آلسیدس گیجا؛ فقط من، پاپ و سیناترا ...
خبرگزاری تسنیم: گویی گیجا، بختک ماراکانازو میخواست با مرگش هم روز نحس فوتبال برزیلیها را به رخشان بکشد، چون در ۱۶ ژوئیه ۲۰۱۵ درست مصادف با شصتوپنجمین سالگرد واقعه ماراکانازو چشم از جهان فروبست.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، پیرترین قهرمان زنده جامهای جهانی هم رفت. او «آلسیدس گیجا»، اسطوره ریزجثه فوتبال اروگوئه بود که در 88 سالگی در بیمارستانی در مونتهویدئو چشم از جهان فرو بست. حدود هشت ماه پیش گیجای سالخورده در یک سانحه رانندگی به کما رفته بود. این بال راست برقآسا وقتی که سلطان پله هنوز پسر بچهای 9 ساله بود بر فوتبال جهان سلطنت میکرد، چنان که خودش میگفت پس از پاپ و فرانک سیناترا (خواننده شهیر آمریکایی دهههای 1940 تا 1970) سومین نفری بوده که معبد فوتبال آن زمان یعنی ورزشگاه ماراکانای ریودوژانیرو را وادار به سکوت کرده است.
بختک ماراکانازو
«آلسیدس گیجا» همان بختک 169 سانتی بود که در یک لحظه ناغافل فینال جام جهانی 1950، جام رؤیاها را از مقابل 200 هزار برزیلی ربود و کابوس ماراکانازو را رقم زد، کابوسی که پنج قهرمانی جهان و گذر سه نسل نتوانست آن را از ذهن برزیلیها دور کند. اگرچه انگار مقدر شده بود تمام بار حسرت و اندوه آن فاجعه را «باربوسا»، دروازهبان سیهچرده میزبان در نقش یک ضدقهرمان به دوش بکشد، اما در آستانه قرن بیستویکم با مرگ باربوسا هم نحسیهای ماراکانازو به پایان نرسید. «روبرتو مویلائرت»، تاریخنویس معاصر برزیلی بریده فیلمهای سیاهوسفید صحنه گل دقیقه 79 گیجا به باربوسای نگون بخت در فینال جام 1950 را که با یک حرکت نابهنگام، فریب مدافعان و سپس ضربه ناگهانی پای راست از زاویه بسته همراه بود، با لحظه ترور پرزیدنت جان اف کندی در دالاس آمریکا قابل قیاس میدانست.
اما توصیف «نلسون رودریگز»، بزرگترین رماننویس برزیلی از آن هم فراتر میرفت. او آن شکست را در حافظه تاریخی ملتی که طعم هیچ جنگ یا فاجعه حقیقی معاصری را نچشیدهاند، چنین تصویر کرد: «ماراکانازو، ضایعه ملی ما، هیروشیمای ما!»
زمانی که بختک ماراکانازو، هیروشیمای برزیلی را رقم زد
حتی یک فاجعه مشابه دیگر، یعنی شکست هفت گله پارسال مقابل آلمان در نیمه نهایی جام جهانی 2014 و باز هم در ماراکانا، نتوانست سایه سنگین گیجا را از سر «ژوگو بونیتو» کوتاه کند. گویی گیجا میخواست با مرگش هم آن روز نحس را به رخ برزیلیها بکشد، چون در 16 ژوئیه 2015 درست مصادف با شصتوپنجمین سالگرد واقعه ماراکانازو چشم از جهان فروبست.
رد پایی در تاریخ
خیلی پیش از آن که گزارشگران، فوتبالنویسان و هواداران با تلفظ خاص نامهای ایتالیایی مثل «باجو» دچار دردسر شوند، نام گیجا (که درست به همان شکل با تشدید حرف جیم خوانده میشود) گزارشگران خارجی دوران خودش را دچار سر درد کرده بود. او از خانوادهای با اصالت ایتالیایی و سوئیسی بود، اما در مونتهویدئو متولد شد و در بزرگترین باشگاه آن زمان اروگوئه، پنارول ستاره شد، اما شهرتی که گل قهرمانی جهان برایاش به ارمغان آورد، او را به اروپا کشاند و وقتی پای وی به آث میلان و رم باز شد ترجیح داد همان جا ماندگار شود و لباس آتزوری ایتالیا را بر تن کند. با این حال وقتی پیری برق ساقهایش را گرفت دوباره به اروگوئه برگشت و کفشها را در تیم «دانوبیو» آویخت. پس از آن تا نیمقرن بعد که از دنیا رفت فقط یک دوره کوتاه هدایت یک ساله پنارول را تجربه کرد. با این حال او میگفت فوتبال همسرم است و تا روز مرگ از او جدا نمیشوم.
