دیگ پلوی سفارت انگلیس
خبرگزاری تسنیم: در دوران معاصر، ایران نظر به موقعیت استراتژیک فوقالعاده و دارا بودن ذخایر عظیم زیرزمینی نفت، در سیاست خارجی انگلستان از جایگاه ویژهای برخوردار بوده است.
به گزارش گروه "رسانهها" خبرگزاری تسنیم، در دوران معاصر، ایران نظر به موقعیت استراتژیک فوقالعاده و دارا بودن ذخایر عظیم زیرزمینی نفت، در سیاست خارجی انگلستان از جایگاه ویژهای برخوردار بوده است. علاوه بر این انگلیسیها ایران را به مثابه دروازهای تلقی میکردند که اگر مورد حراست قرار نگیرد، مستعمره زرخیزشان، هندوستان، به خطر خواهد افتاد.
با این حال به دلیل ناآگاهی و احیاناً سرسپردگی سیاستمداران و زمامداران ایران، این کشور نمیتوانست از موقعیت ویژه خود استفاده کند و از انگلستان امتیاز بگیرد. بر عکس، تاریخ معاصر ایران همواره شاهد اخذ امتیازات ذیقیمت و دخالتهای گسترده انگلستان در امور ایران است. این نوشتار بر دخالتهای انگلیسیها در تعیین نوع نظام سیاسی حاکم بر کشور تمرکز دارد. این دخالتها در 3 مقطع تاریخی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. 3 مقطع عبارتند از: نهضت مشروطیت، دوران پس از جنگ اول جهانی تا حکومت رضاشاه، دوره پس از شهریور 1320.
گفتار پیش رو سعی خواهد کرد نقش انگلستان در انقلاب مشروطه را بررسی کرده و روشن کند چگونه نهضتی اصیل و مردمی که مشخصه آن عدالتخواهی و قانونطلبی بود، پس از ورود و تحصن عدهای در سفارت انگلستان میوهای نارس به نام مشروطه حاصل کرد و پس از پایان جنگ اول جهانی و ظهور قدرت کمونیستی در مرزهای شمالی ایران، چگونه بریتانیا سعی کرد در قالب قرارداد 1919 ایران را به کشوری تحتالحمایه خود تبدیل کند و نیز شرایط ایران در جنگ دوم جهانی و نقش انگلستان در تداوم سلطنت پهلوی، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
از عدالتخانه تا مشروطه نیمبند
از اوایل دوره قاجار روس و انگلیس هر یک با گرفتن امتیازاتی به توسعه قدرت و نفوذ خود در ایران میپرداختند. امتیاز رویتر، از جمله امتیازاتی بود که انگلیسیها در رقابت با روسیه در ایران به دست آوردند. به موجب این امتیاز، حق احداث راهآهن در سراسر ایران، استخراج معادن و ایجاد بانک شاهنشاهی و نیز احداث راهها به یکی از اتباع انگلستان، به نام «بارون جولیوس رویتر» اعطا شده بود اما مخالفت شدید مرحوم آیتالله «حاجملاعلی کنی» با واگذاری این امتیاز، ناصرالدینشاه را مجبور به الغای امتیاز رویتر کرد. نمونه دیگر امتیاز انحصار دخانیات بود. این امتیاز نیز توسط ناصرالدینشاه به یک شرکت انگلیسی اعطا شد. امتیاز مذکور که در ایران به «امتیاز رژی» مشهور شد، نهضتی عظیم را موجب شد و در نهایت با حکم تحریم تنباکو از سوی «میرزای شیرازی» بلااثر ماند.
برای تحلیل و تبیین انقلاب مشروطه و واکاوی نقش انگلستان در نهضت مشروطیت شاید بهترین روش نگاهی گذرا بر جریان وقایعی است که در نهایت انقلاب مشروطه ایران را در پی آورد.
واقعیت این است که گرانی قند و تنبیه عدهای از بازرگانان از سوی علاءالدوله، حاکم تهران، سرسلسله وقایع منجر به مشروطیت است. پس از این واقعه، بازرگانان در اعتراض به این اقدام، در مسجد شاه بست نشستند. سیدین (سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی) از معترضان حمایت کرده و به همراه عدهای دیگر از علما در مسجد محل تجمع بازرگانان حضور یافتند. این اعتراضات موجب تعطیلی بازار و بروز برخی مشکلات در شهر تهران شد. خواسته معترضان برکناری علاءالدوله از حکومت تهران بود. دولت نه تنها به خواسته معترضان اعتنایی نکرد، بلکه سختگیریها نیز شدت یافت. علما به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) عزیمت کردند. این واقعه در تاریخ مشروطیت به «مهاجرت صغری» مشهور شد. دولتیان درصدد بازگرداندن علما برآمدند. در این مرحله خواسته معترضان، برکناری علاءالدوله و برقراری عدالتخانه بود.
