کار شاعر زخم‌پوشانی نیست


خبرگزاری تسنیم: عبدالجبار کاکایی گفت: نباید اجازه دهیم شاعران خودشان را به خواب بزنند و از مسائل روز اجتماعی غافل شوند. شاعر باید به عنوان وظیفه انقلابی، کرامت و شأن مردم را نشان دهد. شاعر کارش زخم‌پوشانی نیست باید زخم‌ها را برای درمان شدن نشان دهد.

به گزارش گروه "رسانه‌ها" خبرگزاری تسنیم، گفت‌وگو با عبدالجبار کاکایی، فرصت مغتنمی است تا با او محورهای گوناگونی محل بحث قرار گیرد. از میان همه آن محورهای متنوع، گفت‌وگوی حاضر در پی آن است تا مفاهیمی چون «شعر ارزشی»، «شعر انقلاب» و «شعر متعهد» را ریشه‌یابی و ردیابی کند. این‌سو و آن‌سو بسیار گفته شده است که ذات شعر با «تعهد» ناسازگار است. کاکایی از دو سو در کانون نقد بوده است: تجددگرایان او را به اعتبار تعهدش، از دایره شعر بیرون می‌کنند؛ سنت‌گرایان هم به عکس، عیار شعر او را از جهت التزام به ارزش‌ها ضعیف قلمداد می‌کنند.


این گفت‌وگو در حکم فرصتی بود تا او خود جایگاهش را در جغرافیای شعر امروز تبیین کند و نسبت خود و شعرش را با مفاهیم مهمی چون ارزش، تعهد و انقلاب برسنجد.

گویا شعر تعریف واحدی از نگاه بسیاری از شعرای معاصر کشور ما ندارد. حال شما اگر بخواهید شعر را در ایران معنی کنید، تعریف‌تان چیست؟

بله. تعاریف در حوزه شعر، مشترک نیستند. از این رو ابتدا باید بدانید که شعر را از منظر چه قشر و جماعتی، می‌خواهید تعریف کنید. مسلماً اگر من کاکایی بخواهم از شعر بگویم از قشر شاعران و ادبیاتی‌ها می‌گویم. اما در مجموع هر منظری برای خودش یک نگاهی هم به ادبیات دارد.


به عنوان مثال شعر از منظر کسانی که دغدغه‌های دینی و شریعت دارند، بیشتر پرداختن به مبانی اخلاق اسلامی و هر آن چیزی است که برای دین و دینداری مفید محسوب شود. حکما و اندیشمندان هم به شعر به عنوان ابزاری نگاه می‌کنند که بتوانند ایده‌ها و نظرات تفسیری و اعتقادی‌شان را بیان کنند، حتی بسیاری از آنها خیلی تمایل نداشتند که عنوان و برچسب شاعری به آنها بخورد و تمام سعی‌شان بر این بوده که منویات، کمالات و اندیشه‌های‌شان را در قالب اشعار بیان کنند. چه بسا حضرت مولانا هم می‌گفت: «چیزی بدتر از شعر پیش من نیست». خیلی از بزرگان ادبی مثل حافظ، خودشان اقدام به گردآوری اشعارشان نمی‌کردند، عطار هم در این باره با صراحت می‌گوید: «اگر چه شعر در حد کمال است، چو نیکو بنگری حیض‌الرجال است» که نشان می‌دهد در آن دوران، خیلی برای شعر و شاعر منزلت و جایگاهی قائل نبوده‌اند.


بخشی از جامعه هم با شعر مورخان پیوند خورده است، همان‌هایی که به قصد روایت تاریخ و حفظ حافظه مردم به سراغ وزن کلمات و جملات به صورت شعر می‌رفتند. شاهنامه‌نویسان، حیدرنویسان و حتی مذهبی‌نویسان تاریخی هم از جمله افرادی هستند که به سمت شعر و شاعری می‌رفتند و مقاصدشان را از این طریق ابراز می‌کردند.


حتی برخی از استادان صرف و نحو و یا عرفان تعلیمی هم به خاطر آموزش ساده‌تر دانشجویان‌شان از شعر استفاده می‌کردند که کتاب آموزشی «گلشن راز» محمود شبستری هم نمونه این نوع کتاب‌هاست و در آن مبحث عرفان به بیان شعر آموزش داده شده است. نمونه دیگر هم دفاتر گلستان و بوستان است که هرکدام در ابوابی سروده شده که هر باب یکی از مباحث اخلاقی را در برمی‌گیرد.


اما از نگاه جامعه سنتی ما، شعر جایگاهی ابزاری دارد. در گذشته به شعر نگاه مطلقی نشده است.


منظورتان از  جامعه سنتی و نگاه ابزاری، همان جامعه دهه‌ها و سده‌های گذشته است یا دوران‌معاصر؟


عصر معاصر. در این دوره افراد با نگاهی به فلسفه غرب که اتفاق‌های متفاوتی را برای‌مان به وجود آورده‌اند، بخصوص کسانی که با زبان انگلیسی و سایر زبان‌های دنیا آشنایی دارند، آثار نوتری را خلق کرده‌اند و به این مقوله نگاهی شعری و مافوق شعری داشته‌اند.


در بحث سینما اگر سینماگر بخواهد مباحث اخلاقی را نشان دهد، فاکتورهایی مثل گذشت و امثالهم را نشان می‌دهد تا بیننده مفهوم اخلاقی فیلم را دریابد. در مبحث شعر هم عناصری برای تفهیم و تعریف چنین قضایایی وجود دارد؟
دقیقاً. در شعر هم تعاریفی وجود داشته و دارد که آن هم هنر زبان‌آوری، فصاحت و بلاغت است که البته از همان زمان گذشته هم برخی با بداهه‌گویی‌ها زورآزمایی می‌کردند و با سرودن اشعاری نظیر مربع، بی‌نقطه، بی‌الف و... توان و قدرت شاعری‌شان را به رخ سایر شعرا می‌کشیدند که به نوعی بیشتر از آنکه برای‌شان یک کار جدی تلقی شود، تفنن محسوب می‌شد. اما امروزه این تفنن‌ها حالتی جدی به خود گرفته است.


  در واقع بیشتر از آنکه اشعار معنا‌دار باشند، موزون و زیبا بودند.


همین حالا، برخی از نظریه‌پردازان در کلاس‌های‌شان معتقدند که شعر باید روایت‌ها را بشکند و گزاره خبری نداشته باشد و اگر به نوعی شعر منتقل‌کننده هر گزینه خبری باشد به خودش خیانت کرده است. این نظرات به معنی آن است که شعر یعنی پرت و پلا گفتن! یعنی هیچگاه نگذارید که شعر با معنی تمام شود. اگر با معنی تمام شود شما آن جملات را برای شعر مصادره کرده‌اید و این مسأله به نفع شعر نیست!


از جدیدترین نظرات تا قدیمی‌ترین‌شان شعر به عنوان یک عنصر وجود داشته اما در جامعه ما شعر آنقدر در وجود مردم رسوخ کرده که به جرأت می‌توان گفت که ملت ما ملتی شاعرمسلک است و می‌توان فرض کرد که این جامعه شعر‌دوست، تصمیمات بزرگ و کلان اجتماعی‌‌اش متأثر از شعرش است. چه بسا همین شعر و سروده‌ها بود که دستگاه فطری عرفان را در کشور ما در شرایط متنوع تاریخی متحول کرد. آنچه در منطق عادی پذیرفته شده نبود مثل حواله کردن روزگار، سرنوشت و قضا و قدر که نمی‌شد غیر از زبان شعر آنها را بازگو کرد که این نشان‌دهنده معجزه شعر است.


در دوران سعدی و حافظ هم برخی دریافتند که بهترین راه تحمیل عقاید به ملت، مبارزه با شاعران بزرگ است به همین خاطر تصمیم گرفتند، بین شاعران نامدار فاصله بیندازند تا نگاه و عقاید ملت را نسبت به جهان عوض کنند.
نکاتی را گفتید  در خصوص تغییرات فکری و عقیدتی بود. در مورد تغییرات روحی هم شعر می‌تواند منشأ تحول باشد؟


دقیقاً. تاثیر گذاری شعر بر روح و روان برخی افراد به گونه ای است که گویا یک مشت قرص خورده و بی‌خیال دنیا و روزگار شده اند. ما ملتی هستیم که با شعر عجینیم، البته تأثیرات آن همیشه مثبت نیست ولی باز هم جزء لاینفک زندگی ما به حساب می‌آید. از این رو نقش شعر در نظام اجتماعی فعلی ما بسیار مؤثر است.


لابد همین تأثیرگذاری‌ها باعث شده که تقسیم‌بندی‌هایی مثل «خودی و غیر‌خودی»، «ارزشی و غیر‌ارزشی» و «مسلمان و دگر‌اندیش» را به شاعران اطلاق می‌کنند؟


اینها تعابیری بود که قبل از انقلاب شکل گرفت. در آن زمان اختلاف‌نظرهایی درباره جریان‌های سیاسی و مبارزات علیه رژیم پهلوی وجود داشت و مرکز صدور این القاب هم غالباً در زندان‌ها بود. در ظاهر گروه‌ها موضع یکسانی داشتند اما اختلاف‌ها باعث آن شده بود که برخی در گروه خودی‌ها و برخی هم در قالب غیرخودی‌ها قرار بگیرند و پس از انقلاب هم این جریان قوت گرفت و به صورت عیان‌تری به کار گرفته شد.


بعد از انقلاب هم این گروه‌های سیاسی به همین شیوه، سهم‌خواهی‌هایی از انقلاب کردند و این‌گونه بود که مسیرهای شاعران متفاوت شد. جمعی از شاعرانی هم که پیش از انقلاب به عنوان شاعران ستاره‌دار شناخته می‌شدند، بعد از انقلاب هم به جرگه شاعران انقلابی نپیوستند و اگر هم برخی از آنها تمایلی به پیوستن داشتند با برخوردهای افراط و تفریطی برخی از افراد انقلابی یا کنار رفتند یا کنار گذاشته شدند. به هرحال جوانان 26 – 25 ساله پایه‌گذار ادبیاتی به نام ادبیات انقلاب شدند که حالا همه آنها 50 و 60 سالگی را رد کرده‌اند.


پس فاکتورهای آن نقش بسزایی در شکل‌گیری صف‌بندی میان شاعران داشت؟


بله. این مرزبندی‌ها، کم کم بین گروه‌های خاص هم شکل گرفت و ادبیات انقلاب را هم دچار تقسیم‌بندی کرد که پس از آن شاعران ارزشی و غیر‌ارزشی پدیدار شدند. این اتفاقات هرچه بیشتر می‌شد، مرزبندی‌ها، رنگ بیشتری به‌خود می‌گرفت و گروه‌ها و اشخاص دچار تعریف جدیدی می‌شدند. به طوری که شاعران در این بازی القاب، یک‌شبه مهر خودی یا غیر‌خودی بر پیشانی‌شان حک می‌شد. «سعید بیابانکی»، شاعر معاصر درباره این مسأله شعری طنز سرود که گفتنش خالی از لطف نیست: «شب قبل از رئیس‌‌جمهوری، بود فاضل، سهیل محمودی، بعد از رئیس‌جمهوری، شد‌ اراذل، سهیل محمودی!»


چه‌بسا که در دل جریانات سیاسی هم سلایق متفاوتی وجود داشت. خط اولی که شکل گرفت، شاعران پیرو خط امام بودند و بعد از آن هم خط روحانیت به وجود آمد. سپس پیرو همان بحثی که در خصوص دامن زدن به این جریانات مطرح کردم، شاعران به دو حلقه اصولگرایی و اصلاح‌طلبی تبدیل شدند.


به اعتقاد من، در حال حاضر به شاعری که مردم را نمی‌بیند و مسائل ارزشمند، اخلاقیات و موارد مرتبط با انسانیت را از کلامش حذف کرده و تبدیل به مهره‌ای شده که بیانیه‌ها را تبدیل به شعر می‌کند، مصداق کسی است که به آن شاعر دولتی اطلاق می‌شود. من زمانی خودم با تعبیر و واژه شاعر دولتی مخالف بودم چون انقلاب چیزی دولتی نبود که بخواهد شاعرانش دولتی شوند. همین طور جنگ به اعتقاد من بزرگتر از آن است که بسیاری نهادها و ارگان‌ها خودشان را متولی‌اش بدانند. 99 درصد انقلاب برای مردم بود بنابراین بحث دولتی بودن خیلی معنا نمی‌دهد. امروزه شاعر دولتی فقط خودش را ملزم به انجام مأموریت‌های واصله از سوی رؤسا می‌داند و هر خبر و گزارشی ، اگر به صورت کاری باشد، شعرش را می‌سراید، حتی در مباحث خارجی سیاست‌های جناح مطلوبش اهمیت دارد و در مباحث داخلی اوضاع امنیتی مدنظر گروهش و این متأسفانه ویژگی‌های کسی است که عنوان شاعر خودی را از آن خود می‌کند.


پس معتقدید که شاعر متعهد و معتقد در هر شرایطی باید با سیاست و جامعه همراه باشد و مسائل، مشکلات و معضلات سیاسی و اجتماعی را در جهت منافع مردم در نظر بگیرد؟


عملاً و به‌طور طبیعی شاعر نمی‌تواند در خصوص مباحث مهم و تأثیرگذاری مثل سیاست و اجتماع بدون نظر باشد. ضمن اینکه به اعتقاد من نگاه انسانی، بالاتر از نگاه سیاسی است. به هرحال در مقابل خدا باید شأن انسان هم در نظر گرفته شود و این، حداقل کاری است که یک شاعر متعهد می‌تواند انجام دهد. کرامت انسان و قدسیت خدا دو رکن اصلی و اساسی سروده‌های هر شاعر معتقدی می‌تواند باشد و بهره‌مندی از این دو شاخصه به صورت توأمان می‌تواند کاری شایسته را شکل دهد.


جامعه ما وقتی مشکلات و معضلاتی دارد که همه مردم با آن آشنا هستند، باید مردم را دید و افراد جامعه حداقل انتظاری که از شاعران خود دارند آن است که در سروده‌هایشان مردم را در نظر داشته باشند. در این هشت سال دولت نهم و دهم اتفاقاتی افتاد که مردم در فشار بسیار بد اقتصادی قرار گرفتند و کسی هم مسئولیت آن را نپذیرفت و اگر شاعران و هنرمندان هم بخواهند خودشان را از این حوادث دور کنند که دیگر نام آن را شاعر و هنرمند نمی‌توان گذاشت.


برخلاف برخی از هم صنفی‌هایتان بر این باورید که شاعر باید بدون هیچ هراسی، شعرش را در مسیر حل مشکلات جامعه، مطرح کند؟


اصلا چنین مباحثی، از اهم وظایف ادبیات و شعر محسوب می‌شود. یک زمانی در دهه 60  ادبیات به سمت عدالت اجتماعی کشیده شد اما عدالت اجتماعی فقط در حد وعده‌ای باقی ماند و هیچ گاه هم به صورت کامل و بدون نقیصه، تحقق پیدا نکرد. آن زمان حوزه‌های مختلف فرهنگ و هنر شروع به انتقاد و تولید آثار انتقادی مثل ساخت فیلم «عروسی خوبان» و سروده‌ای از قزوه، کردند که با حال و هوای آن دوران بسیار متناسب بود. حتی خاطرم هست که مرحوم حسن حسینی قصیده معروف «مرداب‌ها و آب‌ها» را سرود: «کم کم، کمیت بالا گرفته جای ارزش‌های ما را عرضه کالا گرفته، احترام یاعلی در ذهن بازوها شکست، دست مرد خسته شد پای ترازوها شکست.» به نظرم این اثر یک مانیفست بود و برای عدالت اجتماعی یک شعر مادر محسوب می‌شد.


با توجه به نظرات شما در جملات پیشین - تأثیرگذاری شعر - آیا می‌توان با قاطعیت گفت که کارهای انتقادی ادوار گذشته، آنقدر تأثیرگذار بوده که بعد از آن بسیاری از مشکلات‌مان حل شده است؟ آیا فاصله طبقاتی که در دهه پنجاه و شصت که موجی از انتقادات را به وجود آورده بود، حل شد؟ آیا معتقدید که شاعران امروزه به وظایف‌شان همان‌طور که شما معتقدید، می‌پردازند؟


شاید به‌طور کامل حل نشده باشد اما شاعر در هر شرایطی حتی در زمان تحقق نیافتن خواسته‌ها و نرسیدن به ایده‌آل‌ها باید واکنش نشان دهد. اما بواقع امروزه واکنشی از شاعران حال حاضر کشور نمی‌بینید و باید این سؤال را مطرح کرد که اصلاً کسی از عدالت اجتماعی صحبتی می‌کند؟! چراکه سکوت مطلق اغلب شعرا را فرا گرفته و در واقع اگر گاهی هم صدایی شنیده می‌شود، بیشتر صدای شعر طنز است.


شما بر این باورید که هرگاه شاعران غیرطنز، نتوانند حرف‌های‌شان را درباره مشکلات اجتماعی و سیاسی بزنند، اشعار طنز سروده می‌شود؟ در این فرآیند شاعران خودی معاصر می‌توانند نقشی داشته باشند؟


به‌طور قطع. حتی اشعار طنزمان هم اگر در خصوص یک مبحثی زیاده‌روی کنند، با کارت زرد مواجه می‌شوند که خیلی وارد مباحثی که نباید، نشوند. شاعران خودی هم اصلاً تمایلی به دیدن مسائل و مشکلات جامعه ندارند. باید بدانیم که در هر جامعه آزاد، مردم مطالباتی از ادبا و شعرای‌شان دارند و طرف‌های درخواست هم باید به خاطر مردم پاسخگو باشند. چشم بستن به واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی از سوی شاعران توجیه است. دقیقاً مثل شاعران پرشوری که بعد از کودتای 28 مرداد به یکباره وارد فضای انفعالی شدند و سرشان را داخل لاکشان کردند. این سکوت و خواب‌آلودگی به هیچ وجه موجه نیست.


شاید این شاعران ساکت، اصلاً مشکلات جامعه را مثلاً در بحث اقتصادی نمی‌دانند.


اغلب همکاران ما که از طبقه اشراف و مرفه هم نبوده و نیستند که بگوییم با این مسائل و مشکلات بیگانه‌اند و فقر را حس نکرده‌اند. بسیاری از شعرای ما زندگی متوسط و روبه پایینی را تجربه کرده‌اند. اما ظاهراً فعلاً صلاحی در دیدن مشکلات و سرودن اشعار به نفع مردم نمی‌بینند.


شاید یک شاعر تمایلی به شرکت یا حضور در مسائل سیاسی یا اجتماعی نداشته باشد و بر این باور باشد که شعر و شاعری در محدوده هنر و لطافت معنی می‌شود. تکلیف این دسته از شاعران چیست؟


شاعر باید همواره نگاه انسانی داشته باشد. در حال حاضر ما در دوره‌ای هستیم که شعرا باید تکلیف‌شان را مشخص کنند. ممکن است یک شاعر بگوید، من یک شاعر سیاسی‌ام و همه کارهایم را به نفع یک جناح و یک مجموعه حزبی یا در مخالفت با گروهی می‌سرایم که تکلیفش مشخص است اما برای من شعر ابزار مبارزه نیست. برای من شعر یک حقیقت انسانی است. من به جهان نگاه دراماتیک دارم و فضای جهانشمول بودن را در کارهایم دوست دارم. البته ممکن است که در شعرم پیامدهایی از مبارزه وجود داشته باشد اما آثارم را ابزار نمی‌کنم.


شما به محتوا و مفهوم شعرهای «بوی سیب» و «کبوتر» توجه کنید تا دریابید که نگاهم چیست. ممکن است یک نگاهی هم وجود داشته باشد که مادران تن بچه‌های‌شان را به طرف دشمن بیندازند و بگویند که من جوانم را نثار انقلاب و اعتقادم کردم اما من نگاهم این بوده که مادری که فرزندش را قطعه قطعه می‌بیند، جگرش می‌سوزد و این طبیعت و نگاه انسانی است از این روست که در همان ترانه «بوی سیب»، گفتم: «آی مادرای مهربون‌، بچه‌هاتون بچه‌هاتون، دسته گلایی‌ که دادین، به جبهه‌ها‌ فرستادین، حالا با تابوت اومدن با بوی باروت اومدن، سرندارن پاندارن، تاب تماشا ندارن ، مادرا از خدا می‌خوان با گریه و دعا می‌خوان، تابوتاشون و باز کنن  بچه‌هاشونُ ناز کنن.» بواقع این نگاه انسانی را هیچگاه نمی‌توان نادیده گرفت. البته برخی از دوستان یا این واقعیات را ندیدند یا دیدند و خودشان را به ندیدن زدند!


شما چطور؟ در خلوت‌تان فکر می‌کنید از جمله شاعرانی بودید که مصلحت را در ندیدن و سکوت دیده‌اید یا در دیدن وسرودن؟


من که سرودم و باز هم می‌سرایم. هیچ گاه هم خودم را به ندیدن و نشنیدن نزده‌ام و هیچ گاه هم نمی‌توانم در جهت خلاف منافع ملتم گام بردارم. از سال‌ها پیش هم انتقاد کردم چون احساس کردم که در مسیر انقلاب و کشورم گام برمی‌دارم. در واقع هویت، شور و تحرکم را از انقلاب گرفته‌ام و این حرکاتم را بخشی از وظایفم می‌دانم. به هرحال بابت این حرکت‌ها و دیدن‌ها و سرودن‌ها، هزینه‌هایی هم پرداخت کرده‌ام و یقینا باز هم پرداخت خواهم کرد. کارنامه من مشخص است 20 – 15 جلد کتاب نوشتم. سی - چهل درصد از کارهایم مربوط به عرصه جنگ و دفاع مقدس است و از ابتدای کارم در حوزه شعر از جنگ و حوزه آن دفاع کرده‌ام و به زعم خودم یک نگاه انسانی به این قضیه دارم. من سال 65 وقتی همه در حال سرودن اشعار تند و تیز بودند، در شعرم گفتم: «نان هنوز هست. جسم‌تان هنوز سالم است روی ساحل‌تان...» «چشم‌هایتان که بی‌دریغ می‌گریید مثل آفتاب درخشان هنوز هست؟» کسی که در آثارش چنین سؤالاتی را مطرح می‌کند، یعنی به آینه بغل ماشین‌اش هم توجه دارد. من فکر می‌کنم همه شاعران انقلاب باید قدری بیشتر به آینه بغل‌های خودرویی که سوارش هستند، توجه می‌کردند. بسیاری از شاعران بدون در نظر گرفتن تراز آدم‌ها فقط به فکر نگاه به سمت جلو هستند.


بدون هیچ هراسی؟


هراس از چه؟! به نظر من ارزش‌های والای انقلاب با ارزش‌تر از تریبون‌های ویترینی است که برخی با سکوت‌شان به دنبالش هستند. اصلاً برای رسیدن به این تریبون‌ها، شروطی لازم است که بخش عمده آن هم این است که باید در یک محدوده‌ای کار کنی و طبق یک مأموریتی شعر بگویی و... اما من در جهت منافع کشور و انقلاب اسلامی تصمیمم را گرفته‌ام. بنابراین چندسالی است که پشت این تریبون‌ها نرفته‌ام. البته افراد ذیربط هم تمایلی به حضور من ندارند چون من بروم نگاه و اشعارم هست و چون نمی‌توانم سکوت کنم خیلی به نفع برخی دوستان نیست.


در طول این سال‌ها و بخصوص در دولت قبل، این تصمیم‌‌گیری، تأثیری در روند زندگی‌تان هم داشته؟


به‌طور قطع من انزوای 7 – 8 ساله‌ای را تحمل کرده‌ام. بسیاری از جلسات، سخنرانی‌ها، نشست‌ها و جلسات شعرخوانی‌های من لغو شده تا به اصطلاح با من برخورد شود. آنها معتقد بودند که حرف‌ها و اشعار من یأس‌آور است و دیگر رنگ و بوی یک جوان انقلابی را نمی‌دهد. این در حالی است که من خودم را کاملاً در مسیر نظام و انقلاب می‌بینم.


اما در واقعیت کمتر کسی دیده که صحبت‌های ناامید و مأیوس‌کننده از شما شنیده شود.


چون من هنوز هم امید دارم و حرف‌هایم را در راستای همین امیدها می‌زنم. اگر امید نداشتم می‌رفتم مثل خیلی‌ها یا گوشه‌ای می‌نشستم یا در جایی از دنیا سکوت می‌کردم. اصلی‌ترین مسأله‌ای هم که من را در تصمیمم راسخ‌تر کرده، آن است که هنوز هم معتقدم که من هم هرچند ناچیز اما یکی از سازندگان انقلاب اسلامی بوده‌ام. وظیفه‌مان هم آن است که از آن دفاع کنیم و نگذاریم در ذهن نسل بعد خاطره بدی از ما و امثال ما شکل بگیرد. از این رو به دنبال ارتباطم و دوست دارم از همه ظرفیتم در این راه استفاده کنم.


در دوره‌ای هم که دبیر یکی از ادوار جشنواره فجر بودید. به با‌هم بودن فارغ از گروه‌ها و جناح‌ها توجه بسیاری کردید. هدفتان از این رویکرد چه بود؟


دوره هشتم جشنواره آخرین مسئولیتی بود که داشتم. در آنجا شعار «چندصدایی» را برگزیدم و آن را به عنوان لوگوی جشنواره به کار بردم. در همین راستا صداهای متعدد و مختلف از گروه‌های چپ و راست را دعوت کردم تا برای نخستین‌بار در یک مراسم دولتی از همه صداها استفاده شود که به نظرم می‌توانست بار مثبتی در بحث عدالت اجتماعی در بر داشته باشد، حتی برخی از دوستانی که سایه فضای امنیتی بر سرشان بود با آرامش بیشتری می‌توانستند کارشان را انجام دهند. البته فکر می‌کردم که فقط در حوزه فرهنگی و هنری می‌توان همه آثار و صداها را در کنار هم قرار داد، چون در حوزه سیاسی که بعید است، طرف‌ها قدرت را به هم تعارف کنند. اما برخی رسانه‌ها و اشخاص نشان دادند که در همین حوزه فرهنگ و هنر هم ظرفیت کنار هم بودن را ندارند و شاهد بودید که چند نشریه و خبرگزاری چه واکنش‌هایی را بروز دادند و مانع تحقق این اتفاق خوب بودند. حتی برخی از دوستان و همکاران که موافق این چندصدایی بودند وقتی با این هجمه‌ها مواجه شدند پا پس کشیدند و گفتند بهتر است وارد این مقوله نشویم.


  منشاء قبول نداشتن شاعران و اشعارشان هم به حضور افراد در جناح‌های سیاسی و شکل‌گیری شاعران خودی و غیرخودی دارد؟ قطعاً شما هم شنیده‌اید که برخی همکاران‌تان وقتی با شعری از شاعران جناح مقابل روبه‌رو می‌شوند. به صراحت می‌گویند که اینکه شعر نیست... !


این مبحث تنها در خصوص شعر و شاعری نیست. دو پزشک هم یکدیگر را قبول ندارند. این یک عادت فرهنگی است که افراد تمایل دارند برای مستحکم کردن جایگاه خودشان دیگری را نابود کنند یا زیر سؤال ببرند. جامعه هرچقدر باسوادتر شود قطعاً کمتر شاهد چنین مسائلی هستیم. با این حال کسی نمی‌تواند بگوید فلانی شاعر نیست اما می‌تواند نوشته‌ای را که شعر نام گرفته مورد نقد قرار دهد. «فردوسی» هم «دقیقی» را نقد می‌کرد و «نظامی» هم در حیطه نقد پسرش را زیر سؤال می‌برد و می‌گفت به فکر شعر نباش چون پدرت در این حوزه کار را تمام کرده است. حتی بسیاری از شاعران بزرگ ایران‌زمین با وجود نفسی که داشتند، خودشان را برتر و بالاتر از سایر شعرا می‌دانستند و این امر، یک مسأله تاریخی در حوزه شعر است.


با شرایط حاضر در حوزه شعر و ادبیات، فکر می‌کنید شعرا باید در کدام مسیر گام بردارند؟


نباید اجازه دهیم شاعران خودشان را به خواب بزنند و از مسائل روز اجتماعی غافل شوند. شاعر باید به عنوان وظیفه انقلابی، کرامت و شأن مردم را نشان دهد. شاعر کارش زخم‌پوشانی نیست باید زخم‌ها را برای درمان شدن نشان دهد.

منبع: ایران

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه سایر رسانه ها