روشنفکری از موجودیتی ناقصالخلقه تا موجودیتی روشنبین و دردمند
خبرگزاری تسنیم: رهبر انقلاب با تحلیل روند شکلگیری روشنفکری در ایران معتقدند این جریان از ابتدا بیمار و معیوب شکل گرفت و باعث انحطاط فرهنگی و اخلاقی جامعه و نیز منشأ خیانتهایی به منافع ملی و سیاسی شد.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،جریان روشنفکری مقولهای است محوری در جریانات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران معاصر. این جریان از ابتدای شکلگیری با چالشها و مسائل اساسی روبهرو بوده و در عین حال، منشأ چالشها و معضلات گوناگونی نیز بوده است. رویکردهای متنوع و غالباً متعارضی در خصوص مفهوم و جریان روشنفکری در ایران وجود دارد. برخی رویکردی کاملاً مثبت به آن دارند و در آن چیزی جز «روشنی»، «خرد» و «پیشرفت» نمیبینند، اما برخی دیگر درست عکس این نظر را دارند و روشنفکری را پدیدهای شوم و تاریک و منشأ معضلاتی گوناگون میدانند. برخی دیگر نیز رویکردی چندوجهی دارند و به همهی ابعاد، مناشی و مآثر آن نظری واحد ندارند.
رهبر انقلاب اسلامی به این مفهوم توجه خاصی داشتهاند. ایشان به تعبیر خودشان کسی است که همهی جوانیاش را در فضاى روشنفکری زمان خود گذرانده و با خیلى از چهرههاى معروف روشنفکری ایران یا از نزدیک آشنا بوده یا با آثارشان آشنا بوده و درست آنها را مىشناسند.[1]
مبتنی بر همین آشنایی و تماس تنگاتنگ است که ایشان در خصوص این جریان و ماهیت و منشأ شکلگیری آن، به مناسبتهای مختلف، نظراتی ارائه نمودهاند. در این مقال تلاش میشود از مجموع مباحث تفصیلی ایشان، چکیدهای رسا و مفید عرضه گردد.
مفهوم روشنفکری
واژهی «روشنفکر» واژهای وارداتی است که ریشه در زبان و فرهنگ اروپایی دارد. این واژه در زبان فرانسه برگرفته از واژهی «انتلکت» به معنای قوهی عقلی است. این واژه قرنها با توجه به ریشهی لاتینیاش، به معنای وصفی و به عنوان صفت و به معناهای «عقلی»، «عقلانی»، «فکری» و «اندیشمندانه» به کار میرفت و در زبانهای اروپایی برای بیان مواردی چون «کار فکری»، «تصمیم عقلانی» یا «نظریهای اندیشمندانه» از آن استفاده میشد.[2] واژهی «روشنفکر» در زبان فارسی، معادل واژهی «Intellectual» در زبان فرانسوی، «aufklarer» در زبان آلمانی، «intelligentsia» و «enlightenment» در زبان انگلیسی و واژههای «متنوّر»، «متنوّرالعقل»، «مفکّر» و «مثقّف» در زبان عربی است.[3] در لغتنامهی دهخدا آمده که روشنفکر، صفت مرکب است و معنای (لغوی) آن عبارت است از: «کسی که دارای اندیشهی روشن است.»[4]
رهبر انقلاب روشنفکری را مقولهای میداند که اساساً ضد ارتجاع است. از نظر ایشان، روشنفکری مقولهاى است که رو به جلو دارد و به آینده نگاه مىکند؛ یعنى همان مفهومى که در فارسى آن را از «انتلکتوئل» فرانسوى ترجمه کردهاند. ایشان با استناد به بیان کسانى که اهل فن و زباناند، معتقدند این ترجمه، ترجمهی درست و دقیقى نیست. از نظر ایشان، این هویت پیشرو و آیندهنگر، رو به مستقبل دارد و نمىتواند با رجعت و عقبگرد خو کند.[5] ایشان در بیان خصوصیات روشنفکر، روشنفکری را واقعیتی میداند که در آن، فکر علمى، نگاه به آینده، فرزانگى، هوشمندى، احساس درد در مسائل اجتماعى و به خصوص آنچه مربوط به فرهنگ است، مستتر است.[6] در مجموع از نظر ایشان، روشنفکرى عبارت است از حرکت، شغل، کار و وضعى که با فعالیت فکر سروکار دارد و روشنفکر، کسى است که بیشتر با مغز خودش کار مىکند تا با بازویش؛ با اعصاب خودش کار مىکند، تا با عضلاتش.[7]
تاریخچه و مبنای بیمار روشنفکری در ایران
از نظر رهبر انقلاب، بدون بررسی مناشی و روند شکلگیری جریان روشنفکری و نخستین فعالان و مروجان آن، به درک درستی از این جریان پیچیده و اثر گذار نخواهیم رسید. رهبر انقلاب معتقدند جریان روشنفکری متأثر از تحولات و پیشرفتهای غربی بوده و به شکل مقلدانه و نامتناسبی در ایران بازسازی شده است که در مجموع، جاذب بسیاری از ویژگیهای منفی نسخهی اصلی و خالی از ویژگیهای مثبت آن است.
روشنفکری در ایران بیمار و معیوب متولد شد،[8] چون کسانى که روشنفکران اولِ تاریخ ما هستند، آدمهایى ناسالماند؛ کسانی مثل میرزا ملکمخان ارمنى، میرزا فتحعلى آخوندزاده، حاج سیاح محلاتى که اولین نشانهها و پیامهاى روشنفکری قرن نوزدهمى اروپا را وارد ایران کردند، به شدت نامطمئن بودند.[9]
ایشان میرزا ملکمخان را، که داعیهی روشنفکری داشت و مىخواست علیه دستگاه استبداد ناصرالدینشاهى روشنگرى کند، دلال معاملهی بسیار استعمارى و زیانبار «رویتر» و نیز دلال در قضیهی «رژى» میداند.[10] از نظر ایشان، میرزا فتحعلى آخوندزاده هم شبیه میرزا ملکمخان است. او قبل از انقلاب اکتبر به قفقاز رفت و در روسیه سر سفرهی تزارها نشست و با کمک تزارها و زیر سایهی آنها، شروع به مبارزه با استبداد کرد که از نظر رهبری، این مبارزه، مبارزهی نامطمئن و غیرقابل قبولی بود. به این دلیل که اولین چیزى که اینها هدف قرار مىدادند، به جاى اینکه بیشتر به استبداد و جهات سیاسى بپردازند، به دین و اعتقادات مردم و سنتهاى اصیل بومى مىپرداختند.[11]
از نظر رهبری، طبقات بعدى روشنفکری هم طبقات مطمئنى نبودند. اینان بیشتر شاهزادهها، اشراف و اعیانزادهها بودند. به طور کلی، در دورهی قاجار، یک روشنفکر وطنىِ میهنىِ بىغرضِ دلسوزِ علاقهمند، در بین مجموعهی روشنفکران ایران، کمتر دیده شد.[12] در دورهی رضاخان نیز روشنفکران درجهی یکِ کشور، از اساتید، از نویسندگان و از متفکرانى که جزء زبدگان روشنفکری بودند، در خدمت رضاخانى قرار گرفتند که از فرهنگ و معرفت بویى نبرده بود.
مقام معظم رهبری معتقدند دفاع اینها از رضاخان، هیچ وجهى نداشت، چون نه باسواد بود، نه فرهنگى بود، نه ملى بود که همه میدانستند او مجری سیاستهای انگلیسیهاست. خود روشنفکران میدیدند که انگلیسیها رضاخان را آوردند، برکشیدند، به قدرت رساندند، سلطنت او را تقویت کردند، موانعش را نابود کردند و جاده را برای او صاف نمودند. در چنین شرایطی، روشنفکران، ایدئولوگهای حکومت کودتایی رضاخانی شدند! هر کاری که او خواست بکند، اینها ایدئولوژی و زیربنای فکریاش را فراهم مینمودند و برایش مجوز درست میکردند![13]
آیتالله خامنهای، دورهی بعد از رفتن رضاخان و بعد از شهریور بیست را دورهای میداند که حکومت عجیب و غریبى در آن زمان تشکیل شده بود و بعضى از صادقترین روشنفکران گرچه به شوروی وابسته بودند، به حزب توده پیوستند. دستهای از روشنفکران مثل ستون پنجم شورویها در ایران عمل مىکردند.[14] بعد از 28 مرداد، از لحاظ نشان دادن انگیزههاى یک روشنفکر در مقابل یک دستگاه فاسد، سکوت عجیبى در فضاى روشنفکری هست. خیلى از کسانى که در دههى بیست مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دههی سى به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند.[15]
نقش روشنفکران در تاریخ ایران
به طور کلی رهبری معتقدند دلیل مبنایی بیماری روشنفکری در ایران، آن است که جریان مذکور در خدمت هویت و ارزشهای ملی و دینی کشور قرار نگرفته و در بسیاری از مواقع، نه تنها خدمت مناسبی انجام نداده، بلکه با نوکری و سرسپردگی فکری و عملی، در خدمت منافع کشورهای استعمارگر و استبداد داخلی بوده است. این روند در دوران قاجار بیشتر ماهیت دلالی و مزدوری داشته و در دوران شکلگیری نهضت انقلاب ایران، صورت دیگری پیدا کرده است:
«در قضیهى 28 مرداد، هیچ مبارزهى حقیقى از جانب روشنفکران صورت نگرفت... شدت عمل رژیم پهلوى در قضیهى 28 مرداد، با روشنفکرانى که احیاناً به دکتر مصدق یا نهضت ملى علاقهاى هم داشتند، کارى کرد که به کل کنار رفتند و هیچ مبارزهى حقیقى از طرف مجموعهى روشنفکر صورت نگرفت؛ در حالى که وظیفهى روشنفکری ایجاب مىکرد که به نفع مردم و به نفع آیندهى آنها وارد میدان شوند، شعر بگویند، بنویسند، حرف بزنند و مردم را روشن کنند؛ اما این کارها انجام نگرفت. آلاحمد در همین کتابِ خدمت و خیانت روشنفکران، مىگوید: روشنفکران ایرانى ما به نظرم چنین تعبیرى دارد دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! یعنى لب تر نکردند! همین روشنفکران معروف؛ همین هایى که شعر مىگفتند، قصه مىنوشتند، مقاله مىنوشتند، تحلیل سیاسى مىکردند؛ همین هایى که داعیهى رهبرى مردم را داشتند؛ همینهایى که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایاى اجتماعى، وقتى آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهار نظرى مىکنند، همه باید قبول کنند، اینها سکوت کردند!
این قدر اینها از متن مردم دور بودند و این دورى همچنان ادامه پیدا کرد. گاهى نشانههاى خیلى کوچکى از آنها پیدا مىشد؛ اما وقتىکه دستگاه یک تشر مىزد، برمىگشتند مىرفتند!... بدترین کارى که ممکن بود یک مجموعهى روشنفکری در ایران بکند، کارهایى بود که روشنفکران ما در دورهى پانزدهسالهى نهضت اسلامى انجام دادند؛ به کل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد؛ مردم مطلقاً از آنها بریدند. البته تا حدودى، تعداد خیلى معدودى وسط میدان بودند. از جمله خود مرحوم آلاحمد بود. حتى شاگردان و دوستان و علاقهمندانش وارد این میدان نشدند؛ خیلى دورادور حرکتى کردند. زندانها از مردم، از روحانیون، از دانشجویان، از طلبهها، از آحاد مردم، از کارگر و از کاسب پُر بود. تمام طول این سالهاى متمادى، بیشترین تعداد زندانیان را، زندانیان مربوط به نهضت امام تشکیل مىدادند؛ چون تلاششان، تلاشى بود که دستگاه را به ستوه مىآورد. این چهرههاى معروفى که همه مىشناسید، زندان رفتند و ساعت هاى متمادى زیر شکنجه فریاد کشیدند؛ اما آن آقایان نه! البته بعضى از اینها که به خاطر چیز مختصرى به زندان مىافتادند، تقریباً به فوریت به توبهنامه مىرسیدند! الآن در میان همین چهرههاى معروفى که مىخواهند عامل ارتجاع روشنفکری در زمان ما شوند... کسانى بودند که در زندان نامه مىنوشتند و التماس و گریه مىکردند! ما اینها را کاملاً از نزدیک مىشناسیم؛ خودشان هم مىدانند که ما آنها را مىشناسیمشان؛ اما جوانان اینها را نمىشناسند. آن مجموعهى آن روز، تا زمان انقلاب نشان داد که یک قشر غیرقابل اعتماد براى رهبرى فکرى مردم است.»[16]
در مجموع از دیدگاه رهبر انقلاب، روشنفکران عاملی شدند برای کمک به انحطاط اخلاقی و ترویج بیحجابی. یکى از همین فعالیتهاى فاجعهآمیز، قضایاى هفدهم دى بود که در زمان رضاشاه اتفاق افتاد. طبق نقشهى دشمنان اسلام و ایران، به کمک روشنفکران آن روزِ متصل به دربار پهلوى، تصمیم گرفتند که زن ایرانى را از دایرهى عفاف و حجاب خود بیرون کنند و این نیروى عظیم ایمانى را، که به برکت عفاف زن همواره در جوامع مسلمان وجود داشته است، نابود کنند و بر باد بدهند.[17]
روشنفکران عاملی شدند برای ذلت و عقبماندگی و اجرای نقشههای استعماری. دولت انگلستان از عواملى در میان روشنفکران برخوردار بود، اینها را دید و نسخهى خودش را به اینها القاء کرد. گرچه در بین همان دلسوزان هم عدهاى از روشنفکران بودند لیکن یک عده روشنفکر هم بودند که مزدور و خودفروخته و از عوامل انگلیس محسوب مىشدند.[18] روشنفکران عاملی شدند برای اخذ وجوه منفی فرهنگ غرب و در زمانی که به اصطلاح موج مدرنیته را وارد این منطقه کردند، در واقع باید گفت فاضلابهاى مدرنیته را به این منطقه فرستادند! علم و ابتکار و اختراعات جدید و پیشرفت فکرى و دانشگاههاى پیشرو را که به کشورهاى الجزایر و مصر و عراق و بقیهی مناطق تحت استعمار نیاوردند. اول چیزى که آوردند، ابتذال فرهنگى، کشف
حجاب و کالاهاى مصرفى پسمانده بود یا حداکثر نظامهاى نسخشدهی درجهی دو و سهی آموزشوپرورش خود را آوردند.[19]
بعد از پیروزى انقلاب، روشنفکرى نوین به وجود آمد. از نظر ایشان، با وجود مقاومتهایی که وجود داشت، در دورهى انقلاب، شاعر، نویسنده، منتقد، محقق، کارگردان، سینماگر، نمایشنامهنویس و نقاش، از دو قشر پدید آمد: یکى از عناصرى که انقلاب اینها را به وجود آورده بود و دوم عناصرى که از دورهى قبل بودند و انقلاب اینها را به کلى قلب ماهیت کرده بود. براى اولین بار بعد از گذشت تقریباً صد سال از آغاز تحرک روشنفکری در ایران، روشنفکری بومى شد. آن کسانى که در مقولههاى روشنفکری فعالترند و در مرکز دایرهى روشنفکری قرار دارند، یعنى نویسندگان و شعرا، تا برسد به قشرهاى گوناگون، مثل هنرمندان و نقاشان و... اینها براى اولین بار در این کشور مثل یک ایرانى فکر کردند، مثل یک مسلمان حرف زدند، محصول روشنفکری و هنرى و ادبى تولید کردند.[20]
جنگ هم میدانى براى بروز استعدادها در این زمینه شد و فضایى را که روشنفکری براى رشد و شکوفایى خودش لازم داشت، در همان جهت درست تشدید کرد. به طور کلی، از نظر ایشان، در عالم حرکت روشنفکرى، این یک پیشرفت و یک ترقى و یک کار منطبق با طبیعت روشنفکری بود؛ چون روشنفکری طبیعتش پیشروى است و درستش همین بود که از آن اشتباه و از آن بیمارى نجات پیدا کند، اما در شرایط قبل از انقلاب امکان نداشت. شرایط انقلاب این تحول را ممکن و عملى کرد.[21]
رهبری معتقدند بعد از جنگ تلاشهایى جدى و ارتجاعی شروع شد براى اینکه روشنفکری ایران را به همان حالت بیمارى قبل از انقلاب برگردانند:
«ارتجاعِ روشنفکرى... یعنى برگشتن به دوران بیمارى روشنفکرى؛ برگشتن به دوران بىغمى روشنفکران؛ برگشتن به دوران بىاعتنایى دستگاه روشنفکری و جریان روشنفکری به همهى سنتهاى اصیل و بومى و تاریخ و فرهنگ این ملت. امروز هر کس این پرچم را بلند کند، مرتجع است؛ ولو اسمش روشنفکر و شاعر و نویسنده و محقق و منتقد باشد. اگر این پرچم را بلند کرد، پرچم بازگشت به روشنفکری دوران قبل از انقلاب، با همان خصوصیات و با جهتگیرى ضدمذهبى و ضدسنتى این مرتجع است؛ این اسمش ارتجاع روشنفکری است.»[22]
شاخصهها و منشأ بیماری روشنفکران
رهبر انقلاب با وامگیری از اندیشهی آلاحمد، سه شاخصه را شاخصههای اصلی روشنفکری بیمار در ایران میدانند. به نظر رهبر انقلاب اولین شاخصهی روشنفکری بیمار، مخالفت با مذهب و دین است؛ یعنى روشنفکر از نظر این طیف بیمار، کسی است که لزوماً بایستى با دین مخالف باشد.[23] به نظر ایشان، روشنفکری جدید، اصلاً این طورى متولد شد؛ ضددین و مخالف با دین و عازم بر قلعوقمع دین. دانشگاه هم که طبعاً زایشگاه و پرورشگاه همین روشنفکری جدید اروپایى بود چنین فضایی پیدا کرد.[24] دومین شاخصهی روشنفکری بیمار، از نظر رهبری، علاقهمندى به سنن غربى و اروپارفتگى و این طور چیزها است[25] و سومین شاخصهی روشنفکری بیمار هم درسخواندگى است.[26]
از نظر مقام معظم رهبری، در فرهنگ بیمار روشنفکری ایران، اگر کسى متدین شد، چنانچه علامهى دهر باشد، اول هنرمند باشد، بزرگترین فیلسوف باشد، روشنفکر نیست! از نظر ایشان، این سه خصوصیتى که برداشت عامیانه و خصوصیات عامیانهى روشنفکری است، در حقیقت سادهشدهى دو خصوصیت دیگرى است که با زبان عالمانه یا زبان روشنفکری مىشود آنها را بیان کرد. یکى از آن دو خصوصیت، عبارت است از بىاعتنایى به سنتهاى بومى و فرهنگ خودى که این دیگر بحث عوامانه نیست؛ این حتمى است. دیگرى، اعتقاد به جهانبینى علمى، رابطهى علمى، دانش و قضا و قدرى نبودن اینها. این در حالى است که در معناى روشنفکری ساختهوپرداختهى فرنگ، که اینها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند، به هیچ وجه این مفهوم و این خط و جهت نیست! یعنى چرا باید یک روشنفکر حتماً به سنتهاى بومیاش بىاعتنا باشد؛ علت چیست؟ چرا باید کسى که با تفکر خودش کار مىکند، لزوماً به سنتهاى زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتى با آنها دشمن باشد، یا بایستى با مذهب مخالف باشد؟[27]
رهبر انقلاب دلیل این نوع برداشت انحرافی را در روحیه ی تقلید و خفت نسبت به فرهنگ غرب میداند. چیزی که در غرب بعد از دوران رنسانس اتفاق افتاد بسیار متفاوت از جریان فکری و مذهبی در ایران بود. مذهب و دین حاکم بر دوران قرون وسطا غیر از مذهب و دینی است که در ایران حاکم بود. بنابراین قیاس این دو اساساً بیمبنا و ناشی از جهل یا عمد بوده است.
از نظر آیتالله خامنهای روزى که مقولهى روشنفکری اول بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتى بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطا خارج شده بودند؛ مذهب کلیسایىِ سیاهِ خشنِ خرافىِ مسیحیت را پشت سر انداخته و طرد کرده بودند. دانشمند را مىکُشد، مکتشف و مخترع را محاکمه مىکند، تبعید مىکند، نابود مىکند، کتاب علمى را از بین مىبرد. این بدیهى است که یک عده انسانهاى فرزانه پیدا شوند و آن مذهبى که این خصوصیت را داشت و از خرافات و حرفهایى که هیچ انسان خردپسندى آن را قبول نمىکند، پُر بود، به کنارى بیندازند و به کارهاى جدید رو بیاورند و دایرهالمعارف جدید فرانسه را بنویسند و کارهاى بزرگ علمى را شروع کنند. بدیهى است که اینها طبیعت کارشان پشت کردن به آن مذهب بود. آن وقت روشنفکر مقلد ایرانى در دورهى قاجار، که اول بار مقولهى «انتلکتوئل» را وارد کشور کرد و اسم «منورالفکر» به آن داد و بعد به «روشنفکر» با همان خصوصیت ضدمذهبش تبدیل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامى که منطقىترین تفکرات، روشنترین معارف، محکمترین استدلالها و شفافترین اخلاقیات را داشت؛ اسلامى که همان وقت در ایران همان کارى را مىکرد که روشنفکران غربى مىخواستند در غرب انجام دهند!
یعنى در برههاى از دوران استعمار، روشنفکران غربى، با مردم مناطق استعمارزدهى غرب همصدا شدند. مثلاً اگر کشور اسپانیا، کوبا را استعمار کرده بود و ثروت آنجا شکر کوبا را در اختیار گرفته بود، ژان پل سارتر فرانسوى از مردم کوبا و از فیدل کاسترو و از چهگوارا، علیه دولت استعمارى فرانسه دفاع مىکرد و کتاب مىنوشت. به عبارت دیگر، روشنفکر غربى در برههاى از زمان، با دولت و با نظام حاکم بر خودش، به نفع ملتهاى ضعیف مبارزه مىکرد. این کار در ایران به وسیلهى میرزاى شیرازى، میرزاى آشتیانى در تهران، سید عبدالحسین لارى در فارس انجام شد. اینها با نفوذ استعمار مبارزه مىکردند؛ اما چه کسى به انعقاد قراردادهاى استعمارى و دخالت استعمار کمک مىکرد؟ میرزا ملکمخان و امثال او و بسیارى از رجال قاجار که جزء روشنفکران بودند؛ یعنى درست مواضع جابهجا شده بود، اما در عین حال مبارزه با دین خرافى مسیحیت در روشنفکری ایران، جاى خودش را به مبارزه با اسلام داد! بنابراین یکى از خصوصیات روشنفکر این شد که با اسلام، دشمن و مخالف باشد.[28]
در منطق رهبری، در روشنفکری به معناى حقیقى کلمه، نه ضدیت با مذهب هست و نه ضدیت با تعبد. یک انسان مىتواند هم روشنفکر باشد؛ به همان معنایى که همه روشنفکر را تعریف کردهاند؛ کسى که به آینده نگاه مىکند، کار فکرى مىکند، رو به پیشرفت دارد و هم مىتواند مذهبى باشد، مىتواند متعبد باشد، مىتواند مرحوم دکتر بهشتى باشد، مىتواند شهید مطهرى باشد، مىتواند بسیارى از شخصیتهاى روشنفکر مذهبىِ کاملاً مؤمن ما باشد که ما دیدهایم. هیچ لزومى ندارد که مخالف مذهب باشد.[29] از نظر رهبری، جالب اینجاست که وقتى قید عدم تعبد را جزء قیود حتمى و اصلى روشنفکری ذکر مىکنند، نتیجه این مىشود که علامهى طباطبایى، بزرگ ترین فیلسوف زمان ما، که از فرانسه فلاسفه و شخصیت هاى برجستهاى مثل هانرى کربن به اینجا مىآیند و چند سال مىمانند تا از او استفاده کنند، روشنفکر نیست؛ اما مثلاً فلان جوجهشاعرى که به مبانى مذهب و مبانى سنت و مبانى ایرانىگرى اعتقادى ندارد و چند صباحى هم در اروپا یا آمریکا گذرانده، روشنفکر است و هر چه در اروپا بیشتر مانده باشد، روشنفکرتر است![30]
ایشان در همین راستا، خود را بیگانه و بیزار از ورود به این بحث که گفته شود روشنفکری دینى آیا داریم یا نداریم، میداند. از نظر ایشان، نگاه نو، نگاه مبتکرانه به مسائل دینى و مسائل فکرى اسلامى، همان نگاه روشنفکری است و معنایش بدعتگذارى نیست. همان مبانى را با ابعاد جدیدى، انسان به برکت گذشت زمان، مىشناسد، میفهمد و بیان میکند.[31]
در مجموع با تعمق در بیانات رهبری میتوان چند عامل اصلی را در شکلگیری بیماری روشنفکری در ایران مؤثر دانست:
الف) ماهیت بیمار روشنفکری غربی: یک عامل مهم در معیوب بودن جریان روشنفکری در ایران، نقص اساسی در سرچشمهی اصلی است؛ مبانی و اصول روشنفکری غربی مبانی الحادی و اومانیستی است که طبیعتاً بیماریزا بوده و غالباً توجیهگر نظام سلطه و معارض با نظام توحیدی است.
ایشان بىاعتنایى روشنفکران به فجایع و مصائبی را که جامعهی کنونی به آن مبتلاست و نظام استکباری در آن نقش اصلی را دارد جزء متمم آن استبداد و دیکتاتورى جهانى میداند.[32]
ب) استعمارگران انگلیسی: رهبری معتقدند تقریباً لردهاى سیاسى و انگلیسىهاى عالىرتبهى دولتى در زمان قاجار، نقشهى سیاسى دنیا را رقم مىزدند. در حقیقت، آنها با همهى دنیا کار داشتند؛ از استرالیا بگیرید تا مناطق مرکزى آسیا، تا شبهقارهى هند، تا ایران، تا خاورمیانه، تا شمال آفریقا و تا آمریکا. آنها به این نتیجه رسیدند که در این منطقهى حساس دنیا، که نفت و گاز دارد و مىباید انرژى آیندهى دنیاى آن روز را تأمین بکند و از لحاظ سوقالجیشى، نقطهى حیاتى بین شرق و غرب محسوب مىشد، اگر بخواهند خودشان را تثبیت بکنند، مجبورند به گونهاى وجود وجدان دینى اسلام را در این منطقه علاج کنند؛ والا با بیدار بودن وجدان دینى و ایمان اسلامى مردم، ادامهى نقشههاى آنها ممکن نخواهد بود. به همین دلیل، دو راه را انتخاب کردند؛ یک راه، اشاعهى شهوات و باز کردن راه شهوترانى بود. جریان دیگر، جریان علمى و فکرى بود. یعنى با ورود تفکرات علمىِ جدید به کشورهاى اسلامى، که قهراً جاذبه داشت و طبیعى بود که پیشرفتهاى علمىاى که اروپا به آن دست یافته بود، جاذبه داشته باشد، این پیشرفتهاى علمى را وسیلهاى براى بىاعتقادى به دین و خاموش کردن شعلهى ایمان دینى در دلها و از بین بردن بیدارى وجدان دینى در آحاد مردم قرار دادند. لذا دانشگاهها را از اول بر پایهى بىاعتقادى گذاشتند. از نظر ایشان، هر گروه از جوانانى که در دورههاى اول براى تحصیل رفتند، هدف تبلیغات ضداسلامى اروپاییها قرار گرفتند. آن کسانى که اولین پرورشیافتههاى فرهنگ غرب بودند، غالباً با دین، بیگانگى و بلکه عنادى احساس مىکردند.[33]
از نظر ایشان روشنفکران وابسته، در داخل کشور ما کاشته شده بودند. غرب مسلط به فناورى و علم، روزى که خواست در ایران، پایگاه تسلط خودش را مستحکم کند، از راه روشنفکری وارد شد.[34]
ج) تقلید کورکورانهی خود روشنفکران: همان روزى که در داخل کشور ما حرکت روشنفکری به وجود آمد و عدهاى احساس کردند باید به غربیان رو کنند و از آنها یاد بگیرند، نقاط مثبت فرهنگ غرب را یاد نگرفتند. آنها به جاى اینکه خُلقیات مثبت را یاد بگیرند و ترویج کنند، چیزهاى ظاهرى و کمارزش و یا مضر را آموختند و رواج دادند؛ از جمله آزادى جنسى، اختلاط زن و مرد، بىاعتنایى به معنویت، حذف دین، بدگویى به روحانیان و یا مواردى مانند نوع و شکل لباس و میز و صندلى و در کل، امور این گونه را که یا خیلى کماهمیت بودند یا اصلاً اهمیت نداشتند و یا حتى مضر هم بودند.[35]
د) ذلت و خفت ذاتی برخی روشنفکران: از طرف دستگاه استکبار، براى خریدن نخبگان اقداماتى انجام شد؛ نخبگانى که اگرچه از لحاظ علمى یا سیاسى نخبه بودند، اما ارزش درونىشان خیلى پایین بود و خیلى راحت خریده شدند؛ قلمها و زبانهایشان را فروختند، حتى فکرها و وجودشان را فروختند. از آن روز اینها سراغ این نخبهها رفتند و با پول تطمیعشان کردند. اینها هم حقیر، ضعیف و اسیر بودند و تن دادند و خودشان را به پول فروختند.[36]
هـ) عدم حضور رسمی قرآن در جامعه: در دوران حاکمیتهاى طاغوت، قرآن به صورت رسمى در جامعه حضور نداشت و نتیجه این شده بود که مجموعههاى روشنفکری و مجموعههاى دانشگاهى ما به کلى با قرآن فاصله داشتند؛ یعنى واقعاً در بین تحصیلکردههاى آن زمان، کسى که با قرآن انسى داشته باشد، آشنایىاى داشته باشد ـنه آشنایى خیلى وسیع و عمیق، بلکه آشنایى محدودـ واقعاً به چشم نمىخورد.[37]
نتایج حاکمیت ایدهی روشنفکری بیمار
از نظر رهبری، مهمترین نتیجهی سیطرهی جریان بیمار روشنفکری، کمک به انحطاط و زوال همه جانبهی فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بود و روشنفکران ما کسانى بودند که به اروپا مىرفتند یا نوشتههاى آنها را مىخواندند. لذا با پیشرفتهاى آنها آشنا مىشدند و خود را در مقابل آنها ناتوان و حقیر مىدیدند.
در دیدگاه وی، گناه بزرگ نسل اول روشنفکران این کشور، که مروج تفکرات غربى و فرهنگ غربى بودند، همین است. به ملت ایران تبیین و اصرار و تکرار کردند که تو چیزى نیستى. ارزشهاى تو، اعتقادات تو، گذشتهى تو، تاریخ تو و بزرگان تو به چیزى نمىارزند. توانستند یک نسل ازخودبیگانهاى درست کنند که پذیراى یک حکومت ظالم و دستنشاندهاى مثل حکومت رضاخان قلدر باشد.[38]
ویژگیهای روشنفکر اسلامی
رهبر انقلاب معتقدند روشنفکر اسلامی باید واجد ویژگیهایی باشد تا بتوان حقیقتاً وی را روشنفکر نامید. بدون این شاخصها، از نظر ایشان، روشنفکری اسلامی معنا نمی یابد. این شاخصها به قرار زیرند:
1. دردمندی و احساس مسئولیت اجتماعی.[39]
2. بصیرت و هوشمندی.[40]
3. تسلیمناپذیری در مقابل زورگوییهای نظام استکباری.[41]
4. علمآموزی و مبارزهی همزمان.[42]
5. دیندارى و ایمانِ روشنبینانه و شجاعت.
6. مردمی بودن.[43]
7. اعتماد به نفس.[44]
8. پاکیزگى، پارسایى، پاکدامنى، آگاهى و روشنبینى.[45]
9. منطق و استدلال قوی.[46]
10.پیشرو بودن و آیندهنگری.[47]
مصادیق روشنفکری
رهبری، مصادیق و الگوهای عینی و خوبی، بر اساس شاخصهایی که خود ترسیم میکنند، به عنوان الگوی روشنفکر مسلمان مطرح مینمایند:
امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک الگوى کامل براى همه است. جوانىِ پرشور و پرحماسهى او، الگوى جوانان است. حکومت سراسر عدل و انصاف او، الگوى دولتمردان است. زندگى سراپا مجاهدت و سراپا مسئولیت او، الگوى همهى مؤمنان است. آزادگى او، الگوى همهى آزادگان جهان است و سخنان حکمتآمیز و درس هاى ماندگار او، الگوى عالمان و دانشمندان و روشنفکران است.[48]
امام راحل نیز نمونهای دیگر از یک روشنفکر کامل و متعبد دینی از منظر رهبر انقلاب هستند؛ امام خمینی (رحمت الله علیه) متعبد بود؛ اما تعبدى دور از تحجر و توقف. او روشنبین و روشنفکر و نوآور در مباحث دینى بود؛ اما نوآورى دور از لاقیدیهاى نوآوران. به بیان رهبری، خیلىها در زمینهى مسائل دینى، سخن نویى را به میدان مىآورند؛ اما این سخن نو، نشانهى لاقیدى و لاابالیگرى آنها در وفادارى به متون اسلامى است؛ سخنِ آنهاست، نه سخن دین! روشنبینى و نوآورىِ امام، متکى به دین و مبانى دینى بود. لذا آنچه را که در زمینهى مسائل اعتقادى و اخلاقى و فقهى اسلام عرضه کرد و نو بود، آنچنان بود که متبحرترین و واردترین کسانى که در این علوم و دانشها ورود داشتند، در مقابل آن اظهار تسلیم کردند و آن را به عنوان یک سخنِ بابنیاد پذیرفتند؛ نه به عنوان سخنى که متکى به مبانى و اصول نیست. بنابراین او متدین و متعبد، اما در عین حال، روشنبین و آگاه و بهکارگیرندهى خرد، با آفاق عظیم در مسائل اعتقادى و عملى بود؛ دیندارىاى که به یادآورندهى دیندارىهاى عصر نبوت یا جلوههایى از عصر معصومین (علیهم السلام) بود.[49]
ایشان همچنین کسانی مثل شهید مفتح، آیتالله طالقانی، شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مطهری و برخی از علمای بزرگ تشیع مثل آیتالله بروجردی و شیخ محمد نهاوندى را نمونههایی از روشنفکران اسلامی میدانند.
مسئولیت روشنفکران
یکی از مباحث مهمی که در جامعهی روشنفکری نفوذ و رسوخ عجیبی دارد موضوع مسئولیتهای روشنفکر است. برخی مدعیاند که اساساً روشنفکر در قبال مسائل گوناگون اجتماعی، هیچ مسئولیت عملی را عهدهدار نیست. تنها فهم آنچه در اطراف او میگذرد و ابلاغ آن، کافی است. در همین راستا، مسئلهی رابطهی حق و تکلیف و اینکه انسان مدرن و روشنفکر آیا صرفاً محق است یا تکالیفی نیز بر عهده دارد مناقشات جدی و گاه مضحکی را باعث شده است. رهبری به این دو مقوله به طور عام و مشخصاً مرتبط با مسئولیتهای روشنفکران توجه داشته است.
از نظر آیتالله خامنهای، مغالطهاى وجود دارد که جزء همان خوشامدگویىهاى به قصد عوامفریبى است و آن این است که منطق اسلامى همهاش مىگوید «تکلیف»؛ در حالى که گفتمان جدید دنیا مىگوید «حق». رهبری معتقدند بعضى کسان این حرف را رایج کردند و قصدشان این است که عدهاى که از تکلیف گریزاناند، از خوشامدگویىهاى اغواگرانه و غیرصادقانه خوششان بیاید. به نظر ایشان، حق و تکلیف، دو روى یک سکهاند. هیچ حقى بدون تکلیف وجود ندارد. هر کس حقى دارد و در قبال آن، تکلیفى هم بر عهده دارد. بنابراین اینکه از حق بگویید، اما از تکلیف نگویید، حرف سخیف و بىمحتوا و بىمنطقى است.[50]
در همین راستا، ایشان معتقدند روشنفکران مانند سایر اقشار جامعه، تکالیف و مسئولیتهایی را عهده دارند که برخی از اینها مشترک است، اما بخشی از آنها در خصوص روشنفکران اهمیت و جایگاه خاصتر و جدیتری پیدا میکند، اما برخی مسئولیتها را نیز بیشتر متوجه و مخصوص روشنفکران میدانند:
1. توجه همزمان به حق و تکلیف.[51]
2. اصلاح خویش.[52]
3. کمک به رفع عقب ماندگی.[53]
4. جلوگیری از رواج دنیاطلبی و اشرافی گری.[54]
5. حفظ سیرت انقلاب اسلامی.[55]
6. مبارزه با استکبار.[56]
7. امر به معروف و نهی از منکر.[57]
8. ترویج اسلام سیاسی و تقویت آن.[58]
9. حفظ عوامل عزت ملی.[59]
10.حفظ و تقویت ایمان و معنویت و غیرت دینی.[60]
11.ترسیم شخصیت پیامبر اکرم.[61]
12.تدوین منشور وحدت مسلمین.[62]
13.مقابله با تهاجم فرهنگی.[63]
14.بستر سازی برای برگشت مردم به قرآن.[64]
نتیجهگیری
به طور کلی، رهبر انقلاب انتقادات جدی و بنیادینی بر مبنا و اصول شکلگیری جریان روشنفکری وارد میدانند؛ اما در مجموع، اصل مقولهی روشنفکری را با توجه به مفهوم مثبت آن، مورد نیاز و ضروری برای رشد و ترقی جامعه در نظر میگیرند. ایشان در مجموع، مفهوم مرسوم روشنفکری به معنای نگاه رو به آینده و عقلانیت و خردورزی را با تفسیر و تلقی اسلامی از آن میپذیرند و معتقدند در این خصوص، مناقشه نباید کرد و ضدیتی بین مذهب و روشنفکری نمیبینند. رهبر انقلاب با تحلیل روند شکلگیری روشنفکری در ایران، معتقدند این جریان از ابتدا بیمار و معیوب شکل گرفت و باعث انحطاط فرهنگی و اخلاقی جامعه و نیز منشأ خیانتهایی به منافع ملی و سیاسی شد. البته از نظر ایشان، این جریان بعد از انقلاب، ولادت عقلانی پیدا کرد و متأثر از جنگ و دفاع مقدس، آثاری مطلوب و مطمئن تولید نمود؛ اما بعد از جنگ و به خصوص در زمان اصلاحات، رویکرد ارتجاعی شکل گرفت که در پی برگشت به ماهیت بیمار و غربپرست اولیه بود. از نظر رهبری، لازم است برای مبارزه با احیای مجدد و قوت یافتن این جریان ارتجاعی، مجاهدت جدی صورت بگیرد.
رهبری با بیان الگوهای رفتاری امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امام خمینی (رحمت الله علیه) و شهید مطهری، به عنوان مصادیق روشنفکری اصیل دینی، ویژگیهای متعددی برای روشنفکر اسلامی در نظر میگیرند؛ مثل اعتماد به نفس، مردمی بودن، اعتقاد به مبارزه با استکبار و اسرائیل، صفا و صمیمیت، پاکی و تقوا و بصیرت و هوشمندی. همچنین رهبری معتقدند روشنفکران مسلمان وظایف سنگینی را عهدهدار هستند؛ ترویج اسلام، تقویت بیداری اسلامی، اصلاح خویش، مبارزه با تهاجم فرهنگی، مبارزه با تفرقه و مجاهدت برای ایجاد اتحاد، از جمله مهمترین این مسئولیتها هستند.
در مجموع، رهبری وجود روشنفکر متعهد و ملتزم به مذهب را نیاز اساسی جامعه میدانند و معتقدند باید جریان روشنفکری اسلامی روزبهروز پُرشمارتر و قویتر بشود. ایشان در چند جا، ضمن تشریح ابعاد گوناگون فکری و شخصیتی شهید مطهری، تصریح میکنند که باید تلاش بشود جریان فکری ایشان به عنوان یک مسیر درست در حوزهی روشنفکری اسلامی تداوم پیدا کند و متوقف نشود؛ چون ما همیشه به مطهرى نیاز داریم. از نظر ایشان، در شخص شهید مطهرى و امثال ایشان نمىشود متوقف شد. بر پایهى پیشرفتهاى فکرى و نوآورىهاى او باید جامعه و مجموعهى فکرىِ اسلامى ما به نوآورىهاى دیگرى دست پیدا کند. ما احتیاج داریم مطهرىهایى براى دههى آینده داشته باشیم؛ چون نیازهاى فکرى روزبهروز و نوبهنو وجود دارد.[65](*)
پینوشتها:
[1] بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، 22 اردیبهشت 1377.
[2] آشوری، داریوش (1378)، دانشنامهی سیاسی (فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی)، انتشارات مروارید، تهران، چاپ پنجم، ص 178.
[3] معلم، مرتضی (1362)، فرهنگ کامل جدید فارسی ـ فرانسه، مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، تهران، ج 2، ص 1042.
[4] دهخدا، علی اکبر (1346)، لغتنامهی دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین، دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران، شرکت چاپ 128، تهران، ج 26، ص 171.
[5] بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، 22 اردیبهشت 1377.
[6] همان.
[7] همان.
[8] همان.
[9]همان.
[10] همان.
[11] همان.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] بیانات در جمع اقشار مختلف مردم قم، 19 دی 1386.
[18] بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم، 14 مهر 1379.
[19] بیانات، سال 1380، ص 144.
[20] بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، 22 اردیبهشت 1377.
[21]همان.
[22] همان.
[23] همان.
[24] بیانات در دیدار با وزیر و مسئولان وزارت فرهنگ و آموزش عالى و رؤساى دانشگاه هاى سراسر کشور، 23 مرداد 1369.
[25] بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، 22 اردیبهشت 1377.
[26] همان.
[27]همان.
[28] همان.
[29] همان.
[30] همان.
[31] بیانات در جمع دیدار اساتید و رؤساى دانشگاه ها، 9 مهر 1386.
[32] بیانات در دیدار دانشآموزان، دانشجویان، معلمان و پرستاران، به مناسبت روز 13 آبان، 13 آبان 1371.
[33] سخنرانى در جمع طلاب حوزههاى علمیه و دانشجویان دانشگاه ها، به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه، 28 آذر 1369.
[34] بیانات در دیدار وزیر، معاونین و رؤساى مناطق آموزشوپرورش سراسر کشور، 21 مرداد 1371.
[35] بیانات در دیدار وزیر و مسئولان «وزارت ارشاد» و اعضاى «شوراهاى فرهنگ عمومى کشور»، 19 تیر 1374.
[36] بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، 29 دی 1384.
[37]بیانات در دیدار جمعى از بانوان قرآنپژوه کشور، 28 مهر 1388.
[38] بیانات، سال 1383، ص 259.
[39] سخنرانى در دیدار با مسئولان و کارکنان وزارتخانههاى بازرگانى، کشاورزى، اطلاعات و پست و تلگراف و تلفن، مسئولان بنیاد شهید، بنیاد مستضعفان و جانبازان، بنیاد مسکن، مسئولان عقیدتى، سیاسى و فرماندهان نواحى ژاندارمرى سراسر کشور و جمعى از خانوادههاى معظم شهدا و جانبازان، در خجسته سالروز ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، 22 اسفند 1368.
[40] بیانات به مناسبت روز مبارزه با استکبار جهانى، 9 آبان 1375.
[41] بیانات، سال 1387، ص 74.
[42] بیانات، سال 1369، ص 407.
[43] بیانات در دیدار با گروه کثیرى از دانشآموزان، دانشجویان و اقشار مختلف مردم به مناسبت یومالله 13 آبان، 14 آبان 1376.
[44] بیانات، سال 1379، ص 44.
[45]بیانات، سال 1383، ص 39.
[46] بیانات در جمع روحانیون استان کهگیلویه و بویراحمد در آستانهى ماه محرم، 17 خرداد 1373.
[47] بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران، 22 اردیبهشت 1377.
[48] پیام به ملت شریف ایران به مناسبت حلول سال جدید، 1 فروردین 1379.
[49] بیانات، سال 1378، ص 89.
[50] بیانات در جمع جوانان استان اصفهان، 12 آبان 1380.
[51] بیانات در جمع جوانان استان اصفهان، 12 آبان 1380.
[52] بیانات در جمع کارگزاران نظام در سالروز عید سعید مبعث، 2 مهر 1382.
[53] بیانات در مراسم فارغالتحصیلى گروهى از دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس، 12 شهریور 1377.
[54] بیانات در جمع شرکتکنندگان در همایش آسیبشناسى انقلاب، 15 اسفند 1377.
[55] بیانات، سال 1387، ص 186.
[56] پیام به مناسبت اولین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینى (رحمت الله علیه)، 10 خرداد 1369.
[57] بیانات، سال 1371، ص 112.
[58] بیانات در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام به مناسبت سالروز هفدهم ربیعالاول، 29 اردیبهشت 1382.
[59]بیانات، سال 1376، ص 114.
[60] بیانات، سال 1378، ص 31.
[61] بیانات، سال 1379، ص 59.
[62] بیانات، سال 1386، ص 11.
[63] پیام به حجاج بیتالله الحرام، 12 اسفند 1379.
[64] بیانات، سال 1376، ص 198.
[65] بیانات در دیدار اعضاى کنگرهى حکمت مطهر 18/ 12/ 1382
منبع:برهان
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.