بیگانهای که کامو هم آن را نشناخت
این روزها اقتباسی دیگر از رمان بیگانه «آلبر کامو»؛ اما این بار در ایران و بر صحنه چهارسو، ارائهای دیگر از «مرسو»ی درون، البته این بار وفادارتر به نسخه اصلی.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»، «اقتباس نمایشی از رمان کاری دشوار و ریسکآمیز است و نمونههای شکست خورده آن در ایران و جهان فراوانند. با این همه، بهخاطر جایگاه ویژه رمان «بیگانه» در دنیای ادبیات و فلسفه، اقتباس سینمایی یا تئاتری آن همواره برای کارگردانها وسوسهانگیز بوده، هرچند تلاشهایی که در این دو حوزه در فرانسه و اسپانیا و ایتالیا شده، با موفقیت چندانی همراه نبوده است. امید بر این است که دراماتورژی و اقتباس صحنهای «گروه تئاتر تجربی تهران» بتواند از تلاشهای قبلی در سطح جهانی، قدمی فراتر نهاده، دوستداران «بیگانه»ی کامو را راضیتر گرداند».
متن فوق یادداشت مسعود دلخواه، کارگردان نمایش بیگانه است که قبل از دیدن نمایش مخاطبان، آن را میخوانند. این متن یعنی هنوز اثری مقتبس از رمان مذکور بهصورت موفق ارائه نشده و برای تبدیل رمان به نمایشی که خواهد دید تلاش زیادی شده است.
اینکه چگونه بتوان یک اثر، در سبک مذکور را موفق یا ناموفق به حساب آورد خود جای تأمل دارد، رمانی که حتی شخصیت اول آن را نه قهرمان میتوان تلقی کرد و نه ضدقهرمان، بیگانهای که خود تکلیفش با خودش مشخص نیست چگونه میتواند در اثر اقتباسی با مخاطب ارتباط برقرار کند؛ البته اگر تعریف از موفقیت ارائه، ارتباط با مخاطب باشد، بیگانهای که آلبر کامو هم آن را نشناخت و فقط معرفیاش کرد.
میتوان گفت «مورسو»ی نمایش که بهحق، رحیم نوروزی بهخوبی آن را روی صحنه ارائه داد، وجوه پنهانی دارد، درون همه انسانها، وجوهی که در پارهای از صحنهها منجر به همذاتپنداری غریب و گاهی هم قریبی در انسان معاصر میشود، انسانی که شاید در سال 1942 (سال انتشار رمان بیگانه) هنوز در سیطره جهان تکنوکراسی نمیتوانست «مورسو»ی درون خود را پیدا کند امروز بسیار راحتتر با آن مواجه میشود و رفتار اندولانتگونه آن را بهتر درک میکند، انسانی که هجمه و سرعت انتقال اطلاعات به مغزش از او «مورسو»ای ساخته که تمرکز افکارش را از دست داده است.
مورسو شخصیت اصلی رمان بیگانه، مردی فرانسوی ــ الجزایری که با تلگرافی از مرگ مادرش خبردار میشود. بیتفاوتی مورسو نسبت به این خبر نشان از جدایی عاطفی او از محیط اطرافش دارد. چندین مورد در متن داستان وجود دارد که لحظاتی تأثیرگذار اثر عاطفی چندانی روی مورسو ندارند. جنبه دیگر شخصیت مورسو راستگویی اوست. بهخاطر بیتفاوتیاش جامعه او را بیگانه تلقی میکند، نماد پوچی است و هدف حضور او به چالش کشیدن یکی از مهمترین ارکان زندگی یعنی هدف زندگی است.
حس بیاعتنایی مورسو در تکتک صحنههای نمایش با میمیک خاص نوروزی قابل دریافت است و تنها در چند صحنه بارقههایی از تغییر دیده میشود و آنها با تحلیل رفتاری واکنش، در شرایط اضطراب، قابل چشمپوشی است. ساختار رمان با توجه به شرایط و محدودیتهای اجرای نمایش کمی به هم ریخته شده است که این نوع بههمریختگی میتوانست بهترین روشی باشد تا بهواسطه آن بتوان به محتوای اثر وفادار بود. بهتعبیر کارگردان اثر، تکههای پازلی از رمان درست شده است که در آخر یک صحنه را نمایش میدهد و در عمل هم این تکهها یک تصویر را بهنمایش میگذارند؛ اما چیزی که به نمایش گذاشته میشود، در واقع هیچ چیزی نیست و قرار نیست موجودیتی را نمایش دهد.
وظیفه اصلی اثر نیز همین ارائه تصویری از بیتصویری است، از این جهت برای بیگانه نام نمایش به کار برده نمیشود که در واقع با یک اثر فلسفی مواجهیم، با یک نگاه، که در قالب هر خروجی دیگری میتواند نمود پیدا کند. اما نمایش برای ارائه این اثر از بیمحتوایی، بسیار خوب عمل کرده و در انتهای نمایش از هیئت منصفه که تماشاگران نمایشند چیزی جز دریافت بیمحتوایی نمیخواهد.
اغلب در نمایشهای فلسفی دیالوگ یا مونولوگمحوری، خستهکنندگیِ مضاعفی بههمراه دارد؛ اما «بیگانه» با رجعت به گذشتههای (فلشبکهای) متعدد و تغییر فضای صحنه که شباهتی نزدیک به سکانسهای یک فیلم سینمایی دارد، توانسته این خمودگی را از مخاطب بگیرد. با این حال این تغییر پردهها نیاز به دکوری چالاک دارد و این چالاکی دکور از تفاخر آن کاسته و طبیعتاً تأثیرگذاری را تحتالشعاع قرار داده است و از سوی دیگر طراحی لباس و بازی خوب بازیگران ضعف آکسسوار را بهخوبی پوشانده است.
مورسو در تمام صحنههای نمایش حضور دارد و این حضور وفاداری نمایش به متن را نشان میدهد؛ چراکه رمان هم بهشیوه اول شخص مفرد ارائه شده است. همین شیوه روایت به مخاطب القا میکند که با «مورسو»ی درون خود کار را دنبال کند و وادار به همذاتپنداری باشد تا این قسمت نهفته از شخصیت خود را پیدا کند.
فضای موسیقی نمایش هم با مخاطب ایرانی بیگانه است و موسیقی اثر را سلفژی تازه و بیگانه از خود دریافت میکند. این موضوع به بیگانهتر شدن از بیگانه که هدف نهایی اثر است کمک میکند، شاید اگر اثر در فرانسه ارائه میشد موسیقی ایرانی به پیشبرد هدف مذکور بیشتر کمک میکرد. بهواقع موسیقی موفق به ایجاد یک فاصلهگذاری قابل درک برای مخاطب شده است.
=========================
عکس از مهدی قلیپور سلیمانی
انتهای پیام/*