مادر شهید حکمتپور: همیشه مجید را با سری شکسته در بیابان خواب میدیدم
خبرگزاری تسنیم: مادر شهید حکمت پور که بعد از سالها انتظار فرزند شهیدش شناسایی شده است گفت: همیشه مجید را با سری شکسته در بیابان خواب میدیدم و میدانستم از ناحیه سر به شهادت رسیده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، هنوز هستند مادرانی که با هر طلوع خورشید مقابل در خانه را به نیت بازگشتن فرزندشان آب و جارو میکنند؛ هنوز هستند مادرانی که با قاب عکس فرزندانشان زندگی میکنند، هنوز هستند مادرانی که سنگ قبر شهیدان گمنام را به یاد شهیدشان هر روز شست و شو میدهند، هنوز هستند مادرانی که با هربار شنیدن صدای زنگ سراسیمه میشوند، انتظار آنها زیاد نیست، به یک پلاک و چند تکه استخوان هم بسنده میکنند همین که بدانند فرزندشان در کنارشان آرام گرفته است برایشان کافی است انتظار سخت است و تنها آن را میتوان در چشمان مادران شهدای گمنام پیدا کرد.
در رسانهها اعلام شد هویت دو تن از شهدای گمنام هشت سال دفاع مقدس از طریق آزمایش DNA مشخص شده است خبر خوشحال کنندهای بود، به ویژه وقتی فهمیدم این شهید گمنام در یکی از شهرستانهای استان خراسان رضوی است با پیگیریهایی که صورت گرفت متوجه شدیم این شهید گمنام، نوجوان 14 ساله سبزواری شهید مجیدرضا حکمت پور فرزند رجبعلی است که نهم اسفند ماه 1362 و در عملیات خیبر مفقود الاثر شده است و سال 1386 همراه با دو شهید گمنام دیگر در منطقه آریانشهر بیرجند آرمیده است.
خبر بقدری خوشحال کننده بود که به محض شنیدن، جستجو برای پیدا کردن مادر شهید حکمت پور و گفت وگو با وی در رسانهها آغاز شد من نیز به همراه عکاس خبرگزاری تسنیم خراسان رضوی رهسپار دیدار این مادر شهید شدیم در راه تمام فکر و ذکرم این بود که چطور با مادر شهیدی که 38 سال چشم انتظاری کشیده است روبه رو شوم نمیگوید سالهایی که انتظار کشیدم کجا بودی؟ نمیگوید تو از انتظار چه میدانی؟
حس عجیبی داشتم شاید احساس شرم که چرا بعد این همه سال امروز به یاد مادر شهید افتادم آن هم مادر شهیدی که حتی سنگ قبری برای دلخوشی روزها و لحظههای دلتنگیاش نداشت که با فرزند شهیدش درد و دل کند هر چه به منزل مادر شهید حکمت پور نزدیک تر میشدیم این حس در وجود من عمیقتر میشد تا اینکه به درب منزل خانم حکمت پور رسیدیم دستم که روی زنگ رفت تمام استرس و دلهرهای که از روی خجالت و شرمندگی در وجودم بود خاموش شد.
در آخرین نامهاش نوشته بود مادر مرا ببخش و حلال کن ...
محترم خانم، مادر شهید حکمت پور با عصایی که در دست داشت با خوشرویی به استقبالمان آمد و در کنار قاب عکس مجید 14ساله برایمان از خاطرات 38 سال چشم انتظاری گفت ...
گفتوگوی خبرنگار تسنیم از مشهد مقدس با این مادر شهید که با شناسایی هویت فرزند شهیدش 38 سال چشم انتظاریاش پایان یافته است را در زیر میخوانید.
محترم خانم از روزی که مجید برای دومین بار به جبهه رفت برایمان گفت اینکه مجید هنوز نوجوانی 14 ساله بود و با وجود اینکه درگیر خرید مراسم عروسی برادرش بودیم به بهانه مدرسه از منزل خارج میشود و تا شب هیچکس اطلاعی از او پیدا نمیکند تا اینکه ساعت 20 شب یکی از همکلاسیهایش کتابهایش را درب منزل میآورد و میگوید مجید به جبهه رفته است در این مدت مجید تنها سه نامه برای نوشت آن هم نامههایی کوتاه در یکی از نامههایش گفته بود دیدار ما در بغداد و در نامهای دیگر برایم نوشته بود که مادر مرا ببخش و حلال کن ...
اشکهایش جاری میشود و در حالی که با گوشه چادرش اشکهایش را پاک میکند میگوید: تمام روز و شبهای این 35 سال را به خاطر دارم انتظار احساسی بود که در تمام این 30 و چند سال همراهم بود تمام این سالها سعی میکردم مرقد شهدا نروم چون طاقت دیدن سنگ قبر شهدا را نداشتم برایم سخت بود.
