برای «تغییر» باید روشنفکر ایدئولوژیک ساخت
خبرگزاری تسنیم: گفت وگو با محمدمهدی عسگرپور سندی دیگر است بر اینکه باید در ابر روایت های سینمایی تجدیدنظر کنیم
خبرگزاری تسنیم: به مدت 2 سال نام محمد مهدی عسگرپور، کارگردان سینمای ایران با چیزی به نام جنجال و هیاهو گره خورده بود. منازعه تاریخی خانه سینما، یکی از جنجالی ترین اتفاقات تاریخ سینمای ایران در دوران ریاست او بر خانه سینما رقم خورد و برای مدتی طولانی نام او و گفت وگوهای او را بر صدر اتفاقات ژورنالیستی سینمای ایران نشاند.
سرنوشت این دوران خاص عسگرپور، نمایش خوبی برای بررسی سرنوشت سینما در این سالهاست. عسگرپور در این سالها ناخودآگاه در متن جریانی قرار گرفت که چیزی جز حاشیه و جنجال برای او باقی نگذاشت، سوءتفاهم های فراوانی پیرامون او به وجود آورد و نام عسگرپور را عملا با حاشیه هایی گره زد که چیزی از سینمای او باقی نگذاشت. درست شبیه وضعیت خود سینمای ایران.
سوءتفاهم های شکل گرفته پیرامون عسگرپور، به تدریج در حال کاهش است، عسگرپور همچنان سنگر خانه سینما را رها نکرده است، اما مدیرعامل خانه سینما به شدت منتقد فردگرایی دنیای مدرن است، از تفاسیر ایدئولوژیک از دین دفاع می کند و معتقد است تا زمانی که حکومت، فضایی برای پرورش روشنفکران ایدئولوژیک فراهم نکند تغییری رخ نخواهد داد.
گفت وگو با او سندی دیگر است بر اینکه باید در ابر روایت های سینمایی تجدیدنظر کنیم
تسنیم:آقای عسگرپور ما در دنیایی زندگی میکنیم که خیلی ها به صراحت اسم دوران پساایدئولوژیک را روی آن می گذارند دورانی که می گویند فرصت ایدئولوژی ها به پایان رسیده است و دیگر به جای صحبت از «تغییر دنیا» باید از «تغییر خود» حرف بزنیم. حوزه خصوصی انسان ها به شدت وسعت یافته است و آرمان های جمعی جایشان را به گزاره های عامی درباره خوشبختی داده اند. به موازات این تغییرات در دنیا، به نظر می رسد ردپای چنین تغییر عظیمی را در ایران هم می توانیم شناسایی کنیم و به همین ترتیب در بحث مربوط خودمان سینمای ایرانی. فیلم هایی که در اوایل انقلاب و دهه شصت ساخته می شود پر بود از آرمان های بزرگ ایدئولوژیک حالا تبدیل شده اند به فیلم هایی به شدت شخصی و در آرمانگرایانه ترین شکل توصیه هایی به یکسری از گزاره های اخلاقی عام.
من به شخصه معتقدم که این یک تغییر روند ایدئولوژیک است. یعنی ما از پایان دوره ایدئولوژی صحبت نمی کنیم از تغییر شکل ایدئولوژی صحبت می کنیم. این دوران پایان ایدئولوژی و این اصرار خاص بر حوزه خصوصی خودش یک ایدئولوژی بزرگ است که در جای خودش درباره آن صحبت می کنیم. اما برای شروع بحث دوست دارم نظر شما درباره این تغییر ایدئولوژی در سینمای ایران بدانیم.
عسگرپور: اولین نکته ای که باید به آن اشاره کنم این است گاهی اوقات قرینههای آن را در سینمای جهان مشخصا در سینمای امریکا و بخشهایی از اروپا جستوجو میکنیم. آنگاه ممکن است به بخشی از نظریهها دست پیدا کرده و آن را در ذهن خود دسته بندی کنیم. اما من سخت میتوانم آن قاعده کلی اتفاقی که در دنیا میافتد را با اتفاقاتی که در ایران میافتد پیوند بدهم.
