تصاویر منتشر نشدهای از شهید غلامعلی رجبی (جندقی)
خبرگزاری تسنیم: همزمان با سالروز شهادت شهید غلامعلی رجبی (جندقی)، خبرگزاری تسنیم اقدام به انتشار تعدادی از عکسهای این شهید بزرگوار کرده است، این تصاویر برای اولینبار منتشر میشود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید «غلامعلی رجبی» معروف به جندقی در سال 1333 در محله خیابان آذربایجان تهران در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. آنچه شهید رجبی را میان اهالی محل دوستداشتنی کرده بود، حسن اخلاق و سیره نیکویش بود. شهید رجبی بنا بر خاطراتی که از وی نقل شده، جاذبه عجیبی در جذب و ایجاد انس بیشتر میان جوانان و نوجوانان با مسجد و هیئت داشت، عدهای این رویه را از توسل او به اهلبیت(ع) میدانند.
خبرگزاری تسنیم در آستانه سالروز عروج ملکوتی این شهید بزرگوار، اقدام به انتشار تعدادی از تصاویر منتشر نشده و خاطراتی از دوستان و نزدیکان وی کرده که بهشرح ذیل است:
شهید رجبی کنار زندهیاد حسن رجبی، پدر بزرگوارش
حاج حسن در مدرسه رازی درس خوانده بود، آن زمان مدرسه رازی از بهترین مدرسههای تهران بود. بعدها با وجود اینکه دانشجوی رشته داروسازی شد، اما بهسفارش علما و مراجع هیچوقت نرفت سر کار دولتی. میگفت: «کمک به طاغوته». یک مدت شاطر نانوایی شد و بعد هم دعوت شد به مدرسه علوی برای معلمی. آنقدر معلمی را دوست داشت که بعدها هم بهخاطر سفارشهای او رفت سمت شغل معلمی.
شب عروسی شهید رجبی در مسجد، از راست به چپ: شهید یوسف رضایی، خود شهید، شهید حسین کمالی، شهید سعید صفاری
دوران جنگ پاتوق بچههای مسجد، مسجد جامع بازار بود. دهه اول محرم شیخ حسین انصاریان منبر میرفت. حاج آقا اعتمادیان، حاج منصور ارضی و حاج آقا طاهری هم میآمدند. آن موقعها نه امکانات مثل حالا بود و نه روحیات، مجالس مثل امروز ضبط و پخش نمیشد. مداحها و میاندارها میآمدند شعر و سبک نوحهها را یاد میگرفتند و شبها توی هیئت خودشان اجرا میکردند. غلامعلی فقط یکگوشه مینشست و سینه میزد. کسی نمیدانست بیشتر این شعرها و سبکهایی که رد و بدل میشود، کار آقا غلام است.
شهید رجبی بههمراه سعیده، دخترش
در و دیوار مسجد پر شده بود از عکسهای بچهها. میگفت: «من از پدر و مادرای اینا خجالت میکشم. من بچههاشونو هیئتی و جبههای کردم ولی اونا شهید شدن و من راست راست دارم جلوشون راه میرم».
آخرین ماه رمضان، خیلی میگفت: «دعا کنید شهید بشم.» مثل پرندهای شده بود که همهاش به در و دیوار قفس میزد تا شاید فرجی شود.
حاج حسین انصاریان میگفت: «بعد از شهادتش خیلی ناراحت بودم. خوابشو دیدم. گفتم: «کجایی غلامعلی؟ چه خبر؟» گفت: «اوضاع خیلی خوبه.» پرسیدم: «چطور؟!» گفت: «وقتی شهید شدم، توی یک نور آبی بسیار زیبایی منو قرار دادن. پرسیدم: این نور چیه؟» گفتند «این نور، از طرف سیدالشهدا(ع) برای تو آماده شده».
انتهای پیام/*