خاطرهای از حضور فرزندان مقام معظم رهبری در جبهه
خبرگزاری تسنیم: فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) در عملیات کربلای ۵ میگوید: مقام معظم رهبری پیغام داده بودند، فرزندانم شهید و مجروح شدند عیبی ندارد، سعی کنید اسیر نشوند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم به نقل از دفاع پرس، وقتی به آرامی بندهای کفشش را باز میکند، انگار دارد با بندهای پوتینش ور میرود. خیلی آرام و دقیق حرف میزند. خیلی از نقل قولها و خاطرات را بخوبی به یاد دارد، آنجاهایی هم که شک دارد، قید "یا" را میآورد.
قرار مصاحبهمان در دفتر کارش در طبقه هفتم ساختمان شمالی مجلس شورای اسلامی است. یک اتاق با سه میز که یکی از آنها مربوط به سردار کوثری است. روی میزش حجمی از کاغذها و پروندههایی است که نشان از مشغلههای فراوان او دارد. مصاحبهمان سروقت آغاز میشود. در یک اتاقی که ته مایهای از رنگ سبز دارد و نور آفتاب بیرمق دی ماه از پنجرهی کناری میز سردار وارد اتاق میشود.
دفاع پرس: اگر موافق باشید با نگاه متفاوتی به عملیات کربلای 5 مصاحبه را آغاز کنیم. سوال نخست این است که اگر عملیات انجام نمیشد یا مانند عملیات کربلای 4 با شکست مواجه میشد، باتوجه به اینکه آن سال، سال سرنوشت ساز جنگ معرفی شده بود، چه نتایج و پیامدهایی برای ایران و آینده جنگ داشت.
کوثری:بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام و درود به ارواح پاک شهدا. ببینید بحث اینکه بگوییم سال 65 سال سرنوشت ساز جنگ بود، خیر اینگونه نیست. چون حضرت امام اعلام کرده بودند که "جنگ جنگ تا رفع فتنه". بعضیهای دیگر هم مثل آقای هاشمی میگفتند "جنگ جنگ تا یک پیروزی".
دفاع پرس: در خاطرات مربوط به آقای هاشمی آمده است که ایشان بر سال 65 به عنوان سال سرنوشتساز جنگ تاکید داشتند.
کوثری: به عقیده ایشان اگر بوده شاید، اما از دید امام و رزمندگان اینگونه نبوده است.
سال سرنوشتساز جنگ برای فرماندهان به معنای اتمام جنگ نبود
دفاع پرس: در خاطرات برخی از رزمندگان هم آمده است. به طور مثال، چند روز پیش که با یکی از رزمندهها مصاحبه میکردیم، میگفت: به ما گفته بودند که این عملیات سرنوشتساز است، چون ما میخواهیم تا بصره پیش برویم.
کوثری: تا بصره بله. اما اینکه اینجا بگوییم سرنوشتساز به این معنا که جنگ تمام شود، خیر. چون این عملیات هدفش مشخص بود. هدف آن بصره بود و این هدف بزرگی است. تعداد نفرات و تجهیزاتی هم که پای کار آمد خیلی بود، شاید در ذهن برخی این بود که سرنوشت ساز به معنای پایان جنگ اما در بین فرماندهان بدین معنا نبود، بلکه یک عملیات مهم و سرنوشتساز با هدف بزرگ و مهم بود. ما در والفجر 8 توانسته بودیم فاو را بگیریم، آن سمت فاو نیز آب بود، یعنی خور عبدالله. پس اگر ما از این سمت میتوانستیم به موفقیت دست یابیم، منطقه آزاد میشد، با این نگاه عملیات برای فرماندهان سرنوشتساز بود.
از این سو قرار گرفتن در پشت دیوارهای بصره و رسیدن به آنجا کار بزرگی بود.
دفاع پرس: اگر به پیروزی دست نمییافتم یا عملیات کربلای 5 انجام نمیشد، وضعیت آینده جنگ چه میشد؟
کوثری: اصل قضیه کربلای 4 بود. این عملیات که با عدم موفقیت همراه شد. دو هفته بعدش عملیات کربلای 5 را انجام دادیم. در عملیات کربلای 4 عراق متوجه اجرای عملیات شده بود. رزمندهها نیز به ام الرصاص رفته بودند تا از آنجا عبور کنند و به سمت بصره بروند. ما یعنی لشکر 27 نیز منتظر بودیم تا مرحله بعدی عملیات شروع و به سمت بصره حرکت کنیم، اما در همان جزایر ام الرصاص جلوی پیشروی نیروها گرفته شد. و این اتفاق ممکن است در موقعیتی پیش بیاید. و خوب دلیلش هم این بود که دشمن متوجه شده بود.
نقش "نهضت آزادی" و "جبهه ملی" در لو رفتن عملیات کربلای 4
دفاع پرس: مثل اینکه برخی افراد از داخل این گرا را به دشمن داده بودند و البته شهید نظرنژاد نیز معتقد بود که چون ما اصول حفاظتی را رعایت نکردیم، دشمن متوجه شد.
کوثری: بالاخره همهی اینها دست به دست هم داد تا عملیات لو برود. از آن طرف در پشت جبهه هم بوده است. در آن مقطع میگفتند که عوامل نهضت آزادی و جبهه ملی به یک شکلی اطلاعات را جمع آوری کرده و به دشمن دادهاند.
دفاع پرس: یعنی اینها در جبهه نیز نیرو داشتند؟
کوثری: بالاخره تنها حضور در جبهه نبود، پشت جبهه هم بود. آنها در مسیری که به خرمشهر ختم میشد، میتوانستند اطلاعات بسیاری را کسب کنند. پس عواملی دست به دست هم دادند تا دشمن متوجه این عملیات شود. اما اینکه ما ناامید شدیم و دست روی دست گذاشتیم، نه این گونه نبود. اتفاقا پنج روز یا یک هفته بعدش آقای هاشمی جلساتی را برگزار کردند که 36 یا 40 ساعت به طول انجامید که نوارهای آن جلسات نیز اکنون موجود است.
دفاع پرس: نظر شما در رابطه با اجرای عملیات چه بود؟ آیا موافق بودید که عملیاتی صورت بگیرد یا خیر؟
کوثری: لشکر 27 در عملیات کربلای 4 وارد خط نشد و دست نخورده باقی ماند و یگانهای دیگر نیز وضعیت مشابهای به ما داشتند. شاید یک گروهان یا گردانشان از دست رفته بود. نیروها نیز آمده بودند تا عملیات کنند.
حسین خرازی و احمد کاظمی مخالف اجرای عملیات نبودند
دفاع پرس: این نگرانی را نداشتید که هول هولکی عملیات اجرا میشود؟
کوثری: نه هول هولکی نبود. 36 الی 40 ساعت جلسه گذاشته شد. آقای هاشمی به عنوان تصمیمگیرنده نهایی در صحنه جنگ گفت من صحبتهای 25 فرمانده را گوش دادم، ولی نتوانستم دو فرمانده پیدا کنم که یک جور صحبت کرده باشند.
ما از آن دسته نظامیهایی نبودیم که به دانشگاه نظامی برویم، کانالیزه بشویم و هرچه فرمانده خواست بگوییم چشم. ما به عنوان بسیجی و سپاهی به جبهه رفتیم و هرچه به نظرمان میرسید میگفتیم. همه فرماندهان همینطور بودند. حاج حسین خرازی، حاج احمد کاظمی، حاج همت، حاج قاسم سلیمانی نیز اینگونه بودند. دز این جلسات آقامحسن، آقا رحیم، آقای شمخانی و آقا رشید هم نظر دادند.
دفاع پرس: گفته میشود حاج حسین خرازی و حاج احمد کاظمی با اجرای عملیات مخالف بودند.
کوثری: مخالف نبودند. من اتفاقا یادم است که میگفتند، زودتر باید عملیات اجرا شود، اما یک "اما"داشت. امایش هم این بود که کجا عملیات بشود.
بعد از اینکه جلسه فرماندهان با آقای هاشمی تمام شد، هاشمی گفت من نتوانستم تصمیم برای اجرای عملیات در منطقهای بگیرم اما یک تصمیم میگیرم و آن این است که شب جمعهی دیگر، (آن وقت 10 دی شب جمعه بود) باید عملیات کنیم. همین، دیگر نگفت کجا.
بعد از این جلسه ما فرماندهان آمدیم با فرمانده کل سپاه تا وقت اذان صبح در رابطه با منطقه عملیاتی صحبت و بحث کردیم.
بیشترین شهید و زخمی جنگ مربوط به عملیات کربلای 5 است
دفاع پرس: سردار غلامپور میگفتند بعد از عملیات کربلای 4 آقامحسن من را خواستند و گفتند بروید به منطقه عملیاتی شلمچه و کار شناساییتان را آغاز کنید و هرکس چیزی گفت توجه نکنید.
کوثری: بله درست است. ایشان فرمانده قرارگاه کربلا بود. به طور مثال ما را به اضافه دو سه تا از یگانها را فرستاد سمت نفت شهر تا آن منطقه را بررسی کنیم، که آیا میشود در آن منطقه عملیاتی انجام داد یا خیر. یک سری دیگر جای دیگه. این کار بلافاصله بعد از عملیات کربلای 4 صورت گرفت. ما رفتیم بررسی کردیم و در آن جلسه فرماندهان نیز گزارش دادیم و بعدش هم در این جلسه ذکر کردیم که هر نقل و انتقال از منطقه به جای دیگری که خارج از شلمچه، خرمشهر و آبادان باشد، دو ماه طول میکشد، اکنون که یک هفته وقت داریم پس در این منطقه عملیات کنیم.
دفاع پرس: اما سختی عملیات در منطقه شلمچه را داشتید.
کوثری: بله ما هم میدانستیم. بیشترین شهید و زخمی در همهی عملیاتها مال آن عملیات بود. از عراق نیز بیشترین کشته مربوط به آن عملیات بود، این هم علت دارد، چون زمین محدود بود. پس هم ما و هم دشمن کشته و زخمیمان بیشتر بود. همهی آتشها در یک منطقه جمع و آسیب پذیری بیشتر میشد.
هدفما دستیابی به تنومه و بصره بود. در کربلای 4 میخواستیم از ام الرصاص و شلمچه (پنج ضلعی) عمل کنیم اما در کربلای 5 تمرکزمان را بر پنج ضلعی گذاشتیم. در نتیجه منطقه فشرده و آتش متمرکزتر میشود. بمباران نیز متمرکز میشود.
دفاع پرس: مشکل تداخل محور و یگان به دلیل محدودیت منطقه نداشتید؟
کوثری: بله، به جای اینکه دو کیلومتر به یک گردان سپرده شود، در این عملیات دویست سیصد متر خط به هریک از آنها داده میشد، این طبیعی بود. اما نتیجهای که کربلای 5 داشت بسیار زیاد و موفقیت آمیز بود.
دفاع پرس: اگر موفقیتهای کربلای 5 بسیار زیاد بود، پس چرا جنگ بعد از آن دو سال ادامه پیدا کرد؟
کوثری: علتش این بود که آنها قطعنامه ننوشتند. قطعنامههایی هم که نگاشته شد توصیه بود اما بعد که واقعا قطعنامه نوشتند ما قبول کردیم. حالا من در بحثش نبودم، این را باید از دیپلماتها مانند آقای ولایتی، آقای رشید که از طرف سپاه و نیروهای مسلح حضور پیدا کرده بود، همین آقای ظریف و آقای محمدجواد لاریجانی پرسید. فشار دیپلماسی باعث شد که کلمه "تجاوزگر" در قطعنامه قید شود و به بحث پرداخت غرامت نیز پرداخته شود.
از آن سو عراق هم دیگر توان مقاومت نداشت. عملیات ایران برای آنها خطر ایجاد کرده بود. اگر ما به بصره میرسیدیم و از اروند و شط العرب عبور میکردیم، منطقهی پایین که فاو بود به طور کلی آزاد میشد.
ما به بصره نرسیدیم اما آتشمان رسید، این شد که آنها احساس خطر کردند و به فکر افتادند جلوی خطر گرفته شود. روزی آنها روی اهواز آتش میریختند و اکنون ما بودیم که روی بصره آتش میریختیم. حضور ما در فاو باعث شد که بتوانیم کویت را تهدید کنیم.
دفاع پرس: میشود گفت عملیات کربلای 5 یک ریسک بزرگ بوده است؟
کوثری: بحث ریسک نبود. شاید بگوییم ریسک به خاطر اینکه در کوتاه مدت تصمیم گرفتیم اما منطق و عقل حاکم بود، چون یگانهای 57 ابوالفضل و 19 فجر توانسته بودند از منطقه شلمچه نفوذ کنند، یک دلیلش این بود. مورد دوم این بود که هرگونه جابهجایی خارج از منطقهی خرمشهر و آبادان نیاز به دو ماه زمان داشت، این باعث میشد که نیروها از دست بروند. سوم اینکه دشمن تصور نمیکرد ما بار دیگر در آن منطقه با یک تغییر جزیی عملیات کنیم.
کارشناسان خارجی میگفتند پدافند مصنوعی شلمچه 93 درصد کامل است
دفاع پرس: از مساله سوم چقدر مطمئن بودید؟
کوثری: ما در منطقه میدیدم که آنها هرشب رسام و منور میزنند و شادی میکنند. تلویزیون عراق نشان میداد که صدام به فرماندهانش درجه میداد، درصورتی که تنها جلوی پیشروی ما را گرفته بودند و کاری نکرده بودند. آنها خیلی از خودشان بی خود شده بودند و احساس غرور میکردند و خیال میکردند دیگر ما نمیتوانیم کاری بکنیم.
هشتم تا پانزدهم دی 65 بود. من دائم در ماشینم رادیوی عراق گوش میدادم، گویندهاش در یک برنامه گفتک امروز کارشناسان نظامی برتر دنیا، منطقه شلمچه را دیدهاند و گفتهاند این منطقه از نظر پدافند مصنوعی 93 درصد کامل است و هیچ کس نمیتواند از اینجا عبور کند. این کارشناسان از کشورهای آمریکا، شوروی، انگلیس و از آلمان یا فرانسه بودند. آنها میخواستند بگویند ما همه جا را پوشاندهایم و کسی نمیتواند نفوذ کند، خاطرتان جمع باشد اما ما یک هفته بعد از آنجا عبور کردیم.
در عملیات کربلای 5 ابتدا قرار بود با قرارگاه قدس به فرماندهی عزیز جعفری عمل کنیم اما یکهو تصمیم گرفتند و گفتند بروید با قرارگاه کربلا به فرماندهی سردار غلامپور از طریق کانال ماهی عملیات کنید. ما از محور آبادان به بالاتر از شلمچه آمدیم.
دفاع پرس: برای انتقال تجهیزات مشکل نداشتید؟
کوثری: نه اینکه مشکل نداشتیم، آخر روحیه آن موقع اینگونه بود. الان هم اگر باشد ما ایجاد میکنیم. اما آن موقع ایجاد کردیم. در عملیات کربلای 4 ما بیشتر رفته بودیم در خانههای بومیها که خالی از سکنه و خراب شده بود، مستقر شدیم، یعنی زیاد کار مهندسی نکردیم که بگوییم توان مهندسیمان هدر رفت. در عملیات کربلای 5 نیز به جادهی اهواز خرمشهر آمدیم و سولههایی ساختیم تا بچهها کمتر زیر بمباران باشند.
دفاع پرس: چرا قرارگاه عملیاتی شما تغییر پیدا کرد؟
کوثری: این تصمیم فرماندهی بود. ما نیز این انعطاف را داشتیم. گاهی وقتها یگانی به مشکل بر میخورد و یگانی دیگری میرفت راه را باز میکرد. یا اگر جایی قفل شده بود، این یگان از راه باز شده میرفت تا سریعتر به هدف برسد. این کار مانند شطرنج است. فرمانده باید با مهرهها بازی کند. ما خودمان برای گردانها نیز همین کار را میکردیم. یک موقع گردانها را توجیه میکردیم و میگفتیم در این محور عمل کنید، اما یک وقت میدیدیم، این محور نیاز ندارد، میگفتیم بیا برو در یک محور دیگر.
دفاع پرس: در کنار چه یگانهایی بودید؟
کوثری: ما که غرب کانال ماهی و در کنار لشکرهای 25 کربلا و 41 ثارالله بودیم.
دفاع پرس: آیا توانستید در شب اول الحاق را انجام بدهید؟
کوثری: شب اول تعدادی از نیروهایمان را فرستادیم و گردانها در روز به خط رفتند.
دفاع پرس: از پل کانال ماهی هم رد شدید؟
کوثری: بله. سمت چپش دست ما بود. سمت راستش حاج قاسم و آقا مرتضی و تیپهای 18 الغدیر و 48 الفتح هم بودند. تیپها نتوانستند زیاد دوام بیاورند. 41 ثارالله هم میشود گفت روزهای آخر جاکن شد و در نهایت ما و 25 کربلا ماندیم.
دفاع پرس: گفته میشود گردان حبیب استقامت جانانهای در آن محور داشته است.
کوثری: هم گردان حبیب این کار را کرد، هم گردان حمزه و هم گردانهای دیگر همچون عمار. حضرت آقا میفرمایند: کسانی که در کربلای 5 ایستادند اگر در روز عاشورا با آقا اباعبدالله(ع) هم بودند تا آخر میایستادند.
دفاع پرس: میشود خاطراتی از روزها و شبهای کربلای 5 برای ما بگویید.
کوثری: عملیات کربلای 5، چهل و پنج روز به طول انجامید. عملیات والفجر 8، هفتاد یک روز طول کشید و آن عملیات یکی عملیات فنی بود اما کربلای 5 عملیات مقاومت و ایستادگی بود.
یکی از خاطرات، ماجرایی است که تاثیر مثبت و منفی بر روحیه رزمندهها گذاشت. نیروی هوایی ارتش از منطقه عکسهای هوایی گرفته بود. نیروهای اطلاعات که این نقشهها را تفسیر کرده بودند به ما میگفتند از کانال ماهی که رد شدیم روبروی ما دژ است، در عکس هم به ما نشان دادند. اما وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم سمت راستش دژ است اما چپش یک جاده است. آن بخشی که دژ بود را توانستیم تصرف کنیم و تجهیزات عراقیها را در آنجا منهدم کردیم اما بقیهاش که جاده بود را نتوانستیم حفظ کنیم و در آنجا خیلی تلفات دادیم.
کانال ماهی عرضش 900 متر بود. نیروها آن سوی کانال ماهی درگیر بودند که متاسفانه پل روی کانال بسته شد و نیروها ارتباطشان با عقبه قطع شد. سردار عسکری در مدت زمان 12 ساعت در آنجا، هفتاد هشتاد مجروح را در خط مداوا کرد، چون در روز نمیتوانستیم از پل عبور کنیم و عراقیها میزدند. او مجروحان را با وجودی که خط مقدم صحنهی جنگ و نبرد بود نگه داشت و مراقبت کرد. وقتی هوا تاریک شد، لودر و بلدوزر فرستادیم تا راه را باز کنند و سپس چند آمبولانس با چراغ خاموش رفتند و مجروحان را به بیمارستان صحرایی رسانند و به لطف خدا تمامی رزمندگان زنده ماندند.
اگر بودم نمیگذاشتم حاجی بخشی برود
یک روز در قرارگاه پیش آقامحسن بودم که بچهها خبر آوردند داماد حاجی بخشی شهید شده است. به خط که آمدم متوجه شدم حاجی بخشی میخواسته از پل کانال ماهی عبور کند که ماشینش گلوله میخورد. اگر خودم بودم نمیگذاشتم حاجی بخش به غرب کانال ماهی برود اما بچهها چون توجیه نبودند اجازه داده بودند، برود.
روی پل قسمتی بود که یک برآمدگی داشت. لولهای انداخته بودند تا آب از بالا به پایین جریان داشته باشد. همین برآمدگی باعث شده بود که هر آن چیزی که روی آن قرار میگرفت توسط عراقیها زده شود. بچههایی که آن سمت کانال ماهی بودند، گفته بودند فشار روی ما زیاد است، حاجی بخشی را بفرستید تا به ما روحیه بدهد. حاجی هم رفته بود که در همان نقطه ماشینش را زدند و دامادش همان لحظه شهید شد. یکی از عکاسان جنگ، طهماسبی یا شهید سعید جان بزرگی از این صحنه شش فریم عکس ثبت کرد. این شش عکس از لحظهای است که حاجی بخشی ماشینش گلولهی تانک میخورد و آتش میگیرد و با ناراحتی تلاش دارد در را باز کند اما نمیتواند و آن وقت پتو بر میدارد تا آتش را خاموش کند، تا در نهایت داماد و آن فردی که عقب ماشین سوار بوده است به شهادت میرسند.
ماجرای دست به یقه شدن حاج عباس ورامینی با حاج همت
شهید علیرضا نوری جانشین لشکر بود. یک دستش هم در والفجر یک قطع شده بود. او چند سال قبل از انقلاب استخدام راه آهن شده بود. چهار پنج روزی از عملیات گذشته بود که از عقب آمد جلو و یقه من را گرفت و قسم داد که بگذار امشب به خط بروم. من این صحنه را سال 62 در عملیات والفجر 4 دیده بودم که عباس ورامینی(آن وقت رئیس ستاد بود) یقه حاج همت را گرفت و قسم میداد که به خط برود. در حالی که تازه از مکه(حج تمتع) برگشته بود. او از فرودگاه مستقیم آمده بود جبهه و به منزل نرفته بود. من بعدها از حاج همت پرسیدم، قضیه چی بود که عباس داشت گریه میکرد. همت گفت: عباس یقهام رو گرفته بود و میگفت الا و بالله من فرداشب باید به عملیات بروم. من گفتم برو، ورامینی گفت نه با خیال راحت بگو برو.
عملیات که 48 ساعت عقب افتاد، حاج عباس به پادگان الله اکبر در اسلام آباد رفت. با همسر و فرزند دو سالهاش خداحافظی کرد و رفت به شهادت رسید.
در کربلای 5 همان صحنه برای من و علیرضا نوری تکرار شد. یقهام را گرفت و قسم داد که بروم. گفتم آقاجان تو جانشین لشکری، عقب کار داری، باید کارهایت را انجام بدهی. شما گردانها و واحدها را آماده کن.
شهید نوری دو سه سالی از من بزرگتر بود، هر کاری کردم راضی نشد. وقتی دیدم اصرارهایم اثر ندارد گفتم به یک شرط میروی، گفت: چه شرطی؟ گفتم میروی و صبح زود برمیگردی. یک سری کارها را هم آنجا انجام میدهی.
صبح فردای آن روز که هوا روشن شد و علیرضا نمازش را خواند و در راه برگشت روی پل کانال ماهی با ایرج نامی از بچههای اطلاعات عملیات لشکر به شهادت رسید.
رزمندههایی که شاهد آن صحنه بودند میگفتند، وقتی گلوله اول به ماشین خورد، ایرج به شهادت رسید، علیرضا با یک دستش، شهید را جای خودش گذاشت و خودش پشت فرمان نشست. شاید ده متر بیشتر نیامده بودند که یک گلوله دیگر آمد و علیرضا هم به شهادت رسید.
قتل عام گردان انصار
شب سوم عملیات، گردان انصار که فرماندهاش جعفر محتشم بود و اکنون زنده است و برادر دو شهید است، باید به آن سوی کانال ماهی میرفتند و پشت دژ عملیات میکردند. برنامهمان این بود که این بار در سمت چپ که جاده بود، خاکریز بزنیم. متاسفانه عراقیها متوجه حضور نیروها در خط شدند.حول و حوش ساعت یازده و نیم، دوازده بود که چهل پنجاه تا تانک به یکباره و همراه با هم پروژکتورهاشان را روشن کردند، من در طول هشت سال جنگ هیچ وقت چنین صحنهای را ندیده بودم. منطقه به قدری روشن شد که من از فاصلهی دو سه کیلومتری بچهها را میشمردم. هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم. عراقیها گردان را به رگبار بستند. در کمتر از نیم ساعت 107 نفر مجروح و شهید شدند.
ده روزی از این ماجرای تلخ گذشته بود که ما در پنج ضلعی قرارگاهی زده بودیم و در آنجا بودم که یکی از بچهها آمد و گفت با شما کار دارند. گفتم کیه؟ گفت: آقای چراغی است. فکر کردم داداش شهید چراغی است که فرمانده لشکر بود و در والفجر یک شهید شد. وقتی آمد دیدم فرد دیگری است. من شناخت اولیهای از ایشان داشتم و میشناختمش. گفتم: حاجی اینجا چکار میکنی؟ گفت: محسن برادرم شهید شده است. گفتم: کجا؟ گفت: آن سوی کانال ماهی. با خواهرزاده آقای ولایتی آمده بودند. آنجا بود که فهمیدم برادرش از نیروهای گردان انصار بوده است. گفت: پدرم مرا فرستاده که دو کار را انجام بدهم. ابتدا اینکه جنازهاش را ببرم و دوم به وصیت شهید عمل کنم. گفتم: امکان رفتن به خط نیست و بچههای خودمان جنازهها را منتقل میکنند. گفت: پس دومی. گفتم: وصیتش چه بوده است؟ گفت: محسن وصیت کرده است در دوکوهه برایم حسینیه بسازید و حالا آمدهام حسینیه بسازم.
گفتم: در دوکوهه دو حسینیه است که یکی از آنها مربوط به لشکر 10 و دیگری مربوط به لشکر ماست و عراق چندین بار آنجا را بمباران کرده است و شدنی نیست.
من یکهو چیزی به ذهنم رسید، محتشم فرمانده گردان انصار را صدا زدم. دست آقای نوری را در دست محتشم گذاشتم و گفتم بروید در اردوگاه لشکر در کرخه حسینیه بسازید. ایشان هم حسینیهای به ظرفیت پانصد نفر ساخت.
سال 78 یعنی 13 بعد جنازهی شهیدان محسن چراغی و خواهرزاده آقای ولایتی تشییع و در شمرون دفن شد.
آقا گفته بودند سعی کنید فرزندانم اسیر نشوند
دفاع پرس: فرزندان حضرت آقا که به جبهه میآمدند در لشکر 27 حضور داشتند؟
کوثری: بله. هم آقا مصطفی و هم آقا مجتبی. حضرت آقا مقید به اجرای قانون بودند و خلاف آن عمل نمیکردند، وقتی فرزندانشان 17 ساله شدند به جبهه فرستاد. من از حضور اینها در لشکر اطلاعی نداشتم. شنیده بودم که آقا مصطفی در تیپ 15 خرداد توپخانه بوده است اما نمیدانستم هر دوی اینها در لشکر ما هستند. قبل از عملیات کربلای یک من دائم به خط سر میزدم. یک روز یک بسیجی با صورت خاک و خولی دیدم که لباس بسیجی بر تنش زار میزد و داشت جعبه مهمات جابجا میکند. فرمانده گردان گفت ایشان آقامجتبی فرزند حضرت آقا هستند. من مانع کارش نشدم و گذاشتم در همان گردان یعنی گردان حبیب بماند. گردان حبیب چهار مجتهد داشت و بیشتر نیروهایش هم طلبه و دانشجو بودند. گردان عمار تمامی دانشجو بودند. به هر حال هر گردانی خلق و خوی خودش را داشت.
دفاع پرس: گردان داش مشتیها هم داشتید؟
کوثری: بله. گردان میثم این گونه بود. بیشتر آن از بچههای میدون شوش بودند. اتفاقا پسر شهید رجایی یعنی کمال هم در همان گردان بود.
سال 66 متوجه شدم که آقا مصطفی به جبهه آمده است، آن وقت او را پیش خودمان نگه داشتم و چون طلبه بود پیش نماز ما در مقر لشکر شد. البته این بار با یک فامیلی دیگری آمده بود تا به راحتی بتواند کارهایش را همچون بسیجیها انجام بدهد. اما حضرت آقا یک پیغامی داده بودند که فرزندانم اگر شهید شدند، عیبی ندارد، اگر مجروح یا جانباز هم شدند عیبی ندارد اما سعی کنید اسیر نشوند.
شش هفت سال قبل که کتابهای لشکر 27 نوشته شد، حضرت آقا تعدادی از این کتابها از جمله همپای صاعقه، دسته یک و ضربت متقابل را خوانده بودند و به دفترشون گفته بودند که بگویید بچههای لشکر بیایند. سردار محقق، فرمانده گردان حبیب که رئیس ستاد لشکر شده بود، همان جا سوالی از حضرت آقا پرسید و گفت: شما آن موقع این پیغام را داده بودید، دلیلش چه بود؟ حضرت آقا گفتند: چون سوال کردید من جواب میدهم. من از این جهت پیغام دادم که اگر شهید میشدند، میشدم پدر شهید و اگر هم مجروح میشدند، میشدم پدر جانباز مانند همه اما گفتم سعی کنید اسیر نشوند، چون اگر اینها اسیر میشدند و بچهها را میشناختند آن وقت میآمدند به من فشار میآوردند تا از احساس پدری من سواستفاده کنند و از من امتیاز بگیرند و من هم امتیاز بده نبودم.
اگر یادتان باشد مقام معظم رهبری در خطبه نمازجمعه 29 خرداد 88 به سران فتنه نیز گفت: شما خیال نکنید من امتیاز بده به کسی هستم بروید از راه قانونی کار خودتان را پیگیری بکنید.
انتهای پیام/