غرب با مدل جدیدی از رهبری معرفتی مواجه شد


خبرگزاری تسنیم:جوان غربی اگر به‌عنوان یک روشنفکر واقعی و طالب حقیقت قرآن را مطالعه کند، می‌فهمد اسلامی که غرب از زمان مستشرقین تا الان به او معرفی کرده، اسلام واقعی نیست و قرآن دارد چیز دیگری می‌گوید و آمده تا زنجیرها را از دست و پای انسان باز کند.

 به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، متن زیر گفت و گویی ماهنامه عصر اندیشه با حجت الاسلام عبدالحسین خسروپناه است:

در اینکه شناخت بی‌واسطه از  حقیقت اسلام یکی از نیازهای بنیادین جوانان غرب است، تردیدی نیست. پرسش این است که این شناخت با کدام متدولوژی به دست می‌آید، چون در مقام بحث می‌توان به شکل کلیشه‌ای و احیاناً ژورنالیستی وارد شد و گفت اسلامی هست که حقیقتی دارد و باید آن را تبلیغ کرد، اما از منظر حکمت و فلسفه، این بحث ظرایف دقیق فنی و معرفتی دارد، یعنی خود این کلمات حامل یک نوع نظام و متد معرفتی هستند که  با متدهای شایع و مرسومی که مخاطب مسلمان در کشور ما با آن‌ها آشنا می‌باشد، فرق کند. ضرورت‌هایی که در بحث معرفتی نامه مقام معظم رهبری خطاب به جوانان غرب وجود دارد، یکی توصیف ذهن جوان امروز غربی است و دیگر آنکه آیا جوان غربی اساساً امکان تفکر دارد یا با  «امتناع تفکر » مواجه است؟ و اگر امکان تفکر دارد، با چه متدولوژی می‌شود او را به خواندن قرآن دعوت کرد؟  


از اینکه فضای جدیدی از فرمایش‌های مقام معظم رهبری در نامه خطاب به جوانان غرب را باز می‌کنید، تشکر می‌کنم. آیت‌الله خامنه‌ای با این نامه از سطح یک رهبر سیاسی و مذهبی به یک رهبر معرفتی ارتقا یافتند و شاید قوی‌ترین استراتژیست‌های دنیا هم پیش‌بینی نمی‌کردند که در مقطعی که غرب علیه پیغمبر اسلام سخن می‌گوید، توهین و تصاویر ناروایی را منتشر و بعد با نقشه خودشان حرکت خشونت‌آمیزی را توسط جمعی از مسلمانان احمق ایجاد می‌کنند تا اسلام‌هراسی را توسعه بدهند، رهبری فضای جدیدی را بگشایند. در این موقعیت شاید انتظار بسیاری از استراتژیست‌ها این باشد که رهبر ایران قاعدتاً به غرب حمله یا آن را نقد ‌کنند و به حرکت‌های غیر انسانی آن تشر بزنند، ولی رهبری یک باب معرفتی را باز می‌کنند و فضای علمی جدیدی را می‌گشایند. دقیقاً شبیه به حرکتی که حضرت امام در نامه به گورباچف داشتند و متفکران، سران، شخصیت‌های سیاسی، علمی و معرفتی شوروی را در آن فضا به توحید دعوت ‌کردند.


   آن نامه توحیدی بود و این نامه هم توحیدی است. در آن نامه هم امام می‌گویند می‌خواهیم جوانان انقلابی دنیا از زندان‌های تنگ و آهنین مارکسیسم رها شوند و بعد هم آن‌ها را به مطالعه آثار عرفا و فلاسفه دعوت می‌کنند...


در واقع امام در آنجا یادآوری کردند و تذکر دادند که شما بروید و این منابع عظیم عرفانی- معرفتی را ببینید و «توحید» را بشناسید. شناخت توحید، انسان را از بسیاری از موانع عبور می‌دهد و یک راه میان‌بر است. در اینجا هم رهبری جوانان غربی را دعوت می‌کنند که از فضای ژورنالیستی و تبلیغاتی بیرون بیایند و اسلام را مستقیماً از منابع دست اول بشناسند. این حرّیت، آزادمنشی و روشنفکری به معنای واقعی و دقیق آن وقتی آشکار می‌شود که رهبری می‌نویسند من حتی اصرار ندارم اسلامی را که من معرفی می‌کنم بپذیرید. خودتان بروید و آن را مستقیماً از منابع اسلامی بشناسید. مهمترین منبع اسلام، قرآن است و مراجعه مستقیم جوانان به قرآن می‌تواند نگاه دقیق و واقع‌بینانه به آ‌ن‌ها بدهد، یک سوال فلسفی و به تعبیری هرمنوتیکی اینجا مطرح می‌شود: آیا اصولاً شناخت مستقیم و بی‌واسطه یک متن دینی مثل قرآن امکان‌پذیر هست یا نه؟ اگر به context فعلی نسل جوان غربی توجه کنیم، مشکل هرمنوتیکی و معرفتی این سوال مضاعف می‌شود. امروزه ذهن بسیاری از جوانان غربی آمیخته به معرفت‌های متنوع نادرست و آشفته است.


   معرفت‌هایی که رهبری قبلاً فرموده‌اند برخی از آن‌ها در حوزه علوم انسانی و معرفت‌شناسی ذاتاً فاسد است...


بله، تفکرات ماتریالیستی، لذت‌گرایی، سودانگاری و فایده‌گرایی.


