ساز و برگ فرهنگی سیاست جهانشمول
خبرگزاری تسنیم: گواه بر آن است که ایران قصد دارد در جایگاه یک قدرت جهانی قرار بگیرد و عمل کند، و یک قدرت جهانی نمیتواند در انزوا و منفعل، یک قدرت جهانشمول باشد، و نکته مهم در این سیاست جهان شمول آن است که بیشتر از جنس نرم است تا سخت.
به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از روزنامه رسالت آمده است: تز اول برداشت من این است که نامه متفاوت آیت الله سید علی حسینی خامنهای، مقام معظم رهبری، خطاب به «جوانان اروپا و آمریکای شمالی»، در کنار تدابیر متمایز دیگر، یعنی «سیاست نرمش قهرمانانه»، و استراتژی «سیاست عمومی» (Public Policy) که در دو دولت اخیر به دو شکل متفاوت اما متمم در حال پی گیری است، گواه بر آن است که ایران قصد دارد در جایگاه یک قدرت جهانی قرار بگیرد و عمل کند، و یک قدرت جهانی نمیتواند در انزوا و منفعل، یک قدرت جهانشمول باشد، و نکته مهم در این سیاست جهان شمول آن است که بیشتر از جنس نرم است تا سخت.
تز دوم
آگاهی پراکنی از این تدبیر و سیاست بلند مدت لازم است، چرا که ابزار اصلی برای این حضور جهانی نه اقتصادی است و نه نظامی و نه از سنخ نفوذ سیاسی، بلکه از جنس فرهنگی است، و خصوصاً این سنخ از عمل جهانی بدون فرمول همیشگی موفقیت جمهوری اسلامی ایران، یعنی «مردم همیشه در صحنه» تحقق نمییابد.
تز سوم
مردم و نخبگان و بویژه نخبگان فرهنگی این کشور باید بدانند که در چه موقعیت خطیری هستند و «هر کس، در هر جایی قرار دارد، باید کار خود را درست انجام دهد»؛ همان طور که آیت ا... سید علی حسینی خامنهای، مقام معظم رهبری، مکرراً و در موقعیتهای مختلف خصوصاً در رویدادهای حساس هشتاد و هشت، فرمول روزآمد حضور در صحنه را چنین بیان
داشته اند: «هر کس، در هر جایی قرار دارد، کار خود را درست انجام دهد». مهم، تکرار: «هر کس، در هر جایی قرار دارد، کار خود را درست انجام دهد».
تز چهارم
و اما محتوای نامه، متمرکز بر سنخی از «تحدی» است که در آن از مخاطبان خواسته میشود تا مستقیماً با واقعیت روبرو شوند.
ایشان، «حوادث اخیر در فرانسه و وقایع مشابه در برخی دیگر از کشورهای غربی» را در کنار «تاریخ اروپا و آمریکا» قرار دادند که «از برده داری شرمسار است، از دوره استعمار سرافکنده است، از ستم بر رنگین پوستان و غیر مسیحیان خجل است»؛ تاریخی که محققین و مورخین خود آنها «از خونریزیهایی که به نام مذهب بین کاتولیک و پروتستان یا به اسم ملیت و قومیت در جنگهای اول و دوم جهانی صورت گرفته، عمیقاً ابراز سرافکندگی میکنند». پس، نمیتوان وقوع این اتفاقات را مشعر بر ذات نا مساعد اسلام دانست، همان طور که آن رویدادها را نمیتوان حاکی ذات خراب انسان و ملیت و مذهب اروپایی و آمریکایی شمرد.
ایشان، ضمن برقراری تمایز میان «جوانان»، «پدران و مادران»، «سیاستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران»، منحصراً «جوانان» را هدف خطاب خویش قرار دادند. ایشان با تدارک تعبیر «the disintegration of the Soviet Union» حساب اسلام شرقی را از پیشینه خشونت بار اتحاد شوروی هم جدا کردند.
و بالاخره، ایشان با عبارت their own recruited terrorists as representatives of Islam، تروریستها را «تازه مزدوران» همان «ریاکاران / hypocrites» دانستند که نمیخواهند جوانان برداشت مستقیم و درستی از اسلام داشته باشند.
حال، و پس از برقراری تمایزها، در سه بند پایانی، مطلب چنین جمع بندی شده است: «من از شما میخواهم اجازه ندهید با چهره پردازیهای موهن و سخیف، بین شما و واقعیت، سد عاطفی و احساسی ایجاد کنند و امکان داوری بیطرفانه را از شما سلب نمایند. امروز که ابزارهای ارتباطاتی، مرزهای جغرافیایی را شکسته است، اجازه ندهید شما را در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور کنند.
«اگر چه هیچ کس به صورت فردی نمیتواند شکافهای ایجاد شده را پر کند، اما، هر یک از شما میتواند به قصد روشنگریِ خود و محیط پیرامونش، پلی از اندیشه و انصاف بر روی آن شکافها بسازد. این چالش از پیش طراحی شده بین اسلام و شما جوانان، اگر چه ناگوار است، اما، میتواند پرسشهای جدیدی را در ذهن کنجکاو و جستجوگر شما ایجاد کند. تلاش در جهت یافتن پاسخ این پرسشها، فرصت مغتنمی را برای کشف حقیقتهای نو پیش روی شما قرار میدهد.
«بنا بر این، این فرصت را برای فهم صحیح و درک بدون پیش داوری از اسلام از دست ندهید تا شاید به یمن مسئولیت پذیری شما در قبال حقیقت، آیندگان این برهه از تاریخ تعامل غرب با اسلام را با آزردگی کمتر و وجدانی آسوده تر به نگارش درآورند».
تز پنجم
سبک نامه، ویژه است؛ نامه، در جایی که بدواً انتظار نمیرفت، خاتمه یافته است. گمان میرفت که مرجع عالی قدر مسلمین، با «جوانان اروپا و آمریکای شمالی» با آوردن آیاتی از قرآن کریم یا براهینی مشعر به حقانیت کلام احتجاج کنند و بیان را ادامه دهند، ولی نامه تأمل و تصمیم را به مخاطبان واگذارده است. برآوردن اعتبار و تکانی در مخاطبان، و سپس، رهانیدن آنها در تأملات شخصی، «شاید ایمان آورند».
نکته آن است که سیاستمدار، برای تغییر دنیای پیرامون خود ابزارهای مختلفی در اختیار دارد؛ ولی تمایز سیاستمداران در تصمیمی است که در مورد ابزارهای تغییر اتخاذ میکنند.
سیاستمدار، گاه نیازمند آن است که «پدران و مادران»، «سیاستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران» را دگرگون کند. در این هنگام، دلیل و برهان میآورد، یا از نفوذ و اقتدار خود استفاده میکند. «پدران و مادران»، «سیاستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران»، برهان و تجربه اندوختهاند، و سیاستمدار، در خطاب با آنها دلیل میآورد، علم اقامه میکند، و فلسفه میورزد.
هستند سیاستمدارانی که در خطاب با جامعه خود، مدام دلیل و برهان میآورند، یا از اقتدار و قدرت و زور خود استفاده میکنند. این سیاستمداران، در سطح
متوسط الحال یا معلوم الحالی به سر میبرند.
این سیاستمداران، همانها هستند که ملتها یا تمدنها را به هزیمت کشیدهاند. ولی سیاستمداران بزرگ تاریخ، پیامبران ادیان ابراهیمی، یا حکیمانی که مجال سیاست ورزی یافتهاند، اصل خطاب خود را نه به سوی «پدران و مادران» و «سیاستمداران و دولتمردان» و «روشنفکران»، که دانش آموخته علم و فلسفه هستند یا زبان اقتدار و زور را خوب میفهمند، معطوف میدارند.
سیاستمداران بزرگ در طول تاریخ، «جوانان» را که هنوز علم و فلسفه نیاموختهاند و از این فضیلت برخوردارند که زبان اقتدار و زور را نمیفهمند، میدان اصلی کار بزرگ خویش در تغییر دنیا قرار میدهند، و با آنها با «ایمان به مثابه فلسفه عشق» سخن می گویند.
در بخش اعظم تاریخ، خطاب قرار دادن «پدران و مادران»، «سیاستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران» کم ثمر بوده است چرا که انرژی یک جامعه در نوجوانان و جوانان آن جامعه نهفته است. آنها هستند که نیروی پیشران اغلب جوامع تاریخ را میساختهاند، و تصمیم آنها بوده است که تاریخ جوامع را رقم میزده است؛ آنچه معمولاً جوانان را راه میبرد، علم و فلسفه یا اقتدار و زور نیست، بلکه «ایمان به مثابه فلسفه عشق» است.
تز ششم
«ایمان به مثابه فلسفه عشق» ...
تقابل ایمان با علم و فلسفه و اقتدار و زور، برای نخستین بار، جنبه تاریخی بودن زیست شخصی و اجتماعی انسان را گوشزد میکند. به عنوان مثال، یک نوجوان یا جوان از دروغ گفتن اجتناب میکند، نه به آن خاطر که دقیقاً میداند که دروغ چه مفهوم فلسفی و تجربی منفی به بار میآورد یا نه اینکه با پوست و استخوان خود دقیقاً از عقوبت دروغ گفتن با خبر است، بلکه او به خاطر عمق ایمان خویش به جذبه نبی و حکیم یا عمق عشق به مادری که وی را از دروغ نهی کرده است، دروغ نمیگوید.
«ایمان به مثابه فلسفه عشق»، همواره کارساز است، ولی در میان جوانان و نوجوانان کارسازتر است، و سیاستمدار حکیم که در پی ایجاد یک تغییر بزرگ و تاریخی است، نوجوانان و جوانان را با خود همراه میکند، و برای این همراهی باید «ایمان به مثابه فلسفه عشق» را در آنها برانگیزد.
تجربه جوانی چیست؟ تجربه جوانی بیش از هر چیز، تجربه «تصمیم» و خواستن است. «تصمیم» با این تجربه بنیادی همراه است: میخواهم، ولی نمیتوانم خواستن خود را بخواهم.
و سیاستمدار حکیم، بیش از همه، این حقیقت را درک میکند.
سیاستمدار حکیم، از آن رو که حکیم باید در درون، تجربه کنیم که منشأ خواستن چیست: «این منشأ و این توانایی تصمیم گرفتن را ما خود نمیتوانیم پدید آوریم».
سیاستمدار حکیم، که خوب در این پدیدار نظر میکند، به شهود و روشنی در مییابد که «تصمیم» و آزادی من از خودم نیست، بلکه به من از سوی «بخشایشگر» بخشوده شده است؛ از این رو، جوانان را به تأمل در هستی «بخشایشگر» فرا میخواند؛ از آنان میخواهد که از خود سئوال کنند و به آزادی انتخاب خود مغرور نگردند.
تنها در صورت التفات به هستی «بخشایشگر» است که آزادی به معنای واقعی کلمه استمرار خواهد یافت، چرا که حکمت به خوبی نشان میدهد که منشأ آزادی از هستی «بخشایشگر» است و او که منشأ آزادی را درک نمیکند، با خودمداری ریشههای آزادی را به خشکی میکشاند. سیاستمدار حکیم، دریافته است که غفلت از بخشایشگر و «از خود راضی بودن»، به سبب محدودیت ما آدمیان، چه آثار معکوسی میتواند پدید آورد.
آدمی از خود رهایی نمییابد و فراتر از خود نمیتواند رفت، مگر به یاری خداوند «بخشایشگر»، و بدون فرا رفتن از خود، «ایمان به مثابه عشق» برای آدمی دست نیافتنی خواهد شد.
پس، آزادی، اگر خوب در آن تأمل شود، مستلزم التفات به محضر «بخشایشگر» و «فروتنی» در پیشگاه اوست. سیاستمدار حکیم، به پیروان خود میفهماند که اگر چیزی را که از خدا میآید از آن خود بدانند، به تاریکی خودمداری فرو میافتند. پس، فروتنی و افتادگی، شرط حقیقی آزادی نیک و پایدار است.
حالا، به همت سیاستمدار حکیم، سه مفهوم راهنما برای جوانان به دست میآید که هر یک، دنیایی از انگیزههای والا برای تغییر دنیا به همراه دارد: «آزادی»، «بخشایشگر»، و «فروتنی». جوان با ایمان، اگر با سیاستمدار حکیم همراه شود، به این سه مفهوم گرانقدر دست مییابد که برای «تصمیم» به سوی کار نیک، توشه گرانقدری است، که مشابه آن با فلسفه و علم و اقتدار و زور، هرگز به دست نمیآید. سیاستمدار حکیم به چنین نیرویی برای اعمال تغییر در جهان نظر دارد.
جمعبندی
در یک جمع بندی، طرح کلی سیاستمدار حکیم برای تغییر دنیای او معلوم میشود؛ او، از میان سه قشر «جوانان» و «پدران و مادران» و «سیاستمداران و دولتمردان» و «روشنفکران»، نیروهای محرکه اصلی جامعه، همان «جوانان» را انتخاب میکند، و از «ظرفیت»های جوانان، «آزادی» را به گزین میسازد.
و سپس، به یاران جوان خود با این استدلال ساده که «آزاد نیستیم که آزاد باشیم»، میفهماند که این آزادی را «بخشایشگر»ی عطا فرموده است، و آنها را به فروتنی و حد نگهداری فرا میخواند، و به واسطه این تهذیب، آدمی از رستگاری و رهایی به معنی راستین برخوردار میگردد، و آماده میشود، که در اوج انرژی و جوانی، نقش تاریخ ساز خود را ایفا نماید.
نهایتاً، آنچه سیاستمدار حکیم، با این آموزش پر حوصله به دست میآورد، پیروی از فرمانهای الهی نه به عنوان ادای تکلیف، بلکه از روی عشق است. همین که آدمی به این مرحله میرسد از آزادی ناب بهره مند است، و چون دلش از «ایمان به مثابه فلسفه عشق» آکنده میگردد، کار نیک را به تمام و کمال به انجام میرساند.
انتهای پیام/