نفسِ خراسانیام را پاس داشتم و در قصههایم به تمامی جاری ساختهام
خبرگزاری تسنیم: همهٔ شکر من این است که جز نوشتن کاری بلد نیستم. همهٔ شوق من این است که جز نوشتن، هیچ شوقی مرا کامل نمیکند. نویسندهام آقا! باکی نداشته و ندارم که در این تابوی جاری، همهٔ عمر بمانم و مثل همواره و همیشه از این خانه و صاحب آن حرف بزنم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری، هنرمند متعهدی است که چه در سالهای سلامت و چه اکنون که در جنگ و استقامت با بیماری است تلاش داشته تا چراغ هنر دینی را روشن نگاه دارد، که اگر اینگونه نبود نام نیک و هنر باخلاقیتش در هر جشنواره به عنوان برگزیده اعلام نمیشد و اولین گزینه برای روی صحنه رفتن یک نمایش دینی و چاپ آثاری باشکوه که چهار دوره کتاب سال و جوایز بین المللی چون یونیسف و کسب نشان عالی رایو را به خود اختصاص داده، نبود.
تازهترین کتاب سعید تشکری با عنوان «مفتون و فیروزه» در حالی روانه بازار کتاب شده که میتوان گفت با انتشار آن، ادبیات داستانی انقلاب اسلامی شاهد انتشار یکی از شاهکارهای خود در سی سال اخیر است، شاهکاری که هم در مضمون و شیوه روایت و قصهپردازی و هم در محتوا به ساختار و شیوهای نوین دست پیدا کرده است و بدون شک مخاطب خود را شگفتزده میکند. «مفتون و فیروزه» از سویی دیگر نیز اثری قابل تأمل است و آن نقشآفرینی شخصیت اول سیاسی کشور با نامی حقیقی و بدون لفافه در آن است. مقام معظم رهبری با تمام وجوه شخصیت فرهنگی فرهیخته خود، در این رمان به نقشآفرینی داستانی پرداختهاند و شرح فعالیتهای فرهنگی ایشان به ویژه ارتباط معظمله با جریانهای فکری شهر مشهد و خطدهی و تزریق باورهای ناب دینی از سوی ایشان به فعالیتهای فرهنگی و فکری موجود در شهر مشهد پیش از انقلاب بخش قابل توجهی از این رمان را میسازد؛ و به نوعی میتوان این رمان را تاریخ شفاهی فعالیتهای فکری فرهنگی ایشان در مشهد و میزان تأثیرگذاری آن به شمار آورد.
تشکری در یادداشتی به مناسبت ولادت امام رضا(ع) ضمن اشاره به رمان «بارِ باران» را که در سالهای 85 و 89 برنده کتاب سال شده است، یادداشتی را منتشر کرده است:
همهٔ شکر من این است که جز نوشتن کاری بلد نیستم. همهٔ شوق من این است که جز نوشتن، هیچ شوقی مرا کامل نمیکند. نویسندهام آقا! باکی نداشته و ندارم که در این تابوی جاری، همهٔ عمر بمانم و مثل همواره و همیشه از این خانه و صاحب خانه حرف بزنم. نفسِ خراسانیام را پاس داشتهام و در قصههایم به تمامی جاری ساختهام.
من در جغرافیای مشهد نفس کشیدهام. آخ چه قدر دلتنگ آن صبحهای طاقم! طاق و عیاق، وقتی به حرم میرسی، هوا را هم جارو کردهاند؛ از بس پاکیزه و نو است بهشتِ خانهٔ رضا! چقدر مصفاست و معطر. این جغرافیا، عجیب هویتی دارد؛ هر چه تاریخ این سرزمین، پَرپَر شدهٔ قدرت هاست، جغرافیا سبز میشود، میماند و دانه میدهد. چون هویت میدهد، حجم دارد، جسم و جان دارد، سرما و گرما، روح و هستی. هنوز پیجوی این آستانم تا شاید روزی، روزگاری مرا به نامی و کامی بخوانند؛ نویسندهای که فقط از خانهٔ او مینوشت.
من همواره پارهٔ ذوقم را از حرمت تازه میکنم. شاید خشتی، تکهای، گچی، آیینهٔ کوچک از دیوار آن باشم و بمانم.
رضایم باش آقا! تا بال و پَر یابم و در خانهٔ تو کاتبی و بر فرشِ تو عاشقی؛ این شوق را بنویسم که عشقِ این کاتب، همه این است که تو صاحب این مشق و عشق و شوق باشی. آمین!
انتهای پیام/