مادرم خواب زینب (س) را که دید، گفت: "پسرم عاقبت به خیر شد"
پشت میز کوچکی در گوشه ای از سالن همایش دانشگاه شهید بهشتی ایستاده بود و نشریه ای دو برگی را بین دانشجویان تقسیم می کرد.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،پشت میز کوچکی در گوشه ای از سالن همایش دانشگاه شهید بهشتی ایستاده بود و نشریه ای دو برگی را بین دانشجویان تقسیم می کرد. نشریه ای به نام بچه های افغانستان که در مرزهایی دور از سرزمینشان زندگی می کنند و جایی دورتر به دنبال گمشده ی خود راهی سوریه شده اند. آن دو برگ کاغذ نشانی از شیرمردان شهید فاطمیون داشت در همایشی که به نام بچه های افغانستان از 30 سال خون شریکی می گفت، خون شریکی بچه های ایران و افغانستان به پاس شهدای افغانی دفاع مقدس و شهدای ایرانی جبهه افغانستان که پیوند برادرانه دو کشور را محکم می کند.
همان نگاه گذرا به دو برگ نشریه کافی بود تا کنجکاوانه از حاج آقایی که آن را پخش می کرد بخواهم نشانی از رزمنده های فاطمیون بدهد. برعکس هر زمان دیگری بدون کوچکترین جبهه گیری و با استقبالی رو به رو می شوم که برایم عجیب است. "حاج آقا تمام زاده" شماره ی یکی از بچه های خوب فاطمیون به نام"سید ابراهیم" می دهد، همان جوان کوچک اندام و خوش بیانی که بعدها می فهمیم از فرماندهان لشگر است. همان دیدار کوتاه در همایش خون شریکی و روی گشاده و دست خیر حاج آقا تمام زاده نشان از همت ایشان برای برداشتن بار "کار فرهنگی" از روی دوش رزمندگان فاطمیون را داشت. متن زیر حاصل گفت و گوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با احمد تمام زاده برادر "شهید علی تمام زاده" است.
از خانواده ی علی آقا بگویید چند فرزند هستید؟
حاج آقا برادر بزرگ بنده و اولین فرزند خانواده است. خانواده ای 9 نفره که 3 خواهر 6 برادر داریم. حاج آقا متولد سال 1355 است و یک دختر 14 ساله و یک پسر 4 ساله دارد.
درس حوزه را از چه زمانی شروع کرد؟
درس حوزه را از 18 سالگی به بعد و پس از گرفتن دیپلم شروع کرد اول به حوزه ایروانی واقع در چهارراه مولوی رفت و بعد هم وارد حوزه علمیه ی کرج شد. در همین راستا به انجام کارهای فرهنگی نیز مشغول شد و دست به قلم بود. این اواخر نیز پیرو مسئله سوریه راجع به شهدای فاطمیون و شهدای افغانستانی تا جایی که می توانست کار کرد.
دقیقا منظورتان از کار فرهنگی چیست؟
در همین مدت توانست دو سه نشریه را به چاپ برساند. اولین نشریه ویژه شهادت ابوحامد بود که پارسال منتشر شد.
با فاطمیون چگونه آشنا شد؟
پیاده روی اربعین پارسال بود که حاج آقا پیگیر ثبت نام به منظور حضور در جبهه عراق و عضویت در تیم مدافعان مردمی عراق به عنوان رزمنده بودند که نشد و به دلیل مسائل امنیتی اجازه ثبت نام ندادند. چند ماه بعد روزی متوجه شدم که حاج آقا سی دی زبان افغانستانی گذاشته و لهجه افغانستنی را تمرین می کند. پرسیدم چه خبر شده؟ گفت که می خواهد از طریق فاطمیون به سوریه برود. گفت آمار دادن که می شوند از این طریق برای جنگ رفت. یک ماه بعد به عنوان نیروی فاطمیون به سوریه رفت. یک ماهی در سوریه بود و در همان مدت با شهید صابری و شهید ابوحامد آشنا شد.
چطور بود که نفهمیدند افغانستانی نیست؟
با یکی از همرزمانش که صحبت می کردم می گفت خود ما تا این اواخر نمی دانستیم که ایرانی است. همه منش و حتی چهره اش هم شبیه افغانستانی ها بود. خودش دوست داشت جوری رفتار کند که همه فکر کنند افغانستانیست. می گفت چند باری که باهم حرف زدیم به فارسی جوا داد. گلایه کردم که چرا فارسی حرف می زنی می گفت چون از بچگی فارسی حرف زدم نمی توانم خوب افغانی صحبت کنم. اصلا بروز نمی داد که ایرانیست تا دوستانش او را به چشم هموطن خود نگاه کنند.
