خاطراتی از دوران زندگی امام(ره) در جماران از زبان محافظ سابق حاج احمدآقا


خاطراتی از دوران زندگی امام(ره) در جماران از زبان محافظ سابق حاج احمدآقا

خبرگزاری تسنیم: سید نورالدین بحرینی گفت: در جماران خیلی چیزها از زندگی ساده امام و رفتار و کردارهای خوب امام یاد گرفتم و دوران زندگی امام خمینی(ره) دوران یادگیری کردارهای نیکوی ایشان بود.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از شهرضا، بسیارند انسان‌هایی که رفته‌اند، اصلاً رفتن و نماندن یک اصل و سنت الهی است، و «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله»، ولی به قول حافظ تفاوت در بار امانت کشیدن است.

بعضی رفتن‌ها، نام رحلت می‌گیرند، بعضی نام درگذشت. بعضی هم می‌گویند، رفتنی بود، عمرش به دنیا نبود. بعضی رحلت‌ها جانسوزند، بعضی رحلت‌ها غم‌بارند و بعضی حسرت‌آور. بزرگان و نواندیشانِ شجاعِ دنیا، رفتنشان جور دیگری است، شاید از همان رحلت‌های غم‌بار یا حسرت‌آور باشد. یا بعضی رفتن‌ها، هم جان‌سوز، هم غم‌بار، هم حسرت‌آور، مثل رحلت امام خمینی(ره)؛ سید نورالدین بحرینی یکی از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس است ، با وی به گفت‌وگو نشستیم و درباره خاطراتش از امام خمینی(ره) در آن روزها سؤال کردیم.

 

وی در ابتدای گفت‌وگو گفت: در شهرضا که بودم روزی اعلام کردند که 5 نفر را برای محافظت از مجلس نخست وزیری و یا بیت امام می‌خواهند، من و چند تن از هم ردیفی‌های همسنم گفتیم آماده‌ایم فقط برای محافظت از بیت امام برویم.

وی گفت: برای گزینش به سپاه اصفهان رفتیم پس از چند سوال و جواب و تأیید آنها گفتیم فقط ما برای بیت امام می رویم وگرنه از تهران برمی گردیم و به جبهه می رویم.

رزمنده دفاع مقدس افزود: من، مهدی سامع، رضا هاشمیان، سیف الله حیدرپور و حسن مساح راهی تهران شدیم وقتی سماجت ما را برای نرفتن به جای دیگر به جز بیت امام دیدند قانع شدند و ما رفتیم جماران و در آسایشگاه شهرستانی‌ها مستقر شدیم.

وی تصریح کرد: با بچه های مبارکه در یک طبقه جای گرفتیم و در لحظه ورود به آن منزل چشم من به دوتا موتور بزرگ هندا و سوزوکی1000 که کنار اسخر پارک شده بود افتاد، پس از استراحت پرسیدم موتورها از کیست؟ گفتند متعلق به محافظ‌های حاج احمد خمینی است و در اصل اسکورت موتوری بود که مسئولیت آن به عهده یکی از بچه های مشهد بود.

نقشه کشیدیم که محافظ حاج احمدآقا شویم

بحرینی گفت: من با حسن مساح نقشه کشیدیم که در تیم اسکورت موتوری باشیم، قرار شد نقشه این کار را حسن بکشد، او هم رفت به مسئول اسکورت گفت یکی از بچه‌های شهرضا خودش در شهر موتور1000 دارد (البته به دروغ) که او در جواب گفته بود از قضا ما احتیاج داریم ولی باید او را امتحان کنیم که پس از مشورت با مسئول آسایشگاه و مراجعه آقای رضایی به من که فکر کنم آن موقع مسئول چند ساله حج و زیارت بود و گفت ما به وجود شما احتیاج داریم.

وی اظهار کرد: من ابتدا ناز کردم چون جزو نقشه ما بود و گفتم من از موتور خسته شدم ولی به خاطر کمک به شما حاضرم! خلاصه بعد از یک هفته قرار شد از من امتحان بگیرند در این یک هفته شب ها وقتی همه خواب بودند من و حسن موتور را برداشته دور استخر تاب می‌خوردیم (در حالی که موتور خاموش بود) و تا روز امتحان و شب قبلش اینقدر دعا و قرآن خواندم و نذر و نیاز کردم که خراب نکنم، خلاصه آن روز رو سفید شدم.

رزمنده دفاع مقدس افزود: البته این را هم بگویم چون در شهرضا موتور سواری می‌کردم(با موتورهای هندا125 و ایژ) تا حدودی به خودم اطمینان داشتم، پس از توجیه شدن به اطراف بیت امام و مسیرهای رفتن به مجلس، نخست وزیری، منزل آیت الله خامنه ای، منزل آقای رفسنجانی و تعدادی از مقامات آن موقع کشور رفتیم.

وی بیان کرد: برنامه این بود که موقعی که حاج احمد آقا می‌خواست جایی برود من مسئولیت جلوی ماشین ها را داشتم و راه را باز می کردم و مسیر را تعیین می کردم راستی یادم رفت بگویم قرار بود اگر من انتخاب شدم حسن مساح را همراه خود ببرم که آنها قبول نکردند و یکی از بچه‌های قم را به عنوان معاون من انتخاب کردند و حسن به نگهبانی رفت.

بحرینی تصریح کرد: خلاصه من طبق معمول برای همشهری‌هایم قیافه می گرفتم و آنها هم با شوخی مرا شب‌ها کتک می زدند، روزها را به گشت زنی اطراف بیت و گاهی هم رفتن با حاج احمد خمینی می گذشت پس از چند روز مسئول ما برای مرخصی به مشهد رفت.

 

وی گفت: بعد از 10 روز که برگشت، آن روز امام(ره) ملاقات داشت به او گفتم اگر می‌خواهی به ملاقات امام برو، گفت با موتور دوری بزنم بعد، که دور زدن همانا و تصادف روبه‌روی کمیته جماران همانا! و چون دو پایش شکست به بیمارستان رفت و به مشهد برگشت و من شدم حاکم مطلق تیم حفاظت حاج احمد خمینی که دیگه خیلی قیافه می گرفتم.

رزمنده دفاع مقدس افزود: حالا من دیگه خیلی مهارت پیدا کرده بودم تازه از افراد جدید امتحان می گرفتند، در آن موقع داماد امام آیت الله اشراقی در بیمارستان قلب بستری بود و ما مجبور بودیم در روز چند بار به او سر بزنیم پسر حاج احمد کوچک بود ولی شیرین زبان و از لحظاتی که با امام بود برایمان بود تعریف می کرد.

وی بیان کرد: سرم گرم بودم و روزهایی که عید یا مراسم‌های دیگر بود مردم به ملاقات امام می‌آمدند دست بوسی، می رفتم و به همه جا سرک می کشیدم آزاد بودم، تازه وقتی به مجلس یا منزل بزرگان می رفتیم برای تیم‌های اسکورت آنها قیافه می‌گرفتیم و کیف می‌کردیم.

بحرینی با بیان اینکه آن روزها در تهران ترور و درگیری زیاد بود و برای موتورهای بزرگ بدون ایست دستور تیر مستقیم داده بودند،که این کار ما را سخت می کرد، افزود: شب‌ها را بیشتر با بچه‌های کمیته جماران که در تپه‌های بالای جماران منزل مسعود ساواک مستقر بودند، می‌گذراندم.

وی با اشاره به اینکه خاطرات زیادی در آن روزها دارم، با بیشتر بزرگانی که برای ملاقات امام می آمدند عکس می گرفتم، گفت: در یکی از شب‌ها یکی از بچه‌های شهرضا که نگهبانی پشت بام منزل امام را داشت گفت امام امشب خیلی بی تابی می کنند، من هم به اتاق بی سیم رفتم و از آنها پرسیدم چه خبر است؟ گفتم محرمانه است به کسی نگو ولی قرار است در جبهه آبادان عملیاتی بشود.

امام در منزل راه می‌رفتند و گاهی نماز می خواندند

رزمنده دفاع مقدس افزود: من هم آن شب به پشت بام رفتم و حدود دو سه ساعتی که در آنجا بودم امام در حیاط منزلشان راه می‌رفتند و گاهی نماز می خواندند و دعا می کردند، من خسته شدم و پایین آمدم و فردای آن روز خبر پیروزی رزمندگان را در عملیات حصر آبادان شنیدم.

وی بیان کرد: آن شب امام تا موقع پیروزی رزمندگان بیدار بودند، چند روز بعد شهید قانع برای مسابقات تیر اندازی به تهران آمد و نفر سوم در ایران شد و جایزه هایش در بین بچه ها تقسیم کرد و گفت زود بیا تا به جبهه برویم.

بحرینی گفت: روزها از پی هم می گذشت و خستگی زیاد بود ولی با دیدن امام دو سه روز یکبار برایم لذت بخش می شد، تا یک روز که در خیابان پاسداران برای پر کردن باک بنزین با سرعت می‌رفتم که با یک ماشین تصادف کردم.

وی افزود: خودم با وجود داشتن کلاه و جلیقه ضد گلوله، بدنم حدود 20 بخیه خورد ولی نفر پشت سرم که بچه شهر قم بود پایش شکست ما را به بیمارستان بردند و بچه‌های کمیته جماران چون خیلی با من دوست بودند راننده را دستگیر کردند بنده خدا خلبان بود که بعد از چند روز رضایت دادم و آن هم آزاد شد و خودمم هم بعد از چند روز مرخص شدم و سبب شد که تصمیم به برگشت به شهرضا بگیرم.

رزمنده دفاع مقدس تصریح کرد: هرچه حاج احمد آقا اصرار کرد نپذیرفتم و بهانه جنگ و جبهه کردم تا قبول کرد به شرطی که چند نفر را تربیت کنم، که آن هم حدود 10 روز طول کشید.

شیرین زبانی فرزند حاج احمدآقا از زندگی امام خمینی(ره)

وی افزود: در آن چند ماه فرزند حاج احمدآقا که خیلی شیرین زبان بود از حال و احوال امام در منزل برایم تعریف می‌کرد ولی نمی دانم الان او مرا می شناسد یا نه؟ شاید بعد از چندسال رفتم و با او ملاقات کردم و ببینم مرا یادش می آید یا نه؟

بحرینی خاطرنشان کرد: در جماران خیلی چیزها از زندگی ساده امام و رفتار و کردارهای خوب امام یاد گرفتم، در طول آن مدت بچه‌های شهرضا جایگزین بقیه شدند ولی من ثابت ماندم.

وی اظهار کرد: هرجا می‌رفتیم حساب حاج احمدآقا از بقیه جدا بود و احترام زیادی برای من و سایر محافظان او می‌گذاشتند و چند باری هم خطراتی از بیخ گوشم گذشت اما بعد از خداحافظی همراه با احساسات زیاد با حاج احمدآقا و خانواده‌اش و دوستانم در جماران به شهرضا برگشتم و آماده جبهه رفتن شدم.

انتهای پیام/ آ

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
خانه خودرو شمال
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
triboon