با اینکه این نابغه ایتالیاییتبار تنها 12 بازی برای تیم ملی اروگوئه انجام داد، اما جای پای او در تاریخ فوتبال به قدری پررنگ بود که دیروز فدراسیون فوتبال برزیل نیز یادش را گرامی داشت. حدود شش سال پیش بود که برزیلیها احساس کردند بنای ورزشگاه ماراکانای نوین برای جانشینی ماراکانای قدیمی (فیل سفید) یک امضای تاریخی کم دارد، پس به صرافت دعوت از پیرمردی از همسایه جنوبیشان افتادند که حدود شش دهه پیش از آن ردش را در آن بر جا گذاشته بود. در سال 2009 گیجای 82 ساله در حالی به معبد فوتبال بازگشت که تازه دو سال میشد نشان عالی کشور زادگاهش را از کنگره اروگوئه دریافت کرده بود. او در ماراکانای در تدارک جام جهانی 2014 جا پای خود را در کنار جای پای سلطان، قیصر و مروارید تاریخ فوتبال یعنی پله، بکنباوئر و اوزه بیو ثبت کرد.گیجا که از استقبال ریودوژانیرو به وجد آمده بود، اعتراف کرد همیشه فکر میکرده به خاطر آن گل در برزیل منفور است، اما حالا خیالش راحت شده است.
روزی که اشک برزیل درآمد
ریودوژانیرو - 16 ژوئیه 1950: همه ادارهها تعطیل بود و کرکره هیچ مغازهای بالا نرفت. روزنامه سیاسی «اوموندو» تصویر تیمی سلسائو را با این تیتر روی جلد برد: «اینها قهرمانان جهان هستند». ژول ریمه 76 ساله رئیس فیفا که اسمش تا دو دهه بعد روی جام جهانی بود از صبح داشت تمرین سخنرانی به زبان پرتغالی میکرد. به ملیپوشان برزیلی که هنوز دستشان به جام زرین نرسیده بود، ساعت طلایی هدیه دادند که روی آن حک شده بود: «برای قهرمانان جهان».
ماراکانا با همه غولآساییاش برای 155 هزار تماشاگر طراحی شده بود، اما 199 هزار و 854 نفر از مردم روی سکوهای سیمانیاش جا خوش کردند. چند ساعت پیش از آغاز فینال، فرماندار ریو، «مندس دیمورایس» به قصد بهرهبرداری سیاسی، از جایگاه ویژه نطق مبسوطی کرد و با توصیف برزیل به عنوان «فاتح تورنمنت» فشار انتظارات را به نهایت درجه رساند. سپس لحظاتی قبل از شروع مسابقه سرزده وارد رختکن شد و همه بار انتظار آن جمعیت را روی دوش بازیکنان گذاشت: «من به وعدهام عمل کردم و این ورزشگاه را ساختم. حالا شما به وظیفهتان عمل کنید و جام جهانی را ببرید!»
دیدار برزیل - اروگوئه در نیمه نخست بدون گل شد و این جمعیت را ملتهب ساخت. معاصیر باربوسا، دروازبان میزبان که از ابتدای مسابقه چشم از پرچم بزرگ وارونه برافراشته شده برزیل بر فراز دیگجوشان انسانی ماراکانا برنمیداشت، کم کم بیقرار می شد. البته این به هیچ وجه با وحشت بازیکن رقیب «خولیو پرس» که هنگام اجرای سرود ملی برزیل خودش را خیس کرد، قابل مقایسه نبود. تنها دو دقیقه پس از شروع نیمه دوم برزیل با گل «فریاشا» پیش افتاد، اما باربوسا که بیشتر زمان مسابقه بیکار بود و شعار ملی «نظم و پیشرفت» وارونه شده وسط پرچم کشورش روی اعصابش بود مدام با خودش فکر میکرد که آن روز عصر یک چیزی سرجای خود نیست. مسئله فقط این نبود که «خوان لوپس»، سرمربی اروگوئهای تساوی 2 - 2 مرحله گروهی برزیل را از نزدیک تماشا کرده و از چیدمان دفاعی و ضدحملههای سوئیسیها الگو برمیداشت، بلکه گویی مأموریت جهانی برزیلیها نیز با همان تک گل به پایان رسیده و حال ستارههای سامبا مشغول خودنمایی بودند. اشتباهات فردی اثری از یک تیم باقی نگذاشته بود.
نه تنها دو دفاع کناری که حتی «ژوونیل»، مدافع میانی مغرور که به مراتب مهاجم بهتری بود، بیتوجه به خطر ضدحملههای اروگوئه جلو میکشید. گل تساوی اجتنابناپذیر بود. «آلسیدس گیجا»، بال راست ریز جثه 166.5 سانتی اروگوئه در دقیقه 66 یک ضدحمله را آغاز کرد و پاس عرضی او را «خوان آلبرتو شیافینو» به سادگی گل کرد. برزیل هنوز هم قهرمان بود، اما فاجعهای انتظارش را میکشید. حملات کور سلسائو در دقیقه 79 با یک ضدحمله دیگر پاسخ داده شدند. «آلسیدس گیجا» که مثل یک بچه مدرسهای میان بزرگسالان جولان میداد در موقعیتی مشابه گل اول، دوباره بر اثر جاماندن «بیگوده»، دفاع چپ بیخیال برزیلی نفوذ کرد. باز هم وانمود کرد که میخواهد برای « شیافینو» سانتر کند. «باربوسا» با همین فکر تیر نزدیک را رها کرد و بیرون آمد تا از حرکت مشابه گل اول اروگوئه جلوگیری کند، اما این بار بال راست مینیاتوری به جای سانتر برای «شیافینو»، خودش از زاویهای تنگ با پای راست شلیک کرد. باربوسا با دست مخالف برای توپ رفت. بعدها تعریف کرد برای کسری از ثانیه خیال کرده آن را لمس کرده است، اما ناگهان به شکل رقتانگیزی بر زمین دراز شد. «ادواردو گالئانو»، بزرگترین شاعر اروگوئه اینگونه با دروازبان کشور رقیب همدردی کرد: «او بهشت را لمس کرده بود، اما به ناگهان همه چیز بر سرش آوار شد».
دروازهبانی که بهشت را لمس کرد، اما ناگهان همه چیز بر سرش خراب شد
تصاویر خشدار و لرزان سیاهوسفید آن بازی باربوسای نگون بخت را در همان حال که پس از گل روی زمین وارفته پیش چشم ما میآورند. او هیچگاه سر نچرخاند تا به توپ داخل دروازه نگاه کند. سرش را در چمن ریو فرو برد، چمنی که بوی مادرش را میداد. بعد به آهستگی مثل بوکسوری که سعی میکند پس از یک ضربه مدهوشکننده دوباره روی پای خود بایستد، زانو به زانو برخاست. تماشای بلند شدن او با آن حالت، تماشای مردی بود که سقوط میکرد. 200 هزار نفس در ماراکانا حبس شد و تا سوت پایان در نیامد. مردم میگفتند که گیجای کوچک، مورچه ای بود که هیولای ماراکانا را از پا درآورده است. او بعد از فینال ادعا کرد: «فقط سه نفر در تاریخ توانستند ماراکانا را ساکت کنند: فرانک سیناترا، پاپ ژان پل دوم و من!»
با گل گیجا، برزیل نباخت که سوخت تا از خاکسترش ققنوس باشکوه «ژوگو بونیتو» (بازی زیبای مورد وصف پله) برخیزد. آن زخم تراژیک در معبد فوتبال، ماراکانا تبدیل به یک عزای ابدی شد.
اینک ضد قهرمان
اما با آن گل فقط نام آلسیدس گیجای قهرمان در تاریخ ثبت نشد، بلکه نام معاصیر باربوسای ضد قهرمان، دروازبان برزیلی نیز همانطور که خودش در اواخر عمرش اعتراف کرده با آن گل برای همیشه ثبت شد، اما به عنوان یک «نابخشوده»! او پس از طرد شدن از فوتبال ملی و آویختن دستکشها در همان مجموعه ماراکانا استخدام شد و هر روز مجبور بود خودش را از نگاه و زخم زبان هواداران مخفی کند و در این لحظات از ته دل آه میکشید و با خودش میگفت: «ای کاش گیجا پاس داده بود ...» که اگر پاس داده بود شاید الان داشتیم از باربوسا به عنوان نخستین سیاهپوستی که جام جهانی را بالای سر برد صحبت میکردیم نه پله!
سرگذشت باربوسا بیشک یک تراژدی است، اما آنچه این تراژدی را جانکاهتر میکند، حقیقی بودن آن است. باربوسا تا سالها این غم را در سینهاش نگاه داشت و دم نزد. تا اینکه در واپسین سال حیاتش، درست نیمقرن پس از آن گل، در کتاب «گلی که 50 سال دوام آورد»، نوشته «روبرتو مویلائرت» سکوت طولانیاش را شکست. بعد در یک برنامه زنده تلویزیون ملی برزیل شرکت کرد و کمی بیشتر به یادآورد. برزیلیها با تنها محکوم حبس ابد کشورشان مواجه میشدند. یک پیرمرد رنجور با کت و شلواری نخنما که به تنش زار میزد، در محاصره یک فوج خبرنگار. گویی نیمقرن پس از آن گل جلسه محاکمه متهم برگزار میشد و آنها هم هیئت منصفه بودند. اتفاقاً ورزشینویسها سعی کردند با زخم زبان از باربوسا اعتراف بگیرند و او را به اشتباه فنی روی آن گل متهم کردند، اما انتظار نداشتند آن تراژدی از یک دروازبان یک فیلسوف ساخته باشد. او گفت: «از نظر فنی گیجا (در لحظه گل) اشتباه فکر کرد، اما درست نتیجه گرفت. من درست فکر کردم و به خطا رفتم. بعضیها توضیح مرا میپذیرند، بعضیها هم نه، اما اشکالی ندارد. زمان به اندازه کافی گذشته است. میگویند من شکست خوردم. خورده باشم یا نه، چه کسی میتواند زمان را به عقب برگرداند؟ هیچکس».
باربوسا همچنین گفت: «مدام دارم به آن گل فکر میکنم. حتی وقتی خوابم، خوابش را میبینم. هزاران بار آن صحنه را در ذهنم تکرار کردهام». عمق تراژدی تازه برای مردم آشکار میشد. او یک روح تنها بود که همه لحظاتش در یک لحظه محبوس شده بودند، یک لحظه تلخ. به رغم این تلخی، مرد شیرینی بود. «لوچ فیلیپس»، کارگردان مستند «مردی که اشک برزیل را در آورد» از جاری شدن اشکهایش هنگام تماشای یک فیلم پخشنشده میگوید که «الویدیو ماتوس» آن را نشان داد، کارگردان شبکه ESPN و آخرین کسی که با باربوسا مصاحبه کرد. در آن فیلم پیرمرد برای افراد پشت صحنه آواز شادی میخواند. در روزهایی که قرن بیستم پوست میانداخت، پیرمرد در 79 سالگی طوری از دنیا رفت که گویی ساعت زندگیاش روی آن گل دقیقه 79 لعنتی از حرکت بازایستاده است. حالا بسیار دور از سایه سنگین ماراکانا بر مزار گرانیتی زیبایاش در قبرستان بزرگ «پرائیا گرانده»، روی سنگ قبرش حک کرده اند «50». خواه تقارنی تلخ باشد یا شیرین، صدها کیلومتر آن سو تر در آرامگاه مشاهیر مونتهویدئو هم روی سنگ مزار «آلسیدس گیجا»، اسطوره اروگوئهای تازه درگذشته عدد «50» ثبت شده است!
نویسنده میهمان: شروین طاهری