   قبل از ورود به بحث یک پرسش کلیدی در شناخت ماهیت انسان غربی وجود دارد و اینکه آیا می‌شود برای بشر امروز غربی اسم عامی گذاشت؟ یعنی او چه نوع بشری است؟ بشر مدرن است؟ سکولار است؟ منقطع از وحی است؟


بشر امروز با Subjectivity شکل گرفته است. بشر غربی اومانیسم را جانشین خدامحوری کرد و به‌ جای اینکه خلیفه‌الله و جانشین خدا شود، انسان را جایگزین خدا کرد. انسان غربی بر اساس عقلانیت نفسانی ساخته شده است، یعنی عقلانیتی که تابع هوا و هوس نفس است. قرن‌ها هم در این جهت تلاش شده است.  ممکن است کسی بگوید این انسان مسخ شده است. آیا به انسان مسخ شده می‌توان توصیه کرد که مستقیماً به متن دین مراجعه کند و اسلام را بشناسد؟ در واقع موضوع به‌نوعی پاراردوکسیکال به نظر می‌رسد. می‌خواهم به این سوال یک جواب اجمالی بدهم و یک جواب تفصیلی. جواب اجمالی‌ام این است که حضرت آقا نه‌تنها نسبت به غرب معاصر بیگانه نیستند، بلکه غرب معاصر و غرب در بستر تاریخ جدید و معاصر، شخصیت‌ها و متفکران آن را خیلی خوب می‌شناسند و می‌دانند غرب چه سیر تطوری را طی کرده است. در مورد تخصصی که حضرت آقا نسبت به تاریخ جهان و کشورهای مختلف دارند، همین بس که وقتی سران کشورها خدمت ایشان می‌رسند و ایشان درباره تاریخ کشورهای آنان به نکاتی اشاره می‌کنند، آن‌ها تعجب می‌کنند که اطلاعات آقا از خود آن‌ها بیشتر است. بعضی‌ها تاریخ غرب، تاریخ اندیشه، تمدن و... را می‌خوانند، اما صرفاً نقل قول است، اما ایشان جمع‌بندی تحلیلی از غرب دارند و می‌دانند ایدئولوژی‌های مختلف چقدر روی ذهن‌ها تاثیر گذاشته‌اند، با وجود این توصیه می‌کنند منابع دست اول را بخوانید. پس وقتی با این شناخت توصیه می‌کنند، معلوم می‌شود فهم از منابع دست اول ممکن است. اگر ممکن نبود با شناختی که ایشان از جهان غرب جدید و معاصر دارند، چنین توصیه‌ای نمی‌کردند.


   یعنی هم از لحاظ متد، فهم قرآن ممکن است، هم در عرصه عمل ذهن بشر غربی معاصر به «امتناع تفکر» نرسیده است؟


می‌خواهم این جواب را تفصیل بیشتری بدهم و از چند زاویه قصه را باز کنم تا روشن شود این امکان چه نوع امکانی است و آیا این امکان می‌تواند به وقوع بپیوندد و عینیت خارجی پیدا کند؟


   احتمال وقوع دارد یا ندارد؟


وقتی می‌گویید ممکن است، یعنی احتمال وقوع دارد، اما آیا این محتمل‌الوقوع واقع می‌شود یا نه؟ آیا وقوع این «فهم صحیح» را می‌توانیم پیش‌بینی کنیم یا نه؟ این امکان به وقوع می‌پیوندد که Itemها و مولفه‌‌هایش را یکی ‌یکی عرض می‌کنم. مولفه اول این است که حضرت آقا مجتهد و فقیهی هستند که در دین اسلام تفقه کرده و از طریق قرآن، حقیقت معرفت و حقیقت انسان و حقیقت جهان و به تعبیر مختصر، حقیقت عالم و آدم را از منبع اصیل اسلام گرفته و این را دریافته‌اند که انسان از یک فطرت الهی برخوردار است و اگر هم گهگاهی گرفتار حجاب‌ها و گرد و غبارهایی می‌شود، اما فطرتش توحیدی است، فطرتِ خدایی دارد. انسان هر قدر هم به نفس اماره کشیده شود، باز نفس لوامه‌ای دارد که او را سرزنش می‌کند. یک ساحت عقلانی در نهاد و فطرت هر انسانی هست که می‌تواند بدی‌ها، خوبی‌ها، حسن و قبح‌ها را تمیز بدهد. به همین دلیل می‌بینیم جلادترین، فاسدترین و فاسق‌ترین آدم‌ها هم وقتی کار زشتی را انجام می‌دهند، می‌گویند این کار بدی نیست، این عدل است و ظلم نیست.


   برای خودشان فعل قبیح را توجیه می‌کنند...


چون عدالت را خوب و ظلم را بد می‌دانند. یک وقتی درباره عدالت از دید متفکران غربی در مکاتب مختلف - از شکاکیت هیوم گرفته تا نسبی‌گرایی کانت و افکار ایده‌آلیستی آشکار هگل- تحقیق می‌کردم. همه بدون استثنا عدالت را قبول دارند و غالباً هم تعریفشان از عدالت یکسان است، ولی وقتی به چگونگی تحقق عدالت می‌رسند، بر اساس مبانی مختلفی که دارند، مدل‌های مختلف می‌دهند.


   بله، هیچ‌کس پرچم بی‌عدالتی را مستقیم بالا نمی‌برد...


چون وجدان به او اجازه نمی‌دهد.


   حتی گفتارهای سیاستمداران و تاملات فیلسوفان آمریکایی نشان می‌دهد که متوجه مقوله «عدالت» هستند. مثلاً اوباما از کتاب «تئوری در باب عدالت» اثر «جان رالز» یاد می‌کند و می‌گوید ما عدالت را از رالز آموخته‌ایم. بیل کلینتون می‌گوید در سال 1970 سر کلاس‌های او حاضر می‌شدیم. از این حرف‌ها می‌زنند تا یک چارچوب عدالت‌جویانه را برای حساسیت‌هایشان ترسیم کنند...


ممکن است آگاهانه به دنبال فریب دیگران باشند، ولی از لحاظ وجدانی وقتی به خودشان مراجعه می‌کنند، وجدانشان طالب عدالت است و از ظلم می‌پرهیزد. وقتی این نگاه را به انسان داشته باشیم، نه نگاهی که مثلاً هابز به انسان‌ها دارد که انسان‌ها ذاتاً گرگ یکدیگرند. اگر کسی این پیش‌فرض انسان‌شناسانه را داشته باشد، نتیجه می‌گیرد که ذهن انسان هر قدر هم با ایدئولوژی‌ها و مکاتب مختلف درگیر شود، ممکن است بر فطرتش غبار بنشیند، اما خاموش نمی‌شود و اگر بخواهد برگردد، این فطرت کمکش خواهد کرد، مگر اینکه نخواهد. اگر خودش نخواهد به فطرت برگردد: «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَه»1 چشم و گوشش بسته است و بنابراین حقیقت را نمی‌یابد، ولی اگر واقعاً بخواهد حقیقت را بیابد، عقل و وجدان -که ساحت‌های مختلف فطرت هستند- کمکش می‌کنند. این مولفه اول که «مولفه انسان‌شناسانه» است.


