شـانس در خانه چه کسانی را میزند؟
خبرگزاری تسنیم: «خوش به حالشون، مردم چه شانسی دارند. چه جالب از بس شانس داره همه کاراش خوب درمییاد ولی از شانس بد من الان بریم بانک پول بگیریم، میبینیم سیستم قطع شده... آخه اینم شد شانس؟ یعنی میشه منم یهبار شانس بیارم ...».
به گزارش گروه "رسانهها" خبرگزاری تسنیم، اینها و جملات دیگری مانند این، جملاتی هستند که همه ما بارها و بارها آنها را شنیدهایم یا خودمان از آنها استفاده کردهایم ولی واقعا چیزی به نام شانس تاچه حد درست است و میتوان به آن اعتقاد داشت و معمولا چه افرادی بیشتر آن را باور دارند؟ معمولا افراد وقتی در بعضی زمینهها ضعف دارند و فکر میکنند کاری از آنها ساخته نیست، آن را به شانس و اقبال خود نسبت میدهند و فکر میکنند چون شانس ندارند نمیتوانند موفق شوند اما آیا واقعا گاهی برای اینکه از بسیاری از مسئولیتها شانه خالی کنیم، ترجیح نمیدهیم عامل بیرونی را برای این ناکامی خود پیدا کنیم که بهتر بتوانیم خود را توجیه کنیم؟ و در این میان چه عاملی آشناتر و قابلقبولتر از شانس؛ چیزی که دستاویزی است برای همه ما تا هر وقت در کاری شکست میخوریم یا با مشکلی مواجه میشویم، مقصر اصلی را شانس بد خود بدانیم. ولی واقعا این توجیه کردنها و شانس را عامل بسیاری از موفقیتها یا شکستهای خود دانستن تا چه حد مجاز و قابلقبول است؟ در این خصوص با دکتر پروین ناظمی، روانشناس و مدرس دانشگاه گفتوگو کردهایم که میتواند شناخت بیشتری در این زمینه به ما بدهد.
پدیدهای به نام شانس
یک باور بین بیشتر آدمها و در تمام جوامع به نام شانس وجود دارد که باعث میشود بعضی اتفاقات را به آن نسبت دهند و مثلا عنوان کنند؛ «دیدی چه شانسی داره. چه دانشگاهی قبول شده!» یا «چه ازدواجی کرده!» یا «به چه موفقیتی رسیده» و... . در حقیقت اساس و پایه شانس همین باور است که آیا میتوانم کاری را انجام دهم یا خیر؟ آیا میتوانم موفق شوم یا نه؟ و... حالا اگر نتواند موفق شود میگوید شانس نداشته و اگر بتواند انجام دهد نتیجه میگیرد که آدم خوششانسی است. در واقع والدین از همان کودکی همیشه عامل شانس را در موفقیت یا شکست خود و فرزندانشان سهیم میدانند و بدینترتیب فرد از کودکی با چیزی به نام شانس مواجه میشود؛ درصورتی که حتی تعریف درستی از آن ندارد ولی میداند عاملی است که سهمی در برد و باخت خود و اطرافیانش دارد. کمکم هم خودش بیشتر آن را درک میکند؛ مثلا وقتی تخممرغ شانسی میخرد و فکر میکند این شانس او است که محتوای داخل آن را تعیین میکند یا وقتی در آگهیهای مختلف میبیند یا میشنود که میتواند با خریدن بعضی چیزها در قرعهکشیهای زیادی شرکت کند و شانس خود را امتحان کند. بنابراین وقتی این باور وجود داشته باشد و ما کاملا به آن ایمان داشته باشیم، هیچکس نمیتواند آن را تغییر بدهد؛ مگر اینکه خودمان بخواهیم. اما نباید از شانس تعریفی خیالی داشته باشیم. میتوانیم شانس را احتمال کم یا زیاد اتفاقات در زندگی و در شرایط مختلف بدانیم. البته میتوانیم هم کاری بکنیم که احتمال مثبت یا منفی اتفاقات را بالاتر ببریم؛ بدینترتیب که تصمیم بگیریم که برای موفقیت در هر زمینهای تلاش بکنیم یا نه.
اتفاق، شانس زندگی ما نیست
کسانی که میتوانند زندگی خودشان را مدیریت کنند میتوانند هدفگذاری کنند و اصولا اتفاقات را خیلی به شانس خود ربط نمیدهند. این افراد به قانون احتمالات در حد و اندازه خود اهمیت میدهند و در واقع از قبل خودشان را برای پیش آمدن هر اتفاقی آماده میکنند؛ یعنی اگر به بانک مراجعه کردند و سیستم قطع بود، از قبل احتمال آن را میدهند بنابراین نمیگذارند این موضوع بیش از حدبرایشان مشکل ایجاد کند.
توجه داشته باشید که اتفاق را بهعنوان شانس خود ندانید، بلکه اتفاق در واقع جریانی است که به شکل عادی ممکن است مانعی برای رسیدن ما به اهدافمان ایجاد کند. حال بعضی از ما این اتفاق را به شانس ربط میدهیم؛ «طرف شانس داره همیشه کاراش خوب پیش میره و...».
ولی واقعا چرا این اتفاق برای بعضی افراد میافتد؟ چون بخشی از بحث شانس و بالابردن احتمال مثبت، به برنامه ریزی صحیح خود افراد برمیگردد و همچنین ارزیابی و داوری صحیح و به موقع نسبت به موقعیت. اما افراد منفیباف همیشه با رفتارشان کاری میکنند که احتمالات منفی بیشتر میشود؛ مثلابه جای برنامه ریزی برای انجام کار،با تنبلی یا اشتباه خودشان، به نتایج نامطلوب میرسند و تقصیرش را گردن شانس میاندازند.
قانون احتمالات
پایه شانسیبودن یک پدیده برمیگردد به یک موضوع ریاضی به نام احتمالات. قانون احتمالات میگوید در شرایط یکسان امکان دارد 50درصد یک اتفاق بیفتد یا نه؛ یعنی اگر در قرعهکشی یا هر کار مشابهی مانند آن شرکت میکنید همان قدر که احتمال دارد برنده شوید، احتمال شکست شما هم وجود دارد اما این قانون، اگر هم درست باشد، برای مواقعی است که ما هیچ دخالتی در کار نمیتوانیم داشته باشیم.اما بسیار امور زندگی اینگونه نیست و ما میتوانیم برای بیشتر کارها تواناییهای خودمان را افزایش دهیم. پس اگر در یک آزمون 100نفره شرکت میکنیم، به جای اینکه منتظر قانون احتمالات یا همان شانس بمانیم تا درصد احتمال قبولی ما را تعیین کند، میتوانیم خودمان را بهگونهای آماده کنیم که در رقابت با تکتک افراد شرکتکننده در آزمون، بتوانیم موفق شویم؛ یعنی وقتی توانمندتر در هر رقابتی شرکت کنیم از امکان بیشتری هم برای موفقیت برخوردار خواهیم بود.
زاویه دیدتان را اصلاح کنید
اگر قرار باشد به شانس و اقبال معتقد باشید و آن را باور کنید، بهتر است نگاه درستی هم به آن داشته باشید، نه نگاه غلطی که سالهاست در ذهنتان جا خشک کرده. بعضی افراد فکر میکنند یک عامل قدرتمند بیرونی به نام شانس میتواند در بسیاری از زمینهها سرنوشت آنها را تغییر دهد. بنابراین به امید یاری رسیدن از این نیرو، نهتنها تلاش و کوشش زیادی برای رسیدن به هدفهای خود نمیکنند بلکه به امید شانس، فرصتهای زندگی خود را هم از دست میدهند و بدینترتیب بعد از مدتی میبینند که زندگیشان از قدرت و مدیریت و تسلط آنها خارج شده. اینجاست که شروع میکنند به شکایت که «چرا من اینقدر بدشانسم، اصلا هیچ وقت هم شانس نداشتهام و...». ولی این بار که چنین افکاری به ذهنتان خطور کرد، لحظهای مکث کنید و از خود بپرسید: «اصلا این شانسی که سالهاست در ذهن تو جای گرفته کیست، چیست یا چگونه در ذهنت قدرت گرفته؟ آیا اینخود تو نیستی که باعث شدی در بسیاری مواقع موفق یا ناموفق بشوی؟» در واقع کسانی که اینقدر به شانس معتقد هستند، قدرت هماهنگ کردن و پیشبینی موفقیتها، مسئولیت ها و تعهداتشان را ندارند، بنابراین بهتر است به جای اینکه نتیجه کارها را به شانس و اقبال خود محول کنیم، خودمان میزان موفقیت خود را با توجه به توانمندیها و شرایط خودمان مشخص کنیم.
استعدادهایتان را بشناسید
فراموش نکنید که تمام انسانها از قدرت تفکر خلاق برخوردارند ولی متأسفانه بعضی افراد تعریف درستی از آن ندارند؛ اینکه ما خلاقیت داشته باشیم، حتما به این معنا نیست که کار خیلی مهم یا خارقالعادهای انجام دهیم. ما میتوانیم در هر کاری، اثر منحصر به فردی از خودمان به جا بگذاریم؛ مثلا حتی هنگام آشپزی کردن هم یک فرد میتواند با اضافه کردن چند چاشنی یا ادویه خاص، به طعم جدیدی برسد که درنوع خود جدید و خلاقانه است؛ یعنی آنچه مهم است، انگیزه و خواست شما در کشف استعدادها، علایق و تواناییهای شماست که اگر درست انجام شود، قطعا به خلاقیت هم منجر خواهد شد. هنگامی که تواناییها و استعدادهای خود را بشناسید و به آنها باور داشته باشید کمتر منتظر شانس و اقبال میمانید. حتی در زمینههای اقتصادی مثل بورس هم کسی که هوش و درایت و برنامهریزی بهتر و بیشتری دارد، احتمال موفقیت بیشتری دارد، نه اینکه حتما به قول معروفخوششانس باشد.
مسئولیتپذیر باشید
بهترین راه برای اینکه بتوانید کمتر به شانس و اقبال تکیه کنید، این است که بتوانید مسئولیت اشتباهات خود رابپذیرید، نه اینکه آنها را به بدشانسیهای خودتان نسبت دهید؛ مثلا اگر شما استعداد زیادی در ریاضیات ندارید، به جای اینکه در این رشته ادامه تحصیل بدهید و در آن شکست بخورید، علاقه و استعداد واقعی خود را تشخیص دهید تا بتوانید موفق شوید. اینکه نمیتوانید در رشته ریاضیات موفق شوید، ناشی از بدشانسی شما نیست، بلکه بهدلیل انتخاب اشتباه شماست. گاهی باید از مکانیسم دفاعی «جبران» بیشتر استفاده کنیم؛ یعنی اگر در زمینهای اشتباه میکنیم باید ببینیم چطور میتوانیم اشتباهات خود را جبران کنیم؛ مثلا اگر در رشته ریاضی موفق نمیشویم، اشتباه خود را جبران کنیم، ضمن اینکه مسئولیت انتخاب غلط خود را هم بر عهده بگیریم و ببینیم واقعا در چه رشتهای میتوانیم موفق شویم. مهم نیست چه رشتهای میخوانیم. مهم آن است در هر کاری که میکنیم بتوانیم منحصر به فرد باشیم و خلاقانه رفتارکنیم. نمیتوانیم بگوییم فلانی شانس آورده که موفق شده. باید ببینیم به چه چیزهایی توجه داشته که موفق شده و ما در چه زمینههایی کوتاهی و غفلت کردهایم که شکست خوردهایم.
منبع کنترل شما کجاست؟
افراد معمولا در 2 گروه قرار میگیرند؛ افرادی که منبع کنترلشان درونی است و گروهی که منبع کنترلشان بیرونی است. کسانی که منبع کنترل آنها بیرون از وجود خودشان است، همیشه میگویند؛ «طرف چه شانسی آورد. من که شانس ندارم. دیدی چقدر امتحانم سخت بود. تمام شانسم رو برای قبولی از دست دادم». این افراد همیشه دیگران را مقصر میدانند و نمیتوانند مسئولیت زندگی و آنچه برعهده آنهاست بپذیرند. ولی افرادی که منبع کنترلشان درونی است، مسئولیت کارهایشان را میپذیرند و کاملا قبول دارند که اشتباه کردهاند و مثلا به قدر کافی درس نخواندهاند یا نتوانستند در زمان مناسب شغل خوبی برای خود پیدا کنند و... در ضمن خودشان را هم میبخشند و بهخودشان حق میدهند که گاهی هم اشتباه کنند و به جای سرزنش کردن خود، درصدد جبران آن برمیآیند و مشکلشان را حل میکنند. نوع تربیت افراد در تعیین کنترل بیرونی یا درونیبودن آنها مؤثر است. افرادی که همیشه تحت حمایت خانوادههایشان هستند و خانوادههای متعادلی هم ندارند، معمولا مسئولیتها را برعهده نمیگیرند و کنترل آنها بیرونی است. درصورتی که پدر و مادرهایی که تعادلی را مابین رفتار، نگاه و ارتباطات خودشان با فرزندشان برقرار میکنند و اگرهم بخواهند فرزندشان را برای کاری تنبیه یا تشویق کنند، قاطعانه رفتار میکنند، در نهایت مسئولیت به فرزندشان میدهند و به همان نسبت هم از او انتظار دارند که مسئولیتپذیر باشد. ولی وقتی ما به فرزندمان مسئولیتی نمیدهیم و او را تحت حمایت بیش از حد خود قرار میدهیم، نمیتوانیم از او انتظار داشته باشیم مسئولیتپذیر باشد.
افکارتان را کنترل کنید
بعضی افراد فکر میکنند که شانس عامل مهمی برای آنهاست وخودشان چندان مؤثر نیستند ولی همین افراد اگر بخواهند میتوانند تفکرشان را عوض و در واقع آن را کنترل کنند اما چطور میتوانیم این کار را انجام دهیم؟ در قدم اول میتوانیم بگوییم«من شانس ندارم ولی این بار میخواهم شانس را به طرف خودم بیاورم و آن را جذب کنم». درنظر داشته باشید که تغییر جملاتی که از ذهن ما میگذرند، بسیار مهم هستند زیرا باورهای ما را شکل میدهند. در واقع پشت جملات و کلماتی که از ذهن ما میگذرند، یک باور و عقیده قرار دارد که برای ما ارزشمند است. اگر افراد بتوانند تغییرکوچکی در جملات یا باورهای خود بهوجود بیاورند، نخستین قدم بزرگ را برداشتهاند. بعد از آن باید خود را در موقعیتهای مختلف قرار بدهند و محدود نکنند بلکه از موقعیتهای مختلف استقبال کنند تا بهتر بتوانند خواستها و علایقشان را بشناسند اما اگر بنشینیم و با همان افکار قبلی، زندگی خود را به شانس بسپاریم؛ یعنی اینکه اختیار زندگی را از دست دادهایم و زندگی تحت تسلط ما نیست. فراموش نکنید افرادی که بیش از حد به شانس اعتقاد دارند و زندگیشان را بهدست آن سپردهاند، افراد ناتوانی هستند که برای خالی کردن از شانه مسئولیت، به شانس پناه آوردهاند.
بهخودتان اعتماد کنید
یکی از مشکلات افرادی که بیش از حد به شانس اعتقاد دارند، این است که در واقع اعتمادبهنفس لازم را ندارند و کسی هم که اعتمادبهنفس ندارد نمیتواند موفقیت زیادی داشته باشد. بنابراین بهترین کار این است که بتوانند بهخودشان اعتماد کنند و باور داشته باشند که میتوانند موفق شوند. در گام نخست برای افزایش اعتمادبهنفس باید از تواناییهای خود آگاه شوند. حتی اگر فعلا در هیچ زمینهای تخصص و توانایی ندارند میتوانند آن را کسب کنند؛ مثلا دورههای لازم را برای رسیدن به تخصص موردنظرشان ببینند. همچنین افراد برای اینکه بتوانند بیشتر بهخود اعتماد کنند باید بتوانند بیشتر در جامعه ارتباط برقرار کنند و از قرار گرفتن در موقعیتهای جدید نترسند و برعکس از آنها استقبال کنند. وقتی ما با موقعیت زندگی افراد دیگر آشنایی نداشته باشیم، فکر میکنیم خودمان بزرگترین مشکلات را داریم؛ درحالیکه وقتی با موقعیتهای مختلف زندگی دیگران آشنا میشویم، تحمل مشکل خودمان برایمان آسانتر خواهد بود. در ضمن برای افزایش اعتماد به نفس، ما باید خودمان را همانگونه که هستیم، یعنی با تمام ضعفها و تواناییهایمان بپذیریم.
خودتان را تشویق کنید
برای اینکه بتوانیم افکارمان را تغییر دهیم، اول باید بتوانیم نگاهمان را عوض کنیم، اعتمادبهنفسمان را بالا ببریم و خودمان را در شرایط عملی قراردهیم تا تواناییهایمان را بهخودمان ثابت کنیم. در موقعیتهای مختلف خودمان تصمیمگیری کنیم و از این کار نترسیم. البته بهتر است خودمان را برای کارهای درستی که انجام میدهیم- هر چقدر هم که کوچک باشد- تشویق کنیم؛ مثلا برای خودمان هدیه کوچکی بخریم که نقاط قوتمان در خاطرمان بماند و بیشتر بتوانیم بهخودمان اعتماد کنیم. بدینترتیب میتوانیم تواناییهایمان را بهخودمان ثابت کنیم. در ضمن خود را با دیگران هم مقایسه نکنیم چون هر کس نقاط قوت و ضعفی دارد اما چون منحصر به فرد است نباید با فرد دیگری مقایسه شود.
بهخودتان انگیزه بدهید
توجه داشته باشید احساسات و نگرشهای ما خیلی مهم هستند و به روند پیشرفت کارها کمک میکنند. اغلب کسانی که انگیزه ندارند، میگویند ما شانس نداریم. افرادی هم که روحیه خود را باختهاند و افراد درمانده که خودشان را قبول ندارند، زندگی را به شانس واگذار کردهاند و نمیتوانند شاد باشند و معتقدند شانس ندارند و اگر موقعیت دیگری داشتند به احساس بهتری میرسیدند. درصورتی که این افراد با بودن در آن موقعیت هم نمیتوانند احساس خوبی داشته باشند. در واقع اگر بتوانیم برای انجام هر کاری بهخودمان انگیزه لازم را بدهیم، میتوانیم علاوه بر داشتن احساس بهتر، احتمال موفقیت بیشتری هم داشته باشیم.
مشکلات را بهخود نسبت ندهید
بسیاری از افرادی که بهخودشان اعتماد ندارند، با رخ دادن کوچکترین مشکلی، آن را بهخود نسبت میدهند؛ مثلا میگویند چون من شانس ندارم این مشکل بهوجود آمد. ما علاوه بر اینکه باید بتوانیم مسئولیت کارهایمان را برعهده بگیریم، نباید فکر کنیم عامل بروز همه مشکلات، خود ما هستیم و آنها را بهخودمان نسبت دهیم. در ضمن نباید فکر کنیم همه آدمها باید ما را دوست داشته باشند یا از ما راضی باشند. در بسیاری موارد، اگر موردپذیرش بعضی افراد قرار نمیگیریم، ناشی از ضعف ما نیست بلکه فقط مطابق معیارهای آنها نبودهایم.
آرزوهای خود را به هدف تبدیل کنید
توجه داشته باشیم که ما هر چقدر توانمندتر باشیم به همان نسبت هم موفقتر خواهیم بود؛ بنابراین سعی کنیم از همان ابتدا آرزوهایمان را به اهداف واقعی خود تبدیل کنیم. در واقع آرزو چیزی است که ما در ذهن خود پروراندهایم. پس اگر بتوانیم گامبهگام به آن نزدیکتر شویم، میتوانیم بیشتر تواناییهای خود را باورکنیم. فراموش نکنیم اگر به امید شانس بمانیم، هیچ وقت زندگی مطابق میل ما نخواهد بود. ولی اگر با توجه به تواناییهای خود قدم برداریم احتمال موفقیت را بالا میبریم.
به خدا توکل کنید
از قدیم گفتهاند از تو حرکت از خدا برکت. در زندگی و رفتن به سوی اهداف خودتان از نیرو و انرژی معنویات غافل نشوید. صددرصد کسی که به خدا توکل میکند و او را در همه حال یاور و پشتیبان خودش میداند با دل قرص و قدمهای محکمتری به سمت هدفش میرود. خودتان را از پشتیبانی این نیروی معجزهوار محروم نکنید.
منبع: همشهری دو
انتهای پیام/