مظفرالدینشاه با خواسته معترضان اعلام موافقت کرد. بدین ترتیب «مهاجرت صغری» پایان یافت و علما به شهر بازگشتند. پس از مراجعت علما خواسته اول آنان، یعنی برکناری علاءالدوله از حکومت تهران، تحقق یافت اما نه تنها عدالتخانه برپا نشد، بلکه بیعدالتی دولتیان به سرکردگی عینالدوله، صدراعظم وقت، بیش از پیش کردار شد. لذا علما، وعاظ و خطیبان، نوک پیکان انتقادات خود را متوجه عینالدوله کرده و مجدداً خواستار برقراری عدالتخانه شدند.
در جریان انتقادها و سخنرانیها علیه عینالدوله، شیخمحمد سلطانالواعظین که انتقادات شدیدی علیه صدراعظم مطرح کرد، دستگیر شد. به محض وصول خبر دستگیری سلطانالواعظین، عدهای از طلاب، بویژه طلبههای مدرسه کاظمیه (محل تدریس سلطانالواعظین) به سوی قراولخانهای که شیخمحمد در آنجا بازداشت بود، روانه شدند. آنان با نگهبانان درگیر و موفق به آزادی سلطانالواعظین شدند. در جریان درگیریها یکی از طلاب به نام سیدعبدالحمید، کشته شد. طلاب که اکنون عده قابل توجهی از مردم نیز به آنها پیوسته بودند، جنازه سیدعبدالحمید را بر سر دست به خانه علما بردند.
پس از این واقعه برخی از علمای برجسته تهران (از جمله شیخفضلالله نوری و سیدین) در مسجد جامع گرد آمدند؛ جمعیتی عظیم در مسجد جامع پدید آمد، بازارها بسته شد و شهر چهرهای بحرانی به خود گرفت. اجتماعکنندگان متفقالقول شدند تا خواستههایشان جامه عمل نپوشیده، مسجد را ترک نکنند. در این مرحله نیز خواسته علما که طی نامهای توسط کامرانمیرزا به اطلاع شاه رسید، برکناری عینالدوله و برقراری عدالتخانه بود.
به دستور عینالدوله، محمد ولیخان نصرالسلطنه مأمور بیرون کردن تجمعکنندگان از مسجد جامع شد. زمانی که مذاکره برای خروج معترضان به جایی نرسید، کار به درگیری کشید. در این میان عدهای کشته و تعداد زیادی زخمی شدند. پس از این واقعه سختگیری بر محرکان و رهبران معترضان بیشتر شد. در پی فشارهای دولت، علما، وعاظ و بسیاری از طلاب رهسپار قم شدند. این مرحله «مهاجرت کبری» نام گرفت. پس از مهاجرت علما عدهای از مردم (حدود 40 نفر) به سفارت انگلستان پناه برده در آنجا بست نشستند.
بستنشینی در سفارت انگلستان امری قابل تأمل است. غیرعادی بودن این امر از نظر مورخان تاریخ مشروطه نیز دور نمانده است. احمد کسروی در این باره مینویسد:
«در آن زمان در ایران، به جایی پناهیدن و بست نشستن و دارنده آنجا را به میانجیگری برانگیختن، یکی از شیوههای شناختهشده میبود. این کار را با امامزادهها و مسجدها کردندی، با خانه مجتهدان کردندی، با تلگرافخانههای دولتی کردندی اما با سفارتخانهها جز چند بار رخ نداده بود».
جالب توجه اینکه کاردار سفارت بریتانیا در تهران چند روز قبل از ورود معترضان به سفارتخانه، در نامهای به وزارت خارجه دولت متبوعش پیشبینی میکند بزودی عدهای از ایرانیان معترض در محل سفارت انگلیس در تهران تحصن خواهند کرد.
