فرمانده ارشد فاطمیون به روایت مادر: با یک مشت خاکستر خداحافظی کردیم/از افغانستان خواب امام خمینی(ره) را دیده بود

فرمانده ارشد فاطمیون به روایت مادر: با یک مشت خاکستر خداحافظی کردیم/از افغانستان خواب امام خمینی(ره) را دیده بود

مادر شهید محمد رضا خاوری می‌گوید:رضا سوخت. برای ما یک مشت خاکستر آورده بودند. خوشحال بودم که خدا چنین اولادی به من داده است و من در راه خدا داده‌ام.چه بهتر که فردای قیامت من نزد حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) می‌گویم من پسری داشتم که در راه خدا دادم.

خبرگزاری تسنیم: با حمله تکفیری‌ها به سوریه و در خطر قرار گرفتن حرم حضرت زینب(س)، عاشقان اهل‌بیت(ع) به دفاع از حرم بانوی کربلا پرداختند؛ از این رو افغانستانی‌های بسیاری که در سوریه بودند، جانانه از حرم اهل بیت(ع) دفاع کردند. همچنین افغانستانی‌های دیگری که در کشور افغانستان و سایر کشورها بودند به سوریه رفتند. مجاهدان افغانستانی سپاه محمد(ص) که در افغانستان در زمان مبارزه با طالبان در خط مقدم بودند و همچنین نیروهای تیپ ابوذر که در زمان دفاع مقدس در کنار رزمندگان ایرانی به دفاع از اسلام پرداختند هسته اولیه فاطمیون را تشکیل دادند.

در ابتدا این جمع برای تجدید خاطره آن دوران، هیئت مذهبی را تشکیل داده و جمعه هر هفته دعای ندبه برگزار می‌کردند که با آغاز تجاوز به خاک سوریه، در اولین نوبت یک گروه 22 نفره به صورت داوطلبانه به این کشور رفتند. حضور فاطمیون در سوریه حامل این پیام است که برای فاطمیون مرزهای جغرافیایی معنایی ندارد و رزمندگان آن‌ها هرکجا شیعیان و محبان اهل‌بیت(ع) درخطر باشند، به یاری آن‌ها می‌شتابند. درحال حاضر به جهت استقبالی که از شرکت داوطلبانه افراد در این گروه شده است و افزایش تعداد نیروهای آن و توان عملیاتی، از تیپ به لشکر ارتقا پیدا کرده است.

شهید محمدرضا خاوری با نام جهادی «حجت» از مجاهدان افغانستانی و فرمانده ارشد لشکر فاطمیون بود. او در جریان دفاع از حرم حضرت زینب(س) به صورت داوطلبانه به سوریه رفت. شهید خاوری از دوستان نزدیک شهید علیرضا توسلی(ابوحامد)، فرمانده لشکر فاطمیون و شهید ایرانی این لشکر با نام مصطفی صدرزاده و عنوان جهادی «سید ابراهیم» بود. شهید خاوری یکی از موسسان این لشکر بود که با سِمَت های مختلفی از جمله مشاور عملیاتی در قرارگاه حلب، فرماندهی عملیات لشکر فاطمیون در محور دمشق، مسئولیت پشتیبانی لشکر و  فرماندهی گردان الزهرا(س) که خودش آن را نامگذاری کرده بود، در سوریه جهاد می‌کرد. او سرانجام در سن 35 سالگی در جریان یک عملیات نظامی در 27 مهر 94 به شهادت رسید. پیکر مطهر او همزمان با سالروز واقعه 13 آبان،در مشهد مقدس به خاک سپرده شد. زینب خاوری، خواهر شهید مدافع حرم سردار محمدرضا خاوری  و آمنه رضایی مادر شهید این روزها از حماسه های رضا روایت می‌کنند و خاطرات این سردار مدافع حرم را مرور می‌کنند. بخش اول گفتگوی تفصیلی تسنیم با خواهر این شهید افغانستانی در اینجا قابل مشاهده است. بخش دوم این گفتگو با مادر و خواهر شهید در ادامه می‌آید:

*تسنیم: هیچ وقت تصمیم به ازدواج نگرفت؟

رضا قصد ازدواج داشت. من تا قبل از اعزامش هم خیلی تلاش کردم مورد مناسبش را پیدا کنم و خودش هم می‌خواست. با شوخی در پیام به سید ابراهیم(شهید مصطفی صدرزاده) نوشت: «شما شاهد باش کسی به من زن نمی‌دهد و بیا برای من به خواستگاری برو.» سید ابراهیم هم گفت: «من برای شما آستین بالا می‌زنم.» اما متاسفانه قسمت نبود. رضا خیلی تلاش کرد همسری داشته باشد که همانند خودش باشد و در راه مبارزات کمکش کند.

