حجت الاسلام دعاگو؛ مبارزی که سه نام داشت


حجت الاسلام دعاگو؛ مبارزی که سه نام داشت

خبرگزاری تسنیم: پس از ورود به مشهد، مبارزات سیاسی من هم شروع شد. بخشی از موضع گیری های سیاسی طلبه ها در مشهد مقدس متأثر از نوع سخنرانی ها و مسایلی بود که آقای طبسی در کلاس درس خودشان مطرح می کردند.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم،اینجانب محسن دعاگو سال 1331 در بخش فیض آباد محولات، از توابع تربت حیدریه، متولد شدم. پدرم محمدعلی و نام مادرم کلثوم است. جوّ خانوادگی ما کاملاً مذهبی بود. پدرم با این که شغل آزاد دارد، از تحصیلات و اطلاعات خوبی بر خوردار است تا حدی که می تواند بعضی از جلسات را اداره کند. پدر بزرگ پدری ام، مرحوم ملامحسن، از شخصیت های مذهبی معروف در بخش فیض آباد محولات و پدربزرگ مادری ام، مرحوم آقاشیخ عباسعلی مقدسی، روحانی ای بسیار متدین، اهل تهجد وشب زنده داری بود .سال اول و دوم ابتدایی را در روستای شادمهر، از توابع تربت حیدریه، گذراندم و قرائت قرآن از نزد پدرم فرا گرفتم. زمانی که هفت ساله بودم، خانواده ام به شهر تربت حیدریه کوچ کرد.

 *تحصیلات

آموختن دروس حوزوی را در تربت حیدریه و مدرسه ای به نام شیخ یوسفعلی آغاز کردم. در آن جا خطاطی را فراگرفتم و کتب «معراج السعاده» و «کلیله و دمنه» و امثال این ها را خواندم. این مدرسه در حقیقت مکتب خانه ی منظم و مرتبی بود. پس از آن به مدرسه ی هراتی، که حوزه ی علمیه است، رفتم و کتاب«جامع المقدمات» را نزد رئیس حوزه ی علمیه ی تربت حیدریه، مرحوم حاج آقا شیخ عبدالله امامی خواندم.

در تربت حیدریه پدرم مدتی آسیاب برقی داشت و مدتی پشم و نخ فروشی می کرد و زمانی در کوچه ی منتهی به مدرسه ی شیخ یوسفعلی قنادی داشت، زمانی نیز تجارت می کرد. در مغازه ی پشم و نخ فروشی ایشان عکس حضرت امام نصب شده بود. و روی عکس، آیه ی «فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما» نوشته شده بود.پدرم از همان اوایل، مقلّد حضرت امام بود. آشنایی بنده با حضرت امام ـ رضوان الله تعالی علیه ـ از طریق پدرم صورت گرفت.

یک بار پدرم در مجلس سخنرانی سیاسی و تند یکی از علمای مشهد حضور داشت که منجر به دستگیری ایشان شد. و چند روزی را در زندان به سر برد وشکنجه شد. پس از چندی برای ادامه ی تحصیل راهی مشهد شدم. ابتدا به مدرسه ی باقریه ـ که در نزدیکی حرم مطهر بود ـ رفتم. دایی مرحومم محمدتقی مقدسی، از روحانیون خوب مشهد بود و در کوی طلاب زندگی می کرد. روزها در مدرسه ی باقریه در همان حجره ی مرحوم دایی ام تحصیل می کردم و شب ها در منزل ایشان می خوابیدم. پس از مدتی وارد مدرسه ی عباسقلی خان، واقع در پایین خیابان مشهد شدم. در سر در ورودی مدرسه حجره ای گرفتم. از محضر اساتیدی همچون آقای واعظی خاوری، آقای سید حجت هاشمی، آقای شیخ غلامعلی پور، مرحوم ادیب نیشابوری، آقای رضازاده، آقای طبسی، آقای صالحی، آقای محامی، مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای، آقای دِهشت، آقای اشکذری، و آیت الله العظمی میلانی، علوم بسیاری را فرا گرفتم. در حجره ی خودم(مدرسه ی نواب) و مسجد گوهر شاد و مدرسه ی میرزاجعفر، تقریباً تمام سطوحی را که خوانده بودم تدریس می کردم.  در مدرسه ی آیت الله میلانی در امتحانی که از درس لمعتین گرفتند، برنده شدم و جوایزی گرفتم که هنوز آن ها رادارم. مرحوم آیت الله العظمی میلانی، به کسانی که بهترین نمره ها را گرفته بودند، یک دوره کتاب «مکاسب»، «کتاب الدین صدوق» ویک عبا هدیه داد.درس رسائل الجدیده و اسلام شناسی را نزد آیت الله سید علی خامنه ای فرا گرفتم. همچنین در بحث های عمومی در مسجد کرامت و مسجد امام حسن عسگری(ع) توسط ایشان برگزار می شد شرکت می کردم. تحصیلاتم را در تهران ادامه دادم. قسمتی از درس خارج را در مدرسه ی مروی، نزد مرحوم حاج میرزا احمد آشتیانی و بقیه ی آن را در مسجد سید عزیز الله، از مرحوم آقای سید محمدتقی خوانساری فرا گرفتم.  زمانی که درقم اقامت کردم در درس فقه آقای حاج شیخ جواد تبریزی، که در مدرسه ی خان تدریس می کردند، شرکت کردم. خارج اصول را از محضر جناب آقای وحید خراسانی استفاده می کردم. حوزه ی درس ایشان خوب و پر رونق بود و از دیدگاه های حضرت امام(ره) هم بهره می گرفت. مدتی هم به طور خصوصی، همراه مرحوم آقای سیداحمد خمینی ـ فرزند حضرت امام ـ آقای سید محمد خاتمی، آقای سید محمد هاشمی و آقای محمد صدوقی و چند نفر دیگر در درس فقه آقا موسی زنجانی شرکت می کردم. چون در آن زمان ایشان از علاقه مندان حضرت امام(ره) بود، دور ایشان جمع شدیم.
در حوزه ی علمیه ی قم، کلاس های حاج آقا موسی شبیری زنجانی و آقای حاج شیخ جواد تبریزی در درس خارج فقه و کلاس آقای وحید خراسانی در درس خارج اصول از نظر علمی در سطح شایان توجهی قرار داشت.

*ازدواج

در سال 1350، که دوران طلبگی را در مدرسه ی نواب می گذراندم، پدرم به حجره ی من آمدند و مسئله ی ازدواج را مطرح کردند. پس از توافق پدرم از دختر عمه ام خواستگاری کردم و در شب نیمه شعبان همان سال عقد کردیم.
پس از گذشت چند ماه از ازدواج، دستگیر شدم و بیش از دو ماه بازداشت بودم. در این مدت، مادر و همسرم خیلی بی تابی می کردند و می گریستند. من و همسرم در دوران عقد به سر می بردیم و او نسبت به فعالیت های سیاسی من هنوز توجیه نشده بود. چند ماه بعد، در ابتدای سال 1351، مراسم عروسی در فیض آباد برگزار شد.
بعد از ازدواج یکی از بهترین دوران های زندگی من آغاز شد، موفقیت های زیادی در تحصیل کسب کردم و همسرم نقش زیادی در پیشرفتم در تحصیل و تدریس و مبارزه داشت. ایشان در خصوص مخفی کردن اعلامیه ها و انتقال آن ها با من همکاری بسیاری کرد.

 *تولد اولین فرزند

سال های 1351 و 1352 ، اولین فرزندم در  مشهد متولد شد. من آیت الله خامنه ای را به منزل دعوت کردم. ایشان تشریف آوردند و از من اسم فرزندم را سؤال کردند. وقتی ایشان متوجه شدند فرزندم دختر است، روایتی از حضرت رسول(ص) برای من گفتند که چنین بود: «من سعادت المرء المسلم آن یکون اول ولده بنت». این روایت را خودم تا آن زمان ندیده بودم.  

 *شروع فعالیتهای سیاسی

پس از ورود به مشهد، مبارزات سیاسی من هم شروع شد. بخشی از موضع گیری های سیاسی طلبه ها در مشهد مقدس متأثر از نوع سخنرانی ها و مسایلی بود که آقای طبسی در کلاس درس خودشان مطرح می کردند. با مرحوم آقای هاشمی نژاد نیز در مشهد آشنا شدم. در تهران با تعدادی از اعضای سازمان مجاهدین آشنا شدم و هنگام بازگشت به مشهد به توزیع اعلامیه آنان می پرداختم، در سالگرد کشته شدن دو تن از اعضاء سازمان ـ مهدی رضایی و شامخی ـ سخنرانی پر شوری در باب «زیارت» مطرح کردم که کاملاً سیاسی بود. من در آن منابر به نام اخلاقی خود را معرفی کرده بودم. اواخر سال 52 با استفاده از شیشه بطری استنسیل و آغشته کردن آن به مرکب اعلامیه هایی در باب جنایات شاه و مزدوری و وابستگی او به آمریکا.... چاپ و توزیع می کردیم. پس از این جریان، مورد تعقیب ساواک بودم و مجبور به مهاجرت به تهران شدم. در دوران متواری بودن دو پسرم به دنیا آمدند. اکثر کتاب های مهم سازمان مجاهدین خلق را مطالعه کردم. با وجود اینکه فراری و تحت تعقیب بودم؛ با آقایان، طالقانی، رفسنجانی دیدارهایی داشتم و در پیرامون دیدگاههای مارکسیستی سازمان نظراتی دادم آنها برنظر من صحه گذاشتند وحتی آیت الله طالقانی به من گفت که شما با آنها صحبت کن و نگرانی من را به ایشان بگو. به پیشنهاد آقای رفسنجانی به یزد رفتم. ایشان مرا به آیت الله صدوقی معرفی کرد ودر یزد پس از چند سخنرانی با نام مستعار فیض آبادی مخفیانه به تهران برگشتم.

ساواک در تهران به تعقیب اخلاقی و در شهر مشهد به دنبال دعاگو و در یزد به جستجوی فیض آبادی بود، غافل از اینکه هر سه ی آنها یک نفرند. اوضاع نامساعد اقتصادی مرا دوباره به قم کشاند و پس از شناسایی در قم دستگیر شدم. و به کمیته مشترک ضد خرابکاری بردند. بازجویی و شکنجه ؛ بیش از یک سال را در زندان قصر گذراندم. انعکاس فتوای حضرات آیات؛ طالقانی، منتظری، ربانی شیرازی و.... مبنی بر نجاست کمونیستها، بحث با مجاهدین خلق در زندان قصر، پختن حلوا برای درگذشت دکتر شریعتی و انتقال مجدد به کمیته مشترک، انتقال به اوین، هم بند شدن با آقایان رفسنجانی، منتظری، طالقانی، لاهوتی، رفیق دوست و.... از خاطرات مهم من در زندان است.

 *مسئولیت ها:

امام جمعه شمیرانات،
عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی
فرمانده کمیته انقلاب اسلامی وزارت آموزش و پرورش
نماینده اول قوه مجریه در صدا وسیما
دبیرشورای سرپرستی صداو سیما
دبیرشورای ائمه جمعه استان تهران
نماینده ولی فقیه در امور دانشجویان آسیا واقیانوسیه

منبع: کتاب خاطرات حجت السلام دعاگو، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 22-25
 

 

منبع:مشرق

انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.

بازگشت به صفحه سایر رسانه ها

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
triboon