همه چیز درباره پیروزی‌های پی در پی رزمندگان اسلام در سوسنگرد

همه چیز درباره پیروزی‌های پی در پی رزمندگان اسلام در سوسنگرد

خبرگزاری تسنیم: خبر پیروزی‌های ایران در سوسنگرد، مهم‌ترین خبر روزنامه‌های جهانی شد. این پیروزی‌ها ادامه پیدا کرد تا سوسنگرد شهر عاشقان شهادت سرانجام در ۲۶ آبان ماه سال ۵۹ در آستانه عاشورای حسینی آزاد شد.

خبرگزاری تسنیم: خبر پیروزی‌های ایران در سوسنگرد، مهم‌ترین خبر روزنامه‌های جهانی شد «دیلی تلگراف» نوشت: ارتش ایران و پاسداران خمینی، مقاومت بیش از انتظاری نشان داده‌‌اند و توپخانه‌ آنها، با وجود آنکه عمدتاً بی‌دقت عمل می‌کرد، آتشش آزار دهنده بود. این پیروزی‌ها ادامه پیدا کرد تا سوسنگرد شهر عاشقان شهادت سرانجام در 26 آبان ماه سال 59 در آستانه عاشورای حسینی پیروز شد.

شهرستان مرزی دشت آزادگان شامل بخش های هویزه و بستان با مرکزیت شهر سوسنگرد می باشد. این شهرستان در 55 کیلومتری غرب اهواز واقع است. فاصله آن تا شهر بستان 30 کیلومتر و تا مرز چزابه 55 کیلومتر می باشد. رودخانه کرخه از شمال آن گذشته و شعبه ای از کرخه به نام «رودخانه نیسان» از داخل شهر عبور کرده و شهر را به 2 قسمت شرقی و غربی تقسیم می نماید. جمعیـت شهرستان دشت آزادگان بر اساس سرشماری سال 1355 تعداد 27000 نفر بوده است. مردم این شهر عرب زبان و شیعه مذهب بوده و شغل عمده آنها کشاورزی و صیادی می باشد.

با پیروزی انقلاب اسلامی، رژیم بعث عراق کوشید تا با فعال کردن دستگاه تبلیغاتی خود و القای افکار پان عربیسم و همچنین ارسال پول و سلاح و نیز انجام عملیات های مین گذاری و انفجار پل ها و مراکز شهری و با استفاده از نارسایی های موجود در منطقه، وضعیت نامطلوب امنیتی و سیاسی جدی برای نظام اسلامی مان ایجاد نماید که با درایت و مقاومت مردم ولایت مدار و انقلابی منطقه دشت آزادگان ناکام ماند.

با توجه به اهمیت حیاتی محور چزابه- بستان- سوسنگرد به اهواز، صدام به لشکر قدرتمند 9 زرهی خود مأموریت اشغال سوسنگرد و تصرف اهواز را (به همراه لشکر 5 عراق از محور طلائیه- پادگان حمید) واگذار نمود. لذا در هفته اول تجاوز دشمن به کشورمان ، در6 مهر ماه شهر سوسنگرد اولین شهری بود که درجنوب به اشغال درآمد. امّا با گذشت 3 روز با پایمردی رزمندگان سلحشور اسلام مرکب از عزیزان بسیجی و سپاهی خوزستان به فرماندهی شهید غیور اصلی و واحدهای هوانیروز ارتش از اشغال دشمن خارج گردید. ارتش عراق مجددا در 23 آبانماه (پنجم محرم) 1359 با به‌ کارگیری یگان‌ های قدرتمند و تازه نفس زرهی برای تصرف این شهر تهاجم نمود. رزمندگان اسلام که عمدتاً از نیروهای سپاه ، مردمی وجنگ های نامنظم بودند با سلاح‌های سبک اما با اراده ای پولادین و عزمی راسخ در مقابل نیروهای تا بن دندان مسلح دشمن مقاومت کرده و در مدت 3 روز با خلق حماسه های بی نظیر و رشادت‌های به یاد ماندنی به رغم نبود سلاح، مهمات وغذای کافی از تسلط کامل شهر توسط ارتش دشمن  ممانعت به عمل آوردند. سرانجام دشمن در پناه تعلل و کارشکنی بنی صدر خائن در اعزام نیروهای کمکی، موفق به گرفتن بخش عمده شهر و محاصره آن شد. ولی با تدبیر و فرمان حضرت امام خمینی (ره) در شامگاه 25/8/59 مبنی بر اینکه «سوسنگردتا فردا بایستی آزاد شود» و مدیریت و نقش بی بدیل حضرت آیت الله خامنه ای (مدضله العالی) و رشادت‌های بی‌نظیر شهید بزرگوار دکتر چمران «نمایندگان حضرت امام درشورای عالی دفاع»، رزمندگان دلاور و سلحشور اسلام متشکل از ارتشیان، سپاهیان ، بسیجیان ، جهادگران، جنگ‌های نامنظم و عشایر بومی عرب زبان، درصبحگاه بیست وششم آبان ماه 1359 و در آستانه عاشورای حسینی عملیات آزادسازی مناطق اشغالی را آغاز و با مقاومت و پایمردی باشکوه رزمندگان محصور داخل شهر توانستند، دشمن تا بن دنـدان مســلح را به عقب رانده و فاتحــــانه وارد شــهرشوند. حماسه‌ها و رشادت‌های بی نظیر رزمندگان سلحشور اسلام در این منطقه سبب شد شهرسوسنــگرد، به «شهرعاشقان شهادت» مشهور شود. در این واقعه مسجد جامع به عنوان مرکز ثقل مقاومت رزمندگان محصور در شهر نقش مهمی را ایفاء کرده است.

