همه کودکان جهان فرزندان ما هستند
نوشتم همه فرزندان جهان کودکان ما هستند، پس شایسته است آنگونه زندگی کنند که شکوه زندگی ما باشند. فرزند ترکیب دو واژه است. فر به معنی شکوه وجلال، زند یعنی زندگی، پس فرزند ما شکوه زندگی ماست.
به گزارش گروه "رسانهها" خبرگزاری تسنیم، همه ما برای زندگی بهتر و آرامش بیشتر به دنبال یک مسیر هدفمند و یک آینده درخشان هستیم. مسیری که گاهی درست تبیین میشود و گاهی هم به بیراهه ختم میشود، اما در ابتدا و پیش از هر اتفاقی نگاه خودمان این است که راه انتخابیمان بهترین مسیر بوده است. گاهی هم از ابتدا مسیری را به عنوان مسیر هدف انتخاب میکنیم اما در میانه راه بنابر هر دلیلی تصمیم میگیریم مسیرمان را عوض کنیم حال ممکن است آن مسیر به باور برخی غلط باشد اما به باور شخص انتخابکننده حتماً درست است چراکه آن راه آنقدر با ارزش و هدفمندتر بوده که از مسیر اولیه و حتی اصلی آن خارج شده است. کتایون ریاحی بازیگری است که بعد از سه دهه کار در مسیر هنری و جاده بازیگری، به یک باره تصمیم به ورود به مسیر دیگری گرفت و از جاده اصلی خارج شد و به مسیری پا گذاشت که شاید به نظر بسیاری از همکاران و مخاطبانش نباید چنین اقدامی میکرد و حتی میتوانست در راستای مسیر اصلی که همانا هنر بود مسیر کمکرسانی را هم انجام میداد. اما او تصمیم گرفت و بسیار هم قاطعانه پای تصمیمش ایستادگی کرد، تا آنجا که مؤسسهای را در همین راستا راه انداخت و کارش را با جدیت تمام پی گرفت. البته اینطور هم نیست که ریاحی به کلی سینما و تلویزیون را فراموش کرده باشد، چراکه او هنوز هم دلش برای بازیگری میتپد که به گفته خودش هنوز هم دلتنگش میشود... گفتوگویمان را با او میخوانید. او در این گفتوگو از همان انتخاب مسیرش گفت و از اینکه هنوز هم بعضی آثار، او را برای بازگشت به دنیای بازیگری وسوسه میکند.
نام کتایون ریاحی و مسیر زندگیاش ناخودآگاه سؤالی را در ذهن هر مخاطبی به وجود میآورد که سه دهه ممارست و تلاش در عرصه سینما و تلویزیون چه میشود که به یک باره مسیر زندگیتان را از هنر به نیکوکاری تغییر میدهید. به هرحال وقتی فردی سالها در یک سیستمی کار میکند و پس از سالها تلاش پلههای ترقی را یکی یکی بالا میرود و به جایگاهی قابل دفاع میرسد مخاطبان انتظار چرخش و تغییر رویه از او را ندارند. به کجا رسیدید که این اتفاق غیرقابل پیشبینی افتاد؟
شما سؤالتان را بر اساس تعاریفی مطرح کردید که برای ما به عنوان انسان در طی مسیر زندگی شکل میگیرد. اینکه اگر میخواهیم پیشرفت کنیم باید از یک راه مشخص و تعریف شده حرکت کنیم. ولی من به شخصه بر اساس این تعاریف زندگی نکرده و زندگی هم نخواهم کرد. اگر بخواهم برایتان مثال بزنم، اینگونه میشود که سینما برایم هدف نبوده بلکه وسیلهای بسیار زیبا و جالب بودهاست.
این تفکر همان نخستین روز کارتان در بازیگری بوده؟
بله، از همان روز اول. ضمن اینکه باید دید هدف را چگونه تعریف میکنیم. آیا هدف امروز ما با هدف فردایمان یکی است اصلاً ما آدم دیروز هستیم یا خیر.
