روزشمار عاشقی؛ روز هشتم «حضرت علی اکبر علیه السلام»
خبرگزاری تسنیم: در «تربت عشق» قصد داریم در روزهای عزاداری محرم به ذکر فضایل و زندگینامه یکی از شهدای گرانقدر کربلا بههمراه صوت نواهای مذهبی و آداب عزاداری در نقاط مختلف کشور و جهان بپردازیم.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،یکی از بارزترین نمونه های کمال و اسوه های پاکی و مردانگی، «علی اکبر»، شهید بزرگ حماسه ی عاشورا و فرزند با فضیلت سیدالشهدا(ع) است. سزاوار است که از رهگذر آشنایی با شخصیت و ویژگی های این جوان برومند و رشید و باصلابت، از او درس جوان مردی و مقاومت و ایمان و ادب بیاموزیم و نسلی را تربیت کنیم که پویای راه نورانی آن شهید باشد.
دودمان پاک
حضرت علی اکبر (ع) مولود خانه ی امامت و پرورده ی دامان ولایت و نجابت است. تولد او در روز یازدهم شعبان سال 33 هجری در مدینه بوده است.(1) پدرش حسین بن علی (ع) و مادرش لیلی دختر «ابی مره» بود که از خاندانی جلیل و با شرافت بود. به دلیل این که او بزرگ ترین پسر سیدالشهدا بود، به علی اکبر مشهور شد. البته بعضی هم امام سجاد(ع) را پسر بزرگ امام حسین (ع) می دانند.
تربیت شایسته ی امام حسین(ع) سبب شد که علی اکبر به بهترین صفات کمال آراسته شود. عواملی همچون: اصالت خانوادگی، تربیت و وراثت، کسب علم و فضایل از عناصر تشکیل دهنده ی شخصیت هر کس است، در وجود و زندگی او فراهم بود. خلق و خوی او و رفتار و حرکات و ادب و متانتش در حد اعلای برجستگی و درخشندگی بود. آن گونه که گفته و نوشته اند، رفتارش یادآور حرکات و رفتار پیامبر خدا(ص) بود و همین سبب می گشت تا در چهره ی او شخصیت پیامبر را مشاهده نمایند و با دیدن او یاد حضرت رسول (ص) را در ذهن ها زنده کنند. علی اکبر، نسخه ای برابر با اصل نسبت به رسول خدا و شاخه ای از آن شجره ی طیبه و ریشه ی پاک بود و وارث همه ی خوبی های خاندان عصمت و طهارت به شمار می رفت.
الگوی شجاعت و ادب، اکبر
دردانه ی فاطمی نسب، اکبر
فرزند یقین، زنسل ایمان بود
پرورده ی دامن کریمان بود
جان، برخی نام ماندگارش باد
یاد ادبش نمی رود از یاد
آن یوسف حسن و ماه کنعانی
در خلق و خصال، احمد ثانی
آن شاهد بزم، سرو قامت بود
دریا دل و کوه استقامت بود
علی اکبر (ع)، از جوانی مجموعه ای از خوبی ها و فضیلت ها و نمونه ای روشن از فضایل عترت پاک پیامبر بود. حتی کسی چون معاویه هم که دشمن خاندان عصمت بود، به فضایل او اقرار داشت. روزی در حضور معاویه سخن از این بود که «رهبری دینی» شایسته ی کیست؟ حاضران گفتند: تو شایسته ترینی. ولی خود معاویه گفت: نه، چنین نیست. علی فرزند حسین بن علی(ع) شایسته ترین است، چرا که هم از نسل پیامبر است، هم شجاعت بنی هاشم در او جلوه گر است، هم سخاوت بنی امیه!...(3) البته سخاوت بنی امیه ادعای بی اساس است. وقتی از زبان دشمن چنین اعترافی شنیده شود، دوستان چه خواهند گفت؟ این که معاویه در شام، درباره ی او چنین تعبیراتی را بر زبان جاری می کند، نشانه ی آن است که آوازه ی کمالات او فراتر از حجاز رفته بود.
رابطه ی سرشار از ادب و احترام علی اکبر (ع) به پدر و علاقه و محبت پدر به فرزند، در همه ی مراحل زندگی این دو الگوی فضیلت وجود داشت و نهایت و اوج آن، در صحنه ی عاشورا دیده می شود که به آن اشاره می کنیم.
در رکاب پدر
تربیت ولایی و تأدیب شایسته، سبب شده بود علی اکبر همواره در خدمت و اطاعت پدر بزرگوارش باشد و در نهایت ادب، گوش به فرمان و آماده ی جان نثاری شود.
وقتی حادثه ی قیام اباعبدالله(ع) پیش آمد و امام برای مبارزه با فساد و طغیان امویان، از بیعت با آنان خودداری کرد و از مدینه خارج شد، علی اکبر در رکاب و همراه پدر بود و پس از اقامت چند ماهه در مکه، چون امام تصمیم گرفت به سمت کوفه و کربلا حرکت کند، علی اکبر هم با صلابت و ایمان و عشق، در این کاروان شهادت حضور یافته بود. سخنانش در طول راه تا رسیدن به کربلا و نقشی که در آن حماسه داشت، ستودنی است.
به نقل تواریخ، وقتی کاروان حسینی به منزلگاه «قصر بنی مقاتل» رسید، پس از استراحتی کوتاه و برداشتن آب، در مسیر حرکت یک لحظه خواب چشمان حسین بن علی (ع) را گرفت، وقتی بیدار شد، فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون، و الحمد لله رب العالمین». سه بار این جمله را تکرار کرد که به طور ضمنی اشاره به حادثه ی تلخ و مصیبت و شهادت داشت.
علی اکبر که سوار بر اسب بود، با شنیدن این ذکر (استرجاع) نزد پدر آمد و گفت: پدر جان، جانم به فدایت، برای چه استرجاع گفتی و خدا را حمد کردی؟
امام حسین (ع) فرمود: سر بر روی زین اسب نهاده بودم که لحظه ای به خواب رفتم. سواری را دیدم که می گفت: این گروه سیر می کنند، مرگ هم در پی آنان روان است. فهمیدم که در این سفر به شهادت خواهیم رسید.
پرسید: پدر جان، مگر ما بر حق نیستیم؟
فرمود: چرا فرزندم، قسم به خدایی که بازگشت همگان به سوی اوست، ما بر حقیم.
علی اکبر گفت: پس، دیگر چه باک از مردن در راه حق؟
حسین بن علی(ع) فرمود: خدا جزای خیر به تو بدهد؛ بهترین پاداشی که به فرزندی نسبت به پدرش می دهند.
پس از چند روز، با محاصره ی فرات از سوی دشمن، یاران امام و خیمه گاه در مضیقه ی بی آبی قرار گرفتند. هر چه به عاشورا نزدیک تر
می شد، فشار کمبود آب بیشتر می شد و برداشت آب از فرات مشکل تر می گشت.
روز هشتم محرم، امام حسین(ع) علی اکبر را همراه سی سوار برای آوردن آب به شریعه ی فرات فرستاد تا با شکستن حلقه ی محاصره، آب به خیمه ها بیاورند. گرچه هدف، صرفا آوردن آب بود، ولی این هدف جز با درگیری با سپاه خصم و مأموران عمرسعد، میسر نبود.
آن گروه، صفوف دشمن را متفرق ساختند و وارد فرات شدند، مشک ها را پر از آب کرده به سوی خیمه ها حرکت کردند. در برگشت نیز با سربازان کوفه درگیر شدند و با دلاوری و شهامتی که از خود نشان دادند، توانستند با موفقیت آب را به خیمه گاه برسانند.
در شب عاشورا
برای یاران امام حسین(ع) به ویژه جوانان بنی هاشم، شب عاشورا شبی ارجمند و سرنوشت ساز و لحظه ی تجلی عشق و ایمان بود. جوانان هاشمی یکدیگر را سفارش می کردند که فردا باید با استفاده از این فرصت طلایی، بزرگ ترین حماسه ی فداکاری را در راه عقیده و حمایت از امام بیافرینند.
علی اکبر از جمله ی کسانی بود که اصرار داشت در نبرد فردا و در میدان حق، پیش تاز باشد. وقتی سید الشهدا (ع) خطاب به آن جمع دلیران مؤمن فرمود: «تاریکی شب شما را فرا گرفته است، بیعتم را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و متفرق شوید و هر کدامتان دست کسی از خاندانم را بگیرید و بروید، این قوم در پی من هستند و اگر به من دست یابند با کس دیگر کاری ندارند»؛ این سخنان عکس العمل های خاصی را برانگیخت و جوانان و اصحاب، هر کدام با کلامی ابراز وفاداری و استقامت و آمادگی برای شهادت کردند.
اولین سخن را ابوالفضل العباس و علی اکبر بیان کردند و گفتند:
چرا چنین کنیم؟ هرگز مباد که پس از تو زنده بمانیم. سپس جوانان بنی هاشم سخنانی درمورد ماندن و فداکاری کردن تا مرز شهادت بر زبان آوردند.(6)
یاران و بستگان امام، آن شب تا سحر با شوق شهادت به عبادت و تهجد و آماده سازی خویش برای نبرد فردا مشغول بودند و علی اکبر هم در خدمت پدر و گوش به فرمان بود و برای دمیدن خورشید عاشورا لحظه شماری می کرد تا از پیش گامان جهاد و شهادت باشد و سخنی را که در راه آمدن به کربلا به پدرش گفته بود (اگر ما بر حقیم، پس باکی از مرگ نداریم) به اثبات برساند.
عاشورا، روز حماسه
خورشید عاشورا دمید، نبرد میان جبهه ی حق و باطل آغاز شد. یکایک اصحاب امام به میدان رفتند و شهید شدند. وقتی هیچ کس از آنان باقی نماند، نوبت به جوانان بنی هاشم رسید تا پای در میدان بگذارند.
علی اکبر، جوانی رشید و شجاع، خوش سیما و خوش سخن بود و گفتار و حرکاتش همه را به یاد پیامبر خدا (ص) می انداخت. به حضور امام حسین (ع) آمد و از پدر اذن میدان خواست. پدر هم اجازه داد. سوار بر اسب شد و آهنگ رفتن به میدان کرد. پدر و پسر با هم خداحافظی کردند، اما امام، با نگاهش جوان رشید خود را زیرنظر داشت و با حسرتی دردناک و در عین حال با شوقی فراوان به قد و بالای فرزند نگاه می کرد؛ نگاه کسی که از بازگشت او مأیوس باشد.
حسین بن علی (ع) دست زیر محاسن خود برد، نگاهش را به آسمان متوجه ساخت و با سخنانی که نشان دهنده ی جایگاه والای علی اکبر و محبت پدر به این فرزند دلاور بود، چنین گفت:
«خدایا! شاهد باش که شبیه ترین مردم به پیامبرت در چهره و گفتار و منطق و عمل را به سوی این قوم فرستادم. ما هرگاه مشتاق پیامبرت می شدیم، به سیمای این جوان نگاه می کردیم. خدایا! برکات زمین را از این قوم بگیر و جمعشان را پراکنده و متلاشی کن، اینان ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی با جنگ و قتالشان بر ما تعدی و تجاوز کردند.»
آن گاه علی اکبر به میدان شتافت، در حالی که هیبت پیامبر و شجاعت علی و استواری حمزه و بزرگ منشی حسین بن علی را داشت.
در معرفی خود رجز می خواند و به آن رو به صفتان حمله می آورد. رجزهای حماسی او چنین بود:
«من علی، فرزند حسین بن علی هستم، از گروهی که جد پدرشان پیامبر خداست. به خدا سوگند، هرگز نباید ناپاک ناپاک زاده بر ما حکومت کند. من با این نیزه و شمشیر، در دفاع از حق و یاری پدرم، آن قدر با شما خواهم جنگید که نیزه ام خم شود و شمشیرم کند گردد. بر شما ضربت خواهم زد، ضربتی شایسته ی یک جوان هاشمی علوی.»
علی اکبر نبردی شجاعانه کرد و گروه بسیاری را بر خاک هلاکت افکند. ضربات و حمله های او چنان کاری بود که سپاه دشمن را به هراس افکند، به نحوی که هنگام حمله ی او، صدای «الحذر، الحذر» (مواظب باشید) از نیروهای دشمن برمی خاست. رزم پرشور او، در آن هوای گرم و با لبی تشنه در آن نیم روز داغ، آن هم با سلاح و تجهیزات سنگین او را به شدت خسته و بی تاب کرد. لحظه ای دست از جنگ کشید و به خیمه گاه آمد تا آبی بنوشد و نیروی تازه ای بیابد، ولی در خیمه ها آب نبود و حسین تشنه تر از علی اکبر بود.
امام به او فرمود: پسرم! بر حضرت محمد و علی (ع) و بر من سخت و ناگوار است که از من کمک و آب بخواهی و یاری تو برایم میسر نباشد. سپس از وی خواست دوباره به میدان برود و بجنگد و اظهار امیدواری کرد که از دست رسول خدا (ص) سیراب شود.
شهادت سرخ
حضرت علی اکبر، چند بار رفت و برگشت و در هر نوبت، رزمی نمایان کرد و در نهایت در حلقه ی محاصره ی سپاه دشمن قرار گرفت و از هر طرف بر پیکر او ضربه زدند و آن قدر مجروح شد و خون از بدنش رفت که بر زمین افتاد.
ستاره ای بود که بر خاک افتاد. حسین (ع) با شتاب خود را به علی اکبر رساند و سر او را بر زانو گرفت و خاک و خون از چهره و چشم فرزند زدود. علی اکبر در آخرین لحظات، چشم خویش را گشود و به سیمای سالار شهیدان نگاه کرد و ... جان باخت، در حالی که حدود 27 سال از سن او می گذشت.
حسین (ع) که این قربانی را در راه خدا داده بود، در پیش گاه خدا سربلند و مفتخر بود. خم شد و صورت بر صورت خونین پسر گذاشت. سپس از جوانان هاشمی کمک خواست تا جسد آن شهید را از میدان به عقب منتقل کنند و در خیمه ی مخصوص شهدا قرار دهند.
حادثه ی عاشورا به پایان رسید.
سه روز بعد، وقتی امام سجاد(ع) برای دفن پیکر امام و شهدا از کوفه به کربلا آمد و بدن مطهر امام حسین (ع) را به خاک سپرد، جسد فرزندش علی اکبر را هم پایین پای آن حضرت دفن کرد.
این که ضریح امام حسین(ع) شش گوشه دارد، دو گوشه ی جدا در پایین پا، محل دفن علی اکبر را نشان می دهد. امروز هر کس سالار شهیدان را زیارت می کند، این جوان با ایمان را هم زیارت می کند. هر کس بر حسین بن علی (ع) سلام می دهد بر «علی بن الحسین» هم سلام می دهد.
علی اکبر، جانبازی و فداکاری را در کربلا به اوج رساند و حمایت از حجت الهی و امام زمان خویش را به خوبی انجام داد و برای همه ی جوانان در همه ی تاریخ، یک الگوی ایمان و جهاد و مبارزه و شهادت باقی ماند.
در راه خدا ذبیح دین گردید
بر حلقه ی عاشقان نگین گردید
داغش کمر حسین را بشکست
با خون سرش حنای خونین بست
دیباچه ی داستان حق، اکبر
علی ابن الحسین « علی اکبر » و ویژگیها
« علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب »، در اوایل خلافت عثمان بن عفان به دنیا آمد. وی از جدش علی بن ابی طالب علیه السلام روایت نموده است: مادرش« لیلی» دختر« ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی » است.
علی اکبر، در گفتار و وجاهت و تناسب اندام و خلق و خوی همانند جدش رسول خدا بوده است.
روزی معاویه از اطرافیان خود پرسید: به نظر شما چه کسی سزاوارتر است به خلافت؟ اطرافیان پاسخ دادند: تو. معاویه گفت: نه سزاوارترین مردم به خلافت علی بن الحسین است؛ چرا که جدش رسول خداست و در وی شجاعت بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و زیبایی ثقیف موج می زند.
کنیه آن حضرت « ابوالحسن » و لقبش علی اکبر است. زیرا بنابر صحیح ترین اقوال درباره سن آن حضرت، وی بزرگترین فرزند امام حسین علیه السلام است. برخی سن مبارک ایشان در هنگام شهادت بیست و پنج سال نوشته اند. ولی این قول مشهورتر است .
از بنی هاشم علی اکبر اولین کسی است که در کربلا به شهادت رسیده است.
خواب امام حسین علیه السلام و پرسش علی اکبر
در توقفگاه قصر بنی مقاتل، امام حسین علیه السلام به جوانان خاندان خود دستور داد آب بردارند و سپس در آخر شب به کاروان دستور حرکت داد. امام همچنان که بر روی اسب بود، اندک خوابی او را فرا گرفت و پس از این که بیدار شد، چند بار گفت:« انالله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین »
فرزندش علی اکبر پیش آمد و گفت:« ای پدر، چرا حمد خدا به جا آوردی و « انا لله و انا الیه راجعون » گفتی؟ »
فرمود:« پسرم. لحظهای به خواب رفتم و در خواب، اسب سواری را دیدم که میگفت:« این گروه میروند و مرگ نیز به سوی آنها می رود.»
دانستم که او همان جان ماست که خبر مرگ ما را میدهد.»
علی اکبر گفت:« پدر جان! خداوند برای ما بدی پیش نیاورد. مگر ما بر حق نیستیم؟»
فرمود:« چرا، سوگند به آن خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست، ما بر حق هستیم.»
علی اکبر گفت:« پس باکی نداریم از این که بر حق بمیریم.»
امام حسین علیه السلام به او فرمود:« خدایت بهترین پاداشی که فرزند از پدر خود می برد به تو عنایت کند.»
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان *** او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
مبارزات حضرت علی اکبر در روز عاشورا
علی اکبر در روز عاشورا پس از آن که از پدرش اجازه مبارزه گرفت، به سپاه کوفه حمله کرد، و چنین رجز خواند:« من علی، پسر حسین فرزند علی هستم. به خدا سوگند که ما به رسول خدا از همه کس نزدیک تریم. آن قدر با نیزه با شما بجنگم که نیزه ام خم شود.
از پدرم حمایت می کنم و با شمشیر بر شما ضربتی فرود می آورم که زیبنده جوان هاشمی علوی است. پسر زیاد کجا و حکمکردن درباره ما کجا.»
وی چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیاری از سپاهیان کوفه را کشت.
روایت شده است که آن بزرگوار با این که تشنه بود، 120 نفر را کشت. آن گاه نزد پدر آمد و در حالی که زخم های زیادی برداشته بود، گفت:« ای پدر، عطش مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخت. آیا جرعه آبی هست که توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا کنم؟» امام علیه السلام گریست و فرمود:«آه، پسرم! اندکی دیگر به مبارزه خود ادامه بده. دیری نمی گذرد که جد بزرگوارت، رسول خدا، را زیارت کنی، و او تو را از آبی سیراب کند که هرگز احساس تشنگی نکنی.»
برخی از مورخان نوشته اند امام علیه السلام به او فرمود:« پسرم! زبان خود را نزدیک بیار!» و سپس زبان او را در دهان گرفت و مکید، آنگاه انگشتری خود را به او داد و فرمود:« آن را در دهان بگذار و به سوی دشمن بازگرد. امیدوارم که هنوز روز به پایان نرسیده، جدّت رسول خدا جامی به تو بنوشاند که هر گز تشنه نگردی.»
علی اکبر به میدان بازگشت و این رجز را خواند:« جنگ است که جوهر مردان را آشکار می سازد. درستی ادعاها پس از جنگ ظاهر میشود. به خدای عرش سوگند، که از شما جدا نگردم مگر آن که تیغهای شما غلاف شود.»
و همچنان رزمید تا آن که تعداد افرادی که به دست او به هلاکت رسیدند به 200 نفر رسید.
کیفیت شهادت حضرت علی اکبر
پس از حملات پی در پی علی اکبر به سپاه دشمن و کشته شدن بسیاری از آنان، دشمن از کثرت کشته شدگان به خروش آمده بود.
لشگریان عمر بن سعد از کشتن علی بن الحسین پرهیز می کردند، ولی « مرة بن منقذ عبدی » که از دلاوری های او به تنگ آمده بود، گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم!
پس علی اکبر به او رسید در حالی که بر آن سپاه حمله ور بود. مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و با نیزه ای او رااز اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شدند و با شمشیر پاره اش کردند!
بعضی نقل کرده اند که مرة بن منقذ ابتدا با نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربتی به فرق آن بزرگوار وارد کرد که فرق مبارکش شکافت و او دست به گردن اسب خود انداخت، ولی اسب که ظاهراً خون روی چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد.
در این هنگام بود که فریاد زد: السلام علیک یا ابتاه! این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و او امشب در انتظار توست.
تو را سلام می رساند و می گوید: در آمدنت به نزد ما شتاب کن. و آن گاه فریاد زد و به شهادت رسید.
امام حسین و خاندانش در سوگ حضرت علی اکبر
روز عاشورا پس از شهادت علی اکبر، امام حسین علیه السلام بر بالین فرزندش آمد، صورت به صورتش نهاد و گفت:« خدا بکشد گروهی را که تو را کشتند، گستاخی را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند. پس از تو خاک بر سر دنیا باد!» صدای گریه امام بلند شد، به گونه ای که کسی تا آن زمان نشنیده بود.
آن گاه سر علی را بر دامان گرفت و در حالی که خون از دندانهایش پاک میکرد، بر صورتش بوسه زد و گفت:« فرزندم! تو از محنت دنیا آسوده شدی و به سوی رحمت جاودانه حق رهسپار گشتی. پدرت پس از تو تنها مانده است، ولی به زودی به تو ملحق خواهد شد.»
در این هنگام زینب کبری با شتاب از خیمه بیرون آمد، در حالی که فریاد می زد:« ای برادرم، و ای پسر برادرم!» و خود را بر روی علی اکبر افکند.
امام حسین علیه السلام او را بلند کرد و به خیمه بازگرداند، و به جوانان دستور داد جسد علی را از میدان بیرون ببرند. آنان پیکر علی اکبر را در برابر خیمه ای که در مقابل آن مبارزه می کردند بر زمین نهادند.
امام حسین علیه السلام محزون و دلشکسته به خیمه بازگشت. سکینه پیشش آمد و سراغ برادرش را گرفت. امام خبر شهادت او را به دخترش داد. سکینه در حالی که فریاد میزد، خواست از خیمه خارج شود. امام حسین علیه السلام اجازه نداد و فرمود:« ای سکینه! تقوای خدا پیشه کن و شکیبا باش!»
سکینه گفت:« ای پدر! کسی که برادرش را کشته اند چگونه صبر کند؟!»
حضرت علیاکبر (ع)؛ الگوی جوانان
سپیده سخن
دیرزمانی است که جوانان کشورهای اسلامی، که از تابش وحی و زلالمعارف ناب الهی بهره میبرند، باشیوههای گوناگون و متنوع دشمندر راهزنی فکر و فرهنگ رو به رویند.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران، این حساسیت ناپیدا را به صورتآشکار در آورد و سردمداران استکبار را به اظهار نظر شفافواداشت.
امروز دشمن به خوبی دریافته است که ما جوانان با ویژگیهاییهمانند آرمان خواهی، عدالتطلبی، عشق به باورهای آسمانی و علاقهبه رهبران مذهبی، لشکرهایی به هم فشرده و آماده کارزاریم. ازاین رو، ایجاد تردید در باورهای آسمان زاد، تزریق فرهنگ بیگانهبا نمایش آداب و رسوم و شیوههای زندگانی آنان، کوشش حساب شدهدر کنار زدن چهرههای مورد علاقه مردم بویژه جوانان، پرورش روحیهذلت و خواری در بیگانه ساختن ما با الگوهای شایسته فرهنگ اسلامیو ارائه الگوهای ساخته شده از آن سوی مرزها به عنوان معجزهآفرینان خوشبختی و سعادت و رفاه را در دستور کار خود قرار دادتا بدین وسیله دستیکایک ما را از دستان پرمحبت اسوههای صداقتپیشه و راستین در آورده و دل و دیده مان را از آموزههای نابدینی تهی گرداند. غافل از آنکه نسیم سعادت بخش معارف الهی وسخنان قدسی پیشوایان محبوب ما، به سان کیمیایی گرانسنگ، دلهایآگاه و بیدار همگان را از غبارها پاک ساخته، آینه گونه محلپذیرش آفتاب هدایت میگرداند.
در این بخش از گفتگوی خود، دل به امواج پاک و صفات روشن وزندگی ساز اسوهای ارزشمند و الگویی کم نظیر میسپاریم و برایامروز و فردای حوادث ارمغانهایی پربها نصیب خود میسازیم.
الگوی شایسته
ما جوانان به دنبال الگویی هستیم که نخست همسن و سالمان باشدو همانند ما در توفان جوانی بوده و در نشیب و فراز حوادث حضورداشته باشد. معصوم نباشد; زیرا با ما فرق خواهد کرد و دربحرانهای اجتماعی سیاسی و حتی اقتصادی درگیر شده باشد تا بهخوبی او را همانند خود بدانیم و از شیوه زندگانی، روش برخورداو با دیگران، چگونگی سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دلیرمردی و بیباکی وی برای خود سرمشق بگیریم و او را نمونهای تمام عیار برایامروز و فردای زندگی خود بدانیم.
دفتر زندگانی چنین الگویی را، که برخی هجده ساله و پارهایسالهایی بیشتر دانستهاند، میگشاییم و با یکدیگر به صحیفه صفاتو ارزشهای چشمگیر او مینگریم. آرام آرام با او همراه شده وبیشتر از گذشته به ناگفتههای گفتنیاش که همگی برایمان مشعلیفروزان خواهد بود، دل میسپاریم.
او یازدهم شعبان سال سی و سوم هجری به دنیای پر غوغای حیاتپاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و دیگر گوش وی را باترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحید، نبوت، امامت وولایت آشنا شود و با چنین سرودهایی راه روشن رستگاری را از عمقجان بیابد. دیری نپایید که در هفتمین روز تولد وی، بنا به سنتپسندیده دینی، سرش را تراشیدند و هم وزن موهای زیبایش، بهمستمندان چشم به راه نقره صدقه دادند.
آشفتگی اوضاع سیاسی و آتش افروزی حاکمان ستمگر آن عصر بدانحد بود که نام «علی» جرمی نابخشودنی حساب میشد و برزبانراندن این واژه مقدس ممنوع بود. پدر وی، که به خوبی میدانستنام دیباچه شخصیت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است،نام کودک را «علی» نهاد تا بهترین برکات و زیباترین صفاتبردریای وجود فرزندش ریزان شود و بدسگالان سیه سرشتخود را باامواج پاک و زلال غیرت دینی و شخصیت مذهبی رو به رو ببینند. درپی آن، لقب «اکبر» نیز برای او انتخاب کرد تا «علی اکبر»که به عنوان پسر نخستخانواده استبا دیگر فرزندان، که نامآنان نیز علی خواهد بود، تفاوت یابد.
پدر علی که همانند پدرانش از تمامی اصول اساسی و شیوههایشیرین تربیتی آگاهی داشت، خود را با دنیای کودکی هماهنگ میکردو رفتاری که شایسته نوباوگی و کودکی فرزند بود، انجام میداد تاهمانند جد عزیز خود عمل کرده، لحظهای از شرایط روحی روانی کودکدلبند خویش دور نماند.
همراه با بزرگ شدن علی، پدر سخنان برتر، آداب والاتر وشیوههای زندگی و احترام بیشتر به او میآموخت تا خصیتخود راباز یابد و از ارزش وجود خود بیشتر آگاه شود.
بدین خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظی تواءم بااحترام بهکار میبرد تا از آغاز زندگی، احساس سرافرازی و شخصیت کند و درفردای حیات خود، راست قامت و قوی دل از حقوق محرومان دفاعکرده، در برابر ستم ستمکاران بی تفاوت یا مایوس نباشد.
به سوی مدرسه علی که هفتساله شد، به تمرینهای فکری و آموزشهای دینیپرداخت و با مراقبتهای صحیح سنجیده پدر، بنیانهای اعتقادی درروان او و شیوههای رفتاری در اعمال او رشدی بیشتر یافت.
روزی پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندشگمارد. وقتی آموزش تمام شد و علی در حضور پدر سوره حمد راقرائت کرد، پدر، پول و هدایای فراوان به عبدالرحمان بخشید ودهانش را پر از مروارید ساخت. آنگاه به اطرافیان که از این همهبذل و بخشش تعجب کرده بودند، فرمود:
«این هدایا توان برابری عطای معلم علی را ندارد که در برابرتعلیم قرآن، همه هدایا ناچیز است.»
دوران نوجوانی علی به تدریج آغاز شد و هر روز بیشتر از روزقبل، زمینههای رشد و شکوفایی معنوی و عقلانی در وجود وی فراهممیگردید.
علی در جوانی با ویژگیهای اخلاقی و رفتاری خود نگاه انبوهجوانان را به سوی خود جلب میکرد. آنچه در این فراز از داستاناو گفته میشود، نکتههایی است که بی تردید با مطالعه و رد شدنتاثیری بسزا نخواهد داشت، از این رو، باید از سرصبر و تاملبیشتر مطالعه و مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.
علی صفات جد خود را میدانست، از اینرو، هماره در آینه اخلاق ورفتار او نظر میکرد و خود را بدان صفات میآراست. به هنگامجوانی در میان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود;
ولی در درتنهایی اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانی بهخلوت با خدای خود و پرداختن به راز و نیاز و گفتگو باخالق هستیداشت. در زندگی آسانگیر، ملایم و خوشخو بود، نگاهش کوتاه مینمودو به روی کسی خیره نمیشد. بیشتر اوقات بر زمین چشم میدوخت و بابینوایان و فقرا که از نظر ظاهری در جامعه و نگاه دنیا طلباناحترام چشمگیری نداشتند. نشست و برخاست میکرد، با آنان همسفرهمیشد و با دستخود دردهانشان غذا میگذارد. اصالتهای فکری واستواریهای روحی، وی را چنان کرده بود که هیچگاه و از هیچحاکمی هراس نداشت.
هرگز عیبجویی نمیکرد و از مداحی نابجا و شنیدن چاپلوسی افراددوری میکرد. تمامی انسانها را بندگان خدا میدانست و از تحقیرآنان خود داری میورزید. در طول عمر خویش به کسی دشنام نداد وناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگویی شیوه همیشهاو بود. بخشنده بود و آنچه به دست میآورد، به دیگران بویژهنیازمندان انفاق میکرد. هرگاه کسی هدیهای به او تقدیم میکرد،با گشاده رویی میپذیرفت. اگر فردی مهمانی داشت و او را دعوتمیکرد، میپذیرفت. به عیادت بیماران میرفت، هرچند خانه بیمار دردور افتادهترین نقطه شهر باشد. در تشییع پیکر مردگان حاضر میشدو هیچ یار از دست رفتهای را تنها نمیگذاشت.
برای همسالان برادری مهربان و برای کودکان پدری پرمحبتبود ومسلمانان را مورد لطف و عطوفتخویش قرار میداد. امور دنیوی واضطرابهای مادی او را متزلزل نمیساخت.
زندگی علی ساده و بی پیرایه بود و در آن از تجمل، اسراف وتبذیر اثری دیده نمیشد. آنان که اخلاقی نیکو و فضایلی شایستهداشتند، همیشه مورد تکریم و احترام وی بودند و خویشاوندان ازصله او بهرهمند میشدند. از صبری عظیم برخوردار بود و از هیچ کستوقع و انتظاری نداشت.
در میدان رزم سلحشوری شجاع، نیرومند و پرتوان بود و انبوهدشمن هرگز او را بیمناک نمیساخت. در اجرای عدالت و دفاع از حق،قاطع و استوار بود. به یاری محرومان و مظلومان میشتافت و دربرابر ظالمان میایستاد تا حق را به صاحبش برنمیگردانید، آرامنمیگرفت. به دانش اندوزی و فراگیری معارف اهمیت زیادی میداد وهمواره پیروان خود را از جهالت و بیخبری باز میداشت.
به پاکیزگی و آراستگی علاقهای وافر داشت و این صفت از دورانکودکی در او دیده میشد. از این رو هماره برتمیزی لباس و بدناهتمام میورزید.
بسیار فروتن بود و از تکبر نفرت داشت و اکثر اهل جهنم راگردن فرازان و سرکشان میدانست. نه تنها برانسانها بلکه برحیوانات نیز شفقت داشت و با مهربانی و ملایمت و انصاف با آنانرفتار میکرد.
آنان که قیافه ظاهری و سیمای به نور نشسته علی را دیدهاند،چهره وی را این گونه ترسیم کردهاند:
قیافهاش بسیار با ابهتبود و چون ماه تابان میدرخشید. بهزیبایی و پاکیزگی آراسته بود. از چهار شانه بلندتر و ازبلندکوتاهتر. رنگی روشن و به سرخی آمیخته و چشمانی سیاه وگشاده با مژههایی پرموداشت، گونههایش هموار و کم گوشتبود،مویش نه بس پیچیده و نه بسیار افتاده مینمود. از سینه تا نافخط موی بسیار باریک داشت، اندامش متناسب و معتدل و سینه وشانهاش پهن بود.
سرشانههایش از هم فاصله داشت. پشتی پهن داشت، جز ران و ساقکه زیر مفصلهااست، استخوانهای بند دستش کشیده و کفی گشاده وبخشنده داشت. دو پنجه دست و پایش قوی و درشت و انگشتها کشیده وبلند و دو کف پا از زمین برآمده بود. به سرعت راه میرفت وهنگام راه رفتن چنان بود که گویی از زمین سراشیب فرود میآید یااز روی سنگی به نشیب میرود. چون به طرف کسی بر میگشتبا تمامبدن بر میگشت. دیدهاش فروهشته و نگاهش به زمین بود تا بهآسمان.
بینیاش قلمی کشیده و باریک و میانش برآمدگی داشت و نوری ازآن میتافت.
دهانش نه بسیار کوچک و نه بزرگ بود. دندانهای زیبایش سفید،براق و نازک بود. گردنش در صفا و نور و استقامت نقره فام بود،بوی مشک و عنبر از او بلند بود.
پارهای از مورخان این ویژگیها را برای جد وی نگاشتهاند; اماعلی را در این خصوصیات همانند دانستهاند.
... بااین ویژگیهای روشنی آفرین به خوبی میتوان او را شناخت،وی علی اکبر پور والای امام حسین(ع)است. جوانی زیبا که همانندجد خود رسول خدا(ص)در سیرت، سپید و در صورت، آسمانی مینمود وهماره یاد و نام پیامبر(ص)از چگونگی سخن گفتن و یا راه رفتن ودیگر برخوردهای اجتماعی اخلاقی او میتراوید. از این رو، امامحسین(ع) او را شبیهترین مردم حتی نسبتبه خود در خلقت وآفرینش، اخلاق و صفات روحی، گفتار و آداب اجتماعی به رسولخدا(ص) معرفی میکرد.
آنان که با صورت دلربای پیامبر(ص)و صدای پرچاذبه آن حضرتآشنا بودند، آنگاه که علی از پشت دیوار زبان به سخن میگشود،گویی صدای رسول اکرم(ص)را میشنیدند.
گاهی که اباعبدالله(ع)برای صوت قرآن جد عزیزش دلتنگ میشد، بهعلی میفرمود: علی جان! برایم قرآن بخوان تا از آن لذت و بهرهبرم.
کلام شیرین، بیان روان، ادب بسیار در برابر پدر و مادر، اطاعتبی چون و چرا از مقام ولایت و دلدادگی به حقیقت، برگی دیگر اززندگانی زرین علی اکبر بود. این ویژگیها چون با فروتنی اوهمراه میشد، نگاه تحسینآمیز همگان را به دنبال داشت.
در ساحل فرات
علی درحماسه کربلا، درخششی چشمگیر داشت و با هربار حمله خود،دهها نفر را به خاک هلاکت میانداخت. هنگامی که با 25 سوار بهساحل فرات روانه شد و برای سیصد نفر از خاندان، عیال و اصحابامام حسین(ع)آب آورد، بسیاری از مسوولان و سرپرستان حفاظت ازفرات را از دم تیغ خود گذراند و پشت دشمن را به لرزه درآورد.
عمویش ابوالفضل(ع)که خود در دلاوری و بیباکی و شجاعت و شهامت،زبانزد همگان بود، به خاطر چنین صفات تابناک، علی را بسیاراحترام میکرد.
قهرمانان تاریخ و دلیرمردان عرصههای نبرد، کمتر از دانش وبینش بهره دارند; زیرا در مسیر رزم و جنگ قرار داشته و فرصتنداشته و یا علاقه کمتری به درس آموزی و دانش آفرینی از خودنشان میدهند; اما علی اکبر، جوانی چند بعدی بود و سطرهای کتابوجودش با حکمت نگاشته شده بود. چشمههای دانش و دانایی از اعماقوجودش میجوشید. در مجالس گوناگون عالمانه و اندیشمندانه لب بهسخن میگشود و به دور از غرور و تکبر مردانه سخن میگفت.
از آنجا که از جد خود رسول خدا(ص)سخنان بسیاری روایت میکرد،به عنوان «محدث» شناخته شد.
افزون برصفات ظاهری و باطنی که به طور چشمگیر در وجود حضرتعلی اکبر(ع) دیده میشد. کمالات و مقامات معنوی وی نیز دررتبهای برتر از دیگران قرار داشت.
ماجوانان هرچند از صفات خوبی بهرهمند باشیم، گاه توان تحملسختیها و ظرفیت رویارویی با مصایب را از دست میدهیم و سنگینیناملایمات زندگی، تعادل رفتار و گفتارمان را میرباید.
علی اکبر در چنین صحنههای سخت و طاقتسوز، تنها به رضا وتسلیم الهی فکر میکرد و چنان در برابر بلاهای الهی آرام و مطمئنبود که گاه حیرت و شگفتی دیگران را برمیانگیخت. از این رو، درهنگامه دردآلود کربلا به پدر گفت: «اولسنا علی الحق» (پدرجان!)آیا ما برحق نیستیم؟
و چون امام فرمود: آری، گفت: در این هنگام، باکی از مرگنداریم.
این روحیه قوی و صفات شایسته، چنان ابهت و عظمتبه علی اکبرداده بود که افزون بردوستان، دشمنان آگاه نیز به برتریهایشاعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف میکردند. معاویه روزی ازاطرافیانش پرسید: «چه کسی در این زمان برای خلافت مسلمانانبردیگران برتری دارد و برای حکمرانی بر مردم از دیگرانسزاوارتر است؟ »روباه صفتان زشتسیرت که نام و نان خود را در تملق مییافتند،به ستایش خلیفه پرداختند و او را لایق این منصب معرفی کردند.
معاویه گفت: نه چنین نیست:
«اولی الناس بهذالامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله وفیه شجاعه بنیهاشم و سخاه بنی امیه و رهو ثقیف.»
شایستهترین افراد برای امر حکومت، علی اکبر فرزند امام حسیناست که جدش رسول خدا(ص)است وجاهتبنیهاشم، سخاوت بنی امیه وزیبایی قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است.
فروغ چهره خوبان شعاع طلعت توست کمال حسن تو مدیون این ملاحت توست به خلق و خلق رسول و به منطق نبوی فزونتر از همه کس در جهان شباهت توست به پیکر تو مجسم لطافت روح است عجب بود که در این خاکدانه قامت توست نگار مهر تو غارتگر دل پدر است عیان به چشم سیاهت غم شهادت توست
بسته صوتی، ویژه شب هشتم محرم(حضرت علی اکبر(ع))
سید مهدی میرداماد
حاج حسین سیب سرخی
حاج مهدی سلحشور
انتهای پیام/