اکنون شاید وقت افشاکردن «راز»ی باشد

اکنون شاید وقت افشاکردن «راز»ی باشد! که صاحب این قلم تا امشب در نهانی‌ترین زاویه دل خود پنهان کرده بود و نه جایی گفته و نه نوشته!

به گزارش خبرگزاری تسنیم، حسین دهباشی، خبرنگار و پژوهشگر در کانال تلگرامی در رابطه با بوسنی و هرزگوین و حکم «دادگاه جنایتکاران یوگسلاوی سابق» یادداشتی را نگاشته است که در ادامه می‌خوانید:

امشب بالاخره حکم «دادگاه جنایتکاران یوگسلاوی سابق» در مورد «قصّاب بالکان» اعلام شد، انکار نمی‌کنم که ترجیح می‌دادم تا «رادوان کارادزیچ» به بدترین و دردناک‌ترین روش ممکن «زجرکش» می‌شد تا این‌جوری سوسولی و مسخره محکوم به چهل‌سال حبس! نه! زندان برای امثال او اصلاً مجازات عادلانه‌ای نیست، موجوداتی بی‌نهایت پست و رذل و کثیف و به همان تعبیر «قرآن» از جنس «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ».

رییس‌جمهور سابق صربسکا گرچه برای خودش کلّی شاعرپیشه و روان‌پزشک و روشنفکر بود و تحصیلکردهء دانشگاه مشهور کلمبیا در منتهن نیویورک و شاید اگر جنگ داخلی در «بوسنی‌وهرزگوین» رخ نمی‌داد الآن در صفحات مجازی‌اش شونصدهزار فرند نادیده و دل‌خسته داشت که پای نظرات «اولترافمینیستی»‌اش جان فدا می‌کردند.

و البته... تا قبل از دستور او برای تجاوزهای دسته‌جمعی و کشتار همه همه هشت‌هزار زن و کودک تنها و غیرمسلح در «سربرنیتسا» شهری مسلمان‌نشین که کلّیه مردان بالای چهارده سالش با اعتماد به آتش‌بس پیشنهادی شورای امنیت و قول کلاه‌آبی‌های سازمان ملل از آن بیرون رفته بودند تا تنها چندساعت بعد خبر «بزرگ‌ترین و فجیع‌ترین نسل‌کشی تاریخ معاصر اروپا» به گوش‌شان برسد.

آن‌روزها مثل همین الآن نیروهای داوطلب بسیجی و سپاهی اعزامی از ایران و خیلی بی‌تجربه‌تر و کم‌امکانات‌تر از حالا جزو معدود یاری‌رسانان به مسلمانان و کروات‌ها شدند پیش از آنکه آمریکایی‌ها یک‌جورهایی متّحد دولت ما شوند در جنگ با «چتنیک»های صرب که از اوّل تا آخرش مستظهر به حمایت بی‌دریغِ ارتش روسیه بودند.

راستی! حالا شما یادتان نمی‌آید همین آقای «احمد جنّتی» که الآن خیلی‌ها از ایشان دل‌خورند و از باب همین دل‌خوری به انبوه شوخی‌های در مورد ایشان حسابی می‌خندند و دل خنک می‌کنند از جمله نگارنده! (در انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی، رد صلاحیّتم فرمودند خوب!) آن‌موقع‌ها تا چه‌حد محبوب دل قحطی‌زده و محاصره‌شده بوسنیایی‌ها بود، به‌جهت سفری که به آنجا داشت و کمک‌های گرچه ناچیز امّا دل‌گرم‌کننده‌ای که از جانب مردم مظلوم‌نواز ما برایشان برد.

و امّا بعد که اکنون شاید وقت افشاکردن «راز»ی باشد! که صاحب این قلم تا امشب در نهانی‌ترین زاویه دل خود پنهان کرده بود و نه جایی گفته و نه نوشته!

می‌دانید؟ روزهای سختی بود، روزهایی خیلی سخت، سخت‌تر از آنکه فکرش را بکنید. صرب‌ها قدم به قدم جلو می‌آمدند و با اطمینان از سکوت و همراهی پنهان همسایگان اروپایی، در هر قدم، جنایت‌هایی می‌کردند که زبان از گفتن و قلم از نوشتنش شرم دارد. در سفر و به‌همراه آقای جنّتی چندنفر خبرنگار ایرانی هم آمده و بعد از رفتن او هم مانده بودند از جمله خانم ثقفی، محمد صدری، رضا برجی، شهید سیّدابراهیم اصغرزاده و یکی دیگر که اسمش را آخر می‌گویم!

در یکی از همان شب‌ها و روزهای سخت که به‌گمانم همان وقتی بود که دخترک زیباروی شانزده‌ساله تازه فرار کرده از اردوگاه اسرا که به‌قول پزشکان بدون مرز بیش از هزاربار به او تجاوز شده بود، خودش را پیش چشم همه و جلوی قرارگاه نیروهای موسوم به پاسدار صلح آتش زد، آری همان شب تصمیم گرفته شد که یکی از خبرنگاران ایرانی دست از جان بشوید و به‌بهانه مصاحبه خودش را به «رادوان کارادزیچ» برساند و در فرصتی مناسب و با انفجار بمبی که داخل دوربینش بود او را به درک و هزار نفر انسان بی‌گناه و دست خالی را به آزادی و آرامش و خود را به شهادت رساند.

آب در دهان همه خشک شده بود! و هیچ کس دلش را نداشت و تنها یکی بود که پا پیش گذاشت و برایِ اینکه دیگران شرمنده ترس‌شان نشوند دلیل آورد که تنها کسی در میان جمع است که چهره‌ای با پوست سپید و چشمان آبی و موی بور و شبیه غربی‌ها دارد و انگلیسی به‌لهجه و اصطلاحات فاخر شرق آمریکایی صحبت می‌کند و تازه تحصیل‌کرده «کلمبیا» و هم‌دانشگاهی «رادوان کارادزیچ» است.

آن طرح ماجراجویانه و مؤمنانه و بشردوستانه البته و شاید که چه بهتر، هرگز اجرا نشد و همین که خبرش به تهران رسیده و گویا شخص آقایِ خامنه‌ای اجازه نداد، لغو شد و دیگر کسی از آن سخنی نگفت تا امشب که یاد همه فداکاری‌های بی‌دریغ و بی‌چشم‌داشتی که همه ما ایرانیان  یکی کمتر و دیگری بیشتر برای هم‌کیشانِ خود داشته‌ایم  افتادم و تنها داوطلب آن عملیات محرمانه: «نادر طالب‌زاده»!

انتهای پیام/*