وقتی اینگونه به جهان نگاه کنیم که قرار نیست مثل یک روبات حرکت کنیم و کار کنیم و در نهایت به حجم کارهایمان بیفزاییم و قرار است طی یک حرکت روبه جلو بدنبال پیشرفت باشیم اگر اینچنین بیندیشیم قطعاً اتفاقات بهتری خواهد افتاد. البته همه این موارد به پسزمینه افکار اشخاص بستگی دارد. ممکن است پسزمینه ذهن من شهرت باشد و این شهرت هدفی شود تا من سالها آن را دنبال کنم و با مرور زمان هم هیچ تغییری در نگرشم اتفاق نیفتد. اما اگر بخواهم در زندگی شخصی ام اثرگذار و مفید باشم قطعاً باید به فراخور شرایط و زمان هدفم را تغییر دهم.
طرح چنین دیدگاهی به این خاطر نیست که شما به شهرت رسیدهاید و از آن هم اشباع شدهاید؟ بههرحال انسانها همواره تشنه شهرتاند اما بهواقع اگر به شهرت نمیرسیدید فکر میکنید باز هم به فراخور زمان و شرایط هدفتان را مشمول تغییرات میکردید؟
من شهرت را به عنوان یک مثال مطرح کردم و منظورم بسیار کلیتر است. اینکه باید هر روزمان با روز قبل فرق داشته باشد. احساس میکنم 30 سال به عنوان یک بازیگر با یک وسیله کامل، زیبا و همه جانبه مثل سینما حرکت کردم و به نقطهای رسیدم و به خواست و پشتیبانی خدا، مهر من در دل مردم جای گرفت، اینکه فردا در چه موقعیتی هستم را فقط خدا عالم است.
خدا در زندگی همه افراد مسیرهای مختلف و متعددی را قرار میدهد. به عنوان مثال شما در یک اتوبانی به نام هنر که انتهای آن مشخص بود حرکت کردید و در همین مسیر به یک باره خروجی و جادهای را انتخاب کردید که علاوه بر اینکه کسی فکرش را نمیکرد، هیچ ارتباطی هم با کار اصلیتان نداشت. چرا فکر کردید که این خروجی مسیر هدفتان میتواند باشد؟ چرا فکر نکردید که ممکن است این خروجی و مسیر تازه بنبست باشد و شما به بیراهه بروید؟
خودم را یک رهرو میدانم. شما اتوبان را مثال زدید. من هم از این مثالتان استفاده میکنم. در طول زندگیام همواره نگاهم به علامتها و تابلوهایی بوده که در مسیر زندگیام قرار گرفته و سعیام هم این بوده که در اغلب مواقع بهترین علامتها را انتخاب کنم و به دنبال مسیر درست بر اساس همان نشانهها میروم. حتی به اعتقاد من مسیر منتخب هم پر است از علامتهایی که بازهم ما را راهنمایی میکند. زندگی علامتهایش را به ما نشان میدهد. این انتخاب از پیش تعیین شده نبوده، هرچند تلاش کردم بخش زیادی از زندگیام را صرف فعالیتهای نیکوکارانه کنم و به خاطر دارم که از همان زمانی که جوانتر بودم و به عنوان پیشاهنگ خدمت میکردم، تلاشم آن بود که حداقل روزی یک کار نیک انجام دهم. بنابراین مسیر نیکوکاری را از همان زمان شروع کرده بودم. به هرحال در خانوادهای بزرگ و تربیت شدم که پدر و مادرم ارزش زیادی برای انجام کارهای نیک و عام المنفعه قائل بودند. بنابراین من هم از کودکی آموختم که مسیر کارهای نیک و مددرسانی به همنوعانم کاری است بس ارزشمند. بازهم دوست دارم تأکید کنم که برای تغییر مسیرم در آن اتوبان به علامتها و تابلوهای زندگیام توجه کردم.
