مجروحیت یا بهانه گیری فرزندان، هیچ کدام باعث نشد جبهه را رها کند
خبرگزاری تسنیم: برادر شهید طاهر خوزانی گمنام پادگان امام علی(ع) میگوید: رفتم مقر به دنبالش. با او دیدار کردم و گفتم بیا داداش بچهها بهانهات را میگیرند. برادرم به خاطر بچهها دل نکند و گفت شما برو من هم هر وقت اوضاع آرامتر شد برمیگردم.
«شهید رجبعلی طاهر خوزانی» یکی از شهدای گمنامی است که 8سال پس از تدفین، به تازگی هویت پیکر او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. «شهید رجبعلی طاهر خوزانی» فرزند قنبر علی متولد سال 1334 است؛ وی درسال 62 در منطقه عملیاتی مجنون به مقام رفیع شهادت نائل آمد؛ این شهید بزرگوار در سال 85 به عنوان شهید گمنام در پادگان امام علی(ع) تشییع و تدفین شده بود. عصر روز گذشته سه شنبه 8 مهرماه 93 همسر، خواهران، برادران و فرزندان این شهید والامقام از خمینی شهر اصفهان آمده و در پادگان امام علی(ع) تهران برای نخستین بار با مزار شهیدشان دیدار کردند.
برادر شهید رجبعلی طاهری خوزانی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در رابطه با اعزام برادرش به میادین جنگ میگوید: برادر شهیدم دو سال از من بزرگتر بود. 5 تا بچه داشت. 4 پسر و یک دختر. سال 61 بود که به جبهه رفت. سری اول با جهاد رفته بود به جبهه. یکی از اعزامهایش به جبهه بود که زمانش طولانی شد. بچههایش را تحویل من داده بود و رفته بود منطقه. بچهها بیتابی میکردند که او را ببینند. من هم گفتم من میروم بابا را میآورم. رفتم مقر به دنبالش. رفتم آنجا با کارتی که داشتم خودم را معرفی کردم. با او دیدار کردم و گفتم بیا داداش بچهها کوچک هستند و بهانهات را میگیرند. برادرم گفت من هم اتفاقا میخواستم بیایم یک سری بزنم اما حالا که تو آمدی راهم را نزدیک کردی. یکسری سفارشات داشت که به من گفت و بعد گفت شما برو من هم هر وقت اوضاع آرامتر شد برمیگردم. چند باری مجروح شد. در یکی از مجروحیتهایش از طرف سپاه به او گفته بودند تو مجروحی و دیگر نمیتوانی در هر شرایط و منطقهای حضور پیدا کنی اما او میگفت نمیتوانم نروم. تا در نهایت در عملیات خیبر مفقود الاثر شد.
او در ادامه به جریان شهادت برادرش اشاره میکند و میگوید: سال 64 به جبهه رفتم و در عملیات والفجر8 شرکت کردم. آن موقع برادرم مفقود الاثر بود و هنوز خبر دقیقی از او نداشتیم. دو سال از عملیات خیبر و قضیه شهادتش میگذشت. خیلی از بچهها در والفجر8 او را میشناختند. وقتی من گفتم فلانیام خیلی احترام میگذاشتند. میگفتند برادرت در روزهای عادی آب و یخ و غذا برای بچهها میآورد تا کمک خوبی باشد و موقع عملیات هم در عملیاتها شرکت میکرد. یکی از آن بچهها میگفت در جزیره مجنون من همراهش بودم. وقتی از عملیات خیبر برمیگشتیم جسدش افتاده بود آنجا. ما یک زخمی داشتیم که میبایست او را به عقب بیاوریم و دیگر نمیتوانستیم شهدا را با خود حمل کنیم. بعد از عملیات والفجر8 وقتی آمدم خانه به خانواده گفتم دیگر منتظر رجبعلی نباشید. او اسیر نیست. شهید شده اما جسدش هنوز پیدا نشده. هر کسی به فراخور چیزی که میشنید خبر را قبول میکرد یا منتظر میماند. بچههایش هم اول قبول نمیکردند تا اینکه بعدا مدتی گذشت و کم کم آنها هم این موضوع را پذیرفتند. اما من از سال 64 از شهادتش اطمینان پیدا کردم. مادرم چند سال بعد از شهادت برادرم سال 67 فوت کرد.
طاهری خوزانی از سختی سالهای انتظار روایت میکند و میگوید: این سالهای انتظار سخت گذشت. هرچند زمین ملک خداست و خدا هم همه جا هست و شاید خیلی مهم نباشد که شهید ما کجا دفن شده اما بالاخره داشتن یک قبر و نشانی از شهید دل اطرافیان را آرام میکند. این سالهای بی خبری برای بچهها و خودمان سخت بود. سالها ما هفته به هفته گلزار شهدا می رفتیم اما حتی یادبودی هم نداشت. بعد از 6 یا 7 سال برایش مراسم گرفتند و گفتند حالا دیگر معلوم شده شهید است و سالها گذشت تا یک یادبود و مزار خالی گرفتند. سخت بود. الان هم خیلی ناراحت کننده است که بعد از 31 سال برادرم اینجادر تهران است و اینهمه از ما دور است. اما خوشحالیم که پیدا شده و از این بلاتکلیفی درآمدهایم. مشغولیت ذهنی ما از این بابت تمام شد. خوشحالیم. حالا با زنده بودنش برایمان فرقی نمیکند. چون شهید است و ناظر بر کارهایمان.
انتهای پیام/