«ابد و یک روز»؛ کارگری که خود چرخها را میدزدد
در زمانهای که آرمانها و ایدئولوژیها، پایان یافته تصور میشود، برای زنده ماندن چیزی جز «ترس» باقی نمیماند و مثل همیشه دیواری کوتاهتر از دیوار مهاجرین پیدا نمیشود.
خبرگزاری تسنیم: حمیدرضا بوالی
داستانی قدیمی وجود دارد درباره کارگر یک کارخانه که متهم شده بود به دزدی. در پایان هر روز وقتی با چرخ دستی خود از کارخانه خارج میشد، نگهبانان به دقت چرخ دستی را میگشتند.اما چرخ دستی خالی بود و چیزی پیدا نمیکردند. این اتهام کمکم از کارگر کارخانه رفع شد و او هر روز با چرخ دستی خالیاش از کارخانه خارج میشد.درست بود، او چیز دیگری نمیدزدید، چیزی که میدزدید خود چرخ دستیها بود.
داستان نقد و تعابیر و تاویلها در مورد تحسینبرانگیزترین فیلم جشنواره فیلم فجر هم در واقع ظاهرا به همین دام افتاده است. به تلاش برای گشودن نمادها و کشف معانی پنهان و بازیها پشت پرده، ابدا نیازی نیست. حالا بعد از پایان هیاهوهای مثبت و منفی درباره فیلم، زمان مناسب برای صحبت درباره خود فیلم فرا رسیده است.
***
خشونت عریان که بر سوژه نمایان می شود خشونت پنهان راکه مهم تر از خشونت عریان است به نفع دومی مصادره می کند. زمانی که احساسات سوژه به فوریت غلیان پیدا می کند و فوران می شود خود عاملی برای مخفی کردن لبه های تیز «خشونتِ عریان»است.
خشونت کنشگرانه صرفا نمایان ترین ضلع مثلثی است که اضلاع ناپیداترش دونوع خشونت کنش پذیرانه است نخست خشونت "نمادین" را داریم که در زبان وقالب های آن تبلور یافته است یعنی همان شکلی از خشونت که نه تنها در نمونه های آشکاربرانگیختگی و مناسبات سلطه اجتماعی و درقالب گفتار های عادت شده مان بازتولید می شوند بلکه در نمود دیگری از زبان به صورت تحمیل جهان معینی از معانی توسط زبان خود را بر ما آشکار می کند. اما خشونت بعد دیگری هم دارد یعنی بعد سیستمی که همان پیامد های غالباً فاجعه باری است که عملکرد با تلاطم نظام های اقتصادی وسیاسی به بار می آورند.
اسلاوی ژیژک-خشونت؛ پنج نگاه زیرچشمی
***
ما در «ابد و یک روز» با تصویر عریانی از چیزی به نام «خشونت اجتماعی» مواجهیم. اعتیاد، فقر، بیکاری، طلاق، قضاوتهای نادرست و فروپاشنده زندگی، ازدواج بی عشق و شبهاجباری و... این نمایش پرتراکم مصائب و خشونتهای اجتماعی به شدت تلخ و غمانگیز و متاثرکننده است و اتفاقا بزرگترین کارکرد ماجرای «ابد و یک روز» هم همین است، فارغ از اینکه اولویتها در سینما و اجتماع ایرانی چه قدر جابهجا شده است که سازندگان این فیلم بعضا به دلیل این تلخی و توانایی ویژه در نمایش چیزی به نام «فاجعه» ملامت هم میشوند. طعم گس تلخی این خشونتها در بطن جان تماشاگر مینشیند و روستایی به خوبی نشان میدهد که چگونه خشونتهای اجتماعی، منجر به بروز فجایعی بی حد و حصر در زندگی آدمها میشود و طبیعی است که نتیجه نهایی چنین فیلمی، دعوت به پرهیز از گام برداشتن به سمت این خشونتهاست. یک نتیجه اخلاقی قابلتوجه.
