در تفاوت «پایتخت» و «گینس» و در ستایش «سانسور»
خبرگزاری تسنیم: نمایش همزمان سریال «پایتخت» و فیلم «گینس»؛ اتفاق جالبی برای گفتگو درباره وضعیت امروز سینما و تلویزیون و هنر ایرانی است.
خبرگزاری تسنیم: حمیدرضا بوالی
1. همزمانی پخش دو مجموعه تصویری از یک مؤلف تازهکار، اما پرطرفدار در سینما و تلویزیون ایران، موقعیت مناسبی برای گفتگو و باز کردن بحث پرمناقشه و دامنهداری بهنام «محدودیت و سانسور» در سینما و تلویزیون ایران است.
در نیمه ابتدایی ماه رمضان امسال؛ سریالی بهنام «پایتخت» از شبکه اول تلویزیون پخش شد، سریالی که نسخه چهارم از مجموعه تلویزیونی مشهور و پرطرفدار «پایتخت» است. نقش اول، بازیگردان، و سرپرست نویسندگان این مجموعه محسن تنابنده است. تنابنده سابقه چندانی در سینما و تلویزیون ایران ندارد، اما عموم کارهایش با استقبال مردمی مواجه شده است. همزمان با پخش این سریال، فیلمی بهنام «گینس» هم بهروی پرده سینماهای ایران رفته است.این فیلم اولین حضور مستقل تنابنده در سینمای ایران است.
«پایتخت» و «گینس» شباهتهای زیادی به هم دارند، از آن جمله انتخاب دامنه قصه و روایت و دغدغهای است که هر دو در آن شریکند: روایت معمولی از آدمهای معمولی... آدمهایی که نه قهرمان هستند و نه ضدقهرمان، نه آنقدر بد که شر مطلقِ حذفشده لقب گیرند و نه آنقدر خوب که متعالی نجاتدهنده.... آدمهایی که اکثریت پیرامونمان را تشکیل میدهند، داستانهایش هم خیلی معمولی است، قهر و آشتی و ازدواج و عشق و پول و طمع و ... داستانهای روزمره زندگی خودمان.
اما نتیجه دو کار بهطرز شگفتانگیزی متفاوت از آب در آمده است. در «پایتخت» ما با روایتی دلنشین و شیرین از آدمهایی مواجهیم که مشخصه اصلیشان «طبیعی»بودنشان است، مثل خیلی از ما نیستند، برخی اوقات عجیب و غریب رفتار میکنند، ممکن است بهسختی در دستهبندی ما از آدمهای پیرامونمان قرار گیرند، اما هیچوقت تصویر «غیرطبیعی بودن» به آنها نمیخورد. این گزاره طبیعی بودن درباره روابط انسانی «پایتخت» هم دقیقاً صادق است. روابط زنها و شوهرها، فرزندان و والدین، اعضای خانواده، دوستان و آشنایان، همسایهها، کارگر و کارفرما، پلیس و خطاکار و ... همه در یک مورد با هم شریکند و آن طبیعی بودن رابطه است، اتفاقی که انگار نه انگار سرمایهگذاری ویژهای روی آن انجام شده است، تمرکز زیادی گرفته است و اتفاقاً برگ برنده «پایتخت» در همین نداشتن تلاش بیهوده برای طبیعی جلوه کردن است. آدمها و رابطهها، آدمها و رابطههای خاص و ویژهای نیستند، تلاشی در متفاوت نشان دادن آنها صورت نگرفته است و در مقابل همه تلاشها برای یکدستی کار صورت گرفته است و این دقیقاً همان چیزی است که فکر کردن به نقطه مقابل آن، «گینس» را به ورطه نابودی کشانده است.
در «گینس»، تلاش بیهودهای برای «طبیعی» نشان دادن آدمها و رابطهها میبینم و در مقابل هرچقدر هم تلاش میکنیم که برخی از وجوه شخصیتی خود تنابنده یا عطاران را نادیده بگیریم و آنها را قضاوت کنیم، نمیتوانیم آنها را در مسیر صاف و ساده «آدم بودن» بگنجانیم. «گینسیها» آدم نیستند، ظاهرشان به آدمهای «پایتخت» شبیه است، اما تلاش ویژهای که مؤلف کار اینجا برای طبیعی کردن آنها خرج کرده است، دقیقاً به نقطه مقابل چنین ماجرایی ختم شده است: غیرطبیعی شدن و نتیجه نمایشی یک و نیم ساعته بیمایه و مستأصل با معدود سکانسهای درخشان و تلاشهای بیرمقی از یک استعداد در حال تلف شدن است. فقط و فقط به این خاطر که تنابنده قصد کرده است که آدمهایی که خیال میکند غیرطبیعی نیستند؛ طبیعی نشان دهد.
2. چرا این اتفاق رخ داده است؟ ماجرا زیاد پیچیده نیست. مشخصههای چیزی بهنام «مردم واقعی» در حال تبدیل به یک توهم بزرگ برای هنرمندان و اهالی رسانه در ایران است، کلیشهای که از فرط تکرار تبدیل به یک واقعیت آزمون نشده شده است: "مردم این چیزی که محدودیتها و چهارچوبهای تلویزیون مشخص میکند نیستند، مردم بیرون از تلویزیون، به چیزهای دیگری فکر میکنند، با زبان دیگری با هم حرف میزنند، اولویتها و دغدغههایشان چیزهای دیگری است و این آدمهایی که ما در تلویزیون میبینیم، آدمهای واقعی نیستند، بلکه آدمهایی که در فضای مجازی بروز و نمود دارند واقعی هستند".
نتیجه عملی چنین توهمی؛ البته چنین چیزی میشود: وقتی قرار است در تلویزیون کار کنیم، شرمندهایم اما بهدلیل سانسور و وجود چهارچوب های محدود کننده در تلویزیون، مجبوریم همان آدمها را بازنمایی کنیم، اما وقتی به سینما میرسیم و دیگر محدودیتهای تلویزیون وجود ندارد، حالا وقت آن است که آدمهای واقعی را نمایش دهیم و آدمهای واقعی آنهایی هستند که بهطرز اغراق آمیزی با لایهای از مسائل گفته نشده و پنهان شده در تلویزیون، پر میشوند، همه آدمهایی که در این سالها در سینمای اجتماعی مدعی نزدیکی به مردم و «واقعی شدن» میبینیم، در فیلمهای کاهانی، عطاران و... حالا در «گینس» ... این اصرارهای جدید به علاقه به بیان متلکهای جنسی دوپهلو، بازیهای مربوط به قضای حاجت، فحش دادن و ناسزا گفتن و باری به هر جهت بودن آدمها، دم را غنیمت شمردنشان و منفعتطلبیشان و زرنگبازیهای احمقانه و... هم در همین قالب، قابلتوجیه است، اینکه نبود محدودیت و سانسور باعث شده است که آدمهای تنابنده وقتی از تلویزیون درآمدهاند، با توهم «واقعی شدن» به چنین فلاکتی بیفتند. «نقی معمولی» همان «بهمن» است و با تصور تنابنده فقط واقعیتر شده است، تصوری که توهمی ریشهدار است و تنابنده و تنابندهها را خیلی زود به دام میاندازد.
این یک فرضیه تأییدنشده است و قطعاً نیاز به شواهد بیشتری برای تأیید دارد، اما فکر میکنم حداقل بهعنوان یک فرضیه بشود به آن نگریست.
یادمان نرود که خیلی صریحتر و واضحتر، این دقیقاً همان مسیری است که آدمی بهنام «رضا عطاران»، همانی که بخش بزرگی از فرهنگ تصویری و رسانهای مردمی ایرانیها در سالهای اخیر وابسته به اوست، پیمود. سریالهای روزانه عطاران در ماه رمضان چند سال، یکی از نمونههای برجسته و عالی روایت مردمان این سالهای تاریخ ایران بودند و دو فیلم او متأسفانه قابلیت رقابت با آن سریالها را نیافتند، پس همه با هم علی الحساب درود میفرستیم به سانسور... .
انتهای پیام/-*