برای رفتن به جبهه شناسنامه خواهرش را دستکاری کرده بود
در سالهایی که اسرا به کشور باز میگشتند یک رادیو کوچک داشتم که همیشه همراهم بود به محض شنیدن اسم مجید حال عجیبی پیدا میکردم و به دنبال کلمه بعد از مجید بودم و در تمام این مدت من بودم و یک رادیوی کوچک در دست، امروز با شناسایی هویت مجید به آرامش رسیدم همین که دیگر چشم به راهی ندارم و امیدم قطع شد خدارا شکر اما ناراحتی و دلتنگی در وجود هر مادری نهفته است.
مادرشهید حکمت پور میگوید: تمام این سالها با قاب عکس مجید حرف زدم غافل از اینکه مجید در چند کیلومتری من بود و من نمیدانستم، هنوز 14 سال بیشتر نداشت اصلا فکر نمیکردم به جنگ برود، پدر مجید نظامی بود بعد از بازنشستگی رفت جنگ، منطقه سومار، برادر بزرگتر مجید نیز چندباری رفت جنگ تخریب چی بود و چندین بار مجروح شد که اخرین مجروحیتش در منطقه پیرانشهر بود که منجر به جانبازی او شد و در سال 73در مشهد به شهادت رسید.
مجید هروقت پدر و برادرش از جنگ برمیگشتند گریه میکرد و میگفت چرا شما جنگ میرین و نمیذارین من برم و همیشه میگفت یک روز من هم میرم تا اینکه شناسنامه خواهرش را که 17 سال داشت رو دستکاری کرد و با شناسنامه او به جبهه رفت و شهید شد.
او میگوید بار اول که جبهه رفت نفهمیدیم که چطور رفت اما بعد از مفقود شدنش اعتراض کردیم که چرا بچههای کم سن و سال را میبرند و آنجا بود که متوجه شدیم شناسنامه خواهرش الهه را که 17 سال داشت را دستکاری کرده و با شناسنامه خواهرش به جنگ رفته است.
به یاد دارم یک بار لباس برادرش را پوشیده بود و با آن به خیابان رفته بود مردم محل ازش پرسیده بودند که کجا میری و با جدیت گفته بود دارم میرم جبهه ،جببه رفتن در دهان همه انداخته بود و زمینه را برای رفتن آماده کرده بود خیلی شوخ طبع بود در تمام این مدت هیچوقت نفهمیدم کی صحبتش جدی است و کی شوخی میکند.
محترم خانم چنان به زیبایی از لحظه لحظه خاطرات مجیدش سخن میگوید که گویی هنوز در آن سالها زندگی میکند.
عکس شهادتش را خودش سفارش داده بود
در سبزوار عکاسی معروف به عکاسی شهدا بود مجید قبل از رفتنش آنجا عکس رفته بود و سفارش داده بود یک عکس بزرگ برایش چاپ کنند اما خودش عکسش را ندیده بود، زمانی که اعلام شد شهید شده است برادرش برای بزرگ کردن یکی از عکسهای مجید به همان عکاسی مراجعه کرده بود که متوجه شد مجید قبل رفتنش عکسش را سفارش داده است.
مجید 19 بهمن رفت جبهه و 9 اسفند ماه در عملیات آزادسازی جزیره مجنون شهید شده بود و تا 19 فروردین ماه اطلاعی از مفقود شدنش نداشتیم یادم هست مراسم عروسی برادرش بود که یکی از رزمندگان سپاه وسایل مجید آورده بود داده بود منزل همسایه، بعد از اینکه متوجه شدیم خبری از مجید شده است با پسر بزرگم که در سپاه بود تماس گرفتیم و او گفت هنوز چیزی معلوم نیست و بعدازظهر همان روز مشخص شد مجید شهید مفقود الاثر است و در تمام این سالها چون نشانی از شهید بودنش برایم نیاوردند انتظار آمدنش را داشتم ،30 سال و 4 ماه انتظار ...
زمانی که سر خاکش رفتم باورم نمیشد که مجید در تمام این سالها نزدیکم بوده است، در این سالها چون میگفتند احتمال پیدا کردن جنازه مجید زیاد است به همین دلیل سنگ قبری نداشت تنها برای دلگرمی خانواده مراسم تشییع با قاب عکس مجید برگزار شد همان قاب عکسی که خودش سفارش داده بود.
قصد داشتم مجید را به مشهد بیاورم اما منصرف شدم
مادر شهید حکمت پور امروز آرام است دیگر چشمانش منتظر نیستند آری، بعد از 38سال با اشک چشمانش سنگ قبر فرزندش را شست و شو میدهد و سنگ قبر فرزندش را در اغوش میکشد و این بزرگترین آرزو برای هر مادر شهید گمنامی است که با در آغوش کشیدن سنگ قبر فرزند شهیدش آرام گیرد.
محترم خانم میگوید: از روزی که از طریق آزمایش DNA هویت مجیدم شناسایی شده است مصر بودم که مجید را به مشهد و در جوار مرقد مطهر امام رضا(ع) تشییع و در بهشت رضا(ع) دفن کنیم اما وقتی به آرین شهر بیرجند رفتم از تصمیمی که گرفته بودم منصرف شدم.