فکر نمیکردید این راه و مسیرخروجی، ممکن است مسیر زندگیتان را طوری تغییر بدهد که دوست نداشته باشید یا بعد از مدتی از این انتخاب پشیمان شوید؟
خیر، به کسی که راهنماها را برایم میگذارد و من را هدایت میکند یعنی خداوند متعال، ایمان دارم و میدانم راه درست را نشانم میدهد. از اینرو وقتی نشانهها را میبینم بدون تردید و با قاطعیت آن را انتخاب میکنم و اطمینان دارم که هیچگاه من را پشیمان نخواهد کرد.
در انتخاب این مسیر، پشتوانه نام کتایون ریاحی و شهرتش تا چه حدی تأثیرگذار بود؟ بواقع اگر کتایون ریاحی وجود نداشت بازهم فکر میکردید که مسیر انتخابیتان هرآنچه باشد برایتان موفقیت به ارمغان خواهد آورد؟
پاسخ شما را با مثالی میدهم. جالب است بدانید که با همین نشانهها و علامتها من به آفریقا سفر کردم و به سمت آن هدایت شدم به طوری که بعد از بازگشت از این سفر نگاهم به مقوله کمک به انسانها به صورتی تغییر کرد که حتی قادر به توصیفش نیستم. بعد از آن سفر به اینجا رسیدم که اگر نشانه و علامتی را خدا در راهم قرار میدهد حتماً درست است باید بدون تردید آن را ببینم و به آن توجه کنم. در آن سفر همه چیز مهیا بود از شرایط تا فضا و آدمها همه به نوعی من را در برابر انتخابم قانعتر میکرد. همه این فاکتورها، بعد از آن سفر از من خواستند سفیر مؤسسهای باشم و بدون لحظهای درنگ و تردید وارد این عرصه به صورت مستقیم شدم و شدم سفیر یک مؤسسه خیریه.
در ادامه این مسیر که حدوداً یکسال طول کشید، باعث شد تصمیمی جامعتر بگیرم و آن هم این بود که خودم به شخصه یک مؤسسه خیریه را به صورت مستقل راهاندازی کنم و تمرکز بیشتری در این زمینه داشته باشم چراکه نمیخواستم از راه دور فقط به عنوان یک سفیر و به نوعی نمادین در این صحنه باقی بمانم. البته بماند که برخی از مؤسسات خیریه و سازمانهای نیکوکاری از نام من استفاده میکنند اما در حال حاضر سفیر هیچ موسسه خیریه ای نیستم و با موسساتی همچون خیریه نیکان و بنیاد کامرانی تعامل و همکاری دارم. فقط به عنوان بنیانگذار و مدیرعامل بنیاد کمک در زمینه خیریه فعالیت میکنم.
یعنی فقط نشانهها و علامتها باعث راهاندازی این بنیاد شد؟
البته فقط این مسأله نبود و یکی از دلایل مهم دیگر برای تأسیس بنیاد کمک آن بود که احساس کردم عمل نیکوکاری و کمک به همنوعان در میان مردم ما بسیار رنگ باخته و به نظرم اصلیترین دلیل آن هم نبود اعتمادی است که در جامعه بین افراد شکل گرفته است. البته به نظرم این موضوع فقط مربوط به ایران نیست و در تمام دنیا این اتفاق افتاده است، چنین موضوعی بشدت آزارم میدهد. من با این تفکر بنیاد را راهاندازی کردم تا علاوه بر مسأله نیکوکاری بتوانم سهمی در بازگرداندن اعتماد از دست رفته میان مردم داشته باشم. در این راه هم از هیچ شخصی کمک نخواستم و سعی کردم همه کارهایش را خودم انجام بدهم، البته تعدادی از دوستانم در راهاندازی این مجموعه پشتیبانم بودند و در حد توانشان مرا یاری کردند.
اما در خصوص آن سؤال که آیا از نام کتایون ریاحی استفاده کردید باید بگویم، به هیچ عنوان از نام کتایون ریاحی استفاده نکردم. اما از پول جیب کتایون ریاحی بهره بردم تا فقط اعتماد از دست رفته را برگردانم بعد از دایر کردن مؤسسه هم در پاسخ به هرکسی که تمایل به همکاری داشت و از من این پرسش را میکرد که در راه خدمترسانی به این مؤسسه چه کمکی میتوانم بکنم، میگفتم فقط به اطرافتان نگاه کنید، به شهرتان، استانتان و حتی همسایههایتان. ببینید که بواقع چه کسانی نیاز به کمک و یاری بیشتری دارند. دست شان را بگیرید و در حد توان تان آنها را دریابید.
پس این دیدگاه اولیه من بود اما از یک جایی به بعد احساس کردم نام و حضور کتایون ریاحی در بنیاد کمک اجتناب ناپذیر است. از اینجا به بعد ناچار شدم خودم را از کتایون ریاحی بازیگر جدا کرده و کتایون ریاحی فارغ از هنر را به یکی از سرمایههای بنیاد مبدل کنم.
برای ما که در عرصه روزنامه نگاری کار میکنیم خواسته یا ناخواسته اگر مدتی از این جریان دور بمانیم سختیهای بسیاری گریبانگیرمان میشود که اصلیترین آن مشکلات روحی است. به همین خاطر تعجب آور است که شما پس از سالها کار در حوزه سینما و ترک و خداحافظی از آن دلتنگ نمیشوید. آیا هیچگاه در این سالهای دوری از تصویر احساس عبث بودن به شما دست نداده، به طوری که وسوسه شوید که مجدداً برگردید؟ مثلاً وقتی فیلمها را میبینید، دوستانتان را میبینید، احساس نمیکنید که جایتان خالی است؟ احساس نمیکنید که اگر بودم فلان نقش را به مراتب بهتر از این بازیگر ایفا میکردم؟ ضمن اینکه چه منافاتی وجود داشت بین کتایون ریاحی بازیگر و کتایون ریاحی نیکوکار. چرا فکر کردید باید دو کتایون ریاحی بسازید و اولی را کنار بگذارید؟
میخواهید من را به کجا برسانید. به اینجا که بگویم سینما شرایط و فضای مناسبی ندارد؟! میخواهید که بگویم...
نه اتفاقاً اصلاً چنین قصدی نداشتم این مسأله را بارها گفتید و برخی از دوستان و همکارانتان هم به آن اشاره کردهاند. قصد ما از طرح این سؤال این بود که چرا فکر کردید نمیتوانید در دو مسیر حرکت کنید؟ شما از آن دست بازیگرانی نبودید که بروید سینما و تلویزیون و کسی برای ذهنیتی غیر از بازیگری بیننده کارهای شما باشد. از اینرو حیف نیست که بازیگری که در تلویزیون با محبوبیت زیادی روبهرو بود، خودش را از آن حیطه جدا میکند. اصلاً چرا از آن محبوبیت در جهت پیشرفت همین بنیاد نیکوکاری استفاده نکردید؟
یک بخشی از این موضوع به زندگی خصوصیام و بخشی دیگر به فضای سینما برمیگردد. امروز هم اگر فضای سینما مناسب باشد و کاری باشد کارستان که من را وسوسه کند، قطعاً میپذیرم. البته اگر فیلمنامه و کار خوب وجود داشته باشد، حالا هم اگر کار خوبی سراغ دارید به من هم بگویید!
البته باز هم روی این تأکید دارم که میشد از این محبوبیت در راستای اهداف بنیاد بیشتر استفاده کنید.
خدا راشکر مردم با بنیاد بخوبی آشنا شدند، صفحه اینستاگرام بنیاد 100 هزار فالوور دارد. به نوشتن اشاره کردید و خود من هم از نوشتن دور نیستم. میدانم چه میگویید. همیشه احساس میکنم مشقهایم را ننوشتم. احساس بچهای را دارم که تعطیلات نوروزیاش روبه اتمام است اما هنوز تکالیفش را انجام نداده است. پس این موضوع را کاملاً درک میکنم اما بازهم به نوع نگاهمان بستگی دارد. مثلاً در نوشتن مهم است آنچه را مینویسیم زندگی کنیم، آنوقت زندگی هرکسی یک کتاب میشد. درباره بازیگری هم باید بگویم دلم برای سینما بندرت تنگ میشود مثلاً چند فیلم دیدم که باعث دلتنگیام برای سینما شد یکی فیلم «ماهی و گربه» ساخته شهرام مکری بود و یکی دو فیلم خارجی که باعث شد دلم تنگتر شود و بگویم کاش آن نقش را من بازی میکردم اما واقعیت این است من در حال ایفای نقشم هستم حالا به شکل دیگری. یک دوربینی آن بالا هست که من را کارگردانی میکند.
آرامشی که الان دارید ارزش این دلتنگی را دارد؟
خیلی لحظات میشود که دلم تنگ میشود اما فکر میکنم وقتش که برسد، جای دیگری جبران خواهد شد.
شاید برای بسیاری جالب باشد که بدانند چرا بنیاد در زمینه کمک به کودکان ناشنوا فعالیت میکند؟
همان علامتها راهنماییام کردند. وقتی با کودکان ناشنوا آشنا شدم و دیدم که در سکوت زندگی میکنند، مطمئن شدم انتخابم درست است.
همه جای دنیا فعالیت در زمینه کودکان ناشنوا هزینهبر است چراکه هزینه عمل جراحی و درمان زیاد است ضمن اینکه در سرزمین ما بسیاری نمیدانند، ناشنوایی قابل درمان است و از اینرو جامعه ناشنوای ما مظلوم واقع میشود. یک ناشنوا بخش عظیمی از صدای جهان را از دست میدهد. برای یک شخص نابینا میتوانید با کلمات، تصویرسازی کنید اما به یک شخص ناشنوا چگونه میگویید ایمان یعنی چه؟!
ناشنوایان به دلیل اینکه کلمات را در اختیار ندارند منبع اطلاعاتیشان خالی است. روزبهروز بیشتر اعتقاد پیدا میکنم، کاری که انتخاب کردم، درست است. اگر یک بار در جلسهای که 40 روز پس از جراحی دستگاهی را نصب میکنند و فرد ناشنوا نخستین صدا را میشنود حضور داشته باشید آنگاه واقعاً احساس میکنید که شاهد یک معجزه هستید.
سفری هم به دهلی داشتید و دیداری با دالایی لاما. آیا به گسترش فعالیتهای بنیاد حتی در عرصههای بینالمللی هم اندیشیدهاید؟
بله، همین دیداری که اشاره کردید نمونهاش است البته نه فقط در راستای کمک به کودکان ناشنوا بلکه در جهت موضوعی که آرمان همه ما است، صلح جهانی. فعالیت بینالمللی من هم در راستای رسیدن به سلامتی و صلح جهانی است.
بودجه مؤسسه از کجا تأمین میشود؟
الان چند ماهی است که کمکهای مردمی را جمعآوری میکنیم. هزینههای بنیاد را خودم پرداخت میکردم. خوب است که بگویم این هزینه کردن خیلی کار سختی هم نیست. مثلاً به جای اینکه لباس و کیف و کفش مارکدار استفاده کنم، سادهتر میپوشم اما همان هزینه را برای بنیاد میگذارم. من بسیار ساعت باز بودم و زیاد ساعت میخریدم اما از زمانی که بنیاد را تأسیس کردم، ساعت خریدن را ترک کردم. منتی نیست، لذتش را میبرم فعالیت در این بنیاد برایم از هر برند و جواهری درخشانتر است فقط به خانمها وآقایان بگویم اگر بخواهید کار خیر انجام بدهید، خیلی سخت نیست.
خیلی وقتها در صفحه اینستاگرام بنیاد با ذوق و شوق فراوان عکس و نام کودکانی را که درمان شدهاند مینویسید. احساس میکنم برایتان حضور در لحظهای که آن دستگاه پس از جراحی نصب میشود و کودک برای نخستین بار صدایی را میشنود، اهمیت دارد. درست است؟
بله، تلاش میکنم حضور داشته باشم وحتی اگر نباشم خواهش میکنمکه فیلم بگیرند و برایم ارسال کنند. آن لحظه شبیه تماشای یک معجزه است، مگر در زندگی چقدر فرصت داریم که معجزه ببینیم. نه فقط برای من که برای تمام بچههای بنیاد کمک، اینگونه است. لذتی که از دیدن این لحظه پیدا میکنند، جای دیگر یافت نمیشود چون فعالیت ما کشوری است، خیلی از مواقع این جراحیها در مراکز استانها اتفاق میافتد. به همین جهت میگویم اگر خودم نباشم، خواهش میکنم که فیلم را ارسال کنند که هم آن را ببینم و هم اینکه در آرشیو بنیاد داشته باشیم.
قبل از ورود به عرصه سینما، به عنوان یک نویسنده کودک و نوجوان فعالیت کردید تا اینکه سینما وقتتان را گرفت و کمتر به سراغ ادبیات رفتید اما گویا بعد از کنار گذاشتن سینما فعالیتهای ادبیتان پررنگتر شد. مثلاً در نمایشگاه فرانکفورت کتابتان را به نمایش گذاشتید، گویا این آرامشی که اشاره کردید باعث شد بیشتر به نوشتن روی بیاورید.
جالب است بدانید بعد از کنار گذاشتن سینما چیزی ننوشتم البته این روزها مشغول نوشتن کار جدیدی هستم اما هنوز کامل نشده است. کتابهایی هم که اشاره کردید، قصههایی بوده که قبلاً نوشتم وگرنه کارهای جدیدم هنوز منتشر نشده است.
شما با مقولههای نوشتن و تصویر آشنا هستید. چرا از این عرصهها برای آگاهی دادن به جامعه درباره این کودکان استفاده نمیکنید؟
البته ناگفته نماند که خودم به شخصه بسیار علاقهمند هستم که در این راستا بیشتر فعالیت کنم و در برنامههای بنیاد چنین موضوعی را داریم اما کمی از همکارانم گله دارم. به عنوان یک سینماگر حق ندارم توقع داشته باشم دوستان مستندسازم درباره بنیاد کاری بسازند.
چرا باید وقتی یکی از بچههای من مثلاً در مشهد در حال جراحی است، دربهدر دنبال یک تصویربردار بگردم که برود چند تصویر بگیرد یا اینکه اصلاً کسی را پیدا نکنم و بچههای بنیاد با تلفن همراه فیلم بگیرند.
فیلمی دیدم از یک خیریه در مشهد که جناب رضا میرکریمی ساخته بود و بسیار تأثیرگذار بود. خب وقتی دوستان و همکاران میتوانند چنین فیلمهای تأثیرگذاری بسازند چرا دست به کار نمیشوند و فیلمهایی در راستای محقق شدن مسائل نیکوکاری و کمک به همنوعانمان نمیسازند؟!
از طریق یادداشت نوشتن هم میتوان اطلاعات مکتوب در این راستا به مخاطبان داد، به این موضوع فکر نکردید؟ هر روزنامهای مسلماً مایل است با شما همکاری کند. شاید نوشتن یک ستون 400 کلمهای از شما یکربع وقت بیشتر نگیرد اما بسیار میتواند تأثیرگذار باشد و البته آگاهی دهنده باشد.
به این موضوع فکر میکنم، پیشنهاد بسیار خوبی است. درباره خیلی از موضوعات دیگر هم دغدغه دارم که میتوانم بنویسم. یکی موضوع آب است. چند روز پیش اعلام کردند نخستین جایی که در اثر کم آبی به کویر تبدیل میشود، ایران است. ایران عزیزم، ایران چهار فصل، تبدیل به کویر بشود، واقعاً فکر کردن به این موضوع حالم را بد میکند.
در صحبتتان اشاره کردید که یکی از بچههای من عمل میشود، احساس کردم به پسرتان اشاره میکنید. بسیار صمیمی و نزدیک گفتید بچههای من! واقعاً اینگونه است؟
در بنیاد یک مرامنامه داریم که خودم آن را نوشتم. حس و حال و آرمانهای خودم در آن جریان دارد. نوشتم همه فرزندان جهان کودکان ما هستند، پس شایسته است آنگونه زندگی کنند که شکوه زندگی ما باشند. فرزند ترکیب دو واژه است. فر به معنی شکوه وجلال، زند یعنی زندگی، پس فرزند ما شکوه زندگی ماست. نگاهم به دنیا اینگونه است کههمه کودکان دنیا فرزند من هستند.
البته این جمله من از بچگی پسرم را عصبانی میکرد!
این حسی که شما دارید، دو طرفه است مثلاً آن کودکان هم احساس میکنند که شما مادرشان هستید؟
غیرممکن است اگر حسی ناب باشد، مسیرش را پیدا نکند. یادم هست از ابتدا که بازیگری را شروع کردم، خب من کلاس بازیگری نرفته بودم فقط بلد بودم به علامتها ونشانهها درست نگاه کنم وخوب بشنوم. یکی از چیزهایی که بنیاد به من یاد داد، این است که برای بچههای ناشنوا، شنوایی ارمغان میآوریم و برای آدمهای شنوا، گوش شنوا.
از ابتدا که بازی میکردم، اصلی را برای خودم قرار دادم اینکه اگر بازی نکنم و واقعیت را نشان بدهم، آن را مردم باور میکنند. واقعیت من و مهری که دارم از آنتن تلویزیون به خانه مردم میرود، وقتی این باور را داشته باشم، حتماً موفق میشوم اصلاً بر اساس همین باور است که مردم مهربانمان نسبت به من مهر دارند. بنابراین نمیشود این حس یکطرفه باشد که من عاشقانه درباره کودکان جهان فعالیت کنم و آنها این حس و عشق را دریافت نکنند.
دوستانتان در سینما وتلویزیون هم مانند دوستان مستندسازان کم لطفی کردند یا اینکه همراه تان هستند؟
این گردونه مهر طراحی خودم است. کسانی که نامشان در این گردونه قرار دارد، به نوعی به ما کمک میکنند. البته الان اسامی بسیار بیشتر شدهاند.
بچههایی که به آنها کمک میکنیم، از طرف بهزیستی به ما معرفی میشوند. همه پروندههای این بچهها را داریم و طرحی داریم که همه این پروندهها را در سایت بنیاد قرار دهیم. چه آنهایی که درمان شدند وچه کسانی که در نوبت کمک قرار دارند. اینگونه مردم هم احساس بهتری خواهند داشت، چرا که همه چیز شفاف است وخودشان از نزدیک میتوانند ببینند و پروندهها را مطالعه کنند.
نکته مهم این است که پروسه کاشت حلزون فقط یک جراحی ساده نیست. جمجمه را میشکافند. یک پروتز حلزونی کار میگذارند، بعد از 40 روز یک دستگاه بیرونی نصب میشود که نیاز به مراقبت زیادی دارد. زمان طلایی این عمل زیر 4 سال است. از زمانی که متوجه میشوند، این کودک ناشنوا است ودرمان آغاز میشود تا زمانی که نخستین صدا را بشنود، حداقل 4 سال طول میکشد. ما امیدواریم دستمان آنقدر باز باشد و صندوقمان پربرکت که در طول این 4 سال بچهها را رها نکنیم. طرحهای مختلفی برای این موضوع هم دارم.
تعدادی از این بچهها از اقشار محروم هستند و رفت و آمد از فلان روستا تا مرکز استان برایشان هزینه زیادی است. ماگاهی اوقات تا جایی که امکانش را داشته باشیم، این مسائل را هم تقبل میکنیم.
پایان و نهایتی که برای کار بنیاد در نظر گرفتید، چیست؟
مگر کار خیر ونیک پایان دارد. پایان کار برای من جملهای است که همیشه میگویم، امیدوارم روزی برسد که بگردیم و بچرخیم اما آدم نیازمند و دردمند پیدا نکنیم.
منبع: ایران
انتهای پیام/