«خاکستر و برف»، وقوف و تثبیت سهرابی
فیلم «خاکستر و برف»، نوشته و ساخته روحالله سهرابی، از جمله آثاری است که حکایت از اشتیاق فیلمساز به ارائه اثری متفاوت در گونه دفاع مقدس دارد.
جنگ تحمیلی هشتساله، کماکان یک گنج از ایده، موضوع و مضمون است؛ گنجی که هنوز کنجی از آن به سینما ریختهشده و صدالبته در قدوقواره این گنج بهویژه همسنگ ارزشهای آن - سینمایی پدید نیامده است. هرچند بسیاری از سینماگران رنج لازم را کشیدهاند ولی از آنجا که در این پیش روی، خلاقیت اندک نفوذ داشته است، کمتر هم پاسخگوی انتظارات قاطبه مردم و به-خصوص خانواده جبههایها بوده است.
زمان طولانی هشتساله جنگ، مشارکت 5 میلیونی مردم در جبههها، شهادت و مجروحیت صدها هزار نفر و... همه و همه میتواند دستمایههای پرغنایی را در اختیار فیلمسازان قرار دهد که درصورت ریختهشدن به ظرفی جذاب، خیل خانوادهها را بهسوی سالنهای نمایش بکشاند. بیتردید فیلمهای دفاع مقدس از همهنظر ظرفیت جذب مخاطبان انبوه را دارد. حتی درصورت رویکرد فیلمساز به فرم و ساختار خاصتر، بازهم چنانکه همانند هر کالایی بهاندازه و بهدرستی در معرض معرفی قرار گیرد، با اقبال بیشتری روبهرو خواهد شد.
فیلم «خاکستر و برف»، نوشته و ساخته روحالله سهرابی، از جمله آثاری است که حکایت از اشتیاق فیلمساز به ارائه اثری متفاوت در گونه دفاع مقدس دارد. فیلمساز تلاش کرده است تا مخلوقش امروزی باشد. نسل کنونی با آن ارتباط برقرار کند. خانوادهها آن را بپسندند و همذاتپنداری گروه-های مختلف سنی را درپی داشته باشد. از همین روی به قصهای اهتمام ورزیده که هرگز مایهاش کهنه نمیشود و بهرغم تکرار مکررات، چنانکه متفاوت روایت میشد و پرداختی سنجیدهترمیداشت، با طراوتتر هم ظاهر میشد. گرچه تا همینجا هم اثری قابل تأمل است و دیدنش نهتنها تماشاگر را متضرر نمیکند، بلکه داشتهای بر داشتههایش میافزاید و کمی تا اندکی حظ سینمایی به او دست خواهد داد.
داستان، حکایت مردی شقیقه سفید کرده است (کامبیز دیرباز) که با گذران چندین سال، اکنون بازگشته تا خبررسان یافتهشدن جسد یاورش در جنگ، به مادر چشمانتظار او باشد و... از تحریر همین چند جمله پیداست که چه کشمکشی در راه است. یک رویارویی دربست با خود، اهل محل، آشنایان دیروز و امروز، فراموشکنندگان ادوار حماسه و سلحشوری و... سختی و دشواری بازگویی اتفاق تکاندهنده به مادر، اصلیترین عطف را رقممیزند، تا آنجا که در پرداخت شخصیت اصلی، او بارها از آمدنش به میان این جماعت دچار تردید میشود و در درون از خود میپرسد: آمدنت برای چیست؟ مطابق گفتههای سازنده فیلم و روایات شفاهی و مکتوب، تنه اصلی قصه، واقعی است؛ کما اینکه مادر شهید داوود منصوری، خود، مقابل دوربین حاضر شده تا بر رویکرد رئالیستی فیلم مهر تأیید بزند. اگرچه واقعی بودن داستان یک فیلم فضیلت نیست و نیز نمیتواند امتیازی در کارنامه کارگردان ثبت کند، بلکه آنچه اثر را بالا میکشد و در یادها و تاریخ سینما ماندگار میکند، قوتهای دراماتیک آن است. اما حداقل یک پوان ناشی از پشتوانه پژوهشی به اثر الصاق میکند. بنابراین نباید بر جنبههای واقعیتپذیری کار مکث کرد.
سهرابی در این فیلم نشان میدهد بر سینما وقوف دارد و به عبارت روشن؛ او «تثبیت» میشود. او همه داستانش را در ظرف زمانی کمتر از دو روز روایت میکند که همین رویکرد، وسواسهای جدی-تری در زمینه منطق اتفاقات و باور تماشاگر میطلبد. کادرهای بیاشکالی دارد و از پس ریتم مناسب داستانسراییاش برآمده است؛ همچنانکه به موسیقی اهمیت داده و بهزاد عبدی را در کنار خود داشته است. و گریم نقش بهسزایی در ارائه شخصیتها ایفا کرده و لذا سعید ملکان این مهم را به خوبی مدیریت کرده است. حتی ویترین خوبی دارد و مبلغانش، تیمی از هنرپیشههای کاربلد و موفق در آثارشان هستند و... منتها، به نظر میرسد که سهرابی در گام مهم کارنامه کاریاش، داستانی با کشش اندک را دستمایه قرار داده است و چه خوب که در فیلمهای نخست، داستانی انتخاب کنند که حداقل بیست صفحه اضافه داشته باشد که بتوانند به دلخواه و مناسب، قیچی بزنند؛ درحالی که سناریوی کمصفحه، دست سازنده را میبندد.
با این حال وقتی کار از منظرهای مختلف نگریسته میشود و تحلیل صورت میگیرد، حاصلش نشاندهنده این است که پشت آن، تواناییهایی وجود داشته و خلاقیتهایی به کار گرفته شده است. مثلا عنوان فیلم بهتنهایی فکرشدگی پررنگی را به رخ میکشد؛ نامی مناسب و درخور، به-تنهایی بخش زیادی از جذابیت و کشش را ایجاد میکند و وقتی تماشاگر در سالن با موضوع و مضمونی روبهرو میشود که بهدرستی و دقت، نام فیلم از آن کنده و استخراج شده است، بیش از پیش، به درک و قدرت نشانهشناسی فیلمساز احترام میگذارد. «خاکستر و برف» جذاب و پرمعنا است. کلمه «خاکستر» در ادبیات نمادشناسی و وادی سمبلگرایی، درعین اینکه جنبهای ماورائی دارد، به دانستن و حکمت پهلو میزند و در جای لازم، حکایت از تواضع و ندامت دارد و...
حالا به یاد بیاورید شخصیت رزمندهای را که «دیرباز» به آنجان بخشیده است. این همه در کنشهای او تبلور دارد و او در اوج پختگی و کمال، در مرز نادمی - از بابت پیامرسانیاش - رنج مضاعفی را با خود حمل میکند. «برف» نیز علاوه بر اینکه نمادی از روشنی و میمنت است اما کاربرد پوششی هم دارد و گفته و نوشته شده است که: «پهلوانان افسانهای و آیینی ایران هرگاه که از خوانهای دشوار و صعب عبور میکنند تا به فرجام دست یابند، بارش برف آغاز میشود» و کار قهرمان در فیلم «سهرابی» دست کمی از پهلوانی که میباید از خوانی پرماجرا و استرسزا بگذرد، ندارد و... از همین رو «خاکستر و برف» ضمن اینکه به سیاق عنوانهای پرکشش سینمایی حک شده در یادها، ترکیبی موجز و سینمایی است، بار مهم معنایی فیلم را هم بر دوش دارد. و بالاخره مطابق معمول باید افسوس خورد که چرا فیلمساز به همین سان، بر اجرای دیگر فیلمش کوشش به خرج نداده و سعی نکرده است تا خود را در فهرست فیلمسازان دارنده تماشاگر دایمی، ثبت کند.
انتهایپیام/