*تسنیم: معیارهایش برای ازدواج چه بود؟

بله؛ من که برای خواستگاری و در نظر گرفتن دختر پیش قدم می‌شدم می‌گفت: «برای من قیافه نیست. ایمان به خدا مهم‌تر است.» قبول داشتن ولایت فقیه و همراه بودن در مبارزات هم از معیارهای رضا بود. همیشه می‌گفتم: «اگر آشپزی بلد نباشد می‌خواهی چه کنی؟» می‌گفت: «من به یک راهی شکم خود را سیر می‌کنم.» اواخر حیاتش هم خانم ابوحامد از رضا می‌خواست از معیارهای خود کوتاه بیایید تا بتواند ازدواج کند. رضا هم می‌گفت: «کسی باشد که من را قبول کند، من مشکلی ندارم.»

از وقتی رضا شهید شده در تعریف از او زبانم بند می‌آید/ این بار که همه چیز خوب پیش می‌رفت، رضا شهید شد

*تسنیم: اگر بخواهید رضا را برای کسی که اصلا او را نمی‌شناسد تعریف کنید، چه می‌گویید؟

زمان‌هایی که رضا در خانه بود خیلی مواقع عصبی می‌شدم که چرا وقتی خواستگاری می‌رویم دخترها قبول نمی‌کنند. رضا ویژگی‌های بسیار خوبی داشت که من به شخصه در مرد دیگری ندیده بودم. مگر یک خانم از مرد خود چه می‌خواهد؟ تعریف کردن رضا برای من در آن زمان خیلی راحت بود. بین دختر خانم‌ها تا اندازه‌ای از رضا تعریف می‌کردم که خود آن‌ها نیز تعجب می‌کردند. همه می‌گفتند چون من خواهرش هستم از رضا تعریف می‌کنم.

از وقتی رضا شهید شده است نمی‌توانم از او تعریف کنم. زبانم بند می‌آید. قبل شهادت هم رضا به ریا اعتقادی نداشت. هر کار خوبی که انجام می‌داد کسی مطلع نمی‌شد. دلیلش هم این بود که کار را برای خداوند انجام می‌داد و مهم این بود که خدا دیده است. همیشه این توصیه را به من داشت که: «از مردم هیچ توقعی نداشته باش و همه کارهایتان برای خداوند باشد.»

*تسنیم: وعده زیارت حرم حضرت زینب(س) را به شما نداد؟

حرم حضرت زینب(س) را نه ولی قول زیارت کربلا را به من داده بود. این بار قبل از رفتن به من گفته بود زودتر بروم تا قبل از اربعین بازگردم و با شما و مادر به کربلا برویم و بعد عمل می‌کنم و پلاتین پایم را درمی‌آورم که روبه‌راه شوم. این بار که برنامه ریزی برای ازدواج رضا هم داشتیم و همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت، رضا شهید شد.

به برکت آبروی رضا مردم به ما هم احترام می‌گذارند

*تسنیم: خانواده شما شما الآن خانواده شهید است و شما خواهر شهید هستید. زندگی امروز شما با قبل از شهادت رضا چه تفاوتی دارد؟

فرق بسیار است. الآن مردم احترام ویژه می‌گذارند که البته گمان می‌کنم این احترام برای ما نیست چرا که لیاقت آن را نداریم و این احترام به برکت آبروی رضا است. وظیفه ما سنگین‌تر شده است. دید مردم به ما تغییر کرده و می‌گویند ما خانواده شهید هستیم. باید همانند رضا بلند فکر کنیم و راهش را ادامه دهیم و همان آرمان‌ها را داشته باشیم.

*تسنیم: شما آن آرمان‌ها را دارید؟

نه؛ من اصلا نمی‌توانم همانند رضا باشم. از او کمک می‌خواهم که بتوانم در این مسیر بروم و راهش را بتوانم ادامه دهم تا مدیونش نباشم.

