خود آمریکاییها میگویند ۲۰۵۰ ابرقدرت نیستیم/ ایران قدرت جهانی بالقوه است/ اسلام تنها رقیب لیبرالیسم است
خبرگزاری تسنیم: استاد دانشگاه علامه طباطبائی میگوید: خود آمریکاییها الآن در محافل علمی این دغدغه را دارند که در سال ۲۰۶۰ ــ ۲۰۵۰ در نظام بینالملل چین میخواهد جایگزین آمریکا شود؛ این حرف خود آمریکاییها است که در اندیشکدههایشان بحث میشود.
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، سیدجلال دهقانی فیروزآبادی جوانترین استاد تمام دانشگاههای ایران در رشته علوم سیاسی و روابط بینالملل، مدرک دکتری روابط بینالملل خود را از دانشگاه بروکسل بلژیک اخذ کرده است. وی هم اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی است که سابقه ریاست دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی و عضویت در شورای تحول و ارتقای علوم انسانی را نیز در کارنامه خود دارد، از این رو برای بررسی "نظم نوین جهانی" و شرایط دوران گذار جهان به سراغ وی رفتیم تا پای صحبتهایش بنشینیم.
دهقانی با بیان اینکه دیدگاههای مختلفی در رابطه با نظم فعلی جهانی وجود دارد، گفت: در مقام تمثیل هم مثلاً میتوان گفت سیستم نظم بینالملل فعلی شبیه هیئت مدیره است. نظام بینالملل به صورت هیئت مدیرهای اداره میشود؛ به طوری که میتوان فرض کرد آمریکا رئیس هیئت مدیره و قدرتهای بزرگ دیگر نیز اعضای آن هستند، این با تکقطبی و هژمونی فرق میکند، یعنی آمریکا به فرض اینکه قدرتش از بقیه برتر باشد، برای مدیریت نظم بینالمللی نیاز به همکاری و همراهی یا موافقت بقیه قدرتهای بزرگ دارد؛ به نظر من این تحلیل به واقعیت نزدیکتر است.
وی افزود:خب حالا این نظم به اصطلاح یک - چند قطبی هم در حال تغییر و تحول است. تحولاتی که در نظام بینالملل رخ میدهد نوید دهنده این است که نظم بینالمللی هم به این صورت باقی نخواهد ماند و قدرتهای دیگر درصددند تا با افزایش سهم خود از قدرت جهانی فاصلهشان را با آمریکا کمتر کنند و یک نظم جدیدی را شکل بدهند.
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در بخش دیگری از اظهاراتش با تأکید بر اینکه افزایش قدرت رقبای آمریکا به منزله کاهش و تنزل جایگاه آمریکا است، تصریح کرد: پس ما باید در نظر داشته باشیم که ممکن است در مورد آمریکا در هر دو عرصه این اتفاق بیفتد. هم خود آمریکا به لحاظ توانمندی رو به افول باشد و هم قدرت سایر کشورها در حال افزایش است که برآیند آن کاهش جایگاه آمریکا در ساختار نظام بینالملل است. این هم یک بحثی نیست که فقط ما در ایران بخواهیم مطرح کنیم، در دهه 70 حتی در خود آمریکا هم بحث "پس از هژمونی" مطرح شد. در محافل دانشگاهی آمریکا، البته بیشتر در حوزه اقتصاد، این بحث مطرح بود که آمریکا هژمونی اقتصادی خود را در اقتصاد بینالملل از دست میدهد، خب حالا پس از این آمریکا چگونه باید رفتار کند؟
دهقانی اضافه کرد: پس خود آمریکاییها الان در محافل علمی این دغدغه را دارند که در سال 2050 -2060 در نظام بینالملل چین میخواهد جایگزین آمریکا شود؛ این حرف خود آمریکاییها است که در مراکز دانشگاهی و اندیشکدههای آمریکایی بحث میشود. پس اینطور نیست که ما مثلاً در ایران، روسیه و چین این را بگوییم، در آمریکا نیز چنین نظری وجود دارد. خب! این بیانگر این است که باید به واقعیتها توجه کرد.
وی در مورد اهمیت بُعد ارزشی و ایدئولوژیک قدرتهای جهانی گفت: اگر شما به تمدن غربی هم نگاه کنید اول آنها به لحاظ هنجاری و فکری و ارزشی تسلط پیدا کردند، بعد بنیانهای تمدنشان را بر اساس آن ایجاد کردند. پس اگر نگوییم یکی بر دیگری مقدم است که به نظر من هست، اول در غرب مینشینند تولید اندیشه و فکر میکنند، بعد مهندس و تکنسین آن را عملیاتی میکند، آنچه که بر عکسش در کشور ماست، یعنی ما کمتر فکر تولید میکنیم و راهبرد درست میکنیم و گفتمان میسازیم. به عبارتی در غرب اندیشه و فکر آنجا شکل میگیرد و بعد بقیه میآیند آن را اجرایی و عملیاتی میکنند، پس اگر ساختار گفتمان هنجاری مهمتر از ساختار مادی نباشد حداقل به همان اندازه مهم است.
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی خاطر نشان کرد: پس به این مسئله باید بسیار توجه کرد که همانطور که فروپاشی شوروی از هنجار و ارزش و ایدئولوژی و گفتمان شروع شد، در غرب هم اگر به پایان آن نظام اندیشگی و ارزشی و هنجاری برسند، کمکم تمدن هم فرو میپاشد؛ در طول تاریخ اینگونه بوده است، زیرا آن اضمحلال فکری فرهنگی مقدمه اضمحلال تمدن و فناوری است.
دهقانی در بخش دیگری از اظهاراتش در مورد اولین اقدام و الزام جمهوری اسلامی برای نقشآفرینی در نظم جدید جهانی نیز گفت: اولین الزام یا اقدام شناخت دقیق و درست تحولات و نظم بینالمللی است، زیرا اولین چیزی که ما نیاز داریم این است که ببینیم نظم بینالمللی چیست، چگونه است، در حال تغییر هست یا نیست و چه نظامی شکل خواهد گرفت، بعد ما بیاییم ببینیم حالا ما در این هندسهای که شکل میگیرد کجا قرار میگیریم و باید چه کار کنیم؟ پس این اولین اقدام فکر نظری است.
مشروح گفتوگوی خبرگزاری تسنیم با سیدجلال دهقانی فیروزآبادی را در زیر میخوانید:
تسنیم: بسم الله الرحمن الحیم. آقای دکتر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید تا بتوانیم از اظهارات و نظرات شما استفاده کنیم کمال تشکر را داریم. سالهای پیش بحثهایی در مورد نظم نوین جهانی تحت عناوین مختلف مطرح شده بود ولی با اتفاقاتی که در سالهای اخیر رخ داد باعث شد نظریهپردازان به فکر نظریات جدیدی در باب نظم جدید جهان بیفتند. از بحرانهای اقتصادی آمریکا تا شکستهای پیدرپی آمریکایی در کشورهای منطقه خاورمیانه نشان از تغییری در نظم جهان بود؛ به نظر شما علائم و نشانههای تغییر نظم جهانی چیست؟
دهقانی: بسم الله الرحمن الرحیم. تشکر میکنم از شما و خبرگزاری تسنیم. اول توضیحی درباره نظام بینالملل موجود و نظم بینالمللی مستقر بدهیم، تلقیها و دیدگاههای مختلفی در این مورد وجود دارد؛ لذا، نخست باید بررسی کرد با نظم بینالمللی که پس از فروپاشی شوروی در نظام بینالملل حاکم و مستقر شد، چه نظام بینالمللی شکل گرفته است؟ البته اختلافنظر و تلقیهای مختلفی در خارج و داخل کشور در این مورد وجود دارد؛ بخشی از این تلقیها هم ارزشی هنجاری است؛ به گونهای که هر کسی سعی دارد بر اساس ارزشهای خود نظام بینالملل را توصیف و تحلیل کند، گرچه واقعیت ممکن است با آنچه که علاقه و ارزش ما است کاملاً منطبق نباشد.
یک تلقی رایج این بود و کماکان هست که نظام بینالملل "هژمونیک" است، یعنی نظام بینالمللی که پس از فروپاشی شوروی و نظام دو قطبی شکل گرفت هژمونیک است و آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت باقی مانده به منزلت هژمونیک رسیده است. این تلقی از هژمونی بیشتر در چهارچوب نظریههای قدرتمحور واقعگرا در روابط بینالملل است؛ قائلین به این دیدگاه معتقد هستند تنها عامل تعیین کننده هژمونی، قدرت برتر مادی است؛ هم از نظر نظامی و هم از نظر اقتصادی.
پس چون نظام بینالملل دوقطبی بوده و یک قطب قدرت از بین رفته، تنها ابر قدرت باقی مانده آمریکا است، بنابراین نظام بینالملل هژمونیک است که قاعدتاً تکقطبی هم هست. پس میتوان گفت در یک تلقی، نظام بینالملل هژمونیک و نظام تکقطبی مترادف هستند و چون آمریکا تنها ابرقدرت باقی مانده است، لذا نظام بینالملل هژمونیک است.
یک تلقی دیگر این است که نظام تکقطبی و نظام هژمونیک، دو نظام مختلف هستند و با هم فرق میکنند. این تفکیک بیشتر بر اساس تعریفی است که اصالتاً از هژمونی ارائه شده است که در آرای به خصوص آنتونیو گرامشی آمده است؛ بر اساس این تعریف، هژمونی علاوه بر برتری قدرت مادی مستلزم برتری فرهنگی، ارزشی و هنجاری هم هست.
به بیان دیگر، قدرت برتر باید از یک فرهنگ و ایدئولوژی برتری هم برخوردار باشد که آن قدرت برتر مادی او را نیز توجیه ارزشی و ایدئولوژیک میکند، بنابراین حداقل الان به نظر من نظام بینالملل اینگونه نیست، یعنی حتی اگر بپذیریم که آمریکا قدرت برتر مادی است ولی نتوانسته قدرت خود را توجیه ارزشی و ایدئولوژیک کند و با برتری خود رضایت بقیه کشورها و قدرتها را جلب کنند.
پس هژمون علاوه بر منزلت برتر قدرت نظامی باید قادر باشد که به این برتری از طریق جلب رضایت سایر کشورها و قدرتها، مشروعیت هم ببخشد، آمریکاییها حتی پس از 11 سپتامبر هم موفق نشدند به این امر دست پیدا کنند. به طور موقت در یک مقطعی شاید بگوییم آن هیجاناتی که به وجود آمد همه از روی همدردی با آمریکا همراهی کردند ولی از آن به بعد آمریکاییها به هیچ وجه نتوانستند به آن برتری و منزلت برتر خودشان مشروعیت جهانی ببخشند.
بنابراین به نظر من نظام بینالملل، هژمونیک به این معنا، نیست، نهایتاً میشود گفت تکقطبی است، گرچه به نظر من تکقطبی هم به آن معنایی که به خصوص در رئالیسم به کار میبرند نیست. من خودم شخصاً معتقدم که نظام بینالملل یک - چندقطبی است، یعنی آمریکا یک قطبی از قدرت است، بهاضافه چند قطب قدرت در درجه دوم.
در مقام تمثیل هم مثلاً میتوان گفت سیستم نظم بینالملل فعلی شبیه هیئت مدیره است. نظام بینالملل به صورت هیئت مدیرهای اداره میشود؛ به طوری که میتوان فرض کرد آمریکا رئیس هیئت مدیره و قدرتهای بزرگ دیگر نیز اعضای آن هستند، این با تکقطبی و هژمونی فرق میکند، یعنی آمریکا به فرض اینکه قدرتش از بقیه برتر باشد، برای مدیریت نظم بینالمللی نیاز به همکاری و همراهی یا موافقت بقیه قدرتهای بزرگ دارد؛ به نظر من این تحلیل به واقعیت نزدیکتر است.
خب حالا این نظم به اصطلاح یک - چند قطبی هم در حال تغییر و تحول است. تحولاتی که در نظام بینالملل رخ میدهد نوید دهنده این است که نظم بینالمللی هم به این صورت باقی نخواهد ماند و قدرتهای دیگر در صددند تا با افزایش سهم خود از قدرت جهانی فاصلهشان را با آمریکا کمتر کنند و یک نظم جدیدی را شکل بدهند. اگر قدرتهای دیگر به ویژه روسیه و چین این فاصله قدرتشان را با آمریکا کم کنند، نظام سه قطبی میشود و اگر قدرتهای نوظهور دیگری هم به اینها بپیوندند نظام بینالملل چند قطبی میشود، پس نظام بینالملل در حال گذار است. حالا بعد از جنگ سرد و فروپاشی نظام دو قطبی هم میگویند نظام بینالملل در حال گذار است ولی هنوز هم نظم متصلبی استقرار پیدا نکرده است، برای اینکه قدرتهای بزرگ در صدد افزایش سهم خود از قدرت جهانی و کم کردن فاصله قدرت با آمریکا هستند.
البته این تلاش لزوماً به معنای جنگ با آمریکا نیست، زیرا راههای مختلفی برای افزایش قدرت در نظام بینالملل وجود دارد و راهبردهای مختلفی به کار گرفته میشود. فرض کنید چینیها بیشتر راهبرد ظهور مسالمتآمیز را در پیش گرفتهاند و به گونهای عمل میکنند که فعلاً تقابل و جنگی رخ ندهد و ضمناً جایگاه خودشان را در نظام بینالملل تعریف کنند و تثبیت کنند.
بنابراین در یک چنین شرایطی احتمال اینکه نظم یک - چند قطبی تبدیل به نظم چند قطبی شود، در یک پروسه درازمدتتر است؛ همچنین میتوان یک نظام دو قطبی را در آینده دورتری پیشبینی کرد که آمریکا و چین دو قطب قدرت را تشکیل بدهند؛ حتی برخی معتقدند در سال 2050- 2060 چین جای آمریکا را میگیرد و نظام بین الملل تکقطبی خواهد شد.
ولی فارغ از اینکه چه نوع نظامی شکل بگیرد میتوانیم ادعا کنیم که نظام بینالملل موجود در حال تغییر و تحول در دوره گذار است؛ و آنچه باز مسلم است این واقعیت است که آمریکا آن موقعیت و منزلتی که فعلا در نظام بینالملل دارد را در آینده به این صورت نخواهد داشت. اینکه ما میبینیم در نظام بینالملل هژمونی آمریکا کاهش پیدا میکند بخشی از آن به این دلیل است که سایر کشورها قدرت خود را افزایش میدهند، زیرا بخشی از موازنه و ساختار قدرت به این مربوط میشود که آن قطب قدرت چقدر قادر است قدرت و جایگاه خودش را حفظ کند و بخشی از آن مربوط به این میشود که دیگران چقدر خودشان را تقویت کنند؛ چون دیگر قدرتهای بزرگ از نظم هژمونیک، تکقطبی و حتی یک-چند قطبی راضی نیستند و در صدد این هستند که قدرت خودشان را افزایش دهند و جایگاه بهتر و بالاتری در سلسله مراتب قدرت جهانی کسب کنند.
پس افزایش قدرت رقبای آمریکا هم به منزله کاهش و تنزل جایگاه آمریکا است. پس ما باید در نظر داشته باشیم که ممکن است در مورد آمریکا در هر دو عرصه این اتفاق بیفتد. هم خود آمریکا به لحاظ توانمندی رو به افول باشد و هم قدرت سایر کشورها در حال افزایش است که برآیند آن کاهش جایگاه آمریکا در ساختار نظام بینالملل است.
این هم یک بحثی نیست که فقط ما در ایران بخواهیم مطرح کنیم، در دهه 70 حتی در خود آمریکا هم بحث "پس از هژمونی" مطرح شد. در محافل دانشگاهی آمریکا، البته بیشتر در حوزه اقتصاد، این بحث مطرح بود که آمریکا هژمونی اقتصادی خود را در اقتصاد بینالملل از دست میدهد، خب حالا پس از این آمریکا چگونه باید رفتار کند؟
پس خود آمریکاییها الان در محافل علمی این دغدغه را دارند که در سال 2050 -2060 در نظام بینالملل چین میخواهد جایگزین آمریکا شود؛ این حرف خود آمریکاییها است که در مراکز دانشگاهی و اندیشکدههای آمریکایی بحث میشود. پس اینطور نیست که ما مثلاً در ایران، روسیه و چین این را بگوییم، در آمریکا نیز چنین نظری وجود دارد. خب! این بیانگر این است که باید به واقعیتها توجه کرد.
یکی دیگر از نظامهای بدیل نظام فعلی، نظام یک - چند مرکزی یا چند مرکزی است. پیشبینی بعضی این است که مثلاً در این دوره گذار ممکن است ما شاهد شکلگیری یک نظم بینالمللی بر اساس مراکز مختلف قدرت باشیم؛ مثلا آسیا، اروپا، آمریکا و... که به هر حال احتمالاتی است که وجود دارد.
تسنیم: این بحثی که شما مطرح کردید در مورد ساختار نظم فعلی جهان است که نظریات مختلفی در رابطه با آن وجود دارد؛ اشاره کردید که در حال گذار هستیم، چه نشانههایی در این دوران مشاهده میشود که نشان از دوران "گذار" است؟
دهقانی: اگر چه کسانی معتقدند نظام بینالملل هژمونیک است و آمریکا تنها هژمون موجود است، ولی نشانههای بسیاری وجود دارد که نشان میدهد اینگونه نیست؛ یا حتی اگر ما این فرض را بپذیریم، نظام بینالملل هژمونیک در حال تغییر است. یکی از نشانههایش این است که از همان موقعی که آمریکاییها در عراق حتی در افغانستان حمله کردند، این بحث شد که آمریکاییها جنگ را بردند ولی صلح را باختند، یعنی عدم توانایی آمریکا در مدیریت نظم بینالمللی به خصوص بحرانهای بینالمللی به صورت یک جانبه است، پس این یک نشانه است و حتی در عراق هم نتوانستند صلح را به تنهایی برقرار کنند.
دوم؛ شکست سیاستهای یک جانبه آمریکا؛ اصلاً اوباما بعد از اینکه رئیس جمهور شد یا در زمانی که در سال 2008 انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود، شعارش این بود که یک جانبهگرایی آمریکا با شکست مواجه شده است. خب! هژمون یا باید رضایت بقیه را جلب کند یا توانایی داشته باشد که اراده خودش را بر دیگران تحمیل کند، پس اینکه سیاست یک جانبه آمریکا باشکست مواجه میشود یا اینکه آمریکا الان نمیتواند یک جانبه عمل کند، دال بر این است که نظام بینالملل هژمونیک نیست و همین ائتلافهایی هم که شکل میگیرد حکایت از همین موضوع دارد.
شاید بعضی بگویند اینها تقسیم و تسهیم هزینه است، به هرحال به آن معنا هم در نظر بگیریم بیانگر این است که آمریکا به صورت یکجانبه نمیتواند نظام بینالملل را اداره کند.
سوم؛ مخالفت و مقاومت روسیه و چین در برابر اقدامات یک جانبه آمریکا؛ به خصوص چینیها نه اینکه وارد جنگ شوند ولی در چهارچوب موازنهسازی نرم در مقابل نظم هژمونیک، "اگر بپذیریم" این خیلی مهم است به خصوص کسانی که میگویند نظم هژمونیک است، مخالفت چین حتی به صورت نرمافزاری هم بیانگر این است که نظام بینالملل از آن حالت تک قطبی در میآید.
همچنین مقاومت و مخالفت روسیه عیانتر شده است، هم در سوریه و اخیراً هم در اوکراین. اینها همه نشانگر این است که روسها در صدد هستند که با افزایش سهم خود از قدرت در نظام بینالملل جایگاه خودشان را تثبیت کنند و این نشانه تغییر است.
چهارم؛ عدم توانایی آمریکا در مهار و کنترل هژمونهای منطقهای است؛ میدانید هژمونی جهانی و هژمونی منطقهای هم که بعضی از افراد مثل مرشایمر به آن قائل هستند، یکی از الزاماتش این است که در بقیه مناطق هژمون منطقهای وجود نداشته باشد، در صورتی که حداقل الان روسیه در اوراسیا به عنوان یک هژمون در حال ظهور است و دعوای اصلی در اوکراین هم سر همین است. به هر حال روسها میگویند ما قدرت جهانی، ابرقدرت منطقهای و ابر قدرت هستهای هستیم. اگر روسیه ابر قدرت منطقهای باشد، مفهوم مخالفش این است که آمریکا هژمون نیست و این مسئله خیلی مشهودتر است.
پنجم؛ عدم توانایی آمریکا در مداخله مستقیم نظامی در سایر مناطق است؛ الان آمریکا به تنهایی نمیتواند همه مناطق جهان را مدیریت کند و مجبور شده است اولویتبندی کند؛ از این رو الان به آسیا پاسیفیک میرود. خب همین حرکت آمریکا به آسیا پاسیفیک بیانگر این است که نظام بینالملل در آینده حول محور آمریکا و چین شکل خواهد گرفت و آمریکا دیگر تنها نخواهد بود.
ششم؛ به نظرم قدرت اقتصادی آمریکا در مقایسه با قدرت اقتصادی سایر رقبا در حال کاهش است؛ شما مقایسه کنید با اقتصاد چین، هند، حتی اروپا و ژاپن، من حیثالمجموع قدرت آمریکا به لحاظ اقتصادی هم افول میکند، زیرا قدرت سایر کشورها در حال افزایش است.
هفتم؛ ظهور بازیگران نوخاسته است؛ ما در نظام بینالملل الان قدرتهای نوظهوری را شاهد هستیم که قاعدتاً بیانگر این است که نظام بینالملل به صورت فعلی نخواهد ماند؛ حالا هم گروه بریکس شکل گرفته است که در آینده به سهمخواهی بیشتر قدرت برخاهد خواست.
اینها همه نشانگر این است که نظام بینالملل هژمونیک نیست یا در حال تغییر و تحول است، این را من تاکید میکنم، زیرا برخی فکر میکنند نظام بینالملل هژمونیک است. البته گفتم که خود نظریهپردازان آمریکایی هم خیلی به آن معنایی که برخیها در ایران تصور میکنند اصلاً نظام بینالملل را هژمونیک نمیدانند. آنهایی هم که نظام را تکقطبی و هژمونیک میبینند، میگویند آمریکا نهایتاً میتواند در منطقه جغرافیای خودش هژمون باشد و هژمون جهانی اصلاٌ امکان ندارد.
تسنیم: برداشت من از حرفهای شما این است که سه نظریه در رابطه با نظم فعلی جهان مطرح است؛ برداشت برخی در خصوص هژمون بودن آمریکا و اینکه برخی می گویند دو قطب چین و آمریکا شکل گرفته است و بحثی را هم در رابطه با نظام هیئت مدیرهای داشتید...
دهقانی: الان! در مورد نظام فعلی تلقیهایی وجود دارد که نظام هژمونیک، تک قطبی، یک-چندقطبی و حتی چند قطبی است. اینکه در آینده چه نظامی شکل میگیرد ممکن است چند قطبی، دو قطبی، چند قطبی و نهایتاً هم به تک قطبی برسد، پس این دو تا را از هم تفکیک کنید.
تسنیم: بله! بحثی هم داشتید درباره نظم چند مرکزی که قطبها در مناطق مختلف مانند آسیا یا اروپا، مطلبی که در همه این نظریات مشترک بود شکست نظریات ارزشی و هنجاری غرب است. به نظر شما در نهایت کدام نظریه هنجاری و ارزشی میتواند در نظام بینالملل خود را نشان دهد و تثبیت شود؟ برخی میگویند به دلیل اینکه چین نظام نظری برای خودش ندارد هیچگاه نمیتواند ابرقدرت هژمونیک شناخته شود و بخواهد کشورها را به سمت خود بکشاند. نظر شما در این باره چیست؟
دهقانی: درمورد چین؛ در خود آمریکا هم وقتی بحث هژمونی چین مطرح میشود این مسئله مطرح میشود، به خصوص در آن تلقی که ما از هژمونی داشتیم. به هر حال قدرت هژمون علاوه بر قدرت برتر مادی باید قدرت فرهنگی ارزشی برتر هم داشته باشد. نظریهپردازان آمریکایی میگویند چین نمیتواند هژمون شود، زیرا فاقد این نظام ارزشی و هنجاری و فرهنگی است و فرهنگ چینی فرهنگ جهان شمول نیست.
حالا اینکه خودشان بخواهند یا نخواهند یک بحث دیگر است، آنها تلقیشان این است که در واقعیت نظام ارزشی و هنجاری کنفسیوسی یک نظام هنجاری بستهای است و آن قابلیتها و ظرفیتهای جهان شمولی که برای هژمونی لازم است را ندارد. پس چین حتی اگر به لحاظ اقتصادی و نظامی هم برتر از آمریکا شود به دلیل اینکه فاقد چنین نظام ارزشی و هنجاری است نمیتواند هژمون باشد. حالا این یک نظریهای است و بعضی از آمریکاییها هم به این نظریه باور دارند.
بسیاری هم معتقد هستند که نظام ارزشی هنجاری لیبرالیسم هم به نهایت خودش رسیده است، یعنی دیگر ظرفیتی برای عرضه جدید ندارد و حداقلش این است که به رکود رسیده است و لیبرالیسم برای بشریت به خصوص در حوزههای معنوی که در خود غرب هم الان مشهور است، حرف جدیدی ندارد و ظرفیت آن نظریه هم دیگر تکمیل شده است. پس بشریت دنبال یک نظام هنجاری ارزشی دیگری است که بتواند راههای جدیدی را برای بشر باز کند.
اگر اینگونه باشد، در بحث مهم دیگری که در مورد نظام بینالملل باید به آن توجه داشته باشیم این است که در نظام بینالملل علاوه بر ساختار مادی، ساختار غیرمادی هم وجود دارد. آن ساختار هنجاری و ارزشی است و همیشه هم اینگونه بوده و حداقل قدرتی که میخواهد در عرصه بینالمللی نقشآفرینی کند باید واجد آن بُعد ساختاری هم باشد، یعنی باید دارای قدرت هنجاری، ارزشی، یا امروزه ما میگوییم قدرت "گفتمانی" باشد.
یکی از ویژگیهای نظم بینالمللی فعلی و در حال گذار این است که ساختار نظام بینالملل متکثر است، یعنی یک ساختار چند وجهی و چند ضلعی دارد. نظام بینالملل یک ساختار نظامی-امنیتی دارد، یک ساختار اقتصادی-فناوری دارد و یک ساختار گفتمانی یا ارزش هنجاری هم دارد که بازیگران این ساختارها یا قطبهای تشکیل دهنده این ساختارها هم لزوماً یکی نیستند.
مثلا شما الان هم که نگاه کنید، ساختار قدرت نظامی بینالمللی سه قطبی است که آمریکا، روسیه و چین قطبهای آن هستند، مثلاً قدرت ساختار اقتصادی را که ببینید مشاهده میشود که چین، آمریکا، اروپا و ژاپن هستند. به نظر من ساختار گفتمانی نظام بینالملل الان و در آینده دو قطبی اسلام و لیبرالیسم است. این نظر من است و ممکن است بعضی قبول نداشته باشند ولی به هر حال نظام بینالملل همیشه یک ساختار گفتمانی ایدئولوژیک داشته و بعضی وقتها اینها با ساختارهای دیگر تداخل داشته و برخی مواقع نیز هم منطبق بود و هم مثل نظام دو قطبی بود که آمریکا و شوروی هم به لحاظ قدرت نظامی ساختار را تشکیل میدهند و هم ایدئولوژیک.
اینها سردمداران دو ایدئولوژی مختلف هم بودند و حتی بعضی معتقدند این مهمتر بود. کمونیسم و لیبرالیسم یا سوسیالیزم و کاپیتالیزم که اینها به ساختار هنجاری ارزشی نظام بینالمللی شکل میدادند. اتفاقاً وقتی شوروی از بین رفت، ابتدا به لحاظ ایدئولوژیک و به لحاظ ارزشی هنجاری شکست خورد و بعد به لحاظ مادی از هم پاشید؛ پس ساختار غیر مادی هنجاری ارزشی مهمتر هم هست.
تسنیم: الان هم شرایط آمریکا مانند شرایط شوروی است؟ یعنی وقتی لیبرالیسم در غرب سقوط کند باعث فروپاشی نظامهای غربی به ویژه آمریکا میشود و قدرت مادی نیز نمیتواند از این فروپاشی جلوگیری کند؟
دهقانی: طبیعتاٌ، یعنی اگر شما به تمدن غربی هم نگاه کنید اول آنها به لحاظ هنجاری و فکری و ارزشی تسلط پیدا کردند، بعد بنیانهای تمدنشان را بر اساس آن ایجاد کردند. پس اگر نگوییم یکی بر دیگری مقدم است که به نظر من هست، اول در غرب مینشینند تولید اندیشه و فکر میکنند، بعد مهندس و تکنسین آن را عملیاتی میکند، آنچه که بر عکسش در کشور ماست، یعنی ما کمتر فکر تولید میکنیم و راهبرد درست میکنیم و گفتمان میسازیم. به عبارتی در غرب اندیشه و فکر آنجا شکل میگیرد و بعد بقیه میآیند آن را اجرایی و عملیاتی میکنند، پس اگر ساختار گفتمان هنجاری مهمتر از ساختار مادی نباشد حداقل به همان اندازه مهم است.
پس به این مسئله باید بسیار توجه کرد که همانطور که فروپاشی شوروی از هنجار و ارزش و ایدئولوژی و گفتمان شروع شد، در غرب هم اگر به پایان آن نظام اندیشگی و ارزشی و هنجاری برسند، کمکم تمدن هم فرو میپاشد؛ در طول تاریخ اینگونه بوده است، زیرا آن اضمحلال فکری فرهنگی مقدمه اضمحلال تمدن و فناوری است. پس کسی که بتواند فکر و گفتمان جدید تولید کند در نظام بینالملل خیلی مهم است و ما ظرفیتها و قابلیتهایی داریم که میتوانیم به نحو احسنت از آنها استفاده کنیم.
پس به دلیل اینکه اسلام دین جهان شمول و ایدئولوژی جهان شمولی هست، ایدئولوژی هم نه به معنای روبنایی آن، زیرا ایدئولوژی به معنی یک نظام فکری است که یک نظم سیاسی اجتماعی هم در آن تعریف شده باشد و بخواهد آن را ایجاد کند، بنابراین اسلام قطعا یک ایدئولوژی و یک گفتمان است که قابلیت عرضه بینالمللی را دارد و مشکل اساسی آمریکا و غرب هم اینجا است. حالا نه اینکه قابلیتهای مادی مهم نباشد ولی این قابلیتها وقتی در آن چهارچوب قرار میگیرد آن وقت معنادار میشود و اهمیت پیدا میکند. باز تاکید میکنم نه اینکه برایشان مهم نباشد ولی اگر حساسیت قابلیتهای 50 درصد باشد، حساسیت مسائل اندیشهای برای آنها 100 درصد است و خیلی اهمیت بیشتری پیدا میکند.
تسنیم: از بحث دوران "گذار" بگذریم، به نظر شما نظام آینده چگونه شکل میگیرد؟ البته الان اشاره داشتید که تقابل بین اسلام و لیبرالیسم شکل خواهد گرفت. با این تقابل گفتمانی، آیا نظام آینده دو قطبی خواهد شد؟ با توجه به اینکه گفتید لیبرالیسم به رکود رسیده است، آیا فقط یک جهان تکقطبی با اندیشه اسلامی شکل خواهد گرفت؟
دهقانی: خب بخشی از آن را اشاره کردم، مثلاً به یک احتمال نظام جهانی یکچند قطبی است، یعنی نظام هیئت مدیرهای، وقتی فاصله قدرت بین قدرتهای بزرگ کم شود نظام یک- چند قطبی به نظام چند قطبی تبدیل میشود. مثلاً بگوییم روسیه، چین، آمریکا، هند، برزیل و در قدرتهای منطقهای دیگر ایران هم این پتانسیل را میتواند در آینده داشته باشد، البته به بعضی شرایط آن اشاره خواهیم کرد که "گفتمان" لازم است ولی کافی نیست، حالا آن را جای خودش توضیح خواهم داد.
به هرحال قدرت جهانی باید مجموعه این قابلیتها را به صورت متوازن داشته باشد یا اگر قدرت چند مرکزی باشد؛ مثلاً بعضیها میگویند نظام منطقهای خواهد بود، مناطق مختلف به عنوان مراکز قدرت ظهور خواهند کرد یا نظام مبتنی بر بلوکهای قدرت خواهد بود. هر کدام از اینها را اگر برای ایران و منطقه و جهان اسلام در نظر بگیریم یک جایگاهی هست و اگر بگوییم بلوک است که بلوک اسلام میتواند شکل بگیرد، اگر منطقهگرایی قرار باشد شکلدهنده قطب باشد که باز هم در مناطق ایران جایگاه ویژهای دارد.
البته اینها مستلزم تمهیدات، راهبرد و اقداماتی است، اینطور نیست که همینطوری یک دفعه یک نظام مبتنی بر مناطق شکل بگیرد و از منطقه خاورمیانه یا غرب آسیا هم دعوت کنند؛ نه! به هر حال همانطور که مناطق دیگر به سمتی میروند که به عنوان مرکز قدرت مطرح شوند، جهان اسلام یا ایران و منطقه پیرامونیاش باید برنامهریزی کنند که آنها هم جایگاهی در نظام بینالملل برای خودشان داشته باشند.
اینکه واقعیتها را ببینیم، آینده را ما میسازیم ولی آینده آن طور که ما میخواهیم شاید شکل نگیرد، ما باید تلاش کنیم آنگونه که میخواهیم به آینده شکل بدهیم. نظام بینالملل اگر آن احتمالی باشد که چندمرکزی شکل بگیرد، بلوک قدرت باشد یا منطقهای باشد، ایران و سایر کشورها باید تلاش کنند که در آن نظامی که شکل خواهد گرفت، یک مرکز قدرت باشند.
اگر نه، فرض کنید نظام دو قطبی خواهد شد، چند قطبی خواهد شد و ما در آن نظام بینالملل خودمان قطب قدرت نیستیم، باید ببینیم که در آن روابط و معادلات قدرت چگونه میتوانیم بیشترین نقش و بهترین جایگاه را به خودمان اختصاص بدهیم. ما الان حداقل یک قدرت منطقهای هستیم، ظرفیت اینکه قدرت جهانی هم بشویم، داریم ولی اینها بالقوه است. ما الان بالقوه یک قدرت جهانی هستیم. چرا؟ چون پتانسیلها و ظرفیتها و استعدادهایش را داریم ولی ایران بالفعل الان یک قدرت منطقهای است.
اگر نظام بینالملل به سمت چند قطبی میرود یا دو قطبی میشود یا در آینده خیلی دور یکقطبی میشود، ما باید بررسی کنیم که ایران در آن نظام چه جایگاهی باید داشته باشد. حداقل ما از منزلت قدرت منطقهای به سمت قدرت میانی و کمکم به قدرت جهانی تبدیل شویم. به هر حال نظام بینالملل در حال گذار با تنزل هژمونی آمریکا همراه باشد، قطعاً فرصتهای بیشتری را برای کشورهایی مثل ایران ایجاد میکند و زمینههای بیشتری ایجاد میشود، زیرا زمینههای ائتلافسازی جدید به وجود میآید و موازنههای جدیدی شکل میگیرد و در آن ائتلافها و موازنهها ما باید جایگاهی برای خودمان تعریف کنیم که بیشترین منافع را ببریم.
یک تهدیدهایی هم قاعدتاً ایجاد میکند، نظام بینالملل همانگونه که فرصت آفرین است، تهدید آفرین هم هست. اینکه ما چطور بهتر از فرصتها استفاده کنیم و تهدیدات را کاهش دهیم یا مهمتر اینکه چطور تهدیدات را به فرصت تبدیل کنیم، این در حوزه سیاستگذاری کشورها است و کشور ایران هم همینطور است، سیاست خارجی همین است که شما چطور از فرصتها بهتر استفاده کنید و تهدیدات را کاهش دهید و خنثی کنید و نهایتاً تهدید را به فرصت تبدیل کنید.
پس یک نگاه واقع بینانهای هم ما باید داشته باشیم، مثلاً شما فرض کنید آمریکا میخواهد فرو بپاشد؛ حتی با این فرض، اینطور نیست که فروپاشی آمریکا فقط فرصت باشد، تهدیداتی هم ممکن است ایجاد کند و مهم این است که کشورها در چهارچوب منافع خودشان بتوانند به تحولات نظام بینالملل شکل بدهند. به نظر من برداشت واقعبینانه بسیار مهم است.
تسنیم: یعنی احتمال دارد دوباره نظام جهانی تکقطبی شکل بگیرد؟
دهقانی: در یک پیش بینی دراز مدت میگویند چین جای آمریکا را میگیرد.
تسنیم: همانطور که گفتید چین قدرت ارزشی و هنجانی را ندارد...
دهقانی: آن هژمون است، من توضیح دادم هژمونی با تک قطبی فرق میکند. شما اگر بگویید هژمونی، رضایت، هنجار، ارزش و فرهنگ جهان شمول میخواهد و میگویند چین هژمون نمیشود ولی اگر قدرت نظامی و اقتصادیاش از آمریکا بیشتر شد به عنوان ابرقدرت میشود و احتمال نظام تکقطبی وجود دارد.
الان در آمریکا به شدت روی این قضیه کار میکنند که نظام بینالملل آینده یا دو قطبی است یا یک قطبی؛ چین جای آمریکا را میگیرد و ما شاهد یک انتقال قدرت خواهیم بود. الان نباید نگاه کنید که آمریکا و چین مسالمتآمیز رفتار میکنند، آن لحظهای که انتقال قدرت میخواهد صورت بگیرد مستلزم یک جنگ بین قدرت بزرگ است. پس اینها در یک برآیند 50 ساله بحث میکنند. در این دوره یکی از گزینهها چند قطبی است که به واقعیت محتملتر است.
اگر قرار باشد در این دوره آمریکا افول کند، آلترناتیو نظم بینالمللی چند قطبی است که به سیستم هیئت مدیرهای هم نزدیکتر است و دیگر اگر آن رئیس هیئتمدیره در سطح بقیه یا آنها در سطح رئیس بیایند، آن نظام عملاً چند قطبی میشود. پس نظام بینالملل یک - چند قطبی ویژگیهای چند قطبی را هم دارد، یعنی ما بگوییم دو رگه است، یک جاهایی تک قطبی است و در یک جاهایی نیز چندقطبی است.
الان نظام بینالملل اگر یک - چند قطبی باشد، یک رگههای چند قطبیت هم درونش هست، زیرا گاهی ممکن است ما در نظام بینالملل رفتارهای متناقض و متعارضی ببینیم، شاید بخشی ناشی از این است که نظام بینالملل دو رگه است. ممکن است گاهی آن وجه تکقطبی غلبه پیدا کند، گاهی آن چندقطبی غلبه پیدا میکند.
الان برخورد اینها را با ما در مذاکرات هستهای ببینید، کاملاً ماهیت این نظم هیئت مدیرهای مشخص است. اولا 1+5 است که به نظر من "یک" آن آمریکا است، همه نگاه میکنند ببینند رئیس هیئت مدیره چه میگوید. حتی بعضی وقتها که منافع روسها به خطر میافتد میگویند ما هم عضو هیئت مدیره هستیم. پس اینها از ویژگیهای نظام بینالملل است.
نکته دیگر اینکه در نظام بینالملل همه فکر منافع خودشان هستند. پس ما نباید انتظار داشته باشیم که بقیه بیایند بگویند اجازه بدهید منافع شما را ما تامین کنیم. هر کشوری باید خودش گلیم خودش را از آب بکشد، این یک اصل است. البته گاهی اشتراک منافع به وجود میآید و از آنها میتوان استفاده کرد. شما از اختلافات و تعارضات دیگران میتوانید استفاده کنید و اینها هنر دیپلماسی و سیاست خارجی است.
تسنیم: با توجه به اینکه اشاره کردید در هر هژمونی یا قدرتی که شکل میگیرد ابتدا بحثهای نظری و ایدئولوژی شکل میگیرد و سپس ابراز قدرت را شکل میدهد، به نظر شما جمهوری اسلامی از چه ظرفیتهایی میتواند استفاده کند تا در مسیر تغییر نظم جهانی مؤثر واقع شود؟
دهقانی: در بحث اقداماتی که ایران میتواند انجام بدهد ما در چند بُعد میتوانیم بحث کنیم. ببینید به هر حال انقلاب اسلامی ایران، انقلاب فرهنگی بود، مهمترین مزیت نسبی انقلاب اسلامی ایران بود که یک گفتمان جدیدی عرضه کرد. به نظر من فعلا در مقایسه با عناصر قدرت مزیت نسبی جمهوری اسلامی ایران اینجاست.
گفتمان انقلاب اسلامی ظرفیت و پتانسیل بسیار خوبی را در اختیار ایران میگذارد، البته این به معنای این نیست که ما فقط به همین اکتفا کنیم. پس قدرت گفتمانی انقلاب اسلامی برای جمهوری اسلامی ایران لازم است ولی کافی نیست، زیرا یکی از عناصر قدرت است و در کنار آن ما باید عناصر دیگر قدرت را هم تقویت کنیم که اشاره خواهیم کرد.
اما برای اینکه این نظام بینالمللی در حال گذار است و نظامی که شکل میگیرد، چه اقداماتی باید انجام بدهیم که یک جایگاه مناسب خودمان داشته باشیم و بعد این را ارتقا بدهیم، اولین الزام یا اقدام شناخت دقیق و درست تحولات و نظم بینالمللی است، زیرا اولین چیزی که ما نیاز داریم این است که ببینیم نظم بینالمللی چیست، چگونه است، در حال تغییر هست یا نیست و چه نظامی شکل خواهد گرفت، بعد ما بیاییم ببینیم حالا ما در این هندسهای که شکل میگیرد کجا قرار میگیریم و باید چه کار کنیم؟ پس این اولین اقدام فکر نظری است.
باز تاکید میکنم شما تا واقعیت را خوب نشناسید نمیتوانید به واقعیت شکل بدهید، پس ما فارغ از اینکه چه دوست داریم که آن مربوط میشود به آیندهای که میخواهیم بسازیم، اول باید ببینیم که الان شرایط چگونه است و برآورد بیش از حد و کمتر از حد هیچکدام خوب نیست.
دوم؛ شناخت دقیق و درست از گفتمان و ماهیت قدرت و عناصر تشکیل دهنده آن در نظام در حال شکلگیری است، زیرا قدرت سیال است، نسبی هم هست و عناصرش فرق میکند. چیزی که قبلاً عنصر قدرت بود الان ممکن است نباشد یا عنصری که الان قدرت محسوب میشود ممکن است در آینده قدرت حساب نشود.
خب پس ما باید ببینیم که ماهیت قدرت در نظام بینالملل آینده چگونه خواهد بود، گفتمان قدرت چه خواهد بود. گفتمان قدرت یعنی چه؟ ببینید یک زمانی گفتمان قدرت مبتنی بر زور و اجبار بود و هر کشوری که زورش بیشتر بود به کشور دیگر حمله میکرد و منابع را تصرف میکرد. در آن گفتمان قدرت این کار مشروع بود ولی الان در نظام بینالملل به کارگیری زور بدون توجیه مشروعیت بخش امکان ندارد. به طوری که برای تهاجم و حمله نظامی نخست باید برای آن مشروعیت کسب کرد. بنابراین در حال حاضر نیز از زور استفاده میشود ولی اول موجه و مشروع میشود ولو به دروغ! میخواهم بگویم شرایط به کارگیری زور خیلی فرق کرده است.
پس گفتمان آینده قدرت در نظام بینالملل اگر اقناعی یا نرمافزاری باشد ما روی قدرت سخت سرمایهگذاری کنیم، خوب نیست. پس این هم بسیار مهم است. خب! ما باید ببینیم عناصر قدرت چیست؟ امروز تقریباً همه پذیرفتهاند که حداقل ماهیت نیمی از قدرت نرمافزاری است. قدرت نرمافزاری یعنی چه؟ خیلی ساده است، یعنی شما بتوانید دیگران را اقناع کنید و بدون تهدید و تطمیع آن کاری که شما بخواهید را انجام دهند. این خیلی تعریف ساده از قدرت نرم است؛ قدرت جذب دیگران به خود، کارهایی که میخواهید انجام بدهند بدون اینکه شما تهدید یا تطمیع کنید.
یک عنصر قدرت نرم، قدرت "گفتمانسازی" است. قدرتی میتواند در سطح جهانی چه حالا و چه در نظام آینده نقش ایفا کند که بتواند گفتمانسازی کند. پس الان جمهوری اسلامی ایران از یک عنصر بسیار مهم قدرت برخوردار است، قدرت گفتمانسازی و این ظرفیت انقلاب اسلامی است که ما میتوانیم بسیار روی این تأکید کنیم.
یک عنصر بسیار مهم دیگر دیپلماسی است که بارها من گفتم در ایران دیپلماسی بار مثبت ندارد، حالا اگر نگوییم بار منفی دارد. خیلیها فکر میکنند دیپلماسی یعنی سازش و تسلیم، در حالی که سازش و تسلیم دیپلماسی نیست. دیپلماسی یعنی شما بدون به کارگیری زور اهداف خود را تأمین کنید و خیلی از مواقع دیپلماسی جایگزین نیروی نظامی است، پس هم در حال حاضر و هم در آینده دیپلماسی تعیین کننده است و باید روی این سرمایهگذاری کرد. قدرت علمی، اطلاعاتی، رسانهای و اینها را دیگر آنقدر گفتند که دیگر تکراری است.
الان قرن اطلاعات و ارتباطات است و الزاماتش، عقلانیت ارتباطی، عقلانیت استدلالی است که شما بتوانید اهدافتان را به گونهای تأمین کنید که دیگران هم نترسند و قانع و اقناع شوند. خب! اینها عقل دیگری نیاز دارد و فقط عقل ابزاری نیست. اینکه شما بتوانید اقدامات را در سطح نظام بینالملل توجیه ارزشی و هنجاری کنید خیلی حائز اهمیت است.
اقتصاد و فناوری که شکی در آن نیست و نظام بینالملل در آینده حتما یک بُعدش اقتصادی و فناوری است و البته قدرت نظامی. شاید اولویتش فرق کند، مثلاً قدرت نرم اهمیت اول را پیدا کند و قدرت نظامی اهمیت آخر را پیدا کند. این را ما بشناسیم و ببینیم در نظام بینالملل چه روندی خواهد رفت و اگر قرار باشد قدرت نرم اولویت اول باشد ما اولویت اولمان را قدرت سخت قرار ندهیم. به تناسب با آنکه الان از قضا اینجا مزیت نسبی ما هم هست، آنجا بیشتر تاکید کنیم.
ببینید نظام بینالملل ممکن است ساختارهای متعددی داشته باشد ولی شما اگر میخواهید قدرت بینالمللی و جهانی باشید باید از همه اینها در یک حدی از قدرت داشته باشید. پس اکتفا صرف به قدرت گفتمانی کفایت نمیکند، لازم است ولی کافی نیست، اقتصاد صرف و قدرت نظامی صرف هم کفایت نمیکند همانطور که در گذشته کفایت نکرده است و در آینده هم اینگونه خواهد بود.
پس یکی از مهمترین کارهایی که باید جمهوری اسلامی ایران انجام دهد اولویتبندی برای کسب این عناصر قدرت است و با توجه به اینکه چه روندی خواهد بود، اولویت کجاست؟ بعد ایجاد توازن و تعادل بین این عناصر قدرت است که ما باید همه اینها را به صورت متعادل و متوازن پیگیری کنیم. اشکالی ندارد که یکی از آنها در اولویت قرار بگیرد ولی در اولویت قرار گرفتن به معنای فراموشی بقیه نیست، بقیه در ذیل آن تعریف میشود.
باز اقداماتی که ما انجام میدهیم و معطوف به آینده صحبت میکنیم؛ ائتلافهای منطقهای و جهانی است، زیرا اگر نظام بینالملل چندقطبی باشد یکی از الزاماتش ائتلافسازی است. البته این ائتلافات شکننده هم هست، زیرا مراکز قدرت زیاد میشود و ما باید به گونهای ائتلافسازی کنیم که در حقیقت وجهالمصالحه قدرتهای بزرگ قرار نگیریم.
بُعد منطقهگرایی بسیار مهم است که ما به سمتی برویم که بتوانیم یک بلوک قدرت منطقهای شکل بدهیم، ما الان در منطقهای که هستیم و به گونهای عمل میکنیم که یک منطقه قدرتی را شکل دهیم. آمریکاییها و بقیه هم بیکار نمینشینند و میخواهند این را خنثی کنند. این هم بخشی از توجه ما باید در چهارچوبهای چندجانبهگرایی و ائتلافسازی در درون منطقه و در جهان اسلام باشد و هر دو را در نظر بگیریم.
تسنیم: در رابطه با نظم جهان تحلیلهایی غلطی نیز صورت میگیرد که برخی میگویند تحلیلهای غلط میتواند آینده نظام و موقعیت جهانی ما را تا 70 سال به عقب بندازد. به نظر شما چه تحلیلهایی در حال حاضر از وضعیت تغییر نظم جهان و دوران در حال "گذار" مطرح میشود که میتواند آسیبی برای نقش جمهوری اسلامی باشد؟
دهقانی: بخشی از آن را به نوعی اشاره کردیم. یکی شاید تلقی و تعریف نادرست از ساختار و هندسه قدرت جهانی است که خیلیها فکر میکنند نظام بینالملل هژمونیک است، در صورتی که واقعیت اینگونه نیست. خود آمریکاییها هم واقف هستند که نظام بینالملل هژمونیک نیست اما برخی در ایران اصرار دارند که بگویند نظام بینالملل هژمونیک است. پس این یک تحلیل منطبق بر واقعیتها نیست، حتی من میخواهم بگویم به لحاظ برتر بودن در قدرت اقتصادی و اعمال کردن آن در نظام بینالملل نیز به صورت هژمونیک نیست.
دوم؛ عدم توجه به ماهیت در حال گذار نظام بینالملل. خیلیها تلقیشان این است که نظام بینالملل تثبیت شده است. یکی از دوستان هم جایی میگفت من اصلاً قبول ندارم که نظام بینالملل در حال گذار است. خب نظام بینالملل ممکن است چند دهه طول بکشد که در حال گذار باشد. یک نظمی به صورت سیال وجود داشته باشد و تثبیت نشده باشد. اینکه الزامات این در حال گذار بودن، چیست؟ خیلیها به این واقعیت هم توجه نمیکنند.
سوم، واقعیتی که حداقل تاریخ روابط بینالملل و نظام بینالملل نشان میدهد این است که هیچ کشوری در ساختار نظام بینالملل و ساختار قدرت جهش پیدا نکرده است، مگر با اجبار و زور و تحمیل که حالا نمیخواهم بگویم جنگ، یعنی یک کشوری که میخواهد جایگاهش در ساختار قدرت جهانی ارتقا پیدا کند، بقیه مقاومت و مقابله میکنند، پس او باید خودش را به قدرتهای دیگر تحمیل کند.
پس این مستلزم مقاومت، مذاکره و گاهی تنش و تقابل است. اینطور نیست که نظام بینالملل همینطوری دعوت نامه بفرستند بگویند شما عضو باشگاه قدرتهای بزرگ شدید، بفرمایید، اصلاً اینطور نیست. شما اگر میخواهید جایگاه قدرتتان ارتقا پیدا کند حتما تنشها، برخوردها، تحریمها و این چیزهایی که الان میبینید طبیعی است.
بنابراین شما باید به گونهای باشید که قدرتهای بزرگ مجبور شوند شما را بپذیرند و شما را در عضویت گروه قدرتهای بزرگ راه بدهند. مثلاً شما در همین تاریخ روابط بینالملل معاصر میبینید شورویها بعد از جنگ جهانی دوم خودشان را به آمریکا تحمیل کردند، تا مرز جنگ هم پیش رفتند و بعد گفتند بله! ظاهرا شما ابرقدرت هستید، بعد هم مجبور شدند چین را هم به عنوان یک قدرت بزرگ بپذیرند.
تسنیم:این همان مسئله استحکام ساخت درونی قدرت است؟ اینکه ابتدا باید قدرتهای داخلی و توان داخلی خود را افزایش دهیم؟
دهقانی: بله، شما باید به حدی از قدرت برسید، تازه به حدی از قدرت رسیدید بخواهید آن را در نظام بینالملل عملیاتی کنید، با شما مقابله میکنند، آمریکاییها یا هر قدرتی. به نظر من بقیه قدرتها هم همینطور هستند و هیچکدام از اینها خواهان اینکه جایگاه قدرت ایران ارتقا پیدا کند، نیستند.
مگر اینکه شما خودتان آنها را مجبور کنید تا شما را بپذیرند و این مجبور کردن هزینه هم دارد. شما اگر بخواهید قدرت خودتان را استحکام ببخشید و تولید کنید، آن ساخت یا قدرت درونی که حتما هست، حالا اینکه شما به یک حدی از قدرت میرسید و میخواهید آن را در نظام بینالملل به کار بگیرید، همان وقت مقاومت میکنند. پس این هم یک واقعیت بسیار مهمی است که بعضی این را نمیبینند.
یک واقعیت دیگر نادیده گرفتن ظرفیتهای قدرت انقلاب اسلامی و خود جمهوری اسلامی ایران است که متأسفانه ما حتی در دانشگاه و کلاس درس هم میبینیم برخی از دانشجوها باور ندارند به اینکه انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی ایران یک ظرفیت و قابلیتهایی از قدرت دارد که در نظام بینالملل دیگران به آن اهمیت میدهند اما ما خودمان خیلی به آن توجه نمیکنیم یا به آن خیلی باور نداریم.
شما بروید مراکز تحقیقاتی که روی انقلاب اسلامی ایران کار میکنند را جستجو کنید و ببنید چقدر زیاد هستند. مگر آنها بودجه اضافی دارند که بیایند یک پدیده وکشوری را مطالعه کنند که هیچ نقشی در نظام بینالملل ندارد؟! شما بروید برمه و نپال و مانند آن هم را سرچ بکنید ببینید آیا آنها هم اینطور هستند؟
چرا یک کشوری که نقشی ندارد، آنقدر کسانی که نقش دارند روی آن مطالعه میکنند و برایشان مهم است؟ مفهوم مخالفش این است که ما باید باور داشته باشیم ایران، انقلاب اسلامی یک ظرفیتهایی و پتانسیلهایی از قدرت دارد که قدرتهای دیگر به آن توجه می کنند.
حتی همین مذاکرات، حتما ما به سطحی از قدرت و اهرمی از قدرت رسیدهایم که 6 قدرت بزرگ با ما مذاکره میکنند وگرنه آنها 6 وزیر خارجه میفرستند که یک شبه، یکجا جمع شوند؟! واقعیتها را که نباید نادیده گرفت. بنابراین ما نباید خود کمبین باشیم. همانگونه که خود بزرگبینی بد است، خود کمبینی هم بد است، به هر حال این یک واقعیتی است.
یک جا من گفتم بدبینانهترین برآوردی که از تأثیر ایران و انقلاب اسلامی بخواهیم داشته باشیم این است که ایران یک ورودی آشوبساز در نظام بینالملل بوده است. این چیزی است که آنها قبول دارند و از منظر آنها است، پس در نظم بینالمللی تاثیر گذاشته است. از منظر بدبینانهاش آنها میخواهند این را از سیستم بیرون کنند.
البته ما قائل به این نیستیم و ما معتقدیم از ظرفیتها وقابلیت انقلاب اسلامی به صورت ایجابی هم استفاده کردهایم و هم داریم استفاده میکنیم ولی آنها تلقیشان این است، زیرا اینها هیچگاه نمی خواهند یک بازیگری بیاید ساختار قدرت را به هم بزند، چون حداقلش این است که نقش و سهم آنها کمتر میشود و آنها این را دوست ندارند.
واقعیت دیگری که در ابتدا هم عرض کردم، برجسته نمایی و بزرگ نمایی قدرت آمریکا است. خب! به هر حال واقعیت است که آمریکا قدرتمند است ولی اینکه دیگر خیلی ما آن را بزرگ و برجسته کنیم درست نیست. یک ضربالمثلی هست که میگویند "یکی اسم بچهاش را رستم گذاشته بود، بعد خودش هم میترسید صدایش کند". میخواهم بگویم همانگونه که خود کمبینی نادرست است، بزرگبینی و برجسته کردن دشمن هم صحیح نیست.
البته در استراتژی میگویند همیشه ما باید بدترین حالت را در نظر بگیریم ولی بدترین حالت به معنای این نیست که ما دچار خودباختگی شویم و خودباوریمان را از دست بدهیم. نه، آن شرط عقل است. میگویند شما برای بدترین حالت و وضعیت خودت را آماده بکن، آماده باش، نه اینکه از پیش تسلیم شود.
*** گفتوگو از سیدمحمدمهدی توسلی
انتهای پیام/