حماسه های مقاومت رزمندگان اسلام در سوسنگرد موجب تقویت روحیه رزمندگان و ساماندهی نیروهای مردمی و نظامی در سایر جبهه های جنوب خوزستان و نیز ناکامی دشمن در این جبهه شد و بدین ترتیب طرح صدام برای اشغال خوزستان به شکست انجامید. مهم‌ترین جبهه‌های این منطقه بستان- سوسنگرد- چزابه- دهلاویه- ارتفاعات الله اکبر و هویزه بوده است.

برخی از ویژگی‌های جبهه سوسنگرد:

1- اهمیت و نقش سوسنگرد در طرح‌های دشمن و آینده دفاع مقدس به نحوی بود که حضرت امام خمینی«ره» با درک دقیق شرایط و تحلیل اهداف و راهبردهای دشمن، فرمان تاریخی خود مبنی بر آزاد سازی سوسنگرد در کمتر از 24 ساعت را، صادر فرمودند.

2- حضورفعالانه و مدیریت مدبرانه مقام معظم رهبری (حفظه اله تعالی) در کمک رسانی و اعزام نیرو به سوسنگرد نقش حیاتی در رفع حصر و آزاد سازی سوسنگرد داشته است.

3- مقاومت در سایر محورها من‌جمله محور خرمشهر دارای اهمیت بسیارفراوانی است ولیکنعدم موفقیت دشمن در محوربستان– سوسنگرد – اهواز نقش بارز وتعیین کننده ای در شکست طرح دشمن جهت اشغال خوزستان و به ویژه مرکز آن اهواز را داشته است؛ در صورتیکه دشمن موفق به اشغال اهواز می‌شد چه بسا مقاومت در خرمشهر و آبادان اهمیت چندانی در ممانعت در اشغال بخش اعظم استان خوزستان پیدا نمی‌کرد و از طرفی سبب ایجاد امید به پیروزی بر دشمن متجاوز در دل رزمندگان اسلام و مردم عزیز کشورمان و همچنین تغییر راهبرد دفاعی کشور از مرحله عقب نشینی به مرحله دفاع و هجوم شد.

4- اولین شهر در منطقه جنوب بود که در هفته اول تجاوز دشمن به جنوب، اشغال ولی با گذشت 3 روز آزاد شد. لذا سوسنگرد اولین شهری هم بود که در دوران دفاع مقدس از اشغال دشمن آزاد شد.

5- علیرغم کارشکنی‌ها و تعلل بنی صدر خائن در اعزام نیروهای کمکی به سوسنگرد جهت دفاع از شهر، مقاومت جانانه 3 روزه رزمنـدگان اسلام در داخل شهر بـه محاصره در آمده، در نوع خود بسیـار بی نظیــر می‌باشد.

6- جبهه سوسنگرد از مناطق نادری است که بیشترین عملیات در آن صورت پذیرفت. برخی از این عملیات ها  عبارتند از:

7- شبیخون شهید غیور اصلی(9/7/1359) ـ آزادسازی و شکست حصر سوسنگرد (26/8/1359) -نصر (16/10/1359) - امام مهدی(عج) (26/12/1359)- امام علی(ع) (31/02/1360)- شهید چمران (طراح 05/05/1360)- شهیدان رجایی و باهنر (کرخه نور 10/06/1360)- شهید مدنی (26/6/1360)- طریق القدس (8/9/1360)- امیرالمؤمنین(ع) (چزابه  1/12/1360).

8- رزمندگان استان‌های مختلف از جمله آذربایجان شرقی، اصفهان، البرز، تهران، خراسان رضوی، خوزستان،فارس، قم،قزوین،سمنان،لرستان،مازندران و یزد در آزادسازی و دفاع از شهر سوسنگرد نقش برجسته ای داشتند.

9- حضور گسترده و حماسی عشایر قهرمان عرب زبان بومی در دفاع از شهر و از طرفی جنایات بی‌رحمانه ارتش بعث در کشتار مردم بی دفاع عرب منطقه، پوچی تبلیغات کاذب و شعارهای عوام‌فریبانه صدام کافر از قبیل نبرد قادسیه، آزاد سازی اعراب ودفاع از خلق عرب خوزستان را به اثبات رسانید

10- صحنه ها و رشادت های درخشان و حماسی جبهه سوسنگرد منجر به اشتهار این منطقه به نام «کربلای سوسنگرد» گردید.

11- مقاومت جانانه سپاهیان پاسدار وشهادت جمعی از آن‌ها در دفاع از شهر سبب گردید که 26 آبان 1359 به عنوان «روز شهدای پاسدار» نام‌گذاری شود.

«پیروزی تاریخی سوسنگرد»

این پیروزی بزرگ نتیجه قطعی یک همکاری و هماهنگی نزدیک بین نیروهای ارتشی و مردمی (سپاه و نیروهای چریک) بود. هیچ یک به تنهایی قادرنبود که چنین موفقیتی را تأمین کند. ارتش بدون نیروهای مردمی، آن قدرت و جسارت حمله را نداشت، بخصوص آن که نیروهایش کمتر از دشمن بود، و نیروهای مردمی نیز بدون پشتیبانی ارتش، و وجود توپخانه و هیبت تانک‏های ارتش در پشت، هیچ‏کاری نمی‏توانستند انجام دهند، و بدون نتیجه متلاشی می‏شدند. این وحدت بین ارتش ومردم، کارآیی هر یک را چندین برابر می‏کرد، و تجربه‏ای جدید را در جنگ‏های کلاسیک و چریکی به دنیا ارائه می‏‌داد.

بخشی از بیانات حضرت امام خمینی در دیدار با مردم و عشایر دشت آزادگان  (بعد از آزادی سوسنگرد)

... به حمدلله مشت این حزب بعث عراق باز شد، این ادعاها که می کند که من برای عرب چه هستم؟ و برای قدرت عرب و برای ملت عرب چه هستم؟ مشت او باز شد که در خوزستان با عرب‌ها بیشتر مقابله شد. کشتارهایی که به وسیله این حزب منفور و صدام کافر بر برادرهای اعراب ما وارد شده است بیشتر از آن است که بر برادرهای عجم ما وارد شد.اگر این مرد فاسق و کافر در ادعای خودش راست می گفت، نباید مراکزی که مجتمع عرب است، زن وبچه، پیر و برنا را این طور سرکوب کند.

این خیال خامی است که صدام در سر خودش پخته بود که ایران را با یک هفته از بین خواهد برد. او در یک هفته نتوانست خوزستان که یک تکه ای از ایران است را به دست بیاورد و جز ننگ و نفرت در بین تمام مسلمین و تمام مستضعفان جهان چیزی برای خودش نیاورد.

برادرهای ما در همه جاها، در خوزستان خصوصاً به پا خواسته اند و در مقابل این شخص ایستادند و مشت محکم را به دهانش زدند.

ما با غم های شما که برادران ما هستید- چه در سوسنگرد، چه در اهواز و چه در خوزستان و همین طور دشت آزادگان، ما با شما همدرد هستیم در مصائبی که بر شما برادران ما وارد شده و بر اسلام وارد شده است.

بخشی از خاطرات نماینده وقت حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع « حضرت آیت الله امام خامنه ای» از شکست حصر و آزادسازی سوسنگرد (3 مهر 1363):

داخل سوسنگرد تقریبا کسی را نداشتیم. به مردم گفته بودیم تخلیه کنید، نیروهای ارتش و سپاه و جنگ‌های نامنظم (تحت فرماندهی شهید چمران) هم کم بودند. البته تعدادی از بچه‌های افسر نیروی هوایی که با میل و رغبت داوطلب جنگ شده بودند آنجا بودند. مدافعین شهر سوسنگرد همین عده قلیل بودند... گمان نمی‌کنم تعداد نیروها به 200نفر هم می‌رسید. یقین داشتیم اگر عراقی‌ها سوسنگرد را بگیرند همه بچه‌ها قتل عام خواهند شد.

