خاطراتی به رنگ مدرسه/ مُهرهای صدآفرین با مِهر معلم در کنج خاطرات اردیبهشتی
امروز نمیخواهیم از دردها، رنجها و کمبودهای معلمان بگوییم، هرچند این دغدغهها تمامی ندارد، اما امروز باید از خاطرات نوستالژیک مدرسه بگوییم، باید از لحظههایی نوشت که به خاطره تبدیل شدهاند، خاطراتی که با نام معلم در ذهن ما به یادگار مانده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، برای ما دهه شصتیها اردیبهشت هم بوی مهر میدهد، اردیبهشت که میشود با خودش مانند مهر ماه نمره، مشقهای ننوشته، درسهای نپرسیده و امتحانهایی که نزدیک است را میآورد؛ اما تفاوت مهر و اردیبهشت در یک روز است، اردیبهشت روزی دارد متفاوت از همه روزهای دیگر، اردیبهشت روزی دارد که با همه روزها فرق میکند، فرقش این است که در آن روز از کسی درس پرسیده نمیشود، دلیلش هم کاملا مشخص است، دوازدهم اردیبهشت روزی برای معلمهاست که به یمن آن روز دانش آموزان عفو شده و شیرینی میخورند.
همین اردیبهشت ماه بود که گرمای هوای بعدازظهرها و هوای نیمه ابری سبب میشد سرکلاس نیمه چُرتی هم بزنیم اما معلم با زدن یک خط کش بر روی میز، ما را از ورود به خواب ناز نگه میداشت و با صدای همان خط کش خواب تا چند ساعت از سرمان میپرید.
خاطره مشترک پنکه سقفی و برخورد معلم
اما بعضی از خاطرات، بین همه دانشآموزان مشترک است، همین استرس درس نپرسیدن و شیطنتهایی که میکردیم تا معلم بیشتر درس ندهد، یا حتی پنکه سقفی کلاس که بلای فکری خانمان سوز ما بود.
کامران دهه شصتی میگوید: مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فکر میکردم که اگر پنکه سقفی بیفتد سر چه کسی قطع میشود؟! همیشه حدود 45 دقیقه تا یک ساعت اول کلاس در فکر این قضیه بودم تا خودم را آماده کنم که اگر پنکه افتاد چطور جاخالی بدهم!
او ادامه میدهد: یکبار معلم دید که من فقط دارم به سقف نگاه میکنم و با انگشتهایم در هوا نقشه میکشم، معلم آمد بالای سرم و گفت پسر داری چکار میکنی؟ من هم جریان را برای معلم گفتم، او اما قیافه جدی به خودش گرفته بود و خیلی سعی میکرد که مقابل دانشآموزان به این حرکت من نخندد.
وقتی معلم زرنگتر از دانشآموز است
آیدا هم یکی از همان دانشآموزهایی بوده که برای همین درس نپرسیدن معلم با تفکر و تراوشات ذهنیاش شیطنتهایی به خرج داده که البته در مقابل معلم باهوش و زرنگ ناکام مانده، او میگوید: یک روز درس سختی داشتیم و برای اینکه معلم درس جدید را نپرسد در بخاری کلاس آدامس و یک جسم پلاستیکی انداختیم، اتاق را دود گرفته بود و خودمان را به حالت غش و ضعف زدیم، اما معلم زرنگتر از این حرفها بود و ما را برد به نمازخانه برد و همانجا از همه درس پرسید و درس جدید هم داد.
تقلبی که معلم فهمید
مریم هم از تقلب در امتحان و واکنش معلمش خاطره جالبی دارد. او میگوید: در دوران مدرسه اهل تقلب نبودم، یکبار موقع امتحان شیطان به جلدم رفت و کتاب را باز کردم تا بگذارم زیر میز اما از شانس بد من جامیزی نداشتم، تصور کنید کتاب وسط جلسه امتحان در سکوت محض یک دفعه پهن زمین شد؛ صدای بلندی در سالن پیچید و معلم برگشت من هم هول شدم و گفتم: خانم به خدا کتاب من نبود!
