حال و هوای شکوفههای نصف جهان در نخستین روز بازگشائی مدارس
خبرگزاری تسنیم: کلاس اولیها در آخرین روز شهریور، نخستین دوران تحصیلی خود را در فضائی بانشاط و پرانرژی آغاز کردند تا پا در راهی بس عظیم بگذارند و گروهی دیگر از آیندهسازان افتخارآفرین برای ایران اسلامی باشند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، امروز نصف جهان حال و هوای متفاوتی به خود گرفته بود، پائیز در راه است اما گوئی بهار زودتر از او آمده، آن هم به دلیل شورو هیجان وصف ناپذیر شکوفههائی که از امروز بچه مدرسهای شدند و کولهپشتی به دوش، پیمودن ِ راهی بس عظیم اما دوست داشتنی را آغاز کردند.
امروز با عبور از کنار هر دبستان صدای فریاد شادی آفرین کودکان تازه وارد به گوش میرسید، وارد مدرسه که میشدی تمام چهرهشان سرشار بود از لبخند و شاید هم کمی دلهره...
امروز ناخودآگاه شعری خاطره انگیز را زیرلب زمزمه میکنی... اگر زمان به عقب برمیگشت آنقدر که تو هم بچگی کنی، به یقین از آن دسته کودکانی بودی که برای رفتن به مدرسه سراز پا نمیشناختی، کولهات را در دو دست محکم میچسبیدی و با شنیدن ترانه بازگشائی مدارس سرشار از شوروهیجان میشدی...
چند دختربچه بازیگوش از همان ابتدای ورود به مدرسه دست مادرشان را رها کردند و با هیجان در حیاط پای دویدن گرفتند، چندتای دیگرهم با چشمانی باز اطراف را نگاه میکردند تا مبادا صحنهای را از دست بدهند، که میداند در دل کوچکشان چه میگذرد؟!
از دور چهره معصوم یکی از دخترکان تازه وارد زیر نور آفتاب برق میزند، حدست درست بود جلوتر که میروی قطرههای اشک را روی گونههای سرخش میبینی!
صبا کمی ترسیده است، فضای مدرسه با آن همه دانشآموز هم سن و سال که هرکدام کیفهای بزرگتر از قدشان بر پشت دارند و مادران و پدرانی که سعی میکنند با لبخند دلهره را از دل کودک دلبندشان دور کنند، شاید واهمه صبای نازنین را کمی بیشتر کرده باشد.
تمایلی به حرف زدن ندارد و مدام پشت دست مادرش پنهان میشود و زیرچشمی همه را دید میزند...
کمی آن طرفتر فاطمه کوچولو که بیشتر به مهدکودکیها میماند کنار پدرش ایستاده است، دخترکی جسور و باهوش که با وسواسی خاص پاسخ سئوالات را میدهد، او میگوید: مدرسه را دوست دارم و دلم میخواهد زودتر بزرگ شوم، به مادرم قول دادهام دکتر شوم و خیلی زود او را درمان کنم...! انگیزه عجیبی در چشمانش موج میزد، حالا میفهمیدی چرا فاطمه از معدود دخترکانی بود که دست در دست پدر به مدرسه آمده بود...
خانم مدیر با هیجانی که میشد حدس زد تحت تأثیر شورونشاط کودکان تازه وارد به او هم سرایت کرده پشت تریبون میرود و بچهها را به ایستادن در خطوط یک دست صفها دعوت میکند.
بعضیها با نگاهی ملتمسانه دست از دست مادر میکشیدند و به سمت صفها میرفتند، بعضی دیگر اما انگار منتظر یک اشاره بودند تا زودتر از بقیه صف کلاس اولیها پر کنند...
همه با شنیدن صوت زیبای تلاوت قرآن کریم آرام در جای خود ایستادند و بعد از پایان کلام الهی با تمام حنجره خود صلوات بر محمد و آل محمد فرستادند، چند دقیقهای به حرفهای خانم مدیر گوش دادند، سپس از دست ِ معلمان خود که لبخندی مادرانه داشتند، شاخهای گل هدیه گرفتند.
حالا نوبت به آن رسید که یکی یکی از جلوی صفها به سمت تالار مدرسه و کلاسهای خود راهی شوند، نگاهی به مادران و پدران کردند اما اینبار نگاهی محکم و اطمینان بخش، آنچنان که حالا دیگر والدین میتوانستند با خیالی آسوده و دلی قرص کودکان مدرسهای خود را به خانه دومشان بسپارند...
شکوفهها از زیر قرآن مجید و دود عارفانه اسپند عبور کردند و رفتند تا آینده سازانی افتخار آفرین برای میهن سرافرازمان باشند...
انتهای پیام/ ب