یک آیه قرآن بخوانیم؛ «دروغ بزرگ»


خبرگزاری تسنیم: قرآن کتابی است عظیم الشأن که ما معمولا از توجه به آن غافل بوده ایم و قلبی که در آن چیزی از قرآن نباشد، همچون خانه ویران است . روزانه یک آیه از قرآن و نکات پیرامون آن منتشر می شود.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، خداوند در سوره النور آیه 11 می فرماید:

اعوذبالله‌من‌الشیطان‌الرجیم

«إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِّنکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّکُم بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ»

کسانی که آن دروغ بزرگ را ساخته اند گروهی از شمایند مپندارید که شما را در آن شری بود نه ، خیر شما در آن بود، هر مردی از آنها بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است به کیفر رسد ، و از میان آنها آن که بیشترین این بهتان را به عهده دارد به عذابی بزرگ گرفتار می آید

***

داستان نزول آیه
1_ عایشه همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هنگامى که می خواست سفرى برود، در میان همسرانش‏ قرعه می افکند، قرعه به نام هر کس می آمد او را با خود می برد، در یکى از غزوات (جنگ بنى المصطلق در سال پنجم هجرت)، قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر (صلی الله علیه و آله) حرکت کردم، و چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجى پوشیده بودم. جنگ به پایان رسید و ما در حال بازگشت به نزدیک مدینه رسیدیم، شب بود، من از لشکرگاه براى انجام حاجتى کمى دور شدم. هنگامى که بازگشتم متوجه شدم گردنبندى که از مهره‏هاى یمانى داشتم پاره شده است. به دنبال آن بازگشتم و معطل شدم، هنگامى که بازگشتم دیدم لشکر حرکت کرده و هودج مرا بر شتر گذارده‏اند و رفته‏اند در حالى که گمان می کرده‏اند من در آنم. زیرا زنان در آن زمان بر اثر کمبود غذا سبک جثّه بودند به علاوه من سن و سالى نداشتم. به هر حال در آنجا تک و تنها ماندم و فکر کردم هنگامى که به منزلگاه برسند و مرا نیابند به سراغ من باز می گردند. شب را در آن بیابان ماندم. اتفاقا صفوان یکى از افراد لشکر مسلمین که او هم از لشکرگاه دور مانده بود، شب در آن بیابان بود. به هنگام صبح مرا از دور دید، نزدیک آمد هنگامى که مرا شناخت بى آنکه یک کلمه با من سخن بگوید جز اینکه "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ" را بر زبان جارى ساخت، شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت، تا به لشکرگاه رسیدیم. این منظره سبب شد که گروهى درباره من شایعه‏پردازى کنند و خود را بدین سبب هلاک (و گرفتار مجازات الهى) سازند. کسى که بیش از همه به این تهمت دامن می زد،" عبد اللَّه بن ابى سلول" بود. ما به مدینه رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید در حالى که من هیچ از آن خبر نداشتم، در این هنگام بیمار شدم، پیامبر (صلی الله علیه و آله) به دیدن می آمد ولى لطف‏ سابق را در او نمی دیدم، و نمی دانستم قضیه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، بیرون آمدم و کم کم از بعضى از زنان نزدیک از شایعه‏سازى منافقان آگاه شدم. دوباره بیماریم شدت گرفت، پیامبر (صلی الله علیه و آله) به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم. هنگامى که به خانه پدر آمدم از مادر پرسیدم مردم چه می گویند؟ او به من گفت: غصه نخور به خدا سوگند زنانى که امتیازى دارند و مورد حسد دیگران هستند درباره آنها سخن بسیار گفته می شود. سر انجام روزى پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزد من آمد در حالى که خندان بود، و نخستین سخنش این بود: بشارت بر تو باد که خداوند تو را از این اتهام مبرا ساخت، در این هنگام بود که این آیات نازل گردید. و به دنبال نزول این آیات آنها که این دروغ را پخش کرده بودند همگى حد قذف بر آنها جارى شد.

منبع:تبیان

انتهای پیام/