سری اول هم که به عنوان نیروی فاطمیون رفت بعد از یک ماه وقتی فهمیدند که ایرانی است عذرش را خواستند. فرمانده فاطمیون گفته بود که برگردد. چند وقت بعد خود ابوحامد کارها را درست می کند تا به عنوان ایرانی به تیپ ملحق شود. یک هفته بعد از برگشت به ایران ابوحامد فرمانده لشکر فاطمیون شهید می شود. خیلی ناراحت بود، گریه می کرد و می گفت کسی که قرار بود کارم را برای رفتن به سوریه درست کند شهید شد و الان مانده ام، کسی نیست کارم را درست کند. سر این ماجرا خیلی ناراحت شد.
پس ارتباط نزدیکی با ابوحامد داشت...
شهید ابوحامد قبل از شهادتش کارهایی را برای حاج آقا انجام داده بود تا بتواند به اسم خودش به سوریه برود. همیشه می گفت سوریه رفتنم را مدیون ابوحامد هستم. وقتی این اتفاق افتاد و ابوحامد شهید شد حاج آقا برای مراسم تشییع به مشهد می رود همانجا به شهید ابوحامد می گوید که شما به من قول هایی داده بودی حالا که شهید شدی به قولت عمل کن. چند روز بعد از فاطمیون تماس می گیرند و می گویند که ابوحامد کارهای شما را انجام داده و پرونده در حال پیگیری است.
ارتباطش با کدام یک از شهدای فاطمیون بیشتر بود؟
با شهید مهدی صابری، درست زمانی که حاج آقا به ایران برمی گردد شهید صابری به شهادت می رسد. آنقدری می دانیم این ارتباط خوب بود که در وصیت نامه درباره محل دفنش می نویسد و بارها حضورن نیز ذکر می کند که اگر شهید شد در قطعه فاطمیون در بهشت معصومه زیر پای این شهید دفن شود. شهید صابری یکی از نزدیک ترین دوستانش بود.
شهید تمام زاده اهتمام زیادی به موضوعات فرهنگی به خصوص در رابطه با نیروهای فاطمیون داشتند. در شرایطی که شاید خیلی از نیروها سرگرم جنگ و مبارزه در جبهه ها هستند اما کسی مثل حاج آقا تمام زاده به مسائل فرهنگی هم نگاه ویژه ای دارد و از این موضوع غافل نیست کمی در این باره صحبت کنید.
یکی از ایرادات همین است که خیلی به موضوعات فرهنگی توجه نمی شود. خود شهید تمام زاده سری اولی که رفته بود زمانی که برگشت چقدر خاطره از نیروها اورده بود اما به دلیل مسائل امنیتی نمی توانست فیلم بگیرد. امیدواریم بتوانیم کتاب خاطراتش را به چاپ برسانیم چون ایشان علاقه زیادی به گردآوری خاطرات نیروها داشت و می خواست نشریه مستقلی بزند. وقتی خاطرات سوریه را برای ما تعریف می کرد می گفتیم حیف است که این خاطرات منتشر نشود.
از زمانی که ابوحامد شهید شد حاج آقا تاکید زیادی روی مدافعان فاطمیون داشتند همیشه فاطمیون را مظلوم خطاب می کرد و می گفت شرایط نیروها به گونه ای است که باید رسیدگی شوند گله داشت که تبعیض نسبت به شهدای فاطمیون هست. خانمش تعریف می کرد که شهید تمام زاده کارت عابربانکش را داده بود دست من و تاکید کرده بود که به مقدار نیاز بردار و بقیه را نگه دار وقتی به مرخصی می آمد تمام پولی که مانده بود را برای رسیدگی به مشکلات مدافعان فاطمیون و جانبازاش خرج می کرد و می گفت این ها مظلومند نمی توانند به مشکلاتشان رسیدگی کنند و به مملکت خودشان هم نمی توانند بروند.
با توجه به اینکه کار فرهنگی کردن سختی های خودش را دارد مانعی در طی این سال ها نداشتند؟
مانع که صد در صد هست و هر کاری موافق و مخالف های دارد ولی موقعی که بحث مدافعان حرم پیش آمد کسی نتوانست در مقابل کارهای ایشان جبهه بگیرد.
می خواهم بدانم افق نگاه فردی که به موضوع جنگ هم نگاه فرهنگی داشت چه بود؟
حاج آقا قبل از آخرین اعزام به سوریه کلیپی دارد که در حوزه علمیه از ایشان گرفته اند و همانجا اشاره مستقیم به این بحث می کند که مجاهدتی که در سوریه انجام می شود کوچک است. کار اصلی در مملکت خودمان است چون چشم مسلمانان جهان به ایران است و ما ام القرا هستیم. هرکس بخواهد پشتوانه ای احساس کند ایران را نگاه می کند. می گفت اینجا بمانید و کار فرهنگی کنید و این اصل مطلب مبارزه با اسرائیل است. تاکید روی صحبت های مقام معظم رهبری داشتند و می گفتند اسرائیل غده سرطانی است.