سفارت در این برهه حساس توانست هدایت جریان اعتراض را به دست بگیرد. آنها از یک سو مانع ورود نمایندگان و فرستادگان دولت ایران به سفارت شده و عملاً ارتباط متحصنان با دولت را قطع کرده بودند و از سوی دیگر با ایفای نقش وساطت میان متحصنان و دولت ایران، در جریان هر مذاکرهای قرار میگرفتند و تأثیر میگذاشتند. به گفته وکیلالدوله «انگلیسیها خوب چسبیده و سیاست خود را از پیش میبردند».
گزارشهای برجای مانده از رخدادهای درون سفارت بخوبی گویای فعالیت مرموزانه انگلیس در جهت به دستگیری رهبری جریان اعتراض است. یکی از گزارشها حاکی است گرانت داف، کاردار سفارت انگلیس شبها به دیدار پناهندگان میرفت و با مردم بسیار مهربانی میکرد و میگفت: «پادشاه انگلستان پدر مهربان شماست، شما از هر حیث در امان هستید، شما به جای عدالتخانه، مشروطه بخواهید.» و منشیان سفارت که به زبان فارسی احاطه داشتند معنی مشروطه و حکومت مشروطه را برای آنان توضیح میدادند. از سوی سفارت به اکثریت پناهندگان کارت تحتالحمایگی داده شد تا هر وقت بخواهند از سفارت بیرون بروند، آسودهخاطر باشند. روی کارت پناهندگی نوشته شده بود: «دارنده این کارت آقای... با کسانش زیر حمایت دولت انگلیس هستند و هر کس با او حرفی دارد به سفارت اعلیحضرت پادشاه انگلستان و امپراتور هندوستان مراجعه کند».
به این ترتیب نهضت عدالتخواهی و قانونطلبی مردمی و اصیل ایرانیان، دفعتاً در جهت مشروطهخواهی تغییر مسیر داد.
از نظام مستشاری تا دیکتاتوری نظامی
دومین مورد از دخالتهای انگلستان در تعیین شیوه عملکرد نظام سیاسی حاکم بر ایران، پس از جنگ اول جهانی رخ داد. تحولات متعاقب جنگ خانمانسوز اول جهانی در صحنه بینالملل و نیز در داخل ایران باعث تغییر و تحولی محسوس در سیاست خارجی بریتانیا در ایران شد. در مرزهای شمالی ایران، امپراتوری تزاری روسیه جای خود را به انقلابیونی سپرده بود که خواستار صدور انقلاب خود بودند. هر چند رقابت بین انگلستان و روسیه و اهمیت استراتژیک ایران در سیاست خارجی انگلستان از سالیان دور در جریان بود و همین امر سرمنشأ بسیاری از تحولات و رخدادها در روابط ایران و انگلیس محسوب میشد اما این بار جنس رخدادها از گونهای دیگر بود. از یک سو در جریان جنگ اول جهانی خسارات و لطمات فراوانی عاید انگلستان شده و این کشور در نگهداری نیروهای نظامی در ایران دچار مشکل شده بود و از سوی دیگر نمیتوانست ایران را بلادفاع در برابر تهدید بالقوه روسهای بلشویک رها کند. انگلیسیها از پیشروی همسایه قدرتمند شمالی ایران بشدت نگران بودند. این پیشروی ضمن اینکه منابع عظیم و سرشار نفت جنوب را تهدید میکرد، تهدیدی ویژه برای مستعمره زرخیز انگلستان یعنی هند محسوب میشد. در این شرایط لرد کرزن طرحی ریخت که با اجرای آن منافع انگلستان با هزینه ایران حفظ میشد.
لرد کرزن که با مسائل ایران و خاورمیانه آشنایی کامل داشت، ایجاد نظام مستشاری را پیشنهاد کرد. نظام مستشاری که تحت عناوین دیگری نظیر «رژیم تحتالحمایگی» یا «سلطه نامرئی» از آن یاد میشود، قبلاً توسط انگلیسیها در مصر با موفقیت اجرا شده بود.
برای فراهمسازی زمینههای استقرار نظام مستشاری در ایران، وزارت خارجه بریتانیا سر«پرسی کاکس» نظامی و سیاستمدار باتجربه انگلیسی را بهعنوان وزیرمختار روانه تهران کرد. وزیرمختار جدید، رفتاری جدید و مأموریتی جدید داشت. دولتآبادی در این باره مینویسد: «وزیرمختار جدید از پشت میز کارش در سفارت انگلیس به تمام کارهای کشور مداخله میکرد و صریح و بیپروا به رجال ایرانی میگفت: «حرف زیادی را باید موقوف کنید و هر آنچه را که میگویم بیکم و کاست به کار ببندید»...». طرحی که انگلستان برای استقرار نظام مستشاری در ایران تهیه کرده بود و کاکس مأمور انجام آن بود، در قالب قراردادی سیاسی، نظامی و اقتصادی بین ایران و انگلستان طراحی شده بود که به مناسبت سال میلادی امضای آن به قرارداد 1919 معروف شد.
قرارداد 1919 که ایران را آشکارا تحتالحمایه بریتانیا میکرد، با مخالفت گسترده اقشار مختلف مردم ایران و چهرههای سیاسی ملی و ایراندوست مواجه شد. مهمترین مخالف قرارداد در داخل کشور آیتالله مدرس بود، زیرا به گفته مورخالدوله سپهر «مدرس در این تاریخ، قدرت و محبوبیت عجیب در ایران داشت و کلامش مثل وحی مُنزل مورد قبول و احترام قاطبه ملت بود». مخالفتهای گسترده داخلی و خارجی مانع از آن شد تا احمدشاه (که در آن زمان در انگلیس به سر میبرد) تن به امضای قرارداد دردهد. پس از ناامیدی انگلیسیها از تصویب و اجرای قرارداد 1919، طرح دیگری درانداخته شد. این بار کودتای نظامی و روی کار آمدن دولت مقتدر نظامی در دستور کار سیاست خارجی انگلستان در قبال ایران قرار گرفت.
بنابراین سردمداران سیاست خارجی انگلستان به تمهید مقدمات انجام کودتا پرداختند. با توجه به شرایط کشور و بیثباتی و هرج و مرجی که پس از مشروطه دامنگیر ایران شده بود، در این زمان افکارعمومی بویژه نخبگان سیاسی جامعه در اندیشه روی کار آمدن دولتی قوی و متمرکز بودند که به نابسامانیها پایان داده و کشور را از ورطه نابودی نجات دهد. حتی فکر کودتا در محافل ملی و داخلی نیز مطرح بوده است.
در این شرایط حساس سیاستمداران انگلیسی با استفاده از شرایط و زمینههای داخلی و بهرهگیری از شرایط خارجی برنامههای خود را به بهترین نحو عملی کردند.
ژنرال «ادموند آیرونساید» از طرف دولت انگلستان مأموریت یافت با کمترین خطرات به این برنامه جامه عمل بپوشاند. آیرونساید در ابتدا خواستار خروج بیدردسر نیروهای انگلیسی و بازگشت وضعیت به زمان پیش از قرارداد بود اما اوضاع نامطلوب در ایران و ناتوانی حکومت مرکزی در اداره امور کشور وی را بیش از پیش نگران میکرد.
آیرونساید در بازدیدهایش از نیروهای نظامی ایران، با فردی به نام «رضاخان» آشنا شد. وی در اولین دیدار رضاخان را چنین توصیف کرد: «شانههای پهن، سر و وضعی بسیار موقر و قدی بلند، بیش از 80/1 متر داشت. بینی عقابی و چشمان درخشانش قیافهای پرشور و نشاط به او میداد». رضاخان، همان «مرد مقتدر» آیرونساید بود.
انگلیسیها مقدمات و مطالعات لازم را برای کودتا انجام داده بودند. آنها به دنبال 2 رهبر بودند. یکی از آنها باید مسؤولیت و رهبری نظامی را بر عهده بگیرد و دیگری رهبر سیاسی کودتا باشد. درباره رهبر نظامی گزینههای متعددی از سوی انگلیسیها مورد مطالعه قرار گرفتند. سپهسالار تنکابنی، ماژور فضلاللهخان، غلامرضاخان میرپنج، محمدصادقخان سردارمخصوص، امیر موثق و عبداللهخان امیرطهماسبی از جمله افرادی بودند که برای رهبری کودتا با آنها گفتوگو شد. از میان این افراد برخی از قبول مسؤولیت خودداری کردند و بعضی هم از سوی انگلیسیها مناسب تشخیص داده نشدند.
به هر حال رضاخان میرپنج بهعنوان فرمانده نظامی کودتا انتخاب شد. درباره انتخاب رضاخان برای فرماندهی نظامی کودتا اردشیر ریپورتر، عامل و جاسوس انگلیس در ایران نقش مهمی داشت. وی که از مدتها قبل از کودتا رضاخان را میشناخت، او را به آیرونساید معرفی کرده بود.
درباره رهبر سیاسی کودتا، سیدضیاءالدین طباطبایی بهترین گزینه بود. سیدضیاء ویژگیهایی داشت که وی را از هر حیث برای انجام کودتا ممتاز میکرد؛ انگلوفیل مشهوری که سرسپردگیاش به انگلیسیها شهره آفاق بود.
برای سهولت کار، چندی قبل از کودتا، به اتباع کشورهای اروپایی و آمریکا هشدار میدهند که تهران را ترک کنند. آنان حتی تسهیلات ترک ایران را برای اتباع خارجی فراهم کرده بودند.
با تمهید مقدمات لازم، سرانجام بامداد سوم اسفند 1299 عدهای از نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان وارد تهران شده و بدون اینکه با مانعی جدی روبهرو شوند در عرض چندین ساعت تهران را فتح کردند. کودتا در حقیقت نسخه دوم قرارداد 1919 محسوب میشد. انگلیسیها بیشتر آنچه را که به واسطه قرارداد درصدد کسب آن بودند از طریق کودتا به دست آوردند. آنان خواستار ایجاد نظامی مستشاری در ایران بودند تا حافظ منافع انگلستان در ایران و خاورمیانه باشد و اکنون موفق به ایجاد دولتی دستنشانده شده بودند.
پس از کودتا تحولاتی در ایران به وقوع پیوست که نظام سیاسی مستقر را به چالشی بزرگ کشید. در رأس این وقایع رضاخان میرپنج قرار داشت. رضاخان که پس از کودتا به لقب سردارسپه ملقب شده بود، به محض ورود به صحنه سیاست ایران که با کمک و حمایت انگلیسیها صورت گرفت، درصدد کسب قدرت بیشتر و پا نهادن بر بالاترین پلکان قدرت برآمد. اندکی بعد از کودتا، وزیر جنگ و مرد قدرتمند کابینه شد و در همه کابینههای پس از کودتا مقام و موقعیت خود را حفظ کرد و سرانجام خود به نخستوزیری رسید. در همین زمان بود که به فکر تغییر رژیم افتاد و میخواست رئیسجمهور ایران شود و ترتیبی داد تا جنب و جوشی ظاهراً خودجوش در سراسر ایران ایجاد شده و خواهان اضمحلال قاجار و استقرار رژیم جمهوری در ایران شود اما ایستادگی روحانیت بویژه آیتالله مدرس در مقابل این جریان، سرانجام رضاخان و همقطاران وی را ناکام گذارد.
دولت بریتانیا از رضاخان راضی بود و تلاشهای وی را که تأمینکننده منافع بریتانیا بود، میستود. آنها طرفدار رضاخان بودند خواه رئیسجمهور باشد خواه پادشاه. البته در این میان ترجیح برخی سیاستمداران انگلیسی بویژه سرپرسی لورن این بود که رضاخان در هیأت یک پادشاه بر تخت حکومت ایران تکیه زند.
نظام سیاسی ایران و آزمون و خطای انگلیسیها
دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم انگلیسیها در تعیین نوع نظام سیاسی حاکم بر ایران و انتخاب شاه، منحصر به دوران سلطنت قاجار نمیشود. این رویه در دوران پهلوی نیز ادامه مییابد. زمانی هم که حاکم ایرانی برکشیده انگلستان، در جریان جنگ دوم جهانی، برخلاف میل آنها عمل میکند، ابتدا او را مجبور به استعفا و خروج از کشور کرده، سپس برای آینده حکومت ایران تصمیمگیری میکنند.
در این قسمت که آخرین بخش مقاله حاضر است به اختصار دخالتهای انگلستان در امور حاکمیت و حکومت ایران در دوران جنگ دوم جهانی و سقوط رضاشاه مورد بررسی قرار میگیرد. تفاوت این برهه با 2 مورد قبل (مشروطه و جنگ اول جهانی) در این است که این بار انگلیسیها نه تنها در رقابت با روسیه اقدام به تغییر نظام حاکم بر ایران نمیکنند بلکه رقیب دیرین خود را شریک خویش قرار میدهند.
با حمله نیروهای آلمان به خاک لهستان در اول سپتامبر 1339م (دهم شهریور 1318ش) دومین جنگ جهانی آغاز شد. ایران در این جنگ اعلام بیطرفی کرد اما چهار روز پس از حمله قوای آلمان به خاک روسیه، سر «ریدر بولارد» وزیرمختار انگلستان در ایران، به همراه «اسمیرنوف» سفیر روسیه در تهران، با رضاشاه دیدار کردند و از او خواستند دستور اخراج اتباع آلمان از ایران را صادر کند. سفرای انگلستان و روسیه اتباع آلمان را به جاسوسی و خرابکاری علیه متفقین متهم میکردند. رضاشاه با این استدلال که فعالیت آلمانها در ایران محدود به امور بازرگانی است، از انجام خواسته متفقین سر باز زد. اخطارهای بعدی انگلستان و شوروی نیز از سوی دولت ایران نادیده گرفته شد.
3 شهریور 1320، نیروهای ارتش شوروی از شمال و انگلیسیها از جنوب وارد خاک ایران شده و ضمن نقض بیطرفی ایران، عملاً خاک کشور را اشغال کردند.
پیشروی نیروهای انگلیس و شوروی رضاشاه را به وحشت انداخت. تمام شروط انگلستان و شوروی از سوی دولت ایران پذیرفته شد اما این بار انگلستان و دولت متفقش شوروی در حالی که نوار جنوبی و شمال ایران را کاملاً اشغال کرده و تنها باریکهای از مرکز و پایتخت باقی مانده بود، استعفای رضاشاه را پیششرط عدم اشغال تهران اعلام کردند. فروغی که به تازگی از سوی رضاشاه به نخستوزیری منصوب شده بود مأمور مذاکره با شوروی و انگلستان شد تا از فروپاشی حکومت پهلوی جلوگیری کند.
پس از حذف رضاشاه از صحنه حاکمیت ایران، از سوی 2 دولت شوروی و انگلستان طرحهایی برای حکومت ایران و به طور مشخص، نظام و شخصی که باید در ایران استقرار یابد، مطرح شد. یکی از طرحهای پیشنهادی که از سوی انگلیسیها ارائه شده بود، سپردن مجدد سلطنت به خاندان قاجار بود.
«هارولد نیکلسون»نماینده مجلس عوام و سرپرست بیبیسی روز 13 سپتامبر با محمدحسنمیرزا [ولیعهد احمدشاه] و پسر محمدحسن میرزا، حمیدمیرزا دیدار و گفتوگو میکند. وی ماجرای این ملاقات را اینگونه شرح میدهد: «من و پرنس حسن ایرانی برای صرف ناهار به بولستین رفتیم تا در آنجا به هوراس سیمور از وزارت خارجه ملحق بشویم. هدف از ناهار بیشتر این بود که سیمور درباره این موضوع قضاوت کند که آیا پرنس حسن یا پسر او شایسته تصاحب تاج و تخت ایران هستند؟» در جریان گفتوگو نیکلسون از محمدحسنمیرزا درباره پسرش حمیدمیرزا سوال میکند. «پرنس به زبان فرانسه زمزمه میکند: اسم او دروموند است... من میپرسم آیا او فارسی حرف نمیزند؟ پرنس باز هم به زبان فرانسه و با خوشحالی جواب میدهد: «یک کلمه هم نمیداند؛ حتی یک کلمه». پس از این ملاقات نیکلسون به این نتیجه میرسد که حمیدمیرزا در حالی که حتی قادر به تکلم به زبان فارسی نیست نمیتواند گزینه مناسبی برای حکومت باشد.
به گفته محسن فروغی، فرزند محمدعلی فروغی، نخستوزیر رضاخان، پیشنهاد دیگری مطرح میشود: «سومین فرزند ذکور رضاشاه به نام غلامرضا که در آن تاریخ 18 ساله بوده است به سلطنت برگزیده شود و نیابت سلطنت را پدر[محمدعلی فروغی] به عهده بگیرد». فروغی ادامه میدهد: «پدرم پیشنهادهای بالا را به استناد قانون اساسی و متمم آن و قوانین جاری مملکت و اوضاع و احوال ایران رد کرده بود و در یک جلسه شدیداً وزیرمختار انگلیس را از اینکه این کشور به کام کمونیستها خواهد رفت ترسانده بود. سرانجام رضایت به سلطنت محمدرضا پهلوی جلب شد...»
منبع: مجموعه مقالات ایران و استعمار انگلیس، همایش دوم
انتهای پیام/