ببینید ما وقتی در مورد سینمای ایران صحبت می کنیم اساسا با امور قطعی از این دست اصلا مواجه نیستیم یعنی آنقدر با متغیرهایی متفاوت مواجهیم که میتواند تمام معادلات از پیش تعیین شده ما را تغییر دهد و ما را طور دیگری تعریف بکند که اصلا نتوانیم از آن تئوری استخراج کنیم. اگر سینمای ما با یک جریان مشخص اقتصادی تعریف میشد که آنوقت میتوانست دسته بندی خود را هم داشته باشد، شاید آنوقت میتوانستیم به آنچیزی که شما گفتید نزدیک بشویم.
و البته همه اینها هم در شرایطی است که ما این مسیر طی شده غرب را تا حدی طی کرده باشیم که به نظرم جامعه ما آن مسیر را تا حدی طی نکرده است.
ما در برخی از زمینهها داریم مرتکب تجاربی میشویم که چیزی نزدیک به 60 سال پیش در جاهای دیگر دنیا آن مسیر طی شده است و البته در برخی از زمینههای دیگر تجربههای دیگری را کسب میکنیم که خیلی از جاهای دیگر دنیا آن را کسب نکردهاند و به همین علت ممکن است گاهی فریب بخوریم؛ یعنی توجه به این تجارب منحصر به فرد که فقط برای ما است به ما این حس را منتقل میکند که ما با همه دنیا متفاوت هستیم یا خیلی جلوتر هستیم درصورتی که در بخش قابل توجهی از زیست شهری و طبیعی ما مسیری است که آنها 60 سال پیش رفتهاند و آن را پشت سرگذاشته و به دوره جدیدی رسیدهاند ولی ما این مسیر را طی نکردهایم و چون طی نکردهایم سینمای ما هم این وضعیت را پیدا نکرده است.به نظرم اگر بحث را جزئی تر کنیم موفق تر خواهیم بود.
تسنیم: من فکر می کنم اگر بین ایدئولوژی و آرمان تفاوتی قائل شویم بتوانیم مشخص تر بحث کنیم، به این ترتیب که ایدئولوژی در وراقع راهنمای باید و نبایدهای رسیدن به یک آرمان است، ایدئولوژی تنها یک هدف کلی نیست یک دستورالعمل برای سعادت است. علاوه بر اینکه عموما با وجهی جمعی سروکار دارد. اگر از این منظر تفاوتی بین سینمای دهه 60 و 90 ایرانی قائل شویم بدون اینکه قصد ارزشیابی داشته باشیم، تفاوت عمده ای را مشاهده می کنیم. سینمای دهه 60 هم آرمان دارد، اما شخصی است و ایدئولوژیک نیست.
عسگرپور: وقتی شما از یک منظر کلی به جوامع مختلف اشاره میکنید، هرجا که قابلیت تفسیر جریان ایدئولوژیک وسیع بوده است، دایره آسیب پذیری اش هم افزایش پیدا کرده است. در واقع گسترهای که یک ایدئولوژی را تفسیر میکند میتواند پاشنه آشیل آن باشد. هرچه قدر آن ایدئولوژی تفسیرپذیرتر باشد آدمهایی که در این دایره قرار دارند را بیشتر از رمق میاندازد. همان طور که حافظ میگوید که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.... یعنی در مرحله اول ایدئولوژی آسان به نظر میآید، ما محفوظات خود را روی میز میگذاریم و به نظر هم میآید که این محفوظات اشتراکات زیادی هم دارند، اما به محض اینکه مسیر حرکت معین میشود و قرار میشود با مسیر درگیر بشویم، هرچه قدر قابلیت تفسیرپذیری بیشتری وجود داشته باشند،آدم ها زودتر از هم خسته می شوند و کم کم این اشتراکات کاهش می یابد. این اتفاق در جامعه ایرانی افتاده است. به همین دلیل است که در ابتدای انقلاب اسلامی دایره بزرگی داریم که خیلیها در آنجا میشوند اما به تدریج این دایره شکلهای دیگری به خود میگیرد. البته ما میتوانیم نام این حرکت را ریزش و رویش بگذاریم اما واقعیت این است که در مسیر حرکت ما هرچه قدر این تفسیرها زیادتر بشود باعث میشود که محفوظات مشترکمان کم شود. این اتفاق در سینمای ما هم میافتد. یعنی در دهه 60 نه تنها محفوظات سینماگران بلکه سایر اقشار جامعه هم به نظر میرسید که بالا است و همه هم راجع به چند جمله مشخص با هم اتفاق نظر داشتند اما در دهههای بعدی تعداد این محفوظات مشترک کم شد. اینکه چرا کم شد بحث گستردهای دارد اما اینکه چه باید کرد تا حدودی میشود به آن اشاره کرد.
ما همانطور که گفتم آمادگی ورود به عرصههای جدید را نداشتیم، علاوه بر اینکه نظریهپردازی ایدئولوژیک هم در جامعه انجام نشد. ما به خاطر سابقه فرهنگی که جامعه ایران دارد خودمان را فرهیخته، شاعر، اهل علم و فضل میدانیم اما واقعیت این است که با کمی گردش در جهان میبینیم که در حوزه نظریهپردازی کمبود داریم. نظریه پردازهای ایرانی وقتی به جامعه غرب میروند تقریبا دیگر دیده نمیشوند و در جامعه غربی بیشتر ایرانیهایی دیده میشوند که فکر اقتصادی دارند و حتی فیلمسازان ما هم موفق نیستند مگر اینکه به آنجا بروند و بازگردند اما اگر بخواهند در آنجا فیلمساز باشند باید در انتهای صف قرار بگیرند.
فکر میکنم بدلیل ضعف در حوزه نظریه پردازی در سه دهه گشته ماآمادگی ورود به عرصههای جدید را نداشتیم و با هر عرصه جدید که مواجه شدیم به جای جمع شدن، دچار ریزش و افتراق شدهایم که این دقیقا برعکس اتفاقی است که در غرب میافتد.
خیلی از فیلمسازان امروزشان با دهه 60 به شدت متفاوت است. ما برخی وقتها ساده سازی میکنیم و اسمش را چپ کردن آدمها میگذاریم مثلا میگوییم چند سفر خارجی رفته و برگشته اینگونه شده است ولی واقعیت است که این نیست. من علت پرسش شما را این تفسیرپذیری می دانم.
تسنیم: آقای عسگرپور به موازات این اتفاقات مسیر موازی دیگری هم در مسیر هنر و سینمای ایران می افتد. این پایان دوران ایدئولوژی منجر به توهم دیگری هم می شود، اینکه تصور می شود که دیگر هیچ چیزی مطلقا هیچ چیزی اعم از ایدئولوژی یا آرمان شایستگی و ارزش درافتادن با «زندگی» را ندارد. یک رویکرد بقاگرا که در منتهی الیه نگاه ایدئولوژیک قرار داد نهایتا به تقدیس زندگی ختم می شود. غافل از اینکه اینجا در واقع خود زندگی به دلیل نداشتن هیچ مازادی بی ارزش می شود و تبدیل به یک مراقبت کسل کننده دائمی می شود.
عسگرپور: این مسیری است که جوامع غربی چند دهه قبل رفتهاند و ما هر چند با اختلاف سلیقه و عقیده اما همان را پیش میرویم. در بخش عمدهای از جنگهایی که شکل گرفت یا استقلالهای پی در پی برخی از کشورها یا کشف قاره امریکا یک نگاه ایدئولوژیک واضح است، در رنسانس همین اتفاق میافتد و چرخشی که در آن مقطع تاریخی دنیا را من جمله برخی از روشنفکران ما در قبل از انقلاب را تحت تأثیر قرار داده است،به راحتی میتواند فرار از ایدئولوژی و فرار از دین لقب بگیرد.
در کشور ما این اتفاق و همین طور جهانی شدن سینما در مساله ای که اشاره می کنید، به شدت موثر بود. البته یعنی جهانی شدن سینما ممکن بد که منجر به محاسن زیادی برای کشور ما شود اما در هر صورت فیلمسازان ما در این مسیری که می گویید قرار گرفتند و البته مسیر ناگزیری هم هست. این مسیر البته عین فیلمهای آمریکایی و اروپایی نیست اما یک نقطه مشترک میتواند داشته باشد و آن این نکته است همین است که ایدئولوژی به هیچ وجه پاسخ گوی نیاز بشر امروز نیست بلکه آنچیزی که امروز نیاز ما تلقی میشود پرداختن به فردیت انسانها است. البته این در دین ما یک شکل خاص خودش را دارد کمااینکه در آموزههای دینی ما همیشه میگویند که از خودتان شروع کنید. از این لحاظ دین ما در این موضوع پیشگام است اما در جنبههای اجتماعی و سیاسی آن در دنیا تعبیر به اومانیزم میشود که برای خودش یک تفکر است.
تسنیم: من فکر می کنم که اتفاقا آموزه های دینی دقیقا برعکس این را می گویند، یعنی در دین وقتی حرف از نفس می شود حد نهایی آرمانی اش کشتن نفس است نه توجه صرف و خلاصه کردن همه چی در آن. اما در ایدئولوژی لیبرالیستی وقتی به نفس میرسیم میگوید باید همان را تقویت کنیم که آن اصل است.
عسگرپور: درست است. منظور من هم از گزاره «از خود شروع کردن» این است که طبق آموزه های دینی اگر میخواهیم خانواده و جامعه خوبی داشته باشیم باید از خود شروع کنید نه اینکه مسیر را تا خود ببندیم. این یک مفهوم دوست داشتنی و عام است و دین ما هم در این موضوع پیشگام است اما اینکه در حلقههای سیاسی و اجتماعی تبدیل به چه چیزی خواهد شد معلوم نیست. در غرب که امتحان خودش را پس داده و تبدیل به مکتب اومانیزم شده که اصالت را اساسا به انسان میدهد.
آنچیزی که در مراتب دینی دریافت میکنیم این است که یک شروع و یک عرصه پایانی در این دنیا وجود دارد. شروع آن از فرد است یعنی خداوند من را لایق این دانسته که به دنیا بیایم. درواقع اگر به لحاظ دینی بخواهیم بگوییم از روز الست ورود ما به این دنیا سوال شده است که تو مایلی به این دنیا بیایی؟ و ما هم پذیرفتهایم، یک عرصه نهایی هم وجود دارد که یدالله مع الجماعت است بنابراین من تمام تلاشم را باید بکنم تا به آن جماعت بپیوندم یعنی به یک حرکت جمعی ملحق شوم؛ اما در غرب در واقع یک انقطاع به وجود میآید یعنی چیزی به نام جماعت و یک چیزی هم به نام فردیت داریم که لزوما در یک مسیر قرار نمیگیرند بلکه عرصه جداگانهای هستند که ما میتوانیم هر کدام از آن ها را انتخاب کنیم البته میتوانیم در هر دو آنها باشیم اما به هرحال این دو طی یک مسیر به همدیگر وصل نمیشوند. اما آنچه در مبانی دینی ما وجود دارد این است که یک مسیر وجود دارد یعنی هرکدام از ما باید از یک خودسازی شروع کنیم تا به عرصه نهایی خود برسیم که این با آنچه شما گفتید متفاوت است.
تسنیم: از بحث منحرف نشویم، می گفتید که این مسیر تقدیس زندگی در سینمای ایران به دلیل جهانی شدن سینما و تاثیر ایدئولوژی زدایی که از عنصر رنسانس به وجود آمد بود.
بله،همان طور که گفتم بخشی از مسئله به ارتباط بین المللی سینمای ایران بر میگشت و بخشی هم به این بر میگشت که ما در معرض سینمای جها قرار گرفتیم یعنی انواع و اقسام فیلمهای غربی مثل سیل به سمت ما ورانه شد که البته این هم گریز ناپذیر بود. اما یک نقطه مفقوده در اینجا باقی میماند و آن هم اینکه ما چقدر آمادگی ورود به این مجموعه را داشتیم و چه قدر پای ایدئولوژی مان ایستادیم. من معتقدم ما چندان در این زمینه کار نکردهایم و مباحث ایدئولوژیک ما در کمترین شکلش معرفی شد و گاهی اوقات متاسفانه به شکلهای نامطلوب هم معرفی شد. چند شب پبش کانالهای تلویزیون را میگشتم تا ببینم که چه چیزی پخش میکند، دیدم که واقعا هیچ برنامهای که برای بیننده جذاب باشد پخش نمیکرد. بنابراین ما خود به خود بخش مهمی از امکانات خودمان را از دست دادهایم، چون ما زمینه آمادگی ورود به این عرصهها را در حوزههای مختلف نداشتیم.
تسنیم: آقای عسگرپور آن چیزی که معمولا شانه به شانه گزاره «پایان دوران ایدئولوژی» حرکت میکند، چیزی است به نام تکثرگرایی. چیزی که در جامعه روشنفکری ایرانی هم به شدت روی آن تاکید می شود. به همان ترتیب که پایان ایدئولوژی چیزی بیش از یک فریب نیست، مرز این تکثرگرایی و تساهل هم به نظرم فقط تا زمانی است که ما با یک «دیگری» واقعی طرف نباشیم. اکثر سینماگران ایرانی متعلق به طبقه اقتصادی و اجتماعی خاصی هستند و فکر می کنم اکثر مردم ایران برای جامعه سینمایی «دیگری» هستند و این همان نتیجه ای است که امروز در سینما می بینیم: مردم در سینما نیستند.
عسگرپور: من با بیشتر سینماگران آشنا هستم و به همین دلیل فکر میکنم این بحث شامل تعداد کمی از فیلمسازان میشود. اصلا هم لازم نیست که این تعاریفها در مورد آنچه اتفاق می افتد صادق باشد چون واقعا آن اتفاق عادی تر از این حرفها رخ میدهد. این چیزی که شما می گویید به سابقه روشنفکری در کشور برمی گردد.
در این 300 سال گذشته جریان روشنفکری آنقدر به بدی یاد شده که بار منفی پیدا کرده است درصورتی که به نظرم باید تحلیل درستی از آن شود. جریان روشنفکری شاخههای مختلفی دارد اما بخش قابل توجهی از آن تقریبا کاریکاتوری بود که در جاهای دیگر دنیا چه در غرب و چه در شرق در حال تجربه بود. ما در نقطه خاصی از دنیا هم از جهات مختلف جغرافیایی و فرهنگی قرار گرفتیم که از جهاتی شباهتمان مثلا از جهت نوع جهان بینی دینیمان به غرب بیشتر از شرق بود، و از جهت دیگر از جهت شرایط به شرقیها نزدیکتر هستیم بنابراین خود این ماجرا، قرار گرفتن در نوعی بشویم و نشویم است. ما از جایی که خودمان اثرگذار بودیم تبدیل به جامعهای تأثیرپذیر شدیم. جریان روشنفکری ما نیز همینطوری است یعنی در حوزه ادبیات و در سینما هم ما شاهد کاریکاتور آن اتفاقی است که در جاهای دیگر در دنیا اتفاق افتاده است.
تا اینجای کار مساله ای نیست، مساله ما در واقع اینجاست که حکومتی که برمبنای ایدئولوژی اسلامی شکل گرفته اس مسائل خود را پیدا میکند باید بتواند فضایی را ایجاد کند که افراد روشنفکر خاص خود را پرورش بدهد تا بتوانند به درستی در بستر مشخصی فعالیت کنند، تا وقتی این اتفاق نمی افتد طبیعتا تغییری هم در این وضع جامعه روشنفکری و این وضع سینما رخ نمی دهد. آنها که هستند و فعالیت می کنند و تا وقتی میدان خالی است از روشنفکران ایدئولوژیک، فقط آنهاد دیده می شوند.
تسنیم: آقای عسگرپور این بحث ایدئولوژیک بودن یا نبودن در مورد خود شما هم مطرح است. فکر می کنم قضاوت در مورد خود شما دقیقا هم وضعیت امروز سینمای ما هم مرتبط شوند. بخشی از جامعه روشنفکری شما را ایدئولوژیک می دانند و داخل خودشان راهتان نمی دهند و در مقابل بخشی از جامعه به شدت ایدئولوژیک ایرانی هم شما را ایدئولوژی زده می دانند و در دایره خودی ها حسابتان نمی کنند.
عسگرپور: واقعیت این است که این تعاریف بعضی وقتها واقعا گیجم کند؛ گاهی اوقات آنقدر گیج میشوم که فکر میکنم باید تعاریف را برای خودم سادهتر کنم و ساده ترش می شود این: من در کشور ایران به دنیا آمدهام و خدا خواسته است که مسلمان بشوم، بنابراین فکر میکنم باید از خودم شروع کنم و آدمی باشم مقید که اول در خودم و خانوادهام تاثیرم را بگذارم و بعد در اجتماع بزرگتر آن را پیاده کنم.
زندگی مرحلهای برای رسیدن به جایگاه ابدی ماست و این فلسفه حرکتی من است. خیلی دوست دارم که مطالبی را در رابطه با ایدئولوژی یا نگاه در رابطه با عصر جدید بخوانم اما اینکه خودم را در کجای آن پیدا کنم برایم بعضی وقتها سخت است، ما نسلی در سینما هستیم که ما را میشناسند یعنی مدل نگاه، حرف زدن و نوع زیست ما را میشناسند و واقعیت این است که اگر بخواهم سادهترش کنم باید بگویم اگر این جهانبینی را از خودم بگیرم دیگر معنایی برای وجودم متصور نیستم. خدا را هم شکر می کنم که ما دینی داریم که مباحث سیاسی، فرهنگی، جهادی و... را به وضوح روشن کرده است و هیچ چیز در آن مبهم نیست
تسنیم: آقای عسگرپور خیلی ها معتقدند که سینمای اجتماعی ایرانی،اساسا آنقدری از جامه امروز ایرانی دور است که هیج نسبت تاثیر و تاثری ای وجود ندارد.
عسگرپور: واقعیت این است که سینمای اجتماعی ما در شرایط خاصی قرار گرفته است.خیلی اوقات وقتی ما در مورد سینما بحثهای نظریه پردازانه ای میکنیم به سوالی میرسیم که شبیه بن بست است:" این سینما برگرفته از اجتماعی است که ما با آن مواجه هستیم یا خیر؟" از یک طرف سینماگران میتوانند ادعا کنند که ما با وقایعی مواجه هستیم که اگر به آن نزدیک بشویم بخش عمدهای از آن ممکن است خط قرمز تلقی بشود. این واقعیت تلخی است که اگر دوربین را به ماشین وصل کنیم و از میدان راه آهن تا تجریش را بگیریم شاید تلویزیون دو دقیقه آن را هم نتواند پخش کند، چون با یک وضعیت ظاهری خاص مواجه هستیم که این وضعیت ظاهری غیر قابل نمایش در رسانه ملی است .این تفاوت ظاهری جامعه با آنچیزی که در رسانه ملی میبینیم را میشود تسری داد، در سینما هم همین اتفاق در جریان است. این یک نگاه بلندنظرانه است که سینما بازتابی از جامعه باشد، اما سینمای ما به هزار و یک دلیل از آن فاصله گرفته است و الان بخش عمدهای از قابلیتهایش را از دست داده است. اما این ماجرای ساده ای نیست، این بحث ما را به فضایی انبوه از بحثهای اجرایی، عقیدتی، سیاسی، امنیتی، فرهنگی و... پرتاب میکند که چگونه شده سینما بخش مهمی از کارکردهای خودش را از دست داده است، همان سینمایی که در دهه شصت و بخشی از دهه هفتاد این کارکرد را داشت یعنی به عنوان جریانی که بتواند مرجعیت پیدا کند شناخته شده بود.
از طرف دیگر گروه های مختلفی هم هستند که به هزار و یک دلیل میخواهند مرجعیت را از سینما بگیرند. هر قوهای میخواهد بنابه دلایل مختلف سینما را ناتوان سازد و وقتی این عزم وجود داشته باشد که مرجعیت از سینما گرفته شود ما با همان وضعیتی روبه رو میشویم که الان در سینما وجود دارد، کافی است که شما به سینماگرانتان از طریق بودجه، سیاستگذاری و هزار ماجرای اجرایی دیگر بگویید که اساسا سینما مرجعیت ندارد. به نظر من بخش عمدهای از این ماجرا به این بر میگردد که تشخص از سینماگران ما دارد گرفته میشود. کافی است که تشخص به آنها داده بشود و خودشان را در آن موقعیت احساس بکنند آن وقت ماجرا خیلی فرق می کند.
بخش دیگر آن هم به نگاه استراتژیکی بر میگردد که معمولا در میان دولتمردان ما نیست، چند سال پیش دوستان اطلاعات ما را در رابطه با گلدکوئیست در جایی دعوت کردند تا تمام اطلاعات خود را با یک سری از فیلمسازان که مطرح کنند و از خواستند که در این رابطه کار کنیم. من به مسئولین آنجا گفتم شما چند سال زحمت کشیدید حالا ما برای اینکه ذهنمان در این رابطه باز شود سه سال زمان میخواهد و سه سال دیگر هم که بگذرد شما خواهید گفت که این دیگر از اولویت ما خارج شده است زمانش گذشته است. این یعنی چی؟ یعنی اینکه شما باید با یک نگاه استراتژیک سه سال پیش به ما می گفتید که این ماجرا در حال وقوع است.
ما عموما واکنشگرا هستیم یعنی تا یک اتفاقی میافتد همه یک بیانیهای می دهند و کاری می کنند. بخش عمدهای از وقت ما درگیر این مسائل است. من الان میخواهم از مسئولان کشور بپرسم که اگر من بخواهم فیلمی در رابطه با سه سال آینده کشورم بسازم شما میتوانید به من بگویید که سه سال بعد کشور ما چه شکلی دارد که بدانم چه کار کنم؟ تقریبا هیچ جوابی نمیتوانیم بگیریم چون کسی نمیتواند پاسخ آن را بدهد. مراکز مطالعات استراتژیک زیادی در کشور وجود دارد اما من که در قلب این ماجرا فعالیت میکنم یک خروجی مناسب نمی بینیم. جریان واکنشگرا قطعا انفعالی عمل خواهد کرد.
تسنیم:آقای عسگرپور اصولا یکی از ویژگی های فیلمساز و اصولا هنرمند در هر جامعه ای این است که چند قدم جلوتر از جامعه باشد. به خصوص در زمینه سینمای اجتماعی . ما موارد مختلفی در همین سینمای ایران هم داشته ایم که چند گام جلوتر از جامعه تحولات اجتماعی معاصر را رصد و بر مبنای آن فیلمسازی کرده است.
عسگرپور: این توقع به جایی است اما ما در وضعیتی قرار گرفتیم که تعداد فیلمسازانی که بتوانند این نوع کارکرد را داشته باشند زیاد نیستند. به خصوص نسل جوانی که وارد سینما شده اند، علیرغم احترامی که من برایشان قائل هستم و معتقدم برخی از آنها واقعا استعدادهای خوبی هستند اما باز حاصل آن عدم آمادگی تاریخی ما هستند یعنی آن عدم آمادگی اجتماعی که همه دچارش هستیم. آنها هم با همین فضا وارد عرصه جدید میشوند . نمیخواهم خیلی هم ناامیدانه نگاه کنم، اما برایم روشن نیست که با این ورودها چه اتفاقی در عرصه فرهنگ و سینمای ما خواهد افتاد چون وقتی بخشی از این فیلمها را میبینم آن حس مثبتی که دوست دارم از دیدن یک فیلم به من دست بدهد را پیدا نمیکنم؛ اگرچه ممکن است مدافع برخی از آنها باشم برای اینکه میتواند یک نقد اجتماعی بکند اما آن کارکردی که ممکن است در پایان من را به یک پالایش روحی برساند ندارد. البته یک نکته را باید درنظر بگیریم که در آمریکا 500 یا 600 فیلم ممکن است ساخته بشود که ما فقط تعدادی از آن را میبینیم و میشناسیم نسبت ما از جهت فیلمسازان، تولیداتمان، توقعمان از فیلمسازان و خروجی که دارند در نسبت با آنچه که در آنجا اتفاق میافتد، بد نیست.
انتهای پیام/