چطور می شود که کسی مثل حاج آقا تمام زاده که فردی حوزوی است وارد حیطه جنگ نظامی می شود؟
حاجی از همان بچگی روحیه شهادت طلبی و مبارزه را داشت اگرچه وارد کار فرهنگی شده بود ولی این روحیه را هم حفظ کرد. مادرمان در روز دیدار پیکر در معراج شهدا می گفت که یادم است بچه بود و در انشا نوشته بود که ای کاش من بزرگ بودم و مثل این ها که در جبهه هستند به جنگ می رفتم و شهید می شدم. یعنی از آن زمان در ذهنش چنین مسائلی وجود داشت.
کجا دوره های نظامی دیده بود؟
دوره نظامی ندیده بود. فقط بحث آموزش های دفاعی را داشت که در دبیرستان دوره دیده بود و در حد مقدماتی آشنای داشت ولی از لحاظ تیراندازی دقت خوبی داشت هر وقت به میدان تیر می رفتیم جزو نفرات اول بود. در جبهه هم صرفا به خاطر کارهای تبلیغاتی رفت بود. اتفاقا از یکی از همرزمانش سوال کرده بودم که ما می دانستیم حاج آقا در جبهه چه کار می کند و برای کار تبلیغی آمده است اما چه شد که از میدان جنگ سر درآورده؟ همرزمش اینطور پاسخ داده بود که اینطور نیست مبلغی که همراه نیروهاست تنها در پشت خط صحبت کند یکی از نفرات اصلی روحانی گردان که اینها به جز تبلیغ و پاسخگویی به مسائل شرعی باید اسلحه به دست بگیرند و با نیروها به جلو بروند و این برای بچه ها روحیه است. جایی از جنگ می رسد که خوف و ترس همه را فرامی گیرد تنها کسی که می تواند روحیه دهد همین روحانی است. اگر جلو نباشد بچه ها می ترسند و جنگ می خوابد. نیروها وقتی ببینند پیش نماز و روحانی به مسائل دینی اهمیت می دهد و در بهبه جنگ و اوج تیر و ترکش ها جلو می ایستند روحیه می گیرند. حاج آقا حتی در وسط جنگ هم با نیروها شوخی می کرد تا روحیه بدهد.
چطور حاج آقا توانسته بود بین انجام کار فرهنگی که بطبع نیاز به روحیه ی خاصی دارد و حضور در جبهه هایی که به هر صورت فضای توام با خشونت است را مدیریت کند؟
حاج آقا با کار فرهنگی و نظامی آمیخته شده بود. کار در راستای ولایت فقیه. یعنی هر قدمش درست جای پای رهبری بود نه یک قدم جلوتر و نه یک قدم عقبتر. هرجا که مقام معظم رهبری دستور می داد ایشان حضور داشت. در جبهه های جنگ نیز این کار فرهنگی جدای از خوب جنگیدن و رشادن در صحنه جنگ نبود. یکی از همرزمانش تعریف می کند. توی خانه ای نیمه کاره روی تپه ای داعش پناه گرفته بود و دستور رسیده بود که باید تپه حفظ شود آتش سنگین بود و نیروها بریده بودند. یک لحظه دیدیم حاج آقا با این وضع به پشت بام ساختمان نیمه کاره رفت و با وجودی که هر لحظه امکان داشت تک تیراندازها او را هدف قرار دهند شروع کرد به اذان گفتن برای لحظه ای آتش قطع شد. اذان که تمام شد دوباره شروع کردند به آتش ریختن. حاج اقا رفت بالا و شروع کرد به تکبیر گفتن. همه بچه ها روحیه گرفته بودند.
با توجه به اینکه دورادور شرایط سوریه را می دانیم خانواده مخالفتی در رفتن حاج آقا به جبهه نداشتند؟
خب بلاخره مخالفت هایی هست و هرکس عزیزش به جایی برود که می داند خطر دارد مخالفت هایی می شود ولی از طرف مادر دلمان قرص بود. مادر سری اول و دوم مخالفت هایی داشت ولی بار آخری که حاج آقا به جبهه رفت خیالمان راحت بود. یک هفته قبل از شهادت به خانه مادر رفته بودم. شوخی می کرد و می گفتم حاج خانوم من هم قرار است ثبت نام کنم و به سوریه بروم دیدم مادر خیلی آرام و محکم گفت ایرادی ندارد از همسرت اجازه بگیر و برو. تعجب کردم که چه اتفاقی افتاده؟! مادر خندید و گفت چند شب پیش خواب دیدم، برای همین خیالم راحت است. خواب دیدم در جمعی از خانم ها نشسته ایم که خانم حضرت زینب(س) هم حضور دارددر آن جمع من را به حضرت زینب(س) نشان دادند و گفتند این خواهرتان است. حضرت زینب(س) گفت اگر این خواهرم است چرا بی تابی می کند که پسرش آمده از حرم من دفاع کند؟! مادر همانجا خیالش راحت می شود که فرزندش عاقبت به خیر شده است و راه هم برای ما باز است. روزی که به معراج رفته بودیم وقتی خبرنگاری به مادر تسلیت گفت مادر جواب دادند که پسرم به آنچه دوست داشت رسید من پنج فرزندم را هم می فرستم و همه خانواده ام فدای رهبر هستند.
منبع:دفاع پرس
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.