ابراهیم باش؛ حاتمیکیا!
بادیگارد، داستان یک بادیگارد نیست؛ ماجرای یک محافظ است. محافظی که از بیخوابی رنج میبرد و اولین سوالش در آغازین لحظات داستان این است: «من کی میتوانم بخوابم؟»
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم ، بادیگارد، داستان یک بادیگارد نیست؛ ماجرای یک محافظ است. محافظی که از بیخوابی رنج میبرد و اولین سوالش در آغازین لحظات داستان این است: «من کی میتوانم بخوابم؟»؛ محافظی که خسته است شبیه قلعهای سالخورده اما همچنان ایستاده تا از ساکنانش محافظت کند. در این میان هستند سیاستمدارانی که خود را به این قلعه تاریخی میچسبانند تا بر مسند قدرت بنشینند.
سیاستمدار قصه اما شخصیتی خاکستری دارد؛ مشاورانی که امین نیستند او را احاطه کرده و امیال خود را از رهگذر ضعف شخصیتی او که همان قدرتطلبی است؛ دنبال میکنند. ضعفی که نه تنها او را آزار میدهد و به مسلخ میکشد بلکه حتی ترکشهای قدرتطلبیِ او، اطرافیانش را بینصیب نمیگذارد تا ما تا انتهای فیلم شاهد دست و صورت زخمی حاج حیدر، الیاس و حتی خبرنگاران اطرافش باشیم.
حاج حیدر محافظی زخمدیده است؛ ایستاده در مرز تردید میان حفاظت از شخص و یا شخصیت نظام؛ شیفته سادگی سیاستمردان دهه شصت و سرخورده از تشریفات سیاستمداران دهه نود؛ دلبسته به اتومبیلی قدیمی که در تقابل با مدلهای جدید و بهروز شدهاش همنشینی تضادها را به نمایش میگذارد. جدال تضادها اما به اینجا ختم نمیشود. باید پای یک دانشمند جوان به داستان باز شود تا این بار حاج حیدر در تقابل با او به چالش کشیده شود. نماد نسلی تازه نفس که نه انقلاب دیده و نه جنگ را. قدرتش در نبوغ علمیاش نهفته و نه در حکم کارگزینیاش و همین عاملی است تا مثل سیاستمداران به وفور یافت نشود! «میثم زرین» یک دانشمند هستهای است که در هیاهوی قدرتطلبیهای سیاسی بزرگ شده، اگر چه از نسل حاج حیدر دلخور است اما پیوندش را با آرمانهای این نسل حفظ کرده و این همان انگیزهای است که بار دیگر حاج حیدر را به میدان میکشاند؛ بدون تردید و مصمم به انجام وظیفه؛ حاج حیدری که این بار دفاع از آرمانها را در محافظت از نسلی تازه میبیند و برای دفاع از این آرمانها جان میدهد.
در این میان نباید از نقش «قیصری» به سادگی عبور کرد. نقشی که به نظر میرسد فیلمساز، بخش مهمی از ناگفتههایش را با به تصویر کشیدن او به زبان میآورد. شخصیتی که نماد بخشی نا کارآمد از یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی است. سیستمی که به امکانات روز دنیا، تجهیز شده اما همچنان ناتوان است؛ درست مثل معلولی که حتی صندلی چرخدار الکترونیکی نیز برایش جای راه رفتن را پر نمیکند و دست آخر انگشت اتهام را به سمت حاج حیدر نشانه میرود و او را قربانی میکند. حاج حیدری که نویسنده از ابتدا برای او نقش قربانی را در نظر گرفته بود و به درستی نام خانوادگیاش را «ذبیحی» نهاد. و درست در همین لحظه باید تصویری از حاج حیدر به عنوان محافظ رهبر انقلاب ببینیم تا ما را به این باور برساند که بخشی علیل از یک دستگاه امنیتی میتواند سربازان رهبری را خانهنشین کند.
حاج حیدر بیدار است، او همیشه بیدار است و این بیداری همیشگی آزارش میدهد. دقیقا وقتی که او برای اولین بار به خوابی عمیق فرو میرود، شاهد مرگ سیاستمدار داستان هستیم. شاید کارگردان بخواهد به خواب رفتن محافظ را مصادف با مرگ شخصیتها قلمداد کند اما او به ما اجازه داده است تا برداشتی عمیقتر از این صحنه داشته باشیم و پاسخ سوال ابتدای فیلم را درست در همین نقطه جستوجو کنیم؛ سوالی که از زبان حاج حیدر بیان میشد: «من کی میتوانم بخوابم؟» و حال که او را غرق در خواب میبینیم باید به چنین پاسخی برسیم که لحظه مرگ قدرتطلبی، لحظه آرامش اوست.
نویسنده اگرچه داستان را در گونه حماسی و حادثهای دنبال میکند اما از تبدیل شدن به اثری کاملا مردانه پرهیز دارد و در نقاط مختلف سعی در به نمایش گذاشتن خانواده، عواطف زنانه و مادرانه دارد. این را باید در راضیه، همسر حاج حیدر دید که راضی است به زندگیاش و دلسوزانه همسرش را همراهی و مداوا میکند. فیلمساز این معانی را نه در گفتار که سعی دارد در قالب تصاویری بدیع بریزد، از این منظر باید ایده فیلمساز را ستود اما تصویر مرهم گذاشتن بر زخمهای حاج حیدر در لباسی احرامگونه اگرچه به اندازه کافی شاعرانه است اما این حجم از شاعرانگی در ساختار منطقی و واقعگرایانه داستان بیش از حد خودنمایی میکند. لحظاتی اینچنین میتواند به مثابه پاشنه آشیلی برای یک اثر بالغ باشد.حاج حیدر، بادیگارد نیست او محافظ است و به شدت بر این تعریف اصرار دارد و بارها از اینکه بادیگارد خطاب شود گلایه میکند اما با این حال نام داستان «بادیگارد» است چون زمانه، زمانه بادیگاردهاست؛ آنها که پول میگیرند تا از قدرت دفاع کنند و ناگفته پیداست که در این شرایط، یک محافظ از کار تعلیق خواهد شد. محافظ اما با انفصال از خدمت دست از وظیفه برنمیدارد چرا که در تمام طول داستان نشان داده انگیزه او برای به خطر انداختن جانش نه یک فیش حقوقی بلکه آرمانهایی است که با آنها زندگی میکند. حالا باید به آخر داستان رسید، جایی که حاج حیدر دیگر نمیتواند بادیگارد باشد چون از کار منفصل شده، او فقط یک محافظ است، محافظی که اکنون در دالانی منتهی به نور در خون خود میغلطد.
این نوشتار تعریف و تمجید از یک اثر خلاقانه و یا هر چیز دیگری نیست بلکه تنها کوششی است برای نشانهشناسی و نگارش حرفهای به زبان نیاورده یک کارگردان. کارگردانی که ظاهرا میل سازش با اصحاب سیاست را ندارد، گاه به راه میرود و گاه بیراه.... اما هر کجا هستی، ابراهیم باش حاتمیکیا و همیشه به خاطر بسپار تبر را باید به گردن «غرب» بیندازی.
منبع:کیهان
انتهای پیام/