سه تز در تحلیل نظری پروژه ”همدلی“ و ”همزبانی“
خبرگزاری تسنیم:سطح خشونت بالای گفتاری و رفتاری میان سیاستمداران و فعالان سیاسی ما، پس از ولادت تیپ «روزنامهنگار» در عصر اصلاحات، وارد فاز جدیدی شد، و به شیوه گفتاری و سپس رفتاری اغلب مردم در طبقه متوسط شهری تبدیل گردید.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، حامد حاجی حیدری در یادداشتی اختصاصی برای تسنیم به تحلیل نظری پروژه «همدلی» و « هم زبانی» پرداخته است.
░▒▓ تز اول: تأسیس پروژه ابتدا ”همزبانی“ و سپس ”همدلی“
«همدلی» و «همزبانی»، طرح فکری نبوغ آمیز نابغه ادب و حکمت فارسی، «ایرانی زیرک مسلمان»، مولانا جلال الدین محمد بلخی است، که درود و رحمت خداوند بر او باد.
حکایت از این قرار بود که وقتی سراپرده و بارگاه حضرت سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام را بر پا کردند، همهی مرغان و پرندگان برای عرض خدمت از هم سبقت میگرفتند و موج میزدند؛ بسیار موج میزدند؛ بسیار....
چون سلیمان را سراپرده زدند جمله مرغانش به خدمت آمدند
همزبان و محرم خود یافتند پیش او یک یک بجان بشتافتند
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک با سلیمان گشته افصح من اخیک
همزبانی خویشی و پیوندی است مرد با نامحرمان چون بندی است
نکته نخست این که، این پیشی گرفتن برای خدمت، نه از ره چاپلوسی و تملق نزد سلیمان نبی، بلکه به این مقصود بود که این مرغان، سلیمان را همزبان و محرم خود یافتند، و چه سعادت بزرگی است که ما همزبان و محرمی برای حرفهای دل خویش بیابیم، بویژه اگر مردم نزد دولتمردان، و دولتمردان نزد مردم چنین همزبانهایی بیابند.
و نکته دوم این که منظور از این همزبانی، «همزبانی گفتار» نیست، بلکه منظور از همزبانی، همانا فهم حرفهای یکدیگر و درک اندیشه و باورهای هم است، بدون تحقیر، بدون سرزنش، بدون تمسخر، و بدون پردهدری.
به همین خاطر، هم مرغان که در این جا کنایه از افرادی است که گرد پیر «روحانی» جهاندیده و درد آشنایی جمع میشوند، از این که کسی را یافتهاند که حرف دل آنان را میفهمد، با دل و جان، خدمتش میرسیدند.
اصل دلبستگی مردمان به بزرگان، البته نه به هر کس، لزوماً همین همزبانی و همدلی ما با گفتههایی است که از دل آنان بر آمده و دنبال همدلی میگردد و بر دل ما مینشیند که چون او مینگریم، ولی، در میان خیل میلیونها انسان گم بودیم.
انسانها از این حیث، مثل رگههایی هستند که پراکندهاند، ولی، نفحاتی، افراد همدل را کنار هم قرار میدهد. اینجاست که مولانا میفرماید یک ترک و هندو، با این همه فاصله، با همدلی که روحشان و قلبشان و تعلقاتشان بسیار آنها را به هم نزدیک میکند:
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس، زبان محرمی خود دیگر است همدلی از همزبانی بهـتر است
مولانا نکتهی دیگری را که در این موضوع اضافه میکند، مسألهی «محرمیت» است به این معنا که اصولاً معنای واقعی محرم بودن، حقیقتاً همین همدلی است! کسی که همدل است، محرم است، و دیگران، حقیقتاً نامحرماند، چرا که، حس بیگانگیشان برای ما آزار دهنده است، حتی، اگر خویش خونی باشند!
نکتهی دیگری که مولانا درس میدهد، این که اول همزبانی باید، بعد همدلی و وقتی همدلی کاملتر شد روحها آن قدر به هم نزدیک میشوند که هزاران راه ارتباطی دیگر غیر زبان و ایما و اشاره و نوشتهها که معمولاً، راه بستگی بین انسانهاست بین دو انسان همدل ظهور مییابند که تنها همانان میفهمند و ارتباطشان با هم قویتر میشود.
هر کس زبان الهی را دانست و ادراک کرد، همدلی با خلق خدا برایش حاصل میشود و هر کس چون پیامبران به این درجه از همدلی رسید، راههای ارتباطیاش با خلق خداوند از گفتار و نوشتار و ایما و اشارههای معمول عبور میکند، و راههایی ترجمان دل او با خلق میشود که باید ادراک کرد تا فهمید، و البته، این راهها برای کسانی که نمیتوانند درک کنند، نامفهوم است؛ و به همین خاطر هم نامحرماند!
░▒▓ تز اصلی: و اکنون، سیاست «ظرفیت مثبت»...
محرمیت، فهم حرفهای یکدیگر و درک اندیشه و باورهای هم، بدون تحقیر، بدون سرزنش، بدون تمسخر، و بدون پردهدری، به قدری کم رنگ شده، که رهبر خلق را به هوش دار در مورد «همزبانی» و «همدلی» فراخوانده است. بله، اگر بود و به قدر کافی بود، که نیازی به شعار سال نداشت. نیست، و خیلی هم نیست، و از حد هم کهتر شده است.
ریشه این وضع کجاست؟
سطح خشونت بالای گفتاری و رفتاری میان سیاستمداران و فعالان سیاسی ما، پس از ولادت تیپ «روزنامهنگار» در عصر اصلاحات، وارد فاز جدیدی شد، و به شیوه گفتاری و سپس رفتاری اغلب مردم در طبقه متوسط شهری تبدیل گردید. اکنون دیگر، برخی منتظرند تا از یک سخنرانی رئیس جمهور، از یک مصاحبه وزیر یا مشاور ویژه، از یک نطق نماینده مجلس، از یک یادداشت روزنامهنگار، موجی از ناآرامی و ناراحتی فضای جامعه را پر کند، و این خوب نیست.
اکنون، نه تنها روابط سیاستمداران نیز مشحون از بیحوصلگی و تندی عتاب و گوشه و کنایه است، بلکه روابط مردم با یکدیگر در کوچه و بازار و راهروهای مترو و محاکم و حتی زیر سقف خانهها، بسیار تند و خشن گردیده است، و چندان امیدی هم نیست که سیاستمداران همت کنند و خود را به مثابه الگوی مناسب مردم جلوه دهند و به آنها تحمل و مدارای بیشتر را گوشزد نمایند.
ابتدا، این روحیه انتقادی مفرط و تند، به مثابه یک فضیلت، از زیست «روشنفکر روزنامهنگار» سر درآورد. جامعه شناسان، فضیلت «روشنفکر بودن» را در مقابل رذیلت «ایدئولوگ بودن» طوری تعریف میکردند که خلاف جریان جامعه شنا میکند، در حالی که «ایدئولوگ» روندهای جاری جامعه را تشویق مینماید. رفته رفته، هر نوع دفاع از هر نحو ادب و آداب و سنت و سبک و سیاق، به مثابه «ضد روشنفکری» مذموم شناخته شد، و «مخالف خوانی» شدت روز افزون پیدا کرد.
کار به اینجا هم ختم نگردید، و روشنفکری، به دلیل بحران تریبون، صدای خود را بالا و بالاتر هم برد. کم کم از کلماتی مانند «بحران»، «به شدت»، «قویاً»، «فاجعه»، «فلاکت»، «مصیبت»، «نکبت»، ... بیشتر و بیشتر استفاده شد، چرا که روشنفکر احساس میکرد که به رغم روحانیت که همواره تریبون پر رونق منبر را برای سخن گفتن مستقیم و بی غل و غش با مردم در دسترس دارد، همواره فرصتهای اندکی در روزنامهها و رسانهها برای گفتگو با مردم خود به دست میآورد، و این موجب شد، برای آن که نقدش دیده شود، دشواریها را بیش از اندازه بزرگ جلوه دهد تا دیده شود.
به صحنه جامعه که نگاه میکنیم، عمدتاً روشنفکران و دانشگاهیان، جامعه را به تلاطم میکشند، و در عوض، روحانیان، گاهی هشدار میدهند و اغلب آرامش میبخشند؛ حکایت آن حدیث شریف است که عالم ربانی را چنین توصیف میفرماید که عالم ربانی کسی است که مردم را از رحمت خدا نومید نگرداند و از عذاب ایمنشان ندارد. عالم ربانی هر دو کار را میکند و روشنفکر، تنها هشدار میدهد و حتی اگر شعار انتخاباتیاش هم امید باشد، ته ماجرا فقط نومیدی برمی خیزد؛ ولی، عالم ربانی، هم به مردم هوش دار میدهد و هم امید میبخشد؛ چرا که از مردم بی امید، کاری جز تسلیم بر نمیآید.
در ریشه، نخبگان دانشگاهی به دلیل ساختار ویژه علم مدرن، بیشتر به طرح مسأله و معضل و بحران روی میآورند، ولی روحانیت، ضمن بیان معضلات، خود را متعهد میداند تا خطاب به مردمی که پای منبر، دنبال یک راه حل عملی برای فایق آمدن بر مشکلات هستند، فیالمجلس بصیرتهایی برای حل مشکلات و پاسخ به سؤال «چه باید کرد؟» ارائه نماید.
حتی از این بیش، روحانیت زبر دست و خوش منبر، مانند اهالی «سمت خدا»، روحانیتی است که ابتدا از نقاط امید و «ظرفیت»ها سخن میگوید، بعد، مسائل را در مقایسه با وضع آرمانی بیان میدارد، و نهایتاً، توضیح میدهد که چطور میشود از «ظرفیت»ها برای عبور از بحرانها استفاده کرد.
از این قرار، یک تز اصولی این است که اشکال اصلی در این حیطه پر آشوب، خود علم مدرن است. علم مدرن «مسأله» را موضوع خود قرار میدهد، و در مقابل، حکمت الهی، «ظرفیت»های اخلاقی و راه گشا را سوژه اصلی تحلیلهای خود قرار میدهد.
علم مدرن، کار خود را با «آسیبشناسی»، «مسأله»، «معضل»، و ... آغاز میکند، در صورتی که حکمت الهی، بررسی خود را از «قضیه»، «حکمت»، «قول»، «کلمه»، «آیه»، «اصل و بنیاد»، «خواست باری تعالی»، و ... عزم و عزیمت میسازد.
بدین نحو است که وقتی پای سخن یک حکیم روشن ضمیر، یا یک روحانی صاحب نفس مینشینید، سخن دل گشا و آرامش بخش و در عین حال رو به تعالی میشنوید، ولی روشنفکر، ابتدا با تشویش آغاز میکند و در انتها نیز چیز چندانی از تشویش نمیکاهد، چرا که از علم، ایمان چندانی بر نمیخیزد.
علم مدرن، تنها تمرکز بر آسیبها، بیماریها و مسائل دارد، و «درمان» به معنای تمرکز بر ضعفها، برای بهبود آنها، فایده اصلی است که معمولاً ما را به سمت دانشمندان میکشاند.
بیشتر تلاش دانشمندان در پاتولوژی، قربانی شناسی، درمان کمبودها، و رفع ناتوانیها متمرکز است. سلامت و نیکی ماضی و فی الحال، یک مفهوم مازاد محسوب میشود، و چشم به آتیه نسیه وسرابگونی دارد که مدام به سوی آینده بیشتر عقب نشینی میکند و هیچ گاه فرا نمیرسد.
در مقابل علم مدرن، «حکمت ظرفیت مثبت» قرار دارد، که به افزایش سعادت و سلامت و مطالعه در مورد نقش فضایل و نیرومندیهای انسانی و اجتماعی در ارتقا و تعالی و بهبودی تأکید دارد. کار «حکیم بصیر»، عبارت است از ساختن و گسترش دادن چیزهایی که خوب و مفید است، یعنی، مطالعه، شناختن و گسترش دادن «ظرفیت»ها و فضیلتها در انسانها و جوامع.
علم مدرن، کمتر درباره ویژگیهای مثبت پیشینهها و «ظرفیت»ها و مایههای سعادت که سطح تمدن ما را تا بدین پایه رشد داده است، سخن میگوید، و بیشتر به نحو خامی حرف میزند که گویی از بته عمل آمده است. علم مدرن، «فقط» دنبال کاهش مسائلی از قبیل بحران و فاجعه و فلاکت و اضطراب و افسردگی و نکبت و ... است.
«حکمت ظرفیت مثبت»، به جای تمرکز بحث درباره بحرانها و اختلالها و آسیبشناسیها، ویژگیهای جامعه و انسان سالم، عوامل مؤثر بر سعادت و سلامت و روشهای استفاده از حداکثر «ظرفیت»های ذاتی و محیطی برای برخورداری از حیات روانی سالم و زندگی سازندهتر میپردازد.
تمایز عملی این دو نگاه آن است که در «حکمت ظرفیت مثبت»، بیشتر به مطالعه اجتماع و افراد سالم اهتمام میشود. علم مدرن، بیشتر در جنبههای منفی موفق بوده تا مثبت و بهبودی. این علم، بیشتر ضعفها، بیماریها و گناهان انسانها را معلوم کرده است و کمتر درباره «ظرفیت»ها، استعدادها، قابلیتها و عظمتهای انسان سخن رانده است. گویا، علم مدرن، به نحوی «خودسانسوری انسان» مبتلاست و به طور معیوب، خودش را فقط به نیمی از حوزه حقیقت و واقعیت محدود کرده و نیمه معنادار هستی بشر، تاریکتر مانده است.
«حکمت ظرفیت مثبت»، در چشم انداز علمی خود، علاقهمند به تحقیقات کامل علمی به منظور فهم تمام و کمال گستره تجارب انسان از شکوفایی، سلامتی، بهزیستی و شادابی گرفته، تا کمبودها، رنجها، و بیماریهای انسان میباشد.
مردم، عمیقاً تمایل دارند خلاق باشند، انتخاب کنند، بر شرایط برتری داشته باشند، راه کمال را باز کنند، و «ظرفیت»های خود را تحقق بخشند. و در هر انسانی این «ظرفیت»های ذاتی، برای بهتر زیستن وجود دارد، و کار اصلی، تشخیص، اندازهگیری، فهمیدن، سپس، بنا کردن این «ظرفیت»ها در جوامع و انسانها، و ترویج فضیلتهای اجتماعی، و در نهایت، فرمولبندی برای هدایت شخص به سمت ایجاد یک زندگی بهتر است. بنا بر این، «حکمت ظرفیت مثبت»، دو رسالت مغفول را به مرکز زندگی ما عودت میدهد: نخست، شناسایی هر چه بیشتر «ظرفیت»های بهبودی بالقوه در هر انسان، و دوم، ایجاد انسانهای نیرومند، پر بار، و مولد.
این رویکرد معتقد است همان طور که حکیم و طبیب بقراطی از صدها سال قبل در درجه اول توجه خود را معطوف به تقویت جسم و پیشگیری از هر نوع بیماری معطوف میکرد، به همان نسبت نیز، ما امروز به یک حکمت برای بهتر زیستن احتیاج داریم. بهتر است به جای تمرکز بر درمان بیماریها، به تقویت «ظرفیت»های زیست انسانی و جامعه بپردازیم. تمایز بین «حکمت ظرفیت مثبت» و علم مدرن، مانند تمایز آن نوع پزشکی پاستوری میانه قرن بیستم است که در مواجهه با بیماری به بیماری حمله میکند، با آن نوع حکمتی که پزشکی پساپاستوری امروز هم مؤید آن است و بدن را تقویت میکرد تا با ظرفیتهای خود، به بهترین وجهی که در نظم طبیعی و غریزی و فطری او نهاده شده است، زمینه نه یک نوع بیماری که هر نوع بیماری را بخشکاند. بنا بر این، «حکمت ظرفیت مثبت»، باید بیش از آسیبشناسی، شامل خلاقیت، کار، آموزش، تربیت، عشق، رشد و نمو، فکر، تأمل، برقراری ارتباط مؤثر با خدا و جهان و انسانهای دیگر، و ... باشد.
حکیمان «ظرفیت»گرا، به رغم روشنفکران، به جای گله گزاری تمام نشدنی، در پی تحقیق در زندگی معنادار در پیوند با جهان هستند؛ در این حوزه محققان میخواهند بدانند که مردم چگونه احساسات بهبودی خود را به سوی بهزیستی و تعلق داشتن به معنایی بهبودی هدایت میکنند و مهمتر این که میخواهند بدانند مردم چگونه میتوانند احساس کنند که یک جزء کوچک، اما، فعال و مشارکت کننده در یک جهان بزرگتر و ماناتر هستند، احساساتی از قبیل جزئی از طبیعت و تاریخ بودن، عضو یک گروه اجتماعی، و یک نهضت یا یک نظام باوری بودن. «حکمت ظرفیت مثبت» معتقد است که نقش مصلحان اجتماعی، صرفاً کاهش دادن پریشانی و حتی رها کردن جامعه و فرد بی مسأله نیست، بلکه تسهیل بهزیستی و شکوفایی میتواند به عنوان عاملی پیشگیری کننده و سپری در برابر آسیبهای آینده عمل کند.
░▒▓ تز سوم: حال، برای بسط سیاست «ظرفیت مثبت» چه باید کرد؟
به گمان من، همان طور که مسبب اصلی این وضع، «تیپ روزنامهنگار» بود، حل و اصلاح وسیع این دشواری نیز از «تیپ روزنامهنگار حکیم» بر میآید
«تیپ روزنامهنگار حکیم» ...
مرحوم میرزا علی اکبر خان دهخدا، در زمان خود، تشخیص داده بود که مسأله روز «روشنفکر» است. او تشخیص داده بود که مسأله اصلی «بیسوادی» و «بیاطلاعی» نیست، بلکه «کمسوادی» است. از زمان تأسیس دارالفنون که پدیده «روشنفکر» به عنوان یک عارضه جانبی متولد شد، جامعه ایران، نخبگانی داشت که سواد داشتند، ولی نه به قدر کافی. اطلاعات داشتند، نه با عمق کافی. آنان «بیسواد» نبودند، ولی «کم سواد» بودند، و مرحوم میرزا علی اکبر خان دهخدا، این را دریافته بود که روشنفکر بیحکمت که «کمسواد» است نه «بیسواد»، با جهل مرکبش، خطرناکترین پدیدهای است که این کشور را تهدید میکند. دهخدا، نیک میدانست که تربیت چنین انسانهایی بسیار دشوار است. تربیت افراد «کم سواد» از تربیت انسانهای «بیسواد» بسیار دشوارتر است.
دهخدا، بر این حقیقت واقف بود که خطر فریب خوردن روشنفکر کم سواد به مراتب از آدم بیسواد بیشتر هم هست. انسان باسوادی که دانش کافی برای تجزیه و تحلیل وقایع را ندارد به سرعت فریب میخورد و به دام قدرت طلبان جهان میافتد و چه بسا که به نفع دشمنان خویش فریاد بزند و از آنان دفاع کند.
دهخدا، تصمیم گرفته بود که در وانفسای «کم سوادی» و نه «بیسوادی» آن روز، از طریق انتشار روزنامه صور اسرافیل، انسانهایی آرمانی، درد آگاه و انسان دوست «بیدار» کند.
دهخدا، بالا بردن سطح «حکمت» مردم را یکی از اصلیترین وظایف روزنامهنگار میدانست. او همیشه برای همکاران خویش میگفت که شغل روزنامهنگاری، کاری سخت و پر مسؤولیت است، و روزنامهنگار باید روحی «حقیقت جو» و همچنین «آرمان خواه» داشته و از خصلتهایی چون «مروت»، «جوانمردی»، «پرهیزکاری»، «بردباری» و «مدارا» برخوردار باشد: حقیقتکاو + آرمانخواه + پرهیزکار + بامروت + جوانمرد + بردبار + پرمدارا
(توأم با اقتباسهای آزاد از محمود حکیمی، رضا منصورزاده، علی رضا عظیم پور، نظام الدین قاسمی، مرضیه قریشیان، و شهرام یوسفیفر).
هوالعلیم
دکتر حامد حاجیحیدری
از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
hajiheidari@PhiloSociology.ir
انتهای پیام/