«دهلوی» و بیرون دویدن هندیتبارانِ فارسیگو از دستور زبان
خبرگزاری تسنیم: ارج و مقام امیرخسرو دهلوی که در شاعری زبردست بود، تا جایی است که به قول مرحوم استاد مجتبی مینوی، خواجه شیراز مفتاح دیوان خود را از وی اقتباس کرد. او سروده بود: «شراب لعل باشد قوت جانها، قوت دلها - الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها
خبرگزاری تسنیم - محمد سهرابی:
بسم الله الرحمن الرحیم - امیرخسرو دهلوی از گویندگان قرن هفت و اوایل قرن هشتم هجری است. شاید بتوان این شاعر بزرگ را قبل از بیدل بزرگترین شاعر غیرایرانی دانست که به فارسی شعر میساخته است. او ترکنژاد و هندیزاده بود (همچنان که بیدل مغول بود). او را از حیث تسلط بر ادبیات فارسی سعدی هندوستان نامیدهاند.
هرچند استاد محمد معین سبک و شعر او را آغاز و طلیعهی سبک هندی و یا همان طرز تازه دانسته است، باید گفت شاید استفادههای دور و غریب هندویان پارسیگو از دستور ادبیات فارسی که البته امیرخسرو نیز در زمرهی آنان است، استاد معین را بر آن داشته است تا شعر امیرخسرو را اولین جرقههای شعر هندی بداند، و گر نه اگر بنا را بر تعبیراتی خالی از سبک عراقی بگذاریم، سنایی و نظامی و غیر هما از این دست تعبیرات کم ندارند. پیشتر از امیرخسرو، شاعران گفته بودند که:
بهمحض التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها
این بیت انگار صیقل بیدل دارد، اما از بیدل نیست. بیرون دویدن شعر هندیتباران فارسیگو از دستور زبان فارسی پرواضح است. مثلا شاید ما در فارسی مقبول ندانیم که زمین را جمع ببندیم و بگوییم زمینها؛ چرا که زمین در واقع یکی است و جمع بسته نمیشود و در واقع این طرز هم که امروزه برقرار است از اروپاییان گرفته شده است که میگوییم حافظها، فردوسیها، سعدیها. بلکه ما در زبان خودمان داریم که امثال سعدی، امثال حافظ.
حرفم سر زمین بود که شاید اصولی نباشد جمعبستن آن چرا که از همین قرار نمیتوانیم بگوییم خورشیدها، مریخها، آمریکاها، آسیاها. این در حوزهی زبان است نه در ادبیات. البته اگر دربارهی چند قواره زمین بخواهیم صحبت کنیم در محاوره میگوییم که مثلا: پدربزرگ زمینها را فروخت. و یا میگوییم زمینها جواز ساخت ندارند. اما در قاعدهی کلی زمین جمع بسته نمیشود. ما نهایتا اگر بخواهیم زمین را بشماریم باید واحدی قراردادی برای آن تعیین کنیم؛ مانند قطعه، قواره، جریب، هکتار و غیره. به بیت زیر نگاه کنید:
گر مهرگیا بایدت ای دوست طلب کن
هرجا که چکد آب دو چشمم به زمینها
منظور امیرخسرو «جایها» بوده است. یعنی زمین در معنای غیر اصیل بکار رفته است. زمین در اینجا معنای کرهی زمین را نمیدهد بلکه معنای «جا» میدهد. زمینها یعنی جایجای. ولی به هر حال جای را نیاورده و زمین را آورده است. و انصافا زیبا آورده است.
من خودم اینجور جمع بستنها را میپسندم و منظورم از آوردن مثال، نقد شعر نیست. تنها مثال میزنم. میخواهم بگویم شاید و البته شاید وجود اینجور کارها در دیوان امیرخسرو است که باعث شده تا دکتر معین او را پیشقراول سپاه هند در فتح سرزمین شعر بداند. بر هیچ کس پوشیده نیست که انحراف ممدوح در شعر از عراقی به هندی از همان شیراز و البته توسط بابافغانی و باز البته با شروع سبک و مکتب وقوع صورت پذیرفته است. و البته منکر این نیستم که تخطی از دستور زبان فارسی در شعر (نه در نثر) که بسیار هم از دیدگاه من شیرین و مقبول است، مضمون آفرین است. همین تخطیهای شیرین، دیوان بیدل را مملو از نگاههای زیبا نموده است، تا جایی که انگار بیدل مشغول وضع قوانین جدید دستوری است تا بیرون رفتن از دستور. این وضع قوانین طرزی را ساخت بنام طرز بیدل، که گویی مختص خود او بوده است.
به هر حال امیرخسرو، این طوطی شیرین سخن که از دورهای خاص به بعد، تخلص خود را نیز «طوطی» گرفته است، از بزرگان شعر فارسی است. او علاوه بر زبان فارسی، ترکی، عربی و سانسکریت را با اشراف تمام میدانسته است. گویا حافظ که در سال وفات او به دنیا آمده است این بیت را با توجه به مقام شاعری امیر سروده است؛ هرچند که امیر هنگام سروده شدن این بیت در خاک آرمیده بود:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
ارج و مقام این شاعر زبردست، تا جایی است که به قول مرحوم استاد مجتبی مینوی، خواجهی شیراز مفتاح دیوان خود را از وی اقتباس کرده است. بیت امیرخسرو چنین است:
شراب لعل باشد قوت جانها قوت دلها
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
مزار امیرخسرو دهلوی در هند مورد توجه اهل دل است، مردم او را طواف میکنند و حاجتمندان چنان که درماندگان از اولیا حاجت بخواهند از جنابش حاجت میطلبند و او را زیارت میکنند. روحش شاد و مقامش بلند باد.
در پایان غزلی از امیرخسرو دهلوی را با هم میخوانیم:
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد
به لبم رسید جانم تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم به چه کار خواهی آمد
غم و غصه فراقت بکشم چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندر این ره که فکار خواهی آمد
می توست خون خلقی و همی خوری دمادم
مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد
همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
کششی که عشق دارد نگذاردت بدین سان
به جنازه گر نیایی به مزار خواهی آمد
به یک آمدن ربودی دل و دین و جان خسرو
چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد
انتهای پیام/