خورشاهیان:جمشیدی نابغه است و «الهامات...» فراداستان‌اش/ خبوشان:جمشیدی به حد بی نهایت روایت‌های موجود رسیده است

خورشاهیان:جمشیدی نابغه است و «الهامات...» فراداستان‌اش/ خبوشان:جمشیدی به حد بی نهایت روایت‌های موجود رسیده است

«الهامات پیرامون زندگی آقای غین» جدیدترین نوشته جمشیدی با تعابیر بلند خورشاهیان و خبوشان مواجه شد.کتابی که شاهکار یک نویسنده نابغه لقب گرفت. نویسنده‌ای که تا کنون به حد معرفت و توانش دیده نشده. خبوشان معتقد است به قلم و دنیای جمشیدی می‌توان تکیه کرد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «الهامات پیرامون زندگی آقای غین» تازه‌ترین اثر مصطفی جمشیدی، نویسنده و فیلمنامه نویس است که توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. نشست نقد و بررسی این کتاب با حضور مصطفی جمشیدی نویسنده این کتاب برگزار شد. هادی خورشاهیان، علی اصغر عزتی پاک و محمدرضا شرفی خبوشان نویسندگان و کارشناسان حاضر در این نشست بودند.

این نشست با صحبت‌های خورشاهیان درباره کتاب آغاز شد و با نقدهای دقیق و توصیفات خاص شرفی خبوشان دیگر منتقد حاضر در این جلسه پیش رفت. در این نشست منتقدان، جمشیدی را نابغه‌ای لقب دادند که آنطور که باید دیده نشده و مشهور نشده است. برخی نثر او را سخت‌خوان برشمردند و القای همین پیش‌فرض را دلیل اصلی بایکوت او و آثارش برشمردند. در این نشست حرف‌های عجیب و بلندی در وصف جدیدترین نوشته «مصطفی جمشیدی» زده شد که شاید تکرار آن‌ها در این مقدمه مزه بیان به جایش در میانه بحث را بگیرد فلذا بدون هیچ دخل و تصرفی این نشست را در ادامه بخوانید. نشستی که بدون شک خواننده را ترغیب به خواندن شاهکار جدیدی به نام «الهامات پیرامون زندگی آقای غین» می‌کند.

هادی خورشاهیان: شروع رمان‌ها تصمیم‌گیرنده برای ادامه قصه هستند. هیچ رمان برجسته‌ای نیست که شروع خوب، تأثیرگذار و یا تکان‌دهنده‌ای نداشته باشد. رمان «الهامات پیرامون زندگی آقای غین» از نظر من رمانی بسیار بسیار بسیار درخشان است. این ممکن است به سلیقه من برگردد. چنان‌که می‌دانیم ما سه نوع نویسنده داریم: یکی کسی است که رمان می‌نویسد و نمونه‌هایش زیاد است. (که ما نه آن‌ها را می‌شناسیم و نه رمان‌هایشان را.) نوع دیگر نویسندگان خلاق هستند، که ما هم رمان‌هایشان را می‌شناسیم و هم نویسنده‌هایش را. نوع سوم کسانی هستند که نابغه‌اند، و نمی‌توان آن‌ها را در ژانر خاصی دسته‌بندی کرد. نویسندهٔ کتاب «الهامات پیرامون زندگی آقای غین» از نظر من جزء این دسته سوم است. این رمان جزو آثاری است که در ژانر قرار نمی‌گیرد و نمی‌توان درباره آن‌ها صحبت کرد.

نویسندگان این دسته کتاب‌ها‌‌ همان طور که گفتم نابغه‌اند. وقتی شما داستانی رئال می‌نویسید درباره واقعیت می‌نویسد. واقعیتی که ممکن است بیرونی نباشد اما واقعیت متنی است. یعنی آن متن واقعیت دارد. خواننده از وقایع می‌پرسد که چرا فلان اتفاق رخ داد و چرا فلان حادثه رخ نداد و از این قبیل پرسش‌ها. نویسنده خلاق این‌گونه می‌نویسد. نویسنده نابغه از این فرا‌تر می‌رود.

رمان این دست نویسنده منطق مختص به خود را دارد که لزوماً از منطق مرسوم رمان‌های دیگر آن ژانر یا آن دوران و دهه تبعیت نمی‌کند. مثال چنین کتاب‌هایی «صد سال تنهایی» در میان آثار غیر ایرانی و «بوف کور» در میان کتاب‌های ایرانی است. بوف کور شاید در میان آثار واقع‌گرایانه منطقی به نظر نرسد اما در ژانر خود دارای منطق خود است. نکته خوبی که این نوع رمان‌های نویسندگان نابغه دارد این است که هر کتابی برای خودش یک ژانر است. مثلا وقتی درباره احمد محمود صحبت می‌کنیم می‌گوییم که این اثری واقع‌گرایانه است و مشابه مثلا دیگر آثار محمود یا شبیه اثری مثل «سووشون» سیمین دانشور است. رمان‌هایی که در ژانر قرار نمی‌گیرند و ما نامی نیز برای آن‌ها نداریم...

عزتی پاک: فراداستان یا فرارمان می‌توانیم بگوییم؟

خورشاهیان:نه فراداستان و فرارمان منظورم نیست. چیز دیگری است. شاید بتوان آن را رمان شهودی نامید. در شعر ما به آن شعر شهودی می‌گوییم. داستان را نمی‌دانم اسمش چیست.

عزتی پاک: البته منظورم از فرا در این‌جا یعنی عبور کرده از برخی اصول ژانر بود.

خورشاهیان: اگر به این معنا باشد نام فراداستان را من می‌پذیرم. به هر حال، این رمان‌ها از نظر من خودشان مبدأ، مأخذ و مقصد هستند. نکته بعدی این‌که نه ادبیات تطبیقی و نه مقایسه‌ای درباره این گونه آثار جواب نمی‌دهد، و مثلا نمی‌توانیم بگوییم که در سنت بوف کور این اتفاق افتاده است و امثال این حرف‌ها. «ملکوت» بهرام صادقی هم رمان دیگری است که در همین دسته می‌گنجد. من این رمان را اخیراً برای بار دوم به صورت دقیق‌تری خواندم و به کشف و شهود دیگری رسیدم و متوجه شدم که این رمان با هر بار خواندن چیزهای جدیدتری به خواننده می‌دهد و این نکته خوبی است. این اتفاق هم تنها در این گونه آثار به تعبیر شما «فراداستان» فقط اتفاق می‌افتد. حتی در آثار کلاسیک خلاقانه چنین اتفاقی نمی‌افتد. خلاصه این‌که «الهامات...» از نظر من کتابی یگانه و خاص است، مشابه هیچ اثری نیست و فکر نمی‌کنم خود مصطفی جمشیدی نیز بتواند چنین کتابی را دوباره بنویسد، چون محصول لحظات کشف و شهود است، طبق تصمیم نمی‌توان آن را نوشت. البته منظورم الهام نیست، من به این موضوع اعتقاد ندارم. معتقدم چیزی، مثلاً یک اکسیر، انسان را در تصرف خود قرار می‌دهد و سپس نوشتن شروع می‌شود.

یکی از نکات مهم این داستان آن است که شخصیت واحد ندارد؛ به این مفهوم که تنها یک شخصیت ندارد. عنوان کتاب نیز از این نظر گویاست: «الهامات پیرامون زندگی آقای غین»، یعنی الهامات دیگری هم هست که درباره آقای غین نیست. الهام معمولا «درباره» چیزی است، این‌جا «پیرامون» چیزی است. نیز پیرامون خود آقای غین نیست، بلکه پیرامون زندگی اوست. اگر پیرامون زندگی او باشد به دوستان و خانواده او می‌پردازد اما وقتی پیرامونش باشد دایره آن از نظر مکانی و زمانی و نیز آدم‌ها گسترده‌تر می‌شود. این اسم خیلی خیلی دقیق انتخاب شده است. این کتاب شخصیت‌های بسیاری دارد، یعنی همه افراد حاضر در این کتاب شخصیت محسوب می‌شوند. هیچ یک از آن‌ها را نمی‌شود حذف کرد، اگرچه پیرامون زندگی آقای غین است اما درباره همه آن‌هاست. اگر بخواهیم با نگاهی ناجوانمردانه و در یک جهان موازی، این کتاب را در تنها دو شخصیت محدود کنم باید به علی غار و مرتضی بنفش اشاره کنم. این حداقل شخصیت‌های کتاب با آن شرایطی است که گفتم. اگر به یک شخصیت که علی غار باشد کتاب را محدود کنم باز هم او یک شخصیت نیست بلکه جهان‌های موازی دارد.

در آخر داستان که توضیح داده می‌شود این کتاب چطور به دست نویسنده رسیده است و نیز افتتاحیه کتاب، ما متوجه می‌شویم که در اثر جهان‌های موازی وجود دارد: یک جهان موازی متن و دیگری جهان موازی واقعیت. منظور این است که این داستان در جای دیگری هم اتفاق افتاده است و هم دارد روایت می‌شود.

جمشیدی: هادی نکته درستی می‌گوید. این اتفاق همزمان می‌افتد، صورت ماجرا این است که دو معلم در یک روستا هستند که این هم خودش ماجرایی دارد. دبیرستانی است که این‌ها نمی‌توانند در آن درس بدهند، شاگرد نخبه‌ای دارند که بازیگوش است. او به ترکیه می‌رود و وقتی به آن دهکده برمی‌گردد خودش راوی ماجرایی است که در آن کاغذهای یافته شده، نوشته شده است. من می‌توانم اعتراف کنم که موقع نگارش کتاب انگار در سیاره دیگری زندگی می‌کردم. یک بار با باجناقم در جاده‌های دورافتاده و نا‌شناس سمنان می‌رفتیم و اتفاقاً تابلویی دیدم از دو روستای صوفیان و قاضیان. این اتفاق شگفتی است. انگار وقتی نویسنده بتواند با قدرت کاری را بنویسد می‌تواند به این شهود دست پیدا کند.

محمدرضا شرفی خبوشان: من ابتدا با این سوال شروع کنیم که مصطفی جمشیدی کیست؟ او الان دارد از خاطراتش پس از این رمان می‌گوید، این نکته معنایش آن است که قصه تمام شده است اما در ذهن او همچنان ادامه دارد. این به دلیل جهان فکری و اندیشه‌ای اوست. الآن چهار سال از 50 سالگی آقای جمشیدی می‌گذرد. او امروز در دوران پختگی است، و بی‌شک نویسنده‌ای تجربی است. خودش اذعان دارد که نوشتن را با نامه‌هایی که از دوران جنگ برای خانواده‌اش می‌نوشته شروع کرده: گزارش دادن از جنگ از دل رخداد. او نویسندگی را زیر دست فردی مشخص با اندیشه مشخص نیاموخته است؛ او نوشتن را در زندگی آموخته است. نه فقط رمان «الهامات پیرامون زندگی آقای غین» بلکه بقیه آثار او هم مشخص می‌کند که این نویسنده از متن حوادث زیسته شده خود روایت می‌کند. حوادث به او نوشتن را آموخته. غلو نیست اگر بگوییم آقای جمشیدی برای عصر داستانی ما و تاریخ ادبیات ما پدیده است. کسی است که ما می‌توانیم روی قلم و دنیای او تکیه کنیم. می‌توانیم سرمان را بالا بگیریم و بگوییم که محصول بازی‌های روشنفکری نیست، نویسنده‌ای داریم که محصول انقلاب است و از زیر شنل کسی درنیامده است. این را هم بگویم که من قبلش ایشان را نمی‌شناختم و ندیده بودم.

جمشیدی: من از آشنایی با شما خوشحالم. من را شرمنده نکنید. بیشتر عیب‌های کار را بگویید که من هم استفاده کنم.

شرفی خبوشان: چیزی که در نقد مهم‌تر است کشف این رازهاست، مسائلی را که تا به امروز گفته نشده است، باید بگوییم.

عزتی پاک: بله. اتفاقا به نظر می‌رسد که تا به امروز نقدهای منتقدان که سمت و سوی عیب‌جویی را داشته است، درباره آقای جمشیدی سازنده از آب درنیامده است. بنابراین این کشف مهم‌تر است.

شرفی خبوشان: بله. این موضوع کمک می‌کند تا اثر را بهتر بخوانیم. در این صورت خواننده، اثرِ آقای جمشیدی را در کنار آثار دیگر نمی‌گذارد. متوجه می‌شود که با اثری خاص دارای جهان بینی خاص رو به روست. با محصولی رو به رو است که اثر نویسنده‌ای ایرانی است که انقلاب را درک کرده، به جنگ رفته و امروز هم در کوران حوادث قرار دارد. هر چه در رمان‌هایش هست حساسیت‌های او درباره حوادث اطراف خود را نشان می‌دهد. او هیچ‌وقت هم بیکار ننشته است، نظرش را گفته است و ساکت و منفعل نبوده است. کاری را عرضه کرده است و در آثارش صاحب دیدگاه است. شکل رمان ما را فریب ندهد؛ اگر رمان پر از شخصیت است، پر از روایت است، اگر جایی‌اش گزارش‌گونه است و از دنیای وهم یا باورهای مردمی استفاده می‌کند، این هیچ ربطی به ادبیات مثلاً آمریکای لاتین ندارد. اسامی تنها مثل ضد رمان و پست‌مدرن ربطی به این کار ندارد. این اثر محصول ادبیات معاصر ماست. چون اگر نویسنده‌ای غربی به مفهوم پست‌مدرن رسیده است بر مبنای اندیشه‌های غربی به آن رسیده است.

این‌جا آقای جمشیدی به مسأله‌ای می‌رسد که من می‌توانم نامش را حد بی‌‌‌نهایت روایت‌های موجود در جهان بگذارم. وجود بی‌‌‌نهایت روایت‌ها می‌توانند وجود داشته باشند، و آن خاطره آقای جمشیدی هم گویا بود. از آثار او مشخص است که به حقیقتی والا و یک راوی حتمی اعتقاد دارد. ما جهان‌های ممکن را در داستان او می‌بینیم اما می‌بینیم که در آثار او، این جهان‌های ممکن را یک راوی خلق می‌کند که خودش در داستان نیست. هر چند راویان متعددی در این کتاب هستند و هر یک روایت خاص خودش را دارد. اما یک روایت اصلی در آن وجود دارد که حتی پس از کتاب نیز موجود است، و از کتاب نیز فرا‌تر می‌رود. این روایت می‌تواند پندار ما را به حقیقت اصلی متوجه کند که بیرون از این کتاب است. این به این معناست که ما باید بپذیریم که با نویسنده‌ای رو به روییم که اتفاقا شکل رمانش از پیش بسیار به آن اندیشیده شده است. این رمانی طرحمند است. در دیگر اثار او نیز می‌بینیم که او با یک راز آغاز می‌کند و ما را ترغیب می‌کند که اثر را بخوانیم تا راز را کشف کنیم.

طرح این راز فرا‌تر از ارضای یک کنجکاوی است. جستجوی ما برای کشف این راز بسیار اهمیت دارد. وقتی من رمان را تمام کردم حس کردم این راز هنوز وجود دارد، با خواندن آن نمی‌توانستم بگویم که من به قطعیتی درباره آقای غین رسیده‌ام. حسی که برای من ماند تلاش من برای کشف این راز بود. امید به من داد که همه روایت‌ها را بشنوم و بفهمم که این راز پاسخی هم دارد و بستگی به من دارد که بتوانم آقای غین را از نزدیک ببینم. طوری که بعد بتوانم بگویم که روح واقعا وجود دارد. برای من این دستاوردی بود که فهمیدم روح هست. این کار نویسنده‌ای است که خودش روشنفکر دینی و معتقد است و تلاش می‌کند که محصول کارش نیز این باشد. او روستا را به جهان تعمیم می‌دهد. اسامی روستا نیز جالب بود، هداوند یا ترکاشوند. همه نوع آدمی در این روستا وجود دارد، طوری که جمع شدن این همه افراد در یک روستای واقعی وجود ندارد اما در کار آقای جمشیدی این اتفاق اتفاده است. چون قرار نیست این روستا فقط یک روستا باشد، بلکه جهانی در آنجا داده شده است که پر از روایت است.

جمشیدی می‌خواهد بگوید که ما در یک روستای کوچک نیز می‌توانیم جهانی را مشاهده کنیم. آقای غین آن‌قدر اهمیت ندارد که او را جستجو و کشف کنیم، مسأله این رمان هم کشف آقای غین نیست. مسأله‌اش کشف مخاطب از خویشتن است، مسأله این رمان این است که من باید با خواندن آن به این نتیجه برسم که می‌توانم جای آقای غین باشم، و هر کسی می‌تواند چنین باشد، هر کسی می‌تواند به تعداد افرادی که در کنار او زندگی می‌کنند روایت داشته باشد. این یکی از دستاوردهای این رمان است.

مطالعه این رمان هوش بالایی می‌خواهد. برای مخاطبی که عادت کرده است به خواندن رمان‌هایی که دغدغه‌شان این جهان نیست، و عادت کرده است به خواندن رمانی خطی، این‌گونه آثار سخت است. او قطعا باید آموزش ببیند، و ما در این زمینه هیچ کاری نکرده‌ایم. این اجحافی است که در این سال‌ها به رمان‌های آقای جمشیدی شده است. اگر می‌بینیم نویسنده‌ای در ادبیات غرب به اوج می‌رسد این نویسنده از همه طرف دارد حمایت می‌شود و مهم‌ترینش این است که خواننده او همگام با این نویسنده پیش می‌رود. بقیه نویسندگان افتخار می‌کنند که چنین نویسنده‌ای کنار آن‌هاست. جایی خواندم که وقتی مارکز نوبل گرفت، یوسا به فوئنتس زنگ می‌زند و می‌گوید: «ما بردیم!» و این هر دو نویسنده متعلق به کشورهای متفاوتی هستند. این نشان می‌دهد که آن‌ها خود را در یک پیکره می‌بینند. آیا ما در ایران چنین حسی داریم؟ آیا حس این را داریم که جمشیدی دارد به رمانی که متعلق به ماست و به شخص ما نویسندگان، اعتبار می‌دهد؟ چون او دارد به ادبیات پس از انقلاب شأن می‌دهد. در آثار او همه چیزی وجود دارد، تاریخ و اسطوره و نگاه خاص به باورهای مردمی و حساسیت به وقایع معاصر وجود دارد، همه آن‌چه که رمان برای رمان شدن به آن احتیاج دارد.

جمشیدی: من هم در روستا بزرگ شده‌ام و هم در شهر. در هر دو جا نیز هم نیکی‌هایش و هم مصیبت‌هایش را چشیده‌ام. در شهر حقیقتاً نیکی خاصی ندیدم. من اعتقاد دارم که پس از فاصله‌ای که ما از جنگ گرفتیم گرفتاری ما، اشتهای عجیب ما به مادیات بود. گرفتاری ما آن است که به قول ایشان، چرا ادبیات ما باید چنین وضعیتی داشته باشد. طوری که نتوانیم مخاطب خاص خود را پیدا کنیم. ما نتوانستیم زیبایی‌های خود را حفظ کنیم، درست مثل زن زیبایی که به هر دلیل مواظبت از زیبایی خود نکرده است. شهری که من می‌شناختم فقر داشت اما زیبایی هم داشت. این رمان تلاشی است برای حفظ زیبایی‌ها، برای تثبیت ریتم زندگی. پاسخی است به آن پاتکی که دشمن به ما زده است. ما ادبیات انقلاب را چرا کوله‌بار خودمان می‌دانیم؟ چون می‌خواستیم آن زیبایی‌ها را ترویج کنیم و نمی‌خواستیم چیزهای دیگری جایگزین آن شود. اما متأسفانه بعد از جنگ ما دچار آن گرفتاری‌ها شدیم. ما باید تاریخ را طوری روایت کنیم که به کشور خودمان خیانت نشود. چه کسانی دزدی کردند، و چه کسی می‌خواستند زیبایی را ترویج کنند. بعد از 2500 سال انقلابی رخ داده است که باور‌ها را از نو تعریف می‌کند. بعد از آن جنگ رخ می‌دهد. انقلاب ما پس از برخی ستیزه‌ها دچار گمگشتگی شد، الان مسأله این است که چطور ما این زیبایی‌ها را دوباره پیدا کنیم. متأسفانه خیلی‌ها امروز صدای ما را نمی‌شنوند؛ جوان‌ها دیگر کتاب نمی‌خوانند. اما به رغم این گرفتاری‌ها، البته نویسنده باید کار خودش را بکند.

خورشاهیان: من به ضرورت کارم به عنوان نویسنده و خواننده کتاب زیاد می‌خوانم. از شعر گرفته تا داستان و ادبیات کودک و بقیه. نمی‌خواهم نویسندگان هموطنم را به طیف‌های سیاسی مختلف تقسیم کنم اما می‌خواهم بگویم که در طیف‌های مختلف که کتاب می‌خوانم می‌بینم که کم‌دقت‌تر از بقیه، همین نویسندگان انقلابی هستند. آن دسته‌ای که نویسندگان روشنفکر می‌نامیم به نظرم می‌رسد که نقد ادبی، ویرایش و نگارش را جدی‌تر گرفته‌اند. وقتی کار آن‌ها را می‌خوانم حس می‌کنم فرم کار از نظر اصول نویسندگی را بیشتر جدی گرفته‌اند. کتابی که جمشیدی نوشته است از این نظر اثر موفقی است. به گمان من، افراد تا داستانشان نوشته نشود وجود خارجی ندارند. اگر ما داستان زندگی شخصیتی به نام سلمان فارسی را ندانیم انگار او وجود خارجی نداشته است. چه بسا حضرت رسول (ص) صحابه بسیاری داشته که ما اسمشان را هم نشنیده‌ایم، و انگار وجود خارجی نداشته‌اند. بنابراین کسانی که در داستان وجود دارند وجود خارجی هم دارند. آدم‌های «الهامات پیرامون زندگی آقای غین» نیز وجود خارجی دارند، به همین دلیل است که جمشیدی علی غار را می‌بیند. او این شخص را به جهان واقع اضافه کرده است. فرق نویسنده عادی یا خلاق و نابغه در این‌جا نیز هست. نویسندگان عادی و حتی خلاق درباره کفاش یا شاهزاده‌ای می‌نویسند که وجود خارجی دارند، چه وجود داستانی چه وجود واقعی در عالم حیات. نویسندگان نابغه شخصیت‌هایی را به این جهان اضافه می‌کنند.

اما بگذارید من برای این‌که فقط از رمان تعریف نکرده باشم کمی هم نقد بکنم. در این رمان، اگر علی غار یک جایی نمی‌گفت بر پدر فلانی صلوات که یک روز ما را جلوی غاری دید و اسممان را گذاشت علی غار، شاید در این صورت قشنگ‌تر می‌بود. شاید اگر مرتضی بنفش به دلیل رنگی شدن نامش را این‌طور نمی‌گذاشتند زیبا‌تر می‌شد.

جمشیدی: زمانی حوض نقاشی درست می‌کردند و افراد را می‌انداختند درونش. الان دیگر مرسوم نیست. در آن ترانه مشهور هم این موضوع ذکر شده است. این از آن‌جا آمده است.

خورشاهیان: وقتی نوجوان بودم من رمان‌هایی را می‌پسندیدم که عشق نیز در آن باشد. الان هم دوست داشتم در این رمان مسائل عاشقانه بیشتر بود. دوست داشتم در دهکدهٔ این افراد، که همه نوع آدم آمده، عشق هم بود. هر جا در این رمان زن بود متأسفانه با رنج همراه بود.

جمشیدی: خب زن ایرانی این‌طوری است دیگر...

خورشاهیان: همه زن‌ها اعم از مثبت یا بدجنس‌ها در رنج بودند. حتی بچه‌ها و آدم‌ بزرگ‌ها. دوست داشتم روی حبیبه بیشتر کار می‌شد. حس مادرانه و زنانه و عاشقانه کم بود.

جمشیدی: یک نکته وحشتناک‌تر هم درباره این کتاب بگویم که دیگر کاملاً بترسیم! بعد از چاپ این کتاب، ماجرای این هواپیمای مالزیایی اتفاق افتاد که هنوز هم پیدا نشده است. در این رمان، درباره موتور وسپایی گفته می‌شود که «ما یک درخششی دیدیم و بعد دیگر هیچ چیزی پیدا نکردیم». شش ماه بعد از چاپ این کتاب، ماجرای هواپیما درست به همین شکل اتفاق افتاد. این هم از گرفتاری‌های این کتاب است که ماجرایش هنوز بسته نشده است! اخبار این هواپیما را من هر روز جستجو می‌کردم و پیگیر بودم. حدس هم می‌زنم هرگز پیدا نشود. اگر روزی این هواپیما یافت شود این نظریه من با کمال شرمندگی باطل می‌شود. به هر حال این کتابی است که جمود ندارد و پوینده است. مهم است که رمان از انرژی تخلیه نشده باشد.

خورشاهیان: خب من صحبت‌هایم را ادامه بدهم. فرم کار درخشان است. نثری جنونمند و خوب دارد. شاید این را برخی نقطه ضعف بدانند اما از این کتاب می‌توان 100 داستان کوتاه درخشان درآورد، شبیه «صد سال تنهایی». او در داستان آب نبسته است، در هر صفحه داستانی دارد. رمانی است مومنانه، نه به دلیل مسجد و صلیب. بلکه مومن به آدم‌های زلال است. به ما یادآوری می‌کند که چنین آدم‌هایی هستند یا باید باشند. سفید و سیاه نیستند آدم‌ها،‌‌ همان طوری که هستند آن‌ها را تعریف می‌کند. این کتاب متنی فقط خواندنی نبود، می‌شد آن را شنید یا لمس کرد و با همه حواس‌ها آن را حس کرد.

جمشیدی: دوست نقاشی به من گفت که علی غار مظلوم است. شما نظرتان چیست؟

شرفی خبوشان: کلیت این رمان و اندیشه موجود در آن بر این اصل استوار است که ما نمی‌توانیم آدم‌ها را قضاوت کنیم. رمان پر از روایت‌هایی است که‌گاه نقض می‌شود و‌گاه تأیید. متوجه می‌شویم که نمی‌توانیم رفتار آدم‌ها را با قطعیت قضاوت کنیم. می‌فهمیم که خداوند یگانه قاضی است که درون و بیرون این رمان حضور دارد. او قطعیت خود را به نویسنده رمان و به خواننده نشان می‌دهد. این از فرم رمان برمی آید و به مخاطب القا می‌شود. بنابراین درباره هیچ‌کدام از شخصیت‌های رمان نمی‌توانیم به قطعیت برسیم. کل این رمان می‌کوشد روایتی بیافزاید به باقی روایت‌هایی که خوانده‌ایم. رمان به فرم وفادار است و نویسنده هوای مخاطبش را دارد. در کنه رمان می‌بینیم که جمشیدی نویسنده‌ای است که به تک تک شخصیت‌هایش می‌اندیشد و به سوالات مخاطبش اهمیت می‌دهد. جمشیدی معتقد است که رمان شکل تغییرپذیری دارد.

جمشیدی: ظرفیت‌های نامکشوفی دارد.

شرفی خبوشان: بله، آقای جمشیدی این را از ابتدا برای خودش پذیرفته است و طبق آن پیش رفته است که می‌توان هنوز جهان‌های نویی را در رمان خلق کرد. چه بسا در رمان جدیدش هم شکلی متفاوت خلق کند که ما شگفت‌زده شویم. اما این شگفت‌زدگی درون فرم رخ می‌دهد. باقی فرم‌ها را نیز نویسنده‌ای خلق کرده است که به تجربه معتقد بوده است. تجربه جمشیدی نیز برآمده از ادبیات پیشرو است و فضایی به رما‌ن‌های موجود اضافه می‌کند. منتقدان در آینده آن را کشف خواهند کرد.

عزتی پاک: این دومین کاری است که ما از آقای جمشیدی در شهرستان ادب منتشر کرده‌ایم. کار اولشان سراب و سمرقند بود که آن هم اتفاقا در شکل پیشنهادی جدید دارد. شکل آن رمان در ذهن من کهکشان راه شیری را تداعی می‌کند. از نقطه‌ای شروع می‌شود و قصه مدام باز می‌شود درست شبیه دایره‌هایی پیوسته تا این‌که با جهانی نامتناهی و شگفت رو به رو می‌شویم. این ویژگی کار آقای جمشیدی است. معتقدم جمشیدی از این نظر در میان نویسندگان انقلاب تک‌افتاده است، بنابراین درک نمی‌شود و به او بی‌توجهی می‌شود.

خورشاهیان: این نکته‌ای است که برای من جالب است. احمدرضا احمدی نیز چنین حالتی دارد. او اسم بزرگی دارد و کتاب‌هایش هم می‌فروشد اما کسی حق مطلب را درباره او ادا نکرده است. نظر‌ها درباره او مختلف است اما او هم انگار درک نشده است. مصطفی جمشیدی هم به اندازه‌ای که حقش است مشهور نشده است.

جمشیدی: 25 سال پیش، زمانی که ادبیات در کانکس‌های حوزه هنری بود، ابراهیم حسن‌بیگی همین حرف را به من زد! برایش عجیب بود. امروز قلم‌ها زیاد شده است اما جسارتاً فکر می‌کنم امروز ادبیات در کشور ما زیاد جدی نیست.

عزتی پاک: گاهی حرف‌هایی حول یک نویسنده شکل می‌گیرد که بعد‌ها هر کس می‌خواهد سراغ آن نویسنده برود از این منظر به سراغ او می‌رود. زمانی من می‌خواستم هزار و یک شب بخوانم. تصمیم گرفتم آن را از نمایشگاه بخرم. دوستی نویسنده‌ای که اتفاقا امروزه خیلی هم صاحب نام و احترام است، به من گفت که هزار و یک شب با آن ترجمهٔ مزخرفی که تسوجی کرده است اصلاً قابل خواندن نیست. با این حرف من 15 سال آن کتاب را نخواندم. بعد‌ها که بالاخره به این حس و قضاوت فائق آمدم و رفتم سراغش، دیدم این کتاب و این نثر چقدر لطیف و دوست‌داشتنی است، و واقعا لذت بردم. حالا همین حرف را برخی دربارهٔ مصطفی جمشیدی می‌زنند که فلانی سخت‌خوان است. زمانی این حرف را نویسنده‌ها می‌زنند و گاهی خواننده‌ها. یک دلیل این‌که مخاطب به سراغ جمشیدی نیامده است همین است که در افواه می‌گویند جمشیدی سخت‌خوان است. درحالی که واقعا این‌طور نیست.

ببینید همین ما سه نفر که این کار را خوانده‌ایم شگفت‌زده شده‌ایم، هم به لحاظ فرمی و هم محتوایی. من معتقدم حرف‌های جمشیدی حرف‌هایی است که ما آن را مدام به دلیل پاتک‌ها عقب انداخته‌ایم و نزده‌ایم. جمشیدی به آن حد از پختگی و متانت رسیده است که از مسائل روزمره و هیجانی بگذرد، و گوهر وجودی خودمان را متذکر بشود در عرصهٔ فرهنگ و هنر. او چیزی تازه را با تکیه بر سنت ما خلق کرده است. داستان او نکات مثبت زیادی دارد: ساختمانی خلاقه دارد، چرخش‌هایش نرم و ملایم است، روایت او سیال است، نویسنده منظر گسترده‌ای دارد و همه چیزی را می‌بیند و آن‌چه لازم دارد را با حواس جمع دست‌چین می‌کند. اما این ماجرای غار برای من سوالی شده است.

جمشیدی: قرار بود آن را روی جلد «غ» بنویسند، اما آقای داودی [طراح جلد]، آن را به صورت «غین» نوشته است.

عزتی پاک: ما چند تا غار داریم در فرهنگ و تاریخ دین و اندیشه. یکی غار مشهور افلاطون که افرادی در آن محصورند و یکی خارج می‌شود و حقیقت را می‌بیند. او وقتی با خبر منظرهٔ شگفت و روشن جدید به داخل غار برمی‌گردد، بقیه حرفش را باور نمی‌کنند. غاری هم ما در دین خودمان داریم. پیامبر ما به غار می‌رود و در آن‌جا خبری می‌شنود. او وقتی از غار بیرون می‌آید، به مردم می‌گوید خبرهایی است. این یک تفاوت است در میان دو فرهنگ اسلامی و یونانی. آن‌ها از غار بیرون می‌آیند تا خبر بگیرند، و ما اتفاقا از درون غار خبر‌هایمان شکل می‌گیرد. این دو مثال روشن است. و علی غار این داستان نه درون غار است نه بیرون آن.

جمشیدی: حرف شما درست اما البته این علی غار بیشتر اصحاب کهفی است.

خورشاهیان: غار حضرت رسول (ص) و ابوبکر صدیق هم در دین ما هست...

عزتی پاک: بله، هم این ماجرا و هم آن اصحاب کهف هر دو به نوعی پناه بردن به غار است. متن دارد می‌گوید که من این حرف‌ها را می‌زنم که مهم است. علی غاری هم هست که نه درون غار است نه بیرون.

جمشیدی: بله، این حیرت است.

عزتی پاک: درست است. بلاتکلیفی نیست، حیرت است. اتفاقا به لحاظ شخصیتی هم وقتی قصه تمام می‌شود چنین وضعیتی را ما درباره علی غار داریم.

جمشیدی: قزلباش هم به نوعی متحیر است. او غرب را دیده است، و موفق هم بوده است. حالا برگشته و متحیر است. می‌خواهد جهانی نوستالژی‌وار را بر پا کند اما نمی‌شود.

عزتی پاک: من فکر می‌کنم شما به این حرف‌های ما درباره غار قبلاً توجهی داشته‌اید. متن شما به هر حال چالش برانگیز است و در برابر متن‌های منفعل و خنثی این نعمتی است. این کتاب یکی از کارهای خوبی بود که ما در شهرستان ادب چاپ کردیم. اگر روی جلد نوشته شده بود «ترجمه مصطفی جمشیدی»، الان همه آن را حلوا حلوا می‌کردند و می‌گفتند زیباست. خلاصه این‌که ما می‌خواهیم به خواننده جدی ادبیات بگوییم که رمان «الهامات پیرامون زندگی آقای غ» کتابی است که شما می‌توانید با آن ارتباط برقرار کنید.

شرفی خبوشان: نکته دیگری که من می‌خواهم اشاره کنم این است که فرم کار به ما اجازه می‌دهد تا برداشت‌های مخصوص خودمان را داشته باشیم. من به یکی از این برداشت‌ها اشاره می‌کنم. مطالبی در این رمان می‌آید که ظرفیت این را دارد که به آن فکر کنیم. مخاطب می‌تواند به این نکته برسد که به رغم تمام مطالبی که درباره این شخصیت می‌گویند، از جمله این‌که راهزن است یا دنبال گنج است، این را هم می‌توان گفت که او بالاخره خانه خود را‌‌ رها نکرده است. خانه را دوست دارد و می‌خواهد آن را حفظ کند. خانه را رنگ می‌زند و در خانه می‌ماند. او علاقمندی‌های مذهبی دارد، و رگه‌های آن پیداست. او جنگ رفته است. اگرچه به یک ارتشی زمان شاه که به مردم شلیک کرده است پناه هم داده است. در ‌‌نهایت این آقای غین وطنش را دوست دارد. البته این برداشت شخصی من است. ما همه آدم‌هایی هستیم که درونمان یک آقای غین داریم. هر قدر درباره ما بد قضاوت شود نهایتا ما وطن خود را دوست داریم. این آقای غین محکم سر جای خود نشسته است و مملکت خود را‌‌ رها نمی‌کند. با هر روایتی او باید در این خانه بماند. حضور آدم است که به رمان معنی می‌دهد و حضور آدم است که به این خانه و این مملکت معنی می‌دهد.

خورشاهیان: نکته پایانی که می‌خواهم بگویم این است که من شخصاً در جهان واقع از آدم بی‌طرف خوشم نمی‌آید. از نظرم معنا ندارد. مگر ما بادیم، به قول قیصر. اما درباره نویسنده‌ای که به هر صورت یک ایدئولوژی دارد و بدون آن ممکن نیست زندگی کند، می‌خواهم بگویم که او باید همه شخصیت‌ها برایش عزیز باشند، مثل فرزندانش، حتی شخصیت‌های خاکستری. مصطفی جمشیدی به نظرم رمانی به تعبیر من خونسرد نوشته است. او در شخصیت‌پردازی بی‌طرف بوده است. مطمئنم یک روز کار‌هایش هم دیده خواهد شد، بیشتر از امروز. امیدوارم آن روز دیر نباشد. انشاءالله.

انتهای‌پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل