها ثابت نیست و این باعث جانشینی فرهنگ بیگانه به جای فرهنگ دینی و نقطه انحراف از احیاگری ناب محمدی ـ صلی الله علیه و آله ـ گردید. امام خمینی در این زمینه می فرمایند : « یکی از مصیبت های بزرگی که برای ملت بار آوردند این که ملت را نسبت به خودشان هم بدبین کردند. به این معنا که ما اگر یک مریض پیدا کنیم در تهران , الان هم می گویند که اینجا نمی شود , بروید به انگلستان , بروید به پاریس , این مطلبی است که از دست آنها برای ما پیدا شده است یعنی ما خودمان را باختیم در مقابل آنها . » (11 ) و بر این مسئله گوشزد می فرمایند که : « آن باختگی هایی را که دولت سابق و دولت های سابق داشتند و چشم گو بودند... آنها دیگر نباید باشد . » (12 )
2 ـ ایجاد اختلاف در جوامع مسلمین توسط قدرت های بیگانه
« بعد از جنگ های صلیبی , غربی های برای جلوگیری از قدرت مجدد مسلمانان و گسترش اسلام در قلب اروپا , بهترین چاره را تقسیم امپراطوری اسلام به کشورهای متعدد دیدند استعمار نو نیز با همین روش ناسیونالیسم و ملی گرایی در بین کشورهای اسلامی , آنها را بدین تلقیات پوچ و واهی واداشته و باایجاد درگیری های قومی ـ نژادی , در بین مسلمین , آنها را از توجه به حرکت خزنده در غارت و تاراج سرزمین های اسلامی منحرف گردانید . » (13 ) حضرت امام خمینی با تشخیص این توطئه در جای جای پیام ها و سخنرانی های خود , نسبت به این امر هشدار داده است . به یک نمونه دقت کنید :
« آمریکا و شوروی برای تضعیف اسلام و دولت های اسلامی , مشغول فعالیت از قبیل تفرقه افکنی و ایجاد تشنجات داخلی به دست عمال مزدور یا فریب خورده و برافروختن جنگ بین کشورهای اسلامی و مستضعف جهان هستند . » (14 )
3 ـ تحجرگرایی و مقدس مآبی و عدم درک زمان و مکان
یکی از معضلات عمده در باب احیای دین و اندیشه اسلامی , وجود تحجرگرایان و مقدس نماهای وابسته است . امام خمینی در گوشزد کردن خطر این افراد برای دین و نظام این چنین می فرمایند : « امروز عده ای با ژست مقدس مآبی چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام می زنند که گویی وظیفه ای غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزه های علمیه کم نیست . طلاب عزیز لحظه ای از فکر این مارهای خوش خط و خال کوتاهی نکنند. اینها مروج اسلام آمریکایی اند و دشمن رسول الله . » (15 )
4 ـ برداشت انحرافی از اخبار
یکی دیگر از موانع احیای تفکر دینی در نهضت امام خمینی وجود برخی روایات و یا استنباط ها و برداشت های نادرست از روایاتی است که در منابع اسلامی آمده است از جمله , روایاتی که پرچمداران قیام ها را طاغوت معرفی می کند و یا قیام های قبل از ظهور حجت را شکست خورده تلقی می نماید. در حالی که تمسک به چنین اخباری از جهاتی ممنوع است زیرا برخی از آنها جعلی بوده , برخی مربوط به موضوع و حادثه شخصی بوده و بعضی هم از روی تقیه صادر شده و قسمتی هم حاصل برداشت غلط از آنها بوده است . غیر از همه اینها تمسک به چنین روایاتی با ادله قطعی عقلی و نقلی سازگاری ندارد چرا که وجود آیات و روایات زیادی مثلا درباره امر به معروف و نهی از منکر , مبارزه و جهاد با دشمن , عدم پذیرش ظلم و... وارد شده است که با مفاد آن روایت در تعارض است . در هر حال این هم یکی از چالش های موجود , بوده است که حضرت امام خمینی در مقابل آن بارها موضع گیری کرده اند. ایشان در این خصوص می فرمایند :
« ممکن است فراوان , روایت را نشان بدهند که (به وسیله ) عمال ظلمه و آخوندهای درباری در تعریف و تمجید سلاطین جعل شده است به طوری که ملاحظه می کنید با دو روایت ضعیف چه بساطی راه انداخته اند و آن را در مقابل قرآن قرار داده اند. قرآنی که جدیت دارد (که ( بر ضد سلاطین قیام کنید و موسی را به قیام علیه سلاطین وامی دارد . » (16 ) و در خصوص عدم لزوم تمهید و تحصیل مقدمات جهت ظهور حضرت حجت (عج ) که عقیده بعضی افراد غافل است , می فرمایند : « نظر بعضی عامی های منحرف آن است که برای ظهور آن بزرگوار باید کوشش در تحقق کفر و ظلم کرد تا عالم را ظلم فراگیرد و مقدمات ظهور فراهم شود , فانا لله و انا الیه راجعون . (17 )
5 ـ تحریف بخشی از مفاهیم و آموزه های دینی
یکی از آسیب هایی که در انحراف جامعه اسلامی تاثیر بسزایی داشته است تحریف در آموزه های دینی است . مثلا توکل که در اسلام به آن سفارش شده و سازنده است , برخی آن را به معنای تبلیغ تنبلی و کسل بودن و تلاش نکردن تعبیر و یا تفسیر کرده اند و یا زهد را که به معنای دل نبستن به دنیا است , به معنای رها کردن کار و تلاش در امور زندگی , گرفته اند و یا انتظار فرج که به معنای آمادگی برای نبرد بزرگ است را , به انتظار نشستن و کاری نکردن و دست روی دست گذاشتن تلقی کرده اند و یا تقیه را که خود یک روش مبارزه برای حفظ دین و مذهب است به گونه ای معنا و تفسیر گردید که مانعی در راه مبارزه برای حفظ اسلام و مذهب بود. حضرت امام خمینی در این خصوص می فرمایند : « تقیه برای حفظ اسلام و مذهب بود که اگر تقیه نمی کردند مذهب را باقی نمی گذاشتند. تقیه مربوط به فروع است مثلا وضو را اینطور بگیر یا آن طور بگیر اما وقتی اصول اسلام و حیثیت اسلام در خطر است , جای تقیه و سکوت نیست . »
6 ـ استظهار ناقص از حکومت حقه اسلامی :
برخی عقیده دارند تشکیل حکومت اسلامی تنها وظیفه امام معصوم است . هر حکومتی جز حکومت معصوم ـ علیه السلام ـ ناحق است . یکی از طرفداران این نظریه می گوید : « شما آن مصداق حاکم اسلامی را نشان بدهید , اونی که معصوم از گناه باشد , اونی که از هوی و هوس و حب و ریاضت و شهوت و غضب و تمایلات نفسی به هیچ وجه در او اثر نکند , نشان دهید , او بیاید میدان جلو بیفتد , ملت می افتد به پایش . » (18 ) حضرت امام راحل در پاسخ به این نوع تفکر می فرمایند : « اعتقاد به چنین مطالبی یا اظهار آنها , بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است ... هر که اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامی ضرورت ندارد. منکر ضرورت اجرای احکام شده , و جامعیت احکام و جاودانگی دین مبین اسلام را انکار کرده است . » (19 )
7 ـ جدایی دین از سیاست : یکی دیگر از عوامل انحراف و سقوط قدرت مسلمین , تلقی جدا بودن دین از سیاست و ترویج آن است . لازم به ذکر است که ریشه چنین تفکری به اروپا و به پایان قرون وسطی برمی گردد. و پیدایش این تفکر در اروپا به منظور تقلیل و یا از بین بردن قدرت کلیسا و نیز فلسفه « اسکولاستیک » حاکم بر آن بود. بدیهی است وارد کردن چنین تفکری در فرهنگ اسلامی سزاوار نبوده و امری نابخردانه است چرا که اولا : اسلام مانند مسیحیت موجود در تبیین جهان و قبض و بسط علم , متحجرانه برخورد نکرده است . ثانیا : در ایدئولوژی و حکمت عملی هم , روش مسیحیت را که تنها به حوزه اخلاق پرداخته و از حوزه های گوناگون دیگر غفلت کرده بود , نپذیرفته است و علمای اسلام نیز مانند علمای مسیحیت نبوده اند. در هر حال جامعه مسیحیت برای کاستن مشکلات خود , سکولاریسم که همان دنیایی کردن دین و یا جدایی دین از سیاست است را دامن زدند و با انگیزه های سیاسی به بخش و نشر آن پرداختند . (20 ) متاسفانه جوامع مسلمین نیز از خطر این نوع تفکر در امان نماند و بعضی از علمای حکومت های مسلمین و نیز بعضی از روشنفکران وابسته به ترویج و اشاعه این تفکر نامیمون در جوامع دینی کردند و اثرات نامطلوب آن هم بر این جوامع و جامعه اسلامی ایران هویدا گردید و این خود , ضربه سنگینی بر پیکره قدرت سیاسی اسلام وارد کرد که حضرت امام خمینی به مبارزه با این تفکر برآمد و بارها و بارها بر عدم جدایی دین از سیاست و منحرف بودن کسانی که به این قضیه دامن می زنند , تصریح فرمودند.
8 ـ تجددخواهی روشنفکران متاثر از فرهنگ غرب و شرق
تاثیرپذیری شتابزده از فرهنگ بیگانه و باور این که سعادت ما در گرو پذیرش شش دانگ و دربست فرهنگ و عملکرد بیگانه است نشانه تاثیر هجوم افکار بیگانگان غربی و شرقی در کشورهای اسلامی بود که این عامل نیز یکی از مشکلات مهم در استقرار فرهنگ دینی و موجب اختلال عزت اسلامی بود.
آنچه گذشت پاره ای از موانع و مشکلات موجود در راه احیای دین و تفکر دینی بود.
پینوشتها:
1 ـ ر . ک : مجموعه مقالات کنگره امام خمینی (ره ) و احیای تفکر دینی , مقاله فرق اصلاح و احیای دین , شیخ شعاعی , عباس , ج 1 , ص 322 ـ .321
2 ـ همان , ص .324 3 ـ ر . ک : همان , ص .324
4 ـ جهت مطالعه بیشتر ر . ک : بازسازی تفکر دینی در اندیشه امام خمینی (ره ) , مقاله امام خمینی و احیای اندیشه فراگیر دین , حسین بلخی , سیدحسن , ص .91
5 ـ بازسازی تفکر دینی در اندیشه امام خمینی (ره ) , مقاله احیای هویت اسلامی در انقلاب امام خمینی , ثقفی , سیدمحمد , ص .153
6 ـ مجموعه مقالات , مقاله فرق اصلاح و احیای دین , ج 1 , ص 325
7 ـ بازسازی تفکر دینی در اندیشه امام خمینی (ره ) مقاله امام خمینی و اندیشه فراگیر دین , ص 93 ـ 92
8 ـ همان , ص 94
9 ـ مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی و احیای تفکر دینی , مقاله مبادی و اصول احیای دین بر مبنای اندیشه امام خمینی بزی , عماد , ج 2 , ص 439
10 ـ بازسازی تفکر دینی , مقاله عملکرد امام خمینی (ره ) در احیای تفکر دینی , رضوی , سیدشمس الحسن , ص 177
11 ـ صحیفه نور , ج 5 , ص 215 12 ـ همان , ج 7 , ص 85
13 ـ مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی و احیای تفکر دینی , مقاله تجدید حیات اندیشه دینی , خسروپناه , علیرضا , ج 2 , ص 148
14 ـ همان , ج 18 , ص 120 15 ـ صحیفه نور , ج 21 , ص .91
16 ـ ولایت فقیه , ص 53 17 ـ صحیفه نور , ج 20 , ص .197
18 ـ مجله حوزه , شماره 71 ـ 70 , ص 215
19 ـ همان , ص 218
20 ـ ر . ک : مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی و احیای تفکر دینی , مقاله امام خمینی و بازآفرینی معرفت دینی , عاشور لنگرودی , حسن , ج 3 , ص .323
مردمداری در رهبری امام خمینی
چکیده: به طور کلی در هر محدودة جغرافیایی، گروههایی که تشابه فرهنگی و ساختاری دارند، از حیث تاریخ و آداب و سنن و زبان مشترک هستند و در یک سرزمین زندگی میکنند، ملّت نامیده میشوند. برخی بر این باورند که میان ملّت و مردم تمایز وجود دارد. مردم نامی عام برای هر گروه اجتماع انسانی و یک پدیدة طبیعی ـ تاریخی است. مفهوم ملّت و ملّتگرایی در بینشهای مختلف متفاوت است. در نگرش امام راحل، مهمترین عامل در تحقق ملّتگرایی، نظام ارزشی برگرفته از جهانبینی است. با توجه به این رویکرد، رهبر فقید انقلاب بر این باور است که در تحقق و ایجاد ملل اسلامی، نظام ارزشی نشأت گرفته از جهانبینی توحیدی میتواند عامل مؤثر باشد. در چنین طرز تفکری، ملّیگرایی به مفهوم مصطلح امروزی آن مطرود است. به همین دلیل، کارایی ملّت در نظر امام با انگیزة الهی محک میخورد و چنین ملّت و مردمی شایستة خدمتگزاریاند. به عبارت دیگر، امام راحل خود را خدمتگزار این مردم میداند و فرضیة مدیریت بر قلوب را مطرح میسازد. بالطبع لازمة این نوع مدیریت که بر محور انگیزة الهی استوار است همگرایی مدیران (دولتمردان) با مردم به روشهای گوناگون است. برخی از این روشها عبارتند از: جلوگیری از ایجاد نارضایتی در سازمانها، عمل به موازین اسلامی، سختگیری نکردن با مردم، شرکت دادن آنان در امور. رهبر فقید انقلاب بعد از ارائة این روش مدیریتی در عمل نیز آن را به محک تجربه گذاشت.
مقدمه
اصولاً در منظر حضرت امام(س) مردم از جایگاه ویژهای برخوردارند. البته این شأن و منزلت در پوشش انگیزة الهی قابل قبول است. با توجه به این تفکر که حبّ و بغضها با شاخص انگیزههای الهی سنجیده میشود و دوستی مردم در همین قالب تعریف میگردد، حضرت امام(س) خود را خدمتگزار ملّت دانسته و مسیر حرکت تودة مردم را بخوبی ارزیابی مینماید. نگارنده در این مقاله به دنبال پاسخ به این پرسش است که جایگاه مردم و ملّتگرایی در نگاه امام کجاست و فرضیه ایشان برای مردمی بودن چیست؟
در پاسخی اجمالی میتوان گفت که فرضیة امام خمینی(س) بهرهگیری از شاخصههای مدیریت بر قلوب بوده و در این مسیر روشهایی را پیشنهاد کرده و در راستای آن قدم برداشته و نظریة خویش را در دوران پر فراز و نشیب رهبری به محک تجربه گذاشتهاند.
تعریف ملّت و ملّتگرایی
در فرهنگهای لغت دربارة ملّت و ملّتگرایی تعاریفی ذکر شده است. در دایرة المعارف لاروس ملّت را اینگونه تعریف کردهاند:
مجموعه افراد انسانی که در یک سرزمین زندگی میکنند و از حیث اصالت، تاریخ، آداب و عادات و، در بیشتر موارد، زبان اشتراک دارند ملّت نامیده میشود [Larouss 1968 V.7].
در فرهنگ فلسفی لالاند آمده است:
مجموعه افرادی که تشکیل یک دولت ـ کشور دهند و به عنوان یک کلیت اجتماعی مشخص در برابر حکومت، در نظر گرفته شوند ملّت را تشکیل میدهند.
فرهنگ لیتره از ملّت و ملّتگرایی چنین یاد میکند:
کشور یا مجموعه کشورهایی که ساکنان آن به واسطه همبستگی ارادی و نهادی مشترک گرد هم آمدهاند [قاضی 1368 ج 1: 205].
از طرفی دیگر:
مفهوم ملّت گاهی از مفهوم مردم گستردهتر و زمانی از آن محدودتر است. وقتی که میگوییم مردم فارس مسلماً به یک واقعیت اجتماعی، یعنی مجموعهای از انسانها چشم داریم که در یکی از استانهای ایران زندگی میکنند و جزئی از ملّت ایران هستند، ولی آنگاه که میگوییم مردم آسیا یا مردم دنیا به یک واقعیت دیگری پروا داریم که متشکل از چندین ملّت است و زمانی هم این دو مفهوم با هم برابر و یکی است، چنانکه میگوییم ملّت انگلیس یا مردم انگلیس [ابوالحمد 1368: 113].
اینها کم و بیش معانی لغوی واژة ملّت و ملّتگرایی است، اما معنای سیاسی آنها نشاندهندة گرایشهای مختلف ملّیگرایی و مردمسالاری است. چنانچه میتوان گفت:
ملّت عبارت است از: گروههای انسانی که اعضای آن احساس کنند به وسیلة عوامل پیونددهندة مادی و معنوی به هم وابستهاند و با دیگر گروهبندیهای انسانی و افراد تشکیلدهندة آنها تفاوت دارند. لذا آن افراد انسانی که خود را متعلق به یک جامعه کل یا یک جامعه سیاسی متمایز میدانند و سرنوشت خود را با سرنوشت سایر افراد عضو آن جامعه پیوند یافته میبینند، میتوانند عامل تشکیل یک ملّت باشند [ابوالحمد 1368: 113].
بعد از بیان مفهوم ملّت و ملّتگرایی، به برخی از بینشهای مختلف در این باره میپردازیم.
مفهوم ملّت و ملّتگرایی در بینشهای متفاوت
در مفهوم سیاسی ملّت و ملّتگرایی بینشها و نگرشهای متمایزی وجود دارد، اما آنچه اندیشمندان آلمانی و فرانسوی آوردهاند، پرآوازهتر است. به همین دلیل ابتدا آنها را بیان میکنیم آنگاه با استمداد از گفتار امام خمینی، نگرش ایشان را دربارة ملّت و ملّتگرایی جویا میشویم.
الف. بینش آلمانی
متفکران آلمانی در تعریف ملّت، بر عوامل قومی، نژادی، زبان و مذهب تکیه میکنند. آنان، بخصوص، بر مسألة نژاد تأکید بیشتری داشتهاند:
پژوهشگرانی چون هوستون استیوارت چمبرلین که تحت تأثیر گوبینو و واشر دولاپوژ قرار داشت، بر این باورند که میان نژادهای گوناگون بشری سلسله مراتب وجود دارد که در رأس آن نژاد آریایی و در پایینترین درجة آن نژاد رنگین است و در وسط بنا به درجات مختلف، نژادهای سفید غیر آریایی قرار دارند، نژاد سفید آریایی خالص همان نژاد آلمانی یعنی ملّت آلمان است [دوورژه 1358: 175].
هیتلر از این نظریة نژادی دربارة ملّت و ملّتگرایی استفاده زیادی در تشکیل حزب نازی کرد و موفق شد زمام قدرت آلمان را به دست گیرد. جنگ جهانی دوم و اعمال خلاف شئون انسانی ثمرة اینگونه بینشهای ناصواب و افراطی است [دوورژه 1358: 185]. دیدیم که در نگرش آلمانی که اندیشمندان آلمان مطرح ساخته بودند، ملّت و ملّتگرایی از نوعی نژادپرستی تبعیت کرده که در قالب مفاهیم برتریخواهی نژادی خلاصه میشود.
ب. بینش فرانسوی
اساس تفکر متفکران سیاسی فرانسه در باب مفهوم ملّت و ملّتگرایی بر اصل ارادة زندگی دستهجمعی استوار است. به عبارت دیگر، آنان بر این باورند که عوامل گوناگون بیشماری موجب تشکیل ملّت میگردد. این متفکران نقش عوامل نیرومندی مانند خویشاوندی نژادی، زبان و مذهب را انکار نمیکنند، اما به عناصر معنوی توجه ویژهای دارند. حوادث تاریخی مانند جنگ، صلح، رفاه و موفقیت، نوعی روح مشترک ملّی ایجاد میکند که از عوامل و عناصر خاطرات، رنجها و سعادتهای مشترک ساخته شده است. اشتراک منافع اقتصادی در این همبستگی سهم بسزایی دارد.
ج. بینش امام خمینی
به طور کلی یک ملّت بر پایة دو چیز شکل میگیرد:
1ـ ضوابط عینی نظیر عوامل فرهنگی و آداب و رسوم؛
2ـ ضوابط ذهنی نظیر نظامهای ارزشی مشترک و باورهای ملّی ـ مذهبی.
از اینرو، ملّت زاییده تفکرات انسانی است که از نژاد، زبان و مذهب در مخیلهها پرورانده میشود و دارای مشترکات تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و نظام مشترک ارزشی است [قاضی 1368 ج 1: 207ـ 206].
نظام ارزشی نشأت گرفته از باورهای اساسی انسان مانند جهانبینی، عامل اصلی در تفکرات و اندیشههای موحدانی چون امام خمینی است که به صورت فرهنگ راهنما درآمده و از این طریق تأثیر خود را بر رهبری میگذارد. در نگرش امام، نظام ارزشی نشأت گرفته از ایدئولوژی اسلامی مهمترین عنصر اساسی در شکلدهی یک ملّت است.
با توجه به اینکه، مفهوم ملّت معنایی گسترده دارد که در قلمرو اقلیمی نمیگنجد، بلکه مبنای حرکت پویندة اسلامی بر تشکیل حکومت و دولتی استوار است که امّت اسلامی یا وطن اسلامی به وسیلة آن از تشتت حفظ میشود؛ حضرت امام میفرماید:
ما برای اینکه وحدت امت اسلام را تأمین کنیم برای اینکه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهای دستنشاندة آنها خارج و آزاد کنیم، راهی نداریم جز اینکه تشکیل حکومت بدهیم [1381: 36].
از بیانات رهبر کبیر انقلاب برمیآید که وطن اسلامی در قالب امت اسلامی مطرح است نه محدودیتهای مرزی و اقلیمی. بنابراین، ملّت شامل فرهنگ مشترک و ارزشهای مشترک است که با باورها و اعتقادات هماهنگ بوده و در زیر چتر کلمة توحید و توحید کلمه قرار گرفته است. حضرت امام از مردم ایران با عنوان ملّت بزرگ و بهترین مردم تعبیر کردهاند. ایشان میفرماید:
مردم عزیز ایران که حقاً چهره منور تاریخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند [صحیفه امام 1378 ج21: 327].
در جای دیگر از گفتار امام، ملّت بزرگ ایران بالاتر و بهتر از مردم حجاز در عصر رسولخدا(ص) و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین(ع) و حسین بن علی(ع) تلقی شده است [1372: 123].
امام از این ملّت با ویژگیهای منحصر بفرد خود، تجلیل نموده و کارایی آن را در صحنههای مختلف صد در صد صحیح معرفی میکند: «انصافاً از اول انقلاب تا حالا آن که کار خودش را صد در صد صحیح انجام داد ملّت بود» [صحیفه امام 1378 ج 15: 122].
باید یادآوری شود که در نگرش امام، ملیّت بدون پایبندی به ارزشها نمیتوانست جایگاهی داشته باشد. چنانچه مؤثر بودن ملّت اسلامی را در انقلاب ایران با شعار «الله اکبر» باور دارد، ایشان میفرماید:
ما هر چه داریم از این ملّت است البته ملّت اسلامی که با فریاد الله اکبر این کار را انجام دادند [صحیفه امام 1378 ج 13: 196].
بنابراین در نگرش امام، ملّت و مردمی ارزش خدمتگزاری دارند که با شعار الله اکبر به میدان بیایند و به نظر ایشان انقلاب عظیم اسلامی را همین ملّت با انگیزة الهی به وجود آوردند. امام خمینی با این نگرش، خود را خدمتگزار ملّت میداند.
بنابراین ملّیگرایی به آن معنای مصطلح که امروزه در جوامع رایج است، در بینش امام مطرود است. وی در بیاناتی، ملّیگرایی را اساس بدبختی مسلمین شمرده و آن را طرح و نقشه استعمارگران به حساب میآورد:
«ملّیگرایی» ملّت ایران را در مقابل سایر ملّتهای مسلمین قرار میدهد... از مسائلی که طراحان برای ایجاد اختلاف بین مسلمین طرح و عمّال استعمارگران در تبلیغ آن بپا خاستهاند، قومیت و ملیّت است [صحیفه امام 1378 ج 13: 87 و 209].
1. اهمیت مردم و ضرورت مردمی بودن در نگاه امام
امام همواره بر این تأکید داشت که مردم عامل پیروزی نهضت بوده و عنصر مهم بقای نهضت نیز هستند. ایشان در این باره میفرماید: «ملّت بود که این نهضت را پیش برد، و ملّت است که باید از این به بعد نیز به پیش ببرد» [1372: 120]. در نگرش امام قدرت ملّت، بزرگترین قدرت شناختهشده است و پیروزی در قدرت همین ملّت ارزیابی میشود. وی حتی بر این باور است که ملّت میتواند راهنما و چراغ راه روشنفکران باشد. چنانچه میفرماید:
امروز زمانی است که ملّتها چراغ راه روشنفکرانشان شوند و آن را از خودباختگی و زبونی در مقابل شرق و غرب نجات دهند که امروز روز حرکت ملّتهاست [صحیفه امام 1378 ج 13: 212].
امام همیشه به مدیران جامعة اسلامی یادآوری میکردند که نظر مردم مهم است و باید نظر آنان جلب گردد. ایشان با تأکید بر این امر، میفرماید:
جلب نظر مردم از اموری است که لازم است پیغمبر اکرم[(ص)] جلب نظر مردم را میکرد، دنبال این بود که مردم را جلب کند دنبال این بود که مردم را توجه بدهد به حق [صحیفه امام 1378 ج 17: 251].
اکنون که تا حدی با نظر امام در مورد مفهوم ملّت و جایگاه مردم و اهمیت آنها آشنا شدیم، باید متذکر شویم که امام با داشتن چنین مفروضاتی از ملّت اسلامی، خود را خدمتگزار چنین مردمی میشمرد و مردمی بودن مسئولان و مدیران را ضمانتی برای تداوم حرکت و نهضت اسلامی به حساب میآورد. این مفروضات، امام را بر آن داشت که فرضیة مردمی بودن رهبر و مدیران را ارائه دهد و درک خدمتگزاری مدیران از سوی مردم را مهمترین استراتژی در ثبات سیاسی و توسعة کشور تلقی نماید.
2. مردمداری امام و سبکهای رهبری
اندیشمندان مدیریت و علوم رفتاری در مطالعات رهبری، چگونگی رفتار رهبر با پیروان خود را بررسی کرده و به طور عمده به دو سبک در این زمینه دست یافتهاند:
1) سبک وظیفهمدار (کارگرا)؛
2) سبک رابطهمدار (مردمگرا).
نظریة رفتار رهبری در زمینة دو سبک رفتار، مبتنی بر چه مفروضاتی است؟ پاسخ به این پرسش در مطالعات رهبری، در حوزة مدیریت و رفتار داده میشود. اما نکتة مهم این است که آیا مفروضاتی که امام را بر آن داشت که به خط مشی خدمتگزاری پایبند باشد غیر از مفروضات نظریة رفتار رهبری است؟
به طور کلی، در شاخة رفتار آمرانه و رفتار دموکراتیک رهبری، توافق عمومی بر این است که یک رهبر، پیروان خود را به یکی از دو طریق زیر تحت تأثیر قرار دهد:
1) وی میتواند به پیروان خود بگوید چه کاری انجام دهند و چگونه کار کنند.
2) وی میتواند مسئولیتهای رهبری خود را با پیروانش تقسیم کند و آنان را در برنامهریزی و اجرای آن مشارکت دهد.
سبک اول آمرانة سنّتی است که در آن بر جوانب کار و وظیفه تأکید میشود، سبک دوم دموکراتیک غیرآمرانه است که روابط انسانی در آن مورد تأکید قرار میگیرد.
تفاوتهای این دو سبک رفتاری مبتنی بر مفروضاتی است که رهبر دربارة منشأ قدرت یا اختیار خود و طبیعت انسان قائل میگردد. سبک آمرانه (وظیفهمدار) رهبر غالباً بر این فرض مبتنی است که انسان به طور ذاتی تنبل و غیرقابل اعتماد است. بنابراین مبنای سبک آمرانه بر تئوری X مبتنی است که آقای مک گریگور دربارة طبیعت انسان قائل است. در حالی که در سبک دموکراتیک یا مردمی فرض میشود که قدرت رهبر به وسیلة مردمی که وی رهبری آنها را به عهده دارد، به او داده میشود و اینکه انسان اگر به طرز شایستهای انگیزش پیدا کند، اساساً میتواند در کارش خلاق بوده و خودکنترلی داشته باشد. مبنای سبک دموکراتیک نیز مفروضاتی است که آقای مک گریگور در تئوری Y به آن پرداخته است. به همین دلیل، در سبک آمرانه همه خط مشیها به وسیلة رهبر تعیین گردیده در حالی که در سبک دموکراتیک یا مردمی خط مشیها در معرض بحث و تصمیمگیری گروهی است [Hersey 1993: 91].
در نگاه ابتدایی، به نظر میرسد که مفروضات رهبر فقید انقلاب دربارة انسانها، مفروضاتی باشد که نظریة رهبری دموکراتیک را تشکیل میدهد. گرچه نمیتوان گفت که امام چنین مفروضاتی دربارة افراد ندارد. با این حال ایشان نگرشی واقعبینانه دربارة آدمیان و فرد فرد انسانها، از سویی، و گروهها و تشکلها و عامة مردم، از سوی دیگر، داشتند. امام کارایی عامه مردم (یعنی ملّت) را صد در صد درست میشمردند ولی دربارة افراد چنین نظری نداشتند. وی افراد را با هر گرایشی نمیپسندیدند و ملّت را در قالب باورهای اسلامی و داشتن انگیزة الهی مورد عنایت قرار میدادند. همینطور قدرت را در ملّت بدون انگیزة الهی جستجو نمیکردند، بلکه داشتن صفت انگیزة الهی برای ملّت و ادای تکلیف الهی در مسیر وصول به اهداف مورد عنایت ایشان بود. بنابراین، اگر امام به اصل مهم مردمی بودن و خدمتگزاری برای ملّت مسلمان قائل باشد، بر این باور است که ملّت ایران ویژگیهای منحصر بفردی دارد که حتی مردم زمان رسول خدا(ص) و امام علی(ع) و امام حسین(ع) فاقد آن بودند. البته این بدان معنا نیست که امام به افراد و گروهها اعتماد نداشتند، بلکه معمولاً در خط مشیهای کلی خود مبنا را بر اعتماد به افراد قرار میدادند ولی با رعایت حال آنها، گاهی در مورد کارشان تذکراتی داده و اگر اطاعت نمیکردند یا جریانی را تعقیب مینمودند که خلاف جریان کلی نظام اسلامی بود، آنان را توبیخ کرده و ملاحظات را در این باره کنار میگذاشتند.
مبنای حرکت افراد، گروهها و تشکلها در نگرش امام، منحرف نشدن آنان از مسیر منتهی به هدف یا اهداف اسلامی بود و اگر فردی یا افرادی با اهداف اسلامی بنای مخالفت میگذاشتند در هر موقعیت و مقامی که بودند مورد خشم امام قرار میگرفتند و معمولاً رهبر فرزانه و مردمی ما در بسیاری از انتصابات و عزلها چنین نکاتی را مدّ نظر قرار میدادند.
3. حکومت و مدیریت بر قلوب ثمرة مردمداری
یکی از روشهای اثربخش در مدیریت امام خمینی تسخیر قلوب مردم بود. مدیریت امام بر مبنای دو شاخص اساسی یعنی خدامحوری و مردمگرایی استوار بود. به عبارت دیگر، در مدیریت ارزشی و مردمی ایشان، دو عنصر مهم نمایان بود، یکی مردم و دیگری انگیزة الهی.
تلازم این دو عنصر، مدیریت نویی را ارائه داده که کارایی و اثربخشی آن در روش حکومت و مدیریت بر قلوب به ثمر مینشیند.
امام بر این باور است که سلامت مدیریت یک نظام با تفاهم ملّت و دولت تحقق مییابد و علت شکست دولتهایی که شیوة مدیرانشان بر سبک آمرانه مبتنی است، عدم تفاهم با ملّت است و اصولاً یکی از شاخصهای اصلی در ثبات سیاسی، رضایت مردم از حکومت و مدیریت تلقی شده است.
حضرت امام جدایی حکومت و مدیریت از ملّت را موجب از بین رفتن رضایت عامه مردم دانسته و برخورد آمرانه را دلیل جدایی آنها از یکدیگر ذکر میکند. ایشان با یادآوری مدیریت اثربخش امام علی(ع) و اینکه در حکومت وی بین شخص علی(ع) و دیگران فرقی نیست، میفرماید:
لکن حکومتها خودشان را جدا ندانند از مردم. رؤسا اینطور نباشد که بروند هر کس در هر جایی یک ریاستی داشت بخواهد اعمال قدرت بکند؛ اعمال ریاست بکند؛ مردم را پایینتر بداند؛ با مردم رفتاری بکند که رفتار یک مثلاً زورمند خیلی کذا است با دیگران، اسباب این میشود که مردم از آن جدا بشوند [صحیفه امام 1378 ج 8: 233ـ 232].
با توجه به این بینش، ایشان طوری عمل کردند که مردم نیز باور نمودند که او خدمتگزار و خیرخواه آنان است. به همین دلیل نگرش مردم نیز نسبت به امام نگرشی الهی و با اعتقاد به دلسوزی او بود. این تغییر در نگرش عامل مهمی در بسترسازی مدیریت بر قلوب گردید. بدیهی است که در اینجا بین مدیر یا رهبر و پیروان نوعی تفاهم برقرار شده و حکومت (مدیریت) بر قلوب خود را به بهترین وجه نمایان ساخته است. خاطرنشان میگردد که حرکت مردمی امام این باور را به وجود آورد که مدیریت ایشان از اثربخشی بالایی برخوردار است، چرا که رضایت و خرسندی پیروان را در پی داشته و بالطبع خشنودی پیروان از عملکرد مدیر یا رهبرشان، اطمینان و اعتماد را بین حاکم و پیرو به وجود آورده و این نوع مدیریت ضامن ثبات سیاسی کشور است.
امام خمینی به رؤسای کشورهای اسلامی توصیه میکند که شما نیز مدیریتی داشته باشید شبیه آنچه در ایران است؛ یعنی بر قلوب حکومت کنید نه بر ابدان؛ چنانچه میفرماید:
من لازم میدانم که به شما آقایان که در رأس بعضی از کشورهای اسلامی هستید نصیحت کنم. شما کوشش کنید که حکومت بر قلوب کشورهای خودتان بکنید؛ نه حکومت بر ابدان، و قلوب از شما کناره بگیرند [صحیفه امام 1378 ج14: 179].
بنابراین، مدیریت بر قلوب بهترین نوع مدیریت برای ادارة سازمانهای اسلامی تلقی میشود. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا در فرایند تغییر، این نوع مدیریت میتواند کارایی داشته باشد؟ در پاسخ میگوییم: در فرایند تغییر دو چیز در نحوة عملکرد مدیر مهم است:
1ـ انطباقپذیر بودن او؛
2ـ نحوة اقدام او.
به عبارت واضحتر، مدیر در فرایند تغییر باید به دو چیز اهمیت بدهد: یکی اینکه خود را با شرایط و مقتضیات انطباق دهد و در پی این انطباق سپس به انجام عمل مبادرت ورزد.
انطباقپذیری به دو صورت انجام میپذیرد: یکی اینکه مدیر و رهبر منفعلانه عمل کند و تمام شرایط محیطی اثرگذار را قبول کند. دیگر اینکه کاری کند که دیگران شرایط وی را بپذیرند. به تعبیر دیگر، به نوعی عمل کند که دیگران، ارزشهای وی را بپذیرند و در مورد او و مقبولیتش تردیدی از خود نشان ندهند.
از این رو، اگر رهبر یا مدیر بتواند انطباقپذیر باشد، یعنی در بین مردم مقبولیت کسب کند، میتوان قدم بعدی یعنی دخالت در فرایند تغییر را بخوبی در مورد او مشاهده کرد. مدیریت بر قلوب بهترین و شیرینترین نوع ادارة جامعه است. در کلام حضرت امام به این مطلب اشاره شده است آنجا که فرمودند:
حکومت بر قلوب؛ یک حکومت شیرین است؛ به خلاف حکومت بر ابدان که قلوب با آنها نباشد [صحیفه امام 1378 ج14: 179] .
امام با تأکید بر کارایی و اثربخشی بالای مدیریت بر قلوب، حل سریع مسائل و مشکلات را در چنین مدیریتی مورد تأکید قرار داده و این نوع مدیریت را در کنار منابع مادی و نیروی انسانی موجب آسیبناپذیر بودن جامعة اسلامی میداند. ایشان میفرماید:
اگر ما حکومت بر ارواح بکنیم و سران کشورهای اسلامی حکومت بر ارواح بکنند و قلوب ملّتها را به دست بیاورند، با این کثرت جمعیت [نیروی انسانی] و با این مخازن زیاد [منابع مادی] اینها آسیبپذیر نخواهند بود [صحیفه امام 1378 ج14: 180].
امام خمینی با ارائه این نوع مدیریت به جهان اسلام، کشورهای اسلامی را به نظریة خود دعوت نموده و میفرماید:
شما کوشش کنید و به دوستان خودتان بگویید که کوشش کنند که قلوب مردم را به دست بیاورند. همانطوری که در صدر اسلام قلوب مردم متوجه به حکومت بود. حکومت صدر اسلام، حکومت بر قلوب بود. و لهذا با جمعیتهای کم بر امپراتوریهای بزرگ غلبه کردند [صحیفه امام 1378 ج14: 180].
اکنون که بر مدیریت امام و مردمی بودن تأکید شد، پرسش اصلی مطرح میشود، که چگونه میتوان مردمی بود و ملّت را همراه و همگام با خود و سازمان اسلامی کرد. به تعبیر دیگر، روشهای دستیابی به مدیریت بر قلوب چیست؟
4. شیوههای دستیابی به مدیریت بر قلوب
همانطور که گفتیم «مردمی بودن» یکی از شاخصهای مدیریت امام خمینی است که ثمره آن در مدیریت بر قلوب نمایان میشود. به عبارت دیگر، راهبرد مشخص امام در مدیریت، جلب اعتماد و رضایت عامة مردم است که از دیدگاه ایشان، برای ایجاد اعتماد و جلب خرسندی تودة عظیم ملّت، روشهایی وجود دارد که ذیلاً به آنها میپردازیم:
الف) جلوگیری از ایجاد نارضایتی
رهبر کبیر انقلاب همواره به مدیران عالی کشور توصیه مینمودند که مراقب باشند در سازمان یا نهاد یا وزارتخانههای آنها نارضایتی مردمی نباشد، همچنانکه در بیاناتشان تأکید بر این امر نموده و میفرمایند:
اینها [وزراء] باید حالا فکر این معنا باشند، که مردم را داشته باشند و یکی از راههایش این است که وزارتخانهها و ادارات یک جوری باشد که نارضایی ایجاد نکند [صحیفه امام 1378 ج19: 36ـ 35].
امام حتی به فن دستیابی به چنین امری به طور ملموس و واقعبینانه اشاره کرده و وجود ناظر یا مرجع رسیدگی به شکایات مردمی را یادآوری مینماید و میفرماید:
به نظر میآید که اگر چنانچه در هر وزارتخانهای از طرف آقای رئیسجمهور یا فرض کنید که آقای نخستوزیر، یک چند، دو سه نفری باشند برای این معنا که اگر چنانچه در آن اداره، در آن وزارتخانه از خود اهالی وزارتخانه شکایت داشتند، به اینها بگویند. این اصل ـ نفس این کار ـ مؤثر است در این که در وزارتخانهها اگر بنا باشد، یک کاری انجام بشود، برخلاف نشود [صحیفه امام 1378 ج19: 36].
چنانچه مشخص است یکی از ساز و کارهای جلوگیری از نارضایتی مردم، ایجاد یک پست سازمانی است که حداقل از دو یا سه نفر تشکیل شود و وظیفة پاسخگویی به شکایات مردمی را به عهده داشته باشد.کمیته ناظر سه نفری به منزلة چشم مدیر عالی است که بالطبع مسئولیتی خطیر بر عهده دارد. امام خمینی با ارائة چنین ساز و کاری میخواهد به این نکته اشاره کند که در سازمانهای ما هنوز آثار نکبتبار سیستم اداری پیشین بر جای باقی مانده و نیاز به تحولی جدید در زمینة اداری احساس میشود. ایشان با استناد به اینکه نظام اداری ما وارث نظام غلط گذشته است و طبیعی است که افراد اخلالگر در همه جا وجود داشته باشند و تلاش کنند که مشکلاتی بر سر راه مردم ایجاد نمایند تا مردم را از مدیریت نظام دلسرد کنند، میفرماید:
شما میدانید که ما وارث ــ یک کسی هستیم ــ یک رژیمی هستیم که سرتا پای اداراتش، الا یک عدهای، دنبال این بودند که منافع خودشان را حفظ کنند، و دنبال این بودند چه بکنند. از آنها، هستند الآن در جمهوری اسلامی، نمیتوانیم بگوییم نیستند، همه جا هستند، و ممکن است که اینهایی که هستند بخواهند مردم را ناراضی کنند. اصل خطش این باشد که مردم را ناراضی کنند؛ چه بهتر این است که مردم را در ادارات ناراضی کنند [صحیفه امام 1378 ج19: 36].
امام با تأکید مجدد بر وجود رسیدگی به شکایات، چنین میفرماید:
بهتر این است که یک همچو عملی [مرجع رسیدگی] انجام بگیرد که مردم هم توجه به این داشته باشند که یک مرجعی دارند که اگر در اداره یک کسی ــ یک ضد انقلابی ــ بود، خواست یک فضولیای بکند، یک مرجعی دارند که به آن مرجع بروند مراجعه کنند و هم، خود این عمل فی نفسه مؤثر در این است که جلوگیری کند از بعضی از امور [صحیفه امام 1378 ج19: 36].
امام در راه رسیدن به هدف الهی خود، هر نوع مانع انحرافی را برداشته و بر این باور است که دستیابی به اهداف بلندمدت اسلامی بدون همراهی مردم میسر نیست و باید بدون هیچ ملاحظهای، موانع این مسیر را برطرف کرد.
به هر حال، ایشان وجود جمهوری اسلامی بدون مردم را بیمعنا میشمرد و مردم را لازمة جمهوری اسلامی تلقی میکند، چنانچه میفرماید:
و بالاخره ما مردم را لازم داریم، یعنی، جمهوری اسلامی تا آخر مردم را میخواهد. این مردمند که این جمهوری را به اینجا رساندند و این مردمند که باید این جمهوری را راه ببرند تا آخر [صحیفه امام 1378 ج19: 36].
ب) عمل به موازین اسلامی
یکی دیگر از روشهای جلب اعتماد مردم مسلمان، تمسک به اسلام ناب محمدی است. در نگرش امام خمینی(س) به دست آوردن قلوب ملّت با عمل به اسلام و احکام الهی میسر است. چرا که در نگرش الهی، خداوند مقلب القلوب است. بدین معنا که اگر مدیری در جهت رضای خداوند و عمل به موازین شرعی کوشش و تلاش نماید و در این مسیر متحمل شداید گردد، خداوند تبارک و تعالی قلوب انسانها را به سوی او متوجه میکند و او را در جهت دستیابی به اهدافش، مدد خواهد رساند. امام خمینی رهبر و مدیری است که همواره در راه وصول به مقاصد الهی کوشش نمود و درصدد اجرای احکام شریعت اسلام برآمد. همین امر باعث گردید تا خدای سبحان، قلوب مردم مسلمان را به سوی وی متمایل سازد. آن حضرت در این باره میفرماید:
راه به دست آوردن قلوب ملّت این است؛ دل مردم مسلم، با اسلام به دست میآید. رگ خوابشان را ما فهمیدیم؛ قلوب مسلمین را باید توسط اسلام جلب کرد ــ الی الله تطمئن القلوب؛ تمام قلوب دست خداست؛ «مقلب القلوب» خداست. به خدا متوجه شو تا دلهای مردم به تو متوجه شود [صحیفه امام 1378 ج1: 121].
همچنانکه دیدیم عمل به احکام اسلامی، خود ضامن بقای سازمانها و نهادهای اسلامی است و اگر مدیری بتواند با سیاستگذاری خود زمینههای عمل به احکام اسلامی را فراهم نماید، اعضای سازمانها نسبت به عملکرد وی خوشبین شده و او را امین خود میخوانند.
در نگرش اسلامی اگر کارکنان، مدیر را تابع محض قرآن و عامل به احکام اسلامی بیابند، در سازمان محیطی حاکم خواهد شد که بتدریج محبت مدیر اسلامی را در پی خواهد داشت و همین امر به تشنجزدایی در محیط کار و فعالیتهای سازمانی کمک خواهد کرد.
ج) سختگیری نکردن با مردم
یکی از مسائلی که در رفتار سازمانی مورد مطالعه قرار میگیرد چگونگی رفتار مدیر با کارکنان است. طبیعی است که نوع رفتار مدیر میتواند هدایت، تغییر و کنترل رفتار افراد را محک بزند و در این عرصه، داشتن مهارتهای انسانی از اهمیت زیادی برخوردار خواهد بود. بنابراین مهمترین مهارت یک مدیر، توانایی وی در کار با مردم است که با داشتن این مهارت، درک بهتر رفتار گذشته، پیشبینی رفتار آینده و هدایت و کنترل رفتار انسانها برای مدیر آسان خواهد شد.
حال باید دانست که یکی از روشهای مهم به دست آوردن مهارت انسانی، رفتار مناسب و شایسته با مردم است. به عبارت دیگر، برای نفوذ در اعماق روح انسانها باید تا جایی که ممکن است با مردم کنار آمد و بر آنها سختگیری ننمود.
امام خمینی(س) با نگرش مردمسالاری، رفتار سازمانها و نهادها با مردم را مهم دانسته و گذشت از آنان و سختگیری نکردن با آنها را موجب جلب رضایت عامة مردم دانسته و میفرماید:
مسألة دیگر رفتار نهادها [سازمانها] با مردم است. باید حرکت ما به صورتی باشد که مردم بفهمند که اسلام برای درست کردن زندگانی دنیا و آخرت آمده ما است تا ملّت احساس آرامش کند. اینکه آمده است: «الاسلام یجب ما قبله» این یک امر سیاسی است. اسلام دیده است اگر بخواهد با کسانی که تازه مسلمان شدهاند سختگیری کند، هیچ کس به اسلام رو نمیآورد «جب ما قبل» کرده است و از آنچه در قبل کردهاند گذشته است [صحیفه امام 1378 ج19: 44].
امام نمونهای از سختگیریها دربارة مردم را ذکر نموده و آن را مخالف روش اسلامی میشمرد. چنانچه میفرماید:
در جایی دیدم کمیته صنفی گفته است تمام اصنافی که از چند سال قبل از انقلاب گرانفروشی کردهاند، باید بیایند و مجازات شوند. این برخلاف اسلام و رضای خداست [صحیفه امام 1378 ج19: 44].
ایشان با تأکید بر سختگیری نکردن و داشتن رفتار شایسته با مردم، ملّت را عامل پیاده شدن اسلام دانسته و میفرماید:
ما باید این قدر سخت نگیریم و به فکر مردم باشیم. مردم ما خیلی زحمت کشیدهاند. مردم عادی غیر از طبقه مرفه هستند. مردم عادی ما، اسلام را پیاده کردهاند و تمام زحمات حکومت را متحمل میشوند. پس ما باید بسیار به فکر مردم باشیم و بر آنان سخت نگیریم که از صحنه خارج شوند [صحیفه امام 1378 ج19: 44].
از این رو مردم عادی که متحمل رنجهای طاقتفرسا شدهاند باید ارج نهاده شوند، چون همین تودهها هستندکه باعث تحقق آرمانهای اصیل اسلامی گردیدهاند. پس مدیر مسلمان با عنایت به این نکته، رأفت و مهربانی را نسبت به افراد عملی نموده و همین امر باعث گرایش مردم به سوی مدیر میشود.
د) شرکت دادن مردم در کارها
مشارکت کارکنان در کارها و تصمیمات سازمان، روشی است که در سازمانها برای بهبود روابط کار و ایجاد انگیزة کاری انجام میگیرد. اینکه مردم حس کنند که سازمان از خودشان است و به نظریات آنها در مورد سازمانشان بها داده میشود، این خود موجب انگیزة کاری شده و تعلق خاطر اعضا به سازمان را زیاد میکند.
امام خمینی(س) با یادآوری اینکه مدیران ما باید به گونهای عمل کنند که ذائقه تلخی که مردم در گذشته از دیگران داشتند، به ذائقة شیرین مبدل شود، احساس خودی بودن را موجب حل مشکل در زمان بحرانی توسط مردم میداند و علت آن را اینگونه ذکر میکند:
مردم احساسشان این است که از خود ما هست، هر چه هست؛ خودشان را غریبه دیگر نمیدانند با شما، خودشان را خودی میدانند، شما را فرزند خودشان میدانند. شما هم باید یک کاری بکنید که اگر خدای نخواسته برایتان یک مشکلی پیدا شد، همین بازار و همین محله و همین کوچه بریزند و مشکل شما را رفع بکنند [صحیفه امام 1378 ج17: 265ـ 264].
مشارکت افراد در کارها موجب ایجاد انگیزه در آنها شده و کارها به نحو مطلوبی انجام میپذیرد. بارها بر این مطلب تکیه شده که مشارکت افراد روشی سنجیده برای یاری و کمک به دولت است. امام خمینی درباره مشارکت مردمی چنین اظهار میدارد که:
همینطور شرکت دادن مردم را در امور، این را کراراً گفتم... وقتی بنا شد که مردم شرکت کردند در کارها، شما شرکت دادید مردم را، آنهایی که الآن خدمت میکنند و سابق هم خدمت کردند به شما، به ما، به همه، به اسلام و شما را رساندند به اینجا، آنها را کنار نگذارید، رد نکنید، آنها را وارد کنید در کار [صحیفه امام 1378 ج19: 409].
امام با تأکید بر مشارکت مردمی در کارها به مدیران اجرایی کشور توصیه میکند:
دنبال این نباشید که هی هر چیزی را دولتیاش کنید. نه، دولتی در یک حدودی است، آن حدودی که معلوم است، قانون هم معین کرده، ولیکن مردم را شرکت بدهید، بازار را شرکت بدهید [صحیفه امام 1378 ج19: 409].
پس در کلام و سیرة امام، بر مشارکت افراد تأکید فراوانی شده و حضور آنها در عرصههای مختلف کار موجب بهبودی روابط کار، کارآیی و اثربخشی فعالیتهای اقتصادی و مدیریتی تلقی شده است.
به همین دلیل باید مردم را با روشهای منطقی همراه و همگام با خود کرد تا بقای انقلاب تضمین شود و نیز کشور در پناه پشتیبانی ملّت به توسعة روزافزون دست یابد. چه اینکه همراهی مردم لازمة حرکت، ایجاد، بقا، استمرار نظام و حلاّل تمام مشکلات و بحرانها بوده و بدون آنها انجام هیچ کاری ممکن نمیباشد. تمام این نکات، این نتیجه را به همراه دارد که باید مردم را همراه حکومت نگه داشت، آنها را جذب کرد و در یک کلام تحصیل رضایت و خشنودی و تألیف و تصرف قلوب و ایجاد انگیزة سیاسی آنها امری ضروری است. باید به گونهای با مردم برخورد نمود و در رفتار سازمانی با افراد طوری عمل کرد که مردم احساس کنند که به نظریاتشان توجه شده و به شخصیت آنها بها داده میشود. حضرت امام پیوسته به مردم شخصیت و هویت میدادند و رأی مردم را میزان معرفی کرده و برای آن احترام تام قائل میشدند و تصمیمات سیاسی نظام را در پرتو مشارکت سیاسی مردم و اعمال نظر آنها مورد ارزیابی قرار میدادند.
سیرة امام همواره بر این بود که در جهت جلبنظر، اعتماد، رضایت مردم و تداوم تفکر عدم جدایی دولت (دستگاه مدیریت کشور) از مردم تلاش کند و مردمی بودن مسئولین و پذیرش و مقبولیت مردمی را در ساختار اداری کشور به محک تجربه گذارد:
تا ملّت در کار نباشد، نه از دولت و نه از استانداران کاری نمیآید... همه باید کوشش بکنید که رضایت مردم را جلب بکنید در همه امور ... [صحیفه امام 1378 ج18: 378].
5. الگوهای رفتاری امام(س) در مردمداری
دیدیم که در نگاه امام، مردم از جایگاه بالایی برخوردارند و ملّت آنچنان اهمیت دارد که ایشان جمهوری اسلامی را بدون اتکای به مردم بیمعنا میشمردند، و نیز آنچنان دم از مردمسالاری میزنند که بین خود و اعضای سازمان بزرگ اسلامی هیچ تمایزی قائل نبودند. اینک به قضایایی دربارة مردمی بودن امام خمینی(س) اشاره میشود تا نگرش امام نسبت به ملّت بیشتر درک شده و الگوهای رفتاری آن رهبر فقید در این حوزه بیان گردد.
الف) عدم تبعیض بین رهبر و دیگران
حجتالاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی در خاطرهای از روزهای بمباران تهران بیان میدارند:
در آن روزها خانوادة ما هم مثل بقیة مردم عمل میکردند. به شیشهها نوار چسب زده بودیم و کار دیگری نمیکردیم ... در روزهای اول جنگ از تیم مهندسی ستاد مشترک، شخصی به جماران آمد و یک محل ضد بمب برای امام درست کرد وقتی که آنجا را میساختند امام گفتند: «من به آنجا نمیروم».
ظرف چهار یا پنج ماه آن محل درست شد اتاقی بود به شکل (L ) انگلیسی و به اندازه پنج متر در چهار متر. امام تا آخر هم درون آن پناهگاه نرفتند، حتی من یک مرتبه به امام گفتم: «شما بیایید و حداقل اینجا را ببینید» امام گفتند: «از همین بیرون پیداست و از بیرون دارم میبینم ساختمان چیست».
باز یک روز بعد از ظهر حدود هفت الی هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد، من خدمت امام رفتم و عرض کردم: «اگر یک مرتبه یکی از موشکهای ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود ما چقدر خوشحال میشویم؟ اگر موشکی به نزدیکیهای اینجا بخورد و سقف پایین بیاید و شما طوری بشوید چه؟» امام در پاسخ گفتند: «والله من بین خودم و آن سپاهی که در سه راه بیت است هیچ امتیازی و فرقی قائل نیستم والله اگر من کشته شوم یا او کشته شود، برای من فرقی نمیکند». گفتم ما که میدانیم شما اینگونهاید اما برای مردم فرق میکند. امام فرمودند: «نه مردم باید بدانند اگر من به یک جایی بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد من زمانی میتوانم به مردم خدمت کنم که زندگیام مثل زندگی مردم باشد، اگر مردم یا پاسداران یا کسانی که در این محل هستند یک طوریشان بشود بگذار به بنده هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم».
گفتم: «پس شما تا کی میخواهید اینجا بنشینید؟» به پیشانی مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: «تا زمانی که موشک به اینجا بخورد» [ستوده 1373 ج 1: 86ـ 84].
دیدیم که امام بین خود و دیگران هیچ امتیازی قائل نبودند و خود را با مردم همسان میدیدند و حتی برای بیان مردمی بودنشان شرط شایستگی رهبری خود را خدمتگزاری خویش عنوان کرده و بین کشته شدن خویش و دیگران فرقی قائل نیستند. این در حالی است که رهبران مادی دنیا در مواقع خطر خود را چنان استتار میکنند که از هرگونه گزندی در امان باشند.
ب) معرفی مدیران مردمی و خدمتگزار
امام خمینی با معرفی چهرههای مردمی و مدیران خدمتگزار، آنها را الگوهایی برای بقیة مدیران نظام مطرح میسازد و شاخصة اصلی مدیران مردمی را روح بلند آنها و تأثیرناپذیری از مقام و پست میداند و میفرماید:
من از خصوصیاتی که در این آقایان بود: آقای رجائی، آقای باهنر، آقای عراقی، آنی که به نظرم خیلی بزرگ است این است که آقای رجائی یک نفر آدمی بود که دستفروشی [میکرد] در بازار از قراری که گفتند، من در مطالعاتی که در ایشان کردم به نظرم آمد که از حال دستفروشیاش تا حال ریاست جمهوری، در روح او تأثیری حاصل نشد. چه بسا اشخاصی هستند که اگر کدخدای ده بشوند، تغییر میکنند. به واسطه ضعفی که در نفسشان هست، تحت تأثیر آن مقامی که پیدا میکنند واقع میشوند و اشخاصی هستند که مقام تحت تأثیر آنهاست از باب قوت نفسی که دارند و آقای رجائی، آقای باهنر در عین حالی که خوب یکیشان رئیس جمهور بود، یکیشان نخستوزیر بود، اینطور نبود که ریاست در آنها تأثیر کرده باشد، آنها در ریاست تأثیر کرده بودند یعنی آنها ریاست را آورده بودند زیر چنگ خودشان، ریاست آنها را نبرده بود تحت لوای خودش و این یک درسی است که انسان باید از اینها یاد بگیرد [صحیفه امام ج 20: 124].
چنانکه دیدیم در نگرش امام، مدیری لایق و شایستة ریاست و مسئولیت است که سوار بر ریاست شده و عنان آن را محکم در دست گرفته باشد، نه اینکه ریاست بر او غالب شده باشد و او را به هر سویی بکشاند. امام خمینی با معرفی مدیران مردمی چون رجائی و باهنر قوت نفس آنها را یادآور شده و آنها را به عنوان بهترین خدمتگزاران و مردمیترین مدیران قلمداد میکردند.
در بیانات دیگری نشانة مردمی بودن مدیران عالی نظام را گریه کردن مردم عادی و راهپیمایی آنها در واقعه شهادتشان میداند و گواهی مردم بر خوب بودن آنها را موجب نزول رحمت الهی و بخشش خداوندی میشمرد. ناگفته نماند که این شاخص یعنی داغدار شدن مردم در فراق یاران انقلاب در مورد خود ایشان شدیداً مصداق داشت. چه اینکه مردم در رحلت ایشان گریهها سر داده و زاری و شیون نمودند. این نشاندهندة مردمی بودن این رهبر فرزانه بود که خود را خدمتگزاری کوچک برای ملّت میدانست و محرومین و مستضعفین را بر خویش مقدم میداشت.
نتیجهگیری
در یک جمعبندی از مطالب پیشین میتوان اظهار داشت که امام راحل برای ملّت و ملّتگرایی مفهومی گسترده بیان کرده که با مفاهیم طرح شده در رویکردهای دیگر تفاوت ماهوی دارد. ایشان در مسیر ملّتگرایی، قلمرو عقیدتی و نظام ارزشی نشأت گرفته از جهانبینی توحیدی را محور قرار داده و ملّت اسلامی را با محوریت انگیزة الهی میپذیرد. در فرضیة امام، همگرایی ملّت و دولت با اصل تلازم خدامحوری و مردمداری عجین شده و تفکر جدیدی در مدیریت و رفتار به وجود میآورد. این رویکرد، سبک مدیریت بر قلوب است. در نظر رهبر فقید انقلاب برای دستیابی به این نوع از مدیریت لازم است که مدیران و حاکمان خود را خدمتگزار و وامدار ملّت فرض کرده و مراقب باشند که در سازمانهای آنان:
از ایجاد نارضایتی جلوگیری شود.
به موازین اسلامی عمل گردد.
با مردم سختگیری نشود.
مردم در کارها مشارکت داده شوند.
خاطرنشان میشود که رهبر کبیر انقلاب در عرصة عمل و خدمت، همگرایی با مردم را تجربه نموده و از شهد شیرین مدیریت بر قلوب بهره بردند.
منابع فارسی
- امام خمینی، روحالله. (1372). کلمات قصار «پندها و حکمتها». تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- ــــــــــــــ . (1381). ولایت فقیه. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی. مؤسسه چاپ و نشر عروج.
- ابوالحمد، عبدالحمید. (1368). مبانی سیاست. تهران: توس.
- دوورژه، موریس. (1358). جامعهشناسی سیاسی. ترجمة ابوالفضل قاضی. تهران: جاویدان.
- ستوده، امیررضا. (1373). پا به پای آفتاب، گفتهها و ناگفتهها از زندگی امام خمینی(س). تهران: پنجره.
- صحیفه امام. (1378). تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- فرهنگ فلسفی لالاند.
- قاضی، ابوالفضل. (1368). حقوق اساسی و نهادهای سیاسی. تهران: دانشگاه تهران.
منابع لاتین
- Larouss. (1968). Grand Larouss: Encyclopedia. Paris: Librairie Larouss. (NAT).
- Hersey Paull; Kenneth. Blan Chard. (1993). Management of Organizational Behaviour. Englewood Cliffs, Printice- Hall
کیفیت زیارت امام (ره)
استاد عمید زنجانى مىگوید:
از نکاتى که من مىتوانم از آن دورهاى که در نجف در خدمتحضرتامام بودم و این افتخار بزرگ نصیبم بود، یادآورى کنم، مسالهکیفیت زیارت حضرت امام هست که براى ما جالب بود. زیاد اتفاقمىافتاد که ما مىرفتیم در حرم مطهر حضرت امیر(ع) فقط از دورمنظره زیارت امام را نگاه مىکردیم.
دو مورد بود که مخصوصا طلابى که حال و هوس این کارها را داشتندمعمولا مىآمدند تماشاى زیارت مىکردند.
یکى زیارت مرحوم آقاى امینى بود که دیدنى بود; و ایشان وقتىحرم مشرف مىشدند حالاتشان به قدرى جذاب و گیرا و چنان طبیعى وخالصانه بود که واقعا انسان را وادار مىکرد که بایستد و اینزیارت را تماشا کند; و بارها دیده مىشد که مرحوم علامه امینىجلوى ضریح مطهر مىایستاد و یا مىنشست و هیچ نمىگفت، یعنى لبهاحرکت نمىکرد که آدم فکر کند که دارد زیارتنامه مىخواند; ولىهمین طور اشک از چشم به پاى چشم و صورتش جارى مىشد.
مورد دوم زیارت حضرت امام بود که هر شب ایشان مشرف مىشدند بهحرم مطهر حضرت امیر(ع) و مقید بودند که متن زیارت را بخوانندو جاى خاصى بود که حضرت امام مىآمدند آنجا و از روى مفاتیحدعا مىخواندند.
... زیارت امام خیلى طولانى بود. دعایى مىخواندند. زیارتعاشورا مىخواندند و نماز مىخواندند. بعد از اینکه تمام مىشد،حضرت امام در کنار ضریح مطهر مىایستادند و ظاهرا یک زیارتامین الله هم مىخواندند.
این کیفیت تشرف امام به حرم حضرت امیر(ع) و کیفیت زیارتشانواقعا جالب بود و حالت امام در دعاخواندن و زیارت، یک حالت ازخود بىخود شدن بود که کاملا آن عمق اتصال روحى با آن صاحب ضریحو مزار و امامى که امام زیارتشان مىکردند، این اتصال روحى ومعنوى کاملا آشکار بود. همین منظره در کربلا در حرم حضرتاباعبدالله و حضرت ابوالفضل سلام الله علیهما اجمعینمشاهده مىشد. یکبارهم که ما اول ورود حضرت امام تا سامرارفتیم; و در سامرا و کاظمین هم همین طور بود.
منبع :پایگاه اطلاع رسانی امام خمینی (رحمت الله علیه )
آیت حق(تجلی روح خدا در کالبد انقلاب اسلامی)
أعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
و الصلاة و السلام و التحیّة و الاکرام علی أشرف المخلوقین و خاتم النبیّین حبیب قلوب العالمین أبیالقاسم محمّد و آله الطیّبین الطاهرین.
قال اللَّه تعالی فی کتابه المبین:
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُور.
«موسی را با آیات خود فرستادیم [و به او فرمودیم] که قوم خود را از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون آور، و روزهای خدا را به آنان یادآوری کن، که قطعاً در این [یادآوری]، برای هر شکیبایِ سپاسگزاری عبرتهاست.»
ایّام اللَّه
مجلس به مناسبت بزرگداشت 14 و 15 خرداد برگزار شده است. یکی مربوط است به سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام و دیگری مربوط به 15 خرداد که سرآغاز یک حرکت عظیم تاریخی در قرن بیستم و طلایه معجزة بزرگ این قرن یعنی انقلاب اسلامی شد. امام(ره) 15 خرداد را یوماللَّه نامیدند. همینطور 22 بهمن را و قطعاً 14 خرداد و آن حماسة باشکوه و آن بزرگترین و پرشورترین تشییع جنازة تاریخ، خود یوماللَّه دیگری را در تاریخ انقلاب اسلامی رقم زد.
این دو روز یعنی چهاردهم و پانزدهم خرداد به حسب ظاهر، طلوع و غروب خمینی در صحنة سیاسی انقلاب محسوب میشود ولی در واقع، تجلّی حرکت و ایثار و عشقورزی یک مجاهد فی سبیل اللَّه در راه پر پیچ و خم حوادث و مصائب از یک سو، و پایان انتظار وی و عروجش با دلی آرام و قلبی مطمئن به عالم ملکوت از سوی دیگر، مربوط به این دو روز است، چنانکه خود چنین زمزمه کرده است:
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
عاشقم عاشق روی تو نه چیز دگــری
بار هجــران وصالـت به دل شاد کشــم
مُردم از زندگی بیتو که با من هستی
طرفه سرّی است که باید بر استـاد کشــم
سالها میگذرد حادثـهها میآیـد
انتظار فـرج از نیمـة خـرداد کشــم
و قطعاً غم و عشق و صفا و انتظار و هجران و وصل خمینی کبیر بود که این دو روز (14 و 15 خرداد) را به هم پیوند داده است. امّا چرا از دیدگاه امام 15 خرداد و یا 22 بهمن یوماللَّه محسوب میشوند؟
سرّ این مطلب از اقتباس امام از آیهای که در صدر عرایضم تلاوت شد واضح میشود:
(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّور)
فضا، فضای استبداد فرعونی بود که دیکتاتوری و ظلم و ظلمتش در همه شؤون زندگی بنیاسرائیل نفوذ کرده بود به نحوی که دعوی «أنا ربّکم الأعلی» داشت. حتّی حیات و مرگ فرزندان بنیاسرائیل ظاهراً بهدست او بود، که در مورد زنده ماندن پسر یا دختری که متولّد میشد تصمیم میگرفت. قومی هستند که ظلمپذیری و تن به ذلّت دادن با زندگی آنان عجین شده است و احتمال هیچ جنبش و حرکتی از سوی آنان داده نمیشود. در این فضا ناگهان موسایی ظهور میکند، حرکتی آغاز میشود و ایّاماللَّه شکل میگیرد.
(وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ)
ایّامی که باید همواره در یادها باقی بماند و موسی(ع) آن را به قوم خود یادآوری کند. ایّامی که یادآوری آن، آیات و نشانههایی است برای همه آنانی که در کوران این حرکت قرار دارند تا صبر پیشه کنند و استقامت بورزند و برای همه آنان که از نعمات و برکات این حرکت برخوردارند تا شکرگزار باشند.
(إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ)
درست است که همة روزها روز خداست و همة ایّام تعلّق به حضرت ربّ الارباب دارد، ولی نقاط عطف و روزها و ایّامی وجود دارد که سلطة خدا، سلطنت خدا و نعمت خدا آن چنان ظهور و تجلّی مییابد که برای هر کس و در هر سطحی از آگاهی، بهصورت یک اعجاز کاملاً ملموس و محسوس میگردد. این ایّام بهطور خاصّ ایّاماللَّه نام میگیرند. روزهایی که موسی(ع) قومش را از ظلمات کفر و ستم و جهل و گمراهی به سوی نور معرفت و هدایت و آزادی رهنمون میشود جزو این روزهاست.
(أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ)
و 15 خرداد و 22 بهمن هم که یادآور حماسة حرکت یک ملّت غیور و خروج آنان از ظلمات به سوی نور است از همین روزها محسوب میشود.
(إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ )
ان شاء اللَّه که خداوند ما را جزو آنان قرار دهد که شکورند و نعمت بزرگ انقلاب را شکرگزارند و میدانند که چه گوهری و با چه قیمتی در دستهای آنان قرار گرفته است و نیز جزو آنان قرار دهد که در راه آرمانهای حضرت امام و تداوم و تعمیق آن حرکت، صبرپیشه و مقاومند. رژیم پهلوی
چون اکثر برادران عزیزی که من چهرههای منوّر آنان را میبینم جزو جوانهایی هستند که آن فضای خفقانآور و تاریک رژیم منحوس پهلوی را کمتر درک کرده و یا اصلاً درک نکردهاند در ابتدا به مصداق «فذکّرهم بأیّام اللَّه» اجازه میخواهم که چند کلمه از آن ایّام بگویم تا کمّیت و کیفیت حرکت امام روشن شود و مشخّص گردد که چگونه آن موسای زمان مردم را از ظلمات به نور خارج گردانید.
(أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ)
اساس حکومت پهلوی بر سه رکن استوار بود: استعمار خارجی، استبداد داخلی، استحمار فرهنگی.
و امام در مقابل، بر سه شعار: استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی تأکید داشتند.
مقایسة این دو مثلّث خود گویای مسائل بسیاری است و میتواند معیار بررسی موفّقیتها و ناکامیهای آرمانهای انقلاب و نیز جوابی باشد به همة بیانصافیهایی که مغرضانه و یا ناآگاهانه نسبت به ارزیابی دستاوردهای انقلاب صورت میگیرد.
استعمار خارجی
از بُعد استعماری میتوان گفت که رژیم پهلوی یکی از وابستهترین رژیمهای جهان محسوب میشد. نطفة این رژیم را انگلیسها با آوردن رضاخان گذاشتند. هرچند که انگلیسها در رژیم قاجار از نفوذ فراوانی برخوردار بودند ولی در آن دوران رقیبی بهنام روسیه داشتند، لذا سلطة همهجانبة انگلیسها مربوط میشود به رژیم پهلوی و تا سال 57 این سلطه ادامه داشت. از سال 32 به بعد و پس از جنگ جهانی دوم یک جریان دیگری بهنام آمریکا وارد قضیه شد و زمام امور و سلطنت پهلوی را در دست گرفت. شاه مُهرة دستنشانده و عروسک خیمهشببازی این قدرتهای استعماری بود. سران مملکت از نخستوزیر گرفته تا وزرا و وکلا هر یک به نحوی یا جزو لُژهای فراماسونری انگلیس و یا وابسته به قدرت نوپای آمریکا بودند.
جریان کاپیتولاسیون(1) به خوبی گویای وابستگی کامل سیاسی رژیم پهلوی و سلطة همهجانبة آمریکا بود. ارتش ایران یک ارتش آمریکایی و در خدمت منافع آمریکا محسوب میشد. از یک سو ایران پایگاه نظامی برای آمریکا در برابر قدرت شوروی محسوب میشد و از سوی دیگر ارتش ایران به عنوان ژاندارم منطقه برای سرکوب حرکتهای ضدّ آمریکایی به حساب میآمد.
در بُعد اقتصادی نیز اقتصاد تکپایة ما بر نفت استوار بود که سالها در دست شرکتهای انگلیسی و آمریکایی قرار داشت و سرمایة این مملکت را به تاراج میبردند. آن دلارهای نفتی نیز که به ایران جذب میشد یا صرف خرید تسلیحات نظامی میگشت و یا توسّط خاندان سلطنتی به عیش و نوش اختصاص مییافت و یا بهصورت آوانسها و امتیازات مجدّداً تقدیم قدرتها و ابرقدرتها میشد.
به هر حال میتوان گفت که رژیم پهلوی یکی از رژیمهایی بود که به قیمت تاراج سرمایه ملت از حمایت همه جانبة همة قدرتهای استعماری برخوردار بود به نحوی که «جیمی کارتر» رئیس جمهور آمریکا که برای نشان دادن حمایت همهجانبهاش از شاه در سال 56 به ایران آمد، ایران را «جزیره ثبات» خواند یعنی که هیچ خطری از هیچ سویی آن را تهدید نمیکند.
استبداد خارجی
بُعد استبدادی رژیم پهلوی برای مردم بسیار ملموستر از بُعد استعماری آن بود. با وجود آنکه رژیم ایران اسماً مشروطه سلطنتی بود و طبق قانون اساسی میبایست مردم با شرکت در انتخابات در تعیین سرنوشت خویش سهیم باشند ولی واقعیّت چیزی کاملاً مغایر با این امر بود. شما میتوانید از پدرها و مادرها، پدر بزرگها و مادربزرگها سؤال کنید که در طول عمرشان در دوران پهلوی چند بار در انتخابات شرکت کردهاند. به ضرس قاطع میتوان گفت که بسیاری از آنان هیچگاه نفهمیدهاند که چه موقع انتخابات برگزار میشد تا چه برسد به شرکت در انتخابات. به عبارت واضحتر انتخاباتی در کار نبود هر چند اسماً نمایندگانی در مجلس بودند که همه نوکران اجنبی و «بله قربان»گوی شاه بودند. از پدرها و مادرها بپرسید که آیا هیچگاه در طول دوران پهلوی میدانستند که نماینده شهرستان شیراز در مجلس شورای ملّی چه کسی بوده است؟(2) اصلاً کسی نمیدانست که انتخابات چیست، مجلس کدام است، نماینده کیست، وزرا چه کسانی هستند. در مورد وزیر و وکیل و دولت جای دیگری تصمیمگیری میشد. هویدای نوکر شاه و اجنبی سیزده سال نخستوزیر بود و در تمام این مدّت عبداللَّه ریاضی و شریفامامی ریاست دو مجلس را به عهده داشتند و هر دو جزو لژهای فراماسونری انگلیس بودند. در طول این مدت هیچیک از وزرا حتّی یکبار هم در مجلس مورد استیضاح قرار نگرفتند. دولت و مجلس هر دو نوکر اجنبی بوده لذا هیچ نیازی به تغییر و تبدیل احساس نمیشد. حال این امر را مقایسه کنید با 24 انتخاب پیاپی و آزادانه در طول 25 سال در جمهوری اسلامی تا جواب دروغپردازیهای آمریکای حامی رژیم شاه معلوم شود که جمهوری اسلامی را به بها ندادن به دموکراسی متّهم میکند.
اما در بُعد سلطنت. شاه که به حسب قانون اساسی مشروطه میبایست سلطنت کند نه حکومت، آنچنان دیکتاتوری بهوجود آورده بود که خود را صاحب همه شؤون مملکت میدانست. خدایگان بود. هر روز که ما در همین شهر از خانه بیرون میآمدیم بر کوه بلند این شهر شعار «خدا، شاه، میهن» را به خطّ درشت رؤیت میکردیم تا حالیمان شود که میهن همواره پس از شاه قرار دارد. خفقان سیاسی آنقدر شدید بود که شاعر آن زمان ایران را به «مزارآباد شهر بیتپش» تشبیه کرده بود که حتّی ناله جغد را هم در آن خفه کردهاند:
در مزارآباد شهر بیتپش
وای جغدی هم نمیآید به گوش
باز هم از پدرها و مادرها سؤال کنید: آیا کسی حتّی جرأت این را داشت که در چهار دیواری خانه خود انتقادی از دیکتاتوری رژیم شاه کند؟ حتّی اگر غیر از دو نفر هم کسی در خانه نبود بهخاطر رعب و وحشت، اسم شاه را آهسته و در گوشی میبردند تا چه برسد به انتقاد از رژیم در محافل عمومی، روزنامهها، مجلّهها و رادیو و تلویزیون. کسی جرأت جیکزدن علیه شاه را نداشت.(3) اصلاً بحث آزادی نبود. یک رژیم پلیسی مخوف همه جا رعب افکنده بود. در این اواخر، شاه رسماً اعلام نظام تکحزبی کرد و حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب قانونی کشور اعلام نمود و عضویت در این حزب برای همه اجباری شد و شخص شاه اعلام کرد که هر کس این حزب و این وضع را قبول ندارد بیاید پاسپورت بگیرد و از ایران برود!
همه تسلیم محض بودند. عدّهای هم که میخواستند مبارزه کنند استبداد رژیم شاه و استعمار خارجی آنقدر در چشم و ذهنشان عظیم بود که انقلابیترین و خوشبینترین گروههای سیاسی در سالهای 54 و 55 میگفتند که اگر از الآن شروع کنیم و برنامهریزی و سازماندهی داشته باشیم با تشکیل هستههای مخفی چریک شهری و چریک روستایی سی سال دیگر مثل ویتنام خواهیم شد و در برخورد ارتش خلق با رژیم شاه و استعمار آمریکا و ارتش ضدّ خلق، شاید موفّق شویم رژیم را سرنگون کنیم. در بین جوانان انقلابی و در درون هستههای تشکیلاتی و مبارزاتی مطالعه کتابهای چون «جنگ بیپایان»، «آمریکا در پی ویتنامهای دیگر»، «نبرد الجزایر» و کتابهایی از این دست جزو وظایف ضروری بود تا برای جنگی تمام عیار و درازمدّت خود را آماده کنند. مقصود آن است که استعمار خارجی و استبداد داخلی در این سالها دست به هم داده بودند و رژیمی ساخته بودند که ظاهراً در اوج قدرت قرار داشت و احتمال سقوط آن امری بسیار بعید و یا غیر ممکن تلقّی میشد.
استحمار فرهنگی
پایة سوم رژیم پهلوی استحمار فرهنگی بود، یعنی تهی کردن جامعه از ارزشهای اصیل و القای فرهنگ ذلّت پذیری و تسلیم پذیری، در کنار ابتذال و بیخبری و الکی خوش بودن و سرگرم شدن به مسائل حاشیهای به نحوی که به تنها چیزی که فکر نکنند یکی سیاست باشد و دیگری دیانت. فساد و فحشا در اوج بود و وسایل تبلیغاتی صرفاً توجیهکنندة وضع موجود بودند. مطبوعات، هنر، سینما، تئاتر و صدا و سیما در اوج ابتذال قرار داشتند. کم بینندهترین و یا کم شنوندهترین برنامههای صدا و سیما اخبار بود یعنی مردم کار به خیر و شرّ سیاست نداشتند. دغدغة عامّة مردم امثال «مراد برقی» بود و دغدغة جوانان اینکه بالاخره آیا فلان هنرپیشه با بهمان خواننده ازدواج کرد یا خیر؟ دیگر به آنها چه مربوط که آمریکا چه میکند و شاه چه؟ نفت چه میشود و چگونه فروخته میشود؟ وزرا و وکلا چگونه انتخاب میشوند؟
«زن روز» مجلّهای بود که کانون خانوادهها را هدف قرار داده بود. هدف آنان این بود که زن سنّتی را مثلاً به روز کنند. معرّفی دختر شایسته در هر سال جزو برنامههای مترقّی آنان بود. دختر شایسته چه کسی بود؟ کسی که کوتاهتر مینی ژوپ بپوشد، زیباتر برقصد، روابط عمومی قویتر داشته و بهتر دوست پسر پیدا کند، نه اینکه اهل پژوهش و مطالعه و درس و بحث و صاحب افتخارات علمی باشد.
همچنین برای اینکه هویتی کاذب و دروغین ایجاد کنند تبلیغات برای القای یک ایدئولوژی پوشالی بهنام شاهنشاهی شروع شده بود. شاه به عنوان یک موجود اسطورهای، اهورایی و ماورایی معرفی میشد. خاندان سلطنتی تافتهای جدابافته و اهورایی معرّفی میشدند که میبایست هر روز برای سلامتی آنها دعا کنیم و در هر جشن و بزرگداشتی برای آنان هورا بکشیم و کف بزنیم. تقویمهای آن زمان را بردارید و نگاه کنید. روزهای افتخار ما کدام بودند؟ سالروز تولّد شاهنشاه و خواهر دو قلوی ایشان، سالروز تولّد شهبانو، سالروز تولّد ولیعهد، تولّد شاهپور غلامرضا پهلوی، تولّد شاهپور عبدالرضا پهلوی، تولّد شاهدخت شمس پهلوی، تولّد والاگهر شهناز پهلوی، تولّد والاگهر مهناز پهلوی، تولّد والاگهر فرحناز پهلوی، تولّد والاگهر شهرام پهلوی پسر اشرف پهلوی، 25 آذر روز تولد فریده دیبا مادر شهبانو فرح به عنوان روز مادر، سوم اسفند روز تولّد رضاشاه -پدر شاه- به عنوان روز پدر، سالروز ازدواج شاه و شهبانو، سالروز تاجگذاری شاه و شهبانو و...
جشنهای دو هزار و پانصد ساله به دنبال گرهزدن محمّدرضا پهلوی با تاریخ دو هزار و پانصد سال استبداد شاهی بود. تغییر تاریخ هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی گام دیگری در جهت اسلامزدایی و ایجاد هویّت کاذب و دروغین ملّی بود. چهار صفحه اول کتابهای درسی ما را عکس شاه، عکس شهبانو، عکس ولیعهد و عکس اشرف پهلوی تشکیل میداد تا این به اصطلاح اسطورهها را همواره مقابل چشم داشته باشیم. جشنهای تاجگذاری شاه و شهبانو نمایش دیگری بود از اقتدار این خاندان به اصطلاح اهورایی.(4)
ظهور امام و انقلاب
به هر حال، هیچکس احتمال نمیداد که در آن شرائط و در آن زمان و با آن وضعیّت اسفبار و ناامید کننده بتوان کاری انجام داد. ولی مردی از تبار علی(ع) و حسین(ع) با پشتوانة خدایی، کسی که به غیر از خدا به هیچ چیز دیگر فکر نمیکرد، کسی که حرکاتش، سکناتش و همة هستیش خدا را فریاد میزد برخاست و بدون اتّکا به هیچکس و هیچجا و تنها با توکّل بر خدا توفیق پیدا کرد که در زمانی کوتاه این ناممکن را ممکن کند. آری، این مرد یعنی حضرت امام خمینی(ره) با این پشتوانه توانست رژیم مستبد و دیکتاتور و حاکم و برخوردار از حمایتهای جهانی را متزلزل و خرد کند تا همة ما در همة معادلات و محاسبات سیاسی خود دریابیم که همواره یک فاکتور و بلکه مهمترین فاکتور و عامل را فراموش کردهایم: خدای واحدِ قهّارِ رحیم رئوف را.
(وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللَّهِ إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ.)
معمولاً در تحلیل یک انقلاب، آن را محصول سه عامل و مبتنی بر سه رکن میدانند: 1 -ایدئولوژی 2 - رهبری 3 – مردم.
ایدئولوژی طرز فکری است که آرمانها و اصول و جهانبینی یک انقلاب را نشان میدهد.
رهبری نیز سه چهره دارد: یک وقت رهبر میگوییم و منظور ایدئولوگ است. یعنی کسی که یک ایدئولوژی را ساخته، پرداخته و عرضه داشته است. این شخص بیشتر یک فیلسوف و متفکّر است. وی باید از توان فکری و عقل و اندیشه بالایی برخوردار باشد و ممکن است اصلاً اهل مبارزه و برخورد سیاسی نباشد. گاهی منظور از رهبر کسی است که هدایت نهضت و مبارزه را به عهده دارد. وی مسلّماً فردی سیاسی و اهل برخورد و مبارزه است و باید از بینش اجتماعی، شجاعت، و غیرت و محبوبیّت بالایی برخوردار باشد. وی در پی آن است که موانع موجود بر سر راه اجرای ایدئولوژی را بردارد و در این راه ممکن است حزب تشکیل دهد و یا دست به مبارزه مسلّحانه بزند.
سومین چهره رهبری عبارتست از بنیانگذار یک نظام بر اساس همان ایدئولوژی. وی باید از قدرت سازندگی، مدیریت و سازماندهی قوی برخوردار باشد. در اینجا جنبة اثباتی رهبری بیشتر نمود دارد تا جنبة سلب و نفی آن.
هر کدام از این سه چهره باید خصوصیات خاص خود را داشته باشد و کمتر اتفاق میافتد که همة خصوصیات در یک فرد جمع باشد به نحوی که بتواند هر سه نقش را ایفا کند. ولی در انقلاب اسلامی ایران همة اینها در وجود مبارک حضرت امام خمینی جمع شده بود. یک فقیهِ اصولی، یک فیلسوف، یک عارف کامل و یک معلّم اخلاق در چهره یک مرجع تقلید عالم به زمان، شجاع و غیور ظاهر میشود که با پشتوانة عظیمی از محبوبیّت، هم ایدئولوگ انقلاب است، هم رهبر مبارزه و هم بنیانگذار نظام. بلکه از این هم بالاتر، به اعتقاد بنده آن سه عامل انقلاب یعنی ایدئولوژی، رهبری و مردم، در انقلاب ایران همه به وحدت میرسند و در یک چیز خلاصه میشوند: خمینی.
درست است که ایدئولوژی انقلاب اسلام بود، امّا اسلام متبلور بهحق حقیقتاً خودِ خمینی بود، وی در اسلام ذوب شده بود. به تعبیر شهید سیّد محمّد باقر صدر:
«ذُوبُوا فِی الخُمَینی کَما ذَابَ فی الإسلام»
«در خمینی ذوب شوید چنانکه او خود در اسلام ذوب شده است»
امّا اسلامی که امام در آن ذوب شده و با جانش عجین شده بود اسلامی بود که خداوند حی قادر مطلق در آن تجلّی یافته بود. اسلامی بود سرشار از معنویّت، جانها را احیا میکرد، جامعه را سامان میبخشید و همه را به خدا سوق میداد. ما فقیه مجتهد زیاد داشتیم، مراجع تقلید کم نبودند، اندیشمندان و روشنفکران فراوان داشتیم، زهّاد خلوتنشین، سُلّاک و نُسّاک وجود داشتند ولی هر کدام بخشی از اسلام را ارائه میدادند. اسلامِ پاره پاره. ولی آنکه اسلام را در جامعیت و کلیّتش نشان میداد خمینی بود. چنین اسلامی میتوانست مانند صدر اسلام در جانها و جامعه انقلاب بیافریند. پس ایدئولوژی انقلاب در شخص خمینی تبلور یافته بود. رکن دوم یعنی رهبری را نیز با شجاعتِ بینظیر خود عهدهدار بودند و هر مصیبتی را در این راه تحمّل کردند، از اهانت و زندان و تبعید گرفته تا شهادت فرزند برومندشان آقا سیّد مصطفی خمینی.
میمانَد رکن سوم انقلاب یعنی مردم. مردمی که سخت دچار استضعاف و استعمار و استحمار شده بودند، آنان که به حسب ظاهر، غفلت و ترس بر فکر و ارادهشان غلبه یافته بود، چگونه زنده شدند؟ آن جوانانی را که بر روی آنها سرمایهگذاری فرهنگی شده بود تا سستی و تنبلی و بیبندوباری پیشه کنند و به فساد و فحشا تن دردهند چه کسی احیا کرد و از آنان مجاهدان پاکباز و عاشقان لقاءاللَّه ساخت؟ خمینی. چگونه؟ بدون آنکه تشکیلاتی وجود داشته باشد، بدون هیچ وزارت و سازمان و دفتر و مرکز و بخشنامه. هیچکدام از اینها در دست و در اختیار امام نبود ولی آن چنان تحوّلی در جانها آفرید که از اصل دگرگونیهای انقلاب بزرگتر بود. سرّ مطلب در چیزی بود که امام را با مردم پیوند میزد: عشق. عشقِ امام در همه جانها نشسته بود. چرا؟ این هم تأیید دیگری بود که خدا به امام ارزانی فرموده بود. مردم امام را دوست داشتند و به او عشق میورزیدند. و عشق یک مغناطیس است، جذب میکند و جلب میکند. احتیاج به تشکیلات و وزارت و سازمان ندارد. در اثر عشق صفات رذیله عاشق جای خود را به صفات و فضائل معشوق میدهد، یعنی معشوق در جان عاشق مینشیند و عاشق تبدیل به معشوق میشود.
عشق آن شعله است کو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت
اگر شما عاشق خمینی شدید و دیدید که خمینی شجاع است شما شجاع میشوید، خمینی متّقی است، شما دارای تقوا میشوید، خمینی نمازشبخوان است، نمازشبخوان میشوید، خمینی تعلق به دنیا ندارد، شما وارسته میشوید، خمینی آزاده و آرمانگراست، شما واجد آرمانگرایی و آزادگی میشوید. بدینسان صفات امام بود که در جان مردم تأثیر کرد و از آنها انقلابی و مجاهد ساخت. معنای «الناس علی دین ملوکهم» همین است. این مسأله بسیار مهم است، یعنی به اعتقاد من این مردم نبودند که نهضت کردند و به خروش آمدند. این عشق امام و خود امام بود که در جان تکتک مردم نشسته بود و مشغول کار بود که:
«بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد»
این خود خمینی بود که ابتدا در قلبها انقلاب کرد و سپس در جامعه انقلاب شد. به عبارت دیگر هر کدام از مردم شده بودند یک خمینی کوچک با همان خصائص و همان خصلتها و همان آرمانها. پس عامل سوم انقلاب یعنی مردم هم در واقع همان خمینی بود.
اما این عشق چگونه پدید آمد؟ به تعبیر حضرت آیتاللَّه حاج شیخ حسنعلی نجابت(قدس سره) همة توفیق خمینی ناشی از این میشد که «دلّال خدا» بود همه را به خدا میخواند. دعوت به نفس نمیکرد. از خود هیچ نداشت. فانی در خدا بود.(5)
(إنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.)
کسی که ایمان آورده عمل صالح انجام دهد خدا دوستی و مودّت او را در دلها میاندازد. مردم فطرتاً خدا را دوست دارند و هر جا رنگ و بوی خدا را استشمام کنند جذب میشوند.
حضرت آیتاللَّه نجابت(ق.س) نقل میکردند که هنگامی که امام(ق.س) طلبه جوانی بودند روزی در مجلس عارف بزرگ حضرت آیتاللَّه سیّد علی قاضی طباطبایی(ق.س) وارد شده بودند، حضرت آیتاللَّه قاضی، امام را بسیار اکرام فرموده بودند و موضوع بحث جلسه را عوض کرده و در مظالم رضاخان شروع به صحبت فرموده بودند. بعد از اینکه حضرت امام از جلسه خارج شده بودند، اطرافیان از آقای قاضی (ق.س) علّت این تکریم و عوضکردن موضوع را جویا شده بودند. ایشان فرموده بودند که رژیم پهلوی به دست این مرد ساقط خواهد شد. یعنی آن عارف بزرگ در سریرة امام(ره) آن نور الهی را دیده بودند که از پس این کار عظیم برخواهد آمد، یعنی امام از همان ابتدا به علّت تقوا، مؤیّد به نور الهی بودند.
خود مرحوم حضرت آیتاللَّه نجابت(ق.س) آن عارف واصلی که وارستهترین انسانی بود که من در طول عمرم سراغ داشتم،(6) کسی که هیچ تعلّقی نداشت، هیچ انگیزة مادّی و دنیوی نداشت، چشمش به هیچچیز از زینت و شهرت و مال و منال و پُست و مقام دنیا نبود و به همین علّت، تملّق هیچکس را نمیگفت و به شدّت از اهل دنیا گریزان بود، آری همین عارف الهی مینشست و برمیخاست و از خمینی میگفت. در تفسیری که در منزلشان میگفتند تمام ضمائر مؤمنین، صالحین و متّقین به خمینی برمیگشت.(7) در درس و بحثشان بازگشت همة مثالها به خمینی بود. همه را به تقلید خمینی و ارادت به او توصیه میکرد.(8)
از بسیاری از رفقای قدیمی خود که باطناً به خمینی ارادت نداشتند و یا تبلیغ کسی دیگر غیر او را میکردند بریده بودند. چرا؟ ایشان هیچ نسبت و سابقهای با امام نداشتند. نه همدرس بودند و نه رابطه شاگرد و استادی وجود داشت. چرا که امام در اراک و قم درس خوانده بودند و مرحوم آیتاللَّه نجابت در شیراز و نجف. در فقه و اصول هم شاگردی مرحوم آیتاللَّه خویی را کرده بودند. نه شهریه و وجوهات از امام دریافت میکردند و نه پست و مقامی را از ایشان میخواستند. پس این همه تکریم و تأیید چرا؟ زیرا در وجود امام امری الهی را میدیدند. زیرا امام را دلّال خدا مییافتند که مردم را به خدا رهنمون میشوند. زیرا امام از خود هیچ نداشت و هر چه داشت از خدا بود. فروتنی و تواضع امام در برابر خدا به حدّی بود که کمتر دیده میشد که سربلند کنند و یا چشم از زمین بردارند. بنده محض بودند.
«مَن کانَ للَّهِ کَانَ اللَّهُ لَهُ»
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
به علّت همین امر، خدا همه چیز به او داده بود. عزّت، سربلندی و محبوبیت. و به همین سبب بود که شهید دستغیب ما(ق.س) میفرمود:
«مَن أَطاعَ الخُمینی فَقَد أَطاعَ اللَّهَ»
همین امر باعث شد که خمینی ناممکن را ممکن سازد. کسی که برای خدا جهاد کرده زندان رفته و تبعید شده بود. کسی که فرسنگها دور از ایران در تبعیدگاه به سر میبرد و هیچ وسیلة تبلیغات در اختیار نداشت. کسی که حتّی بردن نامش جُرم بود و مصادف با زندان و شکنجه. کسی که داشتن توضیح المسائل او جرم محسوب میشد و اگر در رسالة محشّی همة مراجع بر رسالة آیتاللَّه بروجردی حاشیهزده بودند حتماً باید نام خمینی حذف شود تا اجازه چاپ بیابد. کسی که 15 سال دور از مملکت بود ناگهان این حرکت عظیم را به وجود آورد. کاری که انگیزة خدایی داشته باشد رشد میکند.
«مَا کانَ للَّه یَنمُو»
امام نه تنها در اسلام ذوب شده بود که ذوب در خداوند بود و همین امر باعث میشد که آنان که به تعبیر شهید صدر ذوب در خمینی بودند در واقع ذوب در خدا شوند. خمینی کسی بود که وقتی او را میدیدند دلهاشان به نور الهی منوّر میگشت و یاد خدا در قلبهاشان زنده میشد. پس میتوانیم یک پلّه بالاتر آمده و بگوییم در این انقلاب و در همة عوامل آن، خدا تجلّی کرده بود. رهبری، مردم و ایدئولوژی هم خدایی شده بودند. نور خدا ظاهر شده و سلطه و نعمت خدا نمایان گشته بود و مردم از ظلمات به نور خارج شده بودند. روزهای بزرگ این انقلاب منسوب به خدا بود.
(و ذکّرهم بأیّام اللَّه)
قرائتی که امام از اسلام داشت قرائت عارفی بود که به قرب نوافل رسیده(9) و خدا چشم و گوش او شده است. با چشم خدا میدید و با گوش خدا میشنید. اسلام او اسلام همهجانبه بود: معنویت و فقاهت، فرد و اجتماع، دنیا و آخرت همه در آن دیده میشد و در رأس آن خدای حی ودود قرار داشت، نه اسلام متحجّران که علمشان برایشان حجاب شده، و نه اسلام زاهدان خودبین، و نه اسلامی که در آن جای اصول و فروع عوض شده است.
مراحلی که در زندگی خود امام و سپس در تألیفات ایشان طی شده بود با همان تقدّم و تأخّر، در تبلیغ و دعوت ایشان نیز ظاهر میگشت. شما به تألیفات امام نگاه کنید: اوّل از اخلاق و عرفان شروع کردند. بیشتر اشعار عرفانیشان نیز در همین دوران است. عشق و عقل را تبلیغ میکردند و سرانجام به فقه و اصول رسیدند. یعنی از زیربنا و اصول شروع کردند، از عقاید و اخلاق و عرفان شروع کردند و بعد به فقه و اصول رسیدند به عنوان فرع اینها.
پس خدا قلب امام را منوّر نمود و زنده ساخت. امام نیز به نوبه خود مردم را زنده کرد و اسلام را احیا نمود. لیکن همان اسلامی که گفتیم وگرنه رسالة عملیّه در میان مردم کم نبود. حتّی آنجا که بعضیها برای چاپ و انتشار رساله بر یکدیگر سبقت میگرفتند امام از رساله دادن گریزان بودند. به هر حال، امام در افق دیگری میاندیشید. امروز هم اگر میخواهیم اسلام را تبلیغ و مردم را دعوت کنیم باید همین روش و همین اسلام مورد نظر امام را مدّ نظر قرار دهیم. اسلامی که عقل و دل و عمل را با هم در نظر داشته باشد. هم بیندیش، هم عشق بورز و هم عمل کن.
اسلامی را که از درون خالی شده باشد و در آن نه از اندیشه خبری باشد و نه از عشق، و تمام قداست به عمل داده شود، یعنی یک اسلام عملزده را امام نمیخواست، خدا هم نمیخواهد.
به علّت عمل به همین اسلام همهجانبه بود که امام آن همه عزّت و افتخار آفرید و عشق او از مرزهای ایران بسیار فراتر رفت و در همة جهان اسلام اعم از شیعه و سنّی گسترش یافت.
یک سال برای زیارت خانه خدا مکّه مشرف بودم و سعی داشتم که ضمن زیارت کار تبلیغی هم انجام دهم. لذا با زائران خارجی گرم میگرفتم و سپس صحبتهایی در خصوص امام و انقلاب ردّ و بدل میشد. یک روز به یک سیاهپوست رسیدم که بعداً معلوم شد اهل کامرون است. نه عربی میدانست و نه انگلیسی و اگر هم فرانسه میدانست من نمیدانستم. چند بار با ایما و اشاره به او گفتم که من از ایران آمدهام ولی چندان عکسالعملی نشان نمیداد تا اینکه ناگهان از بعضی از کلمات و رفتار من تغییری در او ایجاد شد. سؤال کرد که ایران؟ کمینی؟ (خ در تلفّظ آنان نبود). گفتم: آری. در حالی که اشک شوق در چشمهایش حلقه زده بود مرا در بغل گرفت و بعد هر طور بود با ایما و اشاره عشق خود را به امام بیان کرد و به من فهماند که عکس امام را در خانه خود به دیوار زده است. منظورم این است که امام را میشناخت و ایران را نه، و اگر ایران را هم میشناخت از طریق خمینی میشناخت. این استقبال باشکوهی که اخیراً از رئیس محترم جمهور در لبنان صورت گرفت و یا در هر جای دیگر از هر یک از دولتمردان به عمل میآید همه به برکت امام و بهخاطر عزّت اوست. عزّتی که همان عزّت الهی بود.
امام(ره) نه تنها تشیّع و نه تنها اسلام را احیا کرد بلکه به همان عللی که ذکر شد توجّه به دین و دیانت را حتّی در میان غیر مسلمانان احیا نمود. توجّه به دین در کلّ دنیا بعد از حرکت امام؛ بسیار قوی شده است. صرف نظر از گرایشهای فراوانی که به اسلام شده است، خود مسیحیان نیز توجّه به دین و خدا را در برابر حرکتهایی مثل «جهانی شدن» مورد عنایت شدید قرار دادهاند. کنفرانسهای متعدّدی که در سطح اروپا و بلکه در سطح جهان در مسأله گفتگوی ادیان و بحث خدا و معنویت برگزار میشود شاهد این مدّعاست.
درسهایی از نهضت امام(ره)
در اینجا چون مجلس به مناسبت سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام برگزار میشود و با توجّه به بعضی از پیامها و موضعگیریهای حضرت امام در اواخر عمر شریفشان، بعضی از درسهایی را که ما طلبهها میتوانیم در امر تبلیغ دین و دفاع از اسلام، از شیوه و سیره حضرت امام بگیریم با توجّه به ضیق وقت عرض میکنم:
الف) عشق به مردم
اوّلین مطلب عشق به مردم و اعتماد به آنان است. چهارده سال پیش در روزی مثل فردا، وقتی که باشکوهترین تشییع جنازه تاریخ انجام میشد و هنگامی که جنازه امام(ق.س) روی دستهای مردم حمل میگشت، از زمین و آسمان عشق میبارید. در همهجا عشق موج میزد. در دریای بیکران عاشقان خمینی هر زائری که پا میگذاشت در عشق فرو میرفت. بر سینه میزدند، بر سر میزدند، از خود بیخود میشدند، غش میکردند و میافتادند. اینها صرف انجام وظیفه نبود حتّی این نبود که در تشییع جنازه مرجع تقلید شرکت کرده باشی بلکه بیان عشق بود و فراق از جان جانان و همه با جانشان فریاد میکردند که:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
آن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
امّا این عشق دو سویه بود. عشق مردم به امام پاسخ متقابلی بود به عشق او به مردم. واقعاً مردم را دوست میداشت به آنان عشق میورزید چرا که وی عاشق خدا بود و مردم به تعبیر روایت «عیال اللَّه» بودند. خودش را خدمتگزار مردم میدانست. وقتی میفرمود «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» از سر مماشات نمیگفت. مردم و جمهوریت از دیدگاه او در حکومت همان اهمیت را داشت که اسلامیت. اصلاً این دو را جدا از هم نمیدانست. میفرمود «مردم ولینعمت ما هستند، همهکاره ما هستند، این مردمند که خون دادند، شهید دادند، فداکاری کردند تا اسلام پیروز شود».(10) مبادا که ما طلبهها این ولینعمتان خود را فراموش کنیم. همه باید خود را مدیون مردم بدانیم، اگر واقعاً به مردم بها ندهیم به تدریج از انقلاب دور میشوند چرا که پایه عشق متزلزل میشود و رکن انقلاب آسیب میبیند.
امام همچنین به مردم اعتماد کامل داشت و آنها را رکن اساسی انقلاب میدانست به نحوی که هیچگاه در رژیم شاه نه مبارزه مسلّحانه را تجویز و یا تأیید کرد و نه تشکیل حزب و گروه را.(11) هیچکدام استراتژی امام در مبارزه نبود. بلکه همواره بر این نکته تأکید داشت که ما قیّم مردم نیستیم که به عنوان حزب و گروه برای آنان تصمیم بگیریم بلکه این خود مردمند که باید آگاه شوند، حرکت کنند و سرنوشت خود را تغییر دهند.
ب) تقوای الهی
خصوصیت دیگر امام تقوای الهی ایشان بود. هیچ شکست با پیروزی، هیچ موج و طوفان اجتماعی نمیتوانست به ارتباط او با خدا ضربه بزند و یا او را از یاد خدا غافل کند. همه وسیلهاند و او هدف است. حکومت نیز غیر از برای رهپویی به سوی خدا نیست چنانکه در دعای افتتاح میخوانیم که:
«اَللّهُمَّ اِنّا نَرغَبُ اِلَیکَ فی دَولَةٍ کَریِمَةٍ تُعِزُّ بِها الاِسلامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنا فِیها مِنَ الدُّعاةِ اِلی طاعَتِکَ وَ الْقادَةِ اِلی سَبِیلِکَ وَ تَرْزُقُنا بِها کَرامَةَ الدُّنیا وَ الآخِرَة«.
همة ما دیدیم که حضرت امام با آن بیماری سخت حتّی بر روی تخت بیمارستان و در آخرین روزهای عمر شریفشان نماز شبشان ترک نشد. مبادا مشاجرات سیاسی، دسته بندیهای گروهی، دنیاطلبی، قدرتطلبی فردی و یا جناحی، بحثهای روشنفکرانه و... ما را از آن معنویّت و ارتباط با خدا دور کند. از دیدگاه خمینی اول و آخر خداست. رهرو خمینی نیز جز به خدا نباید بیندیشد. چیزی که متأسّفانه در جریانهای سیاسی چپ و راست کمتر میبینیم.(12)
هنگامی که امام پس از 15 سال تبعید به ایران باز میگشتند و میلیونها نفر در سراسر ایران انتظار او را میکشیدند و خمینی را فریاد میکردند. آری، در آن هنگام که به حسب ظاهر از ذلّت تبعیدگاه به اوج عزّت میرسید، هنگامی که خبرنگار خارجی در هواپیمایی که امام را از پاریس به تهران میآورد از ایشان سؤال کرد: حالا که پس از این همه سال به ایران باز میگردید چه احساسی دارید؟ و امام خیلی آرام در حالی که لبخند مهربانانهای بر لب داشتند فرمودند: هیچی. برای آنان که خمینی را نمیشناختند و یا نمیشناسند این امر غیر قابل هضم است. ولی باید بدانند که این همان خمینی است که تا نام مبارک امام حسین(ع) بر زبان میآمد اشکش جاری میشد بدانند که این همان خمینی است که گلهای احساس در اشعار لطیفش میشکفد. نه اینکه احساس نداشته باشد و در رحلت و یا شهادت فرزندش سیّد مصطفی عاطفهاش به جوش نیامده و اشکی نمیریزد بلکه میفرماید: مرگ سیّد مصطفی از الطاف خفیّه الهی بود. نه. همة اینها بهخاطر این است که با خدا معامله کرده است، به خدا پیوسته و همه چیز را از خدا میبیند. اقبال و ادبار خلق برایش تفاوت نمیکند. اگر میلیونها نفر پیش او جمع شوند و فریاد بزنند:
ما همه سرباز توایم خمینی
گوش به فرمان توایم خمینی
هیچ تأثیری در نفسش نمیکند و اگر هم زندان بیفتد، به تبعید رود و فرزندش را شهید کنند باز هم همان طمأنینه و آرامش را دارد که (ألا بذکرِ اللَّهِ تطمئنُّ القُلوب.)
مراد آنکه هیچگاه نباید خط را گم کنیم و یا انگیزه را فراموش نماییم. نباید فراموش کنیم که این آمد و شدها و افت و خیزها برای چیست که:
(إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ)
به علّت همین تقوای الهی بود که امام که درس سیاست را نه در کتاب و دفتر و دانشگاه آموخته بود و نه اهل تحلیلها و فیس و افادههای روشنفکرانه بود، تمییز کامل حقّ و باطل در موضعگیری سیاسی را خدا به او عطا کرده بود که:
(إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانًا.)
مسائلی را میگفت و تصمیمهایی را میگرفت که بر بسیاری از روشنفکران اهل سیاست سخت و سنگین مینمود و باید زمان میگذشت تا صحّت آن گفتار و یا وثاقت آن تصمیم بر آنان آشکار شود. در روز 21 بهمن سال 57 هنگامی که از طرف رژیم پهلوی از ساعت 4 بعدازظهر در تهران اعلام حکومت نظامی و از مردم خواسته شد که از این ساعت به بعد از خانه بیرون نیایند، امام با یک تصمیم قاطع از مردم خواست که به این اعلامیه توجه نکنند و به خیابانها بریزند. حتّی برای انقلابیترین روحانیون و یاران امام مثل مرحوم آیتاللَّه طالقانی نیز این امر قابل هضم نبود. همه از آن وحشت داشتند که در تهران جوی خون راه بیفتد و در صدد بودند که امام را منصرف کنند ولی امام که شامّهاش شامّه الهی بود(13) و با چشم خدا میدید و تحلیل میکرد روی تصمیم خود پابرجا ایستاد و بعد بر همه ثابت شد که اگر غیر از این میشد نظامیان شاه کاملاً بر اوضاع مسلط میشدند و ادامه حرکت میسّر نمیگشت.
ج) شناخت مقتضیات زمان
خصوصیت دیگر امام که ناشی از همان خصوصیت قبلی میشد این بود که امام زمان و مکان را میشناخت و فقه را در قالب زمان و مکان میریخت، از جمود فاصله میگرفت و به اصطلاح از فقه پویا سخن میگفت. البته این حقیر به تبعیت مرحوم استاد حضرت آیتاللَّه نجابت(ق.س) بسیاری از دیدگاههایی را که این روزها به عنوان فقه پویا مطرح میشود و بافتههای خود را به ریش اسلام میبندند قبول ندارم و از بسیاری از گویندگان این سخنان چندان دلخوش نیستم. امّا به آن فقه پویایی که امام میفرمود یعنی همان که از دل فقه امثالِ مرحوم صاحب جواهر و یا به تعبیر امام «فقهِ جواهری» بر میخیزد کاملاً معتقدم. اجتهاد بدون شناخت زمان و موقعیت، خود نوعی تقلید است که بعضاً به قالبپرستی منجر میشود. امام بهخوبی فرق قالب و محتوا را میفهمید، خداپرست بود و نه قالبپرست.(14)
مثلاً در رسالة عملیّة بسیاری از مراجع و فقها در زمان طاغوت از همه فروع دین سخن بمیان میآمد بهجز امر به معروف و نهی از منکر و دفاع یا جهاد. حتّی یک مسأله هم در این بابها نداشتند. چون اهل احتیاط بودند هر جا که پای خون به میان میآمد در هر مقولهای که ممکن بود خونی از بینی مسلمانی بیاید احتیاطهای آنان غلیظتر و شدیدتر میشد؛ لذا برخی از آنان در مسأله انقلاب و مبارزه علیه رژیم احتیاطاً وارد نمیشدند. حال حساب کنید که وقتی پس از انقلاب این دیدگاه با مسألة جنگ با آن همه ابعاد هولناکش مواجه میشود چه میکند. درست در نقطة مقابل آنان، وقتی که جنگ شروع شد امام فرمودند: «جنگ چیز خوبی است». این سخن نه تنها برای غربیان قابل هضم نبود، بسیاری از همین آقایان نیز نمیتوانستند آن را هضم کنند غافل از آنکه امام چیزی غیر از قرآن نمیفرمود.(15) در همان قرآنی که آمده است: «أقیموا الصلاة»، و یا «کُتب علیکم الصیام» آمده است: «کُتب علیکم القتال» لیکن چون جنگ سختی بسیار دارد و نفس انسان سخت از آن میگریزد بلافاصله میفرماید: «کتب علیکم القتال و هو کُره لکم و عسی أنتَکرهوا شیئاً و هو خیر لکم». جنگ بر شما واجب شد و شما آن را ناخوش میدارید چه بسا چیزی که شما خوشتان نمیآید ولی برای شما خوب است. آنجا که امام فرمود: «جنگ چیز خوبی است»، در واقع ترجمه همین آیه بود و واقعاً هم جنگ علیرغم همه سختیهایی که در برداشت با برکات و ثمرات فراوانی نیز همراه بود، اعمّ از ثمرات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. من به نوبه خود خدا را شاکرم که توانستم زمان خمینی را درک کنم که به تعبیر علی(ع) دری از درهای بهشت بر روی اولیاء خاصّ خدا گشوده شد:
«اِنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أَبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخاصَّةِ أَولِیائِه»
و ما هرچند قابلیّت نداشتیم ولی به برکت خمینی و اولیای خاصّ الهی و در کنار بندگان صالح خدا توانستیم به اندازه بضاعت ناچیز خویش طعم جهاد در راه خدا را بچشیم و معنویت جنگ را ببینیم.
سخن من در این باب و در این مسجد و در حضور این برادران، زیره به کرمان بردن است. مسجدی که دهها شهید و جانباز و آزاده و صدها جوان رزمنده مجاهد تقدیم اسلام و انقلاب کرده است. زمانی ما خود در اینجا از برکات وجودی و معنوی جناب استاد حضرت آیتاللَّه حاج سیّد علیمحمّد دستغیب «حفظه اللَّه تعالی» برخوردار بودیم. اکنون نیز میبینم که نسل جدید با همان حرارت این پایگاه معنوی را حفظ کردهاند. این امر نشان میدهد که چقدر جوانان ما تشنه و شیفته معنویت هستند. خداوند به حضرت استاد و خاندان بزرگوار دستغیب توفیق دهد که بتوانند خدمات چندین ساله خود را در این شهر و نسل اندر نسل ادامه دهند. آری، هرچند سخن گفتن از برکات جنگ در جمع این برادران، زیره به کرمان بردن است ولی یاد آوری آن خالی از لطف نیست. همة آن بی انصافهای جنگ گریز و یا آنان که دنیا چشمشان را پر کرده است و 8 سال جنگ را زیر سؤال میبرند چشمشان را بر بسیاری از واقعیتها بستهاند و همه آن حماسههای معنوی را فراموش کردهاند.
ولی در رابطه با همین جنگ یک جای دیگر درس دیگری از امام میگیریم. امام بارها فرموده بودند که اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما همچنان ایستادهایم. این جمله یکی از شعارهای اصلی امام در طول جنگ محسوب میشد و حیثیّت امام با آن گره خورده بود. فشارهای بین المللی و نیز فشارهای داخلی زیادی بر امام وارد میشد که در برابر زورگویی صدّام و استکبار جهانی ذلّت را بپذیرند و جنگ را رها سازند ولی ایشان بر روی شعار خود ایستاده بودند. امّا یک روز در سال 67 ناگهان صدا و سیما اعلامیه امام، مبنی بر پذیرش قطعنامه 597 را قرائت کرد. قضیّه خیلی سنگین بود. من خودم در آن زمان شوکه شده بودم. هنوز هم ریز مطلب و علّت این امر را نمیدانم. مسلّماً موقعیتی پیش آمده بود که لازم بود امام حیثیّت خود را بر سر این کار بگذارد.(16) و از همین رو بود که فرمود: من این جام زهر را به تلخی نوشیدم. شاید یکی از عواملی که رحلت امام را جلو انداخت و تسریع کرد همین بود. در اینجا نیز بحث قالب و محتوا است. جنگ چیز خوبی است ولی به عنوان یک قالب در راه اهداف نه به عنوان یک اصل. امام قالب پرست نبود جنگ را با آن همه عظمتش و با آن همه حماسههای معنویش یک قالب میبیند. خداپرستی بالاتر از این است، خداپرست کسی است که بتواند خدا را همه جا ببیند و به وظیفه خود عمل کند. مگر خدا فقط در جبهه جنگ است. برادر رزمنده من اگر نتوانی خدا را پشت جبهه به همان نحو حسّ کنی که در خط مقدّم، در این صورت ایمانت کامل نیست. اگر معتقد باشیم که همواره بایستی جنگ و جبهه در کار باشد و پیوسته افسوس جبهه را بخوریم و نه معنویت آن را، چنین امری محدود کردن خدای نامحدود است. نکتة جالب آنکه امروز میبینیم عدهای جنگگریز موقعیت نشناس، قاعدینی که هم از واقعبینی خالی بودند و هم از شجاعت تهی، آنان که غیر از انجمن حجّتیه هیچکس را به رسمیت نمیشناختند، آنان که هنوز خاطرة مخالفتهایشان با امام و تصمیمهای او از ذهنمان پاک نشده است، آنان که در اوج عزاداری ملت که امام 15 شعبان را عزا اعلام کرده بودند، جشن و چراغانی خود را داشتند، آنان که نه تنها در زمان امام مبلّغ جنگ و جبهه نبودند بلکه بعضاً طلّاب خود را از رفتن به جبهه منع میکردند و به یک معنا جنگ را تحریم کرده بودند، امروز دم از جنگ و جبهه میزنند و از بعضی از تریبونهای مقدّس خشونت را تبلیغ میکنند آن هم نه علیه صدّام و آمریکا که علیه خودیهایی که با آنان اختلاف سلیقه دارند.(17)
نمونة دیگری که باز هم میتواند درس جدیدی از سیرة امام باشد رفتار حضرت امام پس از پذیرش قطعنامه بود. پذیرش قطعنامه از سوی امام به هیچ وجه از موضع ذلّت نبود بلکه برعکس، پس از پذیرش قطعنامه امام سه پیام مهمّ داشتند که نشان دهندة عزّت و علوّ اسلام، انقلاب و امام بود. یکی راجع به سلمان رشدی، دیگری پیام به گورباچف رهبر شوروی و سوّم پیامی که به منشور روحانیّت معروف شد. من توصیه میکنم به مطالعه و بررسی این هر سه پیام.
امّا جریان سلمان رشدی ظاهرش این است که امام حکم به ارتداد و وجوب قتل یک نفر را صادر نموده و این حکم را به همة جهان فریاد کردهاند. این هم از آن مواردی است که برای عدّهای غیر قابل هضم است و معتقدند که این حکم و اعلام آن ضرباتی را به سیاست خارجی ما وارد کرد و باعث بیشتر منزوی شدن ما در سطح بین المللی شد. ولی بدون سنجش موقعیت زمانی نمیتوان به عمق معنای حرکت و فتوای امام پی برد. این فتوا نه از سر نشناختن موقعیت سیاسی و بین المللی کشور بود و نه از سر تعصّب و جمود بر احکام اوّلیّه و نا دیده گرفتن مصالح و احکام ثانویّه. اینطور نبود که امام گشته باشند و در اثر تحقیق و یا تصادف به سخنان کسی برخورده باشند که بوی ارتداد میدهد و فوراً حکم ارتداد را صادر کرده باشند. نه. شما توجه کنید اگر قرار بود حکم ارتداد صادر شود همة تودهایهای ایران مرتد فطری بودند چرا که همه مسلمانزاده بودند و هیچیک از مادر، کمونیست زاده نشده بودند. بعضاً هم علیه اسلام سخن گفته و یا کتاب نوشته بودند. امّا همین امام به آنان آزادی ابراز عقیده میدهد و حتّی به رهبران طراز اوّل آنان مانند کیانوری و احسان طبری اجازه میدهد که در تلویزیون جمهوری اسلامی با شهید بهشتی و بعضی از دیگر اندیشمندان اسلامی در چندین برنامه هم بر سر مواضع سیاسی جمهوری اسلامی مناظره کنند و هم بر سر مسائل اعتقادی اسلام. یعنی هم عقیده خود را بگویند و هم عقائد اسلامی را مورد نقد قرار دهند و متقابلاً عقیده شان نقد گردد. پس هرچند مطابق فتوای بعضی فقها اینان مرتد بودند امّا اینطور نبود که به صرف ارتداد امام فتوای قتل صادر کنند و یا بر روی مسأله ارتداد تأکید کنند. و این نبود مگر آنکه امام مقتضیات زمان و مکان را کاملاً میشناختند و مراعات میکردند. احکام اوّلیّه و ثانویّه، اهمّ و مهمّ را میشناختند و هرگز اهمّ را فدای مهمّ نمیکردند. پس قضیة سلمان رشدی چه بود؟
مسأله این بود که بعد از پذیرش قطعنامه، آمریکا و اروپا و همة مستکبران فریاد شادی به راه انداخته بودند که امام از همة اصول و مواضعش عدول کرد، انقلاب اسلامی به بنبست رسید و ناکارآمدی ایدئولوژی اسلام واضح گشت. موقعیت خوبی بود که اصل اسلام را نشانه روند و با قدرت استکباری و بین المللی خود به زعم خویش ضربات نهایی را به پیکر اسلام وارد آورند. کتاب «آیات شیطانیـ سلمان رشدی چندین سال قبل نوشته شده بود و امام هم به عنوان یک امر بی اهمیت از کنار آن گذشته بودند ولی این بار پس از پذیرش قطعنامه از سوی استکبار در تیراژ بسیار وسیعی همه جای دنیا پخش شد و کلّ رژیمهای استکباری اروپا و آمریکا شدیداً پشت سر سلمان رشدی موضع گرفتند. این کتاب نه از راه تحلیل و منطق بلکه با سلاح رمان و طنز و مسخره کردن، قصد داشت در کلّ دنیا به پیکر اسلام ضربه بزند و سرآغاز حرکات و تهاجمات بعدی محسوب میشد.(18) یعنی کلّ کفر در برابر دین ماایستاده بود لذا امام(ق.س) تصمیم گرفت که با قدرت تمام در برابر دنیای آنان بایستد و نشان دهد که پس از پذیرش قطعنامه، خمینی از اصول عقب ننشسته و اسلام و انقلاب هر دو زنده و بالندهاند و ما با همان شدّت و قدرت مقابل زور و قلدری در هر شکل و صورت ایستادهایم. آن روز سلمان رشدی و کتابش سمبل دهنکجی به اسلام در کلّ دنیا محسوب میشد و در نتیجه فتوای امام تودهنی به کفر و الحاد جهانی به حساب میآمد و نه مقابله با یک فرد حقیر بدبخت گمراه که امام همة مسلمانان جهان را علیه او برانگیخته باشد.
حال این امر فرق دارد با اینکه یک دانشجوی جوان سادهدل و حدّ اکثر نادان در گوشهای و در یک نشریة دانشجویی با تیراژی بین 100 تا 200 نسخه مطلبی بنویسد که قابل تأویل به اهانت به مقدّسات باشد و بخواهیم از او، سلمان رشدی دیگری بسازیم و با وجود آنکه خود وی منکر قصد و غرض در سخنانش باشد، خودمان باعث پخش مطالب نابجای او در سطح گسترده شویم. منظور آن است که امام حفظ و تبلیغ کیان اسلام را در سطح جهانی مدّ نظر داشتند و از لغزشهای کوچک، کریمانه و با تسامح میگذشت.
امّا پیام امام به گورباچف رهبر کمونیست شوروی چه نکتهای را در بر دارد؟
این پیام به دنیا نشان میدهد که کسی که قطعنامه را پذیرفته و به زعم غربیان از اصول و مواضع خود عقب نشسته است، بر خلاف تصّور آنان، اکنون سفیر میفرستد و اندیشمندان کمونیست را به اسلام و شناخت اسلام دعوت میکند که مبادا با سقوط شوروی به دامان آمریکا و سرمایهداری بیفتید.(19) راه نجات ملّتها، رویکرد دوباره به خدا و معنویت است. دعوت میکند که بیایید با نگاهی دوباره اسلام و فرهنگ اسلامی را بشناسید، فلسفه، حکمت و عرفان اسلامی را بشناسید. ابن سینا، سهروردی و ملّاصدرا را بشناسید و بالاتر از این سه، ابنعربی را مطالعه کنید. یعنی نه تنها امام، انقلاب و اسلام عقب ننشستهاند بلکه اکنون جبههای دیگر را گشوده و حرکتی نو آغاز کردهاند. حرکتی که نه یک تاکتیک بلکه یک استراتژی است و امام به مصداق: «الاسلام یعلو و لایُعلی علیه» به پیروزی آن یقین دارند. امام در وصیتنامه الهی سیاسی خود مینویسند:
«مسأله تبلیغ تنها به عهدة وزارت ارشاد نیست بلکه وظیفة همة دانشمندان و گویندگان و نویسندگان و هنرمندان(20) است. باید وزارت خارجه کوشش کند تا سفارتخانهها نشریات تبلیغی داشته باشند و چهرة نورانی اسلام را برای جهانیان روشن نمایند. که اگر این چهره با آن جمال جمیل که قرآن و سنّت در همة ابعاد به آن دعوت کرده از زیر نقاب مخالفان اسلام و کجفهمیهای دوستان خودنمایی نماید اسلام جهانگیر خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز خواهد آمد. چه مصیبت بار و غمانگیز است که مسلمانان متاعی دارند که از صدر عالم تا نهایت آن نظیر ندارد، نتوانستهاند این گوهر گرانبها را که هر انسانی به فطرت آزاد خود طالب آن است عرضه کنند بلکه خود نیز از آن غافل و به آن جاهلند و گاهی از آن فراریاند.»
حال ما چهقدر توانستهایم جمال جمیل اسلام را به دنیا معرفی کنیم. چهقدر توانستهایم با فطرت آزاد انسانها سخن گوییم. تا چه اندازه خود ابعاد مختلف اسلام را شناخته و معرفی کردهایم. آیا تنها با فقه و احکام که از فروع دین و ظاهر شریعتند میتوان جمال جمیل اسلام را نمودار ساختند؟ به قول حضرت آیتاللَّه جوادی آملی: اگر پاسخ اندیشمندان غرب به دعوت امام مثبت باشد و بخواهند به قم آمده و مثلاً دربارة ابن عربی تحقیق کنند چند نفر مدرّس پیدا میکنند و چند حلقه درس عرفان و حکمت مییابند. بگذریم از برخوردها و نامهربانیها و تکفیرهایی که در این مورد وجود دارد. واللَّه بنده در بعضی از کنفرانسهایی که در خارج کشور برگزار شد، به رأیالعین تشنگی جوانان و دانشجویان و حتّی اندیشمندان غرب را به عرفان و معنویت مشاهده کردم. ما چهقدر توانستهایم بُعد عرفانی انقلاب و جنبه عارفانه اندیشههای حضرت امام را به جهانیان بشناسانیم.(21) چپ و راست آنقدر درگیر دعواهای جناحی بودهاند که به کلّی این بُعد از اسلام و اندیشه امام را فراموش کردهاند تا چه رسد به تبلیغ آن در سطح جهان. چقدر ظلم و کج سلیقگی است که بهجای داشتن یک دیدگاه و همّت جهانی در تبلیغ اسلام، ذرّهبین دست بگیریم و در گوشه و کنار مملکت به دنبال پیدا کردن و یا تراشیدن سلمان رشدیهای دیگر باشیم. واقعاً این درد است که به علّت سوء تبلیغ در خارج کشور بعضاً اسلام ما را در کنار اسلام طالبان قرار میدهند. همواره یا چهرهای خشن و عبوس از امام و انقلاب نشان میدهیم و یا همراه با بعضی از جریانهای چپ حدّ اکثر چهرهای کاملاً سیاسی و تابع دیپلماسیهای رایج.
همینجا به پیام دیگر امام پس از پذیرش قطعنامه میرسیم که به منشور روحانیت معروف شد و نشان دهنده خون دل فراوان امام بود از مقدّس نمایان و متحجّران. در این پیام فرمودند: »خطر تحجّرگرایان و مقدّسنمایان احمق در حوزههای علمیه کم نیست... خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجّر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است... فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی، از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند.»
جرمش آن بود که پدرش فلسفه تدریس میکرد و حکیم و عارف بود و اسرار هویدا میکرد. تفسیر عرفانی سورة حمد که در اول انقلاب و پس از رحلت مرحوم آیتاللَّه طالقانی توسط حضرت امام در برنامة: «با قرآن در صحنه» از سیمای جمهوری اسلامی پخش میشد پس از پنج جلسه قطع شد و دیگر ادامه نیافت. علّت آن صرفاً بیماری امام نبود چون پس از سال 58 تا سال 68 امام برنامهها و جلسات و سخنرانیهای سنگینتری داشتند. تا آنجا که شنیدهام همین فشارها از سوی مقدّسنمایان و مصلحت اندیشانی که معتقدند برای مردم تنها باید رسالة عملیه را بیان کرد، باعث شد که ما از آن تفسیر نورانی و عرفانی محروم شویم.
به هر حال این حقیر توصیه میکنم که یکبار دیگر به همة رهنمودهای امام توجّه دقیقتر و عمیقتر کنیم و چنان نباشد که این همه سخنان امام و دیدگاه جهانی ایشان را زمین بگذاریم و به مسائل جزئی داخلی بچسبیم و مصداق: «نُؤْمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض» بشویم. تداوم، تعمیق و گسترش انقلاب در گرو توجّه همه جانبه به تمامی ابعاد خط امام و آموزشهای اسلام است.
خدایا، خداوندا، روح و ریحان تازهای از این مجلس نصیب روح ملکوتی حضرت امام بفرما، طول عمر و موفقیّت توأم با عزت به رهبر عزیز انقلاب حضرت آیتاللَّه خامنهای در پاسداری و تداوم خط فروزان حضرت امام عنایت بفرما!
ما را با شهدا، شهدا را با امام و امام را با اجداد طاهرینش محشور بفرما!
بینش، عشق و شناخت راه حضرت امام را نصیبت همه ما بگردان!
رئیس جمهور محبوب حضرت حجّةالاسلام و المسلمین سیّدمحمّد خاتمی و همة دستاندرکاران نظام را در خدمت به نظام اسلامی و ترویج و اعتلای اسلام موفّق بدار! بالنّبی و آله، رحم اللَّه من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
پی نوشت :
1- کاپیتولاسیون عبارت است از مصونیّت کنسولی. یعنی طبق کنوانسیون ژنو، سفیر و کاردار هر کشور در کشور دیگر از مصونیّت قضایی برخوردار است و در صورت ارتکاب جرم باید در کشور خودش محاکمه شود. امّا در سال 1343، طبق لایحهای که دولت به مجلس برد با الحاق یک تبصره به آن کنوانسیون کلّیه مستشاران آمریکایی (که تعداد آنان در ایران بسیار زیاد بود) از چنین مصونیّتی برخوردار شدند و این اوج ذلّت دولت ایران در برابر دولت آمریکا بود. به تعبیر حضرت امام خمینی:«قانونی را در مجلس بردند. در آن قانونی اوّلاً ما را محلق کردند به پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین تا مستشاران نظامی، تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانوادههایشان، با کارمندهای فنّیشان، با کارمندان اداریشان، با خدمهشان، با هرکس که بستگی به آنها دارد، اینها از جنایتی که در ایران بکنند مصون هستند؛ اگر یک خادم آمریکایی، اگر یک آشپز آمریکایی، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد. دادگاههای ایران حق ندارند محاکمه کنند، بازپرسی کنند، باید برود آمریکا، آنجا در آمریکا اربابها تکلیف را معیّن کنند!... ملّت ایران را از سگهای آمریکایی پستتر کردند. اگر چنانچه کسی سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست از او میکنند، لکن اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست میکنند و اگر چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد... بزرگتر مقام را زیر بگیرد، هیچکس حق تعرّض ندارد»( صحیفه نور، ج 1، صص 16- 415.) امام بعد از این سخنرانی دستگیر و به نجف تبعید شدند.
2- بنده در حکومت پهلوی تنها یکبار فهمیدم که نماینده شیراز کیست. منزل ما در شیراز درخیابان اصلاحنژاد بود که به مناسبت باغ بزرگی که در دست ارتش بود و برای پرورش اسب جهت سوارکاری در نظر گرفته شده بود، بدین نام خوانده میشد. این باغ در اختیار تیمسار جهانبانی از وابستگان شاه و فرح بود. من بچّه بودم، یک روز دیدم که یک سرباز گردنکلفت در همة خانهها را میزند و حامل پیغامی از طرف تیمسار جهانبانی است و آن این بود که همسر ایشان قرار بود نمایندة مجلس از شیراز شود، لذا آن سرباز میگفت:«جناب تیمسار امر کردهاند شناسنامههایتان را بیاورید جهت انتخابات و بعداً بیایید از باغ سوار تحویل بگیرید!» من تعجّب میکردم که چگونه برای شرکت در انتخاباب! فقط شناسنامه لازم است و نه خود فرد رأیدهنده! و آن هم یک نظامی آمده است شناسنامهها را تحویل بگیرد!
3- آنقدر خفقان حاکم بود که به تعبیر حضرت امام یک پاسبان ساده در یک محلّه حکومت میکرد. مردم حتّی جرأت مخالفت با یک پاسبان ساده را نداشتند. «در پنج سال پیش از این، اگر در یکی از این بازارهای ما یک پاسبان میرفت و امر میکرد که دکان بالایش باید بیرق باشد. مثلاً بیرق سه رنگ باشد، امروز چهارم آبان است... هیچ در ذهن مردم وارد نمیشد با پاسبان بشود یک مخالفتی کرد، همه حساب میبردند.»( همان، ج 4، صص 4- 253.)
4- دهة 55-45 را باید دهة جشنها نامید. بدین معنی که رژیم پهلوی در جهت نمایش قدرت و به زعم خودش کسب وجهة جهانی جشنهای متعدّد با هزینههای هنگفت برپا نمود که همه از جیب ملّت و سرمایة مملکت هزینه میشد. لباس فرح در جشن تاجگذاری 1346 با طلا و جواهرات آویخته به او چندین میلیون تومان قیمت داشت. دنبالة لباس او را بیش از ده پانزده کنیز حمل میکردند که تازه لباس هرکدام از کنیزها خود بسیار فاخر و گرانقیمت بود. جشنهای دو هزار و پانصد ساله با آن مهمانیهای عجیب از سران کشورها در چادرهای سلطنتی در تخت جمشید با آن همه حیف و میلها شاید به اندازة بودجه چند سال مملکت را هدر داد و همة اینها غیر از عیش و نوشها و خوشگذرانیهای خاندان سلطنتی در خارج کشور بود.
5- پس از رحلت حضرت امام(ر.ه)، مرحوم حضرت آیتاللَّه نجابت(ق.س) در جلسهای در مورد ویژگیهای حضرت امام سخنانی فرمودند که قسمتی از متن آن که عیناً از نوار پیاده شده به شرح زیر است:
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. حضرت آیتاللَّه العظمی آقای خمینی -قدّس اللَّه سرّه الشریف- جهات متعدّده امتیازات را خدا به ایشان عطا فرموده بود. در مرتبة اولی داستان خداشناسی ایشان است. در این مورد، ایشان از تمام اقران خودشان برتری داشت. یعنی هیچ یک از مجتهدین معاصر ایشان به اندازة ایشان، آثار شناسایی خدا از آنها ظاهر نشد. از کلمات شریف این بزرگوار در اعلامیهها واضح میشد که ایشان دائماً متوجّه مُنعِم خودشان هستند. هر اعلامیهای که از سال 41 به بعد از ایشان دیده شد تمام پر بود از تذکّر به منعم. اگر ایشان در معرفت فرونرفته بودند، اگر بین خودشان و خدای خودشان منعم را نشناخته بودند، نمیتوانستند در جمیع سخنرانیها و بیانات شریفشان، دائماً توجّه بدهند خلق را به خدای اجلّ عالی و اوصاف خدای اجلّ و حضور منعم اجلّ عالی. برای همه این مسأله واضح شد که اگر معرفت در ایشان به مقدار عادی بود، قدرت تذکّر دائمی نبود. قدرت تذکّر دائمی منحصر است به شخصی که خدا را میشناسد. اگر تذکّر دائماً پیدا شد، آدم اطمینان پیدا میکند که این بزرگوار در معرفت نقصی نداشتند. یعنی آن مقدار که بشر میتواند در معرفت خدای تعالی قدم بردارد، ایشان برداشته بودند.
ثانیاً، بهترین شاهد بر اینکه ایشان، بیش از همه، خدا را میشناختند [این بود که] تکیه بر هیچ سببی و هیچ غیری نداشتند. یعنی از اوّل قیام خودشان تا موقع رحلتشان، دائماً نظرشان از سبب منتفی بود. یعنی هرچند این بزرگوار -رضوان خدا بر ایشان باد- [از یک سو] تمام موجودات را، بالاخص آدمیزاد را، خلیفه خداوند میدانستند، تاج کرامت را برای بنیآدم میدانستند، آیه (و لقد کرّمنا بنی آدم)( سوره اسراء، آیه 70.) را مربوط به تمام موجودات میدانستند، [یعنی] که همه گرامی هستند به تاج معرفت، به تاج امانت، هیچیک از موجودات زیر بار امانت نرفتند الّا بنیآدم، [یعنی هرچند] این بزرگوار -رضوان خدا بر ایشان- تمام کمالاتی که خدای متعال برای خلقش گذاشته، مرتبه کاملهاش را، منحصر در بنیآدم میدانستند، ولی تکیه بر هیچیک از موجوداتِ متشخّص نمیکردند. هرگز دیده نشد وجهه شریفشان به موجودِ متشخّص باشد. تمام نظر شریفشان به موجود حقیقی بود. به موجودِ عرضی تبعی فانی نظر نداشتند... هرچند ملکوت شخص را متّصل به خدا میدانستند، ولی جهت تشخّص فردی برایشان قیمتی نداشت... بالاخره استفاده میشود که ایشان تا موقع رحلتشان هرگز نظر شریفشان از منعم جدا نشد. ثالثاً، خود بنده از ایشان دو کرامت دیدم: یک مرتبه در نجف اشرف، یک مرتبه در کربلای معلّی که این دو کرامت از افراد عادی میسّر نیست، بلکه منحصر است به افرادی که به تمام معنا هوششان آن طرف است. از کسی که هوشش این طرف است اینگونه کرامات صادر نمیشود.
رابعاً، شهید دستغیب -رضوان خدا بر ایشان- که بزرگوار مردی بود به تمام معنا صاحب علم و وجد و یقین و تقوای کامل، در حقّ آقای خمینی -رضوان اللَّه تعالی علیه- عقیده داشتند، بلکه علم داشتند، که ایشان تمام منازل معرفت را طی کردند، اسفار اربعه را طی کردند، به فنای کامل رسیدند و پس از فنا، حسب آیه شریفه (رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرشِ یُلقِی الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِه)( سوره غافر، آیه 15.) خدای اجلّ عالی ایشان را روح هدایت جدیداً عطا فرمود. پس از آنکه محبوب را به نحو اتمّ شناخت، خدای اجلّ عالی عودش داد به خلق تا خلق را راستی راستی از منجلاب ضلالت نجات دهد.
بهترین شاهد برای فرمایش شهید دستغیب نسبت به آقای خمینی رضوان اللَّه تعالی علیه [این بود که] قلوب اکثر جوانها بلکه تمام جوانها متوجّه به مبدأ شدند. در اثر هدایت این بزرگوار، نوع مردم، بلکه اکثر مردم، بلکه نوع مؤمنین، محظوظ شدند به حظّ جدید. یعنی راستی راستی فهمیدند که خدای تعالی و ائمّه طاهرین(ع) را باید شناخت، نه دنیا و اهل دنیا و اسباب را. قشنگ این معنا در قلوب نوع مردم ایران، بالاخص جوانها، بالاخص حزب اللَّه وارد شد که این کار، کار فرد عادّی نیست. مقلّب القلوب خداست، لکن طرف اگر قابلیّت نمیداشت، اگر خدا در مورد ایشان (رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرشِ یُلقِی الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلی مَن یَشاءُ) نمیبود، این همه حُسن نظر، حُسن خُلق، حسن توجّه دادن مردم به خدای تعالی میسّر نمیشد. لهذا تمام مردم باید نسبت به این بزرگوار طلب رحمت و طلب رضوان کنند، چون حق گردن تمام ایرانیها پیدا کرده.
6- این حقیر در جریانهای قبل و بعد از انقلاب در دانشگاه و بیرون دانشگاه، مسائل زیادی را دیده و جریانات متعدّدی را از نزدیک تجربه کردهام، ولی بزرگترین توفیق الهی برای این حقیر این بود که بحمد اللَّه، بهترین ایّام زندگیم را در محضر مرحوم حضرت آیتاللَّه نجابت گذراندم و به عنوان کوچکترین طلبه، از تعلیمات ایشان در دو جنبة علم و عمل به اندازة بضاعت ناچیز خود، بهرهمند شدم و چه روزها و شبها که در سفر و حضر، از نزدیک تبلور توحید، ایمان و وارستگی را در وجود ایشان مشاهده میکردم. هرچند اذعان دارم که:
مدح تعریف است و تخریق حجاب
فارغ است از شرح و تعریف آفتاب
مادح خورشید مدّاح خود است
که دو چشمم روشن و نا مُرْمَد است
ولی به مصداق (وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث)، گوشهای از دریافت و شناخت خویش را در مورد ایشان در کتاب «کلمه حق» آوردهام، هرچند باز هم،
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک
این عارف واصل از مبارزین و مجاهدین به حق و از انگشتشمار مجتهدینی بود که عرفان حقیقی را در دو بُعد علم و عمل، متبلور ساخت و به همین سبب وقتی عارفی بزرگوار چون امام خمینی، عَلَم توحید را برافراشت و مردم را به سوی خدا خواند، حضرت آیتاللَّه نجابت در حمایت از ایشان با تمام دین و ایمانش بپاخاست که:
جان گرگان و سگان هر یک جداست
متّحد جانهای شیران خداست
حضرت آیتاللَّه حاج سیّد علیاصغر دستغیب -حفظه اللَّه تعالی- در کتاب «مرآةالحقّ» در این مورد میفرمایند:
«این مطلبی که میخواهم عرض کنم نه فقط بیان حقّی است که این بزرگوار (مرحوم آیتاللَّه نجابت) بر این انقلاب شکوهمند و بحمداللَّه پیروز دارند، بلکه برای اینکه بدانیم که حرکت اولیای الهی و دعای آنها و نظر آنها به همراه این انقلاب مؤثّر واقع شده و منحصراً یک حرکت ظاهری و صوری نیست... منزل ایشان هر شب (خرداد 1342) جلسه بود و شبی نبود که بحث انقلاب و مبارزه مطرح نباشد. جدیدترین اعلامیهها را اگر کسی میخواست پیدا کند بیت مرحوم آیتاللَّه نجابت بود».
7- اگر کسی بتواند مجموعة گفتارهای مرحوم حضرت آیتاللَّه نجابت(ق.س) را در درس تفسیرشان در مورد امام خمینی جمعآوری کند، قطعاً یک کتاب خواهد شد. برای نمونه موارد زیر که مربوط به چند آیه اوّل سوره البقره است و مستقیماً از نوار پیاده شده ذکر میگردد:
«ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدًی لِلْمُتَّقینَ.»
«متّقی کسی است که خودش را حفظ میکند که مبادا مبتلا شود به خلاف گفته پیامبر، به خلاف فرمان خمینی. با فرمان آقای خمینی یا فرمان حضرت ولی عصر (عج) مخالفتی نداشته باشد.»
«الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ... وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ.»
ایمان به غیب: «ایمان به آقایی است که زنده هستند... از انظار ما غایب هستند، ولی این بزرگوار حتماً مردم را به خود وانگذاشته، حتماً دستور داده که از کسانی تبعیّت کنید که احکام خدا را استنباط میکنند از قرآن مجید، و ورع هستند خودشان، و متّقی هستند خودشان، و حرص به دنیا ندارند، و رغبتشان به آخرت بیش از رغبت آنها به دنیا است. الان ایمان به غیب یعنی ایمان به خدا، سپس ایمان به خاتم الانبیاء و سایر انبیاء و اوصیاء، سپس به حضرت ولی عصر (عج)، سپس به کسانی که آقا تعیین فرمودند... که الان در عصر فعلی ما آقای خمینی است. خدا طول عمرش بدهد به حقّ محمّد و آل محمّد و سایهاش را از بالای سر مسلمین بالاخصّ شیعه، بالاخصّ ایرانیها کم نکند. اطاعت آقای خمینی اطاعت خداست... هرکس به آقای خمینی ایمان آورد که ایمان به غیب است، برکات چهارده معصوم بیشتر برایش صادر میشود«.
«إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.»
«کسانی که عناد میورزند به مبدأ اجل در ظرف قرآن، عناد میورزند به خاتم انبیاء در ظرف حضرت امیر المؤمنین(ع)، عناد میورزند به حضرت امیرالمؤمنین در ظرف آقای خمینی، کسانی که نسبت به آقای خمینی عناد میورزند و بر عناد خودشان برقرار هستند، تحقیقاً مصداق این آیة شریفه هستند. ترساندن آقای خمینی هیچ تأثیری در ایشان نمیکند. سواءٌ انذار آقای خمینی یا ترک انذار آقای خمینی. نُصح آقای خمینی یا عدم نُصح آقای خمینی، چرا؟ چون تا به حال آنچه دیده شده از این افراد پلید این است که با حق طرف هستند، نه با شخصیّت آقای خمینی؛ یعنی نستجیر باللَّه اگر آقای خمینی سازشکار بود، اینها با او رفیق میشدند. نه چون شخص خمینی است، بلکه چون مظهر حق است، چون مظهر مُسلم است، مظهر مؤمن است، رابط بین خلق و حضرت ولیعصر است... به او عناد میورزند... بیتأمّل و بیتردید بالقطع و الیقین عرض میکنم کسانی که با آقای خمینی از ناحیه این که مظهر اسلام است، مظهر حبل اللَّه است، مظهر مؤمن است، مظهر نایب حضرت بقیّة اللَّه است، هر که با آقای خمینی عناد داشته باشد، این آیه بر او تطبیق میشود (هر که باشد). از سر تا پا دینم را میگویم. احمق است آن آخوند و سیّدی که برای خمینی تکلیف معیّن کند. ما بالنّسبه به خمینی چیزی نمیفهمیم. یک عمر دارد روی قرآن کار میکند با خداپرستی و با تقوا حرکت میکند... کسی که پیراهن تقوا به تن دارد و عمرش را گذاشته روی قرآن مجید و عمرش را گذاشته روی تقوا و صحّت.
در برابر «فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» جای دیگر درباره مؤمنین داریم: «زادَهُمْ هُدًی.»( سوره محمد، آیه 17.)
خداوند بیتقاضای مخلوق، بیخواهش مخلوق نانش را میرساند، آبش را میرساند، سلامتیاش را تأمین میفرماید. خمینی را در این وصفی که ایران را کفر گرفته بود، برمیانگیزاند. خداوند سایة همچو شخص محترمی را بر سر مسلمانها بالاخصّ ایرانیها قرار میدهد. اینجور نبود که ایرانیها تقاضا بکنند یک آقای خمینی بیاید و این پهلوی برطرف بشود و به این زودی دولت حقّه اسلام مستقر بشود. چنین توقّعی نداشتند. تفضّل خدا بود«.
«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ.»
«سست کردن مردم با ساحت قدس آقای خمینی، افسادی است که از ناحیه شخص مفسد نسبت به معارف اسلامی وارد میشود و از جنگ مسلّحانه فسادش کمتر نیست.»
«ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ.»
«اینها دیگر خودشان خودشان را بدبخت کردند. ضلالت را گرفتند، طرفیّت با آقای خمینی را پیشه کردند، هدایت از کفشان رفت. خدا نور را از قلبشان بیرون آورد.»
«صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ.»
«در اثر عناد به حق زبانشان گنگ است... کورند، نه مظهر حق را میفهمند، نه لباس حق و تقوا را میفهمند... نمیخواهند بفهمند و راستی راستی نمیبینند به چشم فکرشان و عقلشان و دلشان که چطور حزب اللَّه نسبت به آقای خمینی که خدا طول عمرش بدهد و هم به حزب اللَّه که اینها چطور با این انسجام دارند کار میکنند. چنین رهبری و چنین ملّتی با این خصوصیّات هیچ وقت در تاریخ دیده نشده... چنین ملّتی را خدا به حقّ فاطمه زهرا برکت دهد، دلِ خوش و طول عمر و استراحت خاطر به خمینی بدهد«.
«یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیّایَ فَارْهَبُونِ.»
«به تمام معنا قصّه موسی بن عمران و قصّه وفا به عهد خدا و وفا کردن خدا به عهد آنان... به تمام معنا این آیه منطبق است بر حال ایرانیان و حضرت امام خمینی. همان طوری که موسی بن عمران نعمت خدا بود برای بنیاسراییل، امام خمینی هم برای ایرانیها، هم برای دنیای آنها و هم برای آخرت آنها نعمت عظمی است«.
8- در اینجا بیمناسبت نیست که به چند بیت از اشعار آن مرحوم که قبل از انقلاب در مدح حضرت امام خمینی و خطاب به شاپور بختیار سرودهاند، اشاره شود:
بیـا شاپـور قـدری گرد عاقـل
گذر از نام و ننگ و از مشاغـل
رسان خود را به سـردار حقیـقی
امــام عــالِمِ عالـَم خمینـی
در آن صورت کند بخت تو یـاری
که گیرد دست تو آن روح باری
بـود او محیــی ایـران و ملّـت
رهانده جمله را از خـاک ذلـّت
ز جـدّش ارث بـرده علم قـرآن
بود علّامـه مطلـق به وجــدان
مفید و مرتضی و شیخ طـوسـی
صدوق و حلّی و شیخ طبـرسی
شهیـدیـن و محقـّق با کلینـی
همه حیّند و ظاهر در خمیــنی
نیامــد عالمـی گـردد مـؤسّس
کند قرآن اساس و خود مهندس
به شرق و غرب و هر قطر زمینی
رسانده حکم قــرآن را خمینی
9- اشاره به حدیث معروفی است که شیعه و اهل سنّت هر دو نقل کردهاند و آن این که بندة خدا میتواند در اثر عمل به احکام الهی به مقامی از ولایت برسد که به آن «قرب نوافل» میگویند و در آنجا خدا قوای ادراکی و تحریکی بنده میگردد:
«لایَزالُ العَبدُ یَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بِالنَّوافِلِ حَتّی أحبُّه فَاِذا أحبَبْتُه کُنتُ سَمعَهُ الَّذی یَسمَعُ بِهِ و بَصَرَه الّذی یَبصُرُ بِه وَ لَسانَه الّذی یَتَکَلّمُ بِهِ وَ یَدَهُ الّتی یَبْطِشُ بِها وَ رِجْلَهُ الّتی یَمشی بِها....»
10- امام آنقدر خود را قدردان این مردم میدانست که در وصیّتنامه خود مینویسند:«من به جرأت مدّعی هستم که ملّت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملّت حجاز در عهد رسولاللَّهصلی الله علیه وآله و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن علیعلیهالسلام میباشند... اسلام باید افتخار کند که چنین فرزندانی تربیت نموده و ما همه مفتخریم که در چنین عصری و در پیشگاه چنین ملّتی میباشیم.»( صحیفه نور، ج 2، ص 411.)
11- مثلاً سازمان مجاهدین خلق را که ادّعای مبارزه مسلّحانه علیه رژیم شاه داشت، بسیاری از شخصیّتهای مذهبی و یاران امام در داخل کشور تأیید کردند و حتّی به امام نامه نوشتند تا امام نیز آنان را تأیید کند و از وجوهات سهمی برای آنان در نظر بگیرد. تقریباً همة شخصیّتها و شاگردان حضرت امام در داخل کشور آنها را تأیید کردند و بعضی از آنها را با نامه خدمت امام فرستادند، ولی امام نه تنها آنان را تأیید ننمود، بلکه حتّی آنان را از مبارزه مسلّحانه منع فرمود. خود ایشان در یک سخنرانی گفتند که یکی از اعضای این سازمان به نجف آمده بود و تأییدیّه میخواست و شروع به صحبت و اعلام مواضع اعتقادی کرده بود. امام فرمودند: «این آمده بود که من همراهی کنم با آنها. من هیچ راجع به اینها حرف نزدم. همهاش را گوش کردم. فقط یک کلمه را که گفت: «ما میخواهیم قیام مسلّحانه بکنیم».، گفتم: «نه، شما نمیتوانید قیام مسلّحانه بکنید. بیخود خودتان را به باد ندهید.»( همان، ج 12، ص 466.)
و اتّفاقاً ملاحظه کردیم که در طول رژیم شاه از سالهای 50 تا 54 صدها جوان را به باد دادند بدون آن که بتوانند یک ترقّه علیه رژیم منفجر بکنند و بعد هم قضیه انحراف ایدئولوژیک آنها در سال 54 به وجود آمد که ضربه مهلک دیگری به خطّ اعتقادی جوانان مبارز بود.
12- حضرت امام خمینی در وصیّتنامه الهی - سیاسی خود مینویسند: «بیتردید رمز بقای انقلاب اسلامی همان رمز پیروزی است و رمز پیروزی را ملّت میداند و نسلهای آینده در تاریخ خواهند خواند که دو رکن اصلی آن انگیزه الهی و مقصد عالی حکومت اسلامی و اجتماع ملّت در سراسر کشور با وحدت کلمه بر همان انگیزه و مقصد. اینجانب به همه نسلهای حاضر و آینده وصیّت میکنم که اگر بخواهید اسلام و حکومت اللَّه برقرار باشد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل از کشورتان قطع شود، این انگیزه الهی را که خداوند تعالی در قرآن کریم بر آن سفارش فرموده است، از دست ندهید و در مقابل این انگیزه که رمز پیروزی و بقای آن است، فراموشی هدف و تفرقه و اختلاف است.»( همان، ج 21، ص 404.)
13- به تعبیر مرحوم حضرت آیتاللَّه نجابت علّت این امر آن بود که ایشان مؤیّد به تأیید الهی و نظر خاصّ حضرت بقیّةاللَّه روحی و ارواح العالمین له الفداء بودند. چنانکه مرحوم آیتاللَّه نجابت در تفسیر آیه (ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتّقین) میفرمایند:
«مشار الیهِ ذلک [با توجّه به آیه دیگری که] میفرماید: (بَل هُو آیاتٌ بَیِّنات فی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا العِلم) [قلب صاحبان علم است] که در رأس همه و سرسلسلة همه، حضرت خاتم انبیاء هستند و یازده فرزند ایشان... قرآنِ کلام اللَّه که محفوظ است نزد حضرت احدیّت و خداوند اجلّ حافظش است، آن است که در صدرِ حضرت رسول اکرم است و در صدرِ آقا امیرالمؤمنین و یازده فرزند ایشان، و... فعلاً منحصر است به حضرت ولیعصر و عدّهای که خودشان را چسبانده اند به حضرت ولیعصر که در رأس آنها آقای خمینی است. آقای خمینی هرچه از علوم قرآن استفاده میکند از برکات حضرت ولیعصر است، از برکات ائمّه اطهار است، نه اینکه مستقیماً خودش منوّر است. امور راجع به شؤون خلق را میفهمد، لکن علومیکه راجع به حضرت احدیت است و از اسرار آل محمّد است، هرچه را بفهمد، از برکات حضرت ولیعصر است، از برکات تبعیت ایشان است. آنکه هادی متّقین است، آنکه موجب ایصال الی المتّقین است و متّقین را به هدف خودشان میرساند، آن صدرِ حضرت ولیعصر است.
14- مرحوم حضرت آیتاللَّه نجابت(ره) در همان سخنانی که پس از رحلت حضرت امام فرمودند، دومین ویژگی امام را پس از معرفت خدا، فقه ایشان دانسته فرمودند:
«جهت ثانیه ایشان که موجب امتیاز ایشان بر تمام طبقات اهل علم بلکه بر سابقین است، آن جهت فقاهت این بزرگوار است. یعنی این بزرگوار اَفقَهِ تمام علماء عصر خودشان، و بالنسبه به سابقین، کمنظیر هستند. نسبت به بعضی از سابقین تقدّم دارند از حیث فقاهت. یعنی این بزرگوار در اثر اطمینانش و یقینش و معرفتش به خدای تعالی، احکام قرآن در نظر شریفش زنده بود«.
15- اگر کسی همّت کند و در سخنان امام پژوهش نماید، میتواند برای بسیاری از سخنان امام آیات و روایات محکم و مستند پیدا نماید، یعنی علیرغم این که امام کمتر دیده میشد که مستقیماً به روایت اشاره کنند و یا آیه قرآن را تلاوت نمایند، بلکه خیلی عادی و با زبان عامّه مردم سخن میگفتند، ولی با این وجود، اکثر کلماتشان ترجمهای از یک آیه یا روایت بود. پیدا کردن این آیات و روایات خود میتواند موضوع پژوهش مستقلّی باشد.
16- امام در مورد قبول قطعنامه میفرمایند: «و امّا در مورد قبول قطعنامه که حقیقتاً مسأله تلخ و ناگواری برای همه و خصوصاً برای من بود، این است که من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن میدیدم؛ ولی به واسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلاً خودداری میکنم و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد، و با توجّه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور که من به تعهّد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتشبس موافقت نمودم و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام میدانم و خدا میداند که اگر نبود انگیزهای که همه ما و عزّت و اعتبار ما باید در مسیر مصحلت اسلام و مسلمین قربانی شود، هرگز راضی به این عمل نمیبودم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود، امّا چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالی گردن نهیم.»( همان، ج 21، ص 92.)
و باز در جای دیگر میفرمایند: «خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودان و خانوادههای معظّم شهدا و بدا به حال من که هنوز ماندهام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سرکشیدهام، و در برابر عظمت و فداکاری این ملّت بزرگ احساس شرمساری میکنم و بدا به حال آنانی که در این قافله نبودند و بدا به حال آنهایی که از کنار این معرکه بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظیم تا به حال ساکت و بیتفاوت و یا انتقادکننده و پرخاشگر گذشتند. آری، دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت و فردا امتحان دیگری است که پیش میآید و همة ما نیز روز محاسبه بزرگتری را در پیش رو داریم. آنهایی که در این چند سال مبارزه و جنگ به هر دلیلی از ادای این تکلیف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندانشان و دیگران را از آتش حادثه دور کردهاند، مطمئن باشند که از معامله با خدا طفره رفتهاند... من مجدّداً به همة مردم و مسئولین عرض میکنم که حساب اینگونه افراد را از حساب مجاهدان در راه خدا جدا سازند و نگذارند این مدّعیان بیهنر امروز و قاعدین کوتهنظر دیروز به صحنهها برگردند.»( همان، ج 21، ص 93.)
17- در اینجا اگر ادبیات حضرت امام را در برابر مخالفینی چون شریعتمداری، بنیصدر و منافقین به یاد بیاوریم، میتوانیم درس بزرگ دیگری از حضرت امام در برخورد با مخالفان بگیریم. هیچگاه امام هتّاکی نکردند، آبروی آنان را نبردند، افشاگری از عیبهای پنهان آنان ننمودند، تا چه رسد به تهمت زدن و دروغ بستن. حتّی زمانی که بنیصدر فرار کرده و به پاریس رفته بود، باز هم امام به او بیاحترامی نمیکردند، بلکه در یک سخنرانی خطاب به او میگفتند: «من دوست داشتم که شما در ایران میماندید و به مردم خدمت میکردید». امام در جایی قسم خوردند که واللَّه من از اوّل با ریاست جمهوری بنیصدر و با نخستوزیری بازرگان مخالف بودم، ولی هیچگاه این مخالفت در طول دوران دولت موقّت یا ریاست جمهوری بنی صدر از کلام امام ظاهر نشد. برخورد ایشان با شریعتمداری و حزب خلق مسلمان نیز درس بزرگ دیگری بود که اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً.
18- امام خود در این باره میفرمایند: «مسأله کتاب آیات شیطانی کاری حساب شده برای زدن ریشه دین و دینداری و در رأس آن اسلام و روحانیّت است.»( همان، ج 21، ص 277.)
و در جای دیگر میفرمایند: «این یک نمونه است که خدا میخواست پس از انتشار کتاب کفرآمیز آیات شیطانی در این زمان اتّفاق بیفتد و دنیای تفرعن و استکبار و بربریت، چهره واقعی خود را در دشمنی دیرینهاش با اسلام برملا سازد تا... با تمام وجود درک کنیم که... مسأله... تعمّد جهانخواران به نابودی اسلام و مسلمین است، والّا مسألة فردی چون سلمان رشدی آنقدر برایشان مهم نیست که همة صهیونیستها و استکبار پشت سر او قرار بگیرند.»( همان، ج 21، ص 291.)
19- ایشان خطاب به گورباچف میفرمایند: «اوّلین مسألهای که مطمئنّاً باعث موفّقیّت شما خواهد شد این است که در سیاست اسلاف خود دایر بر «خدازدایی» و «دینزدایی» از جامعه که تحقیقاً بزرگترین و بالاترین ضربه را بر پیکر مردم کشور شوروی وارد کرده است، تجدید نظر نمایید... شما اگر بخواهید در این مقطع گرههای کور... را با پناه بردن به کانون سرمایهداری غرب حل کنید، نه تنها دردی از جامعه خویش دوا نکردهاید که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند... مشکل اصلی کشور شما مسألة مالکیّت و اقتصاد و آزادی نیست، مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست، همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بنبست کشیده و یا خواهد شد.»( همان، ج 21، ص 21-220.)
20- در کنفرانس اخیری که در کشور اتریش برگزار شد و موضوع آن «خدا و جهانی شدن» بود، از نزدیک مشاهده کردم که به خصوص هنر سینما چقدر میتواند در رساندن پیامها مؤثّر باشد و ما در جهت ساختن و ارائه فیلمهایی که بتواند دیدگاههای اسلام و انقلاب را به غربیان بشناساند، ضعیف عمل کردهایم. مثلاً در جلسهای که به طور خصوصی در حاشیة کنفرانس داشتیم، مشاهده کردم که دانشجویانی از کشورهای آلمان، آمریکا، اتریش، یونان و اسپانیا فیلم «طعم گیلاس» کیارستمی را دیدهاند و نکاتی را دربارة آن فیلم مورد بحث قرار میدادند، ولی وقتی من در بحث «گفتگوی ادیان» و خدا از دیدگاه عرفان از فیلم «از کرخه تا راین» حاتمیکیا یاد کردم، هیچکدام این فیلم را ندیده بودند. وقتی موضوع فیلم و پیام آن را برای ایشان توضیح دادم، بسیار به دیدن این فیلم علاقهمند شدند، امّا هنگامیکه از رایزن فرهنگی نواری از این فیلم را برای آن دانشجویان درخواست کردم، متأسّفانه موجود نبود.
21- در همین کنفرانس که در اتریش برگزار شد، موضوع سخنرانی بنده «خدا از دیدگاه عرفان اسلامی و عرفان مسیحی» بود که برای آنان بسیار جذّاب بود، به خصوص آن که از دیدگاه آنان از طرف یک به اصطلاح «ملّا» ارائه میشد، چرا که بسیاری از آنان تصوّر میکردند که اسلام تنها در مجموعهای از احکام خشک و انعطافناپذیر شریعت محصور میباشد و وقتی برای آنان توضیح میدادم که امام خمینی(ق. س) یک عارف تمام عیار بودند و حتّی دیوان اشعار عرفانی دارند، برای آنان بسیار تعجّبانگیز بود.
اسوه شایسته
نگاهی به فضایل ظاهری و باطنی امام خمینی (ره)
اشاره: امام خمینی (قدّس سرّه )سلاله پاک رسول اکرم(ص)و خلف شایسته ائمه هدی است که عمر با برکت خویش را در راه عزّت و اقتدار مسلمانان، احیای مجد و عظمت اسلام بکار ببرد.
وجود مبارکی که با رهبری قاطع فریاد فراخوانی توحید را به گوش جهانیان رسانید و خروش پرصلابتش استکبار جهانی را در موجی از هراس فرو برد. او با استراتژی ویژه ای که در توکل ایمان، تقوا، زهد و بصیرت معنوی داشت تمایم نقشه ها و حیله های دشمنان را برهم ریخت و آنان را حیرت زده و مشوّش ساخت.
او با فرزانگی و فروزندگی، شهامت و تدبیر موفق گردید در عرصه های جهانی گوهرهای گرانبهایی از اقیانوس ناب محمّدی، مکتب علوی و حماسه حسینی را به گونه ای شایسته عرضه نماید که آثارش به صورت بیداری اسلامی و یک نوع رستاخیز معنوی، جهان را دچار تحوّلی اساسی ساخت.
ایمان، اخلاص، فداکاری و وارستگی این رادمرد آن چنان منحصر به فرد و کم نظیر است که به ندرت می توان پس از معصومین کسی را با وی مقایسه کرد آن چنان جامعیتی در افکار، ابعاد علمی، اخلاقی و عرفانی او مشاهده می گردد که می توان آن روح قدسی را مصداق بارزی از انسان کامل نامید. همان خورشید درخشانی که با حرتی سترگ به همگان ثابت کرد گام نهادن در مسیر فضل و فضیلت، فتح قله معنویت و مشاهدات ملکوتی تا حوالی مرزهای عصمت امکان پذیر است.
انوار تابناک شعله ای مقدس
اگر جامعه اسلامی می خواهد سعادت راستین و خوشبختی پایدار و آرامش جاوید را در آغوش گیرد و به سوی رشد و بالندگی ارتقا یابد صلاحش در این است که به راهی روشن که آن رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی فرا روی ما گشوده است گام نهد و در این مسیر از هیچ گونه نیرنگ و توطئه ای، به دل واهمه راه ندهد.
امام خمینی در شرایطی مشعل هدایت امّت اسلامی را به دست گرفت که کمتر کسی باور می کرد. انوار تابناک این شعله مقدّس، روزگاری اقصی نقاط گیتی را در نوردیده و در پس سال ها حرمان و یأس، مشتاقان حقیقت را امیدی دوباره بخشد. آری انفاس قدسی و دم مسیحایی این رهرو خستگی ناپذیر وادی ملکوت برجان مرده بشریت حیاتی دوباره بخشید و با شگتفی شب سیاه ستم و اختناق را به صبح عدالت و آزادگی رسانید و جان های بسیاری را به جانب وصل جانان سوق داد.
این هدایت پربار برخاسته از جنبه های عرفانی و اخلاقی امام خمینی است و اگر چه آن چشمه جاوید کمالات علمی و فضایل اخلاقی را با هم جمع کرده بود امّا تأثیر ایّام تزکیه و تهذیب نفس، خودسازی معنوی در این شکوفایی شکوهمند امری انکار ناپذیر است.
صفای معنوی
معمولا هر چه انسان به برخی اشخاص و حتی معاریف نزدیکتر می شود و با ویژگی های شخصی آنان مأنوس می گردد ، دیدگاهش درباره آنان، نسبت به تصوّرات قبلی متحوّل می گردد؛ زیرا معمولاً هر کس در زندگی فردی و اجتماعی خود خطاها، لغزش ها و غفلت هایی دارد. اما در مورد امام این موضوع برعکس بود، زیرا به دلیل پارسایی، وارستگی و شب زنده داری خصالی را که باید یک انسان صالح و مؤمن و متعهد دارا باشد، داشت و از این روی نزدیک شدن به وی، اعتقاد افراد را درباره اش تقویت می کرد و فزونی می بخشید. لذا مقرّبان به امام برحسب معرفتشان. ارادتمندترین افراد به ایشان بودند و اصحاب علمی و سیاسی در ایامی که با امام معاشرت داشتند، علاقه ژرف تری نسبت به آن رهبر عالیقدر از خود بروز می دادند یکی از بزرگان گفته بود:«هرگاه با امام می نشینیم جلوه ای تازه از خصال ایشان را کشف می کنیم و احساس می نماییم قبلا متوجّه این ویژگی نبوده و آن را نفهمیده ایم و این نمایانگر آن جوهر اصلی است که امام در پرتو تعبّد و تقیّد بدست آورد».1
امام حتّی با افرادی که به او زخم زده و با حالتی از عناد و لج بازی برخورد کرده بودند تا آخرین لحظات حیات دنیوی رفتاری پدرانه و توأم با رأفت داشت و در مراحلی که ناگزیر می گردید براساس ارزش های دینی و شرعی با جریان ها، گروهها و تشکل ها برخوردی قاطع داشته باشد، از آن وضع به سختی یاد می کرد. هیچ گاه از برخورد با مخالفان ، با شادی و سرور یاد نکرد و روزی که فرد یا دسته ای از اقیانوس موّاج و خروشان امام و امّت جدا می گردید اوّلین کسی که از این وضع پیش آمده نگران می گردید و برآن اظهار تاسف می کرد امام خمینی(ره)بود.2
تمامی آداب و رفتارهای اجتماعی اخلاقی که امام بدان ها پای بند بود از سر ادای تکلیف و عمل به وظایف دینی در زندگیش جلوه گر گردیده بود، بنابراین مکتب تربیتی او، برگرفته از همان برنامه ای است که اسلام ارائه می دهد به دلیل همین ویژگی در ادوار گوناگون و متنوع زندگی فردی و جمعی ایشان در منش سرشار از فضایل اخلاقی امام تغییراتی دیده نمی شد و محیط، شرایط جغرافیایی و تاریخی در این حالات تأثیری نداشت
قوت ایمان در عمل صالح
امام در میدان عمل با مراقبت و مواظبت دائمی، آداب معاشرت را چنان در باطن خویش پرورش داد که ملکه وجود خود ساخت و همین امر موجب تعادل و توازن در برخوردهای او بود.
آن آراسته به خصال والا و مکارم اخلاقی جام جهان نمای معنویت را می نمایاند. به گفتار و رفتار و تصمیم گیری ها و مقاصدش نور حقیقت پرتو افکنده بود، با اصول و ارزش های الهی می زیست، هیچ عاملی موفق نگردید به موازینی که روح و روان امام به آن زینت یافته بود، غلبه یابد. مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای فرموده اند:«...امام خصلت های گوناگونی داشت، بسیار خردمند، عاقل، متواضع، هوشیار، قاطع ، رئوف و خویشتن دار بود. نمی شد حقیقتی را در چشم او واژگونه جلوه داد، دارای ارادهای پولادین بود و هیچ مانعی نمی توانست او را از حرکت باز دارد، انگیزه های نفسانی، جاذبه های مادی، و هواها و هوس ها نمی توانست به قله رفیع وجود یا تقوایش دست اندازی کند. اسیرهواها وخواهش های خود بود. سخت ترین حوادث در اقیانوس عظیم وجود او تلاطم ایجاد نمی کرد.
آن بزرگوار قوّت ایمان را با عمل صالح و اراده ای پولادین را با همبت بلند و شجاعت اخلاقی را با حکمت، صراحت لهجه را با صدق، قناعت و صفای معنوی را با هوشمندی و کیاست و تقوا، ورع را با سرعت و قاطعیت و ابهت و صلات رهبری را با رقّت و عطوفت با هم داشت».3
رابین وود زورث(Robinwoodsworth)نویسنده مسیحی کتاب«امام و انقلاب اسلامی»که در سال1361ش/1982م با امام خمینی دیداری داشته است. می نویسد:«هنگامی که درب گشوده شد و او وارد گردید، جزر و مدّ و توفانی از انرژی برپا گردید، عبای قهوه ای، عمّامه سیاه و محاسن سفیدش همه مولکولهای ساختمان را به جنبش در آورد توجّه حضّار آن چنان متمرکز و میخکوب شد که هر چیز دیگر غیر از او ناپدید گردید».
امام خمینی به مثابه یک هاله نور در حال حرکت، به عمق وجدان و آگاهی همه کسانی که در حسینیه جماران بودند، نفوذ کرده بود. او تمام تصاویر تخیّلی را که هر کس قبل از ملاقات با او، در ذهن خویش ساخته بود منهدم می کرد...قدرت امام خمینی، توفیقات و احاطه نفسانی اش همه قالب های ارزیابی ذهن مرا نابود ساخت و خود را در حال گرفتن احساس و انرژی که توسط اشعه حضور ش در حال تبلور بود یافتم...این عظمت و کمال در همه جا انعکاس داشت در تنفّس در حرکت اندام ها و دستانش در آتش شخصیت اش، در آرامش، آگاهی و وجدانش....».4
خلاصه اخلاص
بین اعملا و نیّت امام هماهنگی کامل وجود داشت و تمامی برنامه های عبادی- سیاسی و اجتماعی وی از هدف های غیرالهی منزّه بود. ارتقای معنوی امام به شکلی بود که تمامی تلاش و همّت والای خود را آن گونه به کار می گرفت تا در مزرعه وجودش هیچ بذری جز خشنودی خداوند افکنده نشود و در رفع عطش جانش جز از چشمه سار معرفت و حکمت توحیدی، سیراب نگردد.
اومجاهدتی خستگی ناپذیر را سرلوحه عمل خویش قرار داد تا هر گونه آثار خودخواهی و وابستگی های مذموم وفناپذیر را از صفحه دل و ذهن خویش پیرایش کند و خود را به وادی...برساند که از وسوسه های خنّاسان و شرارت حیله گران جنی و انسی برحذر باشد واز طریق اخلاص به بارگاه معبود حقیقی خویش راه یابد. با آن که وارستگی و پارسایی از آغاز تکلیف تا زمان رحلت در وجود امام تجلّی ویژه ای داشت به اعتراف دوست و دشمن هیچ گاه ایشان خود را به این صفات نستود و حتی به صراحت یا کنایه از آن چه براو در سختی هاو مرارت ها در سیر و سلوک معنوی گذشته، سخنی به میان نیاورد.
در معاشرت با مردم حالت های آمیخته با تقدّس و رفتارهایی را که مقامات معنوی را در اذهان تداعی می کند از خویشتن بروز نداد. با آن که برهمگان این حقیقت روشن بود که امام خمینی (ره)از آغاز مبارزات تا زمان رحلت محور تمامی تلاش های مبارزان و قیام کنندگان علیه باطل بوده اندو آن حرکت مقدّس عمومی که چون سیل خروشان بساط ستم و استکبار را برکند به برکت وجود اوست، امام بارها نقش خود را در نهضت اسلامی ناچیز جلوه داده و ارتباطش با مردم از حالت عادی گذشته و به اشتیاقی آتشین مبدّل گردیده بود.
همین حالات توأم با اخلاص و صفای درون موجب گردید که چشمه های حکمت از قلب امام بر زبانش جاری گردد و مطالب مطابق با واقعیت و حقایق ارزنده ای را که حتی به فکر افراد دیگر نمی رسد خداوند بردل و ذهنش وارد نماید.
امام در تمامی حرکات و اعمال، همواره از نفس خویش مراقبت به عمل می آورد وبا تمایلات تفسانی در مبارزه بود و در هیچ حیطه ای از عرصه های علمی، عرفانی، اخلاقی و مبارزاتی ادعای ویژه نداشت با این که در هر کدام از این ابعاد، سرآمد اقران به حساب می آمد. فنای فی الله و محو در هدفی مقدّس و جاوید و متعالی و فارغ بودن از هرگونه تظاهر و ریا از مشخصات بارز امام خمینی(ره)بود.
نفرت از شهرت
یکی از افراد دفتر امام گفته است: وقتی به هر بهانه و دلیل و موقعیتی فردی در کنار ایشان قرار می گرفت و از خصوصیات اخلاقی و کرامت های انسانی امام سخن می گفت آثار خشم و نارضایتی در سیمای آن حکیم فرزانه هویدا می گردید و حتی در برخی مواقع کلام آن فرد سخنور را قطع و خطاب به وی می فرمود: از من ستایش مکن. در یکی از سخنرانی های خود قبل از خطبه های نماز جمعه تهران از یک رویداد کاملاً عادی، معمولی و همیشگی زندگی امام یاد نمودم، ایشان که صحبت های مرا شنیده بود«توسط رادیو»به فرزند گرامیشان مرحوم حاج احمد آقا گلایه کرده بود که چرا فلانی از من تعریف و ستایش کرده است.5
اگر فردی در مصاحبه ها، نشست هاو سخنرانی ها در مورد امام افراط می کرد و راه اغراق را پیش می گرفت و با کلمات خلاف واقع بر زبان می آورد. او را احضار می کرد و به حالت اعتراض و انتقاد به وی می گفت: چرا خلاف واقع می گویی. چرا آن گونه ای که من هستم، بالاترش را می گویی. در ملاقات ها نیز امام این روند را مورد تأکید قرار می داد و می فرمود: بگوئید برای من شعار ندهند، همان شعار را برای اسلام بدهند، از این که به نفع ایشان شعائر دهند اکراه داشت و سخنان و گفته هایی را که بوی اغراق می داد یک نوع دروغ و مغایر شئونات اخلاقی تلقی می کرد.6
از این که نامش در صدا و سیما مطرح می گردید و تمثالش برصفحه تلویزیون می آمد و نیز جراید و مطبوعات در این باره گزارش هایی تهیه می کردند، کراهت داشت و این وضع را خوش نمی داشت و از مسئولین و دست اندرکاران گلایه می کرد و می فرمود: وقتی مشاهده می کنم رادیو و تلویزیون از من اسم می برد خوشم نمی آید.7
آیت الله مسعودی گفته است:حاج آقا مجتبی تهرانی تمایل داشت مکاسب محرّمه امام را به طبع برساند، خدمت ایشان عر ض کردم نام خویش را در آغاز این اثر مرقوم فرمائید تا مؤلف آن مشخص گردد. امام فرمود: لزومی ندارد، بی عنوان چاپ کنید، دیدم از این راه نمی توانم موافقت ایشان را درباره آوردن نامش بر روی جلد کتاب جلب کنم، چاره ای اندیشیده و گفتم شاید کسی بخواهد نظرات و بحث های شما را مورد نقد و بررسی قرار دهد با این وصف باید ناقد بداند این اثر را چه کسی پدید آورده است. در این حال امام پذیرفت.8
پی نوشت ها :
1ـ پا به پای آفتاب، امیر رضا ستوده، ج3،ص72.
2ـ مجموعه مقالات و سخنرانی های کنگره بین المللی بررسی ابعادی چند از شخصیت امام خمینی،ص126.
3ـ روزنامه اطلاعات،ش21735،ویژه نامه یاد یار،ص9.
4ـ اولین دیدار، رابین وود زورث، یادمان هیجدهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی(ویژه نامه آن روزهای خدایی)،ص79-78.
5ـ مجموعه مقالات و سخنرانی های کنگره...،ص131.
6ـ پا به پای آفتاب،ج اول، ص291-290.
7ـ روزنامه جمهوری اسلامی،ش1817.
8ـ نجوم امّت، ناصر باقری بیدهندی، مجله نور علم، دوره سوم، ش31،ص118و119.
منبع: پاسدار اسلام شماره 342
امام خمینى و مبانى فکرى حکومت اسلامى
اکنون با گذشت بیش از بیست و پنج سال از عمر پیروزى انقلاب و استقرار حکومت اسلامى در ایران و ورود به دهه سوم تحلیل ها, و تبیین هاى متفاوتى نسبت به مبانى و اهداف انقلاب دینى و به ویژه انقلاب اسلامى و اندیشه اى که رهبرى انقلاب براساس آن, پرچم مبارزه را برافراشت و سپس نظام اسلامى را پدید آورد, در جریان است. آیا تئورى حضرت امام خمینى از دین, معطوف به چه اهداف بوده است؟ و در موضوع انتظار از دین, حضرت امام چه نگرشى داشته تا بر اساس آن به قیام دست زده و حکومت تشکیل داده است؟ ظلم ستیزى و عزّت طلبى براى مسلمانان یا اهداف دموکراتیک و آزادى, یا توسعه اقتصادى و بهبود وضع معیشتى جامعه آیا کدام یک از این امور مدّ نظر امام بوده است؟ آیا لزوماً براى برپایى یک حکومت دینى, باید تنها و تنها اهداف دنیوى را مورد لحاظ قرار داد و نمى توان بدون نگرش دنیاگرایانه به دین حکومت دینى آفرید؟ آیا یک حکومت دینى نمى تواند معطوف به اهداف دنیوى واخروى هر دو باشد و تغییر برون و درون جامعه را به عنوان آرمان خود در نظر گیرد؟ آیا دیدگاه حضرت امام نسبت به انقلاب و نظام سیاسى چگونه بوده است؟ آیا ایشان انقلاب و حکومت اسلامى را تنها مع طوف به دنیا مى دیده و انقلاب اخروى را که در قلمرو درون آدمیان است, از دسترس انقلاب به دور مى دیده است؟ و براى برپایى حکومت اسلامى ایران, تنها تغییر وضع مسلمانان را مورد نظر داشت و آنچه از دین انتظار مى کشید آن بود که مسلمانان در دنیا عزیز باشند و تو سرى خور دیگران نباشند؟ یا آنکه حضرت امام اهداف بلندترى را دنبال مى کرد و نگرش او به دین نگرشى بود که معتقد بود: انقلاب دینى, اهداف دنیوى و اخروى, هر دو را مدّنظر دارد و در تغییر وضع دنیا هم, مقوله عزّت طلبى براى مسلمانان تنها مى تواند یکى از اهداف انقلاب قرار گیرد و در کنار آن اهدافى چون آزادى, استقلال, توسعه همه جانبه و مبارزه با ظلم و ستم براى همه جهانیان (نه تنها مسلمانان) مى تواند مورد توجه یک انقلاب و نظام دینى باشد؟ آیا حضرت امام, بیش از هر چیز و پیش از هر چیز, چه هدفى را دنبال مى کرد و نگرش اساسى و اولیه او به دین بر چه پایه اى استوار بود؟
پرسش هایى نظیر آنچه مطرح شد, مباحث بسیار مهمى است که باید به استناد با ده ها سال مبارزه حضرت امام براى برپایى حکومت اسلامى و سیره نظرى و عملى او در این رابطه, به طور دقیق ارزیابى و موشکافى شود, تا در مسیر آن, دیدگاههاى حضرت امام, روشن و شفّاف در معرض دید اهل نظر و اندیشه قرار گیرد و با توجه به آنکه جمهورى اسلامى, بیش از هر چیز متأثّر از افکار و اندیشه هاى حضرت امام مى باشد, بتوان در سایه آن به تبیین و تحلیل جمهورى اسلامى پرداخت و آن را ارزیابى کرد.
شاید براى خواننده عزیز نوشتار حاضر, شگفت آور باشد, اگر بگوییم: پاسخ یابى پرسش هاى بالا را از توحید آغاز مى کنیم, به ویژه آنکه بحث را با یک بُرش تاریخى و کاوش در لابه لاى مصاحبه هاى امام خمینى در دوران حضور در پاریس, شروع کرده باشیم. در این نوشتار دو پاسخ به پرسش هاى یاد شده تهیه و در نظر گرفته شده است, یکى فشرده و مختصر و دیگرى مفصّل و اندکى طولانى. در پاسخ اجمالى و فشرده با تحلیل مصاحبه اى از امام در پاریس, پاسخ خود را از پرسش بالا دریافت مى کنیم. و آنگاه در جواب مفصّل, به موشکافى و تأمّل در همان پاسخ دریافت شده از پیام امام خواهیم پرداخت و نشان مى دهیم که چگونه در نظام معرفتى امام, بر مبناى توحید, یک انقلاب دینى رخ مى دهد و حکومت اسلامى تشکیل مى شود و اهداف و آرمان هاى کوتاه مدّت و طولانى مدّت شکل مى گیرد و راه سعادت انسان را در دنیا و آخرت در سایه چنین حکومتى ترسیم مى نماید؟
نقش توحید در حکومت دینى از نگاه امام خمینى:
هنگامى که در نوفل لوشاتو, دهکده نزدیک پاریس و محلّ اقامت امام پس از خروج از عراق و در زمانى که مبارزات ملّت ایران به اوج خود رسیده بود و فاصله اى چندان تا پیروزى نداشت, در تاریخ 7.10.18 خبرنگار تایمز لندن از عقاید و اندیشه هاى امام مى پرسد, در پاسخ چنین مى شنود:
(ریشه و اصل همه عقاید (که در قرآن کریم آمده و یا پیامبر اسلام(ص)و پیشوایان بحق بعد از آن حضرت بیان فرموده اند) و مهمترین و با ارزشترین اعتقادات ماست, اصل توحید است. مطابق این اصل ما معتقدیم که خالق و آفریننده جهان و همه عوالم وجود و انسان, تنها ذات مقدس خداى تعالى است که از همه حقایق مطلع است و قادر بر همه چیز است و مالک همه چیز.)
حضرت امام در این گفتگو پس از آنکه اساس و مبناى تمامى اندیشه هاى خود را مانند دیگر مسلمانان بر محور توحید استوار مى کند و آن را همچون ریشه درخت, پایه و ستون قائمه معارف خویش مى خواند, به استخراج لوازم و پى آمدهاى ایمان توحیدى مى پردازد و به آموزه هاى فراوانى که در پرتو توحید مى توان فراگرفت اشاره مى کند. ماحصل آنچه حضرت امام به عنوان دست آورد توحید معرفى مى کند را مى توان در اصول نه گانه ذیل معرفى کرد.
در پرتو توحید, انسان موحّد معتقد است:
1ـ انسان تنها در برابر ذات اقدس حقّ باید تسلیم باشد و از هیچ انسانى نباید اطاعت کند مگر اینکه, اطاعت او, اطاعت خدا باشد.
2ـ هیچ انسانى حق ندارد انسان هاى دیگر را به تسلیم در برابر خود مجبور کند.
3ـ هیچ فردى حق ندارد, انسان و یا جامعه و ملّتى را از آزادى محروم کند, براى او قانون وضع کند, رفتار و روابط او را بنا به درک و شناخت خود که بسیار ناقص و یا بنا به خواسته ها و امیال خود تنظیم نماید.
4ـ قانون گذارى براى پیشرفت, در اختیار خداى تعالى است, چنانکه قوانین هستى و خلقت را خداوند مقرّر فرموده است, و سعادت و کمال انسان و جوامع تنها در گرو اطاعت از قوانین الهى است که توسط انبیاء به بشر ابلاغ شده است.
5ـ انحطاط و سقوط بشر به علّت سلب آزادى او و تسلیم در برابر سایر انسان هاست.
6ـ انسان باید علیه این بندها و زنجیرهاى اسارت و در برابر دیگرانى که به اسارت دعوت مى کنند, قیام کند و خود و جامعه خود را آزاد سازد, تا همگى تسلیم و بنده خدا باشند.
7ـ براى آزادسازى است که مقرّرات اجتماعى ما علیه قدرتهاى استبدادى و استعمارى آغاز مى شود.
8 ـ همه انسانها در پیشگاه خداوند یکسانند, او خالق همه است و همه مخلوق و بنده او هستند. اصل برابر انسانها و اینکه تنها امتیاز انسان بر معیار تقوا و پاکى از انحراف و خطاست.
9ـ با هر چیزى که برابرى را در جامعه بر هم مى زند و امتیازات پوچ و بى محتوایى را در جامعه حاکم مى سازد باید مبارزه کرد.
اصول نُه گانه بالا, تنها آموزه هایى است که در عرصه امور اجتماعى و مناسبات انسانى, توسط امام راحل, از اصل توحید قابل استحصال است و نشان مى دهد در نظام دینى حضرت امام, با محوریّت توحید, مقوله هاى بسیار مهم و اساسى مثل آزادى, برابرى و عدالت, ظلم ستیزى و مبارزه با استبداد و استعمار و تبعیض نژادى که از نیازهاى اساسى دیروز و امروز انسانیت بوده است و همواره انسان در آرزوى رسیدن به آن دقیقه شمارى نموده, شکل مى گیرد. اصول بازگو شده بالا, مترقى ترین و حیاتى ترین نیاز براى انسان است و تضمین کننده فلاح و سعادت ابدى جامعه بشرى است و از چنان توان بالا و مستحکمى برخوردار است که بتواند تمام رنجهاى بشر را از دوش او بزداید و تمامى این آرزوها و نیازها, در کلمه توحید نهفته است و تنها از آن قابل استحصال است.
در گفتگوى مختصر و مفید امام با روزنامه تایمز لندن که لبّ اندیشه هاى حضرت امام در باب سیاست و نظامهاى اجتماعى بازگو شده است, اساس و محور تمامى آن اندیشه ها توحید قرار مى گیرد و نظامهاى مختلف به درختى تشبیه شده که ریشه آن را توحید به وجود مى آورد. از منظر امام, تأمّل در توحید, گویاى این نکته است که هر چند در ظاهر, توحید به عنوان اصلى از اصول اعتقادى مسلمانان, در کنار دیگر اصول مانند عدل, نبوّت, امامت و معاد از آن یاد مى شود, ولى واقع مطلب حقیقتى بالاتر و فراتر از این را در بردارد و نشان مى دهد, بازگشت تمامى آن اصول به توحید است و پیامبر شناسى, امام شناسى و معاد شناسى یک موحّد ریشه در مبدء شناسى او دارد. از آنجا که خداى سبحان کمال مطلق بوده و از هر نقص و زشتى منزّه و مبرّاست, به اصل عدل مى رسیم و ساحت ربوبى را از ظلم و ستم به دور مى یابیم. بنابراین اعتقاد به عدل, ریشه در شناخت توحیدى دارد.
از سوى دیگر, چون هدایت انسان به سوى خیر و سعادت, و ارائه معرفت صحیح و رفتار شایسته, لازمه حکمت الهى و از ابعاد ربوبیّت اوست, به اصل بعثت انبیاء و ضرورت نبوّت و امامت خواهیم رسید و نتیجه مى گیریم که شناخت حکمت الهى, چگونه رابطه اى نزدیک و وثیق با این دو اصل دارد. چنانکه با ژرف اندیشى در صفت عدالت و حکمت الهى به ایمان به معاد مى رسیم زیرا که با توجه به مسأله بعثت و انزال کتب آسمانى براى هدایت, عدالت و حکمت ایجاب مى نماید که کافر و مؤمن, فاسق و صالح, یکسان نباشند و در ادامه زیست دنیوى بشر, براى رسیدگى به رفتار انسانها, جاى دیگر وجود داشته باشد.و این سرّ سخن امام است که توحید را ریشه همه اعتقادات مسلمانان دانست و آن را مهمترین و با ارزشترین اعتقادات برشمرد. (الم تر کیف ضرب اللّه مثلاً کلمة طیّبةً کشجرة طیّبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء.)(24/ابراهیم) مثل سخن خوش و اعتقاد حق, مثل درختى است که ریشه اش در زمین استوار, و شاخ و برگش به سوى آسمان بالارفته باشد. (تؤتى اکلها کلّ حین بأذن ربها). چنین درختى, میوه هاى شیرین و لذیذ خود را همواره به بارمى آورد. در این مثل قرآنى, نظام اندیشه اسلام
یى, به درختى تشبیه شده که پایه آن کلمه طیّبه (لااله الاّ اللّه) است و این ریشه است که ریشه هاى دیگر را تولید مى کند و با رشد این ریشه و درخت است که شاخ و برگها روییده مى شود و شکوفه و گل ها و میوه هاى ارزشمند را به بار مى آورد. به فرموده علاّمه طباطبایى, توحید وقتى گسترش پیدا مى کند, کلّ اسلام مى شود و اسلام وقتى فشرده مى شود, توحید حاصل مى گردد.2 این معرفت اللّه است که مولّد سایر عقاید و نظامات معرفتى دینى است و همچون ریشه اى است که با وجود مزرعه مستعد, به فعالیّت مى پردازد و شاخ و برگ و ثمر مى دهد. توحید محور نظام معرفتى و محور نظام ارزشى اندیشه اسلامى است که هر قدر در جان آدمى متکامل شود و ریشه گیرد, در ایمان و رفتار آدمى خود را جلوه گر مى کند و بروز مى نماید.
اقرار به کلمه اخلاص و ایمان به توحید, تنها یک عقیده و اندیشه خنثى نیست که تأثیرى در حوزه رفتار و کردار انسانى نداشته باشد و در رابطه با سایر اندیشه ها و تئوریهاى وى قرار گیرد و گسسته از نظامات اجتماعى و سیاسى و ارزشهاى اخلاقى او باشد. معرفت توحید, علاوه بر آنکه در حوزه هستى شناختى تأثیرگذار است, از یک سو نظام ارزشى انسان موحّد را نیز پدید مى آورد.مؤمن موحّد, براساس قرب به کمال مطلق و سلوک الى اللّه, رفتار خود را نظام مند مى کند و برطبق آن, کردار خود را محک مى زند. هدف نهایى او, حضرت حقّ است و براى تابش نور توحید بر جان خویش, به جلاى آینه دل مى پردازد و پالایش جان و تصفیه باطن مى نماید. و از سوى دیگر معرفت توحیدى, تنظیم کننده مناسبات اجتماعى, حقوقى و سیاسى است و بدین ترتیب, مقوله سیاست نیز یکى از ساحت هایى است که اندیشه توحید نسبت به آن تأثیرگذار است و در قلمرو نظام توحیدى قرار مى گیرد. بنابراین اندیشه توحیدى در سه حوزه معرفت, اخلاق و سیاست دخالت مى کند و در آن دست به فعالیّت مى زند. طبق آنچه گفته شد; مبناى اصلى فکرى جهت گیرى حضرت امام را توحید تشکیل مى دهد, و آن را جوهره اصل
انقلاب دینى خود مى داند و معتقد است با توحید, نه تنها درون انسانها اصلاح مى شود, بلکه جامعه نیز به صلاح و فلاح مى رسد. و براساس آن علاوه بر مقوله عزّت طلبى, امور مهمّ دیگرى هم چون جهانى آزاد و آباد و عارى از هر فساد و ظلم و تبعیض نژادى, میسّر مى شود. آنچه گذشت, جواب مختصر و فشرده به پرسش هایى بود که در مقدمه نوشتار حاضر گذشت. اکنون به مدد آنچه در این جواب اجمالى گذشت, با تفصیل بیشترى آن را مى شکافیم. به این منظور نخست جایگاه توحید و لایه هاى مختلف آن را در نظام فکرى اسلام خواهیم دید, آنگاه نگاهى مى افکنیم به اندیشه امام درباب توحید و سپس به نظریّه دینى حضرت امام و اندیشه او نسبت به انقلاب دینى و انتظار او از دین مى رسیم.
بررسى تفصیلى
1ـ معرفت توحیدى در نظام فکرى اسلام
واژه (توحید) مصدر باب تفعیل و به معناى یکتا دانستن و یگانه شمردن است. در این استعمال, باب تفعیل براى اعلام پذیرش و اقرار به کار مى رود و غرض از آن ایجاد و پدیدآورى نیست, چنان که در سایر موارد افعال متعدّى مطرح است. در این کاربرد استعمال توحید, همانند, تعظیم و تکبیر است. همانطور که تعظیم به معناى بزرگ شمارى است, نه به مفهوم ایجاد بزرگى و عظمت در یک فرد, توحید نیز به معنى یکتاسازى و یگانه کردن نیست, بلکه به مفهوم اعتقاد به یکتایى و یگانگى است. و در عرف مسلمانان منظور از (توحید) وقتى بدون قید و به صورت مطلق ذکر مى شود, همان ایمان به یکتایى مبدء آفرینش است.
فیلسوفان و متکلمان مسلمان براى توحید مراتبى در نظر مى گیرند. این مراتب عبارتند از: توحید ذاتى, توحید
صفاتى و توحید افعال.
1) توحید ذاتى: منظور از توحید ذاتى, تنزیه ساحت الهى از شریک و از ترکیب است و ایمان به اینکه حضرت حقّ نه جزء دارد و نه نظیر و مانند. او واجد احدیّت, و واحدیّت است. (انه تعالى واحد احدى المعنى).3
2) توحید صفاتى: اصطلاح توحید صفاتى به این معنى است که صفات ذات مقدّس اللّه, مثل حیات, علم و قدرت. عین ذات او بوده و زائد و عارض بر ذات پروردگار نمى باشند و او منزّه از این نقص است که صفات, خارج از ذات و عارض بر ذات او باشند و در درون ذات خویش, کمالات و اسماء حسنى را نداشته باشد. (وکمال الاخلاص له نفى الصفات عنه.)4
3) توحید افعالى: ترکیب توحید افعالى براى بیان این مقصود است که جهان آفرینش به همراه نظام قانو نمند و مبتنى بر اسباب و مسبّبات که در درون آنها نهادینه است, همگى از اراده پرورگار ناشى و به مشیّت او وابسته است. پدیده هاى خُرد و کلان هستى, چنانکه در ذات خود دست نیاز به سوى خالق خویش دراز مى کنند و وابسته به اویند و اوست که قائم به ذات خویش است, (اللّه لا اله الاّ هوالحیّ القیّوم) (بقره/255), در رتبه بعدى هم که مرتبه تأثیرگذارى است, استقلال ندارند و هر اثر و کارى که از وجودى ممکن سر مى زند و انجام مى پذیرد, به حول و قوّه الهى است و (لامؤثّر فى الوجود الاّ اللّه). توحید افعالى ایمان و اقرار به وابستگى و فقر پدیده هاى هستى است, بدون آنکه این ایمان در تعارض با نظام علّى باشد و آن را طرد نماید.
توحید افعالى قابل انشعاب به شاخه هاى گوناگونى همچون توحید در خالقیّت و توحید در ربوبیّت است که ذیلاً به تعریفى فشرده از این دو خواهیم پرداخت.
الف) توحید در خالقیّت: (توحید در خالقیّت) اعتراف و ایمان شخص موحّد است به اینکه همه موجودات عالم هستى, موجودات فقیر و محتاجى هستند که هستى خود را مرهون فیض و تجلّى الهى مى باشند, همگى مخلوق اویند و در عالم, خالق و پدید آورنده مستقلّى جز او وجود ندارد. (قل اللّه خالق کل شىء و هو الواحد القهّار.) (رعد/16)
ب) توحید در ربوبیّت: در زبان عرب; مالک, مدبّر و متصرّف یک شئ را (ربّ) او گویند. مدبّر که عهده دار امر تدبیر است, وظیفه اش تنظیم امور اشیاء به گونه اى است که به نتیجه دلخواه و مورد نظر خود, به شیوه اى مطلوب نایل گردد. در مباحث توحیدى, غرض از توحید ربوبى, ایمان به این حقیقت است که تدبیر هستى و از جمله انسان, به دست خداى عالم است و گستره آفرینش در تحت ربوبیّت و تدبیر پروردگار هستى قرار دارند و انسان هم بعد از آفرینش و پیدایش, تدبیرش به خود او تفویض نشده و همچنان با تدبیر الهى زیست مى کند.5 (ربّنا الذى اعطى کل شئ خلقه ثم هدى.) (طه/50)
توحید در ربوبیّت, طبق اعتقاد مسلمانان و اندیشوران مسلمان, در دو بخش مجزّا قابل تحلیل و بررسى است. این دو بخش عبارتند از ربوبیّت تکوینى و ربوبیّت تشریعى.
ییک) ربوبیّت تکوینى: منظور از توحید در ربوبیّت تکوینى ایمان به این حقیقت است که تدبیرو اداره تکوینى جهان به دست پروردگار است و هیچ پدیده خارجى از حوزه و قلمرو ربوبیّت او بیرون نیست. از گردش ستارگان و حرکت منظومه هاى هستى تا وزش باد, رویش گیاه و جنبش یک مور, همه با تدبیر و اشراف (ربّ العالمین) انجام مى پذیرد.6
توحید در ربوبیّت تکوینى, یکى از مراحل دقیق و دشوار, اندیشه توحیدى است و جزء مراحل متکامل (توحید) به حساب مى آید. تدبّر و اندیشه در آیات قرآنى, از این حقیقت پرده برمى دارد که مشکل اعتقادى بسیارى از کافران و مشرکان هم عصر با پیامبرانى بزرگ همچون حضرت ابراهیم(ع) و یا پیامبر خاتم(ص), در انکار همین مرحله از توحید بوده است. آنان با آنکه به توحید در ذات و توحید در خالقیّت ایمان داشتند (ولئن سألتهم من خلق السماوات والارض لیقولُن اللّه.) (لقمان/25) (وقتى از آنها از آفریننده آسمانها و زمین, مى پرسى, پاسخ آنها اعتراف به توحید در خالقیّت است). آنچه مشرکان را از صف موحّدان متمایز مى نمود, همان مرحله حسّاس توحید ربوبى است. این است که در احتجاج حضرت ابراهیم(ع) با مشرکان عصر خود مى بینیم تکیه آن حضرت بر همان ربوبیّت تکوینى حضرت حقّ است. (فلما جنّ علیه اللیل رأى کوکباً قال هذا ربّى فلما أفل قال لا أحبّ الافلین.) (انعام/76)
دو) ربوبیّت تشریعى: مرحله متعال توحید که بدون آن, توحید به حدّ نصاب لازم خود نمى رسد, ایمان به توحید در ربوبیّت تشریعى است. این بخش از ربوبیّت, به افعال اختیارى و اراده آزاد انسان مربوط مى شود. تمایز انسان با دیگر موجودات, در اراده آزادى است که خداوند متعال به بشر اعطا نموده است. انسان براى رشد و کمال خویش, با اراده و اختیار آزادى که دارد, به انتخاب و تلاش دست مى زند. حرکتى را مى توان انسانى نامید که از آزادى و اراده بشر سرچشمه گرفته باشد. هرگز حرکت و گزینش اجبارى و تحت فشار را, که بدون دخالت رأى و نظر انسان انجام پذیرد, انسانى نمى توان دانست. با توجّه به این پیش فرض, ربوبیّت الهى نسبت به افعال و رفتار ارادى و آزاد انسان اقتضا مى کند که وى, در پى متنعّم شدن از نعمت الهى اراده آزاد و داشتن حق گزینش در حوزه اندیشه و ایمان درونى و در قلمرو رفتار و کردار بیرونى و پس از آنکه خداوند ابزار و اسباب لازم براى اعمال این اراده آزاد را در اختیار او نهاد, انسان به حال خود رها نشود. بلکه خداوند متعال, راه مستقیم سعادتمندى را به او ارائه دهد, سعادت و شقاوت, نیک و بد را به او بنمایاند و برنامه
زندگى فردى و اجتماعى را براى رسیدن به کمال و رشد, در اختیار او قرار دهد, تا او با اراده خود, این صراط مستقیم را بپذیرد و به او ایمان آورد: (لا اکراه فى الدین.) (بقره/256)
براساس توحید در ربوبیّت تشریعى, انسان باید تنها از خداوند و کسى که خداوند دستور داده اطاعت کند و تنها قانون و فرمان او را به گوش جان بخرد. و اراده کسى جز خداى سبحان, و قانون کسى جز فرمان پروردگار عالم را نپذیرد و تنها براى او حقّ فرمان و قانونگذارى قائل باشد.7
ایمان به ربوبیّت تشریعى الهى از مراحل بسیار دشوار اندیشه توحیدى است و انسان در برابر پذیرش آن, با امتحان و ابتلاى سختى مواجه است, چرا که باید با اراده آزاد خود, ایمان آورد و از فرامین الهى پیروى کند و پا روى خواهش ها و امیال نفسانى خویش بگذارد و صراط مستقیم الهى را بپیماید و این کارى بس عظیم و مهمّ در مسیر رشد و سعادت انسانى است. گواه این حقیقت تأمّلى در انحراف ابلیس, بر طبق آموزه هاى قرآن است. قرآن کریم ابلیس را از کافران مى داند و او را غیر موحّد معرّفى مى کند:
(وکان من الکافرین.) (بقره/34) آیا منشأ کفر ابلیسى و انحراف او از توحید, از کجا شروع شد؟ براساس مدارک و منابع دینى, ابلیس ایمان به ذات الهى داشته و انکار ذات خداوند را نداشته است. او مؤمن بوده که شش هزار سال پرستش خداوند نموده است. هزاران سال پرستش که طبق روایات, روشن نیست آیا از سالهاى دنیوى بوده است یا از سالهاى اخروى که هر روزش برابر هزار سال است؟8 ابلیس به مبدأ و معاد هر دو ایمان داشته و از این رو براى خود تقاضاى مهلت تا قیامت مى کند. (قال أنظرنى الى یوم یبعثون) (اعراف/14). نقص ابلیس در هیچ یک از توحید ذاتى و صفاتى و یا توحید در خالقیّت و توحید در ربوبیّت تکوینى نبوده است. آنچه براى ابلیس کاستى شمرده مى شود و او را از صف موحدّان بیرون مى کند, ایمان نداشتن به ربوبیّت تشریعى بوده است. او فرمان الهى را بى چون و چرا قابل اطاعت نمى دانسته و از آنجا که حکم و قانون خداوند را موافق امیال نفسانى و مشتهیات باطنى خویش نیافته, گرفتار کفر شده است. این حقیقت قرآنى بیانگر راه حسّاس و پر پیچ و خم توحید در ربوبیّت تشریعى است که به عنوان حدّ نصاب توحید تلقّى مى شود و طبق آن باید یک انسان موحّد تنها خداوند را قابل اطاعت بداند و مشروعیّت هر قدرت سیاسى و مشروعیّت هر قانونى را از آن مبدأ الهى اخذ کند و الاّ دستگاه سیاسى و حقوقى که در عرض دستگاه تشریع الهى قرار گیرد, در تعارض آشکار با نظام توحید قرار دارد و از اینجاست که پیوند میان مقوله توحید و سیاست که در ظاهر چه بسا, بى ارتباط و حتّى نامأنوس مى نماید آشکار مى گردد و نقش توحید در اندیشه سیاسى انسان موحّد که تمامى مراحل توحید را از توحید صفاتى تا ربوبیّت تشریعى پذیرفته و به آن ایمان دارد, آشکار و واضح مى شود.
اکنون با تأمّل در پیشگفتار بالا که ترسیمى اجمالى از اندیشه توحید را در نظام عقیدتى و فکرى اسلامى ارائه نمود و مراحل و مراتب (توحید) را از مراحل ایمان قلبى و درونى آن تا ظهور و بروز آن را در عرصه اجتماعى و سیاسى منعکس کرد, مى توان به بررسى تئورى معرفتى حضرت امام خمینى نسبت به دین پرداخت و با تکیه بر کلمه توحید و نقش آن در نظام اندیشه اى حضرت امام, تئورى ایشان را نسبت به انقلاب دینى و انقلاب اسلامى تحلیل نمود و به بازخوانى توحید در مبانى اندیشه سیاسى آن پرداخت.
2- باز خوانى توحید در اندیشه امام خمینى
چنانکه پیش از این گذشت, حضرت امام در پاسخ خبرنگار تایمز لندن, اساس و مبناى اندیشه خود را اینطور معرفى مى کند: (ریشه و اصل همه عقاید که مهمترین و ارزشترین اعتقادات ماست, اصل توحید است.9) کسى که به سیر افکار و اندیشه هاى حضرت امام در طول تاریخ پر فراز و نشیب و حسّاس ایشان بپردازد, به خوبى به این حقیقت پى مى برد که بیشترین حجم آثار قلمى پیش از دهه چهل امام, بر محور توحید نگارش یافته و به موضوعات عرفانى در ارتباط با توحید اختصاص دارد. آثار مهمى مثل (شرح دعاى سحر), (مصباح الهدایه الى الخلافة و الولایة), (التعلیقه على الفوائد الرضویة), (تعلیقه) بر شرح فصوص الحکم و مصباح الانس و (شرح چهل حدیث), همگى در آن دوران که ایشان به تصدّى مرجعیّت نپرداخته و در قم به عنوان مدرّس و نویسنده اى ارزنده به کار علمى اشتغال دارد و هنوز به طور آشکار و فعّال به دخالت در سیاست نپرداخته, قلمى شده است و این حقیقت حکایت از دل مشغولى و گرایش باطنى حضرت امام به موضوع توحید, بیش از هر موضوع و مسأله اى دارد و چنانکه از سیره ایشان در عرصه هاى مختلف دینى و سیاسى مى توان فهمید, این گرایش تا واپسین روزهاى حیات با حضرت
امام همراه است و او از این منظر و با این دید به جهان, انسان, دین, سیاست و هر موضوع مفروض دیگر مى پردازد. جلوه هایى از این گرایش در پایان نوشته آورده شده است.
حضرت امام(ره) در عرصه اندیشه توحیدى پیش از هر چیز متأثر از قرآن و اهل بیت و پس از آن متأثر از عارفان مسلمان است و توحید را بر اساس آنچه از قرآن و گفتار معصومان(ع) آموخته تبیین و تحلیل مى نماید. امام گرچه در مواردى با استفاده از برهان نظم و یا برهان امکان و وجوب و اینکه ممکنات نیازمند وجودى واجبند, به اثبات مبدأ مى پردازد10 ولى به پیروى از استاد فرزانه خود,آیت اللّه شاه آبادى(ره) در مباحث پیرامون مبدأ و شناخت توحید, به فطرت گرایشى روشن و قوى دارد و بر این باور است که فطرت هر انسانى تعلّق خاطر به کمال مطلق دارد و با فطرت تنفّر انسانى از هر گونه نقص و کاستى و میل به کمال مطلق مى توان به مبدأ رسید و توحید را ثابت نمود.11
دو مسأله عشق به کمال مطلق و تنفّر و انزجار از نقص, از فطریّات انسانهاست و با این فطرت, هویّت مطلقه الهیّه ثابت مى شود. غرض از عشق به کمال مطلق آن است که محبوبهایى که براى انسان ها مطرح است و مى توانیم آن را در بین مردم مشاهده کنیم, همانند ثروت و قدرت یا عشق به علم و آگاهى و غیره مى باشد که هر کس, محبوب خود را در یکى از این امور مى جوید و آن را محبوب واقعى خود مى پندارد. تفاوتى که انسانها با هم دارند, در تشخیص و تعیین مصداق محبوب است; در حالى که وقتى به فطرت خود بازگشت کنند و آن را باز خوانى نمایند, همگى این حقیقت را مى یابند که هرگز به آن محبوب قانع نمى شوند و اگر مرتبه اى بالاتر از آن را بیابند, فوراً قلبشان معطوف به آن مى شود. نور فطرت, انسان را به کمال که هیچ نقص و کاستى ندارد, هدایت مى کند, همین فطرت سرچشمه تمام حرکات و تلاشهاى بشر و تحمّل زحمات طاقت فرساى وى, در این جهان پهناور مى باشد. تفاوت انسانها, تنها در تشخیص محبوب واقعى است, هر انسانى به توهّم خود, کمال و مطلوب را در چیزى جستجو مى کند. کسى که سلطنت طلب است اگر بر تمام زمین هم سلطه یابد, قلبش متوجّه چیزى بیش از آن است. قلب
بشر متوجه کمالى است که نقص ندارد, علمى که جهل ندارد, قدرتى که عجز ندارد, حیاتى که موت ندارد, همگى عاشق کمال مطلق اند و جز ذات کامل مطلق, معشوقى نیست که مورد توجّه فطرت باشد, این حکم فطرت است و احکام فطرت, از جمیع بدیهیّات واضح تر است.
در تفسیرى که امام, از سوره توحید ارائه مى دهد, در مرحله نخست, کلمه (هو) را اشاره به همین هویت مطلقه الهیه معرّفى مى کند و معتقد است: هویّت مطلقه, مورد توجّه فطرت انسان و مطلوب و معشوق همگان است. سپس در مرحله دوم هویّت مطلقه را برهان براى شش صفت از اوصاف بارى تعالى مى داند که در ادامه سوره توحید به آنها اشاره شده است. این شش وصف و ویژگى عبارتنداز: 1ـ مجتمع جمیع کمالات بودن: اللّه 2ـ بساطت و ترکیب نداشتن: احد 3ـ نظیر و مانند نداشتن (به عنوان لازمه احدیّت): واحد 4ـ مبرّا و منزّه بودن از هر نقص و عیب: صمد 5ـ زاییده نبودن: لم یلد 6ـ نازا بودن: ولم یولد.12
بدین ترتیب در پرتو سوره توحید و با الهام از فطرت کمال جویى, توحید در مراتب ذات, صفات و افعال به اثبات مى رسد.
پس از این مرحله به تبیین توحید افعال در اندیشه امام مى رسیم. حضرت امام در ارائه نگرش خود از مسأله بسیار دقیق و غامض توحید افعالى, با الهام از کتاب و سنّت, ربط هستى با حضرت حقّ را, ربطى خاصّ و ویژه مى داند که از آن تعبیر به تجلّى و ظهور مى شود که با دیگر انواع ربطى که براى انسان شناخته شده است, تفاوت ماهوى و چشمگیر دارد.13 ربط وجودى فرزند با پدر, ربط پرتوهاى خورشید با قرص آن, ربط حواسّ و قواى نفسانى مثل حسّ بینایى و شنوایى با نفس, از مهمترین نمونه هاى ربطى است که براى انسان آشناست. از این سه مثال, در اوّلى جدایى و بینونت, کاملاً مشهود است و در آن رابطه شدید تکوینى را نمى یابیم. در مثال دوم اگرچه, اندکى رابطه, عمیق تر مى شود, ولى تمایز نیز مشهود است. امّا در سومین مثال که ارتباط و پیوستگى کاملاً قوى و روشن است, به طورى که انسان با علم حضورى آن را درک مى کند و با آگاهى شهودى, این حقیقت را مى بیند که نفس, نسبت به قوا و حواسّ خود, احاطه اى قیوّمى و همه جانبه دارد و قواى وابستگى همه جانبه به نفس دارند. با این وجود حضرت امام, ربط پدیده هاى عالم با خداى سبحان را, رقیقتر از آن مى داند هر چند
معتقد است با این ربط قابل بیان نیست و وصف ناشدنى است, چرا که الفاظ, نمى توانند, بار آن معانى را تحمّل کنند. اگر بخواهیم از این ربط, خبر دهیم و آن را در قالب الفاظ بریزیم, بهترین تعبیر, جلوه و ظهور است که در تعبیرات عارفان موجود است و ریشه آن را در آیات قرآن و برخى از ادعیّه مى توان مشاهده کرد. از جمله این آیه شریفه: (فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دکّا و خرّ موسى صعقاً.) (اعراف/143) (پس چون پروردگار او بر کوه تجلّى نمود, آن را از هم فرو پاشید و موسى مدهوش بر زمین افتاد.) در این آیه سخن از تجلّى و جلوه گرى خداى سبحان بر حضرت موسى است. نظیر این بیان را در دعاى سمات و مناجات شعبانیه نیز شاهدیم. در دعاى سمات, خدا را چنین سوگند مى دهیم: (وبنور وجهک الذى تجلّیت به للجبل فجعله دکّا وخرّ موسى صعقاً) که اشاره به همان جریان حضرت موسى دارد که قرآن نقل کرده است. در مناجات شعبانیه نیز, مى خوانیم: (الهى و اجعلنى ممّن نادیته فاجابک ولاحظته فصعق لجلالک فناجیته سراً.) (خدایا !مرا از آنان قرار ده که چون او را ندا دهى, پاسخ گوید و چون به او توجّه نمایى, از تجلّى و عظمت جلالت, مدهوش گردد.)
بنابراین اگر چه فیلسوفان و فقیهان, براى بیان رابطه جهان هستى با خداوند, از علّت و معلول, خالق و مخلوق و یا اثر و مؤثر سخن مى گویند, ولى تعبیر کتاب و سنّت, تجلّى و ظهور است زیرا که این تعبیر, بهتر مى تواند, ما را عبور دهد, تا حقیقت مطلب را بیابیم. از این رو مى بینیم که قرآن کریم, خداى سبحان را (نور) آسمان ها و زمین معرّفى مى کند: (اللّه نور السماوات و الارض.)(نور/35) نه اینکه فرموده باشد: (باللّه یتنّور السماوات والارض) که به گفته امام, حاکى از نوعى جدایى و تغایر باشد. با تعبیر نور آسمانها و زمین, مى فهماند که: آسمان و زمین, ظهور نور خداست, جلوه خداست و همه موجودات, علاوه بر آنکه نورند, نور اللّه اند و خودشان هیچ نیستند و استقلال از خود ندارند. استقلال, معنایش آن است که موجودى از امکان و ممکن بودن بیرون رود و در رتبه و حدّ واجب قرار گیرد. در حالى که اگر آن شعاع وجود که موجودات را با آن شعاع و تجلّى, ایجاد نموده, از میان رود تمام موجودات (نیست) خواهند بود, از حالت وجود بیرون مى روند و به حالت نخستشان باز مى گردند. براى آنکه, تداوم هستى, به همان تجلّى اوست, با تجلّى حق تعالى, همه عال
م وجود پیدا کرده است و آن تجلّى و نور, اصل حقیقت وجود است.14
طبق آنچه, به صورت فشرده گذشت, مى بینیم که نگاه امام به هستى چگونه است؟ او همه عالم را جلوه حقّ مى داند که عین ربط و تعلّق به خداوندند. این نگاهى است که براساس نظریّه امکان فقرى, در حکمت متعالیه صدرایى, به خوبى مبرهن شده است و بیان مى شود که رابطه علّت با معلول, چگونه رابطه اى است؟15 در اندیشه فلسفى امام علیّت و مبدئیّت واجب الوجود ـ تعالى شأنه ـ مثل علّیت فاعلهاى طبیعى نیست که فاعل در موادّ موجود تغییراتى دهد. خداوند مانند نجّار یا بنّاء نیست. بلکه حق تعالى اشیاء را به نفس اراده, بدون سابقه موجود مى کند و علم و اراده اش, علّت ظهور و وجود اشیاست. مثال ظلّ و سایه ناقص است. دو مثال, تاحدودى مى تواند, این رابطه را براى ذهن آشکار کند, یکى مثال موج دریا است. موج نسبت به دریا, از دریا خارج نیست. دریاست که متموّج مى شود وقتى نگاه مى کنیم دو چیز است: دریاست و موج دریا, موج یک مفهوم عارضى براى دریاست ولى واقع مطلب این است که غیر از دریا چیزى نیست. موج دریا همان دریاست. عالم هم یک موجى است. مثال دیگر نسبت ذهن به نفس انسانى است که به مجرّد اراده نفس و تصمیم بر خلق صور ذهنى, ایجاد مى کند و
آنچه را در غیب هویّت خویش است, اظهار مى نماید.16
حضرت امام تصریح مى کند که این مطالب, مسایل توحید مطلق است و اگرچه با برهان ثابت شود ولى نیاز به مشاهده دارد, چون برهان, محجوبیّت است و مانع رؤیت است, کورى است. قلب باید این مطالب را بیابد. قلب همانند طفل است که باید کلمه به کلمه به او آموخت و باید آن کسى که به برهان مسایل را اداراک عقل کرده, به طور هجّى کردن به قلبش برساند, وقتى با تکرار با مجاهده و امثال ذلک, به قلب رسید, قلب ایمان مى آورد که (لیس فى الدار غیره دیّار.) (و اگر هم نتوانست بیابد, لااقل انکار نکند, اینطور نباشد که آدم هرچه ندانست, انکار کند. باید احتمال صحت داد. (کلّ ما قرع سمعک, ذره فى بقعة الامکان.) هر چه را انسان شنید, بگوید: ممکن است, درست باشد و آن را ردّ ننماید.17
کسى که صحیفه حیات حضرت امام را با تأمّل ورق زند, به خوبى مى یابد که خود او, علاوه بر برهان, قدمهایى بلند را در مسیر شهود حقایق و اسرار بالا برداشته بود. و آنچه را از راه اندیشه با برهان فلسفى و تأمّل عقلانى به اثبات رسانیده بود, به قلب خود وارد کرده و به آن ایمان داشت. و همین ایمان به توحید و ایقان شهودى کمال مطلق, نه تنها خمیر مایه و اساس مبانى براى تمامى افکار و اندیشه هاى ایشان در عرصه هاى مختلف سیاسى, فلسفى, اجتماعى و دینى و غیره مى باشد بلکه با توجه به این مبناى اصیل است که تمام موضع گیرى ها و اعمال سیاسى و غیر سیاسى ایشان باید تفسیر گردد و از این نگاه به آن نگریسته شود. در واقع آنچه امام را, امام مى نمود و او را از دیگران ممتاز کرده و در او ژرف نگرى, صلابت, شجاعت, زهد, همّت بلند, اعتماد به نفس, عبادت, خضوع, مردم خواهى, آزاد اندیشى, ساده زیستى و ده ها خصلت و برجستگى ویژه مى بخشید و مى توانست در برابر دشمنان همچون کوه استوار باشد و لحظه اى تردید ننماید, ترس را بترساند و دشمن و مکاید آن را به خوبى بشناسد, همگى ناشى از اندیشه توحیدى او بود. او خود, پیش از همه و بیش از همه یگانه موع
ظه حق تعالى را به گوش جان شنیده بود: (قل انّما اعظکم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادا.)(سبأ/ 46) و از درون, انقلابى در خود پدید آورده بود و شیطان جان خویش, عنان نفس امّاره را در دست داشت.
و چون این قیام للّه را به انجام رسانیده بود, به خوبى مى یافت و شهود مى نمود که تنها راه اصلاح درون و برون, جان و جهان, دنیا و آخرت, در همین قیام للّه نهفته است. نخست قیام درونى کرد و خود را نجات داد و آنگاه براى نجات امّت خود به حرکت افتاد و در اندیشه آزادى مردم خود, از یوغ تمامى اسارت هاى درونى و برونى, راه قیام للّه را به آنها نمایاند. و آنچنان نهیب بر دشمنان مملکت, همچون رژیم شاهنشاهى, امریکا و اسرائیل کشید که اندیشه آن به تنهایى دیگران را آشفته مى نمود. تصمیمى چون سرنگونى رژیم سلطنت و رویارویى با بتهاى جهانى, تنها در عهده موحّدان عالم است که هرگز هیچ سیاستمدارى, به تنهایى نمى تواند آن را به ذهن خود خطور دهد. البته بحث از تأثیر اندیشه و دید توحیدى بر سیره عملى حضرت امام, و رابطه اى که با سیره سیاسى و حکومتى ایشان داشته است, موضوع بحث مفصّل دیگرى است که مجال خاصّ خود را مى طلبد.
3ـ مبناى جهت گیرى دعوت انبیاء از دیدگاه امام خمینى
از مسایل برجسته و بنیادین اندیشه امام, تکیه بر توحید به عنوان هدف بعثت انبیاء است. در این باره او مى گوید: (آنچه که انبیاء براى آن مبعوث شده بودند و تمام کارهاى دیگر مقدّمه آن است, بسط توحید وشناخت مردم از عالم است.18) و در موردى دیگر تأکید مى کند: (تمام مقاصد انبیاء برگشتش به یک کلمه است و آن معرفت اللّه [است].)19 البته (خداوند, هدف بعثت انبیاء) نظریّه اى است که برخى از نویسندگان معاصر نیز آن را دنبال کرده اند, ولى شرح و تفسیرى که آنها از آن ارائه مى دهند, در افقى متضادّ با اندیشه امام نسبت به این نظریه است.20 آنها در تفسیر و شرح نظریّه (خداوند, هدف بعثت انبیاء) معتقدند: ابراهیم به عنوان بانى مکتب توحید, با نمرود, سخنى جز پرستش خدا نمى گوید و کارى با پادشاهى او ندارد. در فرهنگ بشرى کاخ شرک را ویران و به سرزمین غیر ذى زرع مکّه هجرت مى کند تا فرزندانش خانه دار خدا و بر گزار کننده نماز باشند موسى نیز مانند ابراهیم کارى با امپراتورى و قصد سرنگونى فرعون را نداشته و با قول لیّن مطالبه رهایى بنى اسرائیل را مى نماید.21 در این تفسیر, انگیزش پیامبران براى انقلاب عظیم علیه خود محورى انسان
ها و سوق دادن آنان به سوى آفریدگار جهان مورد تأیید قرار مى گیرد, ولى گفته مى شود: براى رسیدن به جامعه توحیدى و خدامحور, آنان کارى با تاج و تخت ستمگران ندارند.
مشکل اساسى این نظریّه (خدا, هدف بعثت انبیاء) این است که توحید ناب را در نیمه راه رها نموده و آن را ابتر مى گذارد. چرا که حداکثر در حدّ توحید ذات و یا صفات متوقف مى شود و به مراحل متکامل و رشد آخرین توحید, که توحید در ربوبیّت تشریعى است و حدّ نصاب آن به حساب مى آید و مرحله اساسى تعارض امیال و خواهشهاى نفسانى انسان در برابر توحید است, ارتقا نمى یابد. این است که این تفسیر در قطب مخالف اندیشه امام قرار مى گیرد. امام معتقد است: مسلک هاى توحیدى و ادیان آسمانى به همه ابعاد بشر کار دارند. از پیش از تولّد نوزاد انسانى, نسبت به نظام تشکیل خانواده و چگونگى تربیت او تا دیگر ابعاد زیست او در جهان برنامه دارد.22 امام در شرح و تفسیر مقصد انبیا, ضمن تکیه بر اینکه انبیا براى اصلاح انسان و آدم درست کردن آمدند. مى فرماید: (اقامه عدل, همین درست کردن انسان هاست) چرا که عدل و ظلم رفتارى انسانى است و از انسان پدید مى آید و (اقامه عدل, متحول کردن ظالم به عادل است.23) در اندیشه امام, تشکیل حکومت و دخالت در سیاست جزء اهداف انبیاست, ولى هدف غایى و نهایى نیست, حکومت براى انبیا هدف میان مدّت و در واقع ابزا
رى است براى رسیدن به اهداف عالى و برترین, این جمله امام را ببینید: (انبیا نیامده اند, حکومت درست کنند, حکومت را مى خواهند چه کنند؟ این هم هست, امّا نه این است که انبیا آمده اند که دنیا را اداره کنند, حیوانات هم دنیا دارند, کار خودشان را اداره مى کنند. البته بسط عدالت, همان بسط صفت حق تعالى است براى اشخاصى که چشم دارند. بسط عدالت هم مى دهند, عدالت اجتماعى هم به دست آنهاست. حکومت هم تأسیس مى کنند, حکومت که حکومت عادله باشد, لکن مقصد این نیست. اینها همه وسیله است که انسان برسد به یک مرتبه دیگرى که براى آن انبیا آمده اند.24)
بنابراین در اندیشه حضرت امام, براى انبیا دو دسته اهداف ترسیم مى شود و این اهداف در عرض یکدیگر نیستند, بلکه در طول هم قرار مى گیرند که عبور از یک مرحله, لازمه رسیدن به مراحل بالاتر مى باشد. بالاترین و والاترین هدف همان بود که امام به عنوان یک کلمه از آن یاد مى کند: (معرفت اللّه). اصلاح انسان و تربیت بشر نیز که جزء اهداف انبیاست, براى رسیدن به همان توحید ناب است. (أفرأیت من اتّخذ الهه هواه.) (جاثیه/23). خود محورى انسان, با توحید قابل جمع نیست, بنابراین رسیدن به توحید, از این مسیر مى گذرد. اقامه عدل, تشکیل حکومت و دخالت در ابعادى اجتماعى حیات بشرى, نیز که جزء اهداف انبیا قرار مى گیرد, براى تربیت انسان است و این انسان تربیت یافته است, که موحّد واقعى است و هدف برترین نهضت انبیااست. مراحل سه گانه بالا, چنین قابل ترسیم است:
اقامه عدل و تشکیل حکومت ,تربیت انسان , معرفة اللّه و بسط توحید
در اندیشه حضرت امام, بسط توحید و معرفت اللّه, مقصد عالى حرکت پیامبران است و آنان براى رسیدن به این هدف بلند, دو شغل اساسى دارند: یکى آزادى بشر از اسارت نفس (شیطان درون) و دیگرى آزادى بشر از اسارت ستمگران (شیطان برون). این دو شغل انبیاست که در سیره پیامبران الهى همچون حضرت موسى و حضرت عیسى و پیامبر اکرم متبلور است. شیوه حضرت عیسى هم, همین بوده است و اگر در تعلیمات آن حضرت مبارزه با متکبران کم رنگ تر است, سرّش عمر کوتاه مدّت آن حضرت و کمتر تماس داشتن با مردم بوده است.25 و بدین ترتیب مقوله آزادى در محتواى واقعى توحید مطرح مى شود. این اندیشه حضرت امام, برگرفته از مبانى توحیدى است که در آیات قرآنى متبلور است. در بیان هدف بعثت, قرآن مى فرماید: (ولقد بعثنا فى کلّ امّة رسولاً ان اعبدوا اللّه واجتنبوا الطاغوت.) (نحل/36). در کنار پرستش خداى سبحان, گریز از طاغوت جزء اهداف بعثت است. این است که در کنار دعوت توحیدى انبیا شاهد مبارزه اى بى امان از سوى آنان با طاغوت و ستمگران مى باشیم. اگر ابراهیم خلیل با نمرود سخنى جز پرستش خدا نمى گوید و کارى با پادشاهى او ندارد و اگر موسى مانند ابراهیم, کارى با
امپراتورى فرعون ندارد و اگر پیامبر اسلام را که مردم را به توحید مى خواند, کارى با قدرتمندان و زورمداران جزیرة العرب نیست, پس جنگ میان موحّدان و مشرکان در طول تاریخ چگونه تفسیر مى شود؟ وقتى پیامبر اکرم(ص) مى فرمود: (لکم دینکم و لى دین) (کافرون/6) آیین شما براى خودتان و آیین من براى خودم, چرا در برابر این پیام خردمندانه مقاوت کردند و از شکنجه او و یارانش از پاى ننشستند وقتى پیام او (لا اکراه فى الدین) (بقره/256) بود و با بیان رسا اعلام مى فرمود: در اعتقاد و ایمان به آیین, اجبار و اکراهى وجود ندارد, چگونه با این اندیشه به مبارزه برخاستند؟ اگر تفکّر و اندیشه اى در بُن دندان, با منافع اربابان زر و زور و تزویرکار نداشته باشد و آن را تهدید ننماید, صرف یک عقیده و اندیشه, نباید مخالفان را به عکس العمل وادار نماید و به صف آرایى کشاند؟ حتى در عرصه یک نظریّه علمى مربوط به علوم تجربى مثل چرخش زمین بر گرد خورشید, مبارزه و خشونت وقتى به جریان مى افتد که تهدیدى متوجه منافع قدرتمندان شود. این است که اگر اندیشه توحید ناب, در فکر بسط در جامعه باشد, گوهرى را در دل خویش پرورش مى دهد و آثار و لوازمى در
پى دارد که خدایان زور و زر نمى پسندند و اربابان تزویر وجودش را بر نمى تابند. لوازم و آثار توحید ناب است که انسان موحّد را به عرصه اجتماع مى کشاند و در صحنه کارزار با منافع طاغوتیان, براى اقامه عدل و بسط قسط و رهایى بشر از ستمگران, قرار مى گیرد. بى گمان توحیدى که تنها در محدوده ذکر زبانى باشد و با تمام پتانسیل خود, و در تمامى مراحل تکوینى و تشریعى, حضور به هم نرساند, با منافع بُتان و مشرکان تعارضنخواهد داشت و علیه او نیز هیچ اقدامى صورت نخواهد گرفت, چرا که کسى را به مبارزه نطلبیده و با مقوله سیاست و قدرت بیگانه بوده است. سرّ آنکه قرآن کریم, یهود و نصارى را مشرک مى خواند, همین بود که آنان فرمان اربابان کلیسا و کنیسه را بى چون و چرا مى پذیرفتند و فرمان الهى را گردن نمى نهادند. (اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه) (توبه/ 31). در اندیشه حضرت امام انبیا نمى خواستند که جنگى باشد, دعوت به گرفتن کشور در دعوت انبیاء نبوده است.26 ولى از آنجا که براى ساختن انسان در مسیر کلمة اللّه آمده اند, براى تمامى ابعاد بشر برنامه دارند. در دیگر مسلک هاى غیر توحیدى که سخن از سیاست و قدرت مطرح
مى شود, هدف حفظ دنیا و برقرارى نظم مى باشد و کارى با باطن و معنویات انسان ندارند. برخلاف مسلک هاى توحیدى و ادیان آسمانى که به همه ابعاد بشر کار دارند. از شرایط ازدواج و احکام و آداب دوران حمل, تا تولّد و شیر دادن و تربیت. اینها براى آن است که ادیان الهى, به تمام ابعاد انسان توجّه دارند و براى تربیت بشر آمده اند.27 و در همین چهارچوب توجّه به سیاست در درون دعوت پیامبران تعریف و تبیین مى شود.
4ـ تعامل توحید وسیاست در اندیشه امام
همانطور که در تبیین مراحل مختلف توحید در نظام معرفتى اسلام گذشت, یکى از ابعاد ربوبیت الهى, ربوبیّت تشریعى است و براساس آن انسان موحّد معتقد مى شود که ربوبیّت الهى همانطور که مقتضى در اختیار قرار دادن اراده آزاد و ابزار آن به انسان است, دستورالعمل و نسخه رفتار صحیح را نیز در اختیار او مى گذارد که با متابعت از آن به سعادت و فلاح ابدى نایل مى گردد. بنابراین, انسان باید تنها از قانون و فرمان الهى پیروى کند, تا سعادتمند باشد. بنابراین توحید در قانون گذارى و توحید در حاکمیّت, از ابعاد ربوبیّت تشریعى تلقّى مى شود.
حضرت امام, بر اساس همین مبناى بازگو شده وقتى از مشروعیّت حکومت و حق حاکمیّت سخن مى گوید, معتقد است: تأسیس حکومت و نظام سیاسى, یکى از نیازهاى ضرورى بشر است و از احکام روشن عقل به حساب مى آید. ولى به حکم عقل, تأسیس حکومت به طورى که فرمانبردارى بر مردم لازم باشد, از کسى رواست که مالک همه چیز باشد و هر تصرفى در آنها کند, تصرف در مال خود باشد و چنین شخصى خداى عالم است که مالک تمام موجودات و خالق ارض و سماوات است. پس هر حکمى که جارى کند و هر تصرفى بکند, در مملکت خود انجام داده است. و اگر خدا به کسى حکومت داد و حکم او را توسط پیامبران لازم الاطاعة دانست, بر بشر نیز پیروى لازم مى شود. و غیر از حکم خدا و کسى که خدا تعیین کرده, هیچ حکمى را بشر نباید بپذیرد زیرا که دیگران هم بشرهایى هستند که مثل خود او شهوت و غضب دارند, شیطنت و خدعه دارند, منافع شخصى خود را مى خواهند و منافع دیگران را فداى منافع خود مى نمایند.28
حضرت امام علاوه بر آنکه توحید در حاکمیت سیاسى را با برهان عقلانى بالا به اثبات مى رساند, آیات سیاسى از قرآن را هم گواه آن مى داند, از جمله: (و من لم یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون ) (مائده/44), (ومن لم یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الظالمون) (مائده/45), (و انزلنا الیک الکتاب بالحقّ مصدّقا بما بین یدیه من الکتاب و مهیمناً علیه فاحکم بینهم بما انزل اللّه ولاتتبّع اهوائهم عمّا جائک من الحقّ) (مائده/48).29
بدین ترتیب حضرت امام با بهره گیرى از برهان فلسفى و تأکید بر وجود غریزه نفع طلبى و خودخواهى بشر و با استفاده از آیات قرآنى حاکمیت سیاسى را نیز زیر پوشش توحید قرار مى دهد و جزء مراتب آن تلّقى مى کند تلخیص مبناى اندیشه سیاسى امام آن است که کسى جز خدا حق حکومت بر کسى ندارد و حق قانونگذارى نیز ندارد و خدا به حکم عقل باید خود براى مردم حکومت تشکیل دهد و قانون وضع کند. امّا قانون همان قوانین اسلام است که وضع کرده و این قانون براى همه و براى همیشه است و امّا حکومت در زمان پیغمبر و امام با خود آنهاست که خدا با نصّ قرآن اطاعت آنها را بر همه بشر واجب کرده و در این زمان حکومت و ولایت با فقهاست.30
این مبنا که در هسته مرکزى اندیشه حضرت امام قرار دارد و از محکمات مبانى اندیشه سیاسى او و از اصول جهت گیرى ایشان در طول تاریخ حیات سیاسى خود, محسوب مى شود. و بر اساس آن رمز حرکت یک انسان موحّد و راز ورود او به عرصه جامعه و مقولاتى چون سیاست گشوده خواهد شد. یک موحّد راستین براى عشق به اللّه و اینکه همه جهان را تجلّى و جلوه حق تعالى مى داند و تمامى هستى را کلمات و نشانه هاى ذات ربوبى مى بیند و در همه چیز و همه جا, خداوند را شاهد و ناظر مى یابد, براى تقرّب الى اللّه و براى انجام تکلیف و ایفاى فرمانى که خداوند متعال از طریق وحى بر دوش او نهاده به میدان مى آید و در عرصه حیات جمعى به نقش آفرینى مى پردازد. به تعبیر حضرت امام: (کار مى کند, امّا براى خدا, شمشیر مى زند براى خدا, مقاتله مى کند براى خدا, قیامش براى خداست. همه این جنگهایى که در مقابل کفار و در مقابل ستمگرها شده از اصحاب توحید و از این دعا خوانها بوده است.)31 امام راحل براى تبیین همین نقش توحید و به عنوان گواه گفتار خویش به روایتى تاریخى مربوط به جنگ جمل که در توحید صدوق آمده است اشاره مى کند.32 در جنگ جمل, عربى بیابان نشین
در برابر امیرمؤمنان(ع) ایستاد و گفت: آیا مى گویى خداوند یکى است؟! در این حال مردم به او هجوم آوردند و گفتند: اى مرد, مگر نمى بینى امیرمؤمنان پریشان خاطر است؟ در این لحظه حضرت فرمود: (دَعُوهُ فانّ الذى یریده الاعرابى هو الذى نُریده من القوم.) آنچه این عرب صحرانشین از آن مى پرسد, همان است که ما از این مردم مى خواهیم.33
طبق این روایت, امام على(ع) جنگ جمل را, جنگى توحیدى و براى دعوت به توحید مى داند, با آنکه, گروهى که در برابر او صف آرایى کرده بودند, همگى رو به قبله نماز مى گزاردند و به شهادتین زبانشان گویا بود, ولى با این وجود, امیرمؤمنان(ع), ایمان این گروه را ایمان توحیدى نمى داند و در برابرشان مى ایستد. حکمت مطلب چیست؟ سرّش آن است که اصحاب جمل با وجود اقرار به توحید ذاتى و توحید صفاتى, وقتى به مرحله توحید در تشریع و حاکمیّت سیاسى مى رسید, قدمهایشان مى لرزید و حاضر به پیروى از آن نظام سیاسى که خداوند متعال, فرمان به اطاعت از آن داده بود, نبودند. وقتى دست به فتنه گرى زدند و به تهدید نظام سیاسى توحیدى پرداختند, امیرمؤمنان نیز مجبور به مقابله گردید تا چشم فتنه را از حدقه بیرون آورد و امنیت را به پیکره جامعه اسلامى بازگرداند.
و از همین جا مى توان به راز این نکته پى برد که چرا (امامت) در اندیشه پیروان عترت طاهره(ع) در قلمرو اصول قرار مى گیرد و در کنار توحید از آن یاد مى شود. امامت به عنوان رهبرى سیاسى و ریاست دینى و دنیا از لوازم اساسى توحید است و توحید, بدون امامت, به حدّ نصاب لازم نرسیده است. حضرت ثامن الائمه(ع) در حدیث مشهور سلسلة الذهب که در جمع دوازده هزار نفرى اندیشمندان نیشابورى و در آن شرایط حسّاس سیاسى بازگو شد, فرمودند: شنیدم از پدرم موسى بن جعفر(ع), که او از پدرش و پدرانش, از امیرمؤمنان(ع) و او از پیامبر اکرم(ص), از قول جبرئیل, این حدیث قدسى را: (کلمة لا اله الاّ اللّه حصنى, فمن دخل حصنى امن من عذابى),34 (کلمه لا اله الاّ اللّه دژ مستحکم من است و کسى که در این دژ مستحکم من وارد شود, از عذاب الهى در امان خواهد بود). آنگاه پس از آنکه مرکب گامهایى را پیش گذاشت, حضرت جمعیّت حاضر را مورد خطاب قرار داد و در ادامه حدیث فرمودند: (با شرایطش و من یکى از آن شرایط هستم.) این تکمله در روایت, بازگوگر پیوند عمیق توحید با امامت و ارتباط میان کلمه لا اله الاّ اللّه و پیروى از نظام و نهاد سیاسى برآمده از متن فر
مان الهى است. طبق این روایت شریف, آنگاه کلمه توحید, مى تواند مفید باشد و انسان را سعادتمند گرداند و او را در قلعه اى تسخیرناپذیر و امنیت یافته از شعله برافروخته آتش الهى قرار دهد, که ناب و خالص باشد و مرتبه خلوص توحید با پیروى تمام عیار از فرمان خداوند در اطاعت از امامت و نهادى که رهبرى جامعه را به دستور خداوند متعال در دست دارد, قابل تحصیل است. و البته از آنجا که این مرحله, از عالى ترین مراتب و درجه توحید است و طبق آنچه در روایات مطرح شده, جایگاهى بس رفیع و ویژه دارد پیمودنش بس گران و دشوار است. به طورى که چهره هایى شاخص, با سابقه هایى درخشان, همچون طلحه و زبیر که با شرک آشکار به مبارزه برخاسته و در راه اعلاى کلمه توحید شمشیر از نیام کشیده بودند, در این مرحله همچون شیطان, پایشان لغزید و امکان ادامه راه برایشان میّسر نگردید. کسانى چون معاویه هرچند در بانگ اذان, شهادت به یگانگى حق سر مى دهد ولى در واقع مشرکى است که در برابر ولیّ اللّه مقاومت مى کند و مانع اقامه عدل و بسط قسط و توحید مى گردد و به عنوان (قیام للّه) باید در برابر تجاوز و ستمگرى او ایستاد.
5ـ توحید, مبناى فکرى حکومت اسلامى:
طبق آنچه گذشت; مقوله سیاست, در نهضت انبیا, براساس توحید و با محوریّت آن شکل مى گیرد و همین مبنا را در انقلاب اسلامى ایران و رهبرى امام خمینى(ره) شاهدیم. ریشه اصلى انقلاب را نداى توحیدى امام و غایت قصواى آن را از زمانى که امام در قم فریاد برآورد تا زمانى که وصیت نامه ایشان براى ملّت ایران قرائت شد, تشکیل جامعه اى براساس معیار و موازین توحیدى تشکیل مى دهد. بر این اساس (توحید) به عنوان اصلى ترین مبناى اندیشه سیاسى امام مطرح است که باید در سیره نظرى و عملى و حکومتى ایشان مورد ارزیابى و توجّه قرار گیرد. توجّه و اندیشه در این مبنا بهترین چراغ فرا روى آیندگان در تحکیم و حفظ مبانى انقلاب و حکومت اسلامى تا رسیدن به سر منزل مقصود است.
نگاهى به اولین سند تاریخى به یادگار مانده از حضرت امام, براى کسى که مى خواهد به تحلیل انقلاب اسلامى پردازد و مبانى و اهداف و آرمانهاى آن را جویا شود, الهام بخشى پر بها است.36 امام در این سند, با بیان آیه کریمه (قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادا), قیام للّه را یگانه راه اصلاح جهان مى بیند و بر این اندیشه است که در این آیه, خداى تعالى از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهاى سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظه هایى است که خداى عالم از میان تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده است. این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قیام براى خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلّت رسانده و از جلوه هاى گوناگون عالم طبیعت رهانده. قیام للّه است که موسى کلیم را با یک عصا بر فرعونیان چیره کرد و تمام تاج و تخت آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رسانید. قیام براى خداست که خاتم النبیین(ص) را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جاى آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسین او ادنى رسانید.
حضرت امام در این پیام که در تاریخ 1323.2.15, و در حدود سنین چهل و سه سالگى نشر یافته, در پى ذکر (قیام للّه) به عنوان یگانه راه کار اصلاح درون و برون, به برشمارى سیاهى ها و تیره روزى هاى, جامعه ایرانى بلکه همه ملل مسلمان در آن زمان مى پردازد و ریشه تمامى آنها را در این بیان مى آورد که: خود خواهى و ترک قیام براى خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهاى اسلامى را زیر نفوذ دیگران درآورده , قیام براى منافع شخصى است که روح وحدت و برادرى را در ملّت اسلامى خفه کرده و مشتى شهوت پرست را بر سرنوشت شیعیان مسلط نموده که به نابودى حرث و نسل و اجراء قوانین خلاف دینى و قانون و فساد اخلاق و توسعه فحشاء مشغولند.
آنگاه امام, همه خیر خواهان جامعه از عالمان دینى تا فرهیختگان متدین و وطن خواه را به گوش دادن موعظه الهى فرا مى خواند و مى فرماید: (امروز روزى است که نسیم روحانى الهى وزیدن گرفته و براى قیام اصلاحى بهترین روز است.)37
بنابراین طبق سند بالا, آنچه محور هر حکومت اصلاحى قرار مى گیرد, در اندیشه امام توحید و قیام للّه است.
(قیام للّه) را عارفان نخستین منزل براى سلوک مى دانند و آن را با نام (یقظه) مى خوانند38 و حضرت امام در اندیشه اى جامع نگر نسبت به دین, همین یقظه و بیدارى را در سند یاد شده, رمز موفقیت براى رشد درونى و کمال بیرونى مى شمرد و با این هدف و با این بانگ, مسیر نهضت خود را در دوران طولانى مبارزات و پس از پیروزى انقلاب به ترسیم مى کشد. چنانکه در پاریس با خبرنگار تایمز نیز همان مطلبى را که سى و چهار سال پیش از آن در قم فرموده بود, مجدّداً بازگو کرد که ریشه تمام عقاید توحید است و آنگاه براساس توحید, مقوله هاى بسیار سنگین و گرانمایه اى چون آزادى, نفى سلطه و نفى تبعیض نژادى, مبارزه با استبداد و استعمار و برابرى را از آن استنتاج مى نماید.39
حضرت امام, پس از انقلاب هم, وقتى براى امّت خود, تفسیر سوره حمد تدریس مى کند, بازهم بر روى یقظه (قیام للّه) به عنوان نخستین موعظه الهى تکیه مى کند و به جامعه خود راه خودسازى و پیمودن راه سعادت اخروى را مى آموزد.40 همچنین در نامه حضرت امام به گورباچف, جلوه اى دیگر از آواى توحیدى او را مى توان یافت.41
در نهایت هم, حضرت امام, همان مضمونى را که متواتر در بیانیه ها و خطابه هاى خویش بر پیروان و دلدادگان خود القا نموده بود,در وصیتنامه سیاسى ـ الهى خویش, براى ثبت در سینه تاریخ متذکّر مى شود و به همگان نشان مى دهد که اگر بخواهند به تحلیل انقلاب بنشینند و اهداف ملّت ایران را در فداکاریهاى نهضت نمایان سازند و مبانى اساسى اندیشه رهبرى کبیر انقلاب و اصول جهت گیرى هاى او را در طول ده ها سال قیادت و زمامدارى کشف و بازگو نمایند, از کجا باید آغاز کنند. سخن امام, در خاتمه وصیتنامه این است: (آنچه که شما ملّت شریف و مجاهد براى آن بپا خاستید و دنبال مى کنید و براى آن جان و مال نثار کرده و مى کنید والاترین و ارزشمندترین مقصدى است و مقصودى است که از صدر عالم در ازل و از پس این جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد و آن مکتب الوهیت به معناى وسیع آن دایره توحید با ابعاد رفیع آن است که اساس خلقت و غایت آن در پهناور وجود و در درجات و مراتب غیب و شهود است و آن در مکتب محمّدى ـ صلى اللّه علیه و آله و سلّم ـ به تمام معنى و درجات و ابعاد متجلّى شده و کوشش تمام انبیاء عظام ـ علیهم سلام اللّه ـ و اولیاء معظّم
ـ سلام اللّه علیهم ـ براى تحقق آن بوده و راه یابى به کمال مطلق و جلال و جمال بى نهایت جز با آن میسر نگردد, آن است که خاکیان را بر ملکوتیان و برتر از آنان شرافت داده و آنچه براى خاکیان از سیر در آن حاصل مى شود براى هیچ موجودى در سراسر خلقت, در سرّ و علن حاصل نشود.42)
درسى را که ملّت ایران در آینه گفتار و رفتار امام خویش فرا مى گرفت, در شعارهاى روزهاى قبل و بعد از بیست و دوّم بهمن ماه پنجاه و هفت, به خوبى جلوه گرى مى نمود. و تجلّى آرمان هاى توحیدى را با مرورى دوباره بر شعارهاى محورى آن دوران مى توان یافت. بانگ اللّه اکبر, بت شکنى خمینى ـ روح منى خمینى, و نهضت ما حسینیه ـ رهبر ما خمینیه, تبلور اهداف مبارزاتى انقلاب بود. پیامهاى امام در آینه شعارهاى ملّت منعکس مى شد و آرمانهاى ملّت در آینه کلام امام بازتاب مى یافت و از توازى این دو آینه, بى نهایت تصویر جمال و جلال تشکیل مى شد. ملّت در امام خویش, ابراهیمى جستجو مى کرد که با تبر خود به مبارزه با نمرودیان پردازد و امام در امّت خود, تحقّق اهداف انبیاء و اولیاء الهى را مشاهده مى نمود.
بسیار ناصواب است اگر رهبرى امام رهبرى کاریزماتیک تفسیر شود و مشروعیت اقتدار او از نوع مشروعیت فرّه مندانه تحلیل گردد. این تفسیر ناشى از نشناختن امام و درک نکردن امّت اوست. بى تردید, اگر امام به عنوان پرچمدار توحید و مردى از تبار ابراهیم و عالمى فرزانه که در روایات از پیامبران بنى اسرائیل برتر شناخته شده, علمدار نبود و اگر میلیون ها عاشق اهل بیت(ع), او را به عنوان نایب ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ و مرجع تقلید نمى شناخت, هرگز قادر نبود, دست به کارى کارستان زند و رژیم سلطنتى دو هزار و پانصد ساله را که به مخیّله هیچ متفکّر سیاستمدارى خطور نمى کرد, سرنگون نماید و دست چپاولگر بیگانه را از کشور ایران قطع نماید. چه بسیار اصلاح طلبان فرّه مند و با ویژگیهاى شخصیتى برجسته را ملّت ایران به خود دیده, که یا روحانى نبوده اند و یا اگر هم عالم دینى بودند, چون لواى زعامت و مرجعیت را در دست نداشتند, حرکاتشان ابتر ماند و هرگز ملّت ایران به طور یکپارچه پشت سر آنها به حرکت نیفتاد ملّت ایران در طول تاریخ حیات سیاسى خویش, در نهضت تنباکو و مشروطیّت و انقلاب اسلامى و غیره, این حقیقت را نشان داده که در صورتى اعتماد مى کند و پیروى و بیعت خود را تا جانفشانى و ایثار به ظهور و بروز مى گذارد که علمدارى در دست مرجعى خدا ترس و الهى و نایبى راستین از نایبان امام زمان ـ علیه السلام ـ باشد. این مشروعیّت و اقبال یکپارچه عمومى, همان است که در زبان دینى از آن به رهبرى ولایى یاد مى شود و تفاوتى ژرف و عمیق با رهبرى کاریزما دارد.
آنچه به عنوان ماحصل و چکیده بحث مى توان گفت آن است که در مسأله انتظار از دین و معرفت دینى هر چند امام در اندیشه عزّت براى مسلمانان و توسرى خور نبودن آنان است, ولى محدود کردن نظریّه ایشان, به این نکته محدود, جفاى بزرگى است که بر او رفته است.43 اندیشه امام در معرفت دینى, اندیشه اى جامع نگر است. او در انتظار از دین, نه دین را تنها معطوف به دنیا مى کند و نه تنها به آخرت نظر مى افکند; توجّه او به قیام للّه است و او از توحید همه نیکى ها و خوبى ها را براى تمامى انسانیت مى آموزد. در اندیشه توحیدى او هم انقلاب درونى وجود دارد و هم انقلاب بیرونى. هم دنیاى دموکراتیک ترسیم مى شود و هم دنیاى انقلابى, بدون آنکه لوازم و آثار منفرد یکى از این دو را دارا باشد و یا تنها محدود به آنها گردد. اندیشه توحید, رسیدن به کمال مطلق است و در کمال مطلق, همه خوبى ها و زیبایى ها یک جا حضور دارد. اندیشه توحید, به عنوان اندیشه اى فراى همه اندیشه ها, هدیه و ارمغانى است که امام خمینى از جهان شرق و جایى که خورشید وحى طلوع کرده, به جهان غرب, جایى که در آن فروغ وحى و توحید به افول گراییده, اعطا مى کند. امام در ده
کده نوفل لوشاتو, نداى توحیدى پیامبران الهى را یک بار دیگر سرمى دهد,44 باشد که قلوب سرد و یخ زده جهان تکنولوژى, در زمستان پنجاه و هفت, این آهنگ زیبا و دلنشین را بشنود و حرارت امید و تعالى در او دوباره به گرما افتد و جان هاى سرد و یخ زده را به حرکتى نو در مسیر رشد, به سوى فضایل اخلاقى و کسب مکارم انسانى و تجلّى اسما و صفات حسناى الهى در درون جهان خسته آنان وادارد
پی نوشت:
1ـ نگاه کنید به: امام خمینى, صحیفه نور, ج4, ص166ـ167 (وزارت ارشاد اسلامى ـ بهمن 61).
2ـ به نقل از: محمدتقى مصباح یزدى, توحید در نظام عقیدتى و نظام ارزشى اسلام (چاپ دوم, ـ1370).
3ـ ر.ک: شیخ صدوق, التوحید, باب11, ح9, ص144.
4ـ نهج البلاغه, خطبه اول, تصحیح دکتر صبحى صالح, ص39.
5ـ نگاه کنید به: جعفر سبحانى, محاضرات فى الالهیات, تلخیص على ربانى گلپایگانى, ص57ـ59 و محمدتقى مصباح یزدى, توحید در نظام عقیدتى و ارزشى اسلام, ص21ـ23.
6ـ نگاه کنید به: سید محمدحسین طباطبایى, المیزان فى تفسیر القرآن, ج10, ص48 و ج14, ص303.
7. نگاه کنید به: سید محسن خرازى, بدایة المعارف الالهیه فى شرح عقائد الامامیه, ج1, ص56.
8. نهج البلاغه, به نقل از: محمدتقى مصباح یزدى, توحید در نظام عقیدتى و ارزشى اسلام, ص24.
9. نگاه کنید به: صحیفه نور, ج4, ص166ـ167.
10. نگاه کنید به: چهل حدیث, حدیث دوازدهم, ص195ـ 198 (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى, چاپ سوم,1372) و تفسیر سوره حمد, ص98ـ101 (مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینى, چاپ اول, 1375).
11. نگاه کنید به: چهل حدیث, حدیث یازدهم, ص181ـ185.
12. همان, ص518.
13. نگاه کنید به: تفسیر سوره حمد, ص175ـ 188.
14. همان, ص102ـ103 و ص132ـ133.
15. نگاه کنید به: صدرالمتألهین, الاسفار الاربعه, ج2, ص216.
16. نگاه کنید به: تفسیر سوره حمد, ص159ـ161.
17. همان, ص163ـ164.
18. صحیفه نور, ج2, ص227.
19. همان, ج19, ص283.
20. ر.ک: مهدى بازرگان, آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء, (خدمات فرهنگى رسا,1377).
21. نگاه کنید به: همان, ص26ـ39.
22. صحیفه نور, ج6, ص163ـ164.
23. تفسیر سوره حمد, ص129.
24. همان, ص174.
25. صحیفه نور, ج18, ص32ـ33.
26. همان, ج19, ص283.
27. همان, ج6, ص163ـ164.
28. کشف الاسرار, ص181ـ182.
29. همان, ص183ـ184.
30. همان, ص184ـ185.
31. تفسیر سوره حمد, ص150ـ151.
32. همان, ص151.
33. شیخ صدوق, التوحید, ص83, ح3.
34. همان, ص24, ح21.
35. ر.ک: شیخ حرّ عاملى, وسائل الشیعه, ج1, ابواب مقدّمات العبادات, باب1. و شیخ کلینى, الاصول من الکافى, ج1, کتاب الحجّه.
36. صحیفه نور, ج1, ص3ـ4.
37. همان, ج1, ص4.
38. عبدالرزاق کاشانى, شرح منازل السائرین, ص17.
39. صحیفه نور, ج4, ص166ـ167.
40. تفسیر سوره حمد, ص128 و 145.
41. ر.ک: آواى توحید, نامه امام خمینى به گورباچف در تاریخ 67.10.11 (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى).
42. صحیفه انقلاب, وصیتنامه سیاسى ـ الهى امام خمینى (وزارت ارشاد,1368).
43. رجوع کنید به سخنرانى عبدالکریم سروش در همایش تبیین انقلاب اسلامى, روزنامه صبح امروز, تاریخ 78.7.14.
44. اشاره به مصاحبه با روزنامه تایمز لندن در تاریخ 57.10.18, نگاه کنید به صحیفه نور, ج4, ص166ـ167.
بیست و پنج خاطره از امام خمینی
حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای محمد حسین اشعری فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی - از همدرسان امام راحل - چهره ای آشنا بیشتر برای قمی هایی هستند که در طول سالها ی پس از انقلاب، شاهد خدمات ارزنده ایشان برای بهبود بخشیدن به اوضاع درمانی این شهر بوده اند. ایشان می گوید تاریخ تولدش در شناسنامه 30/12/1319 اما فی الواقع شهریور 1320است. پدر ایشان هم در سال 1320 ق 1282 ش به دنیا آمده است.
پدر ایشان با امام خمینی هم دوره و هم درس بوده اند. به علاوه این دو رفیق بوده و به گفته آقای اشعری، پدرش همیشه از انضباط و لباس خوب امام به نیکی یاد می کرد. این دو در اراک جزو شاگردان مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند و زمانی که حاج شیخ به قم آمد، این دو به همراه دیگر شاگردان حاج شیخ به قم آمدند.
در دو هفته نخست ماه شعبان سال 1426 (شهریور 1384) که به عمره مشرف بودم، توفیق همراهی جمعی از اساتید و دوستان از جمله جناب آقای اشعری نصیب بنده شد. فرصت را مغتنم شمرده از ایشان که می دانستم مورد علاقه و اعتماد امام خمینی بود خواستم تا خاطراتش را از امام باز گوید. هدف آن بود تا بتوانم از لابلای این گفته ها با گوشه ای از سیره امام آشنا شوم و هدیه ای به دوستداران امام تقدیم کنم. ایشان نیز پذیرفت و البته نه به صورت منظم آنچه را از حضرتش به یاد داشت برایم بیان کرد. زمانی که بازگشتیم اسنادی را که در گوشه و کنار بود گردآوری کرده برای بنده آورد تا از آنها استفاده کنم. در میان آنها چند سند خوب وجود داشت که از آن جمله دو نامه از امام به پدر ایشان بود. به علاوه گواهی نامه های اجتهاد پدر از زبان مراجع وقت و نیز تصدیق مدرسی پدرشان هم بود که آنها را هم تصویر گرفته در پایان این نوشتار خواهم آورد.
1 . سالی که امام از ترکیه به عراق رفتند، یکی دو ماه بعد من به عتبات مقدسه رفتم. از طریق غیر معمول و از سمت خرمشهر رفتم. دو ماهی که ماندم، تصمیم گرفتم معمم بشوم. مرحوم میرزا احمد انصاری هم آنجا بود. از من پرسید: شنیدم معمم بشوی؟ من حجره داشتم که جای برگزاری مجلس عمامه گزاری نبود. ایشان گفت: من دلم می خواهد مجلس را در خانه ما بگذاری. منزل خوبی داشت. این انصاری ها معتقد هستند که اشعری هستند. آقای انصاری به پدرم هم ارادت داشت و آن زمان پدرم هم زنده بود. از من پرسید: چه کسی را برای عمامه گذاری دعوت می کنی. ایشان خودش از مریدان آقای خویی و آقای روحانی بود. ما هم با خاندان روحانی نسبت داریم. آیت الله سید مهدی روحانی با مادرم پسر دایی و دختر عمه بودند. من گفتم که آیت الله حکیم با پدرم خیلی آشناست و هر بار که خدمت ایشان می رسم حتی از کوچکترین بچه های ما را سراغ می گیرد. برادرم را هم حتی ایشان معمم کرد. اما من روی آشنایی آقای خمینی با پدرم و سوابق او با پدرم ایشان را دعوت می کنم. ایشان به من گفت: شما ایشان را دعوت نکن. چون آقای خمینی در هیچ مجلسی تاکنون شرکت نکرده است. به علاوه آقای خمینی بازدید همه را پس داده الا من. (ایشان چون روی آقای سید محمد روحانی حساس بود) و بسا خانه من نیاید. من گفتم: من به ایشان می گویم، اگر آمد چه بهتر، اگر نیامد به فکر کسی دیگری می افتم. من رفتم خدمت آقای خمینی و گفتم می خواهم معمم شوم. ایشان تبسمی کرد و فرمود: دیر شده است. من به شوخی گفتم: پس نشوم؟ گفتند: نه. بعد من گفتم که می خواهم شما در مجلس بنده بیایید. ایشان مکثی کرد و گفت: می آیم. بعد پرسید: مجلس شما کجاست؟ گفتم: منزل آقای انصاری! مدت مدیدی تأمل کرد. و باز هم گفت: می آیم. گفتم من بیایم دنبال شما؟ ایشان فرمود: نه با مصطفی می آیم. ما رفتیم منزل آقای انصاری. مجلس مفصلی چیده بود با میوه و شیرینی و همه را هم با هزینه خودش ترتیب داده بود. دوستان زیادی آمدند. آقای خمینی و آقا مصطفی هم آمدند. حدود یک ساعت نشست که واقعا طولانی بود. زمانی که آقای قرحی سینی عمامه را جلوی ایشان گذاشت، ایشان یک سخنرانی مختصری هم فرمود.
ایشان فرمود: من چهل و شش سال است با پدر ایشان مربوط بودم و در خلال این 46 سال، مدتی پیش پدر بزرگ پدر ایشان یعنی مرحوم ملامحمد طاهر قمی درس می خواندیم. و مدت زیادی هم همدرس و هم بحث بودیم. بعد هم شروع به تعریف از خاندان ما کردند. بعد عمامه را گذاشتند و دعا کردند. بعد آقای خمینی رفت و حاج آقای مصطفی ماند. ایشان به شوخی گفت: آمبولانس را خبر کن. تا پدرم بود نمی توانستم چیزی بخورم. اما حالا می خورم.
این صحبت امام رابطه دوستی پدرم را با آقای خمینی نشان می دهد.
2 . چندین سفر من با آقای مومن و اخوی آقای آل طه و مرحوم یثربی ماه رمضان ها به عراق می رفتم. خدمت آقای خمینی که می رسیدم، ایشان معمولا اگر چیزی می خواست به این افراد بدهد از طریق من می داد و به من دو برابر اینها می داد. این در حالی بود که معروف بود ایشان خیلی کم پول می داد. من خودم زیاد نجف رفتم اما زیاد نماندم.
یکسال با خانم و دو پسر و یک دختر مشرف شدم عراق که شب 27 رجب با هواپیما به بغداد رسیدم. ماشین مستقیم گرفتم که شب را در نجف باشم. جا پیدا نشد و شیخی در نیمه های شب به ما رسید و تعارف کرد که به منزلش رفتم. صبح من به حرم مشرف شدم و گفتم بعد از زیارت، خدمت آقای خمینی می روم و بعد می آیم جایی را پیدا کنم. اول صبح رفتم. آقای شیخ حسن صانعی گفت: این چه وقت آمدن است؟ گفتم شما به ایشان بگویید فلانی است. رفتم خدمت ایشان. یادم هست آن روز ایشان ضمن صحبتش فرمود: مردک (یعنی شاه) امروز – عید مبعث - جلوس نکرده نمی دانم مریض است یا تمارض کرده است. این صبح زود بود. مدتی نشستم و برگشتم. آقای برقعی که بعدها نماینده آقای خمینی در امارات بود، گفت: من زن و بچه ام نیستند، بیایید برویم آنجا. خانواده را آوردم و رفتم خریدی بکنم. وقتی برگشتم، خانم گفت: یک آقا شیخی را در کوچه را ندیدی. گفتم: نه. گفت: شیخی آمد و پاکتی آورد. این شیخ آقای فرقانی بود که از اطرافیان امام بود. من وقتی پاکت را باز کردم پول زیادی درون آن بود که قسمتی ایرانی و قسمتی عربی بود. این پول تا روز آخر که من نجف بودم هزینه کامل من شد، بدون کم و زیاد. و این واقعا برای من شگفت بود که هیچ چیزی کم یا زیاد نیامد.
3 . بعد از چند ماه از معمم شدن تصمیم گرفتم به ایران برگردم. یک روز در مدرسه آقای بروجردی مشغول خوردن ناهار بودم. یک مرتبه آقای شیخ حسن صانعی آمد که آقا گفتند: به فلانی بگویید بیاید کارش دارم. ناهار را خوردم و رفتم خدمت ایشان. آقای شیخ حسن صانعی آمد، داخل اتاق. من که نشستم، آقای خمینی سرش را بلند کرده به شیخ حسن فرمودند: با شما کاری ندارم. بعد به من گفتند: من از زمانی که به عراق آمدم، مدارک و اماناتی دارم که می خواهم به ایران بفرستم. دلم می خواهد شما اینها را به ایران ببری. چون شخص مطمئنی را پیدا نکردم. شما می پذیری؟ گفتم: از جان و دل. ایشان به من گفتند: اوضاع گمرک خراب است، برای شما ناراحتی ایجاد نمی شود که ببری. ترسی نداری؟ گفتم: می برم و ترسی ندارم. مدارک را دادند و فرمودند که هر کدام را به دست همان شخصی که می گویم بده. به منزل آمدم. ساعتی نننشسته بودم، دیدم آقای شیخ حسن صانعی آمد و گفتند که آقا می فرمایند بیایید. خدمت آقا رفتم. ایشان گفتند: من فکر کردم اوضاع خراب است و وضع گمرک هم خراب است و اینها هم مدارک سنگینی است. دلم نمی خواهد شما به دردسر بیفیتید. من اصرار کردم که دلم می خواهد انجام دهم. دوبار ساعت چهار بعد از ظهر بود که شیخ حسن آمد و گفت آقای شما را خواسته اند. ایشان باز فرمودند که من برای شما ناراحت هستم. نمی خواهم برای شما ناراحتی پیدا شود. اصرار کردند، اما من قبول نکردم و گفتم من خواهم برد. این دلسوزی امام برای یک فرد بود که مبادا گرفتار دردسری بشود که البته من آوردم و مشکلی هم پیش نیامد. یکی از آن نامه های مربوط به آقای لواسانی بود. وقتی پاکت را دادم، ایشان هم با پدرم خیلی مأنوس بود و احترام گذاشتم. خواستم بروم ایشان اجازه نداد و گفت صبر کن تا من بخوانم. نامه را باز کرد و گفت: وظیفه من سنگین شد. گفتم: چی؟ گفت: ایشان نوشته اند که این جوان تازه ازدواج کرده و نیاز به خانه و هزینه زندگی دارد و هرچه می خواهد در اختیارش بگذارید. از من پرسید چه می خواهید؟ گفتم هیچ و آمدم.#
4 . در خلال این سفرهایی که به عراق می رفتم، رفتار و آمد زیادی با ایشان داشتم. در یک سفری که باز من در مدرسه آقای بروجردی اقامت داشتم، آقای صانعی را دنبال من فرستادند. رفتم خدمت ایشان. پرسیدند: می خواهی بروی ایران؟ گفتم: آری. فرمودند: چرا بدون خداحافظی؟ گفتم: خداحافظی معنای دیگری هم دارد. ایشان فرمودند: برای شما نه.
5 . یک بار از عراق قصد سفر حج داشتم. رفتم خدمت ایشان. آقای محتشمی درب در اتاق ایستاده بود. پرسید: مکه می روی. گفتم: آری. گفت: این ساک را ببر و به فلانی بده. من قبول نکردم. ایشان گفت: چطور شما اسم خودتان را انقلابی می گذارید و کاری نمی کنید. گفتم: من اسمم را انقلابی نمی گذارم و این کار را نمی کنم. اکنون هم برویم نزد آقای خمینی. رفتیم خدمت آقا. مطلب را گفتم که ایشان یک ساک که من نمی دانم داخلش چیست می خواهد به من بدهد ببرم. ایشان به وی گفتند اصرار نکن و به من هم فرمودند هرطور صلاح می دانید عمل کنید. این همان ساکی بود که به حجت الاسلام ناصری دادند برد و چهار سال آنجا در سعودی در زندان ماند.
6 . در یکی از این سفرها که قصد آمدن ایران داشتم. آقای دعایی که در مدرسه سید بود و وضع مالی بسیار بدی هم داشت. موقعی که خواستم به ایران بیایم یک مفاتیح به من داد و گفت یک خانمی در شمیران این مفاتیح را جا گذاشته ببر به او بده. آن لحظه شک نکردم. وسط راه با آقای مومن بودم. داستان را به ایشان گفتم. و توضیح دادم که این مفاتیح نیست، چیز دیگری است. ایشان شروع کرد به من دلداری بدهد. برادرم هم بود. ما به گمرک رسیدیم. همه اثاث را زمین گذاشتند و چون کتاب زیاد داشتیم، مأمور گمرک گفتند باید به کرمانشاه بروید، کسی از سازمان امنیت بیاید که این کتابها را تشخیص دهد. همه کتابهای را روی میز چیدند. کتابهای همه را رد کردند. از من ماند. روی کتابهای من همان مفاتیح بود. مأمور خواست این کتاب را ببیند یک نفر وارد گمرک شد که وضع به هم خورد و رفتند با او دست دادن و پذیرایی. از آن طرف ماشین هم در حال حرکت بود. یک حمال، دسته کتابهای من را جلوی مأمور گذاشت که آقا ماشین منتظر است اینها را ببینید مردم بروند. او کنار زد و گفت: اینها را دیدم. دوباره حمال تکرار کرد و تأکید کرد که اینها را ندیدید. او دوباره کنار زد و گفت اینها را دیدم. حتی برای بار سوم، آن مرد تکرار کرد. این بار این مأمور سازمان امنیت عصبانی شد و با دست به کتابها زد که همه پرت شد و گفت چند بار به تو بگویم، اینها دیدم. من هم یک چادر شب پهن کردم و به سرعت همه را جمع کرده داخل آن ریختم. ماشین راه افتاد و دو سه ساعت به اذان صبح رسیدیم تهران. من که ترسیده بودم یک ماشین دربست گرفتم و با دوستان رفتیم قم. مستقیم رفتم خانه. اثاث را آورده مفاتیح را بیرون آوردم و با چاقو جلد مفاتیح را پاره کردم. دو طرف آن کتابچه بود. یک طرف جزوه ای شصت صفحه ای بود به خط تیمور بختیار با عنوان روش انقلاب ایران. یک طرف دیگرش هم صفحات متعددی بود که بچه های انقلابی نجف در باره ایران نوشته بودند. اگر این مفاتیح به دست کسی می افتاد پیدا بود که من به چه دردسر بزرگی می افتادم.#
کتاب را بستم. آقای دعایی گفته بود که کتاب را به محمد منتظری بدهم تا مثلا به آن زن برساند. همان اذان صبح کتاب را به مادرم دادم که ببر و به ایشان بسپر که برد. بعدها این داستان را به آقای خمینی گفتم و ایشان از کاری که آقای دعایی کرده بود، خیلی ناراحت شد.
7 . آقای خمینی در نجف بود. شبها بعد از نماز مغرب و عشا در بیرونی می نشستند. وقت جلوس که تمام می شد سر ساعت بر می خواستند و عازم حرم می شدند. تنها آقای فرقانی با ایشان می رفت که کارش گرفتن یک جایی برای امام در حرم بود. یک شب من آنجا بودم. همان وقت که امام برخاست من هم بلند شدم بروم مدرسه. مسیر یکی بود. اواسط راه متوجه شد که کسی پشت سر ایشان می آید. برگشتند. مرا دیدند و فرمودند: کاری با من دارید. گفتم: نه من به حجره می روم. فرمودند: یا شما برو آن طرف خیابان من این طرف یا به عکس. عرض کردم: من به شما کاری ندارم. مسیر ما یکی است. ایشان فرمودند: من نمی خواهم کسی دنبال من بیاید. من می روم آن طرف خیابان. من عرض کردم: نه آقا من می روم و رفتم و ایشان مسیرش را ادامه داد.
8 . امام ایام زیارتی می آمدند کربلا که منزلی هم در اختیارشان گذاشته بودند. یک شب من آنجا رفتم، ایشان را ببینم. کسی منزل نبود جز ایشان. وقتی وارد شدم آقا موسی اصفهانی کنار ایشان نشسته بود. آقا موسی صحبت می کرد و متکلم وحده بود و امام ساکت بود و حتی یک کلام با ایشان حرف نزد. من دیدم طول کشید برخاستم بروم. ایشان با دست و زبان اشاره کردند که بنشینید. من نشستم. قریب به یک ساعت آقا موسی حرف می زد و امام هم یک کلام جواب ایشان را نداد. صحبت موسی که تمام شد رفت. من تنها ماندم. بعد که ایشان رفت، خواستم خداحافظی کنم. گفتند: بروید، کاری ندارم بروید. گفتم: پس چرا فرمودید بنشینم. ایشان فرمودند: چون آقا موسی بود، نمی خواستم تنها باشم.
9 . هر وقت نجف بودم، به درس امام می رفتم. مستشکل در درس ایشان زیاد بود. اما معمولا وقتی حاج آقا مصطفی اشکال می کرد، ایشان با دقت گوش می داد و جواب می داد. برخی دیگر که اشکال می کردند امام با دست اشاره می کردند که نه نه. مثل این که حالا زود است. یکبار دکتر صادقی اشکال کرد. امام جواب نداد. دوباره پیگیری کرد، امام جواب کوتاهی داد که زودتر رد شود. بار سوم و چهارم اصرار کرد، امام فرمودند: آقای صادقی من فکر کردم شما چیزی می فهمید! از همان جا بود که صادقی رفت که رفت و دیگر هم درس نیامد و بعدا هم راهش را جدا کرد.#
10 . تعدادی طلبه جوان دور امام بودند که یکی آقای زیارتی بود. سابقا من یک خاطره ای از او داشتم که در وقت شروع انقلاب در سالهای 42 و 43 حمله ای به آقای بروجردی کرد که من تحمل نکردم و با او دعوای شدیدی کردم. آقایان محتشمی و اصغر طاهری کنی و دعایی و ناصری و اینها اطراف امام بودند. من چون با آقای آقا سید محمد روحانی بستگی داشتم، خدمت ایشان هم می رسیدم. یک زمانی میان اطرافیان امام و او درگیری شدیدی پیش آمد و روحانی متهم شد که پول می گیرد. طاهری کنی پالتو می پوشید و ملبس نبود. از نزدیکان آقای مهدوی کنی بود. امام هم خیلی به او علاقه داشت. یکبار ایشان پیش من آمد و گفت: برخی از اینها که نسبت های تند می دادند پشیمان شده اند و نزد من آمدند که بروم از ایشان حلالیت بطلبم. آقای روحانی آن موقع کوفه بود و جایی در نزدیک یونس نبی منزل داشت. ظهر رفتم و ناهار را بودم. مسأله را با ایشان مطرح کردم. ایشان خیلی ناراحت شد و گریه کرد و گفت جز در محکمه عدل الهی این مسأله قابل رسیدگی نیست. البته آقای روحانی با امام خوب نبود و عقیده به ایشان نداشت.
از افراد نزدیک به امام آقایان قدیری و رضوانی خمینی بود.
11. آخرین سفری که من در نجف بودم، حدود پانزده روز پیش از رفتن امام به پاریس بود. ایشان که به ایران برگشت، مدتی بعد به قم آمد. هر کسی که به دیدن ایشان رفت بعد از تمام شدن دیدن ها، به بازدید رفت. من به پدرم گفتم، دیدن ایشان برویم. ایشان قبول نکرد و از سرو صدا خوشش نمی آمد. شبی من منزل پدرم بودم که خیلی هم محقر بود و دو اتاق بیشتر نداشت. دیدم در می زنند. اتفاقا من رفتم. دیدم آقای شیخ حسن صانعی است. از من پرسید که پدرتان هستند؟ گفتم: بله. گفتند آقا دارند می آیند. در کوچه نگاه کردم، دیدم آقای خمینی است که تنها بود. با این که پدرم دیدن ایشان نرفته بود، امام آمد دیدن ایشان. از گفتگوها که مربوط به گذشته بود چیزی یادم نیست. اما پدرم به ایشان گفتند: اکنون همه از شما نام می برند و اسم شما بر سر زبانهاست، اما این که مرجعیت را منحصر در شما بکنند صلاح نیست. خدای ناکرده ، اگر مشکلی پیش بیاید این مسأله صلاح نیست. فرمودند: من کاری می کنم که دیگران هم مطرح باشند.
12 . زمانی من مشهد بودم که پدرم فوت کرد. این دو سال پیش از رحلت آقای خمینی بود. جنازه را بیست و چهار ساعت نگاه داشتند که من از مهشد به قم بیایم. من بدون خبروارد شدم. تا آمدم خبرم کردند. شب بود، احمد آقا زنگ زد و گفتند: آقا سلام می رسانند و تسلیت می گویند و فرمودند هر کاری دارند ما انجام بدهیم. ساعتی بعد که نزدیک نیمه های شب بود، باز احمد آقا زنگ زد و گفت آقا فرمودند که ما برای قبر تهیه دیده ایم و دستور فرمودند که من و خانواده برای تشییع به قم بیاییم. باز پرسیدند: شما کاری ندارید. تشکر کردم و گفتم: نه. اندکی بعد دوباره زنگ زد و گفت من خواب بودم، آقا من را بیدار کرد و گفتند که خودت فردا برو قم و آقای مولایی هم را پیدا کن که هر کجا قبر خواستند به آنها بدهند.#
نیم ساعت بعد آقای مولایی از تهران زنگ زد و گفت: آقای احمد آقا از طرف آقا به من گفتند به قم بیایم. صبح آمد قم و پرسید هر کجا که نظرتان هست برای شما قبر بدهم. من آقای آل طه را واسطه کردم صحبت کند. و گفتم که وصیت پدرم این است که قبر بکر باشد. بالاخره آقای مولایی گفته بود که من نمی خواهم در بقعه ها باشد. چون فکر می کنم آقا ناراحت شوند. بحث بکربودن قبر شد و قرار شد بپرسند. بالاخره جای یک پایه قدیمی را نزدیک بقعه قدیمی نشان دادند که برداشته اند و خالی است و بکر است. همانجا پدرم را دفن کردند. جای آن در مسجد طباطبائی نزدیک به بخش اصلی حرم است.
13 . زمانی که امام هنوز قم بود یک روز احمد آقا زنگ زد و گفت آقا باشما کار دارند. رفتم خدمت ایشان. فرمودند که من از وضع بهداری راضی نیستم و فکر می کنم شما باید کاری انجام دهید. بیشتر مقصودشان قم بود، اما در کل هم نظرشان بود که هر کاری از دستم می آید بکنم. عرض کردم پول می خواهد. ایشان فرمودند که بهداری خودش اعتبار دارد. من عرض کردم: این برای کارهای جاری است. من برای هر کار اضافه پول می خواهم. این زمان هنوز آقای خمینی قم بود. فرمودند: چه قدر می خواهید؟ گفتم: ماهیانه پانصد هزار تومان که آن موقع پول زیادی بود. قبول کردند. و من گفتم اگر پول بیشتری خواستم می گیرم. فرمودند باشد. هر ماه این پول می رسید و آقای شیخ حسن صانعی می گفت: ایشان به هیچ یک از نمایندگانش مقرری نمی داد. هر ماه آقای صانعی پول را به من می داد. یک بار گفت: وضع پولی آقا خراب است و این چه پولی است که شما می گیرید؟ گفتم: اگر شما می دهید ندهید، اگر آقا می دهد به شما مربوط نیست. نامه ای به امام نوشتم و داستان را گفتم. آقای صانعی ماه بعد آمد و گفت: گلایه من را پیش آقای خمینی کرده ای؟ من گفتم: نه من فقط جریان را نوشتم. ایشان گفت: من می دهم اما ماهی دویست و پنجاه هزار تومان. نگرفتم. و باز نامه ای نوشتم و چندی بعد احمد آقا زنگ زد و گفت: آقا فرمودند من نمی خواهم پول شما را آقای صانعی بدهد. پول شما را نزد بانک تعاون اسلامی گذاشتم. از آن به بعد من از آنجا می گرفتم. یک سال پیش از رحلت آقای خمینی، احمد آقا زنگ زدند و گفتند: آقا فرمودند من می خواهم پول شما به من وابسته نباشد. شما چه نظری دارید؟ من گفتم: هر چه ایشان صلاح بدانند من قبول دارم. چند روز بعد زنگ زدند و فرمودند که من پول شما را حواله به بنیاد مستضعفان کردم. آن زمان آقای مظاهری رئیس بنیاد بود. نکته ای را هم اشاره فرمودند که رمز بین من و ایشان بود و آن این که این پولها از پولهایی نیست که شما حرام می دانید . قسمتی از بنیاد در اختیار من است که از آن، این پول را به شما می دهم. این پول تا یک سال بعد از رحلت امام هم می امد. آن وقت من استعفا دادم و نوشتم: اگر این پول را به عنوان من می دهید من استعفا کرده ام و نیستم. اگر برای تشکیلات می دهید خودتان می دانید.
14. اشاره حضرت امام در این باره که این پول از آن پولهایی نیست که شما اشکال می کنید مربوط به چند سال پیش از آن بود. من یک بار که خدمت ایشان رسیدم روی ارادتی که به ایشان داشتم و رابطه ای که با پدرم داشتند، حرفم را صریح می زدم. آن روز گفتم که آقا! من این مصادره هایی که در دادگاه هست قبول ندارم و بیشتر این موارد خلاف است. به همین جهت من تصرفی در این پولها نمی کنم. این در ذهن امام بود و سالها بعد وقتی آن جمله را فرمودند، اشاره به عرضی بود که چندین سال پیش از آن من آن را مطرح کرده بودم.
15 . من از اولی که پول را گرفتم صورتی تنظیم کردم که مثلا ایشان صورت هزینه را ببیند. ایشان خیلی با ناراحتی فرمودند: بگذار کنار بگذار کنار. بعد فرمودند: من فقط یک نصیحت می کنم و آن این که در کارهای مالی ات و چک هایی که می کشی سعی کن یک امضائی نباشد، کسی دیگر را هم شریک کن. چون مردم روی روحانیت حساس هستند و ممکن است مسائلی مطرح کنند. اگر پای یک نفر دیگر هم در میان باشد، بهتر است.
16 . من در کارم جدی بودم و نمی گذاشتم کسی دخالت در کارهای پزشکی بکند. زمان دولت موسوی، انجمن اسلامی ها خیلی زیاد شدند و در هر چیز دخالت می کردند و اگر کسی مانعشان نمی شد می خواستند نماینده ای در اتاق عمل هم داشته باشند. آن زمان قم جزو استان مرکزی بود. برخی از نمایندگان استان با من مخالفت داشتند. آقای شرعی هم با من سخت مخالفت می کرد. آن زمان مقر حکومت ایشان در ستادی بود که برابر شیخان بود. یک روز زنگ زد که می خواهم خدمت شما برسم. من گفتم: خودم می آیم. فردای آن روز به دفتر ایشان در همان ستاد رفتم. دفتر من در هلال احمر روبرو در مدرسه دارالشفاء بود. وقتی رفتم، دیدم یک اتاق پر از افراد مختلف بود که همه از افرادی بودند که در شهر کاره ای بودند. آنچه رئیس و رؤسا بود دعوت کرده بود. وقتی وارد شدم دم در نشستم. یک جلسه ای برای محاکمه من بود و همین آقای آشتیانی که الان نماینده است شروع به خواندن طوماری کرد که فلان جا مخارج فلان قدر شده و ایشان بیشتر صورت داده و.. که من جلسه را بهم زدم و آمدم. همانجا من خطاب به آقای شرعتی گفتم: اگر دولت پول را داده است دیوان محاسبات بیاید و حسابرسی کند. اگر از مردم گرفته ام مردم به این ریش من پول داده اند نه به ریش شما آقای شرعی. بعد هم بیرون آمدم.
مدتی بعد جلسه دیگری بود که استاندار هم آمده بود و باز دیدم قصد محاکمه مرا دارند که چرا با انجمن اسلامی ها درافتاده ام. برخاستم و آمدم و دیگر سر کار نرفتم. مدتی بعد آقای شرعی و دیگران نزد امام رفته بودند و مشکلات بهداری را گفته بودند و خواسته بودند پول را به آنان بدهد که هزینه کنند. امام فرموده بودند که فقط در صورت آمدن فلانی من پول را می دهم. دو بار و سه بار این حرفها تکرار شده بود. امام همان حرف را تکرار کرده بودند. پولی هم به آنان داده بودند که به من بدهند تا هزینه کنم که هیچ وقت ندادند. #
مدتی بعد احمد آقا زنگ زد و گفتند: آقا شما را می خواهند. صبحانه رفتم. ایشان گفتند: مراعات حال امام را بکنید که مریض هستند. همان جا احمد داستان آن پول را هم گفتند که من اظهار کردم خبر ندارم. نزد امام رفتم و ایشان فرمودند که شما سر کار خود برگردید. من گفتم: مشکلات هست. ایشان فرمودند: من از آنها خبر دارم، اما دست از شما هم نکشیده ام و همیشه از شما حمایت کرده ام. من پذیرفتم و گفتم تا وقتی طرف من شخص عمامه بسر نباشد می ایستم و در غیر آن صورت به احترام عمامه کنار می روم. از آن به بعد باز همان پول یعنی ماهانه پانصد هزار تومانی را به من دادند و پول های معوقه را هم دادند و من به کارم ادامه دادم. این خبر را رادیو هم اعلام کرده بود که آقای اشعری خدمت امام رسیدند و ایشان از وی خواسته اند کارش را ادامه دهند. به قم که رسیدم، آقای شرعی زنگ زد و گفت: یک پولی پیش من هست، به چه حسابی بریزم؟ گفتم من دو حساب دارم شخصی و غیر شخصی که بانک هم می داند. اما تا امروز هم آن پول به حساب ریخته نشده است.
داستان غمبار بیمارستان شهید بهشتی
17 . اوائل انقلاب بود که من هم کارهایی را شروع کرده بودم و نماینده ایشان در بهداری شده بودم، زمانی که ایشان در قم بود، سازمانی بود به نام شهر و روستا. اینها با من تماس گرفتند و گفتند یک بیمارستان که کارهای اولیه آن شده در کنترات ما بوده و الان در همین حد مانده است و اگر بماند خراب می شود. آن وقت ایشان در قم بود. من مسأله را با ایشان در میان گذاشتم و طرح هایی بود که گفتم و عرض کردم که بیمارستان را باید تمام کرد. چون هنوز خیلی کم کار شده بود. ایشان همان طور که من نشستم بودم، آقا شهاب اشراقی را صدا زدند و فرمودند: شما پولی در اختیار ایشان بگذارید تا به پیمانکار بدهد و کارش را شروع کند و من بعدا به بازرگان بگویم که بودجه برای اینجا تنظیم کنند. آقای اشراقی سی میلیون تومان که پول بسیار زیادی بود به من دادند. ادامه اش هم شروع شد و بعد هم آقا به مهندس بازرگان دستور دادند که اعتباری بدهد که تصویب شد و کار بیمارستان به تدریج تکمیل شد.
وقتی تمام شد، زمان موشک باران جنگ بود و بیمارستانها امنیت برای بیماران و پزشکان نداشت. من به فکرم رسید که اینجا را تجهیز بکنیم. مقداری تجهیزات از خارج وارد کردیم. از دیگر بیمارستان هم گلچین کردیم و بیمارستان شهید بهشتی را که بیمارستان چهارصد تختخوابی می گفتند، آماده کردیم. اما هیچ نیروی انسانی نبود. چون همه از قم رفته بودند. سربازانی از منظریه آوردم و با نیروی سرباز آنجا تجهیز کردم. آن زمان در ایام جنگ بیشترین پذیرش مجروحین جنگ را قم داشت و آن هم به خاطر همین بیمارستان بود و از قم تحسین می کردند. قطار مرتب مجروحین را می آورد. البته بیمارستاهای دیگر هم فعال بود. گاهی خودم هم شبها در بیمارستان می ماندم. گاهی سیصد و پنجاه تخت در اشغال بود که این رقم بالایی بود. این گذشت تا آن که بعدها فرماندار قم با همراهی آقای شرعی و خانم کروبی که آن زمان مسؤول بنیاد شهید بود آمدند با دستور کروبی ماده واحده ای در مجلس گذراندند با این بهانه که این بیمارستان تعطیل است و کار نمی کند و دروغ محض بود، مفت و مجانی به بنیاد شهید واگذار کردند.#
در واقع اینجا ملک بهداری بود و ماده واحده نمی توانست آن را از ملکیت درآورد. این باید با توافق دو وزیر باشد که نشده بود و این کارخلاف قانون بود. در واقع آنها این بیمارستان از دست بهداری درآوردند و به بنیاد شهید دادند. بنیاد هم برای راه اندازی این بیمارستان که کامل شده بود آمدند با دیلم و بیل زدند کاشی ها را شکستند و برای هزینه تراشی برای ترمیم بیمارستان چندین میلیون تومان و مقداری دلار به عنوان هزینه نوسازی پول از دولت گرفتند.
آن زمان من 110 منزل در محوطه بیمارستان برای کارمندان ساخته بودم. بنیاد شهید منازل را تصرف کرد و من با این که استعفا کرده بودم شکایت کردم به دادگستری قم که اعتنایی نکرد. شروع به نامه نگاری به مقامات کردم از این غصبی که اینها کرده اند. این خانه ها را من با اعتبار غیر دولتی ساخته ام و ربطی به بیمارستان نداشت که با ماده واحده آن ها را تصرف کنند. سر و صدا بالا گرفت تا این که زمانی که آقای محمدی گلپایگانی زنگ زد که آقا با شما کار دارند. من قبول نکردم تا آقای مؤمن واسطه شد. من رفتم تهران. آقای محمدی در همان لحظه اول شروع به تهدید کرد و این که چرا به همه جا نامه نگاری کرده اید و به این و آن توهین کرده اید و ما تا به حال صبر کرده ایم و دیگر صبرمان تمام شده است. من عرض کردم: اگر مرا برای تهدید خواسته اید من نامه هایم را امضا کرده ام و روی آنها می ایستم. و تا خانه ها را پس نگیرم از جا نمی نشینم. بالاخره ایشان کوتاه آمد که ما با پدر شما رابطه داشتیم و چه و چه. اما من گوش ندادم و گفتم شما مرا تهدید کرده اید و تسلیم نمی شوم. از دادستانی قم و اطلاعات آمدند و شروع به ترساندن ما کردند و گفتند ما نامه ها ی شما را مدرک قرار داده و شما را محاکمه می کنیم. باز من اصرار کردم که از حق نخواهم گذشت. مدتی گذشت تا این که آقای خامنه ای ، آقای یزدی که رئیس قوه قضائیه بود نزد من فرستاد. ایشان از من خواست کوتاه بیاییم. من قبول نکردم. گفتند: این مسأله برای جمهوری اسلامی بد شده است. گفتم: بد این است که اینها غصب کرده اند. بالاخره آقای یزدی مأمور شد اینها را تمام کند. آن وقت یک شخصی از طرف آقای کروبی زنگ زد که شما چه قدر هزینه کرده اید تا ما بدهیم. شما شماره حساب بدهید ما علی الحساب صد میلیون می دهیم و بعد حساب می کنیم. گفتم: تا به حال کسی با پول مرا گول نزده است. من برای بهداری ساخته ام و تا نگیرم و به بهداری ندهم، کار رها نخواهم کرد. دوباره آقای یزدی آمد. جلسه ای با دادستان قم و عده ای دیگر گذاشت. قرار شد بنیاد شهید خانه ها را تخلیه کند. خانه ها را تخلیه کردند و صورت جلسه نوشتند و تحویل دادند. به مجردی که خانه ها را تحویل گرفتم، جلسه هیئت معاونین وزارت بهداری را تشکیل دادم و همانجا نوشتم که این خانه ها مال من نیست و تحویل بهداری دادم و تا به امروز خانه های نیم تمام به همان صورت مانده است. آن مقدار که تمام شد در اختیار دکترها و پرستارها هست. #
مدتی گذشت و بنیاد شهید نتوانست بیمارستان را بگرداند. دیگر کسی به آنجا مراجعه نمی کرد. مجبور شدند راه حلی پیدا کنند. دوباره سر و کله آقای شرعی پیدا شد. ایشان اینجا را خرید که بیمارستان زنان درست کند. بیناد شهید که اینجا را مجانی گرفته بود چهار میلیارد و ششصد میلیون تومان از آقای شرعی گرفت و به ایشان واگذار کرد. مدتی هم آقای شرعی گرداند، اما نتوانست بیمارستان زنان درست کند، چون دکتر زن نبود و اجبارا دکترهای مرد می آوردند. مدتی حقوق افراد را ندادند که سروصدا بالا گرفت و اعتراضات کارمندان خیلی زیاد شد. کار زشتی که کردند این بود که تجهیزات آن را فروختند و حقوق اینها را ناقص دادند. وقتی آقای شرعی هم نتوانست اداره کند آنجا رها شد و دانشگاه فاطمیه را به به سپاه فروخت. بعدا بهداری قم وارد نزاع در باره بیمارستان شد با این ادعا این خرید و فروش ها خلاف قانون بوده است. بالاخره بعد از پیگیری های زیاد آقای شرعی در ازای پولی که بهداری به وی پرداخت بیمارستان را به بهداری سپرد البته آستانه هم چون ملک اینجا وقفی بود وارد نزاع شد و گفت که این نقل و انتقالها بدون نظر آستانه بوده است که البته ورودش قانونی بود. در حال حاضر – شهریور 84 – بیمارستان تعطیل است چون تجهیزاتی هم ندارد. فقط اعتباری یک و نیم میلیاردی دارد که باید برای تجهیز بیماسرستان استفاده شود. من فقط در حال ساختن یک رادیوتراپی درگوشه ای از آن هستم که یک میلیارد تومان هم تاکنون هزینه کرده ام.
بد نیست اشاره ای هم به دانشکده پزشکی داشته باشم. در اوائل انقلاب شخصی از کسانی که صاحب زمین در قم هستند آمد و گفت دلم می خواهد زمینی برای دانشگاه بدهم. زمین را داد و من و آقای منتظری و دکتر باهر رفتیم برای کنلگ زدن. اولین بودجه ای که داشتیم من از یک نفر نیکوکار بیست میلیون تومان گرفتم و برای دانشگاه دادم. کم کم ساخته شد و من دیگر هزینه نکردم و جزو هیئت امنا بودم. دانشگاه ساخته شد و جزو دانشگاه های سراسری دانشجو می پذیرفتند. چند سال هم دایر بود تا این که بعد از جریان بیمارستان شهید بهشتی و بلایی که سر آن آمد، همان بلا را هم سر دانشگاه آمد و آن را هم فروختند. این دانشگاه هم پزشکی بود و وصل به همان بیمارستان. این بیمارستان با پول وزارت بهداری با عنوان دانشکده پزشکی ساخته شد که اسنادش هست که هر سال اعتباری داشت و هزینه می شد.
18 . یک داستان دیگر در ارتباط با دارالتبلیغ دارم. همان اوائل، روزی خدمت آقای خمینی رسیدم و مسأله دارالتبلیغ را مطرح کردم که من به آنجا نمی روم و رفتن آنجا را مجاز نمی دانم. زیرا اینجا تنها مربوط به مرحوم آقای شریعتمداری نیست. اینجا را یک هیئت امنای 9 نفره تشکیل دادند و تنها مربوط به ایشان نیست. این جا به ثبت سیده و اساسنامه دارد. امام پرسیدند: شما از کجا اساسنامه را گرفته اید؟ عرض کردم بالاخره پیش من هست. من از اداره ثبت قم گرفته بودم. در ضمن مواد آن یکی این بود که اگر احدی از اعضای هیئت امنا از صلاحیت شرعی یا قانونی افتادند بقیه افراد هیئت امنا بنشینند و کسی را جایگزین آن کنند. اگر آقای شریعتمداری از صلاحیت افتاده بقیه افراد، همچنان هستند که بسیاری هم موجه اند و از بازاری های تهران که یکی از آنها آقای عالی نسب که همه او را قبول داشتند. # (ایشان تازگی در گذشته است.) روی این حساب تصرف در آنجا جایز نیست چون هیئت امنا دارد. راهش این است که آنها را جمع کنید و هر نظری دارید بگویید و آن ها هم می پذیرند. ایشان از نظر من خوششان آمد و فرمودند: من به شورای عالی قضایی می گویم مسأله را حل کنند. بعدها من از یکی از اعضای شورای عالی پرسیدم که آیا آقای خمینی مسأله را به شما ارجاع دادند یا نه. ایشان گفتند: بله. به ما فرمودند مسأله را به صورت شرعی حل کنید. اما شورا صلاح ندید!
19 . من طبق دستور آقای خمینی چهار سال رئیس دادگاه قم بودم. همان موقع اوائل کار بود. من کلید کمد پرونده های دادگاه را نزد خودم نگاه می داشتم. یک روز زنگ زدند که آقای خلخالی آمده و کلید را می خواهد. من حدس زدم که برای چه آمده است. آمده چند پرونده را انتخاب کرده و کار خودش را بکند. گفتم الان می آیم. اما به جای آن که به دادگاه بروم، مستقیم به منزل آقای خمینی رفتم. گفتند: ایشان خواب است. گفتم: کار لازم دارم. اجازه ورود دادند. رفتم و خواستم کلید را تحویل بدهم. فرمودند چرا؟ گفتم: آقای خلخالی آمده است. یا جای ایشان است یا من. ایشان فرمودند همان وقت به خلخالی زنگ بزنند و بگویند از دادگاه بیرون برود که رفت. بعدها خلخالی به من اعتراض کرد که من با شما مسأله ای نداشتم. گفتم بله، اما نباید در کار ما مداخله می کردی.
20 . یکبار هم که شایع شد آقای خلخالی در یکی از شهرها لیستی عمل کرده است. من نزد آقای خمینی رفتم و اعتراض کردم. ایشان فرمودند از این به بعد یک دادگاه عالی در قم درست خواهد شد و احکام مصادره و اعدام در تمام کشور فقط باید توسط این دادگاه تأیید شود که من هم برای مدتی جزو آن دادگاه عالی بودم.
21 . یکبار که نزد آقای خمینی می رفتم، داماد ایشان آقا شهاب آنجا بود. چون می دانست که من قدری خودمانی هستم، گفت: به آقا بگو این خانه من را که مقابل خانه آقای یزدی بود، بخرد. وقتی نزد ایشان رفتم، گفتم آقای شهاب این را می گوید. آقا فرمودند به آقای شهاب بگو می میری و اینها می ماند. یک قدری این زمین هایی که داری میان فقرا تقسیم کن. همان وقت من به ایشان عرض کردم که من در خانه آقا شهاب می نشینم. چون چند سال قبل که آقا شهاب تبعید شده بود، من در تبعید دیدنش رفتم و گفتم: من می خواهم زنم را به خانه بیاورم و جایی ندارم. آقا شهاب خانه اش را داد و گفت اثاث من در یک اتاق باشد. آقای خمینی فرمود: چه قدر از تو اجاره می گیرد. گفت: از من اجاره نمی گیرد. آقا فرمود: این از معجزات آقا شهاب است!
22 . یک بار هم مجلس مصوبه ای را گذراند که بر اساس آن تمامی مراکز بهداشتی و بیمارستانی باید زیر نظر وزارت بهداری در می آمد. برای همین در قم هم تلاش شد تا بیمارستان آقای گلپایگانی توسط بهداری تصرف شود. آقای گلپایگانی مرا خواست و این مسأله را مطرح کرد. من خدمت امام عرض کردم. ایشان به احمد آقا فرمودند: چیزی بنویسد که بیمارستان ایشان مانند بیمارستان های دولتی اداره شده و لازم نیست زیر نظر بهداری درآید.
زمانی هم که همه پزشک ها را به جبهه می بردند، آقای باهر را هم که پزشک خاص آقای گلپایگانی بود می خواستند ببرند. آقای گلپایگانی به من گفت و من هم خدمت امام عرض کردم که دکتر باهر پزشک خاص ایشان است و ایشان دلش نمی خواهد آقای باهر از وی جدا باشد. امام به من فرمودند: از قول من به آقای منافی بگویید که ایشان را استثناء کند.
23 . زمانی هم که سروصدای مربوط به مرحوم آقای شریعتمداری بالا گرفت، چیزی نگذشت که سروصدایی هم برای آقای گلپایگانی پیدا شد و طبعا اگر آقای مهدی زنده بود، با آن سوابق، این موارد بیشتر می شد. یک وقتی من شنیدم که در چاپخانه ای در قم، متن مفصلی را علیه ایشان چاپ کرده اند و قرار است همان روز منتشر شود. من نزد آقای خمینی رفتم و جریان را عرض کردم. ایشان ابتدا بعید دانست. من محل چاپخانه را هم گفتم. ایشان آقای شیخ حسن صانعی را خواست و فرمود می روید هر آنچه آنجا هست جمع کنید و اجازه انتشارش را ندهید.
23 . من یک زمانی نجف خدمت آقای خمینی رسیدم به ایشان عرض کردم که آقای صالحی نجف آبادی کتابی در باره سید الشهداء (ع) نوشته است و این کتاب مخالف روش متعارف شیعه است و اگر چاپ شود سروصدایی به پا خواهد کرد. چون ایشان خودش را به شما منتسب می کند، اگر صلاح می دانید دستور دهید که ایشان کتاب را منتشر نکند. ایشان فرمود: من چند سال است که از ایران دور هستم. اگر بدون اطلاع این کار را بکنم، صورت خوشی ندارد. شما این مسأله را با علمای قم در میان بگذارید تا آنان از این کار منعش کنند. من که ایران آمدم. مسأله را خدمت حاج شیخ مرتضی حائری عرض کردم. ایشان فرمودند: من به آقای صالحی گفتم آنچه از بابت این کتاب سود می بری، من به تو می دهم. این کار را نکن. اما قبول نکرد.
24 . زمانی که آقای خمینی قم بودند به ایشان عرض کردم که قرار است سالگرد شریعتی را در مدرسه فیضیه فردا برگزار کنند. ایشان خیلی تعجب کرد. من عرض کردم این کار صلاح نیست. ایشان فرمود: اگر چنین باشد شدیدا جلوگیری می کنم و ایشان دستور داد در مدرسه فیضیه را آن روز بستند. به نظر من ایشان میانه ای با شریعتی نداشت و آرام آرام او را از صحنه حذف کرد.
داستان دفن علامه طباطبائی
25 . یک جریانی هم با علامه طباطبائی دارم. ایشان این اواخر بیماری پارکسینسون گرفت و تقریبا آخر کاری فلج شد تا گردن. این اواخر در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد. من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت اغماء بود. روزی دکتر منافی وزیر بهداری وقت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان. وقتی وضع او را دید تلفن کرد که هلکوپتر بفرستند تا او را به تهران منتقل کنیم. من مخالفت کردم و گفتم ایشان چند ساعتی بیشتر زنده نیست. اما قبول نکرد. همان وقت آیت الله گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است. این مسأله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امر کنید دکتر منافی این کار را نکند. ایشان دکتر منافی را صدا زد و از او خواست تا عصر صبر کنند. اگر جوری بود که می شود او را منتقل کرد آن وقت منتقل کنید. بالاخره یکی دو ساعت بعد درگذشت. من تلفنا فوت ایشان را به آقای خمینی اطلاع دادم. ایشان فرمودند: در باره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید. به آقای مولایی هم دستور خواهیم دید. من به دنبال آقای مولایی آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم. ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد. من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان مفسر و فیلسوف باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر قبر ایشان بیایند. آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم. بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است نشان دادم. ایشان گفت اینجا پایه های سقف است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست. من نپذیرفتم. ایشان گفت: حتی اگر بشود شکافت، اینجا قبر علماست و ما مجاز به شکافتن نیستیم. من گفتم: این مسأله را حل می کنم. معمارها را بیاورید تا نظر بدهند که می شود شکاف داد یا نه. و ثانیا آقای نجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت. از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در اینجا هست یا خیر. غروب شد و آقای نجفی آمد. بعد از نماز داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیاید شرح بدهد که اینجا قبری از علما بوده است یا نه. ایشان آمد و گفت: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام اینجا قبر کسی نیست. آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید. من گفتم: نه اینجا که قبر نیست. بر فرض هم بتون باشد، امتحانش آسان است. بالاخره به این امر تن دادند و شب درها را بستند و قالی را کنار زدند و عمله آوردند تا بشکافند. سنگ مرمر را برداشتند. موزائیک را هم برداشتند، خبری از بتون نبود. خاک و خاشاک را برداشتند یک مرتبه هر چه کلنگ زدند صدا می کرد. آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است. من مخالفت کردم و گفتم: ببینیم چرا صدا می کند. دیدیم آجرهای بزرگ است. برداشتند، در این وقت با کمال شگفتی دیدیم یک قبر آماده و ساخته آن جا هست بدون این که ذره ای چیزی از استخوان و غیره در آن باشد. آقای مولایی گفت: این واقعا شبیه معجزه است. همانجا آقای طباطبائی را دفن کردند.
بعد از بازگشت از سفر عمره، حضرت آقای اشعری لطف کرده فهرستی از صورت فعالیت های خود را در زمانی که نماینده حضرت امام در بهداری قم و استان مرکزی وقت بودند برای ما نوشتند. ایشان یکسال پس از رحلت امام، استعفا داد و مدتی بعد کارهای عمرانی و خدماتی دفتر حضرت آیت الله سیستانی را بر عهده گرفت. پس از فهرست اول که کارهای دوره اول ایشان است، فهرست دومی خواهد آمد که مربوط به کارهای عمرانی و فعالیت های ایشان برای بهبود اوضاع بهداشتی و پزشکی قم در دوره اخیر است.
فهرست کارهای انجام شده در دوران امام
تکمیل و تجهیز و راه اندازی بیمارستان شهید بهشتی و ساخت یکصد و ده و احد مسکونی که بعضی از آنها تکمیل و بعضی نیمه تمام می باشد.
ساخت بیمارستان کامکار عرب نیا و درمانگاه و مرکز اورژانس جلو بیمارستان و تجهیز و راه اندازی قسمتهایی که جدید ساخته شده و ایجاد بخش های قلب، داخلی، سی سی یو، آی سی یو، دیالیز و غیره.
تجدید بنای زایشگاه ایزدی و توسعة آن از پنجاه تخت به دو یست و پنجاه تخت و ساخت درمانگاه و مراکز اداری در جلو بیمارستان و ساختمان انبار و ملزومات در پشت بیمارسان و تجهیز و راه اندازی آنها.
ساخت و تجهیز و راه اندازی بیمارستان کودکان در خیابان ساحلی.
ساخت بیمارستان یکصد تخت خوابی و تجهیز و راه اندازی آن در روستای آسیایک زرند ساوه.
ساخت مرکز اداری بهداری قم در خیابان ساحلی.
ساخت بیمارستان اطفال در خیابان ساحلی که در زمان جنگ تا هم اکنون مورد تصرف جهاد سازندگی قرار گرفت.
تکمیل ساختمان آموزشگاه پرستاری و خانه جوانان در زمینی به مساحت یکصد هزار متر مربع که در زمان جنگ تا هم اکنون مورد تصرف سپاه قرار گرفت و هم اکنون به صورت زایشگاه سپاه در اول جاده سراجه قم مشغول فعالیت می باشد.
پایه ریزی و ساخت مرکز اداری بهداری شهرستان اراک به همان کیفیت و نقشه مرکز اداری بهداری قم به صورت نیمه تمام.
ساخت و تجهیز و راه اندازی درمانگاه مسجد جامع قم.
ساخت و تجهیز و راه اندازی درمانگاه سید عرب.
ساخت و تجهیز و راه اندازی درمانگاه شهر قائم که فعلا به صورت آموزشگاه بهیاری اداره می شود.
ساخت و تجهیز و راه اندازی درمانگاه امیرالمؤمنین علیه السلام در فلکه دور شهر اول خیابان سمیه.
ساخت و تجهیز و راه اندازی درمانگاه فاطمیه در خیابان باجک که فعلا به صورت مرکز دندان پزشکی اداره می شود.
ساخت و تجهیز و راه اندازی درمانگاه در شهرک امام حسن قم.
ساخت و تجهیز و راه اندازی درمانگاه در شاد قلی قم .#
ساخت و تجهیز و راه اندازی درمانگاه دار الشفاء آل محمد (ص) در اول جاده قدیم قم – تهران ( میدان امام) و پایه ریزی و ساخت بیمارستان چهارصد تختخوابی در آن جا.
ساخت و تجهیز و راه اندازی درمانگاه های وشنوه، کرمجگان، جعفر آباد، خانه بهداشت جنداب و درمانگاه پاچیان.
ساخت درمانگاه مخلص آباد اراک.
ساخت درمانگاه زاویه زرند ساوه.
ساخت درمانگاه رحیم آباد ( پرندک ) زرند ساوه.
راه اندازی و تجهیز بخش دیالیز بیمارستان اراک.
ساخت درمانگاه ژاندارمری قم.
ساخت دو سالن بزرگ برای آسایشگاه معلولین قم.
ساخت مدارس ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان در قم.
آبرسانی جهت لوله کشی زاویه زرند ساوه.
آبرسانی جهت لوله کشی روستای رحیم آباد زرند ساوه و فعالیت های زیاد دیگر.
فهرست کارهای انجام شده بعد از امام
خرید دفتر آیت الله سیستانی و تعمیرات آن.
خرید زمین مجتمع مسکونی و ساخت 170واحد مسکونی، هر واحد 105 متر مربع برای حوزه.
ساخت مرکز تجاری.
ساخت 40 واحد مسکونی در شهرک مهدیه هر واحد 130 متر مربع برای حوزه
ساخت 43 واحد مسکونی هر واحد 115 متر مربع
ساخت 3000متر مربع برای نگهداری و انبار کتاب
تهیه و خرید 5000 متر زمین برای ساخت مجتمع مؤسسات
ساخت 144 واحد مسکونی در جاده سراجه هر واحد 95 متر مربع
خرید و تعمیر منزل آیه الله حائری (ره)
ساخت مرکز ایتام
ساخت درمانگاه حاجی آباد قم
ساخت درمانگاه دستجرد قم
ساخت مرکز چشم پزشکی و تهیه تجهیزات و راه اندزی
ساخت مسجد الزهرا (س) در پارک علوی قم
ساخت مسجد الزهرا زابل
ساخت مسجد الزهرا (س) ایران شهر
ساخت مدرسه قرقری زابل
سخت درمانگاه در بم کرمان
ساخت 7 واحد آپارتمانی برای زائران طلاب در مشهد
ساخت و شروع 320 واحد مسکونی در پردیسان
ساخت دو مرکز و پایگاه بهداشتی در شهر قم
ساخت دو مدرسه ابتدایی در روستاهای مرزی زابل
امام خمینی و ابداع در فقه و استنباط
شیوه فقاهت امام راحل (قدس سره الشریف) اگرچه بیشتربه شیوه فقاهت قدما شباهت داشت اما از ویژگیهایىبرخوردار بود که در عرصه فقاهت معاصر ممتاز به شمارمىرفت.
این ویژگیها عبارتند از: اولا - ریشهیابى هر مسئله - درامهات مسائل - و به دست آوردن تاریخچه آن و دستیابى بهآراى سلف و بررسى آنها در سطحى گسترده. علامه حلى دریکى از توصیههایش به فرزندش فخرالمحققین مىفرماید:«و اکثر منالاطلاع على آراءالفقهاء» براى آن که فقیهى توانمند وورزیده شوى بکوش تا بر آراى فقها هر چه بیشتر دستیابىو نظرات فقیهى آنان را در هر مسئله بروشنى به دستآورى.
امام (ره) در این زمینه مىفرمود: عرضه آراى فقها، علاوه بر آنکه فقیه را هر چه بیشتر به راز و رمز فقاهت آشنا مىسازد، او را ازانحراف و کجروى از جاده مستقیم، بهتر باز مىدارد. ایشانهمچنین مىفرمود: احترام گزاردن به آراى سلف، همان نقد وبررسى آراى ایشان است زیرا اگر براى آراى ایشان احترام قائلنبودیم، متعرض آنها نمىشدیم.
ایشان، مسئله قداست را از مسئله حرمت و احترامگزاردنجدا مىکرد. قداست (به معناى خط قرمز) مخصوص اقوالقطعىالصدور معصومین علیهم السلام است. البته احترام وحرمتگزاردن به تمامى آراى دانشمندان - در تمامىرشتههاى علوم - امرى لازم و جارى است ولى به همینمعنا که آن را مورد نقد و بررسى قرار دهیم و در عین حالکمال احترام را رعایت داریم.
ثانیا - موضوعیابى در عرصه واقعیت موجود بر هر فقیهىفرض است که در بررسى مسائل شرعى، نیازهاى فقهى(حقوقى - شرعى) جامعه را از متن واقعیات موجود بدستآورده و بداند که چه موضوعاتى در شرایط کنونى، مورد نیازمبرم جامعه است. چه در سطح عمومى و چه در سطحکاربرد دولتى.
امام راحل براین امر تاکید اکید داشت و چندین بار بر منبرتدریس درمسجد شیخ انصارى - که در منتهىالیه بازارحویش (1) قرار داشت - فرمود: طلاب عزیز، مسائل فرعى فقهىرا در میان بازار حویش بررسى کنید، نه در اتاقهاى دربستهمدرسهها! این توصیه کنایه از آن بود که در متن واقعیتجامعه قرار بگیرید و نیازهاى کنونى آن را از نزدیک لمسکنید، آنگاه به بررسى احکام هر یک - طبق ضوابط فقاهت -بپردازید. نه آن که موضوعات مسائل را نزد خود فرضنموده و براى هر یک احکام مترتبه بیان دارید، در حالى کهبسیارى از آنها مورد ابتلاى کنونى جامعه نیستیا هرگزمورد نیاز نخواهد بود، مگر در عالم وهم و خیال! (2) شیوهعلامه حلى و دیگر فقهاى سلف بر آن بود که پیش از طرحمسائل، براى موضوعیابى، خود شخصا در متن جامعه قرارمىگرفتند و از نزدیک به نیازهاى موجود آشنا مىشدند، وپس از موضوعیابى به بررسى احکام هر یک مىپرداختند.در حقیقت: طبیبانى بودند که براى علاج دردهاى موجودنسخه مىنوشتند. بویژه در باب معاملات، معاهدات رایج رادقیقا مورد بررسى قرار مىدادند و حلال و حرام و صحیح وفاسد هر یک را - طبق ضوابط شرع - بیان مىداشتند.
به هر حال شناسایى مفهومى موضوعات رائج عرفى، درکنار شناخت احکام شرعى هر یک، از وظائف اصلى فقیهشمرده مىشود. و لذا تاثیر زمان، مکان و شرایط متحول هردوره را نباید از نظر دور داشتبلکه باید با عنایت کامل،بدان توجه شود تا تحول در روند نیازهاى جامعه را در بسترزمان به طور دقیق بدست آورد و حکم هر معاملهاى را طبقشرایط روز بیان نمود.
از این رو، شرایط زمان و مکان، نقشى اساسى درموضوعشناسى در عالم فقاهت ایفا مىکند و امام راحل نیزبر آن تاکید وافر داشت. دلیل این نقش روشن است: فقه،بیان احکام عملى جامعه است که روند آن طبق شرایط زمانو مکان در حال تحول است. فقهاى سلف، دقیقا به این نکتهتوجه داشتند. شهید اول محمدبن مکى عاملى (شهادت بهسال 786) در قاعده خامسه که پیرامون عادت سخنمىگوید، در فائده دوم فرموده:
«یجوز تغیرالاحکام بتغیرالعادات، کما فىالنقودالمتعاورة(اىالمتداولةالمتعارفة) و الاوزانالمتداولة، و نفقات الزوجات والاقارب،فانها تتبع عادةالزمان الذى وقعت فیه...» (3) احکام، طبق تغییر عاداتتغییر مىکند. چنان که در پولهاى رایج (سکه و اسکناس) وسنگوزنها و نحوه نفقه همسر و بستگان، که تابع عرف و عادتزمانه است.
محقق اردبیلى (متوفاى سال 993) در باب نماز مسافر واماکن تخییر مىفرماید:
«تختلف الاحکام باعتبارالخصوصیات والاحوال والازمان والامکنةوالاشخاص، و هو ظاهر. و باستخراج هذهالاختلافات والانطباقعلىالجزئیاتالماخوذة منالشرعالشریف، امتیاز اهلالعلم والفقهاء، شکرالله سعیهم و رفع درجتهم» (4) احکام، با در نظر گرفتنخصوصیات مرتبط به احوال و شرایط زمان و مکان واشخاص، تفاوت مىکند و امتیاز دانشمندان محقق و فقهاىلایق به توان استخراج و استنباط احکام هر یک از مواردمختلف و قدرت تطبیق دادن آنها با موازین شرع، بستگىدارد. همین شیوه است که فقاهت را پویا و همگام با شرایطو روند زمان مىسازد تا ضمن حفظ اصالت و جاودانگىخود، براى همیشه اصول و ضوابط آن، پاسخگوى نیازها ورخدادهاى زمان باشد.
ثالثا - کاربرد عقل در بررسى متن حدیث، در کنار بررسىسند. امام راحل براى بدست آوردن صحت و سقم یکروایت، در کنار بررسى سند، به بررسى متن حدیث و توافقآن با موازین و اصول ثابته شرع و عقل، توجه خاصىداشت.
این شیوهاى است که در دستور صریح مقام رسالت و ائمهاطهار، در زمینه ارزیابى روایات مشتبه الحال، صادر شدهاست. یعنى: عرضه بر کتاب و محکمات شرع. امام جعفرصادق(ع) در این باره به ابن ابى یعفور فرمود: «اذا ورد علیکمحدیث فوجدتم لهشاهدا من کتابالله او من قول رسولالله، و الا فالذىجاءکم به اولى به». (5)
همچنین: «کل شئ مردود الىالکتاب و السنه و کل حدیث لایوافقکتابالله فهو زخرف» اى باطل (6)
پیامبر گرامى (ص) در منى ضمن ایراد خطبهاى فرمودند:«ایهاالناس، ما جاءکم عنى یوافق کتابالله فانا قلته، و ما جاءکم یخالفکتابالله فلم اقله» (7)
امام علىبنموسىالرضا(ع) فرمود: «فى اخبارنا محکما کمحکمالقرآن، و متشابها کمتشابه القرآن. فردوا متشابهها الى محکمها، و لا تتبعوامتشابهها دون محکمها فتضلوا» (8)
مقصود آن است که در موارد مشتبهالحال، اقوال و روایات رابر اصول و محکمات شریعت عرضه کنید زیرا مقصود ازکتاب و سنت قطعى، همان محکمات دین است که بر اصولو پایههاى برهان عقلى استوار است، و نام بردن از کتاب وسنت نیز کنایه از مطلق محکمات دین است. لذا در صحیحهجمیل بن دراج از امام صادق(ع) آمده است: «ان على کل حقحقیقة، و ان على صواب نورا. فما وافق کتابالله فخذوه و ما خالفکتابالله فدعوه» (9)
کتاب - در اینجا - کنایه از ابرز مصادیق نور است. از این روفطرت و عقل سلیم که در نهاد انسان و رسول باطنىحضرت حق است نیز نور الهى است که گوهر را از خزفجدا مىسازد. امام راحل از همین شیوه مرضیه بخوبىپیروى مىنمود و با عقل و درایت کامل، متن احادیث رامىسنجید و آنچه را که با فطرت و اصول کمتسازگارنبود باطل مىشمرد. در مسئله «بیعالعنب ممن یعمله خمرا»روایاتى از امامان معصوم آمده که جواز آن را مىرساند، و درضمن آنها روایاتى است که تصریح دارند: امامان معصوم نیزخرماهاى خود را به کسانى مىفروختند که مىدانستند از آنشراب مىسازند. (10)
سند این روایات گرچه برخى از نظر فنى (رجالالحدیث)صحیح مىنماید و مورد استناد قرار گرفته است ولى امامراحل این دسته از روایات را به دلایل زیر غیرقابل توجیهمىداند:
1- مخالف کتاب و سنت مستفیض (احادیث فراوان) استکه اعانتبر اثم را حرام شمرده است.
2- مخالف حکم عقل است که هرگونه کمک به گنهکار راقبیح مىداند.
3- مخالف دستورات اکید بر ضرورت نهى از منکر به هرطریق ممکن است.
4- مخالف اصول و پایههاى مذهب حق است که ساحتقدس ائمه اطهار را از هرگونه کاستى و آلودگى مبرا مىداند.
امام راحل در این باره چنین مىفرماید: ظاهر این روایات چنیناست که امامان معصوم همواره خرماهاى خود را به شرابسازانشناخته شده مىفروختند، و در معرض دیگران قرار نمىدادند. این،مطلبى است که یک فرد شیعه، تن به پذیرفتن آن نمىدهد. چگونهچنین امرى ممکن است و حال آن که اقدام به چنین عملى حتىتوسط مردم عادى، مورد نکوهش قرار مىگیرد. بنابراین حال که هرمسلمان - به دلیل مسلمان بودن - و هر فرد شیعه - به دلیل شیعهبودن - این گونه اعمال را قبیح و گستاخى در حریم مولاى حقمىداند، پس چگونه ممکن است از شاخصههاى جهان اسلام چنینرفتارى صادر گردد؟! (11) اینجا است که کاربرد عقل و اندیشهدر شناسایى حق از باطل، نقش خود را نشان مىدهد;صحتسند به چه کار مىآید در صورتى که فطرت سلیم واصول حکمت آن را پذیرا نباشد!
از این رو، بر فقیه آگاه فرض است که به بررسى متن حدیثبیش از بررسى سند عنایت کند و توجه داشته باشد کهبرخى ناآگاهان، احادیثى را به امامان معصوم نسبت دادهاندکه از کرامت آنان مىکاهد و شاید تعمدى نیز در کار باشد.
در پى خواهیم آورد که امام راحل از همین راه (کاربرد عقلدر فقهالحدیث) در بسیارى از موارد، شیوهاى اتخاذ کرده کهبدور از تقلید، راه تحقیق را پیموده و آراى نو و نظراتجدید قابل قبولى ارائه فرمودهاند، چنانچه درباره «حیلههاىشرعى براى فرار از ربا»، «خمس ارباح مکاسب»، «انفال»،«آثار ملى» و غیره خواهیم گفت.
مرسلات صدوق: بررسى سند و دقت در اسناد، گرچه یکشیوه فقاهتى سنتى است و طبق دستور: «انظروا الى منتاخذون عنه معالم دینکم» (12) باید درباره کسانى که راویانحدیثاند دقتشود، ولى این تنها راه نیست و مىتوان ازطرق دیگر که موجب اطمینانند به صحت اسناد، دستیافت.
اساسا ملاک اعتبار دادن به اسناد حدیث نزد قدما، حصولاطمینان و وثوق به صدور روایت از هر طریق معقول ومتعارفى است که مورد پسند عقلا باشد. از جمله آن که درکتاب یا اصل معتبرى یافتشود،یا آن که شخصیت والایىصحتدستآورد خود را تضمین کند، وقرائن دیگرى که در جاى خودشرح دادهایم.
امام راحل در همین راستا، بهمرسلات مرحوم صدوق، آنجا کهمستقیما به امام معصوم نسبتداده است، بها مىداد و آن را قابلاعتماد و استناد مىدانست.
ایشان مىفرمود: مرسلاتصدوق دو گونه است، گاهمىگوید: روى عنالصادق کذا، وگاه مىگوید: قال الصادق کذا...گونه اول از مرسلات معمولى محسوب مىشود ولى گونهدوم را نمىتوان مرسله معمول شمرد زیرا اسناد مستقیمشخصیتى مانند صدوق به امام معصوم، چنین مىرساند کهقاطع به صدور روایتبوده است و همین قاطعیت صدوقبراى فقیه اطمینانآور است. بعلاوه - با استقراء - روشنگردیده است که هر جا مرحوم صدوق، حدیثى را در کتاب«من لایحضره الفقیه» بدینگونه به معصوم اسناد مىدهد، درجاى دیگر و کتابهاى دیگرش، سندهاى متعدد و معتبرىبراى آن آورده است. براى نمونه: حدیث معروف «اللهم ارحمخلفائى! قیل: یا رسولالله، و من خلفاؤک؟ قال: الذین یاتون من بعدىیروون حدیثى و سنتى». این حدیث را مرحوم صدوق در کتابپرارزش خود «من لایحضره الفقیه» (ج 4، ص 302) به طورمرسل بدینگونه: «قال امیرالمؤمنین: قال رسولالله...» آوردهولى در کتاب «عیون اخبار الرضا» (13) آن را با سه سند و درکتاب «معانىالاخبار» (14) با سند چهارمى و در کتاب«مجالس» (15) با سند پنجمى، آورده است. (16)
لذا امام راحل مىفرمود: شخصیتى مانند صدوق، کسىنیست که نسنجیده گفتارى را مستقیما به معصوم نسبتدهد، مگر آن که قاطع باشد، و با پىجویى مىتوان دلیل اینقاطعیت را در کتب دیگرش یافت، و بیشتر سندهاى متعددو معتبر آن حدیث است که صدوق بر آن دست داشته استو همین اطمینان، براى فقیه در مقام استناد و استنباط کافىاست.
امام راحل در این باره مشروحا مطالبى را بیان فرموده و درمسئله «ولایت فقیه» کتاب البیع (ج 2، ص 467-468) بدانتصریح دارد.
رابعا - بازیابى ملاکات احکام در مقام استنباط یکى دیگر ازشیوههاى فقاهتسلف که امام راحل بر پیروى از آن اصرارداشت، بدست آوردن ملاکات احکام - در حد توان - در مقاماستنباط بود. بدین معنا که تفریع فروع هر مسئله را، بهگستره ملاک بدست آمده از دلیل شرعى، وابسته مىدانستو برطبق ملاک حکم، فروع متفرعه گسترش یا تضییقمىیافت.
مقصود از ملاک، مصلحت ارائه شده از جانب شرع یا بدستآمده از راه عقل قطعى است که بیشتر، از عنوان اشتقاقىموضوع مطرح شده در لسان دلیل، یا تعلیلى که براى ترتبآن حکم بیان شده فهمیده مىشود، بویژه اگر به جنبه عقلىیا عقلایى بودن حکم اشارت داشته باشد، که با این وصفحکم شرعى از حالت تعبدى بودن محض خارج شده و یکگونه واقع نگرى در آن لحاظ مىگردد.
از این رو است که فقهاى سلف، سعى بر آن داشتند تا حدامکان ملاکات احکام را بدست آورند و با این روشمحققانه، بسیارى از مشکلات فقهىاى که امروزه دچار آنهستیم، براى آنها حل شده بود. بنابراین به نظر مىرسد براىحل مشکلات فقهى امروز و همیشه، جز پیروى از شیوه وروش فقهاى سلف، راهى وجود ندارد. امروزه فقاهتحالتتقلیدگونه به خود گرفته است تا روش تحقیق و اجتهاد آزاد.
علامه حلى و بزرگانى همچون شهیدین و شیخین و محققاول و ثانى و محقق اردبیلى و محقق نراقى و فیض کاشانىو صاحب مدارک و صاحب ریاض و... چون محققانىآزاداندیش و نستوه بودند، همواره واقعنگر و در رفعمشکلات و حل معضلات فقهى، هیچگاه وانمىماندند ودر پاسخگویى به نیازهاى روزمره جامعه خویش در تنگناقرار نمىگرفتند.
این، به برکت واقعنگرى و بازیابى ملاکات احکام در مقاماستنباط بود و هیچگاه جمودگرایى و تقلید در رفتارشانهرگز مشهود نبود.
علامه حلى در مسئله «حله» - که یکى از دیههاى ششگانهشمرده شده - در این که آیا 100 عدد معتبر است (چنانچه درکتب اربعه و مقنع مفید آمده) یا 200 عدد (چنانچه اشتباهاصاحب وسائل آورده و میان فقها مشهور شده است) و نیزدر این که وصف و قیمتحلهها چگونه باید باشدمىفرماید: چون ملاک در «دیه» هزار دینار یا ده هزار درهم است،مسئله حل است زیرا بایستى این مقدار از قیمت لحاظ شود، وبنابراین، وصف و عدد (در حلهها) مطرح نیست. (17)
امام راحل دقیقا همین شیوه را در فقاهت پیش گرفته است:در مسئله «حیل ربوى» (راههاى فرار از ربا) کاملا آن را باهدف شارع در تضاد مىدانست، زیرا حرمت ربا به جهتمفاسد بزرگى است که از ذات ربا برمىخیزد، و نمىتوان باتغییر دادن شکل، حقیقت را واژگون نمود. آیا با وجود اینهمه آیات و روایات که بر غلظت و شدت حرمت و قبحذاتى آن دلالت دارند و آن را محاربه با خدا و رسولشمردهاند، مىتوان با مختصر ضمیمه - که صرفا جنبهظاهرى دارد - تمامى آن مفاسد را نادیده گرفتیا از بین رفتهپنداشت؟!
امام درباره این مسئله مىفرمود: اساسا ربا دوگونه است;رباى معاملى (مبادله جنس به جنس با فزونى در یکطرف). و رباى قرضى (قرض همراه با سود). آنچه موردتشدید تحریم شارع قرار گرفته، همان رباى قرضى است کههیچگونه علاجبردار نیست و روایات علاجیه ناظر به ایننوع ربا نیست مگر یک روایت که درباره آن سخن خواهیمگفت. ولى رباى معاملى که از نظر شارع ربا شمرده شد، درواقع و از نظر عرف و عقلا، اساسا ربایى وجود ندارد زیرا درمبادله یک کیلو برنج از جنس مرغوب با دو کیلو برنج ازجنس نامرغوب که از لحاظ یمتبازار این دو کیلو برابرقیمت آن یک کیلو است، تفاضلى در کار نیست ولى شارعمقدس به لحاظ مبادله مثل به مثل در جنس، آن را - درصورت زیاده در یک طرف - اعتبارا ربا دانسته و چون امرىمتداول و معمولى بوده و بویژه در محیطهاى روستایى،کارى است متعارف، براى تخلص از صورت ربا، دستورضمیمه داده است. لذا این گونه راههاى تخلص از ربا، درمورد رباى معاملى، در واقع تغییرى است که در «صورتعمل» انجام گرفته، و مورد تحریم هم همان صورت بوده نهحقیقت امر.
امام مىفرماید: «لعل سر تحریمالشارعالمقدس المبادلة فیها(فىالرباالمعاملیة) الا مثلا بمثل، خارج عن فهمالعقلاء، و انما هو تعبد. فالحیلةفى هذاالقسم لا اشکال فیها» (18) همچنین مىفرماید: و اما رباىقرضى، جایى براى حیله و تخلص از ربا ندارد «فلم یرد فیهاحیلة على ما یاتىالکلام فیه... ضرورة انالحیل لاتخرج الموضوع عنالظلموالفساد و تعطیلالتجارات و غیرها مما هو مذکور فىالکتاب والسنة...». (19)
همچنین روایاتى را که صاحب وسائل در باب ششم ابوابصرف (20) براى فرار از ربا آورده، ناظر به نوع رباى معاملىاست. اما روایاتى را که در باب نهم از احکام عقود (21) آوردهو مرتبط به رباى قرضى است، جز یک روایت، بقیهضعیفالسند مىباشند. بعلاوه این که در آن روایات چنینآمده: امام على بن موسىالرضا(ع) فرموده باشد: انجام چنینحیلههایى اشکال ندارد زیرا من با دستور پدرم چنین کردهام. و نیزامام موسى بن جعفر(ع) فرموده باشد: من با دستور پدرم چنینکردهام و امام جعفر بن محمد الصادق(ع) فرموده باشد: پدرم چنینمىکرد و به من دستور داد تا چنین کنم!!
امام راحل مىفرماید: فرض کنیم که سود گرفتن بر وام با مختصرضمیمه، حرام نباشد ولى قبح عرفى آن براى همگان مشهود است.پس چگونه روا است که چهار امام معصوم(ع)- که شاخصه تقوا ونزاهت و قداستند - آشکارا مرتکب عملى شوند که از دید عامه مایهتنفر است! (22) امام - قدس سره - مىافزاید: تنها روایتى که دراین باره موثق شمرده شده روایت محمدبن اسحاق واقفى است کهشغل وى صرافى بوده است ولى در دل از وى نگرانى دارم; چگونهاست که یک شخص واقفى مذهب که شغل او صرافى و داد و ستدانواع معاملات رایج آن زمان است- که برخى خالى از اشکالنیست- و همیشه چنین است، اقدام به نقل چنین روایت وهنآمیزبه ساحت قدس ائمه اطهار، (23) و مخالف با صریح کتاب وحکمت تحریم ربا است کرده باشد. و این روایات، نظیر روایات«بیع العنب ممن یعمله خمرا» است که نسبت ارتکاب آن را بهمعصوم داده است و از نظر عقل و حکمت اندیشى قابل پذیرشنیست. امام راحل مىفرماید: «فمثل هذه الروایات غیر قابلة للعمل(اى الاستناد) لاشتمالها على امرمنکر». (24)
خامسا - تطابق با واقعیت (واقعنگرى) احکام شرع چونبرخاسته از واقعیتهاى حیات بشرى است و تنها با اعتبارشرعى، صبغه شرعیتیافته، به ناچار بایستى با واقعیتهاىعینى که مورد ابتلا و عمل انسانها است و نیز با فطرتاصیل بشریت تطابق داشته باشد. هر موضوع مطرح شده درلسان دلیل، به طور قطع ناظر به واقعیتى است که عینیتخارجى داشته و با حیات بشرى رابطه تنگاتنگ دارد و گفتارمعروف: «الاحکام الشرعیه الطاف الى الاحکام العقلیة» ناظر بههمین حقیقت است.
از این رو بایستى تشریع احکام و قوانین الهى با آنچهمقتضاى طبیعتحیات است، تطابق داشته باشد و عرضه، کاملا طبق تقاضا بوده باشد. آنچه انسانها در نهاد خویش، ازپروردگار درخواست کردهاند و به آن نیاز مبرم دارند، بر آنانعرضه شده و به آنان ارزانى گردیده است. «و آتاکم من کل ماسالتموه» (25) هر آنچه خواستهاید به شما ارزانى داشتهایم. لذاسپس مىگوید: «و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها ان الانسان لظلومکفار». نعمتهاى خدا شما را فراگرفته ولى این انسان ناسپاسىمىکند، و بر خود ستم روا مىدارد و نعمتهاى خداوندى رانادیده مىگیرد.
این، حقیقتى است که حکما و فقهاى عظام بر آن آگاهىداشته، حکمت اندیشى و فقاهت را بر واقعیتهاى حاکم برحیات بشرى پایهگذارى مىکنند و هیچگاه در صدد نیستندکه در قوه متخیله، مدینه فاضله بسازند.
فقه، ریشه در حکمت عملى داشته و با عملکرد انسانها سرو کار دارد، لذا با فرض و خیال تناسبى ندارد. امام راحل کهبا همین دید به ساختار فقاهت مىنگرد، فقهى را دنبالمىکند که صبغه واقعگرایى داشته باشد و با همین دیدحکیمانه و واقعگرایانه، مسائل فقهى را بررسى، و فروعمختلف را حل و فصل مىنماید.
از باب مثال: مسئله خمس، که مشهور میان فقها، طبقظواهر برخى روایات، به دو قسمت متساوى تقسیممىشود، یک قسمتسهم امام و قسمت دیگر سهم ساداتاست - این تقسیم، از نظر امام راحل قابل قبول نیست، وتمامى خمس را سهم امام مىداند. تنها فقراى بنىهاشمبایستى از جانب امام تامین شوند; یعنى یکى از مواردمصرفى هستند، نه این که ذىحق و آن هم نصف کاملخمس را مالک و مستحق بالاصاله باشند!
آنچه نظر امام راحل را به این جهت معطوف داشت - علاوهبر دلالت روایات مربوطه - ناسازگارى این تقسیم ثنایى باواقعیتبود; یعنى اگر بپذیریم که خمس ارباح مکاسب - بهطور فراشروط و براى همیشه بایستى به دو قسمت مساوىتقسیم گردد و نصف آن، على الدوام و در بستر زمان بهفقراى بنىهاشم داده شود، چنین حکمى هرگز با واقعیتتطبیق نمىکند. زیرا با گسترش اسلام در سرتاسر جهان - کهدر انتظارش هستیم و خداوند وعده داده است - تنها یکدرصد خمس ارباح مکاسب بازارهاى جهان با حجمىسترگ، کافى است که فقراى موجود بنىهاشم را براىهمیشه مستغنى کند! در این صورت چنین حکم شرعىدیگر بلاموضوع مىماند و چنین رخدادى با تشریع قانونى -که باید ناظر به همیشه باشد - سازگار نیست.
امام راحل در جلسه درس به تفصیل به تشریح این مسئلهپرداختند که در کتاب البیع، بحث ولایت فقیه بدان اشارتدارد. مىفرماید: «اما فى سهم السادة فلانه لا شبهة فى انهم مصرف له،لاانهم مالکون لجمیع السهام الثلاثة. ضرورة انالفقر شرط فى اخذه، و المرادبه عدم و اجدیة مؤونة سنته حسب المتعارف... و لا شبهة فى اننصفالخمس یزید عن حاجة السادة بما لا یحصى...»
تا آنجا که مىفرماید: «و قد جعل الخمس لاجل نوائب الحکومةالاسلامیة، لا لاجل سد حاجاتالسادة حسب، اذ نصف خمس سوق کبیر مناسواقالمسلمین کاف لذلک، بل هو لجمیع نوائب الوالى، و منها سد حاجةالسادة...». (26)
سپس به روایات وارده در این زمینه مىپردازند و از جملهروایتى است که در تفسیر نعمانى از امیرمؤمنان - علیهالسلام - آمده: فاما وجه الامارة فقوله: و اعلموا ان ما غنمتم من شئفانلله خمسة.» (27)
در این روایت، اساسا خمس را در وجه امارت (حکومت) وولایت قرار داده است و نیز روایت ابوعلى حسین بن راشد،از امام على الهادى(ع) که مىفرماید: «ما کان لابى بسبب الامامةفهو لى» (28) در این روایت، خمس کاملا سهم امام شمردهشده است که در جهت ولایت و امامت مصرف مىگردد.
حوزه انفال از نظر امام، انفال - در اصطلاح فقهى - به منابعطبیعى گفته مىشود که از ملکیتخصوصى بیرون و دراختیار دولت اسلامى مىباشد، تا در جهت منافع عمومى یاتامین مصالح عامه مصرف گردد. لذا زمینهاى آباد بالاصل(عام بالاصل) مانند کناره دریاها و جنگلها و نیزارها وزمینهاى بایر - مطلقا - و کوهها و درهها، و نیز دریاها ودریاچهها و تالابهاى طبیعى، و چشمه سارها و جویبارها ورودخانهها، و آبهاى زیرزمینى و همچنین معادن به طورمطلق، چه ظاهر و چه پنهان در دل زمین و کوهها، همه وهمه از انفال محسوب مىشوند و هر گونه تصرف شخصىدر آنها به اذن و اجازه از جانب دولت نیاز دارد و محدودهتصرف مجاز منوط به اذن صادره است.
امام - قدس سره - اضافه فرمودند: فضا، منابع زیرزمینى -گرچه در ملک شخصى یافتشود- نیز از انفال محسوبمىشوند، بدین معنا که اگر کسى زمینى را به احیا یا تملک،متصرف گردید، فضاى آن تا محدوده خاصى به وى تعلقدارد و بیشتر از آن در اختیار دولت است. همچنین در عمقزمین تا محدوده خاصى در اختیار او است و بیش از آن،متعلق به دولت است، لذا اگر چاه نفتى در زمین مزروعىکسى یافتشد، ملک صاحب زمین نیست و به دولت تعلقدارد. همچنین ذخایر دیگر زیرزمینى و نیز فضاى بالاتر ازمحدوده خاص در تصرف دولت است و از اختیار صاحبملک بیرون است. دلیل بر این تعمیم، قصور دلیل «حیازت»است تا شامل این گونه موارد گردد: حیازت، چه براى احیاء(زراعت و ساختمان) و چه براى تملک و مصرف، منوط بهاذن است. و در حیازت علاوه بر اذن، قصد حیازت کننده،محدوده جواز تصرف او را مشخص مىسازد و در همانمحدوده، مالک یا اولى به تصرف مىگردد و بیش از آن، وفراتر از آن، چون در محدوده قصد اولیه نبوده است،مشمول اذن حاصله نیز نگردیده است.
خلاصه: حیازت (در اختیار درآوردن) مقدمه جواز احیاء یاتملک است و قوام حیازت - مورد اذن - به قصد حیازتکننده بستگى دارد. لذا آن را محدود مىکند، و مطلق نخواهدبود. از این رو، در زمینهاى وسیع که تحت احیاء قرار گرفته،رفت و شد، و نشست و تصرفات دیگران، در جاهایى کهمخل به جنبه احیاء شده نباشد، بىاشکال است و نیازى بهاذن احیاکننده نیست، و حتى اگر منع کند، منع او مؤثرنیست زیرا بیش از آنچه احیاء کرده، بیرون از اختیار او استو به او مرتبط نمىباشد. نیز اگر جویى را از رودخانهاى بهمزرعه خویش روان ساخته و کسانى از آب آن جوىبخواهند وضو بگیرند یا بنوشند یا هر نحو تصرفى که مخلبه آبیارى صاحب جوى نباشد، بىاشکال بوده و نیازى بهاذن او نیست زیرا حیازت او تنها در جهت آبیارى بوده و اینگونه تصرفات مزاحمتى با آن ندارد.
دقت نظر
در پایان مقاله، به مسئلهاى در باب قرائات اشاره مىشود کهکمال دقت نظر امام راحل را مىرساند: مسئله «تواتر قراءاتسبع» از مسائلى است که مورد اختلاف نظر علما قرار گرفتهاست. البته بیشتر محققین اهل سنت و نیز دانشمندان شیعهبطور مطلق، تواتر آن را از پیامبر اکرم(ص) نپذیرفتهاند. ولىدر عین حال، جواز قرائتبه یکى از قراءات سبع را در نمازو غیره جایز شمردهاند: فقهاى اهل سنت، ازدیدگاه اجماعمنعقد بر صحت این قراءات تجویز کرده، یا برخى از آنان -که از تحقیق کمترى برخوردارند - حدیث «سبعة احرف» رامستند قرار دادهاند. ولى فقهاى شیعه - با آنکه طبق حدیثصحیح از امام صادق(ع) «القرآن واحد نزل من عندالواحد»بیش از یک قرائت را درست نمىدانند - نظر به ترخیصى کهاز امام صادق(ع) در این باره رسیده: «اقراوا کما یقرا الناس» و«اقراوا کما علمتم» قرائتبه هر یک از قراءات سبع را جایزشمرده و این دو حدیث را بر قراءات سبع معروف حملکردهاند.
لکن این حمل از چند جهت مخدوش است و همان گونه کهآیتالله حکیم فرموده: قراءات سبع، بیش از یک قرن پس ازصدور این دو حدیث، رسمیتیافت و معروف گشت، که اگر بناباشد این دو حدیث را اشاره به قراءات معروفه بگیریم، بایستى بهقراءات معروف در عهد «صادقین» که شهرت داشته ناظر بدانیم، کهبیشتر و یا معتبرتر از برخى از قراءات سبع معروفه است!
ولى حقیقت آن است - همانگونه که بدرالدین زرکشى وآیتالله خویى فرمودهاند - قراءات در بسترى جدا از قرآنجریان داشته و دارد. «القرآن و القراءات حقیقتان متغائرتان».مسلمانان از روز نخست، به طور همگانى (جمهور امت)قرآن را در بستر زمان از زبان پیامبر اکرم و صحابه بزرگواردریافت کرده، «یدا بید» آن را ثبت و ضبط نمودهاند و تا بهامروز به آن خو گرفتهاند.
بعلاوه مصاحف اولیه و نیز مصاحف متاخر قرن به قرن،طبق همان قرائت موروثى (جماهیرى) ثبت و ضبط گردیدهکه قرائت «عاصم» به روایت «حفص» نمایانگر آن است. زیراقرائتحفص از عاصم از ابوعبدالرحمان سلمى از مولاامیرمؤمنان(ع) استبا همین سند صحیح و معتبر. و حفصنیز خود به کمال دقت و اتقان شهرت دارد چنانچه شاطبىگوید: «و حفص و بالاتقان کان مفضلا».
از طرفى روشن است که قرائت مولا امیرمؤمنان - علیهالسلام - عین قرائت پیامبر اکرم - صلى الله علیه و اله و سلم- است و همان است که مسلمانان از روز نخست و براىهمیشه به آن آشنا بودهاند. حتى قرآنهاى چاپى در معتبرترینکشورهاى اسلامى (ایران، ترکیه، مصر، عربستان، سوریه،پاکستان و...) طبق قرائتحفص، یعنى همان قرائت عامهمسلمانان در طول تاریخ اسلام است.
اکنون مىرویم به سراغ دو حدیثیاد شده که قطعا به همانقرائت جماهیرى و متداول و شناخته شده میان مسلمانان،ناظر است. مقصود از «الناس» (اقراوا کما یقرا الناس)، عامهمسلمانان و جمهور امت است که سینه به سینه، قرآن را ازپیامبر و سپس از مولا على فراگرفتهاند، و همچنین «کماعلمتم» به آنچه از سلف صالح فراگرفتهاند اشاره دارد. وهیچگونه ارتباطى به قراءات سبع یا غیره ندارد.
با روشن شدن این مطلب، تکرار مىکنیم که نمایانگر قرائتعامه و جمهور امت، همان قرائتحفص است که کتابت ومصاحف اولیه و متاخر برطبق آن ثبت و ضبط گردیدهاست. لذا براى رسیدن به قرائت موروثى جماهیرى، اکنونتنها راه، رجوع به مصاحف مخطوط و مطبوع در کشورهاىاصیل اسلامى است.
این جانب، در حد تتبع خود، ندیدهام کسى از فقهاء - رضوانالله علیهم - به این جهتخطیر عطف توجه فرموده باشد،جز امام راحل - قدس سره الشریف - در تحریر الوسیلة(کتاب الصلاة - القول فى القراءة - مسئله 14) مىفرماید:«الاحوط عدم التخلف عن احدى القراءات السبع. کما ان الاحوط عدمالتخلف عما فى المصاحف الکریمة الموجودة بین ایدىالمسلمین...».
و این، کمال دقت و ظرافت نظر معظم له را مىرساند، ورحمة الله علیه من فقیه خبیر بصیر، و حشرهالله مع اولیائهالصادقین فى دارالنعیم، بفضله تعالى و منه الکریم، آمینرب العالمین.
پی نوشت :
1) بازار حویش، از شلوغترین بازارهاى نجف اشرف بود که از مقابلدرب قبلى صحن مطهر مولا امیرمؤمنان - علیهالسلام - تا مسجدشیخ و سپس به مدرسه کبراى مرحوم آخوند خراسانى امتدادداشت.
2) در همان اوان که سر و صداى رفتن به کره ماه براه افتاده بود،شخص معروفى کتابى بیش از 400 صفحه نگاشت و احکامعبادات و سکونت در کره ماه را بیان داشت و تبلیغات گسترده ودامنهدارى پیرامون نشر کتاب براه انداخت!
فرد دیگرى در خصوص «مسائل مستحدثه» به طرح این سؤالپرداخت که اگر سر کسى را بریدند و به بدن دیگرى وصل کردند،آیا این شخص احکام صاحب سر را دارد یا صاحب تن را؟! و آیاشخصیت هر انسانى به قلب استیا به مخ؟!
اخیرا نیز در یکى از کتابهاى مناسک حج، جواب استفتائى را دیدم کهمایه شگفتم گردید: شخصى پرسیده بود: آیا در طبقه دوم«مسعى» مىشود سعى نمود؟ در جواب نوشته شده بود: اگر قلهدو کوه صفا و مروه از طرف طبقه دوم نیز سر درآورده و هویداباشند، جایز است! این در حالى است که پاسخدهنده خود بهزیارت خانه خدا مشرف شده و از نزدیک دیده است که سطحطبقه دوم چندین متر از دو برآمدگى صفا و مروه بلندتر است!
3) القواعد و الفوائد، ج 1، ص 152-151، قاعده پنجم از قاعده 39.
4) مجمعالفائدة والبرهان، ج 3، ص 436.
5) وسائلالشیعه، ج 27، ص 110، رقم 11.
6) همان، ص 111، رقم 14.
7) همان، رقم 15.
8) همان، ص 115، رقم 22.
9) همان، ص 119، رقم 34.
10) در صحیحه رفاعةبن موسى از امام صادق(ع) آمده است: «السنانبیع تمرنا ممن یجعله شرابا خبیثا». و در روایت ابىکهمس هیثمبن عبید نیز آمده: «هوذا، نحن نبیع تمرنا ممن نعلم انهیصنعهخمرا». وسائل الشیعه، ج 17، ص 231، باب 59 (مایکتسب به)رقم 8 و 6.
11) مکاسب محرمه، امام خمینى، ج 1، ص 219.
12) رجوع شود به: وسائلالشیعه، ج 27، ص 151-150، باب 11(صفاتالقاضى).
13) چاپ نجف، ج 2، ص 23، باب 31، رقم 4.
14) چاپ نجف، ص 356.
15) امالى (چاپ نجف)، ص 160، مجلس 34، حدیثشماره 4.
16) رجوع شود به «ولایةالفقیه» تالیف نگارنده، ص 47.
17) رجوع شود به مختلفالشیعه - علامه، ج 9، ص 438. و نیز رسالهولایت فقیه - اثر نگارنده، ص 166-164.
18) کتاب البیع - به قلم امام خمینى ج 2، ص 408.
19) همان، ص 409.
20) وسائل، ج 18، ص 178.
21) همان، ص 54.
22) کتاب البیع ج 2، ص 413.
23) جالب است که محمد بن اسحاق واقفى - که در امامتحضرترضا(ع) تشکیک دارد - چنین روایتى را از آن حضرت نقل مىکندو نسبت مىدهد که حضرت فرمود: «لاباس به قدامرنى ابىففعلت ذلک». و در پایان روایت آمده که گمان برده همین سؤال رااز امام موسى بنجعفر نیز نموده و چنین جوابى شنیده است(وسائل، ج 18، ص 55، رقم 6).
24) کتاب البیع، ج 2، ص 414.
25) سوره ابراهیم / 34.
26) رجوع شود به کتاب البیع، ج 2، ص 493-490.
27) سوره انفال / 41. (وسائل ج 9، ص 490) باب 2 مابحب فیهالخمس رقم 12.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی امام خمینی (رحمت الله علیه)
ابعاد عملى و جامعه ساز در عرفان امام راحل
"ولکل وجهة هومولیها فاستبقوا الخیرات" (سوره بقره آیه 148.)
"هر کسى را راهى استبه سوى حق که بدان راه یابد پس بشتابید به خیرات".
آن پیر یگانه و مراد جانانه به لحاظ جوانب شخصیتبى همتاى خود، ابعاد گوناگون داشت که عرفان جنبهاى از آن است و در این مقوله نیز داراى ابعاد بسیارى است که شناخت آنها مستلزم شناخت کلى از شاخصهاى والاى، منش فرازمند اوست، چرا که درک کلیت مقدمه درک جزئیات هر پدیدهاى است و کلیتى از موجود در ذهن متبادر نشود، جزئیات که ملازم آن کلیت است ادراک نگردد.
و اما چگونه بحرى در کوزه گنجد، و چگونه اوراق کتابى که عالم و آدم را در خویش جاى دهد در پاره ورقى مندرج گردد. چرا که "وجود هرچه بسیطتر و به وحدت نزدیکتر باشد، کثرات را شاملتر و احاطهاش بر اشیاى متضاد تمامتر خواهد بود." (1) و شناخت عارف کامل که مظهر تعیین مشیئتحق باشد به تحقیق و کماهو حقه در لفظ و کلام، جایگیر نیست، "زیرا عبارتها کوتاه است و اشارتها ناتوان و بیانها نارسا است" (2) .
یک دهان خواهم به پهناى فلک تا بگویم شرح آن رشک ملک (3)
لکن بهره گیرى از هر عظمتى بقدر استطاعت پسندیده اهل نظر است که:
"مالایدرک کله لایترک کله".
آب دریا را اگر نتوان کشید هم بقدر تشنگى باید چشید (4)
و خود حکایتى محیرالعقول است که هرچه از این دریا بنوشى که تخفیف عطش را اعثشود، تشنگى مضاعف را سبب گردد. که این خود، نشان جاذبه آن نور کامل در شب ظلمانى است که سالک را نشانه جستجو است و بارقهاى از جلوه هاى جمال که عاشق شیدا را به صدگونه شیداتر مىسازد.
بازگردیم به جرعه نوشى از میناى مستى بخش عرفان عملى امام (س) و نقشى از مباحث کلى در این باب. که البته بررسى تحلیلى پیرامون جنبه هاى متفاوت آن فرصتها مىطلبد به امید آنکه به یارى حق با استفاده از هر فرصتى، بخشى در حد توان نمایانده شود.
اگر ساقى از آن جامى که بر عشاق افشاند، بیفشاند به مستى از رخ او پرده برگیرم (5) .
آن وجودى که مقدر استحجتخدا را به عیان در هر عصر و زمانى بر خلق پدیدار سازد باید که فطرت خود را از آلایشها منزه دارد و طى طریق به سنت انبیاى عظام بالاخص ذات مقدس نبى اکرم - صلى الله علیه وآله - نماید: "هر سالکى را باید که حال در او پیدا شود، ولیکن باید که در حال نماند و از این مقام ترقى کند به مقام حکمت الهى و دائم از حق طلب کند." (6)
حضرت امام (س) پیوسته در طلب بود و در راه وصول به وجنات حق به شیوه اهل نظر عمرى در سعى و تلاش سپرى کرد و آنچنان که از تاریخ مراحل عمر آن حضرت مستفاد مىگردد، دقیقهاى از کشف دقایق علم و معرفت فروگذار نکرد تا عشق روى نمود و افراط عشق او را به درک مسئولیتى عظیم متوجه ساخت و عشق به انسان پس از وصول به محبت و عشق حق تعالى به آن وجود پاک محول گردید، که: "طلب از مطلوب خیزد نه از طالب" (7) و پس از آنکه مطلوب عالم امکان او را به راهبرى خلق اشارت کرد از سر جان برخاست و راست قامت و آراسته بلایا را به جان خریدار شد که: "در جهان، حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداکاریها و جان نثاریها و محرومیتها مناسب حجم بزرگى مقصد و ارزشمندى و علو رتبه آن است" (8)
پس، نگریستن و والانگریستن به مصایب انسان و جستجوى راه نجات دستمایهاى شد که برخیزد و چراغ برگیرد و راه از چاه بنماید که تجلى حق در آیینه ذات او، به طور طبیعى عرصه بروز و ظهور و دلالتبه عوالم نجات انسان را ممکن ساخت زیرا: "هرچیز که تجلى حق در آینه ذات او تمامتر باشد، دلالتش به عالم غیب بیشتر خواهد بود" (9)
پس بدین گونه علم نظرى میدان عمل یافت و اهل ایمان را در زندگى مادى راهى فراپیش آورد که نتیجه آن تامین زمینه مناسب براى راهیابى به زندگى معنوى باشد و دلیل عالم غیب گردد.
این است که عرفان امام از بعد نظرى، ابعاد عملى مىیابد و سیر و سلوک در عوالم و ملکوت سبب مىشود که از افلاک به خاک بازگردد و دارندگان ایمان را از قیود غیر الهى برهاند و به قوانین الهى بازگرداند و بیراهه رفتگان را به راه آرد تا بتوان با تبلور اسلام ناب محمدى عرصه زندگى خاکى و سکوى پرواز را براى جهش به معارج معنوى آماده ساخت.
براى رسیدن بدین منظور، به قدرت نیاز بود زیرا که قدرت وسیلهاى براى ثبیتحقانیت و استقرار نظام حق است و تنها قدرتى که مىتواند حقانیتحق را در عوالم انسانى تحقق بخشد، قدرتى است که سررشتهاش به ذات حق منتهى شود که کامل و بى واسطه است زیرا: "قدرت از امهات صفات الهى است و یکى ازائمه سبعه است که آنها عبارتند از، حیات و علم و اراده و قدرت و سمع و بصر و تکلم . . . و قدرت در اصطلاح حکیم عبارت از آن است که فاعلى ذاتا به گونه اى باشد که اگر خواست انجام دهد و اگر نخواست انجام ندهد" (10)
چنین است که آن عارف کامل هیمنه جبروت، برگرفته از وصول به مدارج کمال را به زندگى سرزمینهاى اسلامى جارى کرد و عشق را از اعلا مرتبه امکان در عالم خاک سارى نمود تا زندگى راه فطرت را جستجو کند و مایه حیات اصیل انسانى در نظام اجتماعى شکل گیرد و تبعات ایمان در زوایاى ارتباطهاى مادى متجلى گردد و آدمى حد خود را بشناسد و جوهر خود را دریابد که آدم تجلیگاه، قدرت حق است: "و وجود عالم بى آدم جسدى بود بى روح و جامى بىراح و آیینهاى صیقل ناکرده و آدم عین جلاى مرآت عالم است". (11)
فى الجمله، در این فصل، جلوهاى از جلوات شیدایى و کمال آن پیر کامل نمایانده شد که میل به یارى خلق عالم و مجرى داشتن عشق برخاسته از توجه به جمال مطلق بر انسان و تسلط هیمنه عشق بر سرنوشت جامعه از بسیارى محبت که آن پیر داشتبه سالکان و مریدان خویش که: "حصول هیمان از افراط عشق است و عشق افراط محبت و محبت اصل ایجاد عالم و حصول محبت از تجلیاتى که وارده است از حضرت جمال حق" . (12)
پس عارف کامل با نیروى عشق، خیرخواه بندگان حق است و پدرى دلسوز و رافع ستم از فرزندان که سعى خود را به کار مىگیرد تا از محبت متقابل فرزندان در هتبراندازى ظلم و استقرار حکومت عدل بهره گیرد و برنامه زندگى را براساس فطرت انسان و اوامر حضرت پروردگار چنان پى ریزى نماید که مایه آرامش و راحت جسم و جان و زمینهساز حرکتبه سوى الله باشد.
مروى کنیم بر سیر تحول و تکامل که با واسطه آن پیر یگانه در نظام زندگانى ملتى پدید آمده و با جریان طبیعى حیات پیوند دارد.
"کارانه عشق در سیر تحول و تکامل" حضرت امام خمینى - رضوان الله تعالى علیه - با سیره علمى و عملى خود از آغاز اذهان عوام و خواص را به تربیت نفس و تفکر و تامل در سرنوشت جامعه متوجه ساخت و در جریان زندگانى مبارزاتى خویش مستقیم و غیرمستقیم راههاى حرکتبه سوى اخلاق در زندگى را آموزش داد با روش مستقیم یعنى سخنرانیها و نوشتههاى عمیق، مسلمانان بخصوص شیعیان را به تفکر واداشت تا بدانند که در کجاى جهان و در کدام نقطه هستى ایستادهاند، دردها کدامند و درمانها را در کدام قاموس باید جست؟
و با استفاده از روش غیرمستقیم، استقامت، شجاعت و شکست مرگ را در برابر اراده انسان، آموزش داد.
عشق به کمال مطلق که پوچى و گذرایى زندگى مادى را مىنمایاند و اسباب مادى را تنها وسیلهاى براى راهیابى به شارع مستقیم به کار مىگیرد، بتدریج در اذهان پدید آمد و سرگردانیها و بهت و حیرتهاى ملت مظلومى که زیر بار تحقیر سر فرو کرده بود در برخورد با اراده آهنین مردى از تبار عشق و سردار عاشقان راه به گستره محبت آورد و رفته رفته در ذهنیت کل جامعه، به سوى عاشقى گرایید تا آنجا که همگان آن پیر روشن ضمیر را اسوه خود یافتند و فرمانش را به جان و دل خریدار آمدند.
در طى مراحل از خویش به خویش و از صورت به معنى و از ماده به ماورا، آموزشهاى این معلم دین سرمشق جماعتشد.
ابتدا در پذیرش ستم نفس سرکش جولانى یافت تا از چشمههاى آلوده شهوات سیراب شود و این مرحله تحقیر مقام والاى انسانى بى نفس گرم پیر، سرماى یاس بر جانها مستولى ساخت و نیاز به بیدارگر را در ضمیر پنهان شعلهور ساخت.
سپس ندایى در سکوت مرگبار رعشهاى بیدار کننده را در پى آورد و همگان سر برآوردند و نگاههاى مضطرب و ملتهب خود را به نور جمال منجى الهى خود جلا دادند، دوران خودسازى فرا رسید، آموزش صبر و انتظار، تحمل صیقل دهنده آماده شدن براى انفجارى عظیم کار خود را کرد.
آنگاه نوبت آزمایش در دورانهاى و مراحل مختلف پدید آمد، عشق به صفاى زندگى و جاذبه حقیقت هستى به جاى خون در رگها جهید و سوداى فراگیر شیدایى کارآمد شد.
ما زاده عشقیم و پسرخوانده جامیم در مستى و جان بازى دلدار تمامیم (13)
و کلام خدا در جانهاى شیفتگان روى نمود که: "یا ایهاالانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه." (14) اى انسان البته با هر رنج و مشقت در راه رسیدن به خدا بکوش عاقبتبه ملاقات پروردگارت نائل خواهى شد.
دریاى متلاطم آدمیان به تموج در آمد، عشق کارها نمودار ساخت، سرها به پاى معشوق حقیقى قربان شد، "عشق از اول سرکش و خونى بود "شعار به عمل و شوق به مشاهده انجامید و شهود جمال حق روى نمود، آغاز به انجامى هستى آفرین کشید، لالههاى جنون ملکوتى در پیشگاه حضرت ربوبى روییدن گرفت و جوانه هاى شیدایى سر زد و شکوفههاى عطرآگین درخت دوستى پدید آمد.
"بعضى را مطلوب طالب پیش آمد و بعضى را به وقت کمرگ مطلوب روى نمود و بعضى هم در آن طلب مردند، در هوس این در طلب مردن کارى بزرگ است". (15)
این که گفته شد، شبنمى از رخسار گلزار دوست و دیدارى از بیکرانگى جلوههاى جمال اوست فصولى مشبع و جامع باید که شرح داده شود تا خطى از چهره رخشان او شاید که نمودار گردد. و این فصلها که مجالى دیگر و فرصتى درخور مىطلبد، بعضى به شرح ذیل، فهرست وار مىآید:
1- نوآورى در دیدگاههاى جامعه شناسانه
2- توجه انسان به کاربرد اندیشه
3- انسان سازى در عرفان عملى
4- جلوه و شهود در عالم صورت و معنى
5- عوالم چندگانه در قاموس عشق
6- حجابها و حجاب درها
7- کار مایه عشق در تمیز نیک و بد
و این همه از زاویه دید امام راحل جامعیتى در عالم جمعالجمع دارد تا به یارى حضرت پروردگار توفیق پرداختن به هر یک دست دهد.
پی نوشت :
1و2. شرح دعاى سحر امام (س)
3و4. مثنوى مولوى
5. باده عشق، اشعار عارفانه امام (س)
6. رسائل ابن عربى
7. عین القضات
8. وصیتنامه سیاسى، الهى امام (س)
9. شرح دعاى سحر امام (س)
10. شرح دعاى سحر امام (س)
11. نقش الفصوص ابن عربى
12. نقش الفصوص ابن عربى
13. باده عشق، اشعار عارفانه امام (س)
14. سوره انشفاق، آیه 6
15. از سخنان شمس تبریزى
امام خمینى و نظم عادلانه جهانى
نویسنده: دکتر توفیق عبد العزیز
مقدمه: صحبت درباره ضرورت وجود نظم نوین جهانى همچنان به عنوان یکى از بحث برانگیزترین مسائل جهان است. طى دو هفته گذشته تفکر جدیدى در مورد ضرورت فورى وجود تغییرات، الگوهاى جدید همکارى و مشارکت و وابستگى متقابل و همزیستى، به عنوان نوش دارویى جهت مقابله با تهدیدهاى مختلف متوجه بقاى بشر، ارائه شده است. این تفکر جدید ناشى از تغییر شکل تصادفى و پیش بینى نشده جهان و تحمیل ارزشهاى عجیب به مردم جهانى است که همه جاى این جهان را تسخیر کردهاند. تهدید اصلى متوجه بقاى بشر، جهان دو قطبى کمونیسم و کاپیتالیسم به همراه جنگ سرد، جنگ ستارگان، بحرانهاى انرژى، بحرانهاى اخلاقى و نابودى بشر بود. جهان اسلام به نحو اسف انگیزى در دام افتاد و مخصوصا در این بحرانها مورد هدف قرار گرفت.
به دنبال آن، تکرار صداى ناقوس مرگ آشفتگى مسلمانان که در سرزمینهاى اسلامى و جهان اسلام به گوش مىرسید بسیار غمانگیز بود. در اوج این سردرگمى موهن و عکس العمل سازمان نیافته مسلمانان سراسر جهان، خداوند متفکرى سرنوشتساز، انسانى با انگیزه و الهام بخش و فردى فعال که دگرگون کننده موقعیت آن زمان بود بهنام آیتالله خمینى را از ایران برانگیخت. فردى که کار و زندگیش نه تنها اعتماد به نفس مسلمانان را به آنان بازگرداند بلکه بعد جدیدى را جهت تفکر معرفى کرد و حداقل قطب سوم یعنى اسلام را جز موارد مورد بحث جهان قرار داد. خلاصه مطلب آنکه، امام خمینى براى تغییر نظام سیاسى جهان کار و زندگى کردند و در ظرف دو دهه، فعالیتخود را با ایجاد انقلاب اسلامى کامل کرده و درزمانى که مسلمانان امید خود را جهت مشاهده مجدد اسلام از دست داده بودند، کشورى اسلامى را بنیان نهادند. بنابراین امام خمینى اساس اعتماد به نفس مجدد در مسلمانان ، امید تازه براى بقاى اسلام و مسلمانان، روش جدید مقابله مسلمانان با دشمنان و نیاز ضرورى تفکر جدید مسلمانان با توجه به حمله اگاهانه و جهانى دشمن علیه ما را بنیان نهادند.
این مقاله مسائل مربوط به زندگى و فعالیتهاى امام خمینى در مورد جنبش احیاگرى اسلامى و سرنوشت و مسئولیتهاى مسلمانان را - با توجه به رکود فکرى ما، در مواجه با جنگهاى پیشرفته، چند جانبه و خستگى ناپذیر بررسى مىکند. این مقاله به پنجبخش تقسیم مىشود که در هیچ یک از این بخشها درباره امام خمینى مستقیما مطلبى عنوان نشده چرا که جهان هم اکنون ایشان و جمهورى اسلامى ایران را مىشناسد. و بیدارى جدید میان مسلمانان از سال 1979 تاکنون و تلاش تازه کفار جهت ریشه کردن اسلام نابود نشدنى، شواهدى از شخصیت پیچیده و پویاى امام خمینى است. بخش اول اسلام قبل از ظهور امام خمینى را با تاکید بر موقعیت مسلمانان در آن زمان مورد بحث قرار مىدهد. گستاخى کفر و کفار جهت تاسیس مجدد جهان کفر پس از آنکه ایشان به طور موفقیت آمیزى به مخالفتبا آنان پرداخته و در صدد جایگزینى آن با جهانى بهتر براساس دستورات خداوندى یعنى اسلام برآمدند و نیز انحطاط اسلام مورد توجه قرار گرفته آنچنانکه این سقوط به کفار دل و جرات بخشید اما شجاعت امام خمینى و بیش از آن دستورات اسلامى قاطع موجب حیرت آنان شد.
بخش دوم واکنش مسلمانان و جهان را نسبتبه موقعیت اسلام جدید امام خمینى و نیز تعریف جدید جهان را بررسى مىکند.
بخش سوم تاثیرات نظم نوین جهانى را با توجه به حمله بىامان جدید به اسلام و مسلمانان - شامل بحرانهاى خلیج فارس و خاورمیانه و تبلیغ تروریسم، تحجر افراطگرایى و فرقهگرایى میان مسلمانان - را که منجر به ضعف، تفرقه، انحطاط و بىارتباطى بیشتر مىشود مورد بحث قرار مىدهد.
بخش چهارم با توجه به مسائل امروز خواستار تامل جدى رهبران و اندیشمندان مسلمان در قبال این مسائل مىشود.
بخش پنجم با فرا خواندن جهتبرقرارى وحدت اسلامى جهانى، غیر قوم گرا، غیر نژاد پرست و نیز جهانى شدن مسلمانان از طریق گفتگوهاى مداوم و ارائه نوع دیگرى از جهان، نتیجه مىگیرد که امام خمینى به هیچ منطقه جغرافیایى و یا اصل و نسبهاى مادى تعلق نداشتند، بنابراین ایشان هرگز نمىمیرند.
1 - 1 - حکم خداوند براى مسلمانان و اسلام
هنگامیکه خداوند مىخواست آدم را خلق کند به فرشتگانش فرمود: "من در زمین خلیفهاى خواهم گماشت. (سوره دوم قرآن آیه 30) . " در این جمله مسائل مهمى، سرنوشت و وظایف بشر را تحت تاثیر قرار مىدهد. خداوند نفرموده است که "خلق مىکند" بلکه فرموده است "مىگمارد". این به این معنى است که هرگونه تسهیلاتى جهتبقا و موفقیتبشر براى وى مهیا شده است. خداوند همچنین این موضوع را در آیه 70 از سوره 17 از قرآن تایید نموده و بر استلزامات معنوى اختلافات در نعمات الهى تاکید مىکند این در حالى است که مسئله خلافت را نیز (آیه 165 سوره 6) مورد تاکید قرار مىدهد. سپس خداوند وعده وراثت قدرت را مىدهد به شرط آنکه بشر بدرستى ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد. (قرآن ، سوره 24 آیه 55) . گرچه در همین آیه خداوند وعده زوال کسانى را مىدهد که به سوى کفر گرویدهاند.
بنابراین خلاصه حکم خداوندى براى مسلمانان این است که ما به عنوان جانشینان وى بر روى زمین هستیم. این مسئله به این مطلب اشاره دارد که ما باید مسئولیت ایجاد بهشتبر روى زمین را به عنوان گواهان مردم بر عهده بگیریم. (سوره 2 آیه 143 و سوره 22 آیه 78 از قرآن) . بنابراین توجه ما، در زندگى باید بر روى فعالیتهاى دائمى و پیوسته جهت انجام اقدامات پیشرونده متمرکز باشد، اقداماتى که جنگل جهانمان را تغییر داده و مبدل به بهشتى خواهد کرد که توسط خداوند توصیف و توسط آدم تجربه شده است. خلاصه آنکه ما اربابان جهان مادى هستیم که به منظور ساختن آن مطابق با خواسته خالق، با سعى و تلاشمان باید بر آن چیره شویم که این تاثیر جدى و عمده عبادت و جهاد است.
مسلمانان اولیه، با توجه به رهبرى کامل و بهرهمندى از روشى مطمئن جهت کسب موفقیت در اجراى تعهدات خلافت، شهادت و بندگى خداوند مهربان، اسلام را کاملا درک کرده بودند.
آنان مىدانستند که تنها با انجام چنین مسئولیتهایى است که خداوند را، به حقیقىترین شکل عبادت کردهاند و از لحاظ مادى نیز در این دنیا موفق شده و در جهان آخرت نیز در کسب سعادت ابدى موفق خواهند شد.
مسلمانان اولیه علیه تمامى مشکلات مبارزه کرده و اربابان بزرگ جهان، معلمان بشریت و حاملان قانونى تمدن حقیقى شدند، آنان جهان خود را مبدل به بهشت کردند. از جهان خود لذت بردند و لذت مزبور را به جهانهاى دیگر نیز ارائه دادند. بر بیشتر قسمتهاى جهان مسلط شده و موجب بهرهمندى و لذت بردن بشر از نعمت عبادت واقعى در اسلام شدند.
2 - 1 - نسل آینده
کسانى که به دنبال نسل اولیه آمدند به لذت بردن از فواید مادى ثمره تلاش و مبارزه نسلهاى اولیه پرداخته و در نظام سیاسى، اجتماعى و اقتصادى که حاصل خون و عرق نسل اولیه بود در رفاه زندگى مىکردند. آنان جهتبرقرارى این نظام هیجگونه کمک و مشارکتى نداشتند. زمانى که فقط به مسائل عبادى و عرفانى و برخى موارد به مسائل فرهنگى و هنرى تاکید مىکردند در واقع آغاز انحطاط و تباهیشان بود.
3 - 1 - سلطه غرب
زمانى که مسلمانان درباره پاکى خون پشه بحث مىکردند، جهان غرب بهترین هنر اسلام که توسط اکثریت مسلمانان رها شده بود را فراگرفته بود. سلطه غرب که با جنگهاى صلیبى آغاز شده بود با امپریالیسم، استعمارگرى و اسارت کامل زمینها، مغز، اندیشه و همه چیز مسلمانان به اوج خود رسید.
در اوج سقوط مسلمانان، آنان از خواب بیدار شده، با اشغال و اسارت دموکراسى، حکومت پارلمانى، کاپیتالیسم، سوسیالیسم، رفاهطلبى و دیگر "ایسم"هاى مربوطه، متوجه واقعیتهاى پیشرفته کفر شدند جهان اسلام شکستخورد و تا سال 1925تمامى ارزشهایمان از دست رفته بود.
4 - 1 - واکنش مسلمانان
تعداد معدودى از مسلمانان آگاه که نسبتبه این وضع اسف بار واکنش نشان دادند اکثرا آشفته، نابسامان و ناتوان بودند. در برخى موارد فرصت طلبان جهتشکست هرچه بیشتر مسلمانان و پیچیدهتر کردن مشکلات از وضعیت عادى سؤاستفاده مىکردند. شاید بتوان از طریق سخنان ضیاءالدین صدار تصویر تقریبا کاملترى از شرایط مزبور را درک کرد:
"نظم اجتماعى که اکثر اوقات در کشورهاى اسلامى اجرا مىشود بطور پیوسته تنش زا، اغلب نابسامان و خشن و گاهى اوقات بىاعتبار است. همواره تعداد افراد معدودى هستند که علیه سلطه تحمیلى ایسمهاى گوناگون و براى آنچه که به نظر آنان ارزشها و معیارهاى اسلامى است، مبارزه مىکنند. اما اکثریت در اقیانوس تغییرات اجتماعى و استبداد تکنولوژیکى ازریشه درآمده و سرگردانند و با معیارهاى اخلاقى غرب درگیر شده دیدگاهها و عادات اجتماعى کاملا بیگانه را پذیرفته و اغلب در جرم و فساد و خشونت و شرارت در حال غرق شدن هستند.
سیاستبراى تودههاى مسلمان مبدل به بازى حاصل جمع صفر شده است. بازیى که در آن، آنان براى از دست دادن هرآنچه که دارند و بدست آوردن هیچ چیز به پا مىخیزند. نظام هرچه که باشد، رهبرى، ایدئولوژى انقلابى را به منظور اهداف پوزش خواهانه بکار مىبرد. این امر به عنوان توجیه کاربرد آنان از قدرتشان و نیز به عنوان وسیلهاى جهت تثبیت این قدرت یا بطور خلاصه به عنوان "افیون" جدید مردم عمل مىکند، بنابراین مسلمانان از روز استقلالشان تاکنون تحتحکومت اقلیت نخبگان بودند. نخبگان مسلما احساس خودستایى و دارا بودن قدرت مطلق مىکردند. آنان اهداف محدود و زودگذر را به دستورات جهانى تبدیل کرده بودند. سنتگرایان، نوگرایان، پیشرفت و توسعه تکنولوژیکى، ناسیونالیسم، دموکراسى همه و همه سهم مهمى را در استیلاى اکثریت مسلمانان توسط اقلیت نخبگان داشت.
متاسفانه ، مسلمانان با رضایت غیر قابل باورى نادانى خود را مىپذیرند و تا حدودى هم به آن افتخار مىکنند. آنان در بحران حاد اجتماعى، اقتصادى و سیاسى بسر مىبرند. با این وجود به گونهاى شگفت انگیز احساس کاذبى از امنیت را در خود بوجود آورده و گسترش دادهاند. خواندن قرآن حتى اگر معنى آن را هم نفهمند برایشان رحمت و برکتبه همراه مىآورد. این کاخهایى که بر روى شنهاى ناپایدار قرار دارند بر درک کوتهبینانه و خارج از مبحث اسلام بنا نهاده مىشود. " (ضیاءالدین صدار: آینده تمدن مسلمانان صفحات 71 - 69) "
نتیجه چنین وضعیت تاسف بارى، سرگردانى و یاس و دلسردى در میان جوانان بود که منجر به نا امیدى آنان در مورد احتمال مشاهده مجدد اسلام مىشد.
5 - 1 - ظهور امام خمینى
در اوج این نا امیدى بود که امام خمینى ظهور کردند. ایشان در بازگرداندن مفاهیم جدید اسلام مبارزه کردند، رنج کشیدند و نهایتا موفق شدند. موفقیت ایشان در ایران که با سقوط نهایى شاه و بنیانگذارى جمهورى اسلامى ایران به اوج خود رسید براى مسلمانان و بطور کلى براى جهان داراى مفاهیمى بود و هنوز نیز هست. یکى از این مفاهیم بازگشت اعتماد بنفس و امید در افکار مسلمانان سراسر جهان است و اینکه هنوز نیز اسلام در تمامى زمانها مطرح، عملى و حقیقى است. مورد دیگر شوک وارده بر کل جهان است که در نتیجه تحقق کشورى اسلامى در اواخر قرن بیستم در ایران بوقوع پیوست. دنیا مجبور بود ضرورت وجود اسلام و نظم نوین جهانى را در دستور برنامه جهان بفهمد و درک کند. بنابراین امام خمینى (ره) با پیروزى انقلابى اسلامى، نظم نوین جهانى را بنیان نهادند و در نتیجه یک جهان سه قطبى با شالودهاى جهتبرقرارى جهان واقعى دو قطبى اسلام و کفر ظاهر شد. موفقیت امام خمینى صرفا در بنیانگذارى و ارائه کشورى اسلامى به ایرانیان نبود بلکه به مسلمانان جهان نیز نوید برقرارى جهان عادلانه را مىدادند. جهان عادلانهاى که در پى پیروزى کشورى اسلامى در مقابل و علیرغم تسلط عمیق و فراگیر غرب و نیز تحت الشعاع قرار دادن کلى مسلمانان جهان در آن زمان حاصل مىشد. این اقدام حتما مورد مخالفت قرار مىگرفت. این مخالفت نهایتا با در نظر گرفتن انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى، به شکل تحریک جهان بویژه تحریک مسلمانان علیه ایران و نیز ایجاد مخالفت و تفرقه میان مسلمانان ظاهر شد. جنگ عراق علیه ایران نمونه کوچک اقدام جهان کفر علیه اسلام است; و نیز نمونه تلاشهاى مذبوحانه کفار جهت جلوگیرى از برقرارى نظم عادلانه جهانى، نظمى که مورد درخواست انقلاب اسلامى بوده و امام خمینى نیز آن را عنوان نمود و آشکارا جهتبرقرارى آن به مبارزه پرداخت. از آنجایى که مسلمانان جهان بویژه جوانان با آغوشى گرم و هیجانى وصف ناپذیر از انقلاب استقبال مىکردند، ضرورت متوقف کردن چنین تحرکى که توسط جهان اسلام علیه جهان کفر مطرح شده بود ضرورىتر مىنمود.
هنگامى که تبلیغات ضد خمینى گرایانه به موجى از تبلیغات خمینى گرایانه در ایالات متحده امریکا مبدل شد، جهان کفر قادر نبود که تحت تاثیر قرارگرفتن اسرار آمیز کل جهان را با "درد خمینى" تحمل کند. ضرورت و عشق به اسلام و امام خمینى جنبه هیجان انگیزى را شامل مىشد. جهانیان از درک این مطلب که مردى که آنان فکر مىکردند هنوز در گذشته زندگى مىکند در حقیقت در تفکر از آنان پیشى گرفته و گوى سبقت را در امید دادن، براى برقرارى عدالت، آزادى و صلح از آنان ربوده است، متعجب و حیران شدند. جهان کفر دست از فعالیتخود برنداشتبلکه با حمله به امام خمینى و احیاء اسلامى که ایشان مجددا آن را ارائه کرده بودند، حمله چند جانبهاى را علیه اسلام آغاز نمود. این حمله بىامان، واکنش مخرب جهان اسلام نسبتبه انقلاب، امام و مردم ایران را به همراه آورد و عواقب ناشى از آن نیز بر روحیه مسلمانان و آینده تمدن اسلامى تاثیر سؤ داشت. کمک مسلمانان به کفار آنان را در از بین بردن هرچه بیشتر امید مسلمین جهتبقاى اسلام یارى مىرساند.
1 - 2 - مسلمانان و بازتاب جهان
آنچنانکه در بخش قبلى ذکر شد در ابتدا جهان اسلام جهت ضرورت برقرارى نظم عادلانه جهانى که مورد درخواست اسلام بود و به طور موفقیت آمیزى توسط انقلاب اسلامى در ایران با صراحت عنوان و پایهریزى شده بود، با احساساتى سازنده و ندایى لرزاننده نسبتبه انقلاب واکنش نشان دادند. اما با وجود نگرش جمعى منفى مسلمانان که زاده فعالیتهاى فرقهگرایى و نیز تبلیغات علیه ایران، امام و بطور کلى اسلام بود، این احساسات و علایق بزودى ناپدید شدند.
بعضى از مسلمانان، افکار منفى خود را از طریق تبلیغات مفاهیم فرقهگرایى شیعه گرى آغاز کردند که تا حدودى نیز به امام خمینى نسبت داده مىشد به نظر چنین گروههاى مسلمانى، امام پیروز شدند چراکه ایشان اسلام را تبلیغ نمىکردند بلکه شیعه گرایى را تبلیغ مىنمودند. مفهوم آنان از شیعهگرایى "کفر" است و امام و تمامى حامیان ایشان نیز کافر تبلیغ مىشدند. این واکنش خطرناک عمدتا کاهش احساسات و دلسردى نهایى مسلمانان از انقلاب را فراهم کرده بود. نوشتههایى نیز در توضیح و تشریح و مبارزه علیه ایران و گرایشات فرقه شیعه آن نوشته شد: به نظر من اهمیت استنباط چنین موقعیتى به اندازه اهمیت درک علت و هدف اقدام مزبور نیست. اگرچه مسلمانان بیشتر متفرق شده و وفادارى به اسلام خدشه دار شد، اگرچه شور انقلاب در برخى از جوانان مسلمان به سردى گرایید و برخى نیزنهایتا به وضع بد گذشته برگشتند لکن غمانگیزترین جنبه تبلیغات، عدم درک علت و هدف چنان سؤ تفاهمى بود. جهان کفر، رهبران قدیمى مسلمان را جهت معقول جلوه دادن شیعهگرایى به عنوان کفر فریب دادند و همزمان در مجبور ساختن بعضى از ایرانیان جهت اشاعه گرایشات نفاق افکنانه موفق شدند. بنابراین با استفاده دشمنان از تمامى مفرهاى معمول جهت ایجاد ترس و نفرت و فرار از اسلام یا فرار از کفرى که ایرانیان بدان متهم مىشدند میان مسلمانان، احساسات و نظرات وحدتگرا نابود مىشد.
این واکنش و عواقب آن با توجه به رکود فکرى مسلمانان و اشتباه نابسامان سیاسى که دشمنان را در نفوذ میان ما و تقریبا نیل به اهدافشان کمک مىکرد، باید تفهیم شود. واکنش مسلمانان مظهر واکنش جهان کفر شده است این واکنش تبلیغات رنگارنگى بود با رنگهاى اصلى و پر قدرت سیاه، خاکسترى و سفید. چنین وضعیتى با تبلیغات خارجى و فعالیت گسترده رسانههاى گروهى علیه اسلام و بیدارى اسلامى که مظهر آن ایران بود، حمایت مىشد. سعى مىشد تا نور خداوندى تحت عنوان نظم عادلانه جهانى که امام خمینى در زندگى و فعالیتهایشان بر برقرارى آن اصرار مىورزیدند، خاموش شود، اما با این کوشش با شکست مواجه شد. بجاى آن اسلام پیروز، قطب اصلى شد که به مبارزه با قطب کاپیتالیسم پرداخت و جهان حقیقتا دو قطبى شد.
1 - 3 - تاثیرات نظم نوین جهانى
امام خمینى با برقرارى انقلاب اسلامى مفهوم تازهاى به اسلام بخشیدند. دیگر جهان، اسلام را به عنوان دینى که مربوط به قرن هفتم باشد نمىدید. اسلام به عنوان نیرویى فعال، نظامى سیاسى، نظمى جهانى، نظمى عرفانى، طریقى باطنى، نظامى عادلانه و حقیقتا روشى کامل و یکه تاز جهت رسیدن به زندگى ثمر بخش و فعال شناخته شد. این مفاهیم جدید اسلام در عین حال مفاهیم جدیدى براى جهان نیز محسوب مىشد. این امر جهاد غیر قابل تصورى بود. دو ابزار اصلى که امام خمینى در کسب موفقیت چشمگیرشان در بسیج جمعى میان دیگران بکار مىبردند کنترل ماهرانه مراسم جماعت و دیگر عبادات جمعى اسلام و ارائه مفهوم دگرگونى و تبدیل براساس مفهوم ارائه شده توسط قرآن بود، آنجا که در آیه 11 از سوره13 قرآن مىفرماید: "خداوند حال هیچ قومى را دگرگون نخواهد کرد تا زمانى که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند. " سیره و روشهاى امام خمینى (س) و استعدادهاى درخشان ایشان به خاطر کج فهمىهاى بعضى از افراد، بسیار خطرناک جلوهگر شده بود. تاثیر این کج فهمى و بىتوجهى نابجا در مورد رازى بنام "خمینى" حقیقتا براى جهان مستاصل کفر در مبارزه تلخ بقاگران تمام مىشد.
بنابراین جهان به دو طریق واکنش نشان داد: حق السکوت و براه اندازى جنگ. موفقیتهاى اقدامات امام خمینى روش و استراتژى جدیدى را جهت مقابله با خطر تهدید مسلمانان بوجود آورد. یک راه تبلیغات رسانههاى ارتباط جمعى جهت مایوس کردن مسلمانان از عشق ورزیدن به اسلام بود و دیگرى جنگها و بحرانهاى گوناگونى بود که توسط جهان کفر و به منظور تضعیف منافع مسلمانان هوشمند اسلام براه انداخته و حمایت مالى مىشد. بنابراین نامهاى دیگرى که عموما به اسلام و مسلمانان نسبت داده مىشود بعد باجگیرى جنگهاى روانى است. یک مسلمان فعال یا متحجر استیا افراطى و یا تروریست. و این یا جنگى در خلیج فارس استیا نیرویى در فلسطین، لبنان و یا "حمله تروریستى" در امریکا. همه اینها به عنوان پیام اصلى و مرکز توجه انقلاب باید به نحوى با ایران در ارتباط باشد.
جنبه غم انگیز این تاثیر، ایجاد اسلام بشدت نژادپرست است اگر ایرانیان عرب بودند شاید دشمنان تا این حد موفق نمىشدند. شاید اگر هرگز شیعهگرایى وجود نداشت جهان اسلام علیه ایران و امام این طور موفقیتآمیز به فریبکارى نپرداخته و بسیج نمىشدند.
مهمترین تاثیرات چنین فرقهگرایى و نژادپرستى اسلام توسط مسلمانان، موجب ضعف، تفرقه، زوال و بیهودگى ما شده و منجر به نابودى واقعى خودمان خواهد شد. اما بهترین اثر آن بویژه پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروى، ایجاد جهان حقیقتا دو قطبى اسلام و کفر است. بنابراین بنیان نظم عادلانه جهانى به طور موفقیت آمیزى بنا نهاده شده بود.
4 - مسائل مربوط به انحطاط مسلمانان و درخواست تامل جدى
امام خمینى زندگى کرده و رحلت نموده است. فقط آثار ایشان جهت درک بیشتر و پیشرفت در این زمینهها براى ما باقى مانده است. اینکه یک جا جمع شویم و در مدح و ستایش فردى موفق سخنانى بگوئیم و سپس محل مزبور را ترک کنیم ارزش ندارد. بلکه اگر بتوانیم این موفقیتها را گسترش داده و مرزهاى موفقیت را درهم نوردیم کار با ارزشى انجام دادهایم. در راستاى همین حقیقت است که من موارد زیر را جهت تامل جدى اندیشهمندان مسلمان سراسر جهان به عنوان گامى جهت جاودانه ساختن آثار سودمند امام ارائه مىدهم.
1-4- گرایشهاى مسلط و الگوهاى با نفوذ
منظورم از این عنوان این است که مسلمانان باید میان جهان پویا و همواره در حال تغییر واقعیتهاى تعادلى را بیابند. جهانى که چارچوب منبع مطلق و غیر قابل تغییر اسلام یعنى قرآن و سنت را در آن عملى سازیم. سوالى که بر سر راه دیگر مسائل مربوط وجود دارد این است که آیا مسلمانان مىتوانند اجازه دهند که همچنان مسائل نژادى، فرقهگرایى و متعصبانه به طور مداوم و پیوسته ما را از هم جداسازد در حالى که جهان کفر هر روز علیه ما متحد شده و هماهنگ مىشوند؟ بخاطر داشته باشید که حضور اتحادیه اروپا و دیگر حرکتهاى جهانشمول بىدلیل نبوده بلکه علیه اسلام هستند.
2 - 4 - تقلید در مقابل اجتهاد
آیا مسلمانان مىتوانند بسته بودن مداوم درهاى اجتهاد را تحمل کرده و اجازه دهند که پیروى بردهوار و غیر مترقى تقلید، ما را در این دنیاى در حال تغییر نابود کند؟ آیا ما مىتوانیم شرایط توانفرسا و غیر ممکن ممانعت از اجتهاد پویا و مترقى در جهان همواره در حال تغییر و محتاجمان را تحمل کنیم؟
3 - 4 - تکنولوژى اطلاعاتى و جهانى شدن کفر در مقابل قومگرایى اسلام
در دست گرفتن قدرت و کنترل اسلام و مسلمانان توسط یک گروه نژادى به دو گرایش خطرناک منجر شده است: نظام فئودالى متفکرانه مسلمانان توسط اعراب و دلسردى اندیشهمندان مسلمان درباره امکان سربلندى و شرکت ثمربخش مسلمانان در جهان. بنابراین نظم عادلانهاى که توسط امام خمینى پیش بینى شده بود، در میان مسلمانان با این گرایشهاى زبانى، نژادى و تفرقهانگیز مبدل به موضوعى ناممکن شد. آیا ما مىتوانیم در دهکده جهانى زندگى کنیم و تعمدا (از روى آگاهى) خود را از ارتباط با دیگران محروم کنیم؟
4 - 4 - مادى کردن معنویات و معنوى کردن مادیات
مسلمانان به طور شگفت آورى دنیایشان را به دو بخش مادى و معنوى تقسیم کردهاند. اگر بخواهید سهمى در پیشرفت اسلام داشته باشید دنیوى هستید و یا اگر بىاراده و بىارتباط با دیگران باشید معنوى هستید. فرضیات اشتباه درباره معنویت و رشد معنوى به این فرضیه گمراه کننده منجر شده است که "آنچه که دنیوى و مادى است نمىتواند الهى باشد و بالعکس" این که اسلام در صدد اصلاح شدن است اما امروزه بگونهاى عجیب به دلیل تهدید جهان کفر و نیز موفقیتهاى مادى آنان این امر بر مسلمانان تحمیل مىشود یک توطئه است.
آیا ما مىتوانیم اجازه دهیم که چنین سرطانى رشد کند؟
5 - 4 - کوچک شمردن تقدیر
مسلمانان بقدرى تقدیر را پر اهمیت جلوه دادهاند که ما مطیع شده و هر آنچه را به عنوان حکم خداوند یا پیامبرمان عنوان مىشود مىپذیریم. عواقب چنین اعتقادى را با توجه به ارتباط مسلمانان در جهانى رقابت طلب بهتر مىتوان دریافت.
نتیجه تمامى این بیماریها در میانمان از این قرار است: کنارهگیرى متفکران و اعضاى فعال مسلمان از شرکت فعال و ترقىخواهانه، ترس از مارک دار شدن به عنوان دشمن منافع گروهها یا قطبهاى ویژهاى از مسلمانان که منجر به عقب نشینى و زوال فکرى مىشود که این امر نیز خود باعث اطاعت محض مسلمانان در مقابل تحقیر و ستمى خواهد شد که از طریق اعتقاد به تقدیر و پیشگوئیهاى زمان دچار آن شدند. تمامى این موارد بر گریز اجتماعى و ستایش واقعى کفر و مفاهیم و سازمانهاى اروپایى امریکایى دلالت دارد. سازمان ملل متحد و نمایندگان این سازمان، صندوق بینالمللى پول و اعضاى وابسته به آن و ملازمان مستقیم آنان از بحث در مورد ایمان و سرنوشت هراسناکند، . ما در چنین شرایطى قرار داریم. زیرا عرفان را به غلط در نقطه مقابل دنیا و فردگرایى قرار دادهایم. مدتهاى مدیدى است که ما عاطل و باطل ماندهایم و به کاهلى فکرى عادت کردهایم و در نتیجه همچنان به عدم ارتباط با دیگران ادامه داده و همچنان به فرار از نظم عادلانهاى که امام خمینى مطرح کردند ادامه مىدهیم.
نتیجه
این مقاله دلیل سقوط مسلمانان، فساد و بیچارگى آنان را تحت عنوان رکود فکرى و کاهلى مورد تاکید قرار داده است. این مقاله با استفاده و با توجه به شخصیت، زندگى و اقدامات امام خمینى - به عنوان مظهر ازخودگذشتى، معرفت، عمل و استقامت - راه حل را توضیح مىدهد. ایشان تلفیقى از یک سرباز و فردى روحانى بودند. ایشان زمانى ظهور کردند که جهان اسلام همه امیدش را براى بقا و احیاء مجدد از دست داده بود. ا یشان با اخراج حیرت انگیز شاه از ایران و تکمیل انقلابى که در جمهورى اسلامى ایران بوجود آمد دستور برنامه جهان را تغییر داد. این نقطه اوج فراخوانى امام خمینى جهتبرقرارى نظم عادلانه جهانى است که مسلمانان سراسر جهان را جذب کرده و آنان را از خواب غفلتبیدار نمود. این هدف همزمان جهان کفر را علیه اسلام حساس کرده و دیدگاه استراتژى جدیدى را جهت مقابله با اسلام به آنان ارائه داد. آنان موفق نشدند. اما شاید موفق شوند مگر اینکه ما راه امام خمینى را ادامه دهیم. امام خمینى بیش از اینها مىتوانستند، و باید توسط مسلمانان جهان معرفى شوند اما اسلام باید جهانى غیر قوم گرا و غیر ژادپرستشود بنحوى که مسلمانان بدون ترس از برچسب غیر قرآنى بودن و باجگیرى به مسلمانانى جهانى مبدل شوند. این تنها راه رسیدن به نظم عادلانهاى است که توسط امام خمینى عنوان شده و این تنها راهى است که یاد امام را همواره زنده نگاه خواهد داشت.
خاطرات اخلاقی از زندگی امام خمینی (ره)
خودتان را به عبادات عادت دهید
یکی از روزها امام به طلاب فرمودند: « سعی کنید تا جوان هستید خصلت های بد در وجودتان ریشه ندواند ، زیرا با گذشت عمر این خصلت ها راسخ می شود و انسان به حالی می رسد که رهایی از دست این خصلت ها امکان پذیر نیست. تا جوان هستید به عبادات و خصلت های خوب ، خودتان را عادت بدهید».
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج5 ، ص 189
*******
کمالات معنوی را در جوانی کسب کنید
امام در بحث مکاسبشان شاید دهها بار تذکر می دادند که همه کارها را اعم از نوشتن ، مطالعه ، تحقیق ، عبادت ، کسب کمالات معنوی و ... را در جوانی کسب کنید و انجام بدهید و از موقعیت استفاده کنید.
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج5 ، ص 189
*******
خودتان را نگیرید
امام تذکر می دادند که مواظب اخلاق و سیرت خود باشید. خودتان را نگیرید و تکبر نکنید.
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج1 ، ص 298
*******
سعی کنید در اخلاص عمل
یک وقت برای تکامل معنوی و تهذیب روح از امام راهنمایی خواستم که با یک جمله کوتاه آنچه را باید، فرمودند و انگشت روی نقطه اصلی نهادند و فرمودند: «سعی کنید در اخلاص عمل».
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج5 ، ص 183
*******
کارهای بد را ترک کنید
در ملاقاتی که به محضر امام رسیدم... عرض کردم حاج آقا مرا نصیحتی بفرمایید. امام با تبسمی شیرین گفتند: « نصیحت » و بعد از آن فرمودند سعی کنید کارهای خوب را انجام بدهید و کارهای بد را ترک کنید.
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج1 ، ص 295
*******
تا می توانید به یاد خدا باشید
به یاد دارم یک بار امام در درس اخلاقی که در قم داشتند، فرمودند: «کسانی که قدم در راه سازندگی خود بر می دارند برایشان گاهی روزنه های نورانیتی پیدا می شود و این روزنه هرچه بیشتر محافظت گردد، بیشتر می شود.»
پس از جلسه از امام صؤال کردم برای حفظ این حالت و نورانیت چه باید کرد؟ فرمودند: «آن حالت را باید با ارتباط با خدا و ذکر خدا حفظ نمود. انسان تا می تواند باید به یاد خدا باشد».
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج5 ، ص 183
*******
حال تذکر را با ذکر حفظ کنید
یک روز خدمت امام عرض کردم گاهی انسان حال تذکر پیدا می کند اما زود محو می شود چه باید کرد؟ فرمودند: «آن را هم باید با ذکر و دوری از هواپرستان حفظ کرد».
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج5 ، ص 183
*******
موقع قدم زدن ذکر می گفتند
ما به طور مکرر شاهد بودیم که امام به هنگام قدم زدن عصرانه که به عنوان ورزش کاری مهم و لازم برای تأمین سلامت ایشان بود، با تسبیحی که در دست داشتند به ذکر خدا مشغول بودند.
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج3 ، ص 107
*******
آموزش مبارزه با نفس به شاگردان
پانزده روز از وفات مرحوم آیت الله بروجردی گذشته بود و کمترین نتیجه ای برای معرفی امام به مردم گرفته نشد. و ردیف فاتحه شخصیتها تمام شده بود، و این خود مایه نگرانی عده ای شده بود که امام فاتحه هم نگرفت، روز 25 شوال که شهادت امام صادق (علیه السلام) و مخصوصو فاتحه طلاب مشهد بود، شهید آیت الله سعیدی با عده ای دیگر از فضلای مشهد پیش امام آمدند و به ایشان یادآوری کردند که اگر برای فوت آیت الله بروجردی فاتحه نگیرید، انعکاس مناسبی ندارد، با عنوان این مطلب و تفویض وقت طلاب مشهد به امام، روز 25 شوال به نام امام فاتحه بر قرار شد. وقتی امام که صاحب عزا بودند وارد مجلس شدند، مسئول اعلان فواتح ورود حضرت امام را اعلام کرد و گفت: این فاتحه از طرف حضرت آیت الله العظمی خمینی برقرار است، موقعی که فریاد آن شخص به گوش حضرت امام رسید او را احضار کرد و با اعتراض شدید به وی فرمودند: تا عصر که این مجلس برقرار است حق نداری نام مرا بر زبان جاری سازی. استادی که بارها مبارزه با هوای نفس را سفارش کرده بد، حالا عملا مبارزه با نفس را به شاگردان می آموزد.
پا به پای آفتاب ؛ ج4 ، ص 174
*******
سلامت نفس به درد انسان می خورد
بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی امام برای درس به مسجد اعظم تشریف آوردند؛ چون در مسجد سلماسی که نزدیک منزل ایشان بود جا نبود. روز اولی که ایشان آمدند به جای درس شروع به نصیحت کردن طلبه ها کردند. یادم می آید عکسی بالای قبر آیت الله بروجردی بود که منظره تشییع جنازه ایشان را نشان می داد. در حالی که جنازه روی دست مردم بود و روپوش جنازه را مردم به عنوان تبرک برده بودند و جنازه خالی روی دست مردم بود عکس خود آقای بروجردی هم که در حال مطالعه بودند و حالت عجیبی داشت، بالای این عکس بود. امام ضمن نصایحتشان فرمودند: «نگاه بکنید آنجا را، این عکس بالا، عکس آقای بروجردی است که در حال مطالعه است در عکس پایین هم جنازه اش روی دست مردم است. یک خورده پایین تر (اشاره به قبر می کردند) اقای بروجردی زیرخاک است. آن چیزی که به درد آقای بروجردی می خورد سلامت نفسی بود که آقای بروجردی داشت و الا این ریاستها و این سر و صداها وقتی که انسان زیر خاک رفت دیگر به درد انسان نمی خورد».
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج5 ، ص 181
*******
از ترکیه کتاب مفاتیح خواستند
وقتی امام از ایران به ترکیه تبعید شدند در نخستین نامه ای که از ترکیه به ایران نوشتند کتاب کتاب مفاتیح و صحیفه سجادیه خواستند که نشان دهنده روح عالی و عبادی ایشان در کنار توجه به مسائل سیاسی و اجتماعی بود امام هر گونه یکسو نگری دوری می گزیدند.
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج3 ، ص 106
*******
قصد قربت کن
بارها امام به من گفته اند کارهای عادیت را هم قصد قربت کن تا پاداش داشته باشی.
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج1 ، ص 295
*******
آرامش نتیجه ایمان به خدا
هنگامی که خبر شهادت حاج آقا مصطفی رسید، همه جمع شده بودد که چگونه این واقعه را برای امام نقل کنند و خبر را به ایشان برسانند چون از شدت تأثر هیچ کس به خودش جرأت نمی داد برای امام گزارش ببرد. احمد آقا که بی تابی می کرد... آقا گفتند: «بیا ببینم چی شده؟» احمد آقا زد به گریه، طبیعتا خودداری مشکل بود. اما امام با آن صلابتی که داشتند فقط سه مرتبه فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون، این هدیه ای بود که خداوند داد، امروز باز گرفت. حالا بلند شوید و مقدمات کار را فراهم کنید ببینید کجا باید دفن کرد؟»
... امام وقتی دیدند من ناراحت و نگران هستم، ... داستانهایی هم در این زمنیه خودشان تعریف می کردند،... می گفتند: «ما خیلی ضعیف هستیم؛ مثلا فلان مرد بزرگ وقتی پسرش از دنیا رفت روز عیدی بود که همه دوستان دور سفره در منزلش نشسته بودند، به رفقا گفت: بعد یک صدای فریادی شنید، از آنجا بلند شد رفت بیرون و برگشت. به رفقای گفت: چیزی نیست یک هدیه ای بود و یک عیدی که خدا به ما داد، غذا بخورید، وبعد از اینکه دوستانش رفتند معلوم شد که آن لحظه صدای فریاد فرزندش بود، که داخل حوض افتاده و خفه شده بود ولی این صاحبخانه به خاطر اینکه به مهمانانش بد نگذرد به آنها نگفته چه جریانی اتفاق افتاده و خودش را آنقدر حفظ کرده تا مهمانان رفتند، بعد به انجام کارها پرداخت.» امام این را می گفتند، و می گفتند: «ما خیلی ضعیف هستیم»، در حالی که ما چیزی جز قدرت روحی از ایشان ندیدیم، به طوری که در همان روز... صبح که باید قدم بزنند مشغول قدم زدن شدند و بعد که نزدیک ظهر شد همان طبق معمول خودشان... ایستادند سر نماز. وقتی دوستان و شاگردان حاج آقا مصطفی خیلی ناراحت بودند، احمد آقا گفتند: «آقا شما یک جمله ای یا یک سخنرانی برای آنها بکنید که اینها، خیلی خیلی بی تاب هستند.» وقتی امام رفتند که درس بگویند این جمله را گفتند که «مرگ مصطفی از الطاف خفیه خداوندی بود» این جمله ای بود که آن وقت خیلی صدا کرد.
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج2 ، ص 251
*******
طمأنینه در هر زمانی
حاج احمد آقا در نجف تعریف می کردند. ایشان گفتند که از آقا سؤال کردم، آن زمانی که سوار هواپیما شده و به سوی ترکیه پرواز می کردید، چه حالی داشتید؟ امام فرمودند: «والله همین حالی که آلان در کنارشما نشتسته ام، داشتم.»
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج2 ، ص 243
*******
پاسخ امام مرا شگفت زده کرد
در موقع عزیمت امام به تهران چیزی که باعث تعجب من شد پاسخی بود که ایشان به این سؤال دادند که شما چه احساسی دارید؟ و ایشان فقط اظهار داشتند: «هیچ». این پاسخ کوتاه مرا شگفت زده کرد.
برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج2 ، ص 285
منابع :
برداشت هایی از سیره امام خمینی (ره)
قافله سالار آزادی
امام خمینی (قدس سره) در بیستم جمادی الثانی سال 1320 هجری قمری در شهرستان خمین واقع در استان مرکزی چشم به جهان گشود. پدر ایشان وجود تابان روح الله نام گذاشت. آیت الله سید مصطفی موسوی، پدر امام خمینی (قدس سره) در شهرستان خمین به هدایت مردم و آشنا ساختن آنها به مسائل دینی و سیاسی روز می پرداخت. ایشان، پس از به جان خریدن رنج داروی از و سن در نجف اشرف به علوم و معارف اسلام کامل یافت و پس از سپری نمودن این مدت به ایران بازگشت. امام خمینی 5 سال داشت، که پدر ایشان به علت روحیه ی حقیقت جو و حق طلبشان و مقاومت علیه زورگویی های دست نشانده های حکومت با کینه ورزی عمال حکومت مواجه شده و به شهادت رسید.
امام بزرگوار از همان دوران کودکی با جای خالی پدر بزرگوارشان مواجه شد و غم و رنج نبود پدر جایش را به محبت های مادر مؤمنه و عمه ی مکرمه ایشان داد و این دو شیر زن مسلمان بزرگ مردی را پرورش دادند که از نسل پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد (ص) بود و جهانی را به تحیر واداشت. از آنجا که قرار است هر گوهری در شرایط سخت جلوگیری کند، باز هم با فوت این دو بانوی مؤمنه و مکرمه هنگامی که امام تنها پانزده سال بیشتر نداشت، با تمام توان به مبارزه با مشکلات زندگی پرداخت.
از آنجا که ایشان هوش و ذکاوتی سرشار در یادگیری داشتند، زیر نظر بزرگانی چون میرزا محمود افتخار العلماء مرحوم میرزا رضا نجفی خمینی، مرحوم آقا شیخ علی محمد بروجردی مرحوم آقا شیخ محمدی گلپایگانی، مرحوم آقا عباس اراکی و به خصوص برادر بزرگوارش آیه الله سید مرتضی پسندیده به تحصیل معارف و علوم حوزوی پرداخت.
در فروردین 1300 هـ ش. امام به حوزه ی علمیه ی قم هجرت فرموده و در آنجا به تکمیل معلومات خود مشغول شدند.
پس از رحلت آیه الله العظمی حایری یزدی، زغیم حوزه ی قم، امام خمینی و جمعی دیگر از مجتهدین حوزه ی علمیه قم با تمام تلاش خود توانستند آیه الله العظمی بروجردی (ره) را به عنوان زعیم حوزه ی علمیه انتخاب کنند.
پس از رحلت آیه الله بروجردی، با توجه به توجهات خاصی که طلاب و فضلا و جامعه ی اسلامی به امام خمینی به عنوان یکی از مراجع تقلید داشتند، امام خمینی به سادگی این موقعیت ایجاد شده را جهت کنار گذاشتن خواهشهای نفسانی و جاه طلبی به کناری نهاده و از پذیرفتن این سمت سرباز زدند. ایشان در سالیان متمادی در حوزه ی علمیه ی قم به تدریس چندین دوره ی فقه، اصولا فلسفه و عرفان و اخلاق اسلامی در مدرسه ی فیضیه، مسجد اعظم، مسجد محمدیه، مدرسه ی حاج ملا صادق، مسجد سلماسی و... پرداختند و همچنین در حوزه ی علمیه ی نصف نزدیک به 14 سال در مسجد شفع اعظم انصاری (ره) به تدریس معارف اهل بیت و فقه در عالی ترین سطوح همت گمارده و در همانجا بود که برای نخستین بار مبانی نظری حکومت اسلامی را در سلسله درسهای ولایت فقیه باز گو نمودند.
ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی موقعیتی را ایجاد کرد که امام این قیام برخاسته از روحانیت را رهبری کند. بدین ترتیب بود که در 15 خرداد سال 1342 قیام همبسته ی روحانیت و ملت ایران که بعدها به نام «انقلاب اسلامی» در جهان معروف شد، شکل گرفت. با کودتای سوم اسفند 1299 شمسی و روی کار آمدن رضاخان توسط انگلیسی ها و پایان گرفتن سلطنت قاجاریه، گونه ای دیگر از حکومت روی کار آمد که به شدت همه چیز را به مردم دیکته می کرد و دیکتاتوری را سر لوحه ی کار خود قرار داد.
رضاخان سعی در از بین بردن فرهنگ اسلامی در ایران داشت. به دشت روحانیون را تحت فشار گذاشته بود و مجالس روضه و خطابه های مذهبی را تعطیل و تدریس علوم دینی قرآن را در مدارس ممنوع کرد. همچنین با روحیه ی دیکتاتوری که رضاخان داشت، نماز جماعت هم ممنوع شد و به اسم تجدد، اقدام به کشف حجاب در کشور ایران کرد. روحانیون به اعتراض برخاستند و مخالفت خود را به شدت اعلام کردند. در این میان امام خمینی، طلبه ای جوان، دانشمند و دارای روحیه ی سلحشوری پا به میان نهاد و از نزدیک با مسائل مبارزه و چند و چون ستیز روحانیت و شخصیت دیکتاتور منش رضاخان آشنا شدند.
انقلاب مشروطه و مبارزات روحانی مجاهد آیه الله سید حسن مدرس در روح و روان امام خمینی تأثیراتی اساسی به جای گذاشت.
پس از رحلت آیه الله العظمی حایری، جمعی از شاگردان ایشان به همراه امام خمینی آیه الله العظمی بروجردی را جهت جایگزین به جای ایشان پیشنهاد کردند.
پس از دوران زعامت آیه الله بروجردی (ره)، حضرت امام سعی در انتقال اطلاعات سیاسی و اجتماعی و ارزیابی های خویش از مسائل روز و هشدارهایی در مورد اهداف رژیم شاه نمود و با عناصر سیاسی موجه در تهران و شخصیتهای مثل آیه الله کاشانی ارتباط برقرار کرد و تحولات آن دوران را با جدیت و دقت فراوان زیر نظر داشت. پس از رحلت آیه الله بروجردی و طی شدن قیام سی تیر 1331 در جهت ملی شدن صنعت نفت، رژیم شاه به اصلاحات مورد نظر آمریکا سرعت بخشید و تمام تلاش خود را به کار بست تا مرجعیت را به خارج از ایران منتقل کند. به تبع تغییری که در لایحه ی انجمنهای ایالتی و ولایتی ایجاد شد و شرط مسلمان بودن، سوگند به قرآن کریم و مرد بودن انتخاب کنندگان و کاندیدا از آن حذف گردید، امام خمینی به همراه علمای بزرگ قم و تهران، در 16 مهر، 1341 هجری شمسی به شدت به این تغییرات واکنش نشان دادند. رژیم شاه ابتدا سعی در تهدید و تبلیغات منفی علیه این حرکات برخاسته از سمت روحانیت مبارز کرد اما با پیشرفت این قیام و وسعت یافتن آن در جامعه، دولت عقب نشینی کرد که این قیام را با دلجویی از علما فرونشاند؛ اما امام خمینی از پای ننشست و سرانجام رژیم شاه در 7 آذر 1341 با پی گیری های سر سختانه ی امام خمینی شکست خورد و مصوبه ی قبلی را لغو کرد. باز هم امام ساکت ننشست و خواستار پخش این خبر از رسانه ها شد. و روز بعد این ماجرا با پخش خبر از رسانه ها به نفع امام خمینی و مردم به پایان رسید. امام خمینی در اجتماع مردم، کاملا شفاف و بی پروا از شاه به عنوان عامل اصلی جنایت که با اسرائیل پیمان بسته است یاد می کرد و مردم را به قیام علیه این جریانات دعوت می کرد.
از برجسته ترین ویژگیهای نهضت امام خمینی، اعلام خط مشی مشخص در مبارزه، اتخاذ مواضع روشن و عدول نکردن از آن ها و قاطعیت در پیگیری های هدفهاست. در قیام 15 خرداد سال 1342 شمسی امام خمینی در مدرسه ی فیضیه نطق تاریخی خود را در مورد نتایج زیانبار سلطنت پهلوی و روابط پنهانی شاه با اسرائیل ایراد فرمودند و این سخنان برای رژیم شاه بسیار گران تمام شد و آنها را به واکنش سریع تحریک کرد. در سحرگاه پانزدهم خرداد 1342 شمسی تعداد بسیار زیادی از کماندوهای رژیم با محاصره ی منزل امام به هنگام خواندن نماز شب، امام را دستگیر کرده و به بازداشتگاه افسران تهران منتقل کردند. با انتشار خبر دستگیری امام، حرکتی انقلابی در قم و مناطق اطراف آن آغاز شده و خبر دستگیری امام به شهرهای دیگر کشور رسید و تظاهرات مردم توسط رژیم شاه به خاک و خون کشیده شد.
قیام 15 خرداد 1342 آغاز گر انقلاب اسلامی مردم ایران بود. سرانجام در شامگاه 18 فروردین 1343 امام خمینی بدون اطلاع قبلی آزاد شدند و سرانجام به قم انتقال یافتند و با انتشار این خبر چند روز پی در پی مردم به جشن و سرور پرداختند.
اگر بخواهیم از روحیات مبارزه جویانه، حق طلبانه، عالمانه و آگاه امام خمینی سخن را کامل بگوییم باید سالهای سال خواند و نوشت. خلاصه آنکه این شخصیت بزرگ مذهبی و سیاسی در طول حیات پر برکتشان سعی در حفظ فرهنگ اسلامی و این آب و خاک از هجوم بیگانگان داشتند و همواره با تمام قوا روح و جانش را در راه اسلام و نجات مردم این مرز و بوم از قید و بندها نثار فرموده و با حضور مردم همیشه حاضر در صحنه، انقلابی را به ثمر رساندند که همه ی جهانیان به دیده ی حسرت به آن می نگرند. خاطرش سبز و حضورش همواره در دل و جان ما ماندگار باد.
منبع: شاهد نوجوان
ناگفته هایی از زندگی خصوصی حضرت روح الله
روایتی از « رضا فرهانی » محافظ امام خمینی
اشاره : رضا فراهانی فرزند محمد در سال 1331 در شهر آشتیان متولد، شد، و در سال 1356 به جریان مبارزه با رژیم شاه پیبوست و با پیروزی انقلاب و ورود حضرت امام به قم جزو نیروهای ویژه حفاظت از امام درآمد، و تا زمان رحلت حضرت امام از خادمین و پاسداران وفادار به بیت شریف امام بود. آنچه می خوانید گوشه ای از خاطرات ناگفته ایشان است :
استادی داشتم که خداوند او را حفظ کند، ایشان قم هستند، در منزلش عکسی از امام داشت. ساواک آمده بود و گفته بود، باید عکس را برداری. اما او آن عکس را بر نمیداشت. خیلی سر و کله میزدند و پاسبانها میآمدند تا عکس را بردارد اما این کار را نمیکرد. همسایهها آمدند و گفتند: فلانی کار دست خودت میدهی، میگیرند، میبرندت. آخرش اجبارا آن را پایین آورد. من شاگرد ایشان بودم و آرام آرام به حد بلوغ رسیدم. ایشان گفت: از کسی تقلید میکنی؟ گفتم پدرم از آقای گلپایگانی تقلید میکرد. ایشان گفت که تقلید این جوری نیست که کی از کی تقلید میکند. تقلید این است که انسان باید خودش مجتهدی را که اعلم است انتخاب کند.
خوب آیت الله حکیم، آیت الله خویی، آیت الله گلپایگانی از مجتهدان هستند. آیت الله خمینی در نجف هم از مجتهدان هستند. به ایشان گفتم: به نظر شما کدام یک بهتر است؟ گفت: نظر من شرط نیست ولی من خودم از آقای خمینی تقلید میکنم و ایشان را اعلم میدانم ولی خودت تحقیق کن ببین کدام اعلم است. آن موقع کسانی مثل دکتر حسن روحانی و مسیج مهاجری و عدهای دیگر طلبههای مدرسه مهدیه بودند که اولین عکس حضرت امام را از یکی از این طلبهها گرفتم. یکی از آن طلبهها میگفت که اگر یک وقتی آن عکس را از تو گرفتند نگویی که عکس را از چه کسی گرفتهای. از همان ایام بر آن شدم که از حضرت امام تقلید کنم.
تهیه رساله آقا خیلی مشکل بود. یک شخصی در قم بود به نام آقای صحفی که ایشان مخفیانه رساله حضرت امام را توزیع میکرد و با آنکه ساواک او را خیلی زیر نظر داشت، باز او پنهانی رساله امام را به عدهای از دوستان و رفیق هایش میداد. استاد من روزی به آقای صحفی گفت: آقا رضای ما از آقای خمینی تقلید میکند لذا رساله میخواهد. آقای صحفی گفت: من الان رساله آقا را ندارم ولی قول میدهم برایش تهیه کنم. مدتی گذشت تا اینکه ایشان کتابی برایم آورد و گفت: این کتاب آقاست ولی ورق اول ندارد. چون در ورق اول اسم آقا نوشته شده آن را کندهایم آن ورق را بعدا برایت میآورم. خلاصه رساله آقا را گرفتم و از همان زمان از حضرت امام تقلید کردم.
در سال 1356 رفقا ما را داخل جریان مبارزه کشاندند. هنگام آمدن امام از پاریس به اتفاق عدهای از بزرگان و رجال قم به تهران و به منزل یکی از پیشکسوتها آمدیم. بعضی از آن بزرگان از رفقای حاج مهدی عراقی بودند که اسلحه هم داشتند. آن شب آقا نیامدند و ما شب را در تهران ماندیم و فردای آن روز به قم بازگشتیم.
روز دیگری که قرار شد حضرت امام تشریف بیاورند شب به تهران آمدیم و در منزل آقای تهرانی یا آشتیانی نامی مستقر شدیم؛ حدود پنجاه شصت نفر بودیم که همه هم مسلح بودیم. من هم به همراه دوستم آقای ابوالقاسم شیخ نژاد هر کدام یک کلت تهیه کردیم. در آن جمع حاج حسن خلیلیان (فرماندار سابق قم)، آقایی به نام کرمی (که رئیس دادگاه قم شد و وارد قضیه آقای شریعتمداری شد که حذفش کردند) و تعدادی از چریکها بودند. در آن خانه شیوه تیر اندازی و پرتاب نارنجک را یاد میدادند. بنا بود فردای آن روز حضرت امام وارد فرودگاه تهران شوند.
آن شب را ما نخوابیدیم و تا صبح بیدار بودیم. نزدیکیهای اذان صبح نماز را خواندند و مهیا شدند که به فرودگاه بروند. آن آقا برای برخی از بچهها عمامه تهین کرده بود و آنها عمامه میگذاشتند و او عبا بر دوششان میانداخت و چهار نفر چهار نفر همراهشان میکرد و یک اسلحه ژ-3 میداد و یک کلت و یک دشنه به آنها میداد. برای عدهای هم شنل میداد بپوشند چون خارجیها شنل میبندند و چون اسلحه ژ-3 بزرگ بود و برای اینکه پیدا نباشد بند شنل را گره میزد. خلاصه افراد چهار نفر به صورت مسلح با پنج شش ماشین به طرف فرودگاه حرکت کردند. خدا رحمت کند، آقای برقعی بود که شهید شد. خیلی از رفقای آن موقع شهید شدند، ما آخرین نفرات بودیم که آماده حرکت شده بودیم، اما ماشین نبود. خانهای هم که در آن بودیم یک خانه تیمی بود. تصمیم گرفتیم به بهشت زهرا برویم. در بین راه وقتی فهمیدیم که آقا را با هلی کوپتر حرکت دادند و آوردند، ما به مدرسه رفاه و علوی در خیابان ایران برگشتیم و مدتی همانجا ماندیم تا اینکه اعلام کردند که هر کسی به شهرستان خودش برود.
ما رفتیم قم و یک مدتی آنجا بودیم. در قم جزو افراد به اصطلاح نیروی ویژه بودیم که به استقبال حضرت امام آمدیم و کار من آنجا شروع شد. حضرت امام را که نزدیکیهای قم آوردند تحویل گرفتیم و به سمت قم به راه افتادیم. در بین راه نرسیده به شهرک امام حسن (ع) ماشین حامل حضرت امام پنچر شد. چرخ ماشین را عوض کردیم و راه افتادیم. آقا را به مدرسه فیضیه بردند. ازدحام جمعیت در اطراف مدرسه فیضیه به اندازهای بود که ماشین ما نتوانست حرکت کند. در داخل خیابان بهار در نزدیکی منزل آیت الله سلطانی طباطبایی - پدر خانم حاج احمد آقا - و در نزدیکی منزل حاج قاسم دخیلی خانهای را برای امام گرفتند. حضرت امام چند روز آنجا اقامت داشتند سپس به جای دیگری رفتند من آن روز خدمت حضرت امام بودم، من به همراه آقا سید حسین خمینی نوه حضرت امام یخچالی را جابجا کردیم و آمدیم دست آقا را بوسیدیم. آقا سید حسین ما را به امام معرفی کرد و آنجا عقلم نرسید که از آقا بخواهم که دعا کند من شهید شوم ولی دست آقا را که بوسیدم گفتم: آقا جان دعا کنید که من عاقبت به خیر شوم. آقا همان جا برایم دعا کردند که عاقبت به خیر شوم. اولین دعا حضرت امام نسبت به بنده آن بود. از آنجا کار من هم شروع شد و تا زمان رحلت ایشان در تمام خوبیها و خوشیها در کنار این خانواده بودم.
حضرت امام علاقه زیادی به مردم داشتند و وقتی جمعیت برای ملاقات ایشان میآمد خواب و استراحت را برای وقت دیگر موکول میکردند. میفرمودند که یک صندلی بگذارید من جلوی در میآیم. ایشان بالای صندلی میرفتند و به مردم دست تکان میدادند و ابراز علاقه میکردند. بعضی مواقع بلافاصله پس از یک ملاقاتی، جمعیتی دیگر میآمدند و امام دوباره میفرمودند صندلی بگذارد. من صندلی را میگذاشتم. ملاقات که تمام میشد میدیدیم ایشان داخل نمیآیند و گاهی بالای پشت بام میرفتند و میفرمودند صندلی بگذارید ظاهرا به امام اعلام میشد که جمعیت دیگری قصد ملاقات با ایشان را دارند.
اتاقی که ایشان مینشستند موکت بود. مردم هم همان جا به دیدار ایشان میآمدند. ما برای اینکه جای آقا مشخص شود روی موکت پتویی انداختیم که ایشان اعتراض کردند. بعد ما علت را میگفتیم که مثلا بلند گو میگذاریم که شما صحبت کنید و مردم بنشینند. مردم در اتاق خانه حاج شیخ محمد یزدی به طور فشرده مینشستند و آقا به افراد نگاه میگردند و هر کسی فکر میکرد آقا فقط به او نگاه میکنند. بعد از آنکه سخنرانی امام تمام میشد یکی بلند میشد میگفت: آقا میخواهم صورتتان را ببوسم. آقا هم صورتشان را به طرف آن شخص میبردند و میگفتند: ببوس. دیگری میگفت: آقا میخواهم با شما عکس بگیرم. آقا میفرمودند: بگویید عکاس بیاید. در لابلای جمعیت برخی افراد میخواستند بیایند جلو که آقا آهسته با دست اشاره میکردند که مثلا شما جلو نیا. آن طرف رنگش میپرید و حالت لرزش به او دست میداد و عقب عقب از اتاق بیرون میرفت. نمی دانم چه حکمتی بود. آن موقع تفتیش مثل الان نبود. اتاقی آنجا بود که حاج شیخ حسن صانعی نشسته بود و ما ضمن تفتیش، کلت و نارنجک افراد را میگرفتیم و روی میز میگذاشتیم که اگر منفجر میشد با اتاق امام فقط یک شیشه فاصله داشت.
در مواقعی که امام را به مدرسه فیضیه میبردیم، از خیابان رد میشدیم و وقتی آقا از ماشین پیاده میشدند جمعیت میریختند و به عنوان تبرک به امام دست میکشیدند. جمعیت فشار میآورد و گاهی افراد که میخواستند به امام دست بکشند به عمامه ایشان میخوردند. آقا هم به عمامه حساس بودند و مواظب بودند که عمامه نیفتد. ما هم میدیدیم که ایشان اذیت میشوند، لذا راهی را از زیر پل آهنچی انتخاب کردند. آن راه به پشت مسجد آیت الله بروجردی میخورد که درخت و جوی آب بود. آنجا متعلق به آقا سید صادق نوه آقای بروجردی بود. برای ایجاد راه از آن مسیر رفته بودند از وی اجازه بگیرند که گفته بود اگر آقا به من بگویند، من راه میدهم آقا هم هرگز این کار را نمیکردند. خلاصه آنجا را درست کردند و پس از آن ما آقا را از آن زیر میبریم و میآوردیم و این اواخر دیگر برادران پاسدار نرده میگذاشتد و جلوی مردم را میگرفتند تا ما بتوانیم از پشت مدرسه فیضیه آقا را پیاده کنیم. چندی گذشت و یک مقدار مسیر خلوت شد. آقا وقتی دیدند خلوت است و جمعیت نیامده فرمودند: چرا جلوی جمعیت را گرفتید؟ گفتم که آقا قضیه اینجوری است. فرمودند: مرا از ملتم جدا نکنید من عاشق مردم هستم و این ملت را دوست دارم. دیگر هم مرا از اینجا نیاورید و به داخل جمعیت ببرید. از آن به بعد از داخل خیابان حرکت میکردیم که برخیها در ماشین آقا را باز میکردند.
راننده حاج حسین حسینی بود، بعضی مواقع هم حاج مرتضی رنجبر بود، امام راننده خاصی نداشت. وسیله رفت و آمد هم یک ماشین آهو بود که آن را حاج مهدی عراقی فرستاده بود. قبل از آن پیکان و این اواخر لندرور بود که دست آقا شهاب اشراقی - داماد امام - بود و ما روی سقفش مینشتیم و یا پشت آن سوار میشدیم. یک زمانی هم آقای صباغیان وزیر کشور وقت، یک ماشین بنز فرستاد که برای تشریفات بود. یادم هست که آقای صانعی یا کس دیگر گزارش داد که آقا از تهران برای شما ماشین فرستاده اند. آقا فرمودند: من ماشین نمیخواهم. راننده را نگهدارید و از او پذیرایی کنید و فردا ماشین را با همان راننده بفرستید برود تهران، من ماشین را نمیخواهم.
ایشان ماشین بنز را قبول نکردند. زمانی که آقا بازدید میرفتند ما ایشان را با پیکان میبردیم. این اواخر هم پژو بود که در تهران فروختند. پژوی سفیدی که خریدند 36 یا 40 هزار تومان بود که بعد حاج احمد آقا آن را فروخت؛ ولی پژوی سبز ماند که خانم حضرت امام با آن تردد میکردند و گاهی پیکان معمولی سوار میشدند.
در مسیر فیضیه تا خانه، بچهها که داخل خیابان میدویدند، آقا به راننده میفرمودند:آهستهتر برو و گاهی شیشه را هم پایین میآوردند و دست روی سر بچهها میکشیدند.
یکی از روزها در مسیر فیضیه در حرکت بودیم. آن ایام چماق به دستان آقای شریعتمداری (خلق مسلمان) به قم آمده بودند و مخالف امام و نظام بودند. آرام آرام کار بیخ پیدا میکرد، آقا هم فرموده بودند که از میان جمعیت برویم، به خیابان ارم آمدیم، نزدیکیهای چها راه بیمارستان که رسیدیم این جمعیت خلق مسلمان که بعضیهایشان ترک زبان بودند بی انصافها با مشت روی شیشه میکوبیدند. چیزی نمانده بود که درگیر شویم و میخواستیم با سر نیزه و دشنه درگیر شویم. از جمله کارهایی که انجام دادند این بود که عکس آقا را پاره کردند.
عنقریب بود که درگیر شویم. نادانها بازی در میآوردند. یک دفعه آقا متوجه شدند. شیشه را حاج مرتضی پایین کشد و گفت: آقا میفرمایند که اینها عکس مرا پاره میکنند، شما حق ندارید عکس آقای شریعتمداری را پاره کنید، اینها به شیشه مشت میکوبند و به من اهانت میکنند، اما شما حق اهانت کردن به آقای شریعتمداری را ندارید. کاری نداشته باشید. آقا سریع متوجه شده بودند که احتمال درگیری وجود دارد و اگر امر آقا نبود در حال حرکت کردن در کنار ماشین با سر نیزه آنها را میزدیم آنها هم مسلح بودند و دشنه و قمه و اسلحه داشتند و درگیری شدیدی صورت میگرفت و میزدند، ماشین آقا هم معمولی بود. ولی امام با آن ذهنیت الهی و افکار روشن باعث شدند که به موقع جلوی قضایا گرفته شود.
حضرت امام در آن گرمای شدید قم به خانه آقای شریعمداری میرفتند، آنجا عده زیادی را به داخل راه نمیدادند و تنها یکی دو نفر داخل میرفتند و ما پشت در میایستادیم. در طول این مدت گاهی گوشمان را پشت در میگذاشتیم و میشندیم که آقا میفرمودند: من به خاطر مصلحت نظام و اسلام از شما خواهش میکنم... نمیدانم چطور میشد که آقای شریعتمداری قبول میکرد ولی آقا که برمیگشتند و میرفتند یکی دو ساعت بعد آنها دور آقای شریعتمداری را میگرفتند و او چون مرد ساده لوحی بود به حرف اطرافیانش گوش میکرد.
حضرت امام بارها به منزل آقای گلپایگانی و یا آقای مشکینی رفتند.
در قم به اصطلاح پا ویژه آقا بودم و همراه ایشان میرفتم. در اتومبیل امام من جلو مینشستم، حضرت امام هم صندلی عقب مینشستند یعنی من بودم و راننده و حضرت امام و آقای اشراقی. من چون جلو مینشستم و آقا عقب مینشستند برای اینکه بی احترامی به آقا نکنم به سمت عقب بر میگشتم و کج مینشستم اما آقا میفرمودند راحت بنشیند. با آقا گاهی گردش و این ور آن ور میرفتیم زیرا آقا میخواستند ببینند چه تغییراتی در قم به وجود آمده است. در خیابان صفائیه پل باریکی بود که - خدا بیامورزد آقای اشراقی را - ایشان به راننده گفت از مسیری برو که بتوانیم از روی پل رد شویم. وقتی به روی پل رسیدیم آقای اشراقی گفت: آقا این پل باریک است و ماشینها که در رفت و آمد هستند فقط یک ماشین میتواند از روی پل عبور کند اگر محبت کنید و بودجهای بدهید، این پل کمی تعریض شود. آقا فرمودند: من صد هزار تومان میدهم صد هزار تومان آن موقع هم خیلی پول بود. آقا به اصطلاح پول اولیهاش را دادند تا آن پل که به اصطلاح صفائیه - جاده قدیم اصفهان - میگویند تعریض شود.
پس از مدتی گردش در قم به خیابان به اصطلاح بیست متری گلستان پیچیدیم که آنجا به خانه اصغر کامکار معروف بود. اصغر کامکار مامور اطلاعات شهربانی قم و آدم بدجنسی بود. ما یک راست رفتیم به خانه کامکار رسیدیم. آقای اشراقی رو کرد به آقا و گفت: که این خانه کامکار است. آقا نگاهی به آن خانه انداختند. آقای اشراقی در ادامه گفت: خانه را آتش زدند و خراب کردند. این هم سرنوشت آدم ظالم. آقا، اصغر کامکار را میشناخت و ظاهرا او آقا را خیلی اذیت کرده بود. آقا خانه را نگاه کردند و با خنده فرمودند: علاوه بر آنکه آتش زدند، خانهاش را هم خراب کردند.
آب قم شور بود و مدتها بود که حضرت امام - در دوران تبعید - آب شیرین خورده بودند لذا به ذهنم آمد که بروم آب بیاورم، سه یا چهار بار از اطراف جاده کاشان از قناتی به نام باشی جم آب آوردم. سه تا از این بیست لیتریهای را پر میکردم و میآوردم و در خانه میگذاشتم. در یکی از روزهایی که در حال گذاشتن آب در خانه بودم حضرت امام از من تشکر و قدردانی کردند و فرمودند که دیگر حاضر نیستم شما زحمت بکشید و بروید برای من آب شیرین بیاورید. من هم از همین آب قم میخورم که همه میخوردند. البته آوردن دو سه دبه آب برای من هیچ سختی نداشت و نوعی نعمت برایم بود ولی ایشان قبول نکردند و از آن به بعد تا زمانی که در قم بودیم از همان آب شور قم استفاده کردند.
حضرت امام مثلا در طول یک ماه یا پانزده روزی که ملاقات در قم داشتند در طول این مدت گاهی وقتها یک استراحتی بین آن برایشان به وجود میآمد. آقای اشراقی بیرون از شهر قم باغچهای داشت که حدود دو هزار متر بود. آنجا چند درخت و مقداری یونجه کاشته بود. مدرسه و دو اتاق هم در گوشهای از آن زمین ساخته بود. آقای اشراقی در ایام استراحت حضرت امام، ایشان را به آن باغچه میبردند تا تنوعی برای امام باشد. این توفیق نصیب بنده هم میشد که آنجا نیز در خدمت امام باشم. باغ زیر زمینی داشت که حضرت امام نماز را به جماعت در آنجا اقامه میکردند. رعیتهای اطراف و برادرهای پاسدار هم میآمدند و همه پشت سر حضرت امام نماز میخواندن. در یک از روزهایی که در باغ بودیم حضرت امام در اتاقشان بودند و من و حسن آقا هم قدم زنان به ته باغچه میرفتیم. من دیدم که آقا ما را نظاره میکند. ما به ته باغ رسیدیم. در این هنگام هوا ابری شد و رگبار گرفت و باران شروع به باریدن کرد و تندتر شد. من دیدم اگر بخواهیم خودمان را به ساختمان آقا برسانیم حسابی خیس میشویم. هیچ چیز هم همراه نداشتیم. یک لحظه چشمم به جوی آب سیمانی افتاد که بی آب بود. یک تکه حلبی هم آن اطراف افتاده بود. به سرعت آن تکه حلبی را برداشتم و پریدم داخل جوی. حسن را نیز مثل مرغی که جوجه خود را زیر بالش پنهان کند به زیر کتم گرفتم که خیس نشود و سرما نخورد، خودم هم همین طور. حلبی را روی سرمان گرفتیم که خس نشویم ولی هدفم بیشتر آن بود که حسن خیس نشود. حدود بیست دقیقه طول کشید که رگبار و رعد و برق تمام شد. بلند شدم و دیدم آقا ایستاده و با حالت نگران باغچه را نگاه میکند. پس از قطع شدن کامل باران به طرف ساختمان آقا به راه افتادیم. آقا ما را دیدند و فرمودند: شما خیس شدی؟ گفتم: نه آقا جان، باران که شروع به باریدن کرد به جوی آب رفتم و حسن را زیر کتم پنهان کردم، خودم هم یک تکه حلبی روی سرم گرفتم که خیس نشوم.
آقا فرمودند: من نگران شما بودم. ایشان واقعا هم در ایوان ایستاده بودند و تمام آن بیست دقیقهای که باران میآمد منتظر و نگران ما بودند تا ما را دیدند خوشحال شدند.
در یکی از روزهای با حسن آقا داخل باغ بودیم. آقا خسته بودند و خوابیده بودند و من هم دوست داشتم بخوابم اما حسن آقا دوست داشت با اسلحه بازی کند. من یک اسلحه یوزی داشتم. او مرتب میآمد و میگفت: اسلحه را به من بده میخواهم بازی کنم. میگفتم: حسن جان اسلحه بچه بازی نیست. خیلی اصرار کرد. گفتم: خیلی خوب. خشاب آن را در آوردم و اسلحه را به او دادم و خشاب را پیش خودم نگه داشتم. هیچ کس نبود. من و حسن تنها بودیم، حضرت امام هم در اتاق بالا خوابیده بودند. آقا اشراقی در باغچه بود. ایشان از اسلحه یوزی میترسید. تا دید که اسلحه یوزی دست حسن است گفت: رضا، رضا چرا اسلحه را دست این دادی؟ سریع بلند شدم و گفتم: اسلحه خشاب ندارد. گفت: خاطر جمع باشم؟ گفتم: بله. گفت: خوب، اسلحه را از حسن بگیر. به حسن آقا گفتم اسلحه را دور گردنت بینداز برویم آقا را بترسانیم و ببینیم آقا چه عکس العملی نشان می دهد. بند اسلحه را به گردن حسن آقا انداختم و گفتم: حسن تو جلو برو، از پلهها برو بالا داخل اتاق آقا و به آقا بگو دستها بالا، بی حرکت، ببینیم آقا چه عکس العملی نشان میدهد.
حسن آقا از پله ها بالا رفت و در اتاق آقا را باز کرد و گفت: دستها بالا و بی حرکت. آقا بیدار شده بود. ایشان تا این حرکت حسن را دیدند،
فرمودند: ببینیم بابا کجا بودی؟ بدون اینکه بترسند به حسن گفتند بیا جلو ببینیم بابا. به راستی امام شجاع و نترس بودند و رفتار ایشان به گونهای شد که طفک حسن یادش رفت که برای چه کاری آمده بود. خلاصه ایشان حسن آقا را خلع سلاح کرد. پشت سر حسن من و آقای اشراقی وارد شدیم. امام گفتند: این اسلحه کجا بوده؟ آقای اشراقی گفتند مال رضا است و رضا میگوید خطری ندارد. امام به من فرمودند: شما این اسلحه را دست بچه دادهاید، خطر ندارد؟ گفتم: نه آقا جان، خشاب را در آوردم. آقا اسلحه را گرفتند و نگاهی به آن انداختند و فرمودند: شما چگونه با این تیر اندازی میکنید؟ قنداق ندارد. حضرت امام قنداق اسلحه را باز نکرده بودند. عرض کردم آقا این قنداقش فرق میکند. قنداق اسلحه را باز کردم و اسلحه را به ایشان دادم. آقا اسلحه را به دستشان گرفتند و فرمودند: این چه اسلحهای است؟ گفتم: اسمش یوزی است، ساخت اسرائیل است و 32 فشنگ میخورد و عملکرد آن این است که در بارندگی و گل و آب تیر اندازی میکند. آقا فرمودند: زمانی که من کوچک بودم، خمین بودیم، در منزل از این اسلحههای ته پر بلند داشتیم و داداشم - آقای پسندیده - گاهی وقتها که راهزن ها میآمدند به خمین حمله بکنند آن اسلحه را میگرفت میرفتیم بالای برج و از آنجا تیر اندازی میکرد. اسلحههای آن موقع بلند بود و با اسلحههای الان فرق داشت.
در قم از حضرت امام قرآنی را گرفتم و یک روز هم به ایشان عرض کردم که آقا جان من یکی از تصاویرتان را هم میخواهم. (قمیها عکسهای آقا را نقاشی میکردند) آقا فرمودند: صبر کنید عکس فشنگی بیاورند، آن وقت آن را به شما میدهم. اتفاقا مدتی بعد یک کار سیاه قلم آوردند. یادم نیست کار چه کسی بود ولی وقتی آن عکس را دیدم خوشم آمد و آقا را به من بخشیدند.
یک بار هم قرآنی را از پاکستان آورده بودند که به اصطلاح رنگی بود و حاشیههای رنگی داشت. آن را هم به من برداشتم به اصطلاح از آقای صانعی اجازه گرفتم. آن موقع آقای صانعی اختیار تمام داشت، و اداره دفتر با آقای اشراقی و آقای صانعی اختیار تام داشت، و اداره دفتر با آقای اشراقی و آقای صانعی و حاج احمد آقا بود. خلاصه آقای صانعی اجازه داد و گفت که آن قرآن مال شما. آقای انصاری پیش من آمد و گفت: آقا این قرآن را نه، یک قرآن دیگر به تو میدهم. گفتم نه، من همین قرآن را میخاهم. سپس همان قرآن را آوردم خدمت آقا که امضا کنند. ایشان آن را امضا کردند، سپس خواستم مطلبی کنار امضایشان بنویسند. آقا فرمودند: باشد. چند روز گذشته و آقای مسیح آمد. به او گفتم که مسیح جان قصه این طوری است. من چنین برنامهای دارم. او گفت که خیلی خوب، من الان پیش آقا میروم و به ایشان میگویم. کاغذی به مسیح دادم و او کاغذ را گرفت و به داخل رفت. مسیح موضوع را به آقا گفت و ایشان فرمود که چه بنویسم. او هم گفته بود که رضا میگوید هر چه خودشان بخواهند همان را بنویسن. یک چیزی بنویسند و امضا کنند. آن وقت آقا نوشتند که بسمه تعالی. ان شاء الله برای اسلام پاسدار خوبی باشید. یک متن اینجوری نوشتند و حالا ریزه کارهایش را به طول دقیق یادم نیست. پایان متن را دیگر ننوشتند روح الله و فقط کلمه خمینی را نوشتند. مسیح نوشته آقا را برایم آوردند. به او گفتم. مسیح جان چرا آقا روح الله را ننوشتهاند؟ امضا آقا، روح الله الموسوی الخمینی دارد. او گفت که آقا اینجوری امضا کردهاند. گفتم برو پیش آقا و از ایشان بخواه روح الله را بنویسند. مسیح گفت من میروم ولی نمیشود. این موضوع برای من جای سؤال بود. قضیه همین جوری ماند. بعدها سند و نامهای را از امام به آقا مصطفی دیدم. نامه مربوط به آغاز دوران تبعید امام از ایران بود. ایامی که هنوز حاج آقا مصطفی در ایران بود، اما امام تبعید شده بودند. در آن نامه آقا زیرش نوشته بود خمینی و من متوجه شدم که آقا مرا هم خیلی خودمانی حساب کردهاند که فقط خمینی چون برای افراد خاص از جمله پسرش این گونه مینوشتهاند. آن نوشته را از امام رضوان الله تعالی علیه - به یادگار دارم.
پرسش :
آیا بزرگداشت حضرت امام(ره) و اعلام یکسال به نام او مخالف سیرة خود امام نیست؟
پاسخ :سیره مردان بزرگ و خودساختهای هم چون امام، پرهیز از تعریف و تمجید، خودبینی و خودمحوری، و تبلیغ به نفع خویش است. امّا این به آن معنا نیست که ما بزرگداشت شخصیت ایشان و تکریم و تجلیل از خدمات و زحمات ارزندة آنان را وظیفه خود ندانیم. تردیدی نیست که نسل ما نیک بختی آفرینش این انقلاب را در پرتو تعالیم زندگی بخش کلام خدا تحت رهبری امام خمینی میشناسد و قطعاً تجلیل از مقام شامخ چنین شخصیتی را وظیفه خویش میداند و معتقد است حفظ نام و یاد او به معنای حفظ دستاورد بسیار عظیم و با ارزش ایشان یعنی انقلاب است که به فرمودة مقام معظم رهبری در هیچ جای جهان دنیا بینام او شناخته شده نیست.
امام، دفاع از حق و اسلام را از بزرگترین عبادات شمرده و حفظ نظام اسلامی را به عنوان تکلیف شرعی، الهی و ملی بر تمام قشرها و گروهها واجب میدانستند،[1] حال سؤال این است که آیا بزرگداشت شخصیتی چون امام(ره) و تکریم از یاد و خاطرات ایشان به منزلة دفاع از حق نیست؟ آیا به راستی حفظ نظام اسلامی بدون حفظ یاد امام و یادآوری اهداف، خواست ها و ارزشهای مورد نظر ایشان امکان پذیر است؟ به طور قطع اصرار به فراموشی سپردن نام و یاد بنیانگذار انقلاب اسلامی دسیسهای است که از سوی دشمنان این نظام و انقلاب با هدف انحراف آن از مسیر اصلی خویش دنبال میگردد و دقیقاً این همان چیزی است که در تضاد کامل با سیره و روش قطعی حضرت امام قرار دارد.
البته هر چند که دفاع از حقوق مردم خاصه اقشار مستضعف و محروم جامعه و پرهیز از اسراف و تجمل گرایی بارزترین شاخصه سیره عملی امام در طول نهضت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی است[2] و تردیدی نیست که حفظ این سیره بر تمام مسئولین نظام ضروری است. امّا این سؤال مطرح است که به راستی در دنیایی که با تبلیغات گسترده و مسموم سعی دارند، مردمیترین انقلاب جهان را که عالمی عارف و زاهد در رأس آن قرار داشت، حرکتی به سوی کسب قدرت دنیایی و برخلاف مصالح مردم، ضد حقوق انسانی و خشن معرفی نمایند، اعتراض نمودن به بزرگداشت امام و خرده گیری به اعلام یکسال به نام او که شاید در جای خود از سادهترین راههای مبارزه با تبلیغات مسموم دشمنان باشد، چگونه قابل توجیه است؟ آیا مخالفت با این تصمیم به حق که از سوی مقام معظم رهبری که خود از زاهدترین و پارساترین مسئولین نظام است، میتواند برای حفظ منافع ملی و حقوق محرومین باشد؟ آیا این عمل خود بارزترین نوع مخالفت با سیره و خواست امام مبنی بر تأکید ایشان بر اطاعت از ولایت فقیه نیست؟[3]
روشن است کسانی که در موضع گیریهای گذشته خود همواره اساس نظام و ارکان آن را هدف بیشترین انتقادات خود قرار داده و با عملکردهای ناصحیح و مکرر خویش هم چون تحریم انتخابات[4]، تضعیف شورای نگهبان،[5] مجلس خبرگان،[6] و حمله به دیگر ارکان نظام به ضدیت آشکار با اصل انقلاب پرداختهاند، و کمتر اقدام و حرکتی برای محرومیت زدایی از آنها معروف و مشهود است. واقعاً بعید به نظر میرسد دغدغة حفظ سیره امام و حمایت از حقوق مستضعفان و محرومانی داشته باشند که امام این انقلاب را متعلق به آنان میدانست. فراموش نکنیم که بیشتری حامیان انقلاب از میان همین طبقات محروم و مستضعف برخاستهاند و به طور قطع انقلاب اسلامی با حمایت همین قشر محروم و زجر کشیده توانسته است، گردنههای سخت مبارزه و تلاش را به سلامت پشت سرگذارد. حال چگونه میتوان ضمن مخالفت با اصول و ارکان این نظام، داعیه دار حفظ حقوق حامیان اصلی آن نیز بود!
[1] . امام خمینی، کلمات قصار، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، 1376، ص 31.
[2] . ر.ک: صحیفه نور، ج 14، ص 164؛ کلمات قصار، پیشین، ص 219 ـ 220.
[3] . کلمات قصار، پیشین، ص 119 ـ 120.
[4] . باقی، عماد الدین، حقوق مخالفان، انتشارات سرایی، 1380، ص 135.
[5] . همان، ص 167.
معاونت سیاسی شورای سیاستگذاری ائمه جمعه
انتهای پیام/