بعد از شهادت به من یک کف دست نشان دادند و گفتند این رضا است و با او خداحافظی کنید

*تسنیم: از رضا چه چیزهایی یاد گرفتید؟ از خاطرات مشترکتان بگویید.

خیلی چیزها؛ گاهی وقتی مادرم خانه نبود، من و رضا با هم آژانس می‌گرفتیم و در مراسم تشییع شهدا شرکت می‌کردیم. می‌خواستیم زود برویم که مادرم نفهمد ما رفته‌ایم. اگر مادر یا خواهر شهید بی‌تابی می‌کردند رضا به من می‌گفت: «شما این‌جور بی‌تابی نکنید.» من می‌پرسیدم: «مگر قرار است شهید شوی؟» رضا می‌گفت: «مثال گفتم.» بعد هم با شوخی حرف خود را عوض می‌کرد. من از یکی از ویژگی‌های رضا خیلی خوشم می‌آمد که اگر کار اشتباهی انجام می‌دادم هیچ گاه به روی من نمی‌آورد و عصبانی نمی‌شد بلکه با خنده از کنار آن می‌گذشت و شرمندگی برای ما می‌ماند. حتی اگر آن کار را عمداً انجام می‌دادم.

*تسنیم: حالا که رضا شهید شده تا چه اندازه وجودش را در کنار خود حس می‌کنید؟

از وقتی شهید شده است بسیار حسش می‌کنم. گاهی با خود تنها فکر می‌کنم باور نمی‌کنم رضا شهید شده است و او را دفن کرده‌ایم. گاهی فکر می‌کنم کمک او است که الآن احساس تنهایی نمی‌کنم. وقتی که شهید شده بود با خودم قرار گذاشته بودم که پیکرش را ببینم. با خود قرار گذاشتم که دندان‌های سفید، موها و... رضا را ببینم تا باور کنم و با او صحبت و خداحافظی آخر را داشته باشم. پیکر رضا سر نداشت. رضا دست نداشت. رضا پا نداشت. به من یک کف دست نشان دادند و گفتند این رضا است و با او خداحافظی کنید.

بعد از شهادت دوست داشتم برای اولین بار در زندگیم بغلش کنم، اما پیکر نداشت

*تسنیم: این شکل شهادت رضا شما را به یاد چه می‌اندازد؟

یاد همان عشق و علاقه‌ای که داشت. همین که دوست نداشت ریاکارانه کاری را انجام دهد و گمنامی را دوست داشت، حضرت زهرا(س) را هم بسیار دوست داشت، حضرت اباعبدالله(ع) را دوست داشت، همانند همین علاقه‌هایش شد. همانند اباعبدالله(ع) سر نداشت. همانند حضرت ابوالفضل(ع) یا همانند علی اکبر(ع) قابل شناسایی نبود.

*تسنیم: اگر الان صدای زنگ در بیاید و رضا باشد و به داخل خانه بیاید به او چه خواهید گفت؟

کاری که هیچ‌ وقت نکردم را انجام می‌دهم. بلند می‌شوم و فقط بغلش می‌کنم. روزی که رفتم پیکرش را ببینم، خیلی دوست داشتم کاری که هیچ وقت در زندگیم انجام ندادم را انجام دهم. به خاطر حجب و حیایی که رضا داشت هیچ وقت او را بغل نکرده بودم. خیلی دوست داشتم پیکرش را در آغوش بگیرم ولی نشد.

*تسنیم: مادر! از رضا برای ما بگویید.

رضا خیلی خوب بود. رضا بهترین پسر من بود. دو پسر دیگر دارم که به رضا نمی‌رسند.

از کودکی اهل مبارزه بود/برای ماندن نیامدیم برای عبور از دنیا آمده‌ایم، چه بهتر که با شهادت رفت

*تسنیم: چطور این پسر را تربیت کردید که اگرچه می‌توانست یک پسر عادی باشد اما رفت و مجاهد شد؟

رضا از کودکی این گونه بود. از دوره ابتدایی پنهانی می‌رفت مبارزه. هر چه می‌گفتم نرو خطرناک است قبول نمی‌کرد. در راهپیمایی هم با اینکه من دوست نداشتم شرکت می‌کرد. رضا در زحمت بزرگ شد. هیچ وقت رنگ خوشی را ندید. یک لحظه در راحتی نبود. وقتی رضا را باردار بودم زمان جنگ و قحطی بود. من گرسنگی را دو الی سه روز تحمل می‌کردم اما دوست نداشتم لقمه‌ای حرام بخورم چون می‌دانستم بچه در شکمم عاقبت خوبی نخواهد داشت. خداوند چنین فرزندی به من داد اما از دستم رفت. من به رضای خداوند راضی هستم. از راه و طریق دیگر بهتر است. مرگ همیشه سراغ آدمیزاد خواهد آمد. ما برای ماندن نیامدیم برای عبور از این دنیا آمده‌ایم. چه بهتر که با شهادت رفت. زمانی که رضا شهید شد من به پارک می‌رفتم و گریه می‌کردم و بعد به خانه می‌آمدم. قرار بود ما را به کربلا ببرد اما شهید شد.

می‌گفت: امام زمان(عج) به من گفت چرا نرفتی و از قافله عقب ماندی؟

*تسنیم: آخرین باری که عازم سوریه بود، وقتی به او گفتید نرو چه جوابی داد؟

همیشه می‌گفت بچه‌های مردم را ببینید. اسیر می‌شوند و به من می‌گفت: «نگذاشتید من بروم و این گونه شد.» من می‌گفتم: «هر بار که تو می‌روی من تمام بدنم می‌لرزد.» می‌گفت: «مادر این اندازه وابسته نشوید چرا که خواب دیدم نوری آمد و رفت و امام زمان(عج) به من گفت چرا نرفتی و از قافله عقب ماندی؟» از زمانی که به افغانستان رفتیم به من می‌گفت: «رضایت بدهید من به ایران بروم.»  هر بار این حرف را می‌زد و من اجازه نمی‌دادم، شب خوابی می‌دید و روز بعد برای من تعریف می‌کرد که مثلاً خواب امام خمینی(ره) را دیدم که در کلاسی به ما درس می‌دادند. از کودکی این گونه بود. دو پسر دیگر من یکی در سوریه و دیگری نزد من است اما به پای رضا نمی‌رسند. رضا خیلی پاک بود، خیلی حرام و حلال را مراعات می‌کرد. رضا طور دیگری بود.

یک شب خواب دیدم به من خبر دادند سر رضا را آورده‌اند

*تسنیم: اگر الان رضا را ببینید از او چه می‌خواهید؟

می‌گویم ما را هم با خود ببر. رضا برنمی‌‌گردد مگر این که امام زمان(عج) ظهور کند. ما رفتنی هستیم اما رضا برگشتنی نیست. می‌گویم رضا کمکم کن. می‌گویم دستم را در این دنیای تاریکی و جهل و نادانی بگیر. دنیای بدون رضا برای من تاریک است و سخت می‌گذرد. خانه پر از سکوت است. جای خالی رضا بسیار احساس می‌شود. یک شب خواب دیدم به من خبر دادند سر رضا را آورده‌اند.

*تسنیم: رضا برای چه هدفی شهید شد؟

او برای دفاع از حضرت زینب(س) رفت تا یک آجر از حرم حضرت زینب(س) کم نشود. زمانی که حضرت زنیب(س) بود ما نبودیم، حالا که ما هستیم نباید تنهایش بگذاریم.

رضا همانند حضرت ابوالفضل(ع) دست و همانند اباعبدالله(ع) سر نداشت/رضا سوخت و یک مشت خاکستر شد

*تسنیم: این روزها احساس غرور دارید یا دلتنگی؟

احساس غرور ندارم که مادر شهید هستم. خداوند رضا را به من داد و او برای من نبود. رضا برای خدا بود و خدا هم او را برد. جدایی و درد نبودش برای من است. مسئولیت ما بیشتر شده که باید راه رضا را ادامه دهیم. رضا همانند حضرت ابوالفضل(ع) دست نداشت. همانند اباعبدالله(ع) سر نداشت. همانند حضرت زهرا(س) هیچ چیزی نداشت. رضا سوخت. برای ما یک مشت خاکستر آورده بودند. خوشحال بودم که خدا چنین اولادی به من داده است و من در راه خدا داده‌ام. مرگ به سراغ آدمیزاد می‌آید، چه بهتر که فردای قیامت من نزد حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) می‌گویم من پسری داشتم که در راه خدا دادم.

 

 

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران