روایتی دیگر از شخصیت شهید "سیدحسین علم الهدی"
خبرگزاری تسنیم: سید حمید، برادر شهید سیدحسین علمالهدی است، وی در گفتوگو با تسنیم به زوایای جالبی از شخصیت «برادر» از فعالیتها، اثرگذاریها و خدمات او حتی به روستاهای عراقی پرداخته که حاصل آن روایتی خواندنی و جالب است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اهواز، نیمه دیماه هرسال بهانهایست تا یاد دانشجویان شهیدی را گرامی بداریم که نقش و تاثیر آنها بر تاریخ و فرهنگ کشورشان از کلاسهای درس فراتر رفت و به "هویت آفرینی" رسید.
شهید سیدحسین علم الهدی سال 1338 در خانواده مرحوم آیت الله سید مرتضی علم الهدی یکی از علمای مبارز خوزستان دیده به جهان گشود و از 6 سالگی شروع به آموختن قرآن کرد و در 11 سالگی شروع به تشکیل کتابخانه و جلسات سخنرانی و تدریس قرآن در مساجد اهواز کرد.
غیرت و تعصب دینی حسین به گونهای بود که هیچ رفتار غیر اسلامی را برنمیتابید. او با نصب اعلامیهها در رهبری تظاهرات در دانشگاه فردوسی مشهد نقش عظیمی ایفا کرد. حسین پس از زلزله طبس در کمک به آسیبدیدگان و بسیج کمکهای عمومی نقش فعالی داشت و از آنجا که با هوش سرشار خود از هر موقعیتی، فرصتی برای مبارزه میساخت، به هنگام ورود شاه معدوم و همسر فراریاش به طبس، تظاهرات عظیمی علیه آنان به راه انداخت.
حسین در قبل از انقلاب سازمان موحدین را با چند تن از دوستان همفکرش تشکیل داد و به اطاعت از امام راحل (ره) به مبارزه با طاغوت میاندیشید و درمقابل آتش زدن مسجد جامع کرمان توسط عوامل رژیم، شهربانی کرمان را به آتش کشید و به اهواز بازگشت.
با مشاهده جنایات رژیم سابق به فکر مبارزه افتاد که مزدوران شاه با تلاش زیاد دستگیرش کردند و مورد شدیدترین شکنجهها قرار دادند که کوچکترین اعترافی از حسین نشنیدند، با این حال او را محکوم به اعدام کرده و به عنوان جوانترین زندانی سیاسی، روانه زندان کردند.
سید حمید علم الهدی، برادر شهید سیدحسین است که به دلیل هم سن و سالی با او رابطهای نزدیک داشته و یقینا روایت او از زندگی برادر شهید خواندنی است، از حضور سیدحمید در اهواز برای سالگرد برادر استفاده کردیم تا با شخصیت فعال و انقلابی حسین علمالهدی بیشتر آشنا شویم.
تسنیم: جناب آقای علم الهدی در ابتدا ضمن تبریک و تسلیت سالگرد شهادت برادرتان، علاقه داریم در ابتدا روایت شما از شخصیت و به ویژه دوران نوجوانی شهید علم الهدی و خاطرات دوره مبارزه بشنویم.
علم الهدی: بسم الله الرحمن الرحیم، سید حسین از دوره کودکی خیلی پرتحرک و اهل ورزش بود و جاذبه عجیبی داشت، جاذبه حسین به قدری بود که تا به مدرسه وارد میشد خیلی از بچهها به دورش جمع میشدند.
شهید علم الهدی، در دبیرستانهای شاهپور اهواز(شهید مصطفی خمینی) و بزرگمهر(شهید محمد علی حکیم) انجمن اسلامی دانش آموزی را تشکیل داد و حتی کتابخانههای مدرسه را مجهز به کتب اسلامی میکرد و چون صدا و قلم خوبی داشت در کارهایی مانند تئاتر، نمایشنامه خوانی و روزنامه دیواری مدارس فعالیت میکرد.
در واقع حسین پایهگذار فعالیت انجمن اسلامی دانش آموزی در مدارس اهواز بود.
در مورد فعالیتهای شهید هم، البته حسین بیشتر کارهایی را که انجام میداد به کسی نمیگفت اما ما به دلیل نزدیکی سن و سال ارتباط خوبی داشتیم.
برای مثال یکی از خاطرات جالبی که با هم داشتیم مربوط میشد به نخستین دستگیری حسین توسط عوامل شاه در اهواز بود؛ عاشورای سال 1353 حسین توانست یک راهپیمایی را با حضور 200 تا 300 دانش آموز در مرکز شهر اهواز ساماندهی کند.
ما راهپیمایی را از مدرسه جعفری در خیابان امام خمینی(ره) فعلی نبش خیابان باغ شیخ آغاز کردیم و پس از حضور در «خیابان 30 متری» به سمت پل سیاه و حرم علی بن مهزیار رفتیم از آنجا وارد «خیابان 24 متری» شدیم.
در زمان شاه در «فلکه شهدا» که آن موقع مجسمه محمدرضا شاه نصب بود مردم برای سینه زنی جمع میشدند و ما وقتی به فلکه رسیدیم از کنار مسجد آیت الله شفیعی میخواستیم حرکت کنیم که متوجه حرکت نیروهای ساواک شدیم برای همین بین جمعیت رفتیم تا ما را دستگیر نکنند.
بعد از این راهپیمایی بود که حسین را به عنوان یکی از طراحان تظاهرات دستگیر کردند و چند روزی را در زندانی که در منطقه «چهارراه زند» اهواز بود بازداشت کردند. جالب اینجاست وقتی برای ملاقات با حسین به زندان رفتیم میگفت: چیزی نیاز ندارم فقط برای من یک قرآن کوچک بیاورید.
تسنیم: شهید علم الهدی در دوره طاغوت چندبار به دلیل فعالیتهای مبارزاتی دستگیر شد؟
علمالهدی: به غیر از بازداشت پس از راهپیمایی روز عاشورا که گفتم، 2 بار دیگر به بهانه شکستن حکومت نظامی بازداشت شد. دفعه نخست زیاد مهم نبود و پس از چند روز آزادش کردند؛ اما در بازداشت دوم خیلی شکنجهاش کردند. وقتی به ملاقاتش رفتیم به ما گفت که تا 4 روز دیگر اعدامم میکنند، اما تا آن روز هم خدا «کریم» است.
تسنیم: می خواستند سیدحسین را به چه جرمی اعدام کنند؟
علمالهدی: ماموران ساواک حسین را در خیابان فعلی فلسطین اهواز بین پل نادری که الان نامش پل شهید علم الهدی است، دستگیر کردند. او در آن شب به همراه چند نفر از دوستانش برنامه ریزی کرده بودند که به فرمانده ارتش آن موقع در خوزستان که در آن مکان ساکن بود ضربه بزنند.
به خاطر این موضوع حسین را خیلی شکنجه کردند و تا پای اعدام هم رفت که به لطف پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان زندانی سیاسی آزاد شد.
جالب اینکه بدانید پس از انقلاب حسین مأمور شکنجه خود را بخشید و میگفت امام خمینی (ره) فرمان عفو عمومی برای ارتشیها صادر کردهاند و من هم از این شخص میگذرم.
تسنیم: از انس شهید علم الهدی با قرآن و نهج البلاغه که در مورد ایشان مشهور است برایمان بگوئید.
علمالهدی: حسین به طور رسمی حافظ قرآن یا نهج البلاغه نبود اما تسلط کاملی بر این دو کتاب داشت. شاگردانی که در کلاس نهج البلاغه حسین شرکت میکردند میگفتند که تا به یک موضوعی از نهج البلاغه یا قرآن اشاره میکردیم حسین زود به آیات پیرامون یا موضوعات مشابه آن و آدرس دقیقشان در قرآن و نهج البلاغه اشاره میکرد.
تسنیم: به بعد از پیروزی انقلاب و روزهای جنگ برویم، شهید علم الهدی چگونه بحث دیدار عشایر عرب خوزستان با امام خمینی را پیگیر شد؟
علم الهدی: حسین در ایام جنگ در دبیرستان پروین اعتصامی مسئول ساماندهی امور رزمندگان بود اما پس از شهادت شهید اصغر گندمکار به هویزه اعزام شد.
او وقتی در هویزه مستقر شد بسیاری از مشکلات مردم این شهرستان را از نزدیک دید و به ویژه در مسئله تأمین غذا به مردم محروم آنجا کمک میکرد که غذای آنها از دیگر شهرستانها تأمین شود.
رابطه نزدیکی که بین حسین و عشایر آن منطقه به وجود آمد سبب شد حسین به فکر این باشد که مردم عرب خوزستان را به دیدار امام خمینی(ره) ببرد، چون معتقد بود این دیدار و ارتباط بین مردم و امام خمینی (ره) بسیار موثر و مفید برای حفظ انقلاب است.
صدام آن موقع میگفت که من برای خدمت به مردم خوزستان به ایران حمله کردم و شهید علم الهدی میخواست این را به جهانیان ثابت کند که عشایر عرب خوزستان پایبند به امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی هستند. به همین دلیل بود با تحمل مشکلات و سختیهای این کار، یک هزار نفر از مردم خوزستان را با قطار به جماران برد.
حسین در این دیدار به حاج صادق آهنگران اصرار میکند که مداحی کند و آقای آهنگران قطعه «ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود» را اجرا کرد، پس از اجرای این قطعه حاج صادق آهنگران از طرف صداوسیما دعوت به همکاری میشوند.
هنوز معلوم نیست در هنگام دیدار عشایر عرب با امام به کجا رفته پس از اینکه مراسم تمام شد مادرم که همراه ما در جماران بود از حسین پرسید کجا بودی که ندیدمت و حسین با خنده پاسخ داد «کار باید برای خدا باشه» حسین پشت ستونی قایم شده بود که در تلویزیون دیده نشود.
تسنیم: به نظر میرسد مادرتان در شخصیت شهید علم الهدی تاثیر زیادی داشتهاند، از شخصیت این بانوی بزرگوار برایمان بگوئید
علم الهدی: مادرم از سال 1342 با مبارزات خانواده ما آشنا شده بود در سالهای بعد که خودمان در دهه پنجاه در تظاهرات علیه رژیم شاه میرفتیم مانع نمیشد. با جبهه رفتنها هم کنار آمده بود و خود او مشوق هم میشد.
مادر ما در طول 8 سال جنگ تحمیلی در اهواز ساکن شده بود و حاضر نمیشد به شهر یا استان دیگری برود. قبل از شهادت حسین ما برای زیارت به قم رفته بودیم و در آن سفر به منزل آیت الله جنتی که آن موقع امام جمعه اهواز بودند رفتیم.
آیت الله جنتی به مادرمان میگوید به شما مژده میدهم که بچههای رزمنده در هویزه عملیات داشتند و تعداد زیادی از عراقیها را اسیر کردند. مادرمان با شنیدن این موضوع شروع به گریه کردن میکند و میگوید حسین شهید شده است.
آیت الله جنتی و ما به مادر میگفتیم این چه حرفی است که میزنید هنوز که خبری ندادهاند و مادرم در جواب گفت همانطور که ما اسیر گرفتهایم حتما شهید هم دادهایم.
به اهواز که برگشتیم مادرمان گفت شب قبل از اینکه به منزل آیت الله جنتی برویم خواب پدرتان را دیدم که تخت سفیدی را آماده کرده بود به او گفتم این تخت برای کیست و او میگفت بعدا میفهمید این تخت برای چه کسی است؛ مادرم میگفت من مطمئنم حسین شهید شده است.
بعد از این عملیات، عراق منطقه را محاصره کرده بود و هویزه را باخاک یکسان کرد ما اطلاعی نداشتیم که حسین شهید شده یا اسیر ولی مادرمان مرتب با تاکید میگفت حسین شهید شده. بعد از آزادسازی خرمشهر و بقیه مناطق خوزستان، ما پس از 3 سال پیکر حسین را به همراه دیگر شهدا پیدا کردیم و در همان جا(دشت هویزه) به خاک سپردیم.
آن شبی که خبر شهادت حسین به ما رسید، حضرت آیت الله خامنهای، همراه چند نفر به خانهمان آمدند. آقا که نشسته بودند، دایی ما خاطرهای از مادرمان گفتند که یکی از شاگردان حسین به نام «رضا پیرزاده» شهید شده بود، همه متحیر بودند که چگونه این خبر را به مادرش اطلاع دهند به همین دلیل به مادر شهید علم الهدی گفتند خبر شهادت را به مادر رضا پیرزاده بدهد.
مادرمان وقتی منزل پیرزاده میرود پس از سلام و احوال پرسی از مادر شهید «پیرزاده» قرآن طلب میکند. وقتی قرآن را به مادرمان دادند، چند دقیقه قرآن خواند و به مادر شهید پیرزاده گفت: این امانتی که به من دادی خدمت خودت باشد.
پس از چند دقیقه مادرمان میگوید خب حاج خانم همان طور که شما قرآنی را به من امانت دادی و من آن را به شما برگرداندم؛ خداوند هم به شما امانتی داده و الان امانت خود را پس گرفته است. این خاطره سبب شد که مقام معظم رهبری مادرمان را تحسین کند.
البته مادرمان در محافل خصوصی، جبههها و مدارس به عنوان مادر شهید حاضر میشدند و سخنرانیهای زیادی میکردند.
تسنیم: به نظرتان برگزاری این یادوارهها که هر ساله در مزار شهدای هویزه برگزار میشود چه تاثیر و نتیجهای دارد؟
علمالهدی: یادوارهها موثر هستند و همانطوری که مقام معظم رهبری فرمودند زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. برای مثال یکی از مقامات حزب الله لبنان که سفری به کشور ما داشتند صحبت از شهید علم الهدی میکرد و میگفت ما مقاومت را از شهید علم الهدی یاد گرفتیم.
شهدای ما برای خدا گام برداشتند و کارهایی که برای خدا انجام شود، ماندگاری دارند. در حقیقت برگزاری یادوراهها برای شهدا سبب نهادینه کردن فرهنگ ایثار و شهادت برای نسلهای آینده است.
تسنیم: شما همانطور که فرمودید با شهید علم الهدی رابطه نزدیکی داشتید، به نظرتان اگر ایشان در میان ما بود برای قشر جوان و دانشجو چه پیام و سخنی داشتند؟
علمالهدی: من پاسخ این سوال شما را با خاطرهای میگویم. روزهای ابتدایی جنگ، بچههای عرب خوزستان به ارتش عراق شبیخون میزدند و بعضی شبها نمیتوانستند کاری کنند و دست خالی باز میگشتند. این دست خالی بازگشتن سبب میشد برخی از بچههای ما اظهار خستگی کنند.
حسین با گفتن تاریخ حوادث زمان پیامبر(ص) به آنها میگفت ما باید تکلیف خودمان را ادا کنیم و به کسی که میخواهد به اسلام آسیب وارد کند ضربه بزنیم. مهم این است که ما تکلیفمان را به خوبی انجام دهیم.
بحث شناخت تکلیف و ادای تکلیف برای شهید علم الهدی خیلی مهم بود. روزی جنگ با نیروهای بعثی عراق تکلیف بود و امروز مقابله با جنگ نرم و شناخت دشمن تکلیف است. امروز باید تکلیفها را بشناسیم و انجام دهیم.
امروز یکی از مسائل مهم حفظ وحدت اسلام، مقابله با استکبار و فتنه گران بین المللی مانند داعش است. مسلمانان باید یک مشت باشند در برابر استکبار و نباید در کشورهای مسلمان اختلافی وجود داشته باشد.
حسین پس از اانقلاب به روستاهای مرزی ایران میرفت و کمکهایی میکرد و گاهی پیش میآمد که به روستاهای عراق هم کمک میکرد. یکی از دوستان به او میگفت اینجا که کشور ما نیست. حسین به او میگفت چه فرقی میکند، مسلمان که هستند.
گفتوگو از سید علیرضا شریفی
انتهای پیام/