برای مردی که بار دیگر «آرمان» را در تئاتر احیا کرد
ایوب آقاخانی همان طور که خودش همیشه میگوید انتظاری از تشکرها و عکسهای یادگاری برخی مدیران ندارد، او راه خودش را میرود، چون اوهمیشه هست. اما ایوب تا کجا دوام میآورد؟
خبرگزاری تسنیم_ محراب محمدزاده:
«زندگیاش را که نگاه میکنی، میبینی از اولش که راه افتاده به هر کسی که رسیده کف دستش یه چیزی گذاشته ...نگاه که میکنی میبینی که یه مسیر بلنده که تقریبا از پای تیر چراغ برق یه جایی توی تهران به اسم سرپولک شروع میشه و تا دانشگاه و بعد آمریکا و مصر و کشور من و دوباره ایران و کردستان و جنوب میاد. توی این مسیر طولانی ، مصطفی، زندگیش رو تکه تکه میکنه و هر تکهاش رو کف دست کسی میگذاره. گاهی حتی کسی رو پیدا نمیکنه و میذاره کف دست کاغذ ... انگار این تکه ها وزنه هایی هستند که اون مدام باید بازشون کنه و بندازه تا بالاتر بره ... مثل یک بالن ... یه تیکه به من میده، یه تیکه به تو، همه سربی، همه سنگین، تا جایی که اونقدر سبک بشه تا بتونه دنبال چیزی بره که به قول خودش همیشه از مصطفی فرار میکرده ... مرگ».
بخشی از دیالوگهای نمایش «تکههای سنگین سرب»
***
1. نام ایوب آقاخانی در سال 94 که ماههای پایانی آن را سپری میکنیم، نامی بود که بسیار شنیده شد و به قول خودش و اعتراف رسانهها پرکارترین سالش را سپری کرد. سالی که ایوب آقاخانی تصمیم گرفت در آن برخی حرفها که برخلاف ژستهای عامیانه و سوسولی مرسوم در تئاتر بود، را به زبان بیاورد و تنهایی وارد این میدان شد. هزینهاش را هم پرداخت کرد، چرا که تصمیم گرفته بود برخلاف موج اتهامزنیها شنا کند و هر چند تلخ و زخم زننده اما بیاعتنا به صفت دمدستی «سفارشی» کار کردن و «مزدور» خطاب شدن، برای باورش از ذوق و هنرش مایه بگذارد. وقتی از تأثیرپذیریاش از غواصان شهید میگفت، به راحتی میتوان اعتقادی که این غلیان را در وجودش ایجاد کرده را دریافت کرد. ایوب خالصانه و مقهور هر دوی سوی ماجرا، یکه و تنها به میدان آمده بود.
ایستادگی ایوب باعث شد که این اواخر عدهای در کنارش قرار گرفتند و با او هم صدا شدند و حالا آنها یک تیم شدند. واقعیت این است که ایوب اتفاقی را رقم زد که هرچند برخی دوست دارند آن را کم ارزش جلوه دهند اما خودشان خوب میدانند که او هم کاری کرد که خیلیها به یاد بیاورند میتوان اثری ایرانی با مولفههایی مشخص، ارزشمند و با رعایت همه جوانب، اعتقادات و باورها تولید کرد و هم به خیلیهای دیگر که ادعای انقلاب اسلامی و دفاع از ارزشها را دارند، ثابت کرد شعار دادن صرف، کمکی به این انقلاب نمیکند و خیانت به مردم است.
2. «پایی که جاماند» نوشته سید ناصر حسینی پور، «دختر شینا» نوشته بهناز ضرابی، «سفر به گرای 270درجه» نوشته احمد دهقان و «من زنده ام» نوشته معصومه آباد، آثاری هستند که در سالهای اخیر در حوزه ادبیات پایداری با استقبال خوب مردم روبرو شد، این استقبال باعث شد برخی نهادها مانند حوزه هنری به فکر این بیافتند که کارگروهی برای تولید نمایشنامههایی براساس این متون شکل دهند، اتفاقی که درازای زمان هم اجازه نداد هیچگاه یک خروجی مناسب و درخور آنان تولید شود. نتیجه تمام اقدامات تنها شکلگیری کارگروهی بود برای ارئه بیلان و گزارشهای اداری و مرسوم و حقیقت امر چیز دیگری بود: «ناکامی دیگری برای مرکز نیمه تعطیل هنرهای نمایشی حوزه هنری»؛ ایوب با ارائه نمایشنامههای رادیویی و اقتباسی که از این آثار داشت، به تنهایی بار این مرکز را به دوش کشید و نشان داد که مرد کار و میدان است و عرضه او از بسیاری دستگاهها عریض و طویل که گرفتار بروکراسی هستند و از حضور نیروهای خسته و بیانگیزه رنج میبرند، بیشتر است. او یکی از افرادی بود که به دور از وعدههای مالی چشمگیر و جریان سازیهای رسانهای وارد میدان شد و این آثار را در گام اول برای رادیو تئاتر تنظیم کرد، هرچند که هیچگاه این مجاهدت او به چشم نیامد.
3. سیوچهارمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر در حال برگزاری است، ایوب آقاخانی اینجا هم حضور دارد. او با دو نمایش «اروند خون» و «تکههای سنگین سرب» آمده است، نمایش اول او در رابطه با شهدای غواص و پیاده روی اربعین است و نمایش دوم پرترهای در رابطه با شهید دکتر مصطفی چمران. «در رابطه» با این موضوع بودنِ نمایش آقاخانی با خیلی از «در رابطه»بودنهای سابق تفاوت دارد. تفاوتاش در این است که ایوب آقاخانی اثری آفریده است که به عمق وجوه مختلف ماجرا و شخصیتها ورود میکند و تحول از درون را در روزگاری که تظاهر و ریا، مد روز شده و برخی با اسم و تابلو «ارزشها» کاسبی به راه انداختهاند، به روی صحنه میآورد و نمایان میکند. دیالوگهای روشنگرانه او حرف از حقیقت و سیرتی میزند که حماسههای آفریده مردم ایران و قهرمانانشان را برای نسل امروز توصیف میکند. حقیقتی که در بازی صورت و گرفتاریهای اداری و «اتوبان به نام زدن»های برخی مسئولان خلاصه شده است.
فارغ از محتوای این دو نمایش، این گونه عملکرد دلسوزانه آقاخانی به خوبی بر یک مسأله فراموش شده و کمرنگ امروز تاکید میکند: «تعهد و حس انجام وظیفه»؛ مسئلهای که گویا خود او نیز در این روزها به شدت درگیرش شده است. گذر ایوب آقاخانی از این دالان با تکیه بر دغدغهمندی و وظیفهشناسیاش، تلنگری است بس محکم و درشت به برخی مسئولان یا حتی عدهای از هنروران که شاید وسعت کنشها و واکنشهای روزمرهشان به حدی کرختشان کرده باشد، که به این راحتیها تکانی نخورند و بیدار نشوند.
وقتی مخاطب امروزی، از زبانِ چمرانِ ایوب،دیالوگهایی ماندگار را میشنود، در خود میماند که این حرفها را باید در سال 1394 باور کرد یا مانند دیگر اتفاقات از کنارش راحت بگذرد. آقاخانی یکی از مردان آرمانگرای این روزهای تئاتر ایران شده است. نمایشهای اخیر و تلاشهای پرانگیزهاش که تا حد زیادی نادیده گرفته شده، نشان داد که هنوز «آرمان» زنده است و خمودگی عدهای گرفتار در چنگال روزمرگیها، به معنای پایان نیست. این روح ساری و جاری است در دیالوگهای لغزیده از قلم آقاخانی روی کاغذ.
4. ایوب را همیشه به زبان صریح و فریادهای اعتراضیاش میشناسند. شاید به همین دلیل است که کمتر سراغی از او میگیرند. صرفهای در پیگیری فریادش نمیبینند اما او هم توجیهپذیر است اگر وقتی بگذارند و دردهایش را درک کنند. ایوب آقاخانی همان طور که خودش همیشه میگوید انتظاری از تشکرها و عکسهای یادگاری برخی مدیران ندارد، او راه خودش را میرود، چون اوهمیشه هست. اما ایوب تا کجا دوام میآورد؟
انتهای پیام/