ناگفتههای متکی درباره مذاکره با آمریکا و قطعنامه ۵۹۸/به دیدار صدام نرفتم
خبرگزاری تسنیم: منوچهر متکی با حضور در برنامه شناسنامه ناگفتههای از قطعنامه ۵۹۸ و همچنین مذاکره با آمریکا درباره عراق مطرح کرد.
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، منوچهر متکی وزیر امور خارجه در دولت نهم محمود احمدینژاد در برنامه شناسنامه این هفته حضور یافت که متن زیر حاصل گفتوگو مجری برنامه با وی است:
آقای متکی به عنوان وزیر اسبق امور خارجه تا چه حد مسائل مربوط به وزارت خارجه را پیگیری میکنید. آیا مثلا در موضوع هستهای و مذاکرات اخیری که دارد اتفاق میافتد پیگیر مسائل هستید؟ البته ما نمیخواهیم خیلی به جزئیات ورود کنیم بلکه کلیات کار و مذاکرات و روشی که در این 8، 9 ماه اخیر و در دولت جدید در پیش گرفته شده است را چه طور ارزیابی میکنید؟
معمولا تعقیب اخبار و تحولات هر رشته برای کسانی که در آن حوزه کار کردهاند و سابقهای هم دارند معمولی است، ما هم که همان طور جناب عالی فرمودید از بدو پیروزی انقلاب اسلامی در این عرصه سابقه داشتهایم، بنابراین پیگیری تحولات در کشور چه در حوزه داخلی و چه در حوزه خارجی برای من هم مهم است و من نیز مانند سایر هموطنانم مسائل را پیگیری میکنم و تصور میکنم که راه انتخاب شده راه درستی است به این معنا که ما همواره در بحث گفتگو و مذاکره در یافتن راهکار نهایی حل این مسأله پیش قدم بودهایم و مشکل عمدتا در طرف مقابل ما بود.
من در ماههای پایانی مسئولیتم در وزارت خارجه در دیدارهای جداگانه با مقامات کشور این بحث را مطرح کردم که ما به آنچیزی که در حوزه هستهای دنبالش بودهایم رسیدیم و الان میتوانیم حتی در مرز 20 درصد میتوانیم تولید سوخت بکنیم، لذا شاید مناسب باشد ما طراحیهایی انجام دهیم تا در یک توازن، موضوع هستهای را با طرف مقابلمان یعنی1+5 به سامان برسانیم.
مقام معظم رهبری با این نگاه موافقت کردند و ما مأمور شدیم تا سناریوی لازم برای این کار را تدوین کنیم.
چه سالی؟
اواسط سال 89 بود، کمیته ویژهای در وزارت خارجه تشکیل دادیم و بحث را شروع کردیم و نگاهمان هم این بود که در دو سوی این ترازو طرفین باید فکر کنند که دستآوردی داشتهاند و این در واقع محور اصلی هر توافق بینالمللی است.
ما آنچه را که باید در کفه خودمان به دست میآوردیم روشن بود مواضع ما در بحث هستهای کاملا روشن، منطقی و قانونی و قابل دفاع است. نکته مهم در رابطه با طرف مقابل بود که در کفه ترازوی آنان چه چیزی قرار میگرفت.
آنها در طول این 12 سال مشاجرات و مباحثات و تبلیغات و سروصداهایی که راه میانداختند حرفشان این بود که ایران به دنبال سلاح هستهای است و در حقیقت میخواستند به دنیا بگویند که ما مطلع شدهایم که ایران به دنبال سلاح هستهای است و گاهی که مقداری شیطنت میخواهند بکنند میگویند که ما ایران را متقاعد کردهایم که به سمت سلاح هستهای نرود که این بخش تبلیغاتی قصه است. لذا من تصور میکنم راهی که در دولت جدید شروع شد باید طی شود.
توجه به چارچوبها، عدم ذوق زدگی و شتابزدگی، توجه به ترفندهای طرف مقابل چه به لحاظ فنی و مذاکراتی و چه خصوصا به لحاظ تبلیغاتی و حاشیهسازیهایی که انجام میدهند که معمولا هم دعب غربیها است ضمن هوشیار کردن ما نباید از اصل کار بازمان بدارد.
تیم مذاکراتی دقیقا اشراف دارد که حقوق ملت ایران در بحث هستهای چگونه تعریف میشود و این حقوق به ویژه در حوزههای اصلی و خط قرمزها قابل مجامله و معامله نیست لذا باید برایشان دعا کنیم و از آنان حمایت نماییم تا به اهداف مورد نظر جمهوری اسلامی ایران برسیم.
یک سؤال اساسی این است که چرا دولت یازدهم که آمد پرونده هستهای از شورای عالی امنیت ملی به وزارت خارجه رفت و میگویند که آنجا تصمیمگیری میشود اما مجری وزارت امور خارجه شده است؟ چرا در دوره شما این اتفاق نیفتاد و پرونده در شورای عالی امنیت ملی ماند و وزارت خارجه این چنین فعالانه در آن نقش نداشت؟
من یکی دوبار این موضع را مطرح کردم، اعتقاد من بر این بود که تیم مقابل ما در مذاکره تیم وزارتخارجههای 1+5 است هم در سطح معاونین وزارت خارجه و هم در سطح وزرای خارجه و لذا این موضوع که در دوره دبیری شورای امنیت ملی آقای دکتر روحانی و وزارت آقای خرازی به دبیرخانه شورای امنیت ملی رفت اعتقاد من این بود که خوب است که این برگردد ولی این تصمیم در کلیت اتخاذ نشد. من در ماههای پایانی سال 91 مقالهای نوشته بودم. قبل از انتخابات دوره یازدهم نوشته بودم که پرونده هستهای را به وزارت خارجه برگردانید ولی به دلیل این که مطرح بود که دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی ممکن است که یکی از کاندیدای ریاست جمهوری باشند من از درج این مقاله در سایت خود پرهیز کردم و آن مقاله الان هم هست اما آن را منتشر نکردم. بنابراین من فکر میکنم این تصمیم که نهایتا با موافقت مقام معظم رهبری انجام شد تصمیم درستی بود.
اشاره کردید به این که به نوعی در زمان شما و در اواسط 89 بود که این پیشنهاد را داده بودید که یک روال جدید برای پرونده هستهای به خصوص در عرصه دیپلماسی گشایشی پیدا کند.
بله
آیا عملیاتی که شروع شده و ما حاصلش را میبینیم از همان نقطه است. آیا کارهای دیگری هم شما انجام دادهاید؟ مثلا یکی از چیزهایی که در این 8، 9 ماه اخیر استفاده شد موضوع گفتگو کردن با خود آمریکا در موضوع هستهای ما بود. آیا این پیشنهاد آن زمان هم مطرح شد؟ آیا تحرکات در این زمینه مثل بعضی از نشستها و یا نزدیک قرار گرفتن میز شما و خانم کلینتن هم به نوعی با تدبیربود و یا نه کاملا اتفاقی بود؟
در اجلاسهایی که ما میرفتیم و شرکت داشتیم به هر حال وزاری خارجه دور یک میز مینشستند، در نشستهای مربوط به همسایگان عراق و نشست وسیع بینالمللی درباره عراق که خانم رایس وزیر خارجه بود و بعد هم که خانم کلینتون در دوره اوباما وزیر خارجه شد آنها هیچ کدام حداقل از سوی ما طراحی خاصی نشده بود اما درباره کاری که ما شروع کرده بودیم فهم من این بود که نگاه رهبری منحصر بودن مذاکرات در بحث هستهای با 5+1 و در رابطه با امریکاست. همان زمان که ما داشتیم سناریو را طراحی میکردیم کسان دیگری معتقد بودند که باید مقوله تعامل و تناسبات با امریکا هم در اینجا قرار بدهیم. من تجربه مذاکره با آمریکاییها را در بحث عراق داشتم و آن در دوران مسئولیت من بود. ما سه دور با آمریکاییها در خود عراق و با حضور خود عراقیها و در موضوع قرار مذاکره کردیم. چیزی که آن زمان و تقریبا همزمان با شروع این گفتگوها، مقام معظم رهبری در سخنرانیشان در مشهد تأکید کردند این بود که گفتگوها صرفا برای بحث عراق است.
دلیلش هم کاملا روشن است، مسائل ما با آمریکا دارای پرونده بسیار قطوری است و اگر روزی بخواهد به آن مسائل رسیدگی شود در وهله اول باید شرایطش فراهم شود و آمریکاییها علی رغم ادعاهایشان هنوز در شرایط یک گفتگوی جدی و یا یک تصمیم جدی برای بازگشت از گذشته غیرقابل دفاعشان نیستند و هنوز هم به این تصمیم سیاسی نرسیدهاند. بنابراین تاکتیکی از آن استفاده میکنند و هوشیاری طرف ایرانی این است که توجه به این نکته خاص را داشته باشد. بله کسانی بودند که در آن زمان وقتی مشورت میکردیم میگفتند موضوع آمریکا هم قرار بگیرد اما چون نص صریح مقام معظم رهبری را در این موضوع داشتیم بنابراین کاری را که داشتیم آماده میکردیم مقوله آمریکا به معنای خاص آن نبود، 5+1 بود و موضوع هم فقط موضوع هستهای بود تا بعد از تحولات انتخابات 92.
در صحبتهایتان اشاره کردید به آن توافقی که در تهران و با حضور اردوغان و رئیس جمهور برزیل و آقای احمدینژاد صورت گرفت و یک توافقی نوشتید به نام توافقنامه تهران. چه شد که امریکاییها به آنچه که خودشان ظاهرا پیشنهاد داده بودند پایبند نماندند؟
ظاهرا که نه بلکه قطعا اینگونه بود. دو نامه بود که من هر دو نامه را دیدم که آقای اوباما به رئیس جمهور برزیل و نخست وزیر ترکیه نوشته بود و گفته بود که ممکن است ایرانیان نپذیرند.
یعنی نامه را خود اوباما نوشته بود؟
بله. گفته بود که ایرانیان ممکن است اطمینان نکنند به این که اگر 20 درصد را بدهند ما 5/3 درصد را ندهیم و من به عنوان رئیس جمهور آمریکا تضمین میکنم که این کار را انجام میدهیم.
تلقی من این است که دو عامل موجب شد تا آمریکاییها دوباره راه را کج کنند اولش این بود که گمان نمیکردند ما مبادله سوخت را بپذیریم و لذا خواستند بگویند که ما به هر زبانی که گفتیم آماده تفاهم با ایران هستیم ایرانیان نپذیرفتند.
یعنی از اول محاسبات اولیهشان اشتباه بود؟
بله یعنی بنا نداشتند که یک چنین توافقی جدی صورت بگیرد و فکر میکردند به دلیل عدم پذیرش ایران میتوانند یک دور جدید تبلیغات علیه ایران را طراحی بکنند اما ما موضعمان در 20 درصد مشخص بود 20 درصد تولیدش به دلیل لجبازی طرفهای خارجی ما در عدم فروش این سوخت، برای رآکتور اتمی تهرانمان بود.
که مربوط به مسائل پزشکی بود.
بله، علت دوم به اعتقاد من این بود که وقتی که به توافقات رسیدیم و میبایست در اجلاس 3جانبه سران، نهایی و امضا میشد طبق معمول عوامل منطقهای، خارج منطقهای و جریانهای رادیکال درون آمریکا به دولت آمریکا فشار آوردند که شما چرا دارید به این توافق صحه میگذارید.
4 سال پیش آقای اوباما نامهای به رهبری معظم انقلاب نوشتند، البته اگر اشتباه نکنم. اصلا یادتان هست که نخستین بار چگونه نامه به دست شما رسید؟ و چه طور به دست حضرت آقا رساندید؟
بیش از 4 سال پیش بود. سال 84 و در واقع در 6 ماهه اول دولت نهم بود که ایشان نامهای نوشت و بعد هم نامه دیگری را نوشتند. این نامه توسط سفیر آمریکا در سازمان ملل به سفیر ما تحویل داده شد و ایشان به ایران آوردند که ما در وزارت خارجه آن را ترجمه کرده و آماده کردیم و برای مقام معظم رهبری فرستادیم.
جایی خواندم که شما گفته بودید دیپلماسی حرف خوب زدن و خوب حرف زدن است.منظورتان چه بود؟
در دیپلماسی شما میتوانید موضع تندی را اتخاذ کنید اما در ادبیات دیپلماتیک. در دیپلماسی شما باید مسیرها و تاکتیکهایی را که انتخاب میکنید بایستی یک نوع هماهنگی در آن از آغاز تا پایان وجود داشته باشد، حرکتهای زیگزاگی در سیاست خارجی سم است برای موارد خارجی آن کشور. ما اگر در آغاز مدیریتمان به گونهای سخن بگوییم مثلا در مورد آمریکا که برای ناظرین این تلقی بشود که احتمالا در چند ماه آینده جنگ خواهد شد و در پایان مدیریتمان و در فاصله زمانی کوتاه مکرر و مکرر تکرار کنیم که میخواهیم با آمریکا مذاکره کنیم این دو باهم نمیخواند. منظور از خوب حرف زدن یعنی چارچوبها را رعایت کردن و بهانه دست طرف مقابل ندادن است این که رؤسای جمهور به مسائل خارجه وقوف ریز نداشته باشند، کاملا طبیعی است.
کما این که در همه حوزهها نمی تواند تخصص داشته باشد.
بله، الزما در حوزه حساسی مثل سیاست خارجی ممکن است به موارد تاکتیکی و فنی و ظرافتهای کار وقوف نداشته باشد این طبیعی است و انتقادی هم به آن نیست. اما معمول در دنیا این است که رؤسای جمهور از کارشناسی وزارت خارجه و از راهکارها و متدها و تاکتیکهای وزارت خارجه و تهیه متون فنی وزارت خارجه استفاده میکنند. من معاون وزارت خارجه بودم و مقام معظم رهبری در نطقهایی که در مجامع بینالمللی مانند اجلاس سران غیرمتعهدها و جاهای دیگر استفاده میکردند...
در دوران ریاست جمهوریشان؟
بله در دوران ریاست جمهوریشان از نطقهایی استفاده میکردند که توسط وزارت خارجه تهیه میشد یا آقای هاشمی همین طور.
شما در نهمین دوره انتخابات رئیس جمهوری رئیس ستاد انتخاباتی آقای لاریجانی بودید یعنی رقیب آقای احمدینژاد. یک دفعه برای وزارت خارجه مطرح شدید و بعد هم رفتید صحبت کردید و وزیر هم شدید. آن موقع من شنیدم که آقای علی لاریجانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی شده بودند شرط گذاشته بودند که شما وزیر امور خارجه باشید. آیا اینطور بود؟
من رئیس ستاد کاندیدایی شدم که منتخب آن شورای مرکزی هماهنگی بود بنابراین ضمن علاقهای که به همه کاندیدا داشتم هر کدام از آن چند نفر دیگر از کاندیدای دیگر مورد نظر هم انتخاب میشد من آمادگی داشتم که رئیس ستادشان باشم یا همکاریهایی که از دستم برمیآمد انجام دهم.
البته قبول کنید که یک انشقاق خیلی واضحی به وجود آمده بود.
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها. به هر حال با همین حرکت جمعی، وفاق و همدلی در شوراها موفق شدیم. شورای دوم.
و در انتخابات مجلس هفتم.
بله و در انتخابات مجلس هفتم. در انتخابات ریاست جمهوری همان روش انتخاب شد حالا ممکن است که انتخاب به عمل آمده اشکالاتی داشته است ولی به هرحال آن شورای مرکزی آن را انتخاب کرد بنابراین من حضورم در انتخابات ریاست جمهوری از باب همراهی با وفاقی بود که از سال 81 تا سال 84 که یعنی انتخابات ریاست جمهوری دولت نهم، همین طریق را طی کردیم.
در مورد وزارت خارجه نه تنها برای مسئولیت این وزارت بلکه برای هیچ یک از مسئولیتهایی که من از سال 1359 تا 1384 انقلاب فرصتش را برای ما به وجود آورد برای مایی که محلی برای اعراب نداشتیم.
بنده قبل از انقلاب از کنار وزارت خارجه هم راهمان نمیدادند که عبور کنیم، برای هیچ کدام از این مسئولیتها، نماینده مجلس شدن، رفتن به وزارت خارجه، مسئولیت در وزارتخانه و سفارتخانهها، معاونت وزیر خارجه و نهایتا وزیر خارجه هیچکس نمیتواند بگوید که من یک کلمه در این زمینه در رابطه با خودم صحبتی کرده باشم. خدا را شکر که جمهوری اسلامی این فرصت برای خدمت را برایم فراهم کرده است بنابراین من اساسا مستقیم و غیرمستقیم در جریان هیچ گفتگویی برای این کار نبودهام. حتی وقتی که آقای احمدینژاد انتخاب شد یک فضای بسیار سنگینی در دنیا علیه ایشان به وجود آمد، در حالی که ایشان نه هنوز دولت انتخاب کرده بود و نه چیز دیگری. خیلی سریع شاید به فاصله 20 روز، 25 روز بعد شروع کردند به یک سری تبلیغاتی که نشانگر این بود که فضای بیرون و عناصری که دنبال میکردند تحولات ایران را منتظر یک رخداد دیگری در انتخابات ریاستجمهوری بودند ایران که من وارد جزئیاتش نمیشوم.
من چون رئیس کمیته روابط خارجی بودم در کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجه آنجا گفتم اینگونه که نمیشود که یک کسی با رأی مردم انتخاب شده است و هنوز هم دولتش را تشکیل نداده است چنین جوی به وجود بیاید، ما پیشنهاد بدهیم به وزارت خارجه که سفرا را دعوت کنند بیایند به تهران، سمیناری گذاشته شود و این سفرا ممحض شوند که بروند از اراده ملی ایران دفاع کنند، این پیشنهاد را من مطرح کردم و گفتم خیلی خوب است که این اتفاق بیفتد به فاصله کمی آرام آرام در روزنامهها که اسم کم میآوردند اسم ما را هم مطرح کردند به عنوان یکی از کاندیدای احتمالی برای وزارت خارجه، من زمانی که این قصه در رسانهها مطرح شد برای اینکه این شائبه را ایجاد نکند همان پیشنهاد را هم پیگیری نکردم. بنابراین من نه در ارتباط با مسئولیتهایم بازی پشت پرده داشتم و نه بازی پشت پردهای را خبر دارم.پیشنهاد مطرح شد.
چه طور به شما گفتند؟
ملاقاتی با آقای احمدینژاد داشتم و در آنجا یک مقدار درباره سیاست خارجه و روابط خارجی پرس و جو شد و من مطالبی گفتم و بعد هم که به ظاهر کمیتهای بود که اینها با افراد گفتگو میکردند که با من هم صحبت کردند و اتفاقا یک نکتهای که به عنوان اشکال طرح کردند این بود که شما در وزارت خارجه اگر بروید ممکن است تغییراتی که مد نظر است به وجود نیاورد. گفتم که انتخابات ریاست جمهوری در ادامه انتخاباتی است که در سه چهار سال اخیر انجام شده است و یک نگاه جدید و برآیند جدید است و من این را میفهمم من رسالتی را که برای خودم حس میکنم همین وزارت خارجه را باید در این راستا هدایت کنم.
نابراین این که من افراد را کلی تغییر بدهم و یا کسانی جدید که بعدها به من میگفتند باید گروهی ببرید به وزرات خارجه اینها را من پذیرا نبودم در همان گفتگو هم با برادری هم که امده بود و با من صحبت میکرد به ایشان گفتم که منتقل بکنند و نهایتا بعد از این به ایشان گفتم که منتقل بکنند.
آیا در گفتگوی آخر که بین شما و آقای احمدینژاد شرط خاصی مطرح نشد؟
شرایط کلی همان بود که برای کل وزرا طرح میشد، اما به طور خاص برای خود بنده چیز جداگانهای مطرح نشد.
یادم میآید که شما در دولت دهم هم اخرین وزیر بودید که انتخاب شدید، من یادم است که من پاستور دیدم که شما آمدید و تقریبا آخرین نفر بودید که جمع کابینه تکمیل شد. آن زمان هم طول کشیدن این مراحل برای انتخاب شما به خاطر همین نقاط اختلافی بود؟
ما از دو ماه قبل مطرح بود که در کابینه دهم نیستیم بنابراین من اصلا به این فکر نبودم.
پس چه شد و چه اتفاقی افتاد که شما را دعوت کردند؟
از خودشان باید بپرسید، نمی دانم.
از زبان شما هم شنیدن دارد که پشت صحنه چه بود. قطعا شما میدانید.
من در اجلاس غیرمتعهدها بودم در شرم الشیخ.
همانچیزی که خواندیم که شما را احضار کردهاند. قرار بود که شما اجلاس غیرمتعهدهای تهران را بگیرید بعد به شما زنگ زدن که بیایید تهران و دوباره برگردید؟ آیا واقعا اینگونه بود؟
همین طوری شد ما برای غیرمتعهدها خیلی تلاش کردیم. تعبیری مقام معظم رهبری دارند که دیپلماسی مثل کار مینیاتوری است یعنی ذره ذره باید کنار هم چیده شود تا یک نتیجهای را بتوان به دست آورد و ما از سال 85 یعنی سال دوم دولت نهم تقاضای میزبانیمان را در نشست سران کوبا دادیم. قبل از ما قطر داده بود. از سال 85 تا سال 88 که سران بعدی در شرم الشیخ مصر بود ما تلاش کردیم همین طور ذره ذره، که حالا جزئیاتش را من در همان دستآورد بزرگ دیپلماتیک ایران نوشتم. در اجلاس وزرای خارجه در کوبا که به فاصله یک ماه قبل از شرم الشیخ تصویب وزرا را گرفت و آمد برای سران که آن جا چکش آخر را بخورد، ما آمدیم در شرم الشیخ و در شرم الشیخ تا اجلاس وزرا چون دو روز اجلاس کارشناسان ارشد بود و یک روز وزاری خارجه بود و یک روز هم سران بود مجموعا 4،5 روز جلسه بود. منتهی ما وزاری خارجه این را مصوب کردیم یعنی مصوبات نشست کوبا را تأیید کردیم که از جمله میزبانی ما بود.
برای فردا در اجلاس سران چکش آخر را میخورد، به من خبر دادند که یکی دو کشور دارند بازی در میآورند و اینها میخواهند فردا طرح کنند که امروز میزبان بعدی نهایی نشود سه سال وقت است به اجلاس بعدی وزرا اختیار بدهیم که میزبان بعدی را انتخاب کنند و این یعنی یک بازی حسابشده. ساعت 12 بود که اجلاس وزرا تمام شد که گفتند آقای شیخالاسلامی پشت خط هستند، من تلفن را گرفتم و گفتند که آقای احمدینژاد گفتند که به تهران بیایید.
گفتم می دانید که الان اجلاس وزرا تمام شده است ساعت 12 اجلاس تمام شده و من سه دقیقه پیش بیرون آمدهام و فردا هم سران است، آقای احمدینژاد هم که نمیآیند ما فردا در اجلاس سران باید این را چکش نهایی بزنیم و باید اینجا باشیم تا بتوانیم جلوی بعضی از شیطنتهای احتمالی را بگیریم. گفت پس صبر کنید تا من به ایشان بگویم و نتیجهاش را به شما بگویم. که ایشان تقریبا نیم ساعت بعد به من زنگ زدند که در این فاصله من مقدمات بازگشت را گفتم آماده کنند.
باتوجه به شناختی که داشتید.
بله با توجه به شناختی که داشتم. ایشان زنگ زدند و گفتند جلسه فردا مهم است ولی شما امروز بیایید و برگردید که این قسمت را من در خاطرات نوشتهام من آمدم و از فرودگاه رفتم دفتر ایشان و مباحثی بین ما در این یک ساعت و اندی گذشت که مربوط به اجلاس نبود و اگر زمانی مقتضی باشد در فرصت مناسبش گفته میشود ما در آن ملاقات که رفتیم پیش ایشان یک مقدار از نتیجه اجلاس پرسیدند و من برایشان توضیح دادم، و بعد گفتند که ما دولت دهم را داریم انتخاب میکنیم. گفتم انشالله مبارک است. آن زمان تیرماه بود و کمتر از یک ماه از انتخابات گذشته بود و کمتر از دو ماه به تعیین دولت جدید مانده است. گفتند ما معاون فلان قسمت و مسئولیت در نظر گرفتیم که شما آنجا باشید.
گفتم من آنجا نمیروم هیچ کس دیگر را هم آنجا نگذارید. گفتند چرا؟ گفتم برای این که برای وزیر خارجه بعدی شاخ میشود.
معاون امور بینالملل؟
یکی دو مورد دیگر هم ایشان به من پیشنهاد دادند من گفتم من سنواتم را پر کردهام، شما راحت وزیر خارجه بعدی را انتخاب کنید، همین جمله را تکرار کردم که قبل از انقلاب از کنار دیوار وزارت خارجه من را راه نمیدادند به برکت جمهوری اسلامی بنده 4 سال شدم وزیر خارجه. بنابراین من تقاضای بازنشستگی خواهم کرد و شما راحت وزیر بعدی را انتخاب کنید.
گفتند شما از جنس این دولت هستید و ما میخواهیم که شما در دولت باشید. گفتم دو دولت است یکی دولت 20، 30 نفره دور میز و یک دولت هفتاد میلیونی و کل ملت ایران. که من حتما جز دولت دوم هستم، شما نگران آن نباشید. وقتی دیدند که من هیچ یک از موارد را نپذیرفتم گفتند پس در اینباره و درباره این گفتگو با کسی صحبت نکنید. جمله دیگری هم گفتند و مطرح کردند که چون بعضی از مسئولین را میخواهم در جلسه دو روز بعد سه روز بعد هیئت دولت در مشهد برای دولت دهم اعلام کنم "که مشخصا نظرشان معاون اول بود" میخواستند چند نفر دیگر را هم همزمان اعلام کنند.
البته بعد من متوجه این مسائل شدم و من خارج شدم و گفتم بسیار خوب من چیزی نمیگویم و در دو ماه باقیمانده به گونهای در وزارت خارجه رفتار میکردم که همه فکر میکردند که من چهار سال و دو ماه دیگر در وزارت خارجه میمانم در حالی که برای من روشن بود و راحتم بودم تا تقریبا حدود 10، 15 روز قبل از تعیین کابینه جدید که رایزنیها را شروع کرده بودند و همین طور میرفتند جلو. مراسم تحلیف رئیس جمهور اکوادور بود و آقای احمدینژاد را هم دعوت کرده بودند و ما هم برای آقای احمدینژاد دعوتنامه را فرستاده بودیم.
در جلسه هیئت دولت دیدم جوابی از ریاست جمهوری نیامد یک یادداشتی دادم که تصمیم برای اکوادور چیست؟ گفتند شما شرکت کنید. گفتم با توجه به گفتگوهایی که در دفترتان داشتیم پیشنهادم این است که فرد جدیدی را که مد نظر دارید به عنوان نماینده ویژهتان تعیین کنید، ما او را میفرستیم که برود آنجا و بعدش هم که شما اعلام می کنید دیگر یه چیز عادی و طبیعی است.
ایشان مجددا نوشتند که شخص جنابعالی شرکت کنید. ما رفتیم اما قبل از رفتن که 10، 12 روز مانده بود به انتخاب هیئت جدید من دیدم معاونینی که سالهاست با آنها کار کردهام باید مطلع شوند چون ممکن بود من در سفر باشم و لیست کابینه دهم معرفی شود و آن وقت آنها می گفتند ما با هم این همه سال کار کردیم اما به ما نگفته است. من آن روز جلسه شورای معاونین را تشکیل دادم و به آنها گفتم که چنین قصهای واقع شده است. آنها گفتند شما در این یک ماه و نیم چیزی نگفتید.گفتم بنا نبود چیزی بگویم الان هم که دارم به شما میگویم چون عازم سفرم اگر عازم نبودم نمیگفتم لذا ایشان آن موقع تصمیمشان را گرفته بودند و ظاهرا هم به دنبال افراد مختلفی به عنوان کاندیدای بعدی وزارت خارجه بودند من بازهم نمیدانم چه تحولاتی اتفاق افتاد که از دفتر رئیس جمهور در روزی که اعضا کابینه را دعوت کرده بودند که با آقای احمدینژاد جلسه داشته باشند و متعاقبا عصرش لیست را بدهند به من زنگ زدند و گفتند شما هم بیایید در جلسه وزرا و ما هم رفتیم.
رسیدیم به مهمترین موضوع. به سنگالیزاسیون. بالاخره به شما گفته بودند که در واقع وزیر خارجه نیستید و به آن سفر رفتید یا نگفته بودند آقای متکی؟
عرض شود که برخی از دوستان میگفتند که خود این به قول فرنگیها دارد یک ترمینولوژی میشود و یک نرم جدید و یک ترم جدید در ادبیات سیاسی کشورها میشود. ما معمولا کلیه تحولات یک ماه آینده را به اطلاع رئیس جمهور میرساندیم که در یک ماه آینده چه وزرایی به ایران میآیند وزیر و بالاتر از وزیر و چه کسانی از ایران سفرهایی خواهند داشت از جمله سفرهای وزیر خارجه را.
ما 22 روز قبل از سفر یعنی در واقع اول آذر این نامه را برای رئیس جمهور فرستادیم که در آنجا سفر من برای سنگال ذکر شده بود.
به نظر من سفر، سفر مهمی بود و خود ریاست جمهوری و نظام بر انجام این سفر تأکید داشتند، مقدمات سفر بسیار طبیعی انجام شد و من عازم شدم و برخلاف برخی اظهاراتی که شده اتفاقا من در آن سفر با هواپیمای مسافری رفتم نه با هواپیمای اختصاصی. معمولا در سفرها اگر فرصت ایجاد میشد و یا موضوع مهمی مطرح بود با آقای رئیس جمهور دیدار میکردیم و نقطه نظرات ایشان را میفهمیدیم آن روز یعنی 21 ما در واقع ساعت 10 صبح وقت گذاشتند که ما به دفتر رئیس جمهور برویم. تغییر کرد و گفتند مثلا این ده شده ساعت 2، ساعت 2 تغییر کرد رسید به ساعت 5، و ساعت 5 تغییر کرد و شد ساعت 9 که من 9 شب رفتم در حالی که دو صبح هم پرواز داشتم.
دفتر رئیس جمهور نشستم یک ساعت و تا ده. وبعد برای من مشخص شد که در یک جلسه سه نفرهای آقای احمدینژاد با آقای رحیمی و آقای مشایی باهم هستند و برخی از خبرها این بود که احتمالا در رابطه با ما صحبت میکردند، اختلافی باهم داشتند و نداشتند جزئیاتش را من نمیدانم. ایشان ساعت ده آمدند و من توضیح مختصری را به ایشان دادم که قصه نیجریه این گونه شده و من آفریقا بودم نشد بروم و الان باید بروم، ایشان هم دو سه جملهای معمولا میگفتند که اینجا هم گفتند که مثلا به آقای رئیس جمهور اینها را بگویید و تأکید روی روابطی که داریم. البته از سیاست خارجی مانند جلسات دیگرکه باهم داشتیم انتقادهایی هم کردند.این اظهارات که به من گفته شده نروید و من اصرار داشته ام که بروم و بعد گفتهام حالا این سفر را بروم و برگردم، اساسا واقعیت ندارد.
اگر ایشان نکتهای را بیان میکرد که به چارچوبهای اصلی برنمی خورد مسلما طبیعی است که وزیر باید حرف رئیس جمهور را مد نظر قرار بدهد. آن شب وقتی ایشان دو سه جمله در لفافه در نقد وزارت خارجه گفتند گفتم ببینید آقای احمدینژاد من قبل از تشکیل دولت دهم در ملاقاتتان گفتم هروقت شما بگویید نه، من در عرض دو ساعت کارهایم را در دفترم جمع میکنم بنابراین مجدد تأکید میکنم که وزیر خارجه باید مورد اطمینان جدی رئیس جمهور باشد. و ایشان در آن دیدار نه به من گفتند که به سنگال نرید و نه گفتند که شما مثلا دیگر وزیر خارجه نیستید البته قبلا این حرف را به من زده بودند.
قبلا یعنی چه؟ کی به شما گفته بودند؟
همان موقع که از شرم الشیخ به تهران آمده بودیم.
یعنی از آن موقع صحبتی نشده بود؟
صحبتی برای تغییر نکردند ولی گه گاهی نقد میکردند من هم به ایشان انتقاد میکردم که شما پیش دانشجویان مینشینید از وزارت خارجهتان نقد میکنید این کار درستی نیست البته کلا در بحث سیاست خارجی ما تقریبا به نحوی شروع کردیم ولی در یک سال پایانی دولت نهم لجاجات جدی ایجاد شد که من فکر میکنم این مجال کوتاه مصاحبه شما فرصت مناسبی نیست.
بعد خیلی کوتاه برخورد سنگالیها چه بود وقتی که شما رفتید صحبت کردید از این طرف خبر آمدند و آنها هم مطلع شدند.
من باز از نظر شکل کار هم بگویم. ما ساعت 2 صبح بیست و دوم از تهران پرواز کردیم به استانبول. دو سه ساعتی در فرودگاه استانبول ماندیم که آقای داوود اوغلو هم آمده بود از سفر آسیای میانهاش به استانبول. از آن جا با پرواز مسافری دیگری به داکار پایتخت سنگال رفتیم که این مسیر حدود 10 ساعت پرواز است. غروب روز دوشنبه رسیدیم و ملاقات با وزیر خارجه را داشتیم و به افتخار ما شام داد و یک دور مقدماتی هم گفتگو با رئیس جمهور من داشتم.
بعد من رفتم محل اقامت. از دفتر رئیس جمهور گفتند که ما دور بعدی گفتگو با فلانی را فردا ساعت 10 یا 11(تردید از من است) از ریاست جمهوری داشته باشیم.
گفتم خوب است. ما از تهران بلیط برگشتمان معلوم بود ما 4 بعد از ظهر از سنگال پرواز مسافری گرفته بودیم به کنیا، نایروبی به عنوان محل بعدی که ما از آنجابیاییم. آن شبی که ما باهم ملاقات داشتیم ایشان گفتند که چه زمانی برمیگردید؟ گفتم ما فردا دوشنبه میرویم و بلیط برگشتمان از سنگال ساعت 4 بعد از ظهر به کنیا است و از کنیا یک پرواز از ایران میآید که اونجا هم 4 ساعت فاصله است اگر موافق باشید من فلان مأموریت را هم در رابطه با کشور بین راه هم انجام بدهم و بعد برگردم.
ایشان گفتند بسیار خب. ما در واقع قرارمان این بود که سه شنبه اواخر شب به تهران برسیم که فکر میکنم که شب نهم محرم بود. من در ملاقات با رئیس جمهور سنگال که بودم گفتگوی نسبتا سختی هم داشتم و باید ایشان را متقاعد می کردم که شما باید روی دوستی ایران تکیه کنید نه روی القائات دیگران. همزمان با من دو نفر از کشورهای اروپایی برای این که او را تنظیم کنند جهت برخورد با ایران در سنگال بودند تا به این طریق کل رابطه ایران با آفریقا را مورد و تحت تأثیر قرار دهند.
ملاقات ما یک ساعت طول کشید و بعد از یک ساعت و خوردهای به ایشان یک یادداشتی دادند بعد گفت ببخشید من چند دقیقه میروم و برمیگردم و رفتند و بعد از بیست دقیقه برگشتند و ما حدود یک ربع بعدش ملاقاتمان ادامه پیدا کرد، ایشان هیچ اظهاری به من نداشتند اما حس من این بود که این آدم متفاوت شده است نه در برخوردش با من که نمیداند چه کار کند.
حس میکردم که یک چیزی شده به طور مثال یک اتفاقی در کشور افتاده است و خبرش را به او دادهاند که البته اینطور اتفاقات میافتد. یا هر اتفاقی که افتاده این آدم، آدم آرام یک ساعت پیش نیست و ما با همین به قول دوستان فیلمبردارمان شات از جلسه بیرون آمدیم. یک مصاحبه کوتاهی من کردم و آمدم بیرون.
مثلا ساعت یک بود و وزیر خارجه به اضافه یک وزیر دیگر که وزیر نفت و دو وزارتخانه دیگر که وزارتش با او بود یعنی این دو نفر ما را نزدیکیهای ریاست جمهوری دعوت کرده بودند برای ناهار که من آمدم بیرون محافظین ما گفتند که تهران خیلی دنبال شما هستند که تلفنی با شما صحبت کنند گفتم تماس میگیریم. در ماشین تلاش کردم تماس بگیرم نشد. به محل ملاقات آمدیم آنجا یکی از همکاران به من گفت که این خبر در تهران منتشر شده است.
گفتیم انشالله خیر است. وقتی هم که نشستیم این دو وزیر نمیدانستند با من چه طور صحبت کنند. ما مناسباتمان با افراد طوری بود که به خود این ارتباطاتی که با خود اشخاص برقرار کرده بودیم، احترام میگذاشتند و برایش ارزش قائل بودند، وزیر خارجه قبلی کنیا که مشاور رئیس جمهور بود و الان دیگر وزیر خارجه نبود متوجه شد که من یک توقف سه چهار ساعته در کنیا دارم و بعد میخواهم بروم ایران از قبل پیغام داد که من به فرودگاه میآیم.
من قبلا از این که از سنگال که ده ساعت پرواز بود راه بیفتم که ساعت دو سه صبح میرسیدم به کنیا، ایشان مطلع شده بود که من دیگر وزیر خارجه نیستم اما به فرودگاه آمد و گفت آقای متکی من برای خودتان آمدهام، در آنجا هم آنها کلی عزت و احترام گذاشتند مهمانی ناهاری باهم بودیم. وقتی که وزیر خارجه ابراز کرد که خبر را شنیدهاست گفتم من و شما که باید عادت داشته باشیم. این مسئولیتها موقت است، یک روز میدهند و یک روز هم میگیرند و نکته خاصی هم ندارد. ما به آنها دلداری دادیم. و بعدش آمدیم به کنیا و بعد به ایران.
شما قطعنامه 598 هم جز هیئت مذاکره کننده مان بودید، آیا ناگفتهای از آن دوران دارید که در چه شرایطی پای میز مذاکره میرفتید.
مذاکرات سخت و تاریخی بود که رئیس دستگاه دیپلماسی به خوبی توانست تحت رهنمودهای مقام معظم رهبری مدیریت و هدایت کند که بعد هم تقدیر کردند. ما 8 سال با عراقیها جنگ داشتیم و 4 سال هم دیپلماسی.در این 4 سال شرایطش به موازات جنگ، با عراقیها سخت بود یعنی با تیم مذاکراتی عراق مذاکره کردن کار آسانی نبود. کارها را گیر میدادند و گاهی برای اینکه گیری رفع شود مثلا میآمدید امتیازی را برایشان لحاظ میکردید تا این گیر مذاکراتی رفع شود، برای ما بحث اسرایمان و بحث 1975 بسیار بسیار مهم بود. وقتی امتیازی هم مطرح میکردیم عراقیها میگفتند چه قدر میدهید تا ما این امتیاز را بپذیریم. یعنی در مذاکرات سخت بودند. من بعدها هم که وزیر خارجه شدم همان طور که میدانید در این دوران بود که اولین امضا را ما از عراقیها در تأیید 1975 گرفتیم که ما گزارشش را برای مسئولین فرستادیم. در واقع در مسئولیت معاونت بینالملل رئیس اولین هیئتی بودم که به عراق بعد از جنگ رفت.
با صدام دیدار نکردید؟
بعد از ملاقاتهایی که من با همتایم، با وزیر خارجه داشتم اینها گفتند ما آمادگی داریم تا هماهنگ کنیم که ملاقاتی با صدام داشته باشی. خیلی هم در آن سفر تحویل گرفتند یعنی 6 تا موتور اسکورت برای ماشینی که ما با آن میرفتیم هتل الرشید گذاشته بودند. من چون فکر میکردم هیچ ضرورتی ایم ملاقات ندارد و حرف خاصی را نداریم و شاید به لحاظ دیپلماتیک این کارخیلی مناسب نبود اما با ظرافت از زیر بار این ملاقات دررفتیم و من به ملاقات صدام نرفتم. در آن سفر به ما اعلام کردند که شهید تندگویان خودکشی کرده من گفتم که ما چنین چیزی را از شما نشنیده میگیریم و از شما نمیپذیریم شخصیتی که ما از شهید تندگویان میشناسیم میدانیم که او هرگز خودکشی نمیکند، او را ما میشناسیم و خصوصیاتش این گونه است.
بعد من برگشتم و دوباره همتای من به ایران آمد و در پیگیریهای بعدی بنا شد کسی برود تا جنازه شهید تندگویان را بگیرد. و فکر میکنم پدر ایشان و یکی از دوستان دوران دانشگاهی ایشان که دندانپزشک بود و رئیس پزشک قانونی کشور را ما با تیم دیپلماتیک را همراه کردیم که به آنجا بروند.
موقعی که رفتند جنازه را در قبرستانی نشان بدهند دکتر دندانپزشک شهید تندگویان به نماینده صلیب سرخ گفته بود که من دندانپزشک ایشان بودهام و وضعیت دندانهای ایشان اینگونه است وقتی جنازه را درمیآورند نماینده صلیب سرخ سریع به دندانهای او نگاه میکند و میگوید این تندگویان نیست. آنها وقتی متوجه میشوند که هیئت ایرانی متوجه شده است و حتی صلیب سرخ را هم توجیه کرده شروع میکنند به سرو صدا که چه کسی این قبر را نشان داده این قبر که برای شهید تندگویان نیست و بعد قبر اصلی شهید تندگویان را نشان دادند که بعدا معلوم شد ایشان حالت حلق آویزی داشتهاند و فشارهایی که بر روی بدن ایشان بود و در پزشکی قانونی متوجه شده بودند که اینها باعث شد تا معلوم شود که ایشان را شهید کردهاند.
آقای متکی سال 92 برای ریاست جمهوری آمدید و به عنوان نامزد انتخابات وارد شدید و خیلی جاها سخنرانی کردید. برای بعضی غیرمنتظره نبود و میدانستند که میآیید برای بعضی هم جالب بود. بعد به آن ائتلاف 5 نفره رفتید بعد با آن ائتلاف 5 نفره قرار گذاشتید اما آن ائتلاف 5 نفره شکل نگرفت و شما به نوعی قبول نکردید آن نفری را که معرفی کرده بودند و انتهایش نه آقای ابوترابی ماند که به نوعی هم انصراف داد و نه شما من در ذهنم نیست که انصراف دادید یا احراز صلاحیت نشدید؟ قصه چه بود؟
دو سال بعد از منفک شدنم از وزارت خارجه این موضوع را مورد بررسی قرار دادم و بعد از یک سال مطالعه باتوجه به شناختی هم که از کشور داشتم، فکر کردم که این عرصه میتواند مثمر ثمر باشد بنابراین تصمیم من تصمیم شخصی خودم بود. در جبهه پیروان خط امام و رهبری موضوع ریاست جمهوری از مدتها قبل مطرح شد و نهایتا گفتند که جبهه کاندیدهایی را داشته باشد من بدون این که خیلی وارد جزئیات بخواهم بشوم باید عرض کنم که متأسفانه جبهه پیروان خط امام و رهبری اصلا بحث انتخابات ریاست جمهوری را جدی نگرفت و بنا نبود که هیچ یک از این 5 نفر به عنوان کاندیدا در فهرست بمانند.
یعنی از قبل قرار نبود؟
تلقی من این هست که از قبل قرار نبود و با هر دلیل و تحلیلی که البته تحلیلهایش برای من روشن است.
تحلیلی که میشود کرد این است که با یک طرفی از لحاظ سیاسی بسته بودند؟
این در واقع حالت روشنتر آن است لذا من بر اساس مکانیسم مورد توافق 5 نفره کاندیدهها خروجی آن 5 نفره بودم که تمکینی به آن نشد. به هر حال آن چه که باید میشد اتفاق افتاد.
و دیگه شما در جبهه پیروان نیستید؟
جبهه پیروان یک جبهه است، یعنی مجموعهای از تشکلها و مجموعهها هستند و من هم در یکی از تشکلاتی که آن جاست هستم. البته چون دبیر کل آن تشکل نیستم و استعفا دادهام قائدتا عضو شورای مرکزی جبهه هم نیستم. لذا در جلسات جبهه هم شرکت نمیکنم.
الان روابط تیره و تار شده است؟
شما میتوانید تعبیرهای خودتان را داشته باشید.
نه تعبیر خودم نیست از آن چه شما میگویید جمع بندی خودم را میگویم.
من تصور میکنم که دوستانمان در جبهه و کل دوستانمان در مجموعه جریان اصولگرایی و مسمی به اصول گرایی بایستی یک بازنگری اساسی داشته باشند.
شما صلاحیتتان احراز نشد یا این که اصلا انصراف دادید؟
از من دعوت شد که انصراف بدهید و من بحث مفصلی با دوستان کردم و فکر میکنم که متقاعد شدند که من انصراف ندهم.
ایرادی هم ندارد بعضی از آقایون نمی دانم چرا خیلی اصرار داشتند که ما یک طوری انصراف بدهیم که معلوم نشود صلاحیتمان احراز نشده است. یک قاعده خاص خودش هست و تمکین هم میکنند. چیز خاصی هم نیست. اتفاقا مردم هم خیلی از رفتار خیلی از بزرگانی که ثبتنام کردند و احراز نشدند و تمکین هم کردند خیلی خوششان آمد. این یک نوع ادبیات قانونمندی و نوجه به قانون است.
این یک رویهای است که من هم به آن احترام میگذارم.
ما یک اسم میگوییم شما در حد یک کلمه یا یک عبارت کوتاه بفرمایید.
دکتر علی اکبر ولایتی؟
اولین سکاندار دستگاه دیپلماسی بعد از دوره لیبرالها و ...
دکتر سید کمال خرازی؟
آرام، متین، جدی و یک استاد قابل احترام
دکتر محمد جواد ظریف؟
وزیر خارجه با سابقه، پرانرژی و پرتلاش و الان متفاوت از زمان انتصابش برای این که بر ذوق زدگیها و شتابزدگیهایش غلبه پیدا کرده است و من فکر می کنم که باید دعا کنیم که در چارچوبها منافع ملت ایران بتوانند دیپلماسی را جلو ببرند.
خانم هیلاری کلینتون؟
وزیر خارجه ای که هنوز سودای ریاست جمهوری در سردارد
سرگئی لاوروف ؟
دیپلمات جدی که منافع روسیه را خوب میشناسد و در راستی این منافع تلاشش را میکند.
احمد داوود اغلو؟
وزیر خارجهای که نقش زیادی در توفیقات آقای اردوغان تا شروع بحران سوریه داشت و اشتباه تاریخی او از نحوه تعامل ترکیه با بحران سوریه آغاز شد.
سعود الفیصل؟
حلقه جدی اعمال سیاستهای متحدین و دوستان غربیشان در منطقه
بانکی مون؟
آقای بانکی مون ضعیف ترین حلقه در زنجیره دبیران کل سازمان ملل متحد است و به خاطر دارم که آقای کوفی عنان بعد از مسئولیتش به تهران سفر کرده بود در ملاقاتی که با من داشت گفتم چرا دبیر کلهای سازمان ملل یکی از بعد دیگری ضعیف و ضعیفتر میشوند. این طور نیست؟
گفت کاملا درست است و حق به جانب شماست حتی در دورهای که من دبیرکل سازمان ملل بودم بعضی پیشنهاد داده بودند که ما آن کلمه کل را برداریم یعنی secretary general بشود Secretary- United Nations
. یعنی این دبیر کلی کلش را هم برداریم وی این ها کسانی بودند که میخواستند دبیر کل نقشی نداشته باشد در صورتی که ما در گذشته دبیرکلها را در خط مقدم بحرانهای منطقهای و دنیا صرف نظر از عملکردشان داشتیم امروز این نقش را ندارند.
بشار اسد؟
چهره ای که به راهش اعتقاد داشت و نشان داد که خلف صالحی برای پدرش بود و پدرش سوریه را در منطقه به لنگر دیپلماسی منطقه تبدیل کرده بود و ایستادگی بشار اسد و هم فکران او و ارتش سوریه نشان داد که می توان قوی ترین ائتلافها را شکست داد، برای امریکاییها بعد از افغانستان و عراق شکست سوریه بسیار سخت بود.
سردار حاج قاسم سلیمانی؟
در مورد آدمهایی که در یک عبارت تعریف نمیشوند سخت است سخن گفتن، کسانی که خودشان را وقف مبانی اعتقادیشان کردند و تحولی که آقای سلیمانی در نوع تعامل با تحولات منطقهای ایجاد کرده است از بعد روابط خارجی، به نظر من یک گنجینه ماندگاری است که آیندگان خواهند فهمید و حالا حالاها میتوانند از آن استفاده کنند.
انتهای پیام/