انقلاب اسلامی را با اطاعت از فرامین مقام معظم رهبری حفظ میکنیم
خبرگزاری تسنیم: آزاده لرستانی گفت: جوانان باید بدانند که برای پیروزی انقلاب اسلامی چه رنج هایی بر مردم تحمیل شده و ما با پیروی از مقام معظم رهبری آرمان های انقلاب اسلامی را حفظ می کنیم.
سعید بهاروند آزاده لرستانی در گفت وگوی تفصیلی با خبرنگار تسنیم در خرم آباد، به مناسبت 26 مردادماه سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی اظهار کرد: با تعصی از رهنمودهای مقام معظم رهبری در راستای حفظ آرمان های انقلاب اسلامی تمام توان خود را به کار می گیریم.
بنده سعید بهاروند هستم ساکن خرم آباد در سال 1347 در روستای تلوری به دنیا آمدم و پس از گرفتن مدرک دیپلم در سال 1365 از طریق کمیته انقلاب اسلامی به جبهه اعزام شدم و در سال 1366 به عنوان نیروی لشگر 27 روح الله در منطقه شلمچه اسیر شدم.
چگونگی اسیر شدنتان را بیان کنید؟
در عملیات بیت المقدس 7 پس از تصرف یکی از مناطق، شب بعد از آن ارتش عراق برای پس گرفتن منطقه پاتک بسیار شدیدی زد که نیروهای ما هم مقاومت زیادی انجام دادند اما در محاصره نیروهای عراقی گرفتار شدیم که در عین محاصره از ساعت 4 تا 10 صبح مقاومت کردیم و بسیاری از نیروها شهید و زخمی شدند تا اینکه لحظاتی رسید که تانک های عراقی به حدود 10-20 متری ما رسیدند و ما به مرحله ای رسیدیم که حتی برای دفاع مهمات هم نداشتیم و به ناچار تسلیم شدیم بعد از آن هلیکوپتری از عراق به بالای سر ما آمد و با وضعیت شدیدی شروع به تیرباران ما کرد که بسیاری از بچه ها آن لحظه شهید یا زخمی شدند.
زمان این عملیات در مرداد ماه بود و به علت چند روز جنگیدن ما بسیار خسته و تشنه بودیم بسیاری از بچه ها هم زخمی شده بودند و من در ناحیه پیشانی ترکش خورده و خونریزی داشتم، دست های ما را از پشت بسته و در یک آیفا قرار دادند و ما را به پشت خط مقدم عراق نزدیک بصره بردند و دو روز ما را در یک آسایشگاه نگه داشتند که در یک مکان کوچک حدود 1000 نفر را انداختند بدون هیچ گونه امکانات اولیه که حتی جا برای نشستن هم نبود و بچه ها به نوبت سرپا می ایستادند و سپس گروهی دیگر می نشستند.
بسیاری از بچه ها هم زخمی بودند و برخی زخم ها عفونت کرده بود، برخی اوقات که بسیار تشنه می شدیم پنجره را باز کرده و با شیلنگ آب داخل آسایشگاه می پاشیدند که هر کس می توانست قطره ای آب در دهانش می ریخت یا برخی ها لباسشان را در می آوردند و خیس می کردند و از آن می مکیدند.
پس از دو روز ما را به منطقه ای در حومه بغداد به نام نهروان بردند که حدود 6 ماه آنجا بودیم و در چند آسایشگاه تقسیم شدیم که تنها امکاناتی که این آسایشگاه ها داشتند یک شیر آب بود که بچه ها با چیزهایی که درون آسایشگاه بود یک توالت درست کردند در آنجا در این 6 ماه به ما حتی اجازه هوا خوری هم ندادند و ما آرزوی دیدن چند لحظه هوای آزاد را داشتیم.
پس از آن ما را به اردوگاه 20 تکریت منتقل کردند که من تا آخر اسارت آنجا بودم که در این اردوگاه حدود 3 هزار نفر در 12 آسایشگاه قرار داده شدند که به هر نفر در این آسایشگاه ها جایی حدود 2 موزاییک می رسید و حتی خوابیدن هم مشکل بود.
در این اردوگاه تنبیه، بازجویی و شکنجه های روحی و بدنی کار همیشگی ما بود و هر روز به یک بهانه ما را شکنجه می دادند یک روز به بهانه سر و صدا، یک روز به بهانه برگزاری نماز جماعت و روزی دیگر به بهانه واهی دیگر شکنجه می شدیم که اثرات این شکنجه ها حتی تا چندی بعد از اسارت هم روی بدن من قرار داشت.
برای شکنجه انفرادی هم که بیشتر پس از بازجویی و ندادن اطلاعات صورت می گرفت یک اطاقک فلزی به ابعاد یک متر در یک متر درست کرده بودند که در حیاط اردوگاه جلوی آفتاب قرار داشت که وقتی گرما به آن می تابید گرمای آن کشنده می شد و وقتی بچه ها را به داخل آن می انداختند تا حد شهادت می رفتند و پس از بیرون آمدن از داخل این اطاقک چندین روز باید پرستاری می شدند تا بتوانند بنشینند.
وضعیت غذا در اردوگاه چگونه بود؟
در مدت 3 سال اسارت ما فقط یک نوع غذا داشتیم که آن هم شامل یک بشقاب برنج برای 10 نفر بود که مقداری آب بادمجان هم روی آن می ریختند و آن را خورشت می گفتند که صدها بار در همین غذا هم انواع کثیفی ها، حشرات و سوسک هم می دیدیم ولی مجبور بودیم از آن بخوریم.
چگونه این شکنجه ها را تحمل می کردید؟
خوشبختانه در آنجا روحیه ها بالا بود در آنجا هر موقع ما را به صورت دسته جمعی و شدید شکنجه می دادند می دانستیم بچه های رزمنده در جبهه ها عملیاتی را با موفقیت انجام داده اند و همین باعث عصبانیت بعثی ها شده است و در اثر همین هم علیرغم شکنجه از پیروزی بچه ها خوشحال بودیم.
از شکنجه های سخت چیزی را در ذهن دارید؟
یک روز بعد از ظهر زمان هوا خوری صدای سوت نگهبان شنیده می شد طبق قانون اردوگاه هرگاه صدای سوت می آمد هرکس باید در هر جایی هست خبردار بایستد یکی از افسران استخبارات وارد شد و گفت که آسایشگاه 6 ( آسایشگاه ما) داخل بروند سپس درجه دارانی که همراه او آمده بودند با شلاق و باتوم به جان ما افتادند و ما را داخل آسایشگاه بردند و افسر گفت که خمسه خمسه بنشینید که باید در این حالت پنج نفر پنج نفر روبروی هم می نشستیم و دستها را روی سر قرار داده چهار زانو نشسته و سر را کنار زانو قرار می دادیم.
افسر عراقی با فریاد گفت که یک استارت از لامپ مهتابی بیرون آسایشگاه را کسی برداشته است و می خواهد امشب فرار کند (در حالی که فرار از این اردوگاه غیر ممکن بود) یک ساعت وقت دارید که آن را تحویل دهید، سپس بیرون رفت ما هم همگی از یکدیگر پرس و جو می کردیم که آیا کسی آن را ندیده است که هیچ کس از بچه ها اطلاعی نداشت.
پس از یک ساعت افسر وارد شد و پرسید که آیا پیدا کردید و بعد از جواب منفی ما با کابل به جان ما افتادند و در حالی که ما به همان صورت نشسته بودیم ما را زیر باد کتک گرفتند پس از آن افسر گفت: امشب و فردا صبح از شام و صبحانه خبری نیست و باید در همین حالت تا فردا صبح که من می آیم بمانید و صبح استارت را تحویل دهید و الا فردا شکنجه اصلی را انجام می دهم.
ما هم پیش خودمان گفتیم خدا به ما رحم کند این شکنجه فرعی بود اصلی چگونه است، آن شب ما تا به صبح به همان حالت نشسته و سر بین دو زانو ماندیم و نگهبان ها هم مواظب ما بودند.
هر چه به ساعت نگاه می کردیم وقت نمی گذشت شاید آن شب به اندازه چند سال برای ما طول کشید و هیچ کدام از بچه ها دگر توانی نداشتند حدود 15 ساعت در همان حالت مانده بودیم تا اینکه ساعت 9 صبح افسر آمد و پرسید که استارت را پیدا کرده اید که ما هم جواب منفی دادیم پس از چند لحظه صحبت با دیگر بعثی ها گفت که یکی از سربازها استارت را که خراب شده بود برداشته و با خود برده تا یک استارت جدید بخرد خلاصه آن شب ما را با این بهانه ساختگی شکنجه دادند.
شکنجه های عراق تا روز آخر اسارت حتی پس از پذیرش قطعنامه ادامه داشت حتی روز آخر در حال خارج شدن به ما چند کابل و شلاق زدند و گفتند این هم سهمیه آخرتان و حیف که از دست ما را رفتید.
چگونه از اخبار اطلاع پیدا می کردند؟
در آنجا یک تلویزیون برای 3 آسایشگاه داده بودند که هر سه شب یک بار به ما می رسید که بیشتر همه اخبار را وارونه می گفت و ما هم برای به دست آوردن اخبار درست آنها را برعکس می کردیم.
