گریه بر درد بیدرمان دوا نیست
جدیدترین ساخته حمیدرضا آذرنگ همان رویه «دو لیتر در دو لیتر»ها را دارد؛ ولی این بار در قالب ناتورالیسم. «هتلیها» اثر کاملی نیست؛ اما به نظر میرسد هدفش هم کمال نباشد. هدف، هدف قرار دادن یک طبقه اجتماعی است.
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
جوامع بشری همواره از یک دوگانگی رنج برده است. البته این دوگانگی به مثابه یک نیروی طبیعی عاملی برای تعادل جامعه عمل کرده است. این طبیعت را هگل در رساله «ارباب و برده» به روشنی بیان کرده است. هگل از رابطهای حرف میزند که در آن اگرچه برده مورد انقیاد ارباب خود است؛ ولی حیات او منوط به وجود ارباب است. ارباب به عنوان دیگری برده را تعریف میکند و این مهم در رابطه عکس نیز صادق است. یعنی ارباب بدون بردهاش تعریف نمیشود.
کلیت حرف هگل پس از انتشارش مدام به چالش کشیده شده است و اوج این اتفاق در دستگاه واسازی افرادی چون دریدا و فوکو و بودریار به تبعیت از باتای و هیپولیت و لویناس رخ داده است. نقد سخن هگل البته از همان ابتدا کلید خورده بود و مارکس و مارکسیسم یکی از حرکتهای عملی بود که نگاه هگلی را نقد میکرد. به شکل وسیعترش، جامعه پس از جنگ جهانی دوم در اروپای غربی این نگاه را به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه به نقد کشاندند.
جامعه غربی ناگهان دلسوز دگرپوستان شد. با موج مهاجرت به سمت دروازههای تمدن، اروپا در یک موقعیت دوگانه قرار گرفت. از سوی هنوز نگاه ارباب و بردهای در قالب نژاد برتر بر جو عمومی اروپا حاکم بود و در سوی دیگر، جامعه غربی از عذاب وجدانی تازه رنج میبرد که از تناقض میان شعار برابری و رفتار خود نسبت به دیگر پدید آمده بود.
انقلاب الجزایر یک نقطه عطف تاریخی است. سبعیت ارتش فرانسه که با شکست توام بود، شاکله اجتماعی غرب را دگرگون کرد. از وقایع می 1968 تا به امروز جامعه غربی در پی پاک کردن گناهی است که انجام داده است. گناهی که میتواند در قالب هگلیش توجیه شود؛ ولی جامعه خواهان آن نیست. شعار «No Racism» به دور زمینهای ورزشی یا دادگاهی کردن فوتبالیستهایی که در زمین بازی از لغت «کاکاسیاه» استفاده میکنند، حرکتهایی است که میتوان آن را مرهمی بر درد گناه غربی دانست.
این عذاب وجدان – که میتوان آن را یک سندورم روان اجتماعی دانست – در ایران نیز شکل گرفته است. تغییر مواضع اجتماعی نسبت به مردم افغانستان یکی از نشانهها آن است؛ ولی شخصاً نشانه دیگری در هنگام تماشای «هتلیها» تجربه کردم؛ جایی که تماشاگران بورژوای تماشاخانه ایرانشهر برای یک نمایش به شکل گسترده اشک میریختند. با یک هارمونی اجتماعی روبرو بودیم، یا یک واکنش عمومی از یک طبقه اجتماعی خاص.
«هتلیها» داستان خانوادهای است از هم پاشیده که در مجاورت هتل بینالملل تهران در خیابان دبستان زندگی میکنند. آنان در برابر خیل جنگزدگان، گارد دارند. با آنکه مردم ساکن در هتل ایرانی هستند؛ ولی برای شخصیتهای نمایش دیگری به حساب میآیند. از آنجا که نمایش به شدت خود را وابسته به سنتهای رئالیسم اجتماعی دانسته، در نهایت شخصیتها پس از گذشت سالیان سال، به همان موقعیت «هتلیها» سقوط میکنند. یک رویه ناتورالیستی که در این دوران بر روح و ساختار نمایشهای رئالیستی حاکم است.
نکته قابل تامل «هتلیها» در این است که برخلاف فیلم «حریم مهرورزی» ساخته ناصر غلامرضایی – محصول 1365 -، جهان «هتلیها» از بیرون دیده میشود. حتی یکی شخصیت از جامعه دیگری دیده نمیشود. همه چیز از دریچه ساکنان تهرانی دهه شصت خیابان دبستان نقل میشود. در موقعیتی که میشد دخترک خوزستانی را نشان داد، به دسته گلش بسنده میشود. این رویه داغ را تازهتر میکند. شخصیتها ابتدا قضاوت میکنند و «هتلیها» را متهم به ترویج فساد میکنند. البته در همان زمان کلیت افراد خلافکار هستند. یکی هنجارهای اجتماعی را زیرپا میگذارذ، آن یکی شرب خمر میکند و دیگری جامه یک قاچاقچی بر تن دارد. با این حال طبقه اجتماعی به آنان مشروعیت میدهد. در مقابل جامعه «هتلیها» با آنکه در کلیت اثر بیآزار معرفی میشوند، فاقد مشروعیت هستند و تنها به یک لفظ تقلیل پیدا میکنند. دیگری این جامعه – که در دستان حمیدرضا آذرنگ منحط به تصویر کشیده شده است – رزق حلال به دست میآورد؛ ولی از خلافکار واقعی – کسی که برخلاف قانون جاری در کار تکثیر و پخش ویدئو است – کتک میخورد و حتی از نمایش اخراج میشود.
«هتلیها» یک وجه دیگر هم دارد: حمیدرضا آذرنگ. به نظر میرسد کارگردان خوزستانی تجربه واقعیش را در این اثر تزریق کرده است. او نمایشی از دردهای جامعهای آشنا برای خود را برای جامعه مقابل به نمایش میگذارد و کاری میکند آنان با یک هارمونی اشک بریزند. در وهله نخست شاید با دیدن «هتلیها» این واکنش از شما سر بزند که چرا باید نمایش را برای گناهکاران اجرا کرد و آن هم با همان مناسبات اخلاقی تغییر نکرده. جامعه بورژوای ایران کماکان از بالا به همه چیز نگاه میکنند. همانند دکور نمایش که در آن عصر حاضر در بالا قرار داشت که هم میتواند به مثابه نسبت جدید و قدیم تعبیر شود و هم به اینکه جامعه بورژوای آن زمان به رشد خود ادامه داده است؛ ولی گرفتار گناهان خود است.
نمایش حمیدرضا آذرنگ به تعبیر نگارنده حکم یک انتقام را دارد. او جامعه خودش را نمایش نمیدهد. او آینهای در برابر گناهکاران دیروز قرار میدهد تا بر گناه خود گریه کنند؛ نه بر سختی و مشقت هموطنان خود. اکنون دیگر زمانی برای عذرخواهی وجود ندارد. شاید کسی یادش نمیبود چه بر سر بخشی از مردم این کشور آمده است. اما اکنون قیلانی در اندک مخاطبان تئاتر امروز ایجاد کرده است. هر چند نمایش عاری از اشتباه نیست و میشود به ساختار و فرم و نمایشنامه و ... آن نقد کرد؛ ولی برای نگارنده موقعیت نمایش و نسبت آن با اجتماع مخاطب خود اهمیت والاتری دارد. به خصوص زمانی که مخاطب بر شخصیتهای مشابه خود، آن زوج دمبخت – که از قضا رفتارشان پیشبینی زمان حال است - میخندد و بر گذشتهاش میگرید.
انتهای پیام/