این خانه برای کودکان افغانستانی بوی عشق میدهد
خبرگزاری تسنیم: خانههای ایرانی پذیرای کودکان و نوجوانان افغانستانی است که بهدلیل نداشتن شناسنامه نمیتوانند در مدارس عادی درس بخوانند اما مدرسه آنها نسبت به مدارس عادی یک ویژگی دارد، تدریس همزمان علم و عشق.
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، خانه ایرانی شهر ری، جایی که کودکان افغانِ بدون شناسنامه آن را مدرسه خود میدانند، خانهای دوطبقه با حداقل امکانات اما پر از شوق یادگیری.
شنیده بودیم خانه ایرانی واقع در خیابان فدائیان اسلام شهر ری، جایی است که به کودکان اتباع افغان بهتعبیر ساده سواد یاد میدهند، زمانی که در یک کوچه بنبست بهدنبال پلاک خانه ایرانی بهعنوان مدرسه کودکان افغانستان میگشتیم، هرگز فکر نمیکردیم یک خانه دوطبقه کوچک با یک حیاط نقلی باشد، بدون سردر و بدون بابای مدرسه، اینجا اما با تصور از یک خانه و یا یک مدرسه فرق دارد به هیچکدام شبیه نیست و به هرکدام شبیه.
زمانی میرسیم که زنگ تفریح بچههاست، همهچیز حالا درست مثل یک مدرسه میشود، هیاهوی بچهها بعد از شنیدن زنگ تفریح، بالا و پایین پریدن، بازکردن تغذیهها، آب خوردن و دست آخر کشتی گرفتن دو نفر از بچهها که همه را دور هم جمع میکند انگار نخستین بار نیست که آرش و محمد کشتی میگیرند چون همه سابقه پیروزی آرش را دارند و یکصدا تشویقش میکنند اما شادی بچهها زیاد طول نمیکشد، همسایهها به صدای فریاد بچهها اعتراض میکنند، پسر جوان یا شاید همان ناظم مدرسه میآید، بچهها را جدا میکند و هیاهو میخوابد.
خانه ایرانی شهر ری از آذر سال 93 راهاندازی میشود و شروع به شناسایی کودکانی میکند که به هر دلیل از تحصیل بازمانده بودند؛ اینجا 100 کودک در پایه اول تا پنجم دبستان آموزش میبینند، آموزشها مطابق برنامه آموزش و پرورش است و بچهها در پایان نیمسال تحصیلی کارنامه میگیرند؛ سال تحصیلی رو به اتمام است اما دانشآموزان جدید که از طریق دوستان خود از وجود این مدرسه مطلع شدهاند هنوز ثبتنام میشوند و چه خوب است که اینجا قانون مدرسه عادی رعایت نمیشود و همچنان پذیرای دانشآموزان جدید است.
اگر اینجا مزایای مدرسههای معمولی را ندارد اما بهعوض با تمام زوایای زندگی بچهها سر و کار دارد، از پیدا کردن شغل برای والدین که اجازه دهند فرزندشان به مدرسه بیاید تا کمکهای مددکاری و خدمات بهداشتی درمانی. اینجا بهتعبیری هویت، آینده و سرنوشت تغییر میکند. برخی از بچهها که دوست ندارند درس بخوانند از مسیر ورزش، موسیقی یا هنری که به آن علاقمند هستند جذب خانه ایرانی میشوند و مربیان، آنها را آرام آرام به فاز درس وارد میکنند.
مربیان این خانه همگی داوطلبانه به این جمع پیوستهاند و میتوانیم بگوییم کارها بهتمام معنا برای رضای خدا انجام میشود.
یکی از مربیان این خانه ایرانی میگوید: این خانه ایرانی ماهیانه 7میلیون تومان هزینه دارد، ما واسطه بین قشر مرفه و قشر ضعیف جامعه هستیم، ما نیازها و آروزهای این بچهها را به افراد خیّر و متمول میرسانیم تا در حد توان آنها را برآورده کنند، آرزوی یک ماشین اسباببازی، یک ساندویچ، حتی آرزوی یک پرتقال خنک و آرزوی مرگ که هیچکس توان برآورده کردن آن را ندارد.
معلمان این مدرسه همه بهصورت رایگان چند روز در هفته برای آموزش این دانشآموزان به خانه ایرانی میآیند، از علاقه بچهها به یادگیری میگویند و اینکه این دانشآموزان با حداقل امکانات بیشتر علاقه و شوق درس را دارند، میگویند دانشآموزان اینجا بسیار صمیمی و خونگرم هستند و ارزش یادگیری در محرومیت را بهخوبی درک کردهاند، بچهای که همزمان با درس خواندن خیاطی میکند، ارزش یاد گرفتن متر و سانتیمتر را بیشتر میداند.
بهسراغ چند نفر از دانشآموزان این مدرسه میرویم، مهدی سرش را پائین انداخته است و اصلاً روبهرو را نگاه نمیکند، انگار متوجه شده میخواهیم با او حرف بزنیم، مهدی 14ساله است و امسال کلاس پنجم را میخواند، صبحها در خیاطی کار میکند و بعداز ظهرها به مدرسه میآید، 5 خواهر و برادر هستند، پدرش بیکار است و مهدی و برادرش فعلاً خرج خانواده را میدهند، درس خواندن را خیلی دوست دارد، وقتی از او میپرسیم: "اگر زمانی نیاز نباشد سر کار بروی، ادامه میدهی یا نه؟" سکوت میکند و بعد از چند لحظه میگوید: مگر میشود سر کار نرفت!
ملینای 13ساله، خود با اشتیاق بهسمت ما میآید و بدون اینکه از او سؤالی بپرسیم، میگوید: "خیلی خوشحالم که به اینجا آمدهام و دارم درس میخوانم، از خاله رؤیا خیلی ممنونم که مرا به اینجا آورد"، ملینا با خانوادهاش حدود 6 سال است که به ایران آمدهاند، بچهها در خانواده آنها همگی کمکخرج پدر هستند اما ملینا فقط در خانه کار میکند.
پرویز هم مانند اکثر بچههای این خانه چند سال نتوانسته درس بخواند، با اینکه 11 سال دارد، الآن کلاس سوم را میخواند، دوستانش خانه ایرانی را به او معرفی کردهاند و حالا درسش را ادامه میدهد. او اما در طول این دو سال در خانه از روی کتابهای درسی خودجوش درس میخوانده و درس خواندن را بیشتر از کار کردن دوست دارد.
فاطمه پدرش را خیلی کم میبیند چون در افغانستان است، میگوید: "فقط تلفنی با او حرف میزنیم"، مادرش اما ایران است و کمکخرج پدر خانواده.
زنگ تفریح تمام میشود، بچهها مثل همه کودکان دیگر که دوست دارند زنگ تفریح طولانی باشد، برای برگشتن به کلاس معطل میکنند، کلاس درس دوباره شروع میشود و انگشتهای اشاره برای پاسخ معلم بالا میرود.
زندگی بچههای اینجا هریک داستانی است برای خود، اما داستانی که معمولاً تلخ است، بچهها اینجا از دوران کودکی بیشتر از همه از درس خواندن لذت میبرند و تفریح کنار این درس، برای آنها کار کردن است؛ تشنه یادگیریاند و دوستدار معلمشان، معلمی که عشق و علم را با هم به آنها میآموزد.
گزارش از زهره رمزی
انتهای پیام/*1