اما به خودم اجازه میدهم که این ژست اخلاقی «ابد و یک روز»، را فریبی بیشتر در نظر نگیرم، آن هم به یک دلیل ساده: روستایی علاوه بر اینکه به دام توجه به ضلع پیدا و آشکار انواع خشونت افتاده است و انواع دیگر خشونت که که پایهای تر و اساسیتر هستند را ندیده میگیرد( اساسا نشانی از ساختار و سیستم در این فیلم وجود ندارد) خود به دامن زدن به خشونت نمادین بیرحمانهای مشغول است.
تصویری که «ابد و یک روز» از مهاجرین افغانستانی ارائه میدهد، تصویر جدیدی در سینما و تلویزیون ایران است. آدمهای شیکپوش و پولداری که با ماشین مدل بالا به خواستگاری یک دختر ایرانی آمدهاند. نه شمایلی از همان تصویر کلیشهای کارگر بیسواد و بیتخصص در کار است، نه آن موارد فروش قاچاقچی معمول سریالها و فیلمهای ایرانی دوباره به میدان آمدهاند و نه سرایهدار مضحکی که بار سنگین مسخرهبازی به دوشش است. افغانستانیهای «ابد و یک روز»، آشکارا در سطح اجتماعی و معیشتی بالاتری از ایرانیهایی قصه قرار دارند، موقر و محترم و شیک میآیند و میروند و این تصویر بیسابقهای است. لازم است که خیلی سریع به جای ستایش عجولانه این جابهجایی و حک و ثبتهایی جدید در عرصه نمادین و به جای اینکه این جابهجایی را با ذوقزدگی به شان «مقاومت در برابر کلیشه و انحراف» بکشانیم و روستایی را تحسین کنیم بابت این تغییر فاز، بهتر است متوجه باشیم که در خلال این روایت ظاهرا جدید، دوباره همان داستان قدیمی در حال طرح است و به این ترتیب ما در واقع به دو گام عقبتر قدم نهادهایم. تصویری که روستایی از مهاجرین افغانستانی ارائه میدهد تصویری جدیدتر است ؛ اما نهایت کاری که انجام میدهد متناسب کردن همان روایت قدیمی با زمانه جدید ماست. اتفاقی که نهایتا با جایدهی خود به عنوان روایت و قرائتی جدید از مهاجرین،کارکردی جز از بین بردن امکان واقعی این جابهجایی ندارد.
«ابد و یک روز» به صراحت نشان میدهد که حتی اگر مهاجرین افغانستانی، از تصویری که ما با آن، آنها را میشناسیم فراتر روند و تغییر ماهیتی اساسی دهند، باز هم تفاوتی نمیکند، آنها بیگانگانی هستند که فرسنگها با ما فاصله دارند. «دیگری»هایی هستند که برای آسیب ندیدن، باید از آنها پرهیز کرد. آدمهایی هستند که وقتی عروسشان در راه سفر به آن خانه دور و دراز، به یکباره تصمیمش را تغییر میدهد و راهی خانه پدرش میشود، اولین واکنششان زنگ زدن به برادر عروس و طلب پولی است که بابت این دختر پرداخت کردهاند، آدمهایی هستند که توانایی فهم این را هم ندارد که جلوی تازه عروسی که زبانشان را نمیفهمد و با آنها در حال سفر به دیار غربت است، حفظ ظاهر کنند. آدمهایی هستند که حتی اگر دختر ایرانی، بارها و بارها تلفنشان را جواب ندهد،کادوهایشان را باز نکند، بیمحلی کند و کلمهای حرف نزد، ککشان نمیگزد، با برادر عروس زدوبند میکنند و پول میدهند و دختر را برمیدارند و میبرند. ظاهرشان عوض شده است، اما همان توقعی که از آنها داریم را برآورده میکنند.
و این ژست جابهجایی و گرفتن فرصت و امکان جابهجایی واقعی،حتی خطرناکتر از تصویری است که در تمام این سالها رسانههای ایرانی از مهاجرین افغانستانی نشانمان دادهاند.
بنابراین ماجرای ما با فیلم «ابد و یک روز» در واقع این است که فیلم با محدود کردن انواع خشونت فقط به نوع خشونت عینی و صریح آن و دعوت به همدلی و تاسف خوردن بابت مصائب اجتماعی معمول، بدون اینکه خودش بداند یا عامدانه، تفاوتی نمیکند، در حال ترویج نوعی از خشونت پنهانتر و خطرناکتر است. ماجرا کمی پیچیدهتر هم میشود. مساله در واقع این نیست که این تصویر از «افغانستانیها» فقط یک تفسیر از واقعیتی است که میتواند به انحاء مختلف تفسیر شود و به راحتی میتوانیم از کنار آن عبور کنیم. مساله بیپرده و قوی نژادپرستی آن، این است که وجود مهاجرین افغانستانی در ایران، مثل وجود همه اقلیتها در همه جوامع، یک هستی اجتماعی- نمادین است.و این اتفاقی است که تجربه تاریخی حضور تقریبا 40 ساله مهاجرین افغانستانی در ایران آن را اثبات میکند.همان طور که در دورهای تاریخی، در آمریکا این سیر رخ داد. وقتی سفیدپوستان آمریکایی، سیاهپوستان را تحقیر میکردند و آنها را پستتر میدانستند، این فقط تفسیری از آنها در عالم ذهنی نبود، بله در واقع در یک موجودیت نمادین آنها را واقعا پستتر میساخت.به همین ترتیب چنین نگاهی به مهاجرین افغانستانی در یک فیلم ایرانی، صرفا تفسیری از آنچه افغانستانیها هستند نیست. بلکه تاثیری عملگرایانه دارد و نفس وجود و هستی افراد مورد تفسیر را مشخص میکند.سیاستگذاریها، قانونگذاریها، برخوردهای شخصی و فردی و... همه بر حسب این تفسیر مشخص خواهدشد و این خشونتی است که فیلم عملا در حال دامن زدن به آن است و محکوم کردن خشونتهای عینی دیگر فیلم را غیرصادقانه میکند و ریاکاری «ابد و یک روز» را واضحتر به رخمان میکشد.
***
جدای از عوامزدگیهای ناشایست فیلم در لابهلای سکانسها و صحنههای آن که بسیار جای ملامت دارد «ابد و یک روز»، فرزند شایسته زمانه ماست.در دورانی که تصور عمومی موکد به خصوص در رسانههای مجازی و شبکههای ارتباط جمعی، به پایان رسیدن دوران آرمانها و ایدئولوژیها و تمرکز صرف بر اداره زندگی محدود شده است، «ابد و یک روز» فیلمی برای این دوران است.زندگی تنیده شده آدمها در کثافت و گذاشتن تمام تمرکز و انرژی البته بی حاصل بر جمع کردن این زندگی بدون اینکه آرمان یا ایدئولوژی جز نجات زندگی وجود داشته باشد، این همه آن چیزی است که «ابد و یک روز» را زنده نگه داشته است و عجیب نیست که مطابق همان چیزی که استراتژی سیاست اصالت زندگی اتخاذ میکند، سیاست اصلی اداره زندگی در «ابد و یک روز» هم همان سیاست «هراس» است.هراس از معتاد، هراس از مردمی که حرف درمیاورند، هراس از پسرکی که از سیستم تربیت سنتی و اخلاقی خارج شده است، هراس از ازدواج دختر خانواده، هراس از مرگ و سرانجام و سرانجام «هراس» از «دیگری» هراس از مهاجرین افغانستانی.
در زمانهای که آرمانها و ایدئولوژیها، پایان یافته تصور میشود، برای زنده ماندن چیزی جز «ترس» باقی نمیماند و مثل همیشه دیواری کوتاهتر از دیوار مهاجرین پیدا نمیشود.
انتهای پیام/