زخمه «ناسور» بر ساز کوک
نمایش «ناسور» تازهترین اثر افسانه زمانی، نمایشی است زنانه؛ اما به دور از احساساتگرایی. «ناسور» نمایشی است برآمده از کهنالگوهای آشنا که این بار توسط یک زن روایت میشود نه از زبان یک مرد.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
با گشودن کتابی با مضمون تاریخ هنر، زمانی که به صفحات نهایی میرسید، جایی که اشکال هنر مدرن مورد توجه و مداقه نویسنده قرار گرفته است، ذهن و توجه شما به اثری از جودی شیکاگو معطوف خواهد شد: مهمانی شام (1979-1974). نقاشی شیکاگو دریچه جدیدی در به تصویر کشیدن زن است. زن دیگر آن تجسم اندامی نیست. زن در قالب ایماژهایی است که به مجموعهای از غذاها و در نهایت به یک میز مثلثی شکل ختم میشود. تصور عمومی جهان هنر مردانه از زن، با تلاش برای نشان دادن ظرافت زنانه، در نقاشی شیکاگو دگرگون میشود. مخاطب تصویری نو و البته غامض پیشِ روی خود میبیند و در کل، این شیکاگو است که هنر مدرن و کلاسیک را توأمان به چالش کشیده است.
جودی شیکاگو نخستین در هنر نبود که به زن در این ساحت وسیع، هویتی نو اعطا کند. شیکاگو آخرین هم نخواهد بود؛ اما تلاشهای افرادی چون شیکاگو موجب شد تا هنر بخش زنانه خود را از وجوه مردانهاش جدا سازد. تفکیکی که در ادبیات و نقاشی و سینما نمود پیدا کرد، در تئاتر نیز متبلور شد. نویسندگان و کارگردانان زن، با انتخاب مضامینی در باب زن و زنانگی، تصویری قضاوت شده از منظر یک مرد را منکوب کردند. البته این مسیر پر پیچ و خم هموار نبوده است. نقد آثار زنانه همواره با همان عینک مردانه دنبال شده است و اگرچه نقد زنانه (نقد فمنیستی) دیگر بخشی از مباحث نقد ادبی و هنری شده است؛ اما هنوز هنر زنانه به مثابه دیگری دیده میشود. بخش قابل توجهی از هنرمندان مرد نسبت به آن روی خوش نشان نمیدهند و تلاشی برای خلق اثری در ساحت زنانگی خرج نمیکنند.
در چنین فضایی نمایشی کاملاً زنانه با ویژگیهای مثبتش در تالار حافظ بنیاد رودکی بر صحنه اجراست. نمایش «ناسور» نوشته خیراللّه تقیانیپور و به کارگردانی افسانه زمانی، داستان عشق دو زن به یک مرد است. در بحبوحه تضارب مشروطهخواهی و استبداد صغیر، نوازنده جوان و چیرهدستی (علیرضا آرا) به ملکی وارد میشود که در تسلط زنان است. از یک سو، او با ملک خاتون (نسیم ادبی) حامی گذشتهاش مواجه است که در خفا دل به او بسته است و در سوی دیگر، شعف پری (رویا میرعلمی)، دختر ارباب خانه را نظارهگر است که با وجود موسیقی قهرمان مرد، خواهان یادگیری موسیقی میشود. کشاکش عاشقانه دو زن نیز در نهایت منجر به خلق فاجعهای دراماتیک میشود.
داستان تقیانیپور برآمده از یک کهنالگو است. همان داستان مثلث آدونیس، آفرودیت و پرسفونه است. چیدمان آن در داستان نیز حول نوعی زیبایی است. اگر در افسانه سریانی - یونانی این زیبایی صورت است که الهگان را عاشق و رسوا کرده است، در اینجا زیبایی از صورت به سیرت هجرت کرده است. در اینجا نوای موسیقی است که زنان را دلداده ذبیح میکند. نام ذبیح نیز بار کنایی این کهنالگو را با خود حمل میکند. ذبیح همچون آدونیس، اسماعیلوار به سوی قربانگاه رهسپار میشود و این از همان ابتدا بشارت داده میشود.
برخلاف اسطوره آدونیس که برآمده از تفکر مردانه است و در آن مرد صورتپرست، زیبایی را در بدن تعریف میکند و نمودش را میتوان در نقاشیهای روبنس و تیتیان جستجو کرد؛ در «ناسور» گرایش به سمت دیگری است. این گرایش نیز برآمده از این اعتقاد است که مردان با چشم عاشق میشوند و زنان با گوش؛ پس این موسیقی است که سحر خود را در گوش دو زن داستان جاری میکند تا روانشان در تب و تاب عشق ساری شود. برای درک بهتر این مسأله تقیانیپور یک شخصیت زن ناتوان در صحبت کردن و به احتمال قوی ناشنوا (الهه شهپرست) در کنار دو شخصیت دیگر قرار میدهد. دخترک شاهین تراز وضعیت نمایشی میشود.
با چنین وضعیتی که تقیانیپور تلاش میکند نگاه مردانه خود را از اثری زنانه دور کند، حضور یک کارگردان زن به اثر قوام بیشتری میبخشد. اگر نگاهی به کارنامه این نویسنده نمایشهای سنتی بیاندازیم، به راحتی میتوان درک کرد که شخصیتهای مرکزی زن آثار او، واجد آنیموسهای قدرتمندی هستند و در این اثر حتی ملک خاتون - که نسبت به دیگر شخصیتهای زن از وجه آنیموس قابل توجهی برخوردار است - یک زن تعریف میشود. از اینجای ماجرا همه چیز در کف اختیار کارگردان است. افسانه زمانی در اولین گام برای برجستهسازی اثر خود - حول وجوه زنانه - دست به انتخاب بازیگر مناسبی زده است. تقابل نسیم ادبی در برابر رویا میرعلمی، تباین شخصیتی مناسبی خلق میکند. یک دوراهی بر سر یک مرد، برای انتخاب کردن یک عشق، چیزی همچون انتخاب جهان زیرین و جهان زبرین است. جنس بازی، میمیک، بیان و از همه مهمتر تلقی مخاطب از بازیگر، باعث میشود همنشینی دو بازیگر، دو وجه کاملاً متفاوتی روی صحنه خلق کند.
گام بعد رسیدن به یک دکور زنانه است و این مهم نیز در سازه زیبای -از نظر بصری- سینا ییلاقبیگی تداعی میشود. عمارت کلاه فرنگی چوبی نمایش «ناسور» در نگاه کهنالگویی نخستین این یادداشت قابل تعریف است. اگر داستان آدونیس را شکل اسطورهای تغیر و تحول فصول بدانیم، کلاه فرنگی سازهای است که هر وجهش نماینگر یک فصل است. این ماده نه چندان خام در دست افسانه زمانی به خوبی شکل میگیرد. او میزانسنهایش را براساس شکل سازه تنظیم میکند. طلوع و غروب عشق نافرجام به ذبیح با المان تابستانی و زمستانی کلاه فرنگی نسبتاً منطبق است. لباس بازیگران نیز از شعف زنانه تا حزن زنامه متغیر است.
اما برای رسیدن به جهانی زنانه اینها کافی نیست. برای نمایش این جهان زنانه عاری از نگاه مردانه، به فضایی همچون نقاشی شیکاگو نیاز است. یک فضای خصوصی زنانه اتفاق مهمی است. نمایش در خود مجموعهای از آداب نمایشی حفظ میکند که مهر زنانه بودن بر آن زده شده است. از همین روست که در صحنه کلیدی، جایی که بزنگاه عاشقانه سه شخصیت به حساب میآید، ذبیح چشم بسته در اندرونی زخمه میزند و افتادن چشمبند، او را به سوی قتلگاهش مشایعت میکند.
در این جهان زنانه که با همکاری مردانه شکل گرفته است مهمترین موفقیت افسانه زمانی زدودن اثر از سانتیمانتالیسمی است که عموماً آثار زنانه را نسبت به جریان اصلی مجزا میکند و به حربهای علیه این هنر استفاده میشود. ارزش این کار زمامی بارز میشود که شاید اگر تقیانیپور خود کارگردانی نمایش را به عهده میگرفت، شاید به جای ملک خاتون با زنی پهلوان روبرو میشدیم، سخت و استوار و کمی آن وسط مهربان.
پینوشت:
نمایشنامه تقیانیپور در کارنامهاش میتواند یک نقطه عطف باشد. علاوه بر اینکه از جهان مردانه آثار فاصله میگیرد، روایت درام نیز از سنت به سمت اشکال مدرن پیش رفته است و نمونه بارزش عدم وفاداری به وحدت زمان است. با این حال نمایشنامه از چند چیز ضربه میخورد. نخست نام بردن از شخصیتهایی بسیاری که فقط نام برده میشوند و بود و نبودشان هیچ تاثیری بر دارم نخواهند گذاشت، جز اینکه مخاطب در دریای اسامی غرق میشود.
نکته دوم حجم بالای نمایشهای زنانه و ترانههایی است که گاهی اوقات کاری جز گذران وقت ندارند و ارزش دراماتیک بالایی پیدا نمیکنند.
===============================
عکس از: مهدی قلیپور سلیمانی
انتهای پیام/