در آرین شهر صحنههایی دیدم که که فکرش را نمیکردم،استقبال مردم از من در مزار مجید به قدری پرشور بود که باورم نمیشد نزدیک اذان بود ساعت 19 که در ارین شهر بود، بزرگ و کوچک، پیر و جوان، دختر و پسر با زبان روزه همه برای استقبال از من آمده بودند التماسم میکردند که مجید را از اینجا نبرم میگفتند ما از این شهید حاجت گرفتهایم دختر بچههای 12 ،10 ساله گریه میکردند و به پای من افتاده بودند واقعا از حرفی که زده بودم شرمنده شدم.
مجید با مردم ایرانشهر انس گرفته است
از اینکه گفتم میخواهم مجید را به مشهد بیاورم شرمنده شدم، 8 سال است مردم بیرجند و ایرانشهر به مجید دلبستهاند و مجید با آنها انس گرفته است، مجید پنجم ماه رمضان به دنیا آمده بود روزی که من را به ایرانشهر بودند درست پنجمین روز از ماه رمضان بود و مجید من با شناسایی هویتش تولدی دوباره پیدا کرده است.
بنیاد شهید نیز گفته است هر خواستهای که مادر شهید داشته باشد را انجام میدهیم اما میدانم که همه نگران هستند اگر من مجید را به مشهد بیاورم و فرا روزی هویت دو شهید گمنام دیگر نیز مشخص شود خانواده آنها نیز به فکر این میافتند که فرزندشان را به شهرشان ببرند در حالی که سه شهید اینجا و در کنار هم انس گرفته اند و مردم به آنها دل بستگی دارند.
دخترم خواب دیده بود که همسرم ناراحت است و میگوید ببین قبرها رو خالی کرده اند، جنازهها را کجا میبرند و از این حرکت بسیار ناراحت بود، اطرافیان و فامیل نیز میگفتند بزار همانجا آرام بگیرد میگفتند اینجا مسیر ترانزیتی است و زائران زیادی به اینجا میآیند و حاجت میگیرند حتی بعضی از فامیل میگفتند ما بارها اینجا امدهایم اما هیچ وقت تصور نمیکردیم مجید یکی از این سه شهید گمنام باشد و من محکم میگفتم نه مجید را به مشهد میآورم.
مجید را با سری شکسته در بیابان خواب میدیدم
مادر شهید در حالی که بغض گلویش را گرفته است میگوید: همیشه مجید را تنها با سری شکسته در بیابانی خواب میدیدم در تمام این سالها فقط یکبار مجید را خواب دیدم که آمده خانه و تنها حرفی که زد این بود که باید برم عجله دارم فقط اومدم ببینمت به همین خاطر یقین داشتم که مجید از ناحیه سر به شهادت رسیده است.
روزی که مرا به بیرجند بردند اصلا حالیم نمیشد پاهام خشک شده بود با ویلچر مرا به سمت مزار مجید بردند فقط اشک میریختم وقتی جمعیت و استقبال جوانان رو دیدم از تصمیمم منصرف شدم به همین خاطر هزینهای رو که قرار بود برای مجید مسجد بگیرم همانجا هزینه میکنم در تمام این مدت حقوقی رو که از بنیاد شهید دریافت میکردم برای مجید خیرات میکردم الان هم این کار رو ادامه میدم قرار است محوطه مزار برای برگزاری نماز جمعه گسترش بدهند و این پول را برای بازسازی و بهسازی آنجا کمک خواهم کرد.
همسرم همیشه میگفت من شهیدانم را به راه خودشان دادم نه برای اینکه از موقعیت و اسمشان استفاده کنم و تا امروز هیچکدام از همسایهها نمیدانستند که من مادر شهید گمنام هستم.
نامگذاری کوچه محل زندگی مادر شهید به نام پسران شهیدش
وقتی از مادر شهید حکمت پور پرسیدم چرا نام کوچه بوستان به اسم شهیدان حکمت پور نیست گفت:در سبزوار که بودیم اسم کوچه به نام پسر بزرگم محمدرضا بود "کوچه شهید محمدرضاحکمت پور" شاید اگر این موضوع را مطرح میکردم اسم خیابان بوستان را به نام شهیدان حکمت پور نامگذاری میکردند اما هیچوقت به این موضوع فکر نکردم دوست ندارم به خاطر مادرشهید بودن برای من کاری کنند دوست ندارم از اسم پسران شهیدم سو استفاده کنم.
بعد از ماه مبارک رمضان به همراه فرزندان،نوهها و نتیجههایم به بیرجند خواهیم رفت هنوز دخترم که در تهران زندگی میکند و نوهها و نتیجههایم سنگ قبر مجید را ندیده اند.
حالا که مجیدرضا را پیدا کردهام بیشتر دلم برایش تنگ میشود، اما راه زیادی از مشهد تا آرین شهر است و نمیتوانم هر روز به دیدار مجید رضا بروم اما دوست دارم بعد از ماه مبارک رمضان اگر شرایط فراهم شود دوباره بر سر قبر مجید رضا بروم.
آری انتظار را باید از مادر شهید گمنام پرسید؟
ما چه می فهمیم !دلتنگی را ...
گزارش از مرجان شریعت
انتهای پیام/ ب