مریم ادامه میدهد: اما معلم که خیلی سختگیر بود گفت میدانم این کتاب تو نیست، حالا از جلسه بلند شو برو بیرون و بعد میفهمی کتاب چه کسی بوده، بعد از این اتفاق تا یک هفته در خانه جرئت این را نداشتم که سر سفره با خانواده غذا بخورم، اما مادرم به مدرسه آمد و با وساطت این اتفاق ختم به خیر شد.
از خاطرات و شیطنتهای دانش آموزی که بگذریم باید به سراغ معلمها برویم، آنها هم خاطرات قشنگی دارند که شنیدنشان در روز معلم خالی از لطف نیست.
خاطرههای معلمها از روز معلم با چاشنی لبخند
مریم عسگری یک معلم بازنشسته است و از خاطرت خود میگوید: روز معلم که میشد دانشآموزان همه با کارت تبریکهای رنگارنگ و گلهای باغچه و کادوهای زیبا به مدرسه میآمدند، اینکه دانشآموزان هدیههایی میآوردند که با دست خودشان درست کردند خیلی لذت بخش بود، یادم است یک روز دانشآموزم یک کارت تبریک درست کرده و روی آن نقاشی کشیده بود، او سعی کرده بود آن را برجسته درست کند این برای من ارزش داشت و این کارت تبریک را هنوز به عنوان یادگاری از آن دانشآموز نگه داشتهام، الان این دانشآموز پزشک شده و من به او افتخار میکنم.
یاسر مجیری هم از معلمهای مقطع ابتدائی است که که از دانش آموزان کوچکش خاطراتی شیرینی به یاد دارد، خاطراتی که وقتی برای ما بازگو میکند لبخند هم از صورتش محو نمیشود. او میگوید: سالهای دهه 70 کلاس اول دبستان را تدریس میکردم، روز معلم بود، دیدم یکی از دانشآموزان که قدری هم تّپّل بود و علاقه زیادی به خوراکی داشت یک پاکت پر از پفک و کیک، لواشک و تنقلات برای من آورد، در واقع هر خوراکی که مورد علاقهاش بود برای من آورده بود و بعد از اینکه پاکت را داد گفت آقا اجازه میدهید اینها را با هم بخوریم؟ این رفتار او برای من خاطره شد.
مریم فتحی هم یک معلم با سابقه است که این روزها کم کم در حال بستن چمدان خاطرات قشنگ مدرسه است چون چند ماه دیگر بازنشسته میشود، او از روز معلم میگوید: قبلا روی تخته کلاس با گچ مینوشتیم و مانند حالا وایتبورد و ماژیک نبود، پوست دستهایم به دلیل حساسیت به گچ نازک و زخمی شده بود، روز معلم که شد یکی از دانشآموزانم یک جفت دستکش نخی آورده بود و من با دیدن این هدیه اشک در چشمهایم حلقه زد، از اینکه یک دانشآموز در عین سادگی و صداقت تا این اندازه به فکر معلمش است برای من قابل ستایش است.
روزهایی که دفترمان پر از مُهرهای صدآفرین، هزارآفرین و ستاره میشد و ما با همان کودکیهایی که داشتیم با هر مُهر انگار بخشی از دنیا را به ما داده بودند گذشت. روزهایی با استرس درس پرسیدن سرکلاس و نقشههایی برای فرار از درس خواندن، همه و همه تبدیل به خاطراتی شد که با مرور هر بارِ آن لبخندی عمیق مهمان صورتها و گفتن یادش بخیر میشود، اما فراموش نکنیم این خاطرات به یادماندنی گذشت اما آنچه که مانده مِهر معلم است که هنوز در ذهن و قلب همه ماست، باید یک بار دیگر به همه معلمهای دیروز و امروزمان تبریک بگوییم.
انتهای پیام/