    ایرادی که امکان دارد به این مولفه وارد کنند این است که اتفاقاً در دنیای معاصر شاید بیش از هر هنگامی در حال تجربه وضع طبیعی هابزی هستیم. این مفروض امروزه در نوشته‌های مختلفی به چشم می‌خورد. از جمله در تفاسیر «سی بی مکفرسون» از جامعه سرمایه‌داری معاصر که می‌گوید این تخاصم‌ها از بین نمی‌روند و فقط باید تلاش کرد این تخاصم‌ها قانونی شوند: «مگر نمی‌بینید که انسان گرگ است.» شاید شواهد جدید را هم بتوانند به آن اضافه کنند. در این وضع، یک نوع جدال هابزی - اسلامی که از قدیم بوده است، زنده نمی‌شود؟  


بعضی از دوستان ما در روایات آخرالزمان که مطرح می‌کنند می‌گویند روایت داریم حضرت وقتی ظهور می‌کنند که جهان پر از ظلم و جور شود. بعد پارادوکسی را طرح می‌کنند که شبیه سخن شماست. می‌گویند اگر جهان پر از ظلم و جور باشد، پس امام زمان چگونه ظهور کنند؟ وقتی اکثراً طالب ظالم باشند، اگر امام هم بیایند چه کسی جز عده قلیلی به حرف ایشان گوش می‌دهد؟ به این شکل که جهان پر از عدل و عدالت نخواهد شد، مگر اینکه امام بخواهد با معجزه یا کرامت یا عنایت الهی هر چه آدم ظالم را که هست از بین ببرد و 6، 7 میلیارد آدم روی کره زمین نزدیک به مثلاً 500 نفر شوند. جوابی که در پاسخ به این شبهه می‌دهم این است که روایات نفرموده‌اند جهان پر از جائر و ظالم است، بلکه می‌فرمایند جهان پر از ظلم و جور است. پر بودن جهان از ظلم و جور به معنای پر بودن جهان از ظالم و جائر نیست. اقلیتی هستند که جهان را پر از ظلم و جور کرده‌اند. در روایات داریم اکثریت انسان‌ها عدالتخواه و عدالت‌طلب هستند. الان هم همینطور است. نمی‌توانیم بگوییم اکثر انسان‌ها در جهان معاصر انسان‌های فاسق، فاجر و جائرند. اکثریت انسان‌ها الان واقعاً ناراحت و گریزانند.


   این داوری با تئوری‌های ما در فلسفه سیاسی هم تطبیق می‌کند، از این جهت که ما معتقدیم اقلیتی که اقلیت صهیونیست یهودی است این وضع را پدید آورده است...


بله، یک اقلیت یهودِ صهیونیستیِ فراماسون.


   نه همه یهودی‌ها...


بله، نه همه یهودی‌ها. یک اقلیتی آمده و به عده‌ای از مسیحیان و مسلمانان گرایش صهیونیستی داده‌ و دارد ظلم می‌کند و جهان را به تباهی می‌کشاند. اکثر مردم جهان انسان‌های سالم و اهل فطرتی هستند، و الا هیچ چیزی از جهان باقی نمی‌ماند. در روزنامه‌ها وقتی خبر ناگواری را می‌زنند، همه می‌گویند عجب! پس همه مردم تهران باید به جان هم افتاده باشند، در حالی‌که این یک حادثه است. اکثر مردم دنبال زندگی سالم هستند. ممکن است انسان خطایی بکند و در خیابان ویراژی بدهد، ولی دنبال زندگی سالم است. اکثر انسان‌ها تابع فطرتشان هستند. مسخ نشده‌اند که تبدیل به گرگ و بدتر از گرگی بشوند که بعضی‌ها هستند و جنایت می‌کنند. فرمایش حضرت آقا پیش‌فرض دومی هم دارد که از آن در مولفه دوم، یعنی «مولفه معرفت‌شناختی» یاد می‌کنم و آن این است که آیا اصولاً معرفت ممکن هست یا نه؟ حضرت آقا با توجه به اینکه از حکمت اسلامی بهره برده و حکیم به حکمت اسلامی است و کاملاً بر معارف حِکمی اسلامی تسلط مجتهدانه دارند، معرفت را ممکن می‌دانند و شکاکیت و نسبی‌گرایی در معرفت را قبول ندارند.


   یعنی معرفت به معنای کشف حقیقت ناب را ممکن می‌دانند.


معرفت را در معرفت‌شناسی از علم حضوری و حصولی اعم می‌گیرند و علم حصولی را هم اعم از تصور و تصدیق و تصدیق هم اعم از باور صادق یا باور کاذب و باور صادق هم اعم از موجه و غیر موجه است. حتی فیلسوفان اسلامی ما هم در مباحث برهان شفا و سایر کتاب‌های منطقی وقتی از تصدیق صحبت می‌کنند، در مباحث معرفت‌شناسی علم حصولی تصدیق صادق به تعبیری موجه را مد نظر قرار می‌دهند. یعنی ما می‌توانیم به تصدیقی، یقینی، باوری و اطمینانی برسیم که درست، قابل دفاع و قابل توجیه باشد. منظورم از توجیه Justified است، یعنی مطابقت آن با واقع را به دیگران هم ثابت کنیم و نشان بدهیم.


   قابل ارجاع و بین‌الاذهانی باشد.


یعنی شناخت واقعیت و شناساندن واقعیت به دیگران ممکن است. ما هم می‌توانیم واقعیت را بشناسیم و هم می‌توانیم آن را به دیگران بشناسانیم. همه فلاسفه اسلامی از جمله شهید مطهری بر این موضوع تاکید دارند و حضرت آقا هم با این مبنا این نامه را نوشته‌اند که جوانان، مستقیماً به منابع دست اول اسلام مراجعه کنید و اسلام را خودتان بشناسید. پس شناخت واقعیت ممکن است. احتمال دارد که  انسان خطا کند، ولی ما معیار سنجش داریم که بفهمیم در اینجا خطا کرده و بد فهمیده‌ایم.


   همین جاست که شبه پلورالیسم مطرح می‌شود. هرچند این نامه نمی‌تواند دلیل موجهی باشند که احیاناً آن‌را نوعی نسبی‌گرایی دینی تلقی کنیم. برخی مخالفان می‌گویند که اکنون ما از موضع حِکمی و فلسفی خودمان در اسلام عقب نشسته‌ایم و به دلیل وضع موجود، به‌نوعی نسبی‌گرایی تن داده‌ایم،  در حالی‌که نامه رهبری فراهم ساختن یک فرصت معرفتی برای «درک بدون پیش‌داوری از اسلام» است...


حضرت آقا نمی‌خواهند به این‌ها بگویند شما مستقیماً قرآن را بخوانید، حالا هر چه شدید، شدید. رهبری فعلاً به آن نتیجه کاری ندارند. این اولین گام «تربیت معرفتی» است که ایشان می‌خواهند فعلاً  این جوان غربی را از مکاتب و حصار آهنین ایدئولوژی‌های مختلفی که در اطراف او کشیده‌اند و در آن محاصره شده است، بیرون بکشند. وقتی از این حصار بیرون آمد و رها و آزاد شد، مثل پرنده‌ای است که سال‌ها در قفس بوده و حالا بیرون آمده است. وقتی بیرون آمد، تازه باید به او یاد بدهید چگونه بال بزند. این‌ها گام‌های بعدی هستند. باید این نامه حضرت آقا را آغازنامه بدانیم.


   چون ایشان در آخر نامه اظهار امیدواری می‌کنند که جوانان غربی شاید به «مسئولیت‌پذیری در قبال حقیقت» برسند. این نشان می‌دهد مراد ایشان این نیست که صرفاً نوعی رهبری معنوی داشته باشند یا جوانان غرب به دنبال سلامت معنوی بروند، بلکه به «آینده حقیقت» می‌نگرند...


حضرت آقا در واقع با این نامه پنجره‌ای را برای جوان‌ها باز کردند که از آنجا دنیای حقیقت را درست ببینند. وقتی پنجره باز شد، حالا ممکن است با پرسش‌های جدیدی روبه‌رو شود.


   تا اینجا دو مولفه انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی را مطرح کردید. این پنجره شناخت‌شناسی چگونه باز می‌شود؟


وقتی نامه حضرت آقا خوانده شد، پنجره اینگونه باز می‌شود که از زندان فکری و معرفتی  بیرون می‌آید و قرآن را باز می‌کند و این آغازی است برای کشف حقیقت. از اینجا به بعد این جوان با ده‌ها سوال مواجه می‌شود. در اینجاست که متفکران و اسلام‌شناسان باید کمک کنند و موانعی را که ممکن است این جوان در شناخت قرآن با آن‌ها مواجه شود -مثل روش‌های التقاطی که به بعضی از آن‌ها اشاره خواهم کرد- به او بشناسانند تا گرفتار نشود. پس اینکه بعضی‌ها نسبی‌گرایی، پست مدرنیسم و امثال این‌ها را به رهبری یا امام خمینی (ره) نسبت می‌دهند، نسبت‌های ناروایی است و این نامه نشان می‌دهد حضرت آقا شناخت حقیقت و شناساندن آن را ممکن می‌دانند و برای کشف حقیقت و معرفت صحیح از سقیم، به معیارها و ملاک‌هایی قائل هستند که بشر باید از آن‌ها کمک بگیرد. مثلاً هر بشری درک می‌کند که اجتماع نقیضین محال است. حتی کسی مثل «دیوید هیوم» که در همه چیز شک کرده، این را به‌عنوان یک اصل عقلی پذیرفته است. او در اصل ماقبل تجربه می‌پذیرد که اجتماع نقیضین محال است. همچنین اصولی مثل اصل علیت و اینکه این بدیهیات را بگیریم و با آن‌ها استنتاج جدیدی پیدا کنیم. در بحث قرآن و مبانی معرفتی آن بحث دیگری داریم که در روش‌شناسی عرض خواهم کرد.


پیش‌فرض و مولفه سوم، مولفه روش‌شناختی است که با مبنای زبان‌شناختی آمیخته است. قرآن به زبان بشر سخن گفته است. با اینکه در زبان قرآن کنایه و استعاره هم هست، ولی زبان قرآن، زبان استعاره، کنایه، شعر و تمثیل نیست. زبان کشف واقع است. قرآن واقعیت را به ما می‌گوید. زبانی است که حقایق گذشته و آینده و این را که انسان چگونه می‌تواند به سعادت برسد بیان می‌کند. قرآن با زبان کلیله و دمنه و شعر شعرا حرف نزده است. حتی مثل بعضی از عرفا از شطحیات استفاده نکرده است. دارد حقیقت را ذکر می‌کند و حتی اگر هم گفته می‌شود اولوالباب حق دارند به تاویل بپردازند، همانطور که پیغمبر اسلام و اهل‌بیت صریحاً فرموده‌اند، مقصود از تاویل دست شستن از معنای ظاهری متن نیست. تاویل یعنی کشف مصداق. «هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ».2 وقتی خواب حضرت یوسف عینیت پیدا می‌کند، می‌گوید: «هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ»، این عینیت خوابی است که من دیدم.


   کسانی‌که از موضع چهارچوب‌های علوم انسانی در این موضوع بحث می‌کنند، همیشه نگرانند که باب تاویل معرفتی باز شود. یک عده می‌گویند: «علیٌّ یقاتل علی التاویل». امیرالمومنین کشته شد، چون با این تاویل‌های ناصواب جنگید و نمی‌خواست هر تاویل و برداشتی باب شود...


تاویل معرفتی دقیقاً خطری است که مانع «فهم» است. باید به جوان غربی که از این نامه استفاده می‌کند و می‌خواهد قرآن را بفهمد، کمک کرد که گرفتار این تاویلات نشود. تاویلات یعنی دست از معانی ظاهری شستن و معانی دیگری را بر متن تحمیل کردن. کاری که امثال معاویه کردند و منشأ فرقه‌های مختلف شدند. امروز هستند کسانی‌که از هرمنوتیک فلسفی دفاع می‌کنند و زمینه‌های اولیه‌اش در «هرمنوتیک هایدگر» ظاهر شد، هر چند او بیشتر هستی‌شناسانه به فهم نگریست تا معرفت‌شناسانه، ولی بعد هانس گئورگ گادامر این راه را ادامه داد و اوج آن را در پساساختارگرایی امثال ژاک دریدا می‌بینید، ولی در خود غرب هم شخصیت‌های فراوانی بودند و هستند که معتقد به هرمنوتیک روش‌شناختی‌اند. مثلاً  آگوست ولف و دیگران که از هرمنوتیک روش‌شناختی سخن می‌گفتند تا افرادی مثل امیلیو بتی و هرش که آثارشان همه در حوزه هرمنوتیک روش‌شناختی است. این‌ها معتقدند زبان حامل معناست.


   یعنی زبان هم با خود نظام معنایی حمل می‌کند و هم برآمده از یک منظومه معناشناختی است؟


بله، یعنی زبان هم نظام معنایی دارد و در اثر عملیات وضع، بین لفظ و معنا قرابت، اقتران و پیوندی برقرار شده است و این دست فهمنده نیست که هر جور که دلش خواست در این پیوند رخنه و انحرافی ایجاد و لفظ را از معنا جدا کند و خودش معنای دیگری به لفظ بدهد. وقتی زبان قرآن زبانی است بشری که با استفاده از قواعد بشری، ولی به نحو ایده‌آلش و معجزه‌آسایش حقایق را بیان کرده است، پس باید مراقب باشیم که از قواعد زبان‌شناختی استفاده کنیم، یعنی اگر کلمه‌ای جایگاه فاعلی دارد، نمی‌توانیم معنای مفعول‌به را به آن نسبت بدهیم. در واقع، براساس این مبنای روش‌شناختی یک روش فهم متن دینی و فهم قرآن را داریم. ما نمی‌توانیم قرآن را  درک و با الفاظ آن به معانی مطابقی خودش دست پیدا کنیم. درست است که هر متنی بعد از معنای مطابقی، ممکن است معنای التزامی داشته باشد و در آن مدلول‌های التزامی ممکن است عده‌ای دچار تحریف، اشتباه و خطای تحلیل شوند. جوان غربی فعلاً سراغ این بخش نباید برود. در گام اول باید بتواند همین مدلول مطابقی الفاظ قرآن را بفهمد، معنای ظاهری و تحت‌اللفظی قرآن را درک کند و بشناسد.


   بنابراین، حسب مولفه‌های انسان‌شناسی و معرفت شناختی اثبات شد که جوانان غربی هم می‌تواند از این حصار بیرون بیاید، هم بفهمد...


بله، وقتی پذیرفت که باید از حصار آهنین ایدئولوژی‌ها بیرون بیاید و بیرون آمد و این فطرت، او را هدایت کرد و به او جهت داد و از لحاظ معرفت‌شناختی هم که امکان شناخت معرفت برایش میسر است، حالا به سراغ قرآن می‌آید. قرآنی که زبانش زبان بشر است. با زبان عربی صحبت کرده است. حالا ممکن است این جوان غربی عربی بلد نباشد، باید این زبان عربی به زبان دقیق انگلیسی ترجمه شود که الان ترجمه‌های قرآن به انگلیسی متعددی داریم که قابل اعتنا هستند و می‌شود به آن‌ها تمسک کرد. الفاظ یک مدلول مطابقی دارند. ممکن است بعضی‌ها مدلول‌های التزامی را هم برداشت کنند. در این گام اول که مدلول مطابقی است، همین را بگیرد و فعلاً دنبال مدلول التزامی نرود.


   آیا امکان ندارد «مدلول‌های التزامی» که باب تاویل  یا نسبیّت را می‌گشایند، از رهگذر نظام رسانه‌ای یا آکادمیک لیبرال سرمایه‌داری خود را تحمیل کنند؟


مدلول التزامی دو نوع است: مدلول التزامی آشکار و بیّن، مدلول التزامی غیرآشکار. مدلول بیّن بلافاصله بعد از مدلول مطابقی می‌آید. آن اشکالی ندارد و به هر حال همراهش هست و ضرری نمی‌زند، اما مدلول‌های التزامی غیر آشکار وقتی می‌آیند که شما یک پیش‌فرض ایدئولوژیک را بر متن تحمیل کنید. گاهی هم اگر تحمیل نکنید، ممکن است با مبانی و پیش‌فرض‌های درست هم به دلالت التزامی برسید، ولی در گام اول وقتی جوان غربی از حصار ایدئولوژی‌ها بیرون آمد، باید مراقب باشد که آن ایدئولوژی، فهم دیگری از متن به او ندهد. ببیند خود قرآن به او چه می‌گوید. قرآن هم ناطق است، صامت نیست، چون با زبان بشر سخن گفته و در زبان هم بین لفظ و معنا پیوند وثیق برقرار است. وقتی جوان غربی این متن را با همان قواعد ساده ادبی خواند و مطالعه کرد  و مجموعه آیات را هم با هم دید -نه اینکه یک آیه را ببیند و یکی را رها کند- و از اول تا آخر قرآن نگاه بی‌طرفانه‌ای به آن داشت، قطعاً می‌فهمد و درک می‌کند که اسلام این چیزی نیست که غرب به او معرفی کرده است.


   این نکته دقیقی است و در نامه رهبری هم آمده که با شناخت بی‌واسطه از قرآن و سنت، «فرصت طرح پرسش‌های جدید و کشف حقیقت‌های نو» پدید می‌آید، اما سوال اینجاست که ایجاد این فرصت در اثنای «اسلام هراسی رادیکال» موجود در جهان غرب چقدر امکان تحقق عملی دارد؟


می‌خواهم بگویم اگر این اتفاق بیفتد و قرآن را یک دور از اول تا آخر با همان نکات زبان‌شناختی که عرض کردم، متن مطابقی و التزامی بیّن‌اش بخواند، یک شناخت جامع از متن قرآن پیدا می‌کند. ایمان هم لازم نیست بیاورد، مسلمان هم لازم نیست بشود. اگر به‌عنوان یک روشنفکر واقعی و طالب حقیقت قرآن را مطالعه کند، می‌فهمد اسلامی که غرب از زمان مستشرقین تا الان به او معرفی کرده، اسلام واقعی نیست و قرآن دارد چیز دیگری می‌گوید و آمده تا غُل‌ها، زنجیرها و اسارت‌های انسانی را از دست و پای انسان باز کند. قرآن آمده است تا به انسان توان بدهد که: «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»3 باشد. قرآن خدایی را به او معرفی می‌کند که عین عدل است. حتی جهنمی را که قرآن معرفی کرده است می‌گوید حواس‌ات باشد این جهنم جزای عمل زشت خودت در این دنیاست و همین عملی که انجام دادی، تبدیل به جهنم می‌شود: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا»4 وقتی داری مال یتیم را می‌خوری، در واقع داری آتش می‌خوری. دارد به تو می‌گوید مال یتیم نخور؛ نمّامی نکن. «هُمَزَه لُّمَزَه»5 نباش.


من هم خودم این را تجربه کرده‌‌ام و هم تجربه‌های مختلفی را دیده‌ام. بارها شده است که با جوانان غیر مسلمان گفت‌وگو کرده‌ام که نسبت به اسلام اشکالاتی داشتند. به آن‌ها توصیه کردم اصلاً حرف مرا گوش ندهید. 20 سال پیش یک خانم مسیحی که در ایران زندگی می‌کرد و در دانشگاه شهید بهشتی دانشجویم بود، آمد و گفت به قرآن اشکالاتی دارم. اشکالش را گفت و من جواب دادم. رفت و برگشت و گفت عالمان ما به جواب شما اشکال گرفته‌اند و باز برایم سوال پیش آمده است. گفتم بفرمایید. دوباره سوالش را مطرح کرد و ما جواب دادیم و قانع شد. روز بعد همینطور. خلاصه چند جلسه‌ای این اتفاق تکرار شد. بالاخره یک روز گفت: «استاد! واقعاً گیج شده‌ام. می‌بینم حرف شما درست است. ایشان اشکال می‌گیرد و ذهنم مخدوش می‌شود. نمی‌دانم چه کار کنم؟» گفتم: «نه به حرف من گوش کن، نه به حرف عالم خودتان.»


   به حرف قرآن گوش کن...


گفتم: «یک‌بار خودت قرآن را از اول تا آخر بخوان.» او رفت و این کار را کرد. شاید شش هفت ماه هم طول کشید. بعد آمد و گفت: «واقعاً می‌خواهم به اسلام ایمان بیاورم، اما از خانواده‌ام می‌ترسم. نمی‌دانم چه کار کنم.»


   یعنی در تجربه عینی جواب می‌دهد...


و تحقق‌پذیر است. از نظر زبان‌شناختی ممکن است و از نظر معرفت‌شناختی و انسان‌شناختی هم مبانی امکانش وجود دارد.


   با گذشت 25 سال از انتشار نامه توحیدی امام خمینی به گورباچف، نامه رهبر انقلاب تاکیدی مجدد بر سنت گفت‌وگوی دینی برای نیل به حقیقت بود. بی‌تردید با این نامه‌ها و پیام‌های معرفتی، رسالت فیلسوفان نیز تعریف جدیدی پیدا می‌کند. بدیهی است بحث معرفتی این نامه با ظهور آثارش چالش‌هایی را فراروی ما قرار می‌دهد، یعنی در مرحله بعد ما وارد بحث‌های دقیق فلسفی و کلامی خواهیم شد و حتی می‌تواند به بحث‌های جدیدی در گفت‌وگوی ادیان منجر شود.


بله، بحث‌های معرفتی فرهنگی اصولاً زمان‌بر هستند. اکنون از نامه حضرت امام به گورباچف تقریباً 25 سال گذشته است، در حالی‌که می‌بینیم گرایش مردم شوروی سابق به دین، اسلام و مسائل معنوی خیلی بالا رفته است. الان رئیس‌جمهور روسیه «ولادیمیر پوتین» در برابر غرب ایستاده است. بعضی از سیاستمداران شوروی نگرانند که پس از او چه کنند؟ آن‌ها به دنبال مدلی شبیه «ولایت فقیه» ما بودند، یعنی حتی تا اینجا هم پیش رفتند. این آثاری است که نگاه دینی و مذهبی به ایجاد آن خیلی کمک می‌کند. اصلاً گرایش به معنویت، حتی معنویت‌های سکولار که در همین دوره‌های پست مدرن پیدا شده‌اند، به نظرم از برکات انقلاب اسلامی هستند، و الا قبل از انقلاب اسلامی وقتی از معنویت صحبت می‌کردید، شما را مسخره می‌کردند. در غرب کسی اصلاً اعتقادی نداشت که دین و معنویت در زندگی انسان حضور داشته باشند. سکولاریسم یکی از بدیهیات جامعه جهانی آن زمان بود.



   دو سه سال بعد از انقلاب اسلامی نظریه‌پردازان اجتماعی غرب و پژوهشگران فرآیند توسعه در غرب از روند عقب‌نشینی سکولاریسم سخن گفتند و معتقد بودند انقلاب اسلامی همه این الگوها را به هم ریخت و در دنیایی که به روایت میشل فوکو در حال سکولار شدن بود، روح تازه‌ای دمید و ایران به طرح یک جهان بی‌روح تبدیل شد، اما کسانی شبهه می‌اندازند و می‌گویند شما 36 سال است انقلاب کرده‌اید و تمام ابزار و ادوات دولتی از تلویزیون گرفته تا منبرها دست خودتان بوده است، اما چرا با گذشت این سال‌ها نگرانید که نکند دین مردم از دست برود؟!


بنده کشورهای مختلف اعم از اسلامی و غیر اسلامی را دیده‌ام. انصافاً نمونه دینداری، تدین و معنویتی را که در ایران هست، در هیچ جای دنیا پیدا نمی‌کنید. جمعیتی که همه ساله به حرم حضرت رضا یا حضرت معصومه مشرف می‌شوند یا مثلاً مردمی که در جلسات دعای عرفه یا شب‌های قدر شرکت می‌کنند، شاخص‌های مهمی هستند. به هر حال افرادی به‌خاطر تهاجم‌ و ناتوی فرهنگی دغدغه دارند. انسان دلسوز باید دغدغه داشته باشد. البته دغدغه‌های فرهنگی خود من بیشتر غیرمستقیم است تا مستقیم، یعنی وقتی می‌بینم جوان مسلمان ما با این حجاب بیرون آمده است، دلم می‌سوزد و ناراحت می‌شوم، ولی این را خطر جدی برای نظام نمی‌دانم، می‌گویم جوان است و اگر کار فرهنگی کنیم، اصلاح می‌شود.


   یا در تجربه اجتماعی، خودش به فهم مطلوب از حسن و قبح اخلاقی می‌رسد...


خودش تحلیل پیدا می‌کند. اگر اصالت خانوادگی را که از قدیم در ایران بوده و الحمدلله هنوز هم هست، تقویت کنیم، همه این‌ معضلات کاهش می‌یابد. آنچه من تهدید و خطر اصلی می‌دانم که می‌تواند به‌طور غیرمستقیم به فرهنگ آسیب جدی بزند، رفتارهای ناعادلانه‌ای است که در سیستم اداری و قضایی ما مشاهده می‌شوند.


   بله، بی‌عدالتی اولین تهدید است...


این تهدید بسیار جدی است. ما در قوه قضائیه قضات عادل، عالم و دلسوز زیاد داریم. اگر مردم ما در قوه قضائیه احساس بی‌عدالتی کنند، آسیب جدی فرهنگی به جامعه ما وارد می‌شود. حتی ممکن است قوه قضائیه بگوید بی‌عدالتی نیست. می‌پرسیم آیا احساس بی‌عدالتی در بین مردم هست یا نه؟ قطعاً هست. این را که نمی‌شود انکار کرد. اصل بی‌عدالتی هم مکرر وجود دارد. اگر واقعاً نظام اداری، قضایی، بانکداری و... نتواند مساله بی‌عدالتی را حل کند، خطر جدی خواهد بود. این را هر آدم سفیهی هم می‌فهمد که وقتی بانکی به یک نفر چند هزار میلیارد وام می‌دهد، این یک خطر و فساد است. آن وقت قوه قضائیه می‌گوید سیستم بانکی بی‌مبالات وام می‌دهد. سیستم بانکی می‌گوید قوه قضائیه پیگیری نمی‌کند. من معتقدم همانطور که می‌گوییم هیچ چیزی برای مردم مهمتر از نان شبشان نیست، اکنون ضروری‌ترین نهادی که باید ساخته شود، نهاد نظارتی مستقل حاکم بر قوای سه‌گانه است. نمی‌خواهم بگویم قوه نظارتی...


   از قوه چهارم و ساختار جدیدی سخن می‌گویید؟


قوه چهارم هم داشته باشیم اشکال ندارد، ولی قانون اساسی باید تغییر کند. چطور امام در مقطعی تشخیص داد برای رفع اختلافات مجلس و شورای نگهبان باید مجمع تشخیص مصلحت نظام شکل بگیرد. الان به‌شدت نیازمند یک مجمع، قوه، نهاد - فرق نمی‌کند اسمش چه باشد -نظارتی مستقل از سه قوه قضائیه، مقننه و مجریه هستیم.


   حتی اگر قانون اساسی تغییر کند؟


بله، حتی اگر قانون اساسی تغییر کند، این اتفاق باید بیفتد. نهادهایی مثل دیوان محاسبات اداری، سازمان بازرسی کل کشور و... همه سر جای خودشان هستند، اما یک نهاد بیرونی مستقل که باید حتماً از افراد بسیار حساس، سالم و چابک تشکیل شود، باید نظارت داشته باشند و سریع از جرایم پیشگیری کنند، مخصوصاً از جرایم مالی سنگین...


   که قابل تشخیص هم هستند...


کاملاً قابل تشخیص‌اند. در کوتاه‌ترین زمان، امور اصلاح می‌شوند. در مورد کسانی هم که اینگونه تخلفات را مرتکب می‌شوند، باید سریعاً احکام شرعی در موردشان اجرا شود.


   ما در زمینه‌های فلسفی از مخزن تئوریک غنی‌ای برخورداریم. در عرصه تئوری می‌توانیم از دین دفاع عقلانی کنیم و منابع دست اول و چارچوب‌های تحلیلی آن را در اختیار داریم. در عرصه‌های تاریخی تجربه‌هایی وجود دارد که حقانیت آرمان‌های ما را شهادت می‌دهند. در همه زمینه‌ها حرف برای گفتن داریم، اما به‌خاطر اهمال یک‌عده آدم فرصت‌طلب در داخل کشور، هزینه‌ها و تاوان‌های سنگینی را در سطح افکار عمومی می‌پردازیم. یک اقلیت ظالم، سرمایه‌دار و فرصت‌طلبِ دنبال اصالت سود، ثروت و شهوت با انواع و اقسام مرامنامه‌های سیاسی از تکنوکرات تا لیبرال دموکرات مسلمان و... در داخل کشور داریم که تکلیفشان معلوم است و ما  با وجود این گنجینه‌های معرفتی و فلسفی‌ای که داریم، تاوان این اقلیت را می‌پردازیم. باید چه اتفاقی بیفتد تا این اقلیت بیدار شوند و چنین هزینه‌هایی را به انقلاب تحمیل نکنند و فرصت‌های جهانی ما را نسوزانند؟


بنده معتقدم بسیاری از آقایان دلسوز نظام بیدارند، می‌فهمند، درک می‌کنند، دغدغه دارند، ولی هرتحولی، معرفت و فرصت و جسارت می‌خواهد. امام اگر جسارت نداشت، انقلاب نمی‌کرد. همه به ایشان می‌گفتند الان مردم حال انقلاب ندارند. به قول آیت‌الله جوادی آملی می‌رفتند و احادیث تقیه را برای ایشان می‌خواندند. ما در نظام، مسئولین سالم، متدین، دلسوز و دغدغه‌مند کم نداریم، اما جسور کم داریم. من واقعاً نمی‌پسندم که مثلاً سیستم قضایی‌ای که سازمان بازرسی زیر نظر اوست، بیاید بگوید رئیس‌جمهور سابق جرم معاون اولش را نمی‌پذیرد. یعنی چه؟ یعنی اگر قانون اجازه می‌داد که رئیس‌جمهور 10 سال دیگر هم رئیس‌جمهور بماند، شما نباید معاون اول او را دستگیر می‌کردید؟ من هم با قشر دانشجو ارتباط دارم، هم با توده مردم. این‌ها حرف مردم است. بعضی از مسئولین در میان مردم نیستند. بروید در میان مردم ببینید چه می‌گویند. امام جمعه‌های ما  هفت هشت تا نرده بین خودشان و مردم می‌گذارند و نماز را که می‌خوانند می‌روند؛ بنشینید بین مردم و حرف‌هایشان را بشنوید. باید با مردم ارتباط داشته باشیم. مردم می‌پرسند این چه توجیهی است که قوه قضائیه به بانک‌ها توصیه اخلاقی می‌کند که آقا! چرا بی‌مهابا وام می‌دهید؟ سوال: آیا این بی‌مهابا وام دادن قانونی است یا غیرقانونی است؟ اگر قانون ندارید، وزیر دادگستری را برای چه گذاشته‌اند؟ برای اینکه قوه قضائیه لوایح را بنویسد و او ببرد و در مجلس تصویب کند. اگر قانون دارید، سازمان بازرسی سریع به حسابشان برسد و نگذارد ادامه پیدا کند. این است که عرض می‌کنم «جسارت» نیست یا کم است. واقعیت این است که در سیستم قضایی ما قضات سالم و متدین کم نیستند. خود آیت‌الله لاریجانی واقعاً فقیه، فیلسوف و عالم هستند. معاونین ایشان هم همینطور. از این مرحله پایین‌تر قضاتی که در سطوح مختلف کشور هستند و من بسیاری از آن‌ها را می‌شناسم آدم‌های مومن، سالم و متقی‌ای هستند. بسیاری از دوستان من قاضی هستند و زندگی بسیار ساده‌ای دارند و انصافاً یک ریال مال حرام در زندگی‌شان وارد نمی‌شود.


   یک نقص سیستماتیک داریم و یک پارادوکس ناشناخته، بدین معنا که آدم‌ها خوبند، اما حال سیستم خوب نیست...


تحول در علوم انسانی، فرهنگ و... جسارت می‌خواهد. در بحث موشک، نانو، هسته‌ای و... اگر واقعاً  شهید تهرانی مقدم،  شهید شهریاری و دیگران جسارت نداشتند، نمی‌شد. باید یک عده آدم متدین و متعهد، اما جسور بیایند و تحول ایجاد کنند.


   آدم‌های جسور و تحول‌خواه هم گاهی تحت فشار بروکراسی مسلط موجود قرار می‌گیرند. نمونه استاد رحیم‌‌پور ازغدی، مورد قابل مطالعه شفافی است. او تا در نماز جمعه چهار تا روایت از روایات کارآمد برای دولت را می‌خواند، بلوا راه می‌افتد و فشار می‌آورند که سخنرانی‌های او را لغو یا بی اثر کنند. یک نیروی ضد تحول‌خواه وجود دارد که از قضا ضد انقلاب‌ترین نیرو هم هست و حتی دوست ندارد که جسارت شکل بگیرد.


جریان ضد تحول را نباید فقط از منظر تئوری توطئه دید. انسان‌ها اصولاً روحیه راحت‌طلبی دارند. مثلاً من در این موسسه هستم و به خودم می‌گویم چرا تحول ایجاد کنم؟ مگر سرم درد می‌کند؟ اگر تحول ایجاد کنم چهار نفر ناراحت می‌شوند، پس بگذار جریان امور به همین شکلی که هست ادامه پیدا کند. از منِ نوعی هزاران نفر هستند، اما یک وقتی جسارت به خرج می‌دهم و می‌گویم در این «انجمن حکمت و فلسفه» سال‌هاست در آن فلسفه سنتی غرب و سنتی اسلامی کار می‌شود، اما درباره کاربست فلسفه در عرصه‌های اجتماعی کار نشده است. جسارت به خرج می‌دهم و «فلسفه سیاسی اسلامی» می‌نویسم یا مدیریت می‌کنم که کار شود یا «فلسفه مضاف» را راه می‌اندازم یا فلسفه فیزیک، روان‌شناسی و... . باور کنید ناگهان به عده‌ای برمی‌خورد که آقا! این چه کاری است؟ چه ضرورتی دارد؟ احساس می‌کند آرامش او دارد به هم می‌خورد. هیچ غرضی هم ندارند. دوست دارند راحت باشند.


   اگر فرد بداند که باید تحول ایجاد شود و باز راحت‌طلبی کند، حکمش چیست؟


خیلی از اوقات افراد به‌قدری در ساختار رفتاری و فکری خودشان گرفتارند که این را نمی‌فهمند.


   مثل متحجرین که مناسکی شکل گرفته‌اند، یا روشنفکران مرتجع؟


بله، نمی‌خواهم تفسیر توطئه‌آمیز بدهم که این‌ها حتماً تعمدی دارند. خیلی از افراد هستند که نمی‌خواهند وضع فعلی‌شان به هم بخورد.


   به هر حال در طیف ضد تحول‌خواهان طبقه‌بندی می‌شوند...


طبیعتاً مانع تحول هستند. اگر قرار است تحولی اتفاق بیفتد، جسارت می‌خواهد و فرصت. انسان‌های ابوالمشاغل نمی‌توانند تحول ایجاد کنند. تحول علم، تقوا و انقلابی بودن می‌خواهد، اما این‌ها کافی نیستند. تحول جسارت و فراغ وقت هم می‌خواهد، یعنی واقعاً فرد کارش باید این باشد. به قول حضرت آقا «مردی و کاری.» از این سخن استنباط می‌کنم و می‌گویم «نامردی و چند کار.»


   بنابراین از جمله موانع تحول، ضد تحول‌خواهان هستند که ضرورتاً از منظر تئوری توطئه به آن‌ها نگاه نمی‌کنیم، اما در چهارچوب یک نظام بوروکراتیک کهنه و فاسد، خواه ناخواه چوب لای چرخ تحول می‌گذارند...


این نکته را اضافه کنم که برای تحول، ساختارهای مدیریتی سنتی میراث‌خوار دوره مدرنِ تحجریافته هم به درد نمی‌خورند. مثلاً جهاد سازندگی یک ساختار مدیریتی خاص بود، اما این ساختارهای موجود نمی‌توانند تحول ایجاد کنند. ساختار وزارت علوم فعلی به‌گونه‌ای نیست که بتواند تحول علمی ایجاد کند. البته نباید بگوییم منتظر بمانیم تا ساختارها تغییر کنند. بعضی از کارها را باید با هم انجام داد. اگر امام منتظر می‌ماند که ساختار ایران را عوض و بعد انقلاب کند، انقلاب نمی‌شد. به قول هرمنوتیست‌ها یک دور هرمنوتیکی بین آن‌ها برقرار است.
 
یادداشت‌ها:
1. قرآن کریم، سوره بقره، آیه 7  
2. قرآن کریم، سوره یوسف، آیه 100
3. قرآن کریم، سوره حدید، آیه 25
4. قرآن کریم، سوره نساء، آیه 10
5. قرآن کریم، سوره همزه، آیه 1

منبع:ماهنامه عصر اندیشه

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه سایر رسانه ها