نگهبان های آنجا چگونه بودند؟
آن ها به عمد برای نگهبانی از اسرا کسانی را انتخاب می کردند که بسیار بی رحم بودند و اغلب آن ها خودشان در جنگ زخم خورده بودند یعنی یکی از بستگان درجه یک آن ها توسط ایران در جنگ به هلاکت رسیده بود یا خود آن ها در جنگ زخمی شده بودند، حتی برخی اوقات که نگهبان شیعه ای می آمد و کمتر بچه ها را اذیت می کرد پس از چند روز او را انتقال می دادند.
دلتنگی برای خانواده هم بسیار آزار دهنده بود در آنجا ما هیچ خبری از خانواده نداشتیم و تا زمان آزادی وضعیت به همین منوال بود در ایران هم خانواده ما تا روز آزادی از ما هیچ اطلاعی نداشتند و حتی می خواستند به عنوان مفقودالاثر برای ما مجلس ترحیم بگیرند.
سخت ترین لحظات دوران اسارت چه بود؟
رحلت امام خمینی(ره) از بدترین لحظات اسارت بود و سخت ترین روز اسارت ما بود بچه ها بسیار ناراحت بودند و هر کس در گوشه ای زانوی غم بغل کرده بود و اشک می ریخت و عراقی ها هم با پخش موسیقی و کف زدن و خنده ما را آزار می دادند و می گفتند که انقلاب شما دیگر تمام شد و پس از خمینی انقلابتان شکست می خورد که پس از آن که متوجه شدیم مقام معظم رهبری انتخاب شده اند در حالی که از رحلت امام خمینی(ره) ناراحت بودیم با انتخاب رهبری خیالمان راحت می شد که انقلاب ادامه دارد.
زمان پذیرش قطعنامه چگونه بود؟
اولین بار بعثی ها آمدند و گفتند که سیدالرئیس( صدام حسین) قطعنامه را پذیرفته و ایران هم قبول کرده است و ما پیروز جنگ شده ایم ولی ما می دانستیم که مصلحتی هست و ایران هیچ موقع بی دلیل پس از هشت سال جنگ قطعنامه را قبول نکرده و صد در صد پیروزی با ما بوده است بعد از پذیرش قطعنامه ما دیگر هر روز انتظار می کشیدیم که تبادل اسرا شروع شود و برای آزادی لحظه شماری می کردیم که این انتظار تا دو سال و نیم طول کشید.
اولین بار که خبر تبادل اسرا را شنیدید چه حسی داشتید؟
یک روز که در آسایشگاه بودیم تلویزیون عراق مرتب می گفت که سید الرئیس می خواهد پیام بسیار مهمی را اعلام نماید، در آن پیام صدام حسین گفت من تمامی خواسته های ایران را قبول کرده و از فردا آزادی اسرا را شروع می کنم که این خبر برای ما خوشحال کننده و افتخار آمیز بود که صدام با خفت و خواری این درخواست ها را قبول کرده و این همه سختی ارزشش را داشته است.
بعد از آن آزادی اسرا شروع شد و هر روز یکی از اردوگاه ها دسته جمعی آزاد می شدند زمان آزادی ما هم روز 20 شهریور بود که چند روز قبل از آن اعلام نمودند.
شب آزادی تا صبح نخوابیدیم و با دوستان صحبت می کردیم و قرار می گذاشتیم که چگونه یکدیگر را ببینیم و به هم آدرس می دادیم که صبح آن روز اتوبوس ها آمدند و حرکت کردیم.
زمانی که وارد خرم آباد شدید چگونه بود؟
ما انتظار چنین جمعیتی را نداشتیم در میدان شمشیر آباد برای ما که حدود 20 نفر بودیم جایگاهی درست کرده بودند و ما بالای آن رفتیم و من در آن سیل جمعیت دنبال آشنایی می گشتم، خلاصه آن روز همه اهالی خرم آباد حس عجیبی داشتند.
هم اکنون مشغول به چه کاری هستید؟
هم اکنون بنده به عنوان کارشناس صنایع و معادن مشغول هستم و یک دختر دارم که کلاس پنجم ابتدایی است.
حرف آخر؟
از تمامی مردم عزیز به ویژه نسل جوان درخواست دارم که به یاد بیاورند که برای این انقلاب چه سختی هایی کشیده شده و چه دلاور مردانی جانشان را فدای این نهضت کرده اند تا به اینجا برسد و واقعا این انقلاب به راحتی به دست نیامده است که اکنون ما از لحاظ امنیت در سطح منطقه بی نظیر هستیم پس باید با حفظ وحدت، پشتیبانی از رهبری و همدلی انقلاب را حفظ کنیم.
انتهای پیام/