کمند همدانیها در سنگلچ افتاد
خبرگزاری تسنیم: نهایت نمایش «کمند گیسو» نمایشی جذاب برای مخاطب است؛ چرا که در تجربه تماشای آن مخاطب با صحنههای شادش ابراز شادمانی میکرد و در لحظات غمانگیزش سکوت اختیار مینمود.
خبرگزاری تسنیم_ احسان زیورعالم
نمایش عروسکی «کمند گیسو» روز گذشته در بخش صحنهای پانزدهمین جشنواره بینالمللی تئاتر عروسکی تهران مبارک و در تماشاخانه سنگلج روی صحنه رفت. این نمایش که محصول گروه صحنه از استان همدان بود، داستان پسری یتیم به نام رجب است که قدی بلند و زبانی الکن دارد. رجب بدین واسطه توسط اهالی محل تمسخر میشود و فاقد آن احترامی است که عمهاش توقع دارد. رجب شاگرد نانوا میشود و در نانوایی عاشق دختر مهر علی، ثروتمند شهر میشود. رجب عاشق چلهنشین کوچه منزل مهرعلی میشود تا شاید مهرعلی با ازدواجش موافقت کند. شبی سارقی به قصد دزدیدن اموال مهرعلی، صاحبخانه را به قتل میرساند. با فرار قاتل، قتل را گردن رجب میاندازند. در روز اعدام رجب، وی به درگاه امام رضا(ع) دعا میکند، قاتل پیدا میشود و رجب آزاد میشود. مهر رجب پس از نجات کودکی از آتش به دل دختر مهرعلی میافتد و آن دو به وصال هم میرسند.
داستان «کمند گیسو» طبق همان الگوی داستانهای فولکوریک ایرانی نقل میشود. فرمول سادهای که ولادیمیر پراپ در ریختشناسی پریانش به زیبایی تحلیل کرده است. پسری که از هر لحاظ نسبت به دختر – شاهزاده – در سطح پایینتری قرار دارد پس از طی ماموریتهایی به وصال میرسد و مانع روبرویش کسی نیست جز پدر – شاه – که او را به ماموریت ارسال میکند.
داستان رجب مو به مو از چنین رویهای تبعیت نمیکند و این عدول از فرمول را باید در شخصیتپردازی رجب جستجو کرد. در نگاه پراپ پسر خواستگار به هر نحو یک قهرمان محسوب میشود. قهرمانی که برای رسیدن به دختر به آب و آتش میزند و ماموریتهای مشکلی که به کشتن اژدها و دیو ختم میشود، فرستاده میشود. برخلاف قهرمان پراپ، رجب پسری است منفعل که در برابر تحقیر و تمسخر افراد نیز دست به عکس العملی نمیزند.
چنین رویهای در خلق قهرمانهای منفعل در بسیاری از آثار ایرانی دیده میشود. قهرمان منفعل بدون آنکه دست به کنشی زند، براساس معجزهای نجات مییابد و رستگار میشود. این رویه اگرچه یک نگاه قابل احترام است؛ ولی بسط آن در بافت ادبی – هنری یک جامعه نماد و نشانهای مبارکی نیست. با آنکه نمایش «کمند گیسو» به شکلی در راستای آثار نمایش رضوی نیز قرار میگیرد، توسل به امام رضا (ع) برای شفاعت و نجات از گرفتاری – بخصوص در صحنه زندان و ظهور مادر رجب – نقش مهمی در گرهگشایی انتهایی نمایش ایفا میکند و این مهم نقش مهمی در انفعال شخصیتها دارد و مرا به یاد شعر «یکی روبهی دید بیدست و پا» از استاد سخن میاندازد.
نکته مهم و قابل توجه در نمایش گیسو کمند استفاده درست از لهجه به عنوان بخش مهمی از بافت داستان و نمایش است. برخلاف نمایشهای رایج که لهجه محملی برای خنداندن مخاطب میشود، نمایش گیسو کمند از این مساله مبراست. گیسو کمند با لهجه همدانیش، با توجه به تفاوتهای ظریف زبانی آن – درباره تفاوت گویشهای مناطق مختلف این استان – به تک تک شخصیتهای ابعاد ویژهای میبخشد و آنان را از هم مجزا میکند. برای مثال شخصیت مهرعلی با لهجه شبیه به لهجه مردم ملایر سخن میگوید و مخاطب به راحتی قائل به تمیز میان آنان میشود.
ولی نکتهای که مستلزم توجه است، جنس روایت «کمند گیسو» است. کارگردان با انتخاب فضایی شبیه به جامپ کات در سینما و بهتر است بگوییم ترفند پرش زمانی چخوفی، بخشهایی از نمایش را نمایش نمیدهد و درک آن را به مخاطب محول میکند. برای مثال از قتل مهرعلی تا دادگاه رجب، پرش روایی وجود دارد که نمایش را از درازگویی و اطناب نجات میدهد. درک چنین مسالهای از جانب خالق این نمایش قابل تحسین است. لیکن نمایش در راستای خلق چنین روایت به نوعی آسیب میخورد.
کارگردان برای انتقال سریع صحنهها ناچار است تعداد زیادی قطع در نمایش ایجاد کند، صحنه را تاریک کند و کارگران صحنه را برای تغییر دکور به سن بفرستد. این تغییر دکور زمان طولانی از نمایش را به خود اختصاص میدهد که با گذشت زمان مخاطب را آزار میدهد و ریتم نمایش را کند میکند و هدف اصلی کارگردان را کمرنگ میسازد. در نهایت نمایش «کمند گیسو» نمایشی جذاب برای مخاطب است؛ چرا که در تجربه تماشای آن مخاطب با صحنههای شادش ابراز شادمانی میکرد و در لحظات غمانگیزش سکوت اختیار مینمود. امید است چنین نمایشهایی که در دل شهری جز تهران خلق شدهاند مجال دیده شدن در گوشه گوشه ایران را داشته باشند.
انتهای پیام/