عصر 23‌آبان و روز جمعه بود و ما در تهران جلسه شورای عالی دفاع داشتیم. قبل از آنکه بروم جلسه، سرهنگ سلیمی با اضطراب تماس گرفت که سوسنگرد به شدت در فشار و آتش فراوان است و بچه‌ها استمداد می‌کنند، کاری هم که قرار بود انجام بگیرد، نگرفته. با فرمانده لشکر92 توافق کرده بودیم به کمک بچه‌ها بروند اما هیچ مقدماتی برای آن فراهم نشده بود. جلسه شورا تشکیل شد،متوجه شدیم بنی‌صدر از جریان مطلع است و در اتاق دیگری با فرماندهان نظامی مسئله سوسنگرد را بررسی می‌کردند... در جلسه شورای دفاع مطرح کردم که اگر شهر را بگیرند این بچه‌ها شهید خواهند شد. خسارت شهادت بچه‌ها از خسارت گرفتن شهر بیشتر است. چون ما شهر را دوباره پس خواهیم گرفت اما بچه‌ها را به دست نمی‌آوریم و لذا فکری بکنید. بنی‌صدر گفت من دنبال این قضیه هستم و من دیگر خاطرم جمع شد.

یک روز بچه های داخل شهر به ما تلفنی خبر دادند که ما اینجا هیچ آذوقه نداریم، امّا سوپرمارکت های شهر که مال خود مردم است و مردم در آنها را بسته اند و رفتند، یک چیزهایی دارد... لکن ما حاضر نیستیم چون مال مردم است و راضی نیستند! من دیدم که واقعاً این ها فرشته اند و اصلاً به این ها بشر نمی شود گفت، زیرا سوپرمارکتی را که صاحب آن گذاشته از شهر فرار کرده و الان هم اگر بفهمد سروان نیروی هوایی از شهر و خانه اش دفاع می کند و می خواهد از آن استفاده کند با کمال میل حاضر است خودش برود و با احترام به آنها بدهد. این جوان های پاک و فرشته صفت واقعاً حاضر نبودند از این ها استفاده کنند.

صبح یکشنبه رفتم اهواز. از آشفتگی و کلافه بودن بچه‌ها، فهمیدیم که هیچ کاری انجام نشده، خیلی اوقاتم تلخ شد... در این بین بنی‌صدر از دزفول با من تماس گرفت، گفتم چنین وضعی است و بچه‌ها هیچ کاری نکردند و تو دستوری بده! گفت: دستور می‌دهم، مشغول شوند و کار کنند.

ما رفتیم ستاد لشکر92... مشکل عمده ما نیرو بود. لشکرهایمان محدود بود. به قول لشکری‌ها منها بودند... هم تجهیزات کم داشت هم نیرو. تجهیزات را می‌شد فراهم کرد اما نیرو را نه. قرار شد تیپ 2 لشکر 92، که قبلا در دزفول بود و حالا مأمور شده بود به اهواز بیاید، از خط عبور کند. بنابراین تنها نیروی حمله‌ورمان تیپ لشکر92 بود.

... قرار شد نیروهای سپاه همراه ارتش بروند. مثلا یک گردان ارتشی100 تا سپاهی را بگیرد... فرمانده سپاه جوانی به نام رستمی و اهل سبز‌وار بود و شهید شد. پسر بسیار خوبی بود و جزو چهره‌های فراموش نشدنی من. تعدادی نیروهای نامنظم هم در اختیار شهید چمران بود و قرار بود جلوتر از همه بروند و خط‌شکن‌های اول باشند. تعدادشان زیاد نبود اما شهید چمران می‌توانست کارایی زیادی به آنها بدهد. این برنامه‌ای بود که ما داشتیم و خیالمان هم راحت شد.

ساعت حمله، علی‌الطلوع 26‌آبان‌ماه. شب عملیات جزو شب‌های خاطره‌انگیز من است. شب عجیبی بود. من بودم و شهیدچمران و سرهنگ سلیمی و جوان دیگری به نام اکبر(چهرگانی) که از محافظان شهید چمران بود. تا ساعت12-11 صحبت کردیم و بعد رفتیم بخوابیم و آماده شویم برای حرکت. تازه خوابم برده بود که چمران آمد پشت در اتاق و محکم در می‌‌زد که فلانی بلند شو!

گفتم: چه شده؟

گفت: طرح به هم خورد. از دزفول خبر دادند که تیپ 2 لشکر92 را نیاز داریم و نمی‌توانیم بدهیم.

یعنی نیروی حمله‌ور اصلی! من خیلی برآشفته شدم که چرا این کار را می‌کنند. این به جز اذیت‌کردن و ضربه‌زدن کار دیگری نیست. تلفن کردم به فرمانده نیروهای دزفول. تیمسار ظهیرنژاد آنجا بود.

گفتم: چرا این دستور را دادید؟

گفت: دستور آقای بنی‌صدر است و علت هم این است که این تیپ را برای کار دیگری به اهواز آوردیم و اگر بیاید آنجا منهدم می‌شود. این تیپ خوبی است و ما از ترس انهدام آن نمی‌خواهیم آن را وارد عملیات کنیم. مگر به امر.

مگر به امر یعنی اینکه دستور ویژه‌ای از طرف فرماندهی بیاید که برو. من گفتم این نمی‌شود. اول اینکه چرا منهدم شود، کما اینکه فردا لشکر آمد و منهدم نشد. بعد هم اینکه چه کاری مهم‌تر از سوسنگرد؟ و اگر این تیپ نیاید یعنی تعطیل شدن این عملیات و باید بیاید. قرص و محکم گفتم شما به آقای بنی‌صدر هم بگویید که باید بیاید و دستور را لغو کنید.
مرحوم چمران تماس گرفت و عین همین‌ صحبت‌ها که باید تیپ2 لشکر92 بیاید را به بنی صدر گفت. بنی صدر هم قولکی داد که دستور دهد تیپ بیاید.

چیزی که خیلی به کمک ما آمد پیغام مرحوم اشراقی بود. سر شب مرحوم اشراقی داماد امام، از تهران با من تماس گرفت و خبرها را پرسید. من گفتم قرار بر این است که عملیات انجام شود و ظاهراً من اظهار تردید کرده بودم که دغدغه دارم و ممـکن است عملیات انجام نشود، مگر اینـکه امام دستور دهد. ایشان رفت با امام تماس گرفت، پیغام داد امام دستــور دادندتا فردا سوسنگرد باید آزاد شود و تیمسار فلاحی هم باید مباشر عملیات باشد.

من این را نگفته بودم چون دیر وقت بود. شاید هم فکر می‌کردم که صبح بگویم. وقتی که این مسئله پیش آمد گفتم حالا وقتش است که این پیغام را بدهم. نشستم 2نامه نوشتم. یکی ساعت یک و نیم به سرهنگ قاسمی، فرمانده لشکر92، نوشتم که داماد حضرت امام، از قول امام، پیغام دادند که فردا باید حصر سوسنگرد شکسته شود و اگر تیپ دو نباشد این کار انجام نمی‌شود. به تیمسار ظهیرنژاد گفتم و ایشان هم قول داده که با بنی صدر صحبت کند، تیپ بیاید و شما هم آماده باشید که تیپ را به کار بگیرید. مبادا به خاطر پیغامی که سرشب آمده، تیپ را از دور خارج کنید. نامه را دادم به دست یکی از برادرها و گفتم این نامه را می‌بری و اگر سرهنگ قاسمی خواب هم بود از خواب بیدارش می‌کنی و نامه را به دستش می‌دهی.

یک نامه هم برای سرتیپ فلاحی با همین مضمون نوشتم با این اضافه که امام گفتند سرتیپ فلاحی هم باید در جریان عملیات باشند و نظارت کنند. این ماجرا را هم نوشتم که می‌خواستند تیپ را از ما بگیرند و گفتیم که باید تیپ باشد و شما مسئول هستید که این را بگیرید و کار کنید.

هر دو نامه را به شهید چمران دادم و گفتم شما هم بنویس که نظر هردویمان باشد. ایشان هم پای هر کدام یک شرح دردمندانه‌ای نوشتند. ایشان هم که می‌دانید خیلی ذوقی و عارفانه می‌نوشتند. من خیلی قرص و محکم نوشتم او خیلی دردمندانه. گفتم هر کس بخواند دلش می‌سوزد. ساعت2 هم نامه دوم را برای سرتیپ فلاحی فرستادم.خیالم راحت بود که کار انجام می‌شود اما باز هم دغدغه داشتیم. بارها شده بود که کار تا لحظات آخر رسیده بود و به‌دلیلی تعطیل شده بود. صبح زود که برای نماز بلند شدم، دیدم اوضاع خوب است. ساعت 5 صبح تیپ2 از خط عبور کرده بود. همان زمان که نامه را دریافت کردند، مشغول شدند و بعد از دریافت نامه حرکت کرده بودند.

اگر قرار بر این بود که «به‌امر» کار کنند، تا آن آقا (بنی‌صدر) از خواب بلند شود به او بگویند و «به امری» منتهی شود، دستور ساعت9 صادر می‌شد و ساعت11 عملیات ناموفقی انجام می‌شد که قطعا شکست می‌خوردیم. ما که رفتیم (منطقه)، جنگ دور گرفته بود و نیروهای ما پیش رفته بودند و حدود ساعت 10:30 بود که ظهیرنژاد به همراه نیروهایش هم آمدند و رفتند جلو. ما می‌رفتیم و در واحدهای عقبه و درگیر پیاده می‌شدیم و با آنها صحبت می‌کردیم. احوالشان را می‌پرسیدیم، خبر می‌گرفتیم. دائماً می‌گفتند که خبرها خوب است و پیش‌بینی می‌شد ساعت2:30 (عصر) ما وارد سوسنگرد شویم.

نامه سرنوشت ساز:

«سرکار سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز

با سلام

شنیدم تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن کردند که تیپ 2 وارد عمل نشود مگر بنا به امر و منظورشان امر آقای رئیس جمهور است.

من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمی دانم. این به معنای تعطیلی یا به ناکامی کشاندن عملیات فردا است. استعداد دشمن چنان است که آن 2 گروهان پیاده، یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود در حقیقت تک انجام نگرفته است. صبح اگر برای تصمیم نهایی بخواهیم منتظر آمدن تیمسار ظهیرنژاد بمانیم، وقت خواهد گذشت.

جوانان ما در سوسنگرد حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم همه نابود خواهند شد و  شهر کاملا سقوط خواهد کرد. خلاصه این که به نظر و تشخیص ما کار باید همان روال که عصر صحبت شده پیش برود، تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود. در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عدول کرده است.

« والسلام سید علی خامنه ای»

توصیف متجاوزین از نبرد سوسنگرد:

برگرفته از کتاب خاطرات «مهند» از سربازان واحد کماندویی ارتش عراق درباره نبرد سوسنگرد:

«در ورودی شهر، چند پاسدار را دیدم. آن ها پس از مشاهده ما کمین گرفتند و جنگ تن به تن درگرفت. دود و غبار از گوشه و کنار شهر بلند بود و صدای انفجار و شلیک گلوله لحظه ای قطع نمی شد، کماندوها به شهر ریخته بودند و هر کاری که برای ویرانی و کشتار مردم می توانستند، انجام می دادند. چند لحظه بعد در خیابان اصلی، متوجه خانواده ای شدم.

طفل 5 ساله در آغوش مادرش به شدت گریه می کرد. دست چپش از بازو ترکش خورده بود و خون ریزی داشت. مادر و دختر به هر طرف که می دویدند با سربازان ما مواجه می شدند یا انفجار خمپاره ای آنان را به زمین می چسباند. وقتی آن ها را مستاصل و درمانده دیدم خودم را به آن ها رساندم و رو به مادر کردم و گفتم که شیعه ام و اهل کربلا. گفتم از من نترسید و اجازه دهید پسر کوچک تان را به بهداری برسانم تا زخمش را پانسمان کنند. از آنان خواستم که به من اعتماد کنند. اما اعتماد نکردند و از من خواستند از آن جا دور شوم. پس از کمی صحبت، اعتماد مادر طفل را جلب کردم ولی دخترش که تقریبا 18ساله بود قبول نکرد. او می‌گفت لازم نکرده که عراقی‌ها ما را معالجه کنند. در ادامه حرف هایش اضافه کرد که اگر شما می خواستید ما را معالجه کنید چرا این طور وحشیانه به شهر ما حمله کردید.

جوابی نداشتم و نمی‌دانستم چه بگویم. من در  آن لحظه خودم را گناهکار می دانستم.گروهبان سومی داشتیم به نام «عبدالامیر خشام» اهل ناصریه،گفت: بیا، بیا با هم برویم داخل خانه، داخل کوچه شدیم و با شکستن در، به خانه رفتیم. در یکی از اتاق ها، کنار پنجره، پیرمردی روی صندلی نشسته بود، یک پا هم نداشت. اتاق به هم ریخته و تاریک بود. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد شال سبز دور گردن پیرمرد بود، فکر کردم که حتما سید است. گروهبان عبدالامیر پس از من وارد اتاق شد. با دیدن پیرمرد یکه خورد. پیرمرد با چشمان پرجاذبه اش نگاه مان می کرد. گروهبان عبدالامیر جلوتر رفت و در مقابل پیرمرد ایستاد. پیرمرد یکریز نگاهش کرد. گروهبان کلاشینکف خود را بالا آورد. بعد دهانه لوله را روی سینه پیرمرد جابه جا کرد. من پشت سر گروهبان بودم. احساس کردم که آن ها چشم در چشم هم دوخته اند و ذره ای ترس و واهمه در پیرمرد نیست. لحظه ها به سختی سپری می شد. ناگهان 5 یا 6 گلوله از کلاشینکف گروهبان عبدالامیر در سینه پیرمرد نشست. پیرمرد در میان دود و باروت از روی صندلی به زمین غلتید. در همین حال شال سبز از گردنش باز شد و روی خون ها افتاد. کمی بعد، به افراد خودمان ملحق شدم و اصلا حال طبیعی نداشتم. به هرجا نگاه می کردم جسد و خون بود.شهر هر لحظه ویران‌تر می‌شد. مردم شهر روی دیوار و در خانه ها با عجله نوشته بودند: «امانة الله و رسوله» در خانه های بسیاری قرآن و نهج البلاغه را دیدم و همین طور کتاب های اسلامی را. همه این ها در حالی بود که در تبلیغات به ما می گفتند ایرانی ها آتش پرست و مجوس هستند»

حماسه سوسنگرد در بیان رسانه‌های بیگانه:

رادیو صدای آمریکا در ساعت 6 صبح روز 26/08/1359: یکی از سنگین ترین و فشرده ترین جنگ های 2 ماهه اخیر ایران و عراق در اطراف شهر مرزی سوسنگرد جریان دارد. نیروهای ایرانی با جنگ خانه به خانه مانع پیشروی عراقی‌ها شده اند.

خبرگزاری آسوشیتدپرس چنین گزارش داد: در حالی که جنگ خلیج فارس وارد نهمین هفته خود می شود، نیروهای ایران و عراق به خونین ترین و شاید حساس ترین مرحله جنگ رسیده اند. جنگ برای به دست گرفتن کنترل شهر سوسنگرد وارد چهارمین روز شده است. جنگ سوسنگرد به دلایل تاکتیکی و استراتژیکی دارای اهمیت است. از لحاظ تاکتیکی بعد از جنگ خرمشهر، این عمده ترین درگیری دو طرف است. از نظر استراتژیکی نیز در صورتی که عراق سوسنگرد را بگیرد، راه را برای حمله گاز انبری به اهواز بازخواهد کرد.»

تاکتیک شهید چمران برای آزادسازی سوسنگرد

تاکتیک شهید چمران برای آزادسازی سوسنگرد در سال 1359 در واقع روشی بود که در بیشتر عملیات‌ها جاافتاده و کارگشا شد. بعد از اینکه بخشی از عملیات آزادسازی و سوسنگرد پیش رفت خبر آمد که ارتش عراق در حال محاصره رزمندگان و نیروهای مردمی ستاد جنگ‌های نامنظم است. وقتی دکتر چمران در این عملیات دید که نیروهایش محاصره می‌شوند، گفت: من یک تصمیم انتحاری گرفتم و به همه گفتم برگردید و خودم تنها ماندم تا با دشمن بجنگم. در این نبرد تنها دو تن از یاران شهید چمران از ستاد جنگ‌های نامنظم همراه او حضور داشتند. شهید اکبر چهرقانی و شهید معصومی همراه او ماندند که چهره‌قانی در همانجا و همان روز به شهادت رسید و معصومی نیز در میانه این همراهی به یاران شهیدش شتافت. آن‌ها به‌ سمت دشمن می‌رفتند و حمله می‌کردند و دشمن تصور می‌کرد گروهی در مقابلش قرار دارد و نیروهایش را متمرکز کرده جلو می‌برد؛ در این حین مابقی نیروها فرصت رهایی پیدا کردند.

دل نوشته سردار رشید اسلام شهید دکتر چمران از نبرد آزادسازی سوسنگرد:

«رقصی چنین میانه می‌دانم آرزوست…»

شب تاسوعا بود و تصور عاشورا؛ و لشکریان یزید که مرا محاصره کرده بودند، و دیوار آهنی تانک‌‏ها که اطراف مرا سد کرده، و آتشبار شدید آنها که مرا می‏‌کوبید، و هجوم بعد هجومک هم را قطعه ‏قطعه کنند و به خاک بیندازند…

و من تصمیم گرفته بودم که پیروزی حتمی ایمان را بر آهن به ثبوت برسانم، و برتری قاطع خون را بر آتش نشان دهم، و برّندگی اسلحه شهادت را در میان سیل دشمنان بنمایانم، و ذلت و زبونی صدها کماندوی صدام یزیدی را عملاً ثابت کنم.

احساس می‌‏کردم که عاشوراست، و در رکاب حسین(ع) می‌‏جنگم، و هیچ قدرتی قادر نیست که مرا از مبارزه باز دارد، مرگ، دوست و آشنای همیشگی من، در کنارم بود و راستی که از مصاحبتش لذت می‌‏بردم. احساس می‌‏کردم که حسین(ع) مرا به جنگ کفّار فرستاده و از پشت سر مراقب من است، حرکات مرا می‏‌بیند، سرعت عمل مرا تمجید می‏‌کند، فداکاری مرا می‏‌ستاید، و از زخم‏‌های خونین بدنم آگاهی دارد؛ و براستی که زخم و درد در راه او و خدای او چقدر لذت‏‌بخش است.

با پای مجروح خود راز و نیاز می‏‌کردم: ای پای عزیزم، ای آنکه همه عمر وزن مرا تحمل کرده‌‏ای، و مرا از کوه‏ها و بیابان‏‌ها و راه‏‌های دور گذرانده‌‏ای، ای پای چابک و توانا، که در همه مسابقات مرا پیروز کرده‌‏ای، اکنون که ساعت آخر حیات من است از تو می‏‌خواهم که با جراحت و درد مدارا کنی، مثل همیشه چابک و توانا باشی، و مرا در صحنه نبرد ذلیل و خوار نکنی…وبراستی که پای من، مرالنگ نگذاشت، و هر چه خواستم و اراده کردم به سهولت انجام داد.

به خون نیز نهیب زدم: آرام باش، این چنین به خارج جاری مشو، من اکنون با تو کار دارم و می‏‌خواهم که به وظیفه‌‏ای درست عمل کنی… رگبار گلوله از چپ و راست همچنان می‏‌بارید ، و من نیز مرتب جابجا می‎‏شدم ، و با رگبار گلوله از نزدیک شدن آن‌ها ممانعت می‏‌کردم...

کربلای سوسنگرد در آتش

بخشی از خاطره شهید علی تجلایی از فرماندهان نیروهای محصور درشهر عاشقان شهادت ،سوسنگرد:

«ناراحتی برادران از دیر رسیدن نیروهای کمکی بود نه از این که به فیض شهادت نائل خواهند آمد، با این حال چون پیشوایشان حسین (ع) در سنگرهای سوسنگرد غریب مانده بودند و غریبانه می جنگیدند. واقعا مثل حسین(ع) در دل خود با خدای خود سخن می گفتند، آیا کسی هست ما را یاری دهد؟ چیزی که ما را ناراحت می کرد از دست دادن یارانمان بود، بهترین دوستانمان، بهترین برادرانمان در خون می غلتیدند... دیگر جای سالمی در شهر نمانده، اکثر برادران زخمی یا شهید شدند... نیروهای عراقی که ضربه شدیدی خورده بودند، مثل دیوانه ها تمام خانه ها و خصوصا ساختمان های بلند را که می‌دانستند ما در آن ها مستقر هستیم به توپ و تانک بستند... بچه‌ها می‌گفتند دعا کنید شهر سقوط نکند تا ما در مقابل خدا و امت و اماممان شرمنده نشویم... شهر وضع عجیبی داشت، واقعا میدان کربلا بود، در هر کوچه وخیابان خون پاک باختگان اسلام به چشم می خورد، شهر در آتش می‌سوخت. صدای ناله زخمی ها از مسجد و خانه ها در شهر می پیچید و به راستی ناله های آن ها و دعای ملت مستضعف بود که باعث می‌شد